گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد

❈۱❈
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد
❈۲❈
بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان در این جهان ز برایِ دلِ رهی آورد
همی‌رویم به شیراز با عنایتِ بخت زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
❈۳❈
به جبرِ خاطرِ ما کوش کاین کلاهِ نمد بسا شکست که با افسرِ شهی آورد
چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرمنِ ماه چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد
❈۴❈
رساند رایتِ منصور بر فلک حافظ که اِلتِجا به جنابِ شهنشهی آورد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۴۷

تصاویر

کامنت ها

نصرت الله حلمی
2010-05-05T07:21:04
با پوزش از دیدار کنندگان این صفحه ، من از زبان پر راز و رمز حافظ به اشتباه افتاده بودم و تصورم اشاره حافظ به شراب بود در حالی که با تعمق دوباره دریافتم که اشاره حافظ به معشوق است که او را از حوریان بهشتی میداند که متولی بهشت برای خشنودی دل وی او را از بهشت به این جهان آورده است . بنا بر این با عرض پوزش ، همان عبارت ( تو حور ) درست است .
نصرت الله حلمی
2010-04-30T15:35:01
در بیت سوم به نظر میرسد کلمات ( تو حور ) باید به صورت (طهور) نوشته شود و طهور بهشت اشاره به آیات متعدد قرآن در باب شراباً طهوراً است که در بهشت نصیب بهشتیان خواهد شد . عجیب این است که در تمام نسخه های حافظ این کلمات عیناً به صورت (تو حور ) نوشته شده که هیچ معنائی ندارد. تصور میرود در شیوه تکثیر کتاب در قدیم که یک نفر با صدای بلند متن کتابی را قرائت میکرد و تعدادی نویسنده آن شنیده ها را می نوشتند موجب این اشتباه شده باشد ( درست شبیه دیکته نوشتن در مدارس امروز ). نویسنده ها که فقط کارشان نوشتن بود سواد چندانی نداشتند و فقط از خط خوانا یا زیبا برخوردار بودند.
سید کبیر
2014-02-12T23:16:55
سلام
رامین راستگو
2014-09-21T18:14:19
در مصراع اول از ماخذ دیگر شنیده شده که "برید باد صبا دوشم آگهی آورد" / و در مصراع دیگر " همی رویم به شیراز با عنایت دوست" / مصراعی دیگر " چه ناله ها که رسید از دلم به خرگه ماه" به هر روی واژه بخت با مصراع دوم زیبا تر می نشیند، در این حالت می بایست واژه صحیح در مصراع ذکر شده سوم خرگه باشد که در مصراع بعد تکرار می گردد.
بابک چندم
2017-09-01T22:46:56
آقا رضا گرامی،توصیه می کنم که این بیت را اینگونه بخوانی:به مطربان (توقف کوتاه و بدون کسره) صبوحی دهیم(توقف کوتاه) جامه چاک (جامه همزه ندارد)بدین نوید (توقف کوتاه) که باد(توقف کوتاه و بدون کسره) صبح گهی آوردمطربان: در درجه اول "آنان که طرب می آورند، می آفرینند"، و در درجات بعدی نوازندگان و رامشگرانصبوح: پگاه یا اول صبح که نشانه از نور است ، می صبحانه یا میی که صبح یعنی نور می آوردجامه چاک: آنکه از خود بی خود شده و جامه خود را دریده، نشانه از خود بی خود شدن است*باد: باد صبا که از ملکوت می آید و همواره خوش خبر استصبح گه: نشانه از نور، روشنایی پس از ظلمتدر این دو مصراع می گوید:ما که از خود بی خود شده ایم، حال به آنانی که طرب می آورند پیاله ای از " همان می" دهیم که ما را چنان کرده...بدین نوید که باد خوش خبر صبا با خود آورد، حال باد چه نویدی آورد؟>>> صبح گه یا نور و روشنایی پس از ظلمت...به عبارت ساده تر:باد صبا با خود نوید نور و روشنایی پس از ظلمت آورد، ما که از خود بی خود شده ایم حال به نشاط افروزان نیز پیاله ای از "همان می روشن کننده" یعنی همان نور پس از ظلمت دهیم...صبح گه، باد صبا، جامه چاک، مطربان، و صبوح همگی تمثیلند...صبوح در کنار جام می صبحانه، معنی پگاه یا اول سحر که نور تابش خود را شروع می کند را نیز داراست.*باد صبا و وصفش را شما به یقین در لغتنامه ها یافتی،(گویا توضیح شما در حاشیه دیگری بود)باری، در اینجاست "که محک تجربه آید به میان...":برای شخصی که در آذربایجان مثلاً در خوی است باد شمال شرق از کوههای دربند و قفقاز می دمد حال برای شخص دیگری که در چابهار بلوچستان است باد شمال شرق از کوههای تفتان و بلوچستان...خلاصه آنکه باد صبا یک تمثیل است از نسیمی که از ملکوت می آید و ملکوتی است...در تعبیر و توصیف این ابیات می باید که تامل بسیار کرد، آنچنان که خود می گوید:".یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد"...
