گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار می‌آورد دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار می‌آورد

❈۱❈
صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار می‌آورد دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار می‌آورد
من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بَرکَندَم
که هر گُل کز غمش بِشْکُفت مِحنت بار می‌آورد
فروغِ ماه می‌دیدم ز بامِ قصر او روشن که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار می‌آورد
❈۲❈
ز بیمِ غارتِ عشقش دلِ پُرخون رها کردم ولی می‌ریخت خون و رَه بِدان هنجار می‌آورد
به قولِ مطرب و ساقی، برون رفتم گَه و بی‌گَه کز آن راهِ گران قاصد خبر دشوار می‌آورد
❈۳❈
سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود اگر تسبیح می‌فرمود، اگر زُنّار می‌آورد
عَفَاالله چینِ ابرویَش اگر چه ناتوانم کرد به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار می‌آورد
❈۴❈
عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه ولی مَنعَش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۴۶

تصاویر

کامنت ها

آزاده
2015-02-27T16:30:46
با تشکر از زحمات شما، دو بیت از این غزل جا افتاده:ز رشک تار زلف یار بر باد سحر می دادصبا هر نافه مشکی که از تاتار می آوردبه قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بیگهکز آن راه گران قاصد خبر دشوار می آورد
قورباغه
2015-02-28T21:23:42
تا جایی که ممکنه باید به نسخه ها پابند بود و "استحسان" نکرد. مگه علم و ادب کسی که در حد ادیب پیشاوری باشه و حتی اشعار امثال ناصرخسور و خاقانی رو اغلب صحیح، تصحیح کنه. شکل صنوبر درسته به قلب صنوبری تناسب داره ولی "شاخ" با "باغ" بی نسبت نیست. سعدی هم میگه:بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را/بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم...البته خیلی مهم نیست! وقتی طرف تو رو به هیچ حساب نکنه چه شاخ باشی چه شکل فرقی نداره.
قورباغه
2015-02-28T21:27:23
هرچند دلربایی زلفت به جان خریدمکآواز مرغ جانان شاخ صنوبر ارزدانوری
قورباغه
2015-02-28T21:29:55
قاآنی:ماری سیه آویخته از شاخ صنوبرزنهار که ‌گوید که: «پری بال ندارد»؟ونه ماری از چه برگنج لآلی پاسبان‌گشتینه زاغی از چه‌بر شاخ صنوبر آشیان ‌کردینه طاووسی چرا بر ساحت جنت قدم سودینه شیطانی چرا بر روضهٔ رضو‌ان مکان ‌کردیتو خود یک‌ مشت مو افزون نیی ای زلف حیرانمکه چون ‌از بوی‌جان‌پرور جهان‌را بوستان کردی
روفیا
2015-04-04T20:43:15
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بوددر خیابانهای بارسلون متوجه شدم واژه خیابان در لاتین via می باشد و در کمال شگفتی به یاد اوردم ما در انگلیسی از ان در معنای "از طریق" استفاده می کنیم که طریق هم به معنای خیابان است !مثلا وقتی میگوییم via media یعنی از طریق رسانه .پس via یعنی through یعنی طریق یعنی خیابان .بعد با خود فکر کردم ایا ممکن است طریق همان through یا طروق باشد ؟!
جاوید مدرس اول رافض
2016-01-02T23:35:34
ز بیم غارت عشقش .................. رها کردمولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورددلِ خونین : 6 نسخه (801، 803، 836 و 3 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ)دل اندر خون : 14 نسخه (813، 818، 821، 823، 825 و 8 نسخۀ متإخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساریدلِ پُرخون : 4 نسخه (827 و 3 نسخۀ متأخر) قزوینی، سایه، خرمشاهیدلِ خونی : 1 نسخه (894)-----------------------------------------از 29 نسخه‌ای که غزل 142 را دارند 4 نسخه این بیت را ندارند از جمله نسخۀ مورخ 819. از نسخه‌های کهنِ کامل و مورخ نسخه‌های مورخ 822 و 824 خودِ غزل را ندارند.**********************************************************************************
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T19:03:36
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورددل ........................... در کار می‌آورددیوانۀ ما را به نو : 21 نسخه (801، 803، 813، 818، 819، 821، 823، 825 و 13 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، سایهشوریدۀ ما را به بو : 2 نسخه (827 و 1 نسخۀ بسیار متأخر : 893 کتابخانۀ مجلس) قزوینی، خرمشاهیدیوانۀ ما را به بو : 4 نسخه (836، 843 و 1 نسخۀ بسیار متأخر : 889 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ)دیوانۀ ما را ز نو : 1 نسخۀ متأخر (858)دیوانۀ ما را بدان : 1 نسخۀ متأخر (874)سرگشتۀ ما را به نو : 1 نسخۀ بسیار متأخر (893 سابقاً در تملک شادروان مسعود فرزاد)30 نسخه غزل 142 و بیت مطلع آن را دارند. نسخه‌های مورخ 822 و 824 غزل را ندارند. ************************************************************
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T20:25:19
من آن ........................ را ز باغ سینه برکندمکه هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آوردشکل صنوبر : 16 نسخه (801، 803، 819، 821، 823، 825، 827، 836 و 8 نسخۀ متأّخر یا بی‌تاریخ) قزوینی، خانلری، سایهشاخ صنوبر : 13 نسخه (813، 843 و 11 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) عیوضی، نیساری، خُرّمشاهیغزل 142 در 30 نسخه آمده و از آن میان نسخۀ مورّخ 818 بیت فوق را ندارد. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورخ 824 خود غزل را ندارد.*************************************** ***************************************
امید.م
2012-09-17T13:16:06
البته وقتی که کلمه ی "شکل" رو بکار برده "دیده" صحیح تر میباشه. چون دیده هست که شکل رو مشاهده میکنه!
