گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد

❈۱❈
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد
بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد
❈۲❈
قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد
❈۳❈
درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد
❈۴❈
گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد
❈۵❈
شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۵۴

تصاویر

کامنت ها

دکتر ترابی
2015-01-28T19:27:23
زحمت افزا میشوم ( ودرمن این عیب قدیم است و به در می نرود( نشود) ...که مرا بی می و معشوق به سر می نرود ) در پیشرو بودن اعراب در ریاضیات و دیگر دانشها همین بس که از هر یکصد دانشمند مسلمان بی گزافه گویی نود و پنج تایشان ایرانی اند و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. تبهاخوارزمی و خیام جمله ریاضیدانان لاتین و عرب را کفایت میکنند.واما در باره واژگان اگر شک دراید ببینید کدام زبان باستانی تراست فارسی؟ عربی؟ یا انگلیسی و نیز کدامیک در گذشته پیشرفت علمی و فرهگی گسترده تری داسشته اند! اما، انگشت را کرمانیان ناخن می گفتند !!! و ناخن را کمشک با صدای زیر که پارو هم بود و حتا نازهو کمشک گیر و نازه گیرو ببخشایید پر گفتم بی که در گفته باشم.
روفیا
2015-01-30T00:20:41
اگه قاب از کعب گرفته شده و اگه ریاضیدانان ایران پیشرو بودند وقتی قبل از انتقال کلمه کعب به فارسی میخواستند ریشه سوم یک عدد رو بگیرن یا توان سه یک عدد رو یا حجم یه مکعب رو حساب کنن چی صداش میکردن ؟!
حسن از آباده
2014-12-01T21:26:46
درمصراع نخست بیت سوم واژه ی " سهل " می تواند ایهامی زیبا داشته باشد : 1- بی ارزش ، ناچیز، بی اهمیت 2- هموار ، صاف ، مسطح . این دو معنی در فرهنگ ها ضبط شده است . اگر معنای دوم را در نظر بگیریم (هموار ، صاف )با خمیدگی قد تضاد ایجاد می کند. حافظ می گوید: اگرچه این قد خمیده و منحنی شده ی ما به نظرت بی ارزش و صاف و مسطح است اما می توان با همین قامت تیری برچشم دشمنان عشق زد . به تناسب بین سهل و تیر و کمان و زدن توجه فرمایید .
دکتر فریبا علومی یزدی Faribaolumi@gmail.com
2014-11-10T20:57:22
با عقل و فهم و دانش داد سخن توان دادچون جمع شد معانی گوی بیان توان زدعشق و شباب و رندی مجموعه مراد استساقی بیا که جامی در این زمان توان زدشد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیستگر راه زن تو باشی صد کاروان توان زدحافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآیباشد که گوی عیشی در این میان توان زدباید به معنی شعر هم توجه نمود. ببینید انجوی شیرازی چه زیبا بیان نموده است.
تردید
2015-03-10T17:10:20
ساقی بده شرابی تا در نهان بنوشم خواهی نهان ننوشم گو تا عیان بنوشم در جان چه آتشی شد کز سر زبانه افتادآتش ز جام ساقی تا پای جان بنوشم در طور ما ندایی افتاد و خوش ندا زد گر راه طور جستم در آستان بنوشم در آسمانم امشب ساقی رخی نهفته ساقی اگر نباشد از آسمان بنوشم بی یار و ساقی اما این نوش خوش نیاید ساقی بگو که می را تنها چه سان بنوشم در قدر ما رقم شد تنهایی و مرارتتنهایی و مرارت بهتر نهان بنوشم
میترا
2016-12-14T13:05:35
با سلامدر پاسخ آخرین نوشته، چون از ابتدا بحث راه شده است، شاید بهتر باشد این شید و زرق را خورشید و آسمان معنا کنیم. یعنی پرداختن به راه آسمانی و آن جهانی؛ که این مناسبت بیشتری با مصرع بعدی هم دارد. تا بگوید ای حافظ این همه بدان جهان و عیش آن جهانی نپرداز. بلکه کمی هم به عیش های این جهانی بپرداز یا: در این جهان هم می توان راهی برای رسیدن به عیش پیدا کرد. (و لازم نیست تا منتظر رسیدن به بهشت باشی برای عیش بردن)
سید عبدالرسول عدنانی
2016-10-10T14:17:54
ظلم بزرگی است بر حافظ اگر در تفسیر این غزل مصداق حقیقی انرا بیان نکنیم .این غزل از غزلهای عاشورایی حافظ میباشد وزبان حال حبیب بن مظاهر است که در کهنسالی ودر اخرین روزها به صف یاران حضرت سیدالشهدا ع پیوست : قد خمیده ما سهلت نماید اما بر چشم دشمنان تیر ازاین کمان توان زد . سلام خدا بر حسین و فرزندان حسین ویاران حسین .