رضا
2017-08-28T22:43:52
بَریدِ باد صبا دوشم آگهی آورد که روزمحنت وغم روبه کوتهی آوردبَرید:نامه رسان، پیک،پیام رساندیشب پیکِ بادِ صبا به من خبر آورد که روزگار غم و رنج رو پایان است.بنظرمی رسد اوضاع سیاسی اجتماعی جامعه که چندان وفق مراد نبوده، کم کم درحال بهبودی وسروسامان گرفتن است. باتوجّه به بیتِ پایانیِ غزل احتمال دارد این غزل دراستقبال ازبه قدرت رسیدن ِ شاه منصور سروده شده باشد. شاه منصور وشاه شجاع هردو باحافظ روابطِ دوستیِ صمیمانه ای داشتند.شاعرآرزو وامید فراوان دارد که روزهای غم واندوه بسرعت سپری شده ودورانِ شادمانی وعیش ونشاط فرارسد.بوی بهبودزاوضاع جهان می شنومشادی آورد گل وبادصبا شادآمدبه مطربانِ صبوحی دهیم جامه ی چاکبدین نوید که بادسحرگهی آوردمطربان ِصبوحی: نوازندگانی که سحرگاهان، برای کسانی که شرابِ صبحگاهی می نوشیدند موسیقی می نواختند.جامه ی چاک: درقدیم رسم براین بوده که اگربرای کسی اتّفاق خوبی رخ می داد بی درنگ اقدام به پاره کردن ِ خرقه وتن پوش ِ خودکرده وقطعه های پاره شده را به این نیّت که برای آنان نیزاتّفاق خوب رُخ دهد به عنوان تبرّک درمیان مردم پخش می کردند. مردم براین باوربودند که باجمع آوری آنها ودوختن لباس ازتکّه های جمع آوری شده، دعاهای آنان نیز زودتر درمسیراجابت شدن قرارمی گیرد.هنوزهم این رسم دربسیاری ازنقاط وجود دارد، کسانی که بنوعی ازبیماری وگرفتاری به نوعی شفاپیدامی کنند،مردم لباس های اوراتکه تکه کرده وبه عنوان تبرّک باخودمی برند تاخواسته های آنان نیزبرآورده گردد. معنی بیت: به خاطر این مژده ای که باد سحرگاهی ،درموردِ بهبودی اوضاع اجتماع آورده خرقه ی خودرا پاره پاره کرده و به نوازندگان صبوحی که برای خوردن شراب صبحگاهی، موسیقی می نوازند می بخشیم.بیابیاکه توحوربهشت را رضواندراین جهان زبرای دل رهی آورد.حور: زن سیاه چشم بهشتیرضوان : فرشته ای که نگاهبان بهشت است.رهی: راه نشین وفقیر بیابیا که تورا ای زن سیاه چشم زیباروی،نگاهبان بهشت ، برای خشنودی دل حافظ(راه نشین وفقیر) آورده است. فرداشرابِ کوثروحورازبرای ماستامروزنیزساقی مَه رو ی وجام می همی رویم به شیراز باعنایت بختزهی رفیق که بختم به همرهی آورد. با عنایت وتوجّهی که بخت به ما کرده به سوی شیراز می رویم . مرحبا چه نیکواتّفاقی رخ داده! بختِ سازگار چه رفیق وهمدمی برای همراهی ِمن آورده است. جمال بخت زروی ظَفرنقاب انداختکمال عدل به فریاد دادخواه رسید به جَبرِخاطرماکوش کاین کلاهِ نمدبساشکست که با افسرشهی آورد جبر: شکسته بندی وبهبودی بخشیدن سعی کن خاطر ودل ِ شکسته ی مارا بهبودی ببخشی که این کلاهِ درویشی ما، چه ضربه هایی که بر تاج شاهنشاهی فرو نیاورده است.احتمالاً تاج وتختِ پادشاهی ستمگرفروریخته که حافظ اینچنین ازاوضاع سیاسی اجتماعی راضیست. او فروپاشی ِ تاج وتختِ شاهنشاهی را ازهمّت بلندِ درویشان می بیندکه نسبت به دنیا وتعلّقاتِ آن هیچ التفاتی ندارند.