جمشید
2010-08-01T10:01:37
بیت 2 مصراع اول به شکل زیر مناسب تر است:من آن شکل صنوبر را ز باغ سینه بر کندمزیرا صنوبر به قلب انسان نیز اشاره دارد.---پاسخ: با تشکر، متن مطابق تصحیح قزوینی است؛ تغییری اعمال نشد.
مرتضی
2014-10-29T13:23:47
فروغ ماه می دیدم ز بام قصر او روشن/ که رو از شرم آن خورشید در دیوار می کرد.ایهامی که در این بیت بیان شده زیبا و قابل تامل است. زمان غروب خورشید را در نظر بگیرید که افتاب روی دیوار و بر لب بام است. در این موقعیت یار بر پشت بام قصرش ظاهر می شود. چنان زیباست که خورشید از شرم آن زیبایی رو به دیوار می آورد و توان تابیدن ندارد.به تعبیری دیگر، مهتاب را بر دیوار ببینید. این فروغ ماه از شرم آن خورشیدی که درون قصر است رو به دیوار آورده است.
مرتضی
2014-10-29T13:26:38
ببخشید. که رو از شرم آن خورشید بر دیوار می آورد
عباس
2019-03-27T18:04:15
در جواب به روفیای عزیز: در فرهنگ لغت oxford advanced learner's dictionaryبرای واژه through گفته شده که از ریشه آلمانی durch یا هلندی door به معنی ((در)) آمده و در مقطعی از تاریخ ، d به thr تبدیل شده است و تغییرات دیگری روی آن صورت گرفته تا به این شکل در آمده است .
سامان
2020-12-01T20:58:07
استاد افتخاری با ساز استاد کلهر این غزل رو اجرا کرده اند که البته جزو آلبوم ها و تک آهنگ های ایشون نیست و اجرای خصوصی است
مهناز آذری نیا
2020-09-27T09:30:41
سلام . تعجب می کنم از بعضی دوستان که برای کلمه فارسی تنوین ( گاها" ) و بجای تنوین (ن) بکار می برند ( معمولن ) . چرا هر واژه را همان طور که باید ننویسیم : گاهی _ معمولا"
سید مهدی
2017-12-18T19:48:01
آواز وقت سحر(منتشر نشده)حضرت حافظآواز : استاد علیرضا افتخاریکمانچه : استاد کیهان کلهر@ostad_alireza_eftekhari
رضا
2017-10-21T00:39:57
صبا وقتِ سَحر بویی ز زلف یار می‌آورددل شوریده ی ما را به بو در کار می‌آورد.دربعضی نسخه ها به جای "شوریده" "دیوانه" ثبت شده که درمعناچندان تغییری ایجاد نمی کند.حافظ ازسحرخیزی واستشمامِ بوی زلف ِیار به روشندلی رسیده وگاه وبیگاه، درغزلیّاتِ خود ازاین موهبتِ الهی به خوشی وخرّمی یاد کرده ومارا دعوت به صبح خیزی وسلامت طلبی دعوت می کند.معنی بیت: هنگام ِسَحر باد صبا ،شمیم ِ فرحبخشی از زلف یار می آورد و مارا با این عطردل انگیز به ذوق می آورد، شوق مارا برمی انگیخت وبه وصال امیدوارمی ساخت.به بوی مُژده ی وصل ِ توتاسحرشبِ دوشبه راه بادنهادم چراغ روشن چشممن آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندمکه هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آوردغم واندوهِ فراق واقعاً تحمّل سوز وناتوان کننده است. هرکسی نمی تواند طاقت بیاورد، سخت وجانکاهست.عاشق ِ چون کوه استواری مثل ِ حافظ نیز گاهی طاقت ازکف داده وتصمیم می گیرد، خودرا ازاین غم واندوه برهاند. صداقتِ حافظ دربیانِ احساسات وعواطفِ درونی، مثال زدنیست. وقتی درمقابل ِ فشاررنج ِ هجران کم می آورد، پنهان نمی کند، ریا نمی وَرزد وصادقانه آنچه که دردرونش رُخ داده بیان می کند.