مهناز ، س
2016-10-10T20:23:58
ستاره جانهیچکدام از استادان پرسش شما را ندیدند تا پاسخ دهند.راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زدشعری بخوان که با او رطل گران توان زد می گوید : آهنگی بزن که آه از نهاد من بر آرد و شعری بخوان تا پیاله ی پر از شراب را در سِحر آن بنوشم،،،،حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآیباشد که گوی عیشی در این جهان توان زد به خودش نهیب می زند که : از دورویی و ریا کاری بپرهیز تا به خوشی روزگار بگذرانیمانا باشی
امین کیخا
2012-10-10T00:46:31
با بزرگمهر همرای هستم این تفسیر ریشه شناسانه کار دانایان است درود به شما.گلبانگ هم اذان می باشد می افزایم
یحیی م.س
2012-01-07T01:21:04
داو اصطلاحی است در بازی تخت نرد بمعنی دو برابر
بزرگمهر وزیری
2008-05-25T05:19:03
در بیت ششم «داو» به معنای پولی است که هنگام بازی و یا قمار در میان می گذاشتند. بخش نخست واژۀ «داوطلب» به همین معناست و واژۀ «داور» هم که در اصل به معنای نگهدارندۀ آن پول هاست از همین ریشه است.در برخی از نسخه ها به جای «عشقبازی» در بیت چهارم ، «عشق و مستی» آمده است.
Hossein
2008-03-06T22:37:59
katash---پاسخ: در مصرع دوم بیت پنجم کلمه‌ی «کتش» با «کآتش» (ک‌آتش) جایگزین شد.
سعید
2014-03-15T23:17:56
در بعضی جاها«عشق و شراب و رندی» نوشته شده کدام درست است؟
دکتر ترابی
2014-02-05T03:43:42
داو را من برای نوبت بازی هم دیده و شنیده ام دوه doweکه میدان بازی نامیده میشد و داور که همان قاضی است ( دادور داور) مرا داد فرمود و خود داور است ( حکیم توس)
امین کیخا
2014-02-05T13:42:20
داو گویا ریشه ادعا هم هست و فارسی می باشد در کردی داوا یعنی ادعا که هنوز باقیمانده یک لغت پهلوی است .
جاوید مدرس اول رافض
2014-08-08T12:37:56
تضمین این غزلهرگه که حرفی ازعشق با دلستان توان زداز برق چشم مستش آتش بجان تـوان زدشور و نوای دل را گر با کمان توان زد راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با او رطل گران توان زد.........................................بر پیک مهر جانان فرض است دل گشادنبر خـاک پـای آن پیـک باچـشـم بـوسه دادندر بند زلف جعدش مجنون صفت فتادنبر آسـتا ن جـانـان گـر سـر تـوان نـهادن گلبا نگ سر بلندی بر آسمان توان زد.......................................با عشق مه دو گردد ازابروئی به ایـمـاءنـقـش هـلال یـارم خطـیسـت پـر مـعّـمـاسروست آن پری رو من گوژو پیر سیماقـد خـمـیـدۀ مـا سـهلـت نـمـایـد امــّا بر چشم دشمنان تیر از آن کمان توان زد.........................................در کار عشق بازی غمزست و رمز ورازیزان تاب جعد مشـکیـن بـر جـان بـود نیازیصـوفی بیـا که مـطرب در پـرده زد حجازیدر خـانـقه نـگـنجد اسـرا ر عشـقـبـازی جام می مغانه هم با مغان توان زد..........................................راز و نیاز وجانان دارالسلام و رنداندر قلب رند درویش عشقست گنج پنهانعجلً السَمین ندارد اوراست نان وریحاندرویش را نباشد برگ و سرای سلطان مائیم وکهنه دلقی کاتش بر آن توان زد........................................عـشـاق در گـه تـو در وادی نـیـازندمرغ و چمن گل و مـُل چون سایه و مَجازند ویـن شـاهـدان زسـیـما آئـینـه هـا بـسـازنـداهـل نـظـر دو عالـم در یک نـظر بـبـازند عشقست و داد اوّل بر نقد جان توان زد.........................................این عشق نیست ای دل کز خود غمی زدودنبل آنکه در غـم و رنـج مـعشـوق را سـتـودن در شـوق و وصل جانان درد و غمی فزودنگـر دولـت وصا لت خـواهد دری گـشـودن سر ها بدین تخیل بر آستان توان زد.........................................