خسروان قبله ی حاجات جهانندولیسبب اَش بندگی حضرتِ درویشانستچه ناله ها که رسید ازدلم به خرگهِ ماهچویادعارض آن ماه خرگهی آوردخرگه: سراپرده ی بزرگ شاهی، خیمه (وقتی که سحرگاهان دوشم آگهی آورد) و یادِ روی زیبای آن ماهِ پرده نشین رادرخاطرمن زنده کرد،چه ناله ها که از دل من به آسمان بلندشد تاسراپرده ی ماه رفت. ممکن است که منظوراز"ماهِ پرده نشین" شاه منصوربوده باشد.هرناله وفریادکه کردم نشنیدیپیداست نگارا که بلنداست جنابترساندرایتِ منصوربرفلک حافظکه التجا به جنابِ شهنشهی آوردرایت: پرچم وعَلَممنصور: ایهام دارد 1- پیروزی 2- شاه منصور"که" درمصرع دوم به معنی هرزمان کهالتجا: پناه آوردن وروی کردن هرگاه که حافظ روی به درگاه شاهنشاهی آورد (ودرمسایل مهم کشوری به دولتمندان مشاوره داد) پرچم پیروزی او(شاه منصور)را ازسربلندی وسرافرازی به آسمان رساند.ازمُرادشاه منصورای فلک سربرمَتابتیزی شمشیربنگرقوّتِ بازوببین
فرخ مردان
2017-08-03T13:13:54
در بیت پنجم، مصراع دوم"با" به معنی "به/بر" هست: بسا شکست که بر افسر شهی آورد.
مسعود
2018-09-07T06:40:45
تعبیر: رنج و زحمت هایی که در راه رسیدن به آرزویت تحمل کرده ای مثمر ثمر خواهد شد و به آرزویت خواهی رسید. خدا را فراموش نکن تا لطف و عنایت او همیشه شامل حال تو باشد.
تماشاگه راز
2018-06-12T13:39:08
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیشاه شجاع در جنگی که با برادر خود کرد کار بر او سخت شد و ناچاربه مذاکره با برادرش شاه محمود شده قبول کرد که از شیرازخارج و به ابرقو برود و شیراز پس از 11 ماه محاصره به محمود سپرده شود . چنین شد و شاه شجاع که از جانب برادر اطمینان نداشت از ابرقو تصمیم به رفتن به سوی کرمان گرفت و در اسفند ماه 765 با سیصد سوار به سیرجان حرکت کردو پس از زد و خورد هایی کرمان را به تصرف در آورد و پس از مرتب کردن امور کرمان روبه شیراز آورد و به طرف سردسیر حرکت کرد ودر محلی به نام چهار گنبد ، برادر کوچکتر شاه یحیی ، شاه منصور به حضور عموی خود شرفیاب شده و کمر اطاعت اورا بست. مردم شیراز که از شاه محمود دلسرد شده بودند به استقبال شاه شجاع شتافتندکه باری از برادرش محمود به مراتب بی آزار تر بود . حافظ شیرازی که با شاه شجاع و شاه منصور هر دو سابقه دوستی داشت این غزل را پس از شنیدن خبر الحاق شاه منصور به شاه شجاع سروده است و با رسیدن این خبر خوش در این غزل می گوید ای شاه شجاع بیاکه ملائکه بهشتی تو را برای آرامش خاطر دل حافظ به شیراز بازگردانیده است و از قول او می گوید مسلم است که با عنایت دوست یعنی شاه منصور به سوی شیراز می آیم و در بیت مقطع با ایهام زیبایی می فرماید بیرق شاه منصور از اینکه به بارگاه شاه شجاع ملتجی شد سر به فلک می ساید.