معنی بیت:به جایی رسیده ام که تصمیم گرفتم دیگر دست به تصویرسازی ِ آن یارسروقد،نزنم. باهربارتصویرسازی وتجسّم ِ شکل وشمایل ِ یار، رنجش وگزشی بردل وجانم می افتد که قابل ِ تحمّل نیست. دراینجا بازپارادکس حادث می شود. عاشق هروقت دلش بگیرد، با یادآوری ِتصویر ِ معشوق دلش می گشاید وجانی تازه می گیرد. امّا این طراوت وتازگی دیری نمی کشد که به رنجش وگزشی اندوهبار مبدّل می گردد! عاشق دراین دایره ی بی پایان،متحیّر وسرگشته فرومی ماند وهیچ دارویی کارسازنمی افتد. ازآن رو که خواسته ی ِعاشق، خودمعشوقست، وعطش واشتیاقش با تصویرسازی وخیالبافی، فرونمی نشیند. تصویرسازی مسکّنِ موّقتیست، وبعضی اوقات نیز شوریدگی ِ عاشق راتا سرحدّ ِ شیدایی وجنون فزونی می بخشد ودردی برجای می گذارد که دَوایش جگرسوز و جانکاهست. حافظ درچنین حالی به دام افتاده وازلاعلاجی می فرماید:عکس آن یارسرو اندام را از باغ چشمانم بَر کندم(ازعشق پاپس می کشم،کم آوردم) چرا که این تصویر خیالی که من درباغ چشمانم کاشته بودم جز غم واندوه حاصل وثمری نداشت. انتخابِ واژه ی "شکل صنوبر" ازطرفِ شاعر هم ازلحاظ معنایی وهم ازلحاظ ظاهری با متن ِبیتِ سازگاری جالبی دارد. شکل صنوبرشبیه ِ قلب است. یار نیز درنظرگاه عاشق،جایگاهِ قلب رادارد. صنوبرراست قامتی یار رانیز تداعی می کند. ضمن ِ آنکه صنوبر بی حاصل وبی ثمراست.چوشاهدانِ چمن زیردستِ حُسن تواَندکِرشمه برسَمن وجلوه برصنوبر کنفروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشنکه رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد."فروغ ِ ماه می دیدم" یعنی تابش ِ انوار ماهِ آسمان را می دیدم .روشن" مربوط به "می دیدم" است. یعنی واضح می دیدم.ازبام ِ قصر ِ یار، تابش پرتو ماهِ رابه وضوح می دیدم که ازشرم وخجالتِ پرتوافشانی ِ آن خورشید(رُخساریار) رو به دیوارکرده بود. روبه دیوارکردن یعنی چهره راازخجلت پنهان کردن.ماه خورشیدنمایش زپس پرده ی زلفآفتابیست که درپیش سَحابی دارد.ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردمولی می‌ریخت خون و رَه بدان هنجار می‌آوردهنجار یعنی: روش قائده وقانونچرا حافظ دراینجا ازواژه ی "هنجار" استفاده کرده است؟عاشق دراین بیت وبیت قبلی، آنجا که قصدِ کندن ِ شکل ِ صنوبر ازباغ چشم می کند، کم آورده وبه تردید افتاده است که آیا عشق را رها کنم یانه؟ حال باآوردن ِ "هنجار" می خواهد به مخاطبین ِ خود این مطلب را برساند که تصمیم من " ناهنجاریست". راه درست همان عشق ورزیست که دل گرچه درخون شناوراست امّا به سوی آن هنجار روی می آورد. بنابراین قائده وقانون درست همان عشق است وکار من که کم آورده ام یک ناهنجاریست. حافظ هرچه که ازسختی ومشقّاتِ راهِ عشق بگوید، درهمه حال، عشق راعزیز وگرامی داشته وهرگز کاری نمی کند که به عشق بی احترامی صورت پذیرد.ازبیم به غارت رفتن واز ترس ِ بربادرفتن ِ زندگانی به دست ِعشقش،خواستم عشقش را رها کنم .تصمیم به دل کندن گرفتم! دل راکندم امّا با وجودِ آنکه خون از سراپایش می ریخت، باز هم به سوی یار می رفت. تصویری واضح وروشن ازدودلی ِعاشق .گربَرکَنم دل ازتو وبردارم ازتومهرآن مهربرکه افکنم آن دل کجابَرم؟به قولِ مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گهکز آن راه گران قاصدخبر دشوار می‌آوردبه قول وغزلخوانی های مطرب وشرابِ مستی بخش ِ ساقی گه گاه حال خوشی پیدامی کردم. نمک خورده ونمکدان نمی شکنم. نمی گویم که تمام حاصل عشق خون ِ دل خوردن واندوه بود، نه...من به قول وغزل مطرب وساقی حال ها بدست می آوردم .