پـروانـۀ دلم را شـمـع جهان رَمـادسـتخاک وجود عشاق هر لحظه دست بادستاز خطِ جام وساغـر بـر کلک ما سوادستعشق و شباب و رندی مجموعۀ مرادست چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد..........................................عاشق نخوان کسی را تا غرق تاب و تب نیستبا من مگو عـلاجـم کآن لعـل چون رطب نیست هم راحت روانم زان زلـف هـمچـو شـب نـیسـتشد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد..........................................(رافض ) تو هم چو رندان در سا حت نیاز آیدر سِلک عاشقان و در دام غمز و ناز آیاز زهد خشک بر خیز در خیل اهل راز آیحافظ بحق قرآن کز شید و زَرق باز آی باشد که گوی عشقی در این جهان توان زد..............................................جاوید مدرس (رافض) تبریز 85.11.15
چنگیز گهرویی
2014-09-30T20:26:52
در بیت ششم .در فهنگ دهخدا و عمید و معین داو نوبت بازی ترجمه شده است که اتفاقابا معنای این بیت فقط همین تر جمه درست میباشد لازم به ذکر با توجه به اینکه زبانهای محلی چون زبان بختیاری را نیز فاسی دری اصیل میدانند هنوز و امروزه نیز بجای نوبت از این کلمه در مکا لمات روزانه استفاده میشود .دهخدا نیز در ترجمه لغات بارها با مراجعه به زبان بختیاری استناد کرده اندبعضی دوستان انرا پول قمار بازی تر جمه کردهاند که با معنی بیت اصلا نمی خواند
امین کیخا
2014-10-04T00:49:34
ستاره جان . البته چون فرمودی استادان می بایست من بایستم تا استادی بیاید و پاسخ بگوید ولی شاید این درخواست شما را به این زودی نبیند .من چند واژه برایت می نویسم . رطل عربی است از لتر پارسی است و لَتر در واقع آوند باده سازی است .رطل گران زدن یعنی با هر بار نوشانوش باده ای فراوان خوردن به گمانم میگوید شعری بخوان که در خور نوشیدن جام های سنگین و پر باشد .جام دمادم هم داشته ایم که شخص کمی باده را تند و تند می خورده یعنی هر دم یک آشام و جرعه . بیت آخر هم میگوید حافظ بیا و از اندیشه ی ریاکاری دست بردار و در همین دنیا هم کامی بران !
ستاره
2014-10-03T20:53:25
با سلام و عرض ارادت خدمت اساتید ادبیات پارسیممکن است مصرع دوم بیت اول را برای بنده معنا بفرمایید؟به همچنین، بیت آخر را.پیشاپیش سپاس گذارم.
محسن دهقان
2013-06-17T22:47:04
کلمه ( راهی ) در مصرع اول بیت اول اشاره به ( دستگاه موسیقی ) کنونی دارد و مقصود در این است که در دستگاهی بنواز که بتوان با آواز همراهی کرد ( گویا بنابر شواهد حافظ علاقه بسیاری به دستگاه های آوازی داشته)( همانگونه که در غزل 138 میگوید ( مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق - که بدین راه بشد یار و زه ما یاد نکرد )که در اینجا نیز ( عراق ) از دستگاه های آوازیست .
نصرالله خون میرزایی
2020-04-17T16:59:36
درود! در گویش بختیاری از کلمه دو(به فتح دال) به عنوان میدان بازی یا نوبت بازی استفاده می شود .مثلاً برای دعوت کسی یاحریف به میدان چوب بازی می میگویند(بیو من (دو) یعنی بیا داخل میدان.وبه کسی که یکه تازمیدان نبرد است.میکویند(دو)به کسی نمی‌دهد.مجازابه معنی اجازه دادن برای ورود به میدان هم استفاده میشود.
مهدی
2020-03-05T02:39:08
به نظر می رسد "داو" به معنای پول وسط قمار صحیحتر است زیرا معنا را خوب تکمیل می کند و همچنین با کلمات دیگر مصرع مثل "نقد" هماهنگ است. معنای مصرع اینست که چون پای عشق در میان است می توان پول وسط این قمار عاشقانه را همان اول، نقد جان در نظر گرفت چون فقط عاشقان واقعی جرئت این خطر را دارند.