رضا
2018-05-22T16:28:47
جناب بابک خان گرامی، اگر به توصیه ی حضرتعالی بخوانیم:(به مطربان، صبوحی دهیم، جامه چاک) دروزن خلل ایجاد می گردد جامه باید باحمزه خوانده شود.
در سکوت
2022-03-18T00:22:52.2406004
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر صحافیان
2022-11-19T08:02:18.31049
نسیم(خانلری:برید) باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد(۱۴۷) دیشب نسیم پیام‌آور صبا آگاهم کرد، که روزگار اندوه کوتاه شده است.۲- با این مژده، لباسی را که از وجد حال خوش چاک داده‌ایم به نوازنده صبحگاهی می‌بخشیم.۳- اکنون ای دلبر زیبا به پیشم آی! که خازن بهشت، تو حوری بهشتی را برای این چاکرت به این جهان آورده است.(خانلری: بدین جهان)۴-با این اقبال و خوشایندی دوست، به شیراز برگردیم، مرحبا به این یار که سرنوشت همراهم کرده است(خانلری:با عنایت دوست)۵- به جبران خاطر آزرده‌ام(از بلندی اندوه) بپرداز، که این کلاه نمدی درویشانه تاج شاهی را شکست داده است.۶-نازنینم! در دوری‌ات، هر گاه یاد رخ چون ماهت می‌افتادم چه ناله‌هایی که به هاله ماه نمی‌رسید.(خانلری: خرگه ماه)۷- اکنون که به چون تو شاهنشاهی پناه آورده‌ام، پرچم پیروزی را به اوج فلک رسانده‌ام.* غزل به پایان تبعید اجباری حافظ و التجای مجدد به شاه شجاع اشاره دارد، گرچه اساس تفسیر ما یعنی" حال خوش" در همه غزلیات ساری و جاری است.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
برگ بی برگی
2023-04-16T05:29:35.9412319
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد دوش در ادبیات عارفانه یعنی همین لحظه که انسان فارغ از زمان و مکان آهنگِ بازگشت به اصل خود را نموده و عاشق می شود، با جوانه زدنِ عشق در دلِ انسان است که نسیمِ بادِ صبا پیغام‌های زندگی بخش را از جانبِ خداوند به آگاهیِ انسانِ عاشق رسانیده و مژده می دهد که روزگارِ طولانی و دورانِ غم و محنت کوتاه شده و رو به پایان است ، انسان که از جنسِ عالم غیب و معناست در ابتدا و در بدوِ ورود به این جهان و بمنظور بقا در جهانِ مادی نیازمند تنیدنِ خویشی ذهنی بر رویِ خویشِ اصلی ست تا امورِ دنیوی و جسمانیِ خود را به سامان کند اما طولانی شدنِ گرفتاری در ذهن و دیدنِ جهان بر حسبِ اجسام  موجبِ ایجادِ محنت و غم برای انسان می شود که بعضا تا پایان عمر، وی را رها نمی کند، پس‌حافظ راهِ رهایی از این غم و محنت هایِ بی پایان را عاشق شدن انسان به اصلِ حور صفتِ خود می داند . به مطربانِ صبوحی دهیم جامه چاک بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد صبوحی یعنی شرابِ صبحگاهی و کنایه ای ست از اولین جامِ شرابی که توسطِ باشندگانِ عالم معنا یا بزرگان و عارفان که کارشان طرب انگیزی ست به عاشقان ارائه می گردد تا روزهای غم و محنت را هر روز کوتاه تر و بلکه به پایان رسانده، شادی را جایگزینِ آن دردها کنند، جامه چاک کردن یعنی پوست انداختن و رها شدن از پیله