ولیکن درآن سرمستی ها وازخودبیخودشدن ها گاه گاهی، قاصد خبرهای ناگواری می آورد وحال ِ مرا دیگرگون می ساخت. قبلن گفته شد که "عاشقی" زیستن دراحوالاتِ ضد ونقیض است. پارادکس های پی درپی، عاشق را ازغم واندوهی جانکاه، به حظّی روحانی می کشاند واین رفت وبرگشت تا لحظه ی وصال استمرار دارد. لذّت داغ غمت بردل مابادحراماگرازجورغم هجرتودادی طلبیمسراسر بخششِ جانان طریق لطف و احسان بوداگر تسبیح می‌فرمود اگر زُنّار می‌آوردمنظور از"جانان" دراین غزل،شخص ِ خاصیّ هست. ممکن است همان پیرمغان ِ دوست داشتنی ِ حافظ بوده باشد.بسیاری ازشارحان "جانان " راشاه شجاع درنظر گرفته اند. امّا نگارنده، معتقد است که حافظ به پیرمغان اشاره دارد نه شاه شجاع. به دلیل اینکه هیچ اسمی ازشاه شجاع بُرده نشده، وغزل عاشقانه تر ازآنست که درمَدح او این سخنان پُرسوز وگداز گفته شود. ضمن ِ آنکه:"زُنّار": کمربندیست که زرتشتیان به هنگام عبادت در پیشگاه آتشگاه به کمر می بستند. شاه شجاع گرچه ادیب وشاعر ودوستِ صمیمی حافظ بوده، لیکن زُنّار نمی بسته وخودرابیشتر دیندار ومسلمان معرفی می نمود وهرگز نشانه ای از زُنّاربستن ِ اووجود ندارد. حداقل قطع یقین می توان گفت که این بیتِ موردبحث، هیچ ارتباطی به شاه شجاع نداشته وبنظراین ناتوان اشاره به پیرمغانست.حافظ بشدّت مراقب ومواظب است که ازجاده ی عشق منحرف نشود. اگراندکی گِله وشکایتی اززبان ِ عاشقی خسته ودودل بیان کرد وازشدّتِ رنج ومشقّاتِ راه دربیت های پیشین مطرح نمود،دراینجا به خودآمده بلادرنگ شکرگذاری وقدرانی می کند تا مبادا گَردِملالتی بردل ِ دوست یاهمان پیرمُغان بنشیند می فرماید:معنی بیت :هرچه بوده وهرچه هست، تماماً بخشش ولطف است که ازجانبِ دوست(پیرمغان) به حسابِ رهروان ِعشق وازیرمی شود. عنایت های دوست(پیرمغان) همه برقائده یِ مهربانی و نیکی بود. چه آن هنگام که به ذکر وتسبیح گفتن ِمعبود به طریقِ شریعت فرمان می داد و چه زمانی که به بستن زُنّاراَمرمی کرد.هرچه اومی گفت لطف وکرامت بود. پیرمغان این نکته را به ما فهمانید که راهِ رستگاری نیکی ومهرورزیست،حال می خواهید زُنّاربه کمرببندید یا تسبیح به دست بگیرید ووِرد وذکر بخوانید. اصل همان نیک اندیشی وعشق ورزیست. بخشش های او(پیرمغان) که انسان کامل ِ روشن ضمیراست درهمه حال برپایه ی لطف واحسان بود. هرچه او بگوید همان درست است. گرچه بنظرمُریدان ورهروان،ممکن است فرمان های او ضد ونقیض بوده باشد. به می سجّاده رنگین کن گرت پیرمغان گویدکه سالک بی خبرنبودزراه ورسم منزلهادرمَسلک ِ حافظانه، صورت وظاهرکارهیچ اهمیّتی ندارند. بستن ِ زُنّار واحرام،صوفیگری ودرویشی،خرقه پوشی وزُهد و تسیبح گوییِ به هرروشی ، هیچ تفاوتی ندارند. اصل پاکیِ باطن ِ آدمیست که بخشش ها ونعمت های خداوند را دریابد، قدرشناس باشدوبه طریقِ نیکی ومهربانی بااطرافیانش رفتارکند. همه کس طالبِ یارند چه هشیار وچه مستهمه جاخانه ی عشقست چه مسجد چه کنشتعفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانمَ کردبه عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آوردعفاالله: عفاکالله ،مرحبا ، جمله ی دعائی که موقعی بکار می رود که کسی کاربظاهر خشن وجفاگرانه انجام داده لیکن کارش نتیجه ی زیبائی نیزداشته باشد. هم دعایِ طلبِ بخشش برای کسی هم تحسین ِ کاراو. مرحبا وآفرین برگِرهی که ازروی ناز وکِبر،درابروانش می انداخت، خدا او ر ا ببخشاید ،( دراینجا گرهی که برابروان ِ یار نشسته، حاکی ازجور وجفاست). می فرماید:خدابراو ببخشاید اگرچه با بی توجّهی وکم لطفی(جوروجفا) ناتوان وبیمارم کرد. ولی ناراضی نیستم، گهگاه که عشوه ای می کرد،مَرهمی تسکین بخش برزخمهایم می نهاد ومن همه ی دردهایم رافراموش می کردم.