ارشک دادور
2020-04-03T14:25:42
آقای سید عبدالرسول عدنانی ،ظلم بزرگی است بر حافظ اگرچون تویی پای درمحفلی نهدکه نه تنهافهم وادراک آنرانداریدبلکه مغرضانه درپی آلودن آن نیزهستید...شوربختانه درفضای حقیقی ومجازی ،مکان های بسیاری برای شماوهم اندیشانتان فراهم آورده اند پس بهتراست درهمان جای ها اظهارفضل فرمائید
محمد صادق مظلومیان
2019-04-12T15:01:46
آیت الله العظمی نجابت (اعلی الله مقامه) در معنای این بیت از حضرت حافظ؛درویش را نباشد برگ سرای سلطانماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زدمی فرمایند:کسی که فقیر است چیزی که لایق سلطان باشد ندارد...
مانی
2019-09-27T18:27:41
درویش را نباشد برگ سرای سلطانماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زداهل نظر دو عالم در یک نظر ببازندعشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
محمد
2021-01-05T07:23:47
در جایی خواندم داو در اینجا به معنای شرط یا قمار اول است به این معنا مصرع اول هم تایید دوباره خواهد شدهمانطور که میدانید در قمار و شرط بندی معمولا در قمار اول جانب احتیاط در نظر گرفته میشه ولی در اینجا حضرت حافظ میفرماید: چون پای عشق در میان است حتی در شرط یا قمار اول هم می باید جان را فدا کرد همانطور که اهل نظر دو عالم را با یک نظر فدا میکنند
امید
2021-02-24T01:57:58
باز هم دعوا سر معنی و مقصود شعر حافظ ، من مطمئنم از تفریحات حضرت حافظ در دیار باقی اینه می شینه خلق رو تماشا می کنه سر معنی و مفهوم اشعارش با هم مجادله می کنن (روحش شاد )اما نکته ای از محقق و استاد گرامی کزازی بگم که مسلئه مشخص بشه : اصلی ترین مشخصه شعر حافظ آب گونگی این آثار هستش ، آب رو داخل خر ظرفی بریزید شکل همون ظرف به خودش می گیری ، یعنی اگه شعر رو بخواین عرفانی نگاه کنید می شه غزل عرفانی ، مذهبی نگاه کنید می شه مدحیه اهل بیت ، بخواین زمینی و عشقی نگاهش کنید می شه شعر عاشقانه و دقیقا به خاطر همین خاصیت با دیوانحافظ فال می گیرن چون این انعطاف پذیری رو داره که به فرم شکل نیت شما دربیاد .و حافظ عامدانه به این گونه شعر می گفته پس ایرادی نداره هر کس هر طور که مایله شعر رو تفسیر کنه
تورج رامان
2021-02-28T12:05:17
معنی داو همانطور که بسیاری به آن اشاره کرده اند معنی نوبت بازی است. البته بطور خاص اصطلاحی در بازی نرد هم هست.داو دل و جان نهم بعشقتدر ششدره اوفتاد نردم .سوزنیشش‌در هم باز از واژگان تخته نرد هست که وقتی است که بازیکنی تمام شش خانه سمت خود را می‌بندد و راهی برای بازی کردن طرف مقابل نمی‌گذارد. در بعضی مناطق، از اصطلاح "داو" برای دو برابر کردن شرط بازی هم استفاده میکنند که بازیکنی که گمان به برد خود دارد در ابتدا یا نزدیک به انتهای بازی "داو" اعلام میکند ( همان دوبل) و با پذیرش طرف مقابل شرط بازی دوبرابر شده، هر کس که آن دور را ببرد، دو برابر شرط اول را نقد می‌کند. چنانچه در زمان حافظ، داو همین معنی دوبرابر کردن شرط بازی را هم داشته، میتوان این بیت را اینطور تعبیر کرد که اهل نظر بی محابا، همان اول کار، داو خوانده و هر دو عالم فانی و باقی را به پای عشق قمار میکنند. اشاره‌های زیرکانه حافظ به "دو عالم"، داو اول، نقد و باختن همه دلالت به این معنی می‌کنند.خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودشبنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