خویشتنِ توهمی و ذهنی که انسان در بدو ورود به این جهان قرار بوده است فقط برای چند سالی در آن به سر برده و سپس مانند پروانه ها از آن پیله خود را آزاد و پرواز را تجربه کند اما به درازا کشیدنِ خروج از آن جامه و پیله ای که دلبسته اجسام و توهمات ذهنی شده، موجبِ محنت و غمهای بیشمار گردیده است، پس‌حافظ در ادامه بیت قبل می‌فرماید بنا بر آگاهی که آن نسیمِ سحرگاهی داده و نویدِ جایگزینیِ شادی را با غم و درد های انسان می دهد، انسانهای ِ عاشق آن جامه یا پوسته و پیله ذهنی و توهمی را چاک می دهند تا جانِ عُریانِ خالص یا خویشِ اصلی را به عرفا و یا عالمِ معنا عرضه کنند. بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان در این جهان ز برایِ دلِِ رهی آورد پس‌ از این جامه دریدن و خروج از پیله جسمانی و ذهنی ست که انسان جانِ اصلیِ خود را به خود و عالمِ غیب می نمایاند و درواقع تایید می کند که جنسِ اصلی او نیز از جنسِ عشق و عالمِ الست است و نه این جامه یا پیله ، آنگاه فرشته مراقبِ بهشت، حورِ بهشت را که نمادِ زیباییِ خداوند است برایِ چنین عاشقی که دل در ره دارد در همین جهان به همراه می آورد تا با جانِ عاشق یکی شده و او را هرچه زیباتر کند، بیا بیا تاکیدی ست بر اشتیاقِ عاشق برای پیوستنِ حوری که نمادِ زیبایی ست به او تا همچون خداوند زیبا شود. حافظ در این بیت حورِ بهشت را نیز برای ما معنی می کند تا از ذهن و توهمات ذهنی بیرون آمده و تمثیلِ حورالعین بهشتی را جدایِ از خویش و جانِ اصلیِ خود و در جهانی دیگر تصور و جستجو نکنیم. همی رویم به شیراز با عنایتِ بخت زهی رفیق که بختم به همرهی آورد همانطور که مولانا در آثارِ معنویِ خود تبریز را نمادِ باز شدنِ آسمانِ درونیِ انسان و عالمِ یکتایی معرفی می کند، حافظ نیز در چندین غزل و از جمله در این بیت شیرازِ سرسبز و خرم را نمادی برای آسمانِ یکتایی یا فضایِ باز درون بیان نموده است ، بخت در مصراع اول دارایِ ایهام است که معنیِ نزدیکِ آن همان شانس و اقبال و معنیِ دیگرش قضا و کن فکانِ الهی یاهمه رخدادهایی هستند که بصورتِ اتفاقی اتفاق نمی افتند، حافظ می‌فرماید ضمنِ آنکه فرشته رحمتِ الهی توسطِ خرمنِ ماه و بزرگی ، حور یا اصلِ زیبا رویِ انسانِ دل در گروِ راه و طریقت را به او بازگردانده و ملحق می‌کند، عاشق با خداوند یا زندگی به یگانگی رسیده ، به شیراز یا آسمانِ بینهایت یکتایی وارد و به شرحِ صدر می پردازد ، در مصراع دوم رفیق نیز می تواند بزرگ و یا عارفی باشد که رفیقِ راه و مرشد و راهنمایِ عاشقِ دلِ رهی ست که نیکبختیِ و سعادتمندی را برایِ عاشقِ دل از دست داده به ارمغان آورده است و حافظ لفظِ زهی یا مرحبا را در باره او بکار می برد که در کارِ خود استاد است . به جبرِ خاطرِ ما کوش کاین کلاهِ نمد بسا شکست که با افسرِ شهی آورد جبر در اینجا علاوه بر معنایِ معمولِ خود به معنیِ درهم شکستن هم آمده است و خاطر یعنی ذهن که حافظ آن را به کلاهی