عتابِ یارپریچهره عاشقانه بکشکه یک کرشمه تلافیِّ صدجفابکند.همان مضمونِ چند بیت پیشین است که گفتیم عاشق همیشه دریک خطِ رفت وبرگشت ِبرزخی گونه ای) ازدوزخِ هجران تابهشتِ وصال) شناوراست ودرد ودَوا رایکجا تجربه می کند.دَردم ازیاراست ودرمان نیزهمدل فدای اوشد وجان نیزعجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانهولی منعش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آوردحافظ معمولن دربیت آخرین، ازدرون ِ خویش خارج شده ودرزاویه ی دیدِ دیگری نشسته وعملکردِ خودرا ازدیدگاه ِاو قضاوت وداوری می کند. درس ِ حافظانه ای دیگر برای دوستارانش، که بسیاراثربخش ودربازسازی وبِه سازی ِ شخصیّت راهبردیست. حافظِ رند که از ریاکاران ومتظاهرین ضربه های زیادی خورده، غالبن دراین قضاوت ها سعی می کند، مشتِ حُقّه بازی ِ آنها را وا کرده ورازهای ریاکاری رابَرمَلا سازد. دامنه ی تَبَعاتِ زیانبارِریاکاری، آنقدروسیع وگسترده است که اثراتِ تخریبی ِ آن درهمه ی شئوناتِ زندگی فردی واجتماعی باقی می ماند ومانع پیشرفت وپویایی ِ جامعه می گردد. صداقت ودرستی پیش نیاز اعتلا وترقّی هرجامعه است وحافظِ عزیز بیشترازهرکسی واقف وآگاه به این اَمراست.ازهمین رو درهرغزلی صوفی، زاهد وعابدِ ریاکار، به بهانه ها وعباراتِ گوناگون وای بساشیرین وآگاهی بخش، موردِ طعن وطنزقرارمی گیرند و ازترکش های توپخانه ی او بی نصیب نمی مانند.!صوفی وارمی آورد : طعنه ای کاری به صوفی ِ ریاکاراست. یعنی باروی و ریا می آورد. صوفیان خود را دیندار وباتقوا نشان می دادند وشراب وباده را در زیر خرقه پنهانی حمل می کردند. دیشب حافظ را دیدم جام ِ مِی وپیمانه دردست! شگفت آوربود، حافظ و میگساری! خیلی تعجّب نمودم امَا چنان بامهارت، ظاهرسازی می کرد وبه پرهیزگاری ودینداری وانمود می کرد که قانع شدم ومَنعش نکردم.!نکته ی ِظریف وقابلِ تامّلی که دراین افشاگری نهفته این است که: وقتی ریاکاری وتظاهر درجامعه ای شیوع پیداکرده و نهادینه می شود، روزبروز مهارتِ افراد در فنون ِ ریاکاری افزایش پیدا می کند وبافزونیِ تبحُّردرتظاهر، باعث می گردد دلسوزانِ صدیق ومسئول ِجامعه درمقابله با ریاکاران ناکام مانند! چنانکه دراین بیت شاهدبودیم کسی که ازمیگساری ِحافظ،شگفت زده شده بوده، قصد داشته که مانع ازپرداختن ِ به شرابخواریِ حافظ شود، امّا مهارت درریاکاری ِ حافظ، زبان ِ اورا بندآورده ونتوانسته منعش کند! وچنین می شود که ریا مثل طاعون به جان ِ جامعه می افتد وآن را به زوال وانحطاط می کشاند.آتش ِ زُهد وریا خرمنِ دین خواهدسوختحافظ این خرقه ی پشمینه بینداز وبرو
تماشاگه راز
2018-06-11T14:30:57
حافظ به استقبال غزل زیر از فخرالدین عراقی رفته : صبا وقت سحرگویی زکوی یار می آید که به بوی او شفای جان هر بیمار می آید
در سکوت
2022-03-18T00:22:28.606164
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر صحافیان
2022-11-14T11:24:32.3352253
  نسیم سحرگاهی شمیم خوشایند گبسوی معشوق می‌آورد و با این بوی، دل از دست رفته را دوباره به کار عشق و حال خوش می‌آورد.من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده(خانلری: سینه) برکندمکه هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورداز شدت غلیان عشق، از باغ سینه‌ام این قلب صنوبری را می‌کنم، که هر گلی که این گیاه شکوفا می‌کند میوه‌اش غم و رنج است.۳- از بام قصر یار، صورت چون ماهش چنان زیباست، که خورشید از خجالت رویش را به دیوار کرده است.۴- از ترس غارتگری عشق، دلم را در خون دل‌ها رها کردم، ولی معشوق با روال همیشگی، خون عاشقان می‌ریزد.۵-با موسیقی و آواز نوازنده و ساقی از خود بیخود شدم، که دریافتها( حال خوش) از راه دشوار زهد به سختی به جان می‌رسد.۶- هر چه دوست بر ما ارزانی کند، سراسر لطف است، چه تسبیح و چه کمربند مسیحی( تسلیم- نفی خودخواهی که تعریف داشتن از هدایت است، هر چه آن خسرو کند شیرین بود)۷- خداوند چین ابروان زیبایش را که این گونه عاشقم کرده، ببخشاید! آری با عشوه‌اش پیام دلنشینی به دل بیمارم می‌داد.۸- نخست تعجب کردم از جام و پیمانه حافظ، ولی او را ازین کار بازنمی‌دارم که صوفیانه و آگاهانه( آگاه از بخشش و تقدیر الهی در بیت۶) در این کار بود.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
برگ بی برگی
2023-04-07T02:59:38.7194892
صبا وقت سحر بویی ز زلفِ یار می آورد دلِ شوریده ما را به بو در کار می آورد بعد از سپری شدنِ شب و ظلمت است که سحر و صبح دولتِ انسان دمیده و او به نورِ آگاهی و خرد بیدار می شود، صبا در اینجا به معنی بادِ کن فکان الهی ست و زلفِ یار نشانه کثرت در تجلیِ حضرتِ معشوق در آثارِ حیات و زیبایی های شگفت انگیزش در جهان فُرم است و انسانی که در معرضِ بادِ صبا قرار گیرد سرانجام بویی از این همه زیبایی به مشامش رسیده ، در جستجوی منشآ آن بر می آید و دلش شوریده و عاشق می شود، "بو " در اینجا به معنیِ بُوَد که آمده است که همان[ باش و موجود می شود ]یا قانونِ کن فکانِ خداوندی ست و حافظ می‌فرماید این خداوند است که بوسیله قانونِ قضا و کن فکانش دلِ انسانِ عاشق و شوریده حال را در کارِ معنوی و مسیرِ عاشقی قرار میدهد. بو همچنین می تواند ماهیتِ هر نعمت و جذابیت‌های این جهان و از جمله گُل باشد که ذاتِ هستی یا زندگی ست و هم این بوست که انسان را وادار به اندیشه و تأمل در باره منشأ بو نموده و در کار می آورد. من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بر کندم  که هر گُل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد تا پیش از اینکه دل یا جانِ انسان شیدایی و عاشق شود او در باغ این جهان با چنین زلف و آثارِ شگفت انگیزش تصویرِ ذهنی از آن صنوبر یا بُتها می ساخت و باغِ این جهان را بر اساسِ این تصویرِ ساخته شده بوسیله ذهن می نگریست، در این باغ درختِ صنوبریِ ذهنی روییده است که گُلهایِ بسیاری دارد مانندِ پول و ثروت،  مقام و اعتبار، همسر و فرزندان، اعتقادات و باورها و گلهایِ فراوانِ دیگر و انسان بوسیله تصوراتِ خود و بر مبنای تقلید گمان می بَرَد اساساً به منظور چیدنِ گُل پای در این جهان گذاشته است و هرچند برخی از این گلها شکفته می شوند اما بدلیل اینکه انسان شکل و تصویرِ ذهنی این گلها را در باغِ این جهان می بیند هر یک از این گُلها که شکفته شده و به بار می نشیند بجایِ آرامش و حسِ امنیت، غم و درد برای انسان به ارمغان می‌آورد، کز غمش یعنی از عشقش و قرار دادنِ آن جذابیت و گُل در دل ، حافظ می‌فرماید پس‌از اینکه انسانی دلش شیدایی شد این تصویرِ صنوبری را بَر می کَنَد  و انسان بر حسبِ ماهیتِ آن گُلها به جاذبه های آن نگریسته و دیدی جان بین می‌یابد و اگر غمِ آن گُلها را در دلِ خود قرار نداده و از آنها طلبِ خوشبختی نکند، در اینصورت می‌تواند بجای محنت و درد ، شادی و برکتِ آن گُل را تجربه کرده و بدست آورَد، نمونه ای که بسیار موردی و بارز است شکفتنِ گُلِ همسر در شکلِ صنوبری دل است