حسین
2021-03-23T00:56:43
درود.گر دولت وصالش خواهد دری گشودنسرها بدین تخیل بر آستان توان زدلطفا در وصالت حرف ت را به ش اصلاح نمایید.کلمه راه زن را به رهزن اصلاح نمایید در بیت شد رهزن سلامت زلف تو وین وین عجب نیستسوال؟چرا بیت زیر حذف شده؟آیا این بیت از جناب حافظ نیست؟*اهل نظر دو عالم در یکنظر ببازندعشق است و داد اوّل بر نقد جان توان زد
مجتبی
2020-07-09T05:50:00
نمیدانم چه اشکالی دارد هر کسی برداشت خویش از غزل و سخن حافظ نماید.هر کسی از ظن خود شد یار من... یکی از نقاط اوج مهارت لسان الغیب در تسری ایهام از کلمه به مصرع ها و یا ابیات و حتی کل غزل است.ضمنا خطاب به عزیزی که درصدد اثبات زرتشتی بودن جناب خواجه شیراز دارند و از ابیات خود حضرت حافظ استفاده می کنند، باید گفت:عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظقرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
محمدرضا یاراحمدی
2020-05-23T07:02:27
خدمت خانم یا آقای روفیاکلمه cut انگلیسی ریشه در زبانهای هند و اروپایی دارد.زبانهای لری، لکی، کردی و دیگر زبان های اصیل ایران (به اینها لهجه نمی گویم چون دکتر میرجلال الدین کزازی هر لهجه ای را که فارسی زبانان مثلا تهرانی متوجه نشوند، زبان می داند)بهر حال در زبان لری تکه تکه کردن را کُت ک‌ُت کردن می گویند که ریشه ی همان کات انگلیسی است. چون قدمت شرق بیشتر از اروپا و غرب است، پی این واژگان را آنها از ما وام گرفته اند.خیلی از لغات که ما فکر می کنیم از عربی وارد زبانمان شده، در حقیقت از فارسی به عربی رفتهمثلا کلمه ابریق، معرب آبریز یا چیزی مثل گلابدان است که در زبان انگلیسی هم در کلمه inebriated به معنی مست شدن از ebrir یا آبریز گرفته شده که in در اول کلمه پیشوندی به معنای در و داخل است و معنی در ابریق افتاده و مست شده می دهد.البته واژگان زیادی به همین گونه از زبان ما وارد لاتین شده اند، که حتی ذکر آنها هم در این مختصر نمی گنجد.
محمد زارع
2020-06-26T10:10:27
واژه "برگ" در مصرع "درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان" به معنای میل و رغبت هم می‌تواند باشد که به نظر این معنی متناسب‌تر از "توشه و اسباب" است.
محمدامین
2017-03-12T12:58:33
سلام و درودشاه کلید شاه بیت این غزل این است:شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیستگر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
پوریا
2017-02-25T16:19:08
سلام . عجیب ه که دو ییت زیبا از این شعر که مشخصا بوی حافظ رو میده اینجا جا مانده ‌ . من سر رشته ندارم اما فکر میکنم میشه احساس کرد که این دو بیت با باقی شعر هماهنگ هست : از شرم در حجابم ساقی تلطفی کن باشد که بوسه ای چند بر آن دهان توان زد بر جویبار چشمم گر سایه افکند دوست بر خاک رهگذارش اب روان توان زد .
پوریا
2017-02-25T16:31:05
اعلامتون رو خوندم اما نمیدونم مربوط به کدام نسخه هستش . احتمالا جمع اوری شده س با مقدمه ی استاد جعفر یاحقی . البته الان نگاه کردم توی نسخه خلخالی و دکتر غنی و قزوینی هم این دو بیت نیست .ولی خب چی بگم دیگه نیست ولی هست . کتابخانه ملی پس چه کاره س ؟ اصل نسخه ها کجا هستن ؟؟؟
پریشان روزگار
2017-01-12T23:59:46
روفیا به گمانم کعب را ریشه سوم میگفتند و پنج صذ هزار را کرور و میلیون را هزاربار هزار و یا دو کرور و.......