نمدی و بی ارزش تشبیه نموده و با ضمیرِ ما به خود و همه انسانها توصیه می کند تا این خاطر و کلاهِ نمدیِ ذهن را درهم شکسته و از آن خارج شود زیرا چه بسیار افسر یا  تاجِ پادشاهی را که همین خاطر و ذهن شکسته و فرصت هایِ بیشمار برای بازگشتِ انسان به جایگاهِ اصلیِ خود یعنی جانشینیِ آن یگانه پادشاه عالمِ امکان در این جهان را از دست داده است، حافظ و دیگر بزرگان، بزرگترین دشمن و مانع برای رسیدنِ انسان به اصلِ خدایی و درآغوش گرفتنِ حورِ زیبارویِ خود را همین کلاهِ نمدی و خویشتنِ ذهنی می دانند و حافظ می فرماید جبر است و چاره ای نیست بجز جبر یا شکستنِ این ذهنیت و خاطرِ که با دیدِ توهمی جهان را جسم می بیند و از خاطرهایی مانند پول و آبرو یا اعتبارهای ذهنی دیگر  طلبِ سعادتمندی می کند.. چه ناله ها که رسید از دلم به خرمنِ ماه چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد خرمنِ ماه در نجوم هاله نوری را گویند که در اطرافِ ماه شکل می گیرد و گاه کنایه ای ست از رخسارِ زیبایِ معشوق اما بنظر میرسد در اینجا اشاره ای باشد به بزرگان و عاشقانی که دلهاشان به عشق زنده شده و پرتوی از نورِ آن ماه شده، راهنمایِ دیگر پویندگانِ راهِ عاشقی می گردند، پس‌حافظ یا عاشقی که کلاهِ نمدی و خاطرِ خود را که فقط در چند سالِ اولِ زندگی ارزش دارند را درهم می شکند تا افسر و تاجِ پادشاهیِ خود را بازپس گرفته و به شیراز یا فضایِ عدم وارد شود دردِ عشق و غمِ فراق او را در بر گرفته و هر لحظه برای رسیدنِ به مطلوبِ خود بی تابی نموده و ناله ها سر می دهد، ناله هایی که از دلِ عاشق برخاسته و به خرمنِ ماه می‌رسد، در مصراع دوم خرگاه یعنی خیمه گاه و در اینجا کنایه ای ست از آستان و درگاهِ کبریایی آن یگانه ماهِ زیبا رویِ عالم هستی و حافظ می‌فرماید آن ناله هایی که از غمِ عشق افلاک را در نوردیدند به این دلیل است که هاله های گرداگردِ ماه یا بزرگانی چون حافظ و عطار و مولانا ، زیباییِ شگفت انگیزِ آن ماه را برای عُشاق و پویندگانِ راهش در قالبِ ابیات و غزلهایِ ناب یادآوری و بیان می‌ کنند، یاد می آورند یعنی هنگامی که انسان در الست با خداوند پیمان بست آن ماه را می‌بیند اما بدلیلِ آن خاطر و کلاهِ نمدی ست که اکنون آن رخسار زیبا را فراموش کرده و کارِ بزرگان به یاد آوردنِ آن ماهِ زیبا رویِ خرگاهی به همه انسانها ست. رساند رایتِ منصور بر فلک حافظ که التجا به جنابِ شهنشهی آورد التجا یعنی متوسل شدن و پناه آوردن، جنابِ شهنشهی یعنی خرمنِ ماه یا یک بزرگی که به عشق زنده شده است، رایتِ منصور یعنی علمِ پیروزی، پس‌ می‌فرماید از آنجا که حافظ متوسل شد به بزرگ یا جنابِ شاهنشاهی که هاله ماه شده و پرتو افشانی می کند و از یادآوری ها و راهنمایی هایِ او بهره می‌برد، بنابراین نتیجه آن شده که عَلَمِ ظفرمندی و پیروزی را بر بالاترین مرتبه افلاک برافراشته است، در قرآن از آن با عنوانِ فوزِ عظیم  و رستگاریِ بزرگ یاد می شود.