که انسان با دیدِ ذهنیِ خود از او طلبِ خوشبختی می کند و چون نمی یابد رنجیده خاطر شده و درد و محنت بر او مستولی می‌گردد اما اگر همسرِ خود را با چشمِ جان بین نگریسته و به جایِ شکلِ صنوبری و تصویرِ ذهنی و ظواهرِ ، تجلیِ خداوند را در او دیده و به او مرتعش شود بدونِ شک خوشبختی را در این زندگیِ مشترک تجربه خواهد کرد، این معنی در موردِ سایرِ جذابیت‌ها (گُلها)و چیزهایِ این جهانی نیز صدق می کند . فروغِ ماه می دیدم ز بامِ قصرِ او روشن که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار می آورد بام در اینجا دارای ایهام بوده و علاوه بر معنیِ بلندای قصرِ زندگی به معنی بامداد و صبحی ست که پس از سحرِ بیتِ آغازینِ غزل آمده است، حافظ می‌فرماید پس از آنکه دلِ شیدا و عاشق تصویرِ ذهنی صنوبری را بوسیله دیدِ جان بینِ خود بر کند،پرتوی از نورِ ماهِ او بر بلندایِ قصرِ زندگی یا خدا به روشنی دیده می شود ( روشن یعنی مُسَلم و بدیهی ست که دیده می شود و خودِ عاشق نیز این تشخیص را می دهد)، خورشید نمادِ خداوند است که عالمتاب بوده و پرتوش به جهان نور و انرژی می دهد ،پس انسانِ عاشقی که ماهش در همه ابعادِ وجودی بیرون می آید آن خورشیدِ حقیقت را نیز می تواند بوسیله دیدِ عدم بینِ خدایی خود ببیند و اینجاست که در می یابد علیرغم اینکه پرتوی از نورش با او یکی شده و فروغِ نورِ ماهش بر بلندایِ قصر دمیده است، از این درآمیختن با نورِ آن یگانه خورشید که نمادِ زندگی ست شرمسار می گردد و رو در دیوار می آورد زیرا انسانِ عاشقی ست که تمامیِ ماهش بر نیامده است و کجا می توان محدودیت را با بینهایتِ خداوند در قیاس آورد ، پس لازم است ماهِ او تمام و بلکه با آن خورشید درآمیخته و یکی گردد که از ازل نیز منظورِ از ورودِ انسان به این جهان همین امر بوده است تا بقولِ مولانا خورشیدی که در درونِ ذره ذهن است بیرون آمده و با آن یگانه خورشیدِ هستی یکی شود. زِ بیمِ غارتِ عشقش دلِ پُر خون رها کردم ولی می ریخت خون و رَه بدان هنجار می آورد پس از این است که عاشق در می یابد برای برآمدنِ ماهِ تمامش لازم است تتمه هم هویت شدگی و دلبستگی هایِ ذهنی خود را رها کند، برای مثال دست از باورهایِ موروثیِ خود برداشته و همچنین از شکلِ صنوبری و بدونِ ثمرِ همسر و فرزندانِ خود نیز چشم پوشی کند، اما ترس بر عاشق مستولی می‌شود بنابر این می خواهد این دلِ شیدای پر از خون و دردِ خود را رها کند ، یعنی انصرافِ خود را از عاشقی اعلام کند، اما خداوند یا زندگی وقعی به این ترسِ عاشق نمی گذارد و با هنجار یا قانونِ خود همچنان خونِ دلبستگی هایِ توهمیِ عاشق را بر زمین می ریزد. به قولِ مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی گه کز آن راهِ گران قاصد خبر دشوار می آورد اگر از قولِ مطرب و ساقی می بود معنی دیگری از آن استخراج و معنی آن می شد که آن عاشق گاه و بیگاه از پیغامهاِ زندگی بیرون رفته و منحرف می شد، اما به قولِ مطرب و ساقی نقلِ قولی ست از زندگی که گاه و بیگاه باید انسانِ عاشق در ذهنِ خود رفت و بازگشت داشته و برای رها کردنِ چیزهایی ک گمان می برد خیلی با ارزش هستند در تردید بسر بَرَد تا دریابد که این راهِ عاشقی به این سادگی ها هم نیست و این پیغامِ قاصدِ زندگی یا ساقی از دشواریِ راه را دریافت کند. سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود اگر تسبیح می فرمود، اگر زُنّار می آورد بخشش در اینجا یعنی خواستِ جانان یا زندگی، پس‌ حافظ می‌فرماید هرچه خداوند بخواهد همگی و سراسر از راهِ لطف و احسانِ اوست برای تمام شدنِ ماهِ دلِ شیدا و عاشق ، اگر حکم کند به تسبیح و عبادت که همان گشودنِ فضای درونی یا شرحِ صدر است و اگر بخواهد که انسان از باورهایِ مذهبیِ خود که تقلیدی و در اغلبِ موارد آمیخته با خرافات هستند دست برداشته و اصطلاحن زُنًار بیاورد تا عاشق بر کمر  بسته و از این دینِ ساختگی و ذهنی خارج شود، هرچه که خداوند بخواهد همگی در جهت و طریقِ لطف و احسان است تا ماهِ این عاشق کامل شده و برآید. عفا الله چینِ ابرویش اگرچه ناتوانم کرد به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار می آورد  پس‌از اینکه دلِ دلبستگی های انسانِ عاشق توسطِ تُرکِ زندگی غارت و خونِ خویشتنِ توهمیِ انسان ریخته می شود امکانِ اینکه عاشق با ستیزه گری مانعِ غارتِ یک یا چند تایی از چیزهایی گردد که برایِ او اهمیتِ بسیاری دارند و تن به رها شدن از آنها نداده، همچنان آنها را در دل و مرکز خود حفظ کند، اما چینِ ابروی حضرتِ دوست که عتابِ اوست از این کارِ عاشق خشمگین شده، آن چیز را که می تواند فرزند ، همسر یا هر شکلِ صنوبری دیگری باشد از انسانِ عاشق بگیرد و موجبِ ناتوانی ،‌خسارت و یا ضعف و بیماری او شود، عفاالله یعنی عُذر خواهی از زندگی یا خداوند بخاطرِ بیانِ چنین قضاوتی، پس حافظ ادامه می دهد اگر چه که عاشق از چینِ ابروی حضرتش ناتوان و بیمار می‌گردد اما حضرتِ دوست با این غارتگری پیغامی هم بر سرِ بیمار می آورد و آن پیغام این است که عاشق مُجاز به قرار دادنِ تصویرِ ذهنی و صنوبریِ هیچ چیزی غیر از معشوقِ ازلی در دل و مرکزِ خود نیست حتی آبرو و اعتبار،  باورها و یا عزیز ترین کسانِ خود. آقای رضا در شرحِ غزل به زیبایی و درستی شاهدی برای این بیت آورده اند که جایِ سپاس دارد؛  عتابِ یارِ پری چهره عاشقانه بکش  که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکند پس در اینجا نیز عاشق بایستی این چینِ ابرو یا عتابِ حضرتِ معشوق را با رضایتِ کامل و خوشنودی و در یک کلام عاشقانه و با رویِ باز پذیرا باشد ، زیرا پس از آن است که یک کرشمه و دیدارِ حضرتش و گوشه چشمی که به عاشق می نمایاند تلافیِ صدها جفایی از این دست را می کند در صورتی که اینها جفا و ستم نبوده و عینِ لطف و عنایتش هستند برای بیدار کردنِ انسان از خواب و توهمی که در آن بسر می‌برد. عجب می داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه  ولی منعش نمی کردم که صوفی وار می آورد حافظ بمنظورِ پرهیز از ریا خود را نمونه بارزِ شوریده دلِ عاشقی که در غزل توصیف شد نمی داند،‌ پس می‌فرماید از حافظ عجیب است اینچنین جام و پیمانه شرابِ عشقی که در دست گرفته و با چنین ابیاتِ زیبایی عاشقانش را از آن سیراب می کند، در مصراع دوم با شکسته نفسی این کارِ خود یعنی گردشِ جام در بینِ دلهایِ شیدایی را به شیوه صوفیان تشبیه می کند که ریاکارانه است (در کوچه و بازار هم که او را فاسق وشرابخوار میدانند)، پس‌ می‌فرماید از این روی است که این بیانات عارفانه وی را جدی نگرفته و مانعش نمی شود و اجازه می دهد به کارِ خود ادامه داده ، غزل را به پایان رسانَد، اما اگر جام و پیمانه را صوفی وار نمی آورد چه ؟ شاید چون محرمِ اسراری نمی یافت منعش می کرد و پیمانه ها را هدر نمی داد و البته که حافظ اگر هم  صوفی وار بیاورد ،  همانندِ آن صوفیِ حقیقی می آورد که بقولِ مولانا از هزاران یکی زان صوفی اند .