برگ بی برگی
2018-11-25T18:36:50
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد شعری بخوان که با او رطلِ گران توان زد تمامیتِ بیت دارای ایهام بوده و حافظ علاوه بر متبادرِ ساختنِ معنای نزدیک و موسیقیایی آن به ذهن، با توجه به ابیاتِ متنِ غزل در معنیِ دیگر می فرماید برایِ رسیدن به منظورِ اصلیِ خود در این جهان به راهی بزن که ساز و کارِ و توشه راهش، عاشقی باشد  و تنها بوسیله سوزِ عشق و فراقِ از یار و معشوق است که می‌توان آهی بر آن زد، آهی که بسیار ارزشمند است زیرا نشان‌دهنده آتش و اشتیاق ِوصل در عاشق است، در مصراع دوم انسانِ عاشق شعر و نجوایی جز نام و یادِ معشوق ندارد، پس چنین راهروِ عشقی بگونه ای با معشوق خود راز و نیاز می کند که مقدماتِ پیمانه سنگینِ شراب را فراهم نموده و با او رطلِ گران را بزند که در اینصورت به کامیابی و سعادتمندی مورد نظر دست خواهد یافت. بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد اگر عاشق با نجوا و شعرهایِ عاشقانه اش بتواند بر راهی که زده است طیِ طریق کرده و بخوبی پیش رود به آستانِ جانان یا حضرت معشوق می رسد و حافظ می‌فرماید سر نهادن بر این آستان کارِ سهل و ساده ای نیست ، اما اگر عاشقی بتواند از عهده آن برآید می‌تواند گلبانگ و فریادِ سربلندی و موفقیت در راهِ عاشقی را بر آسمانِ یکتایی بزند، سر بر آستانِ حضرتش نهادن یعنی تسلیم شدن و گشودنِ فضایِ درونی یا همان شرحِ صدر در همه امور و پرهیز از هرگونه قضاوت و تقسیم بندی خوب و بد  برای  اتفاقاتِ کوچک و بزرگ. قدِّ خمیده ما سهلت نماید اما بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد در ادامه بیتِ قبل می‌فرماید قدِ خمیده یا شرحِ صدر و تسلیم شدنِ حافظ یا انسانِ عاشق در نگاهِ اول کاری ساده می‌نماید و هر شنونده ای می تواند مدعی انجام این کارِ مهم باشد اما سهل و ساده که نیست هیچ، تاثیرِ این گشودنِ فضایِ درونی نیز در مخیله انسان نمی گنجد زیرا بوسیله همین کمان و خم شدگی و تسلیم است که می توان تیر بر‌چشمِ دشمنان زد، انسان هم دشمنِ درونی دارد که خویشتنِ ذهنی و دروغینِ اوست و هم دشمنِ بیرونی که من هایِ متوهم و گرفتار در ذهن دیگران است، چشمِ دشمنان نیز دیدگاه و نگاهِ جسمانی و ذهنی ست که به زندگی و جهان دارند که اگر انسان در برابرِ اتفاقات خمیده قامت و تسلیم باشد می‌تواند با زدنِ تیر به چنین نگرشی ، این ابزارِ دشمنان و بخصوص خویشتنِ توهمیِ خود را از کار بیندازد، برای مثال شخصی به انسان اهانتی می کند که اگر انسان با تسلیم به این اتفاق واکنشی نشان نداده و از آن عبور کند ابزار و چشمِ شخصِ توهین کننده را از کار انداخته و او را خلع سلاح می کند و خود پیغامِ مثبتِ این امر را دریافت می کند، مثالِ دیگر اینکه برای انسان اتفاقی بسیار خوشایند افتاده و موفقیت علمی یا مالی بدست می آورد که اگر پیرامونِ این اتفاقِ خوب فضایِ درونی را باز کرده و خم گردد و عوامل و کمکهایِ دیگران در این موفقیت را ببیند، خود را برتر از دیگران نبیند و شادمانی بیش از اندازه نکند، با این کار تیر بر چشمِ نگاهِ جسمانیِ خویشتنِ توهمیِ خود می زند و چنین دیدی را از کار می اندازد و در اینصورت بوسیله چشمِ جان بینِ خود جهان را از منظرِ چشم زندگی می‌بیند یا جهان بینی او خدایی می شود. در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی جام میِ مُغانه هم با مُغان توان زد خانقاه نماد و سمبلِ اماکنِ مذهبی ست که در آنجا ذهن و برتری طلبی حکمفرماست زیرا پیروانِ هر یک از ادیان خود را برحق و دیگران را کافر می داند، .پس اسرارِ عاشقی و راهی که در این سه بیتِ ابتدایِ غزل بیان نمود در چنین اماکنی نمی گُنجد و با دینداری هایِ برآمده از ذهن هیچکس از عشقبازی با زندگی آگاهی نخواهد یافت و بلکه آن را تقبیح کرده و حتی  به سُخره می گیرد، در مصراع دوم مُغان که دوستان شرحِ آنرا داده اند نیز از اماکنِ مذهبی ست اما حافظ آن را لامکان یا خلوتِ درونی در نظر گرفته و در مواردی نیز آنرا خراباتِ مغان نامیده است که فقط در آنجا می توان نورِ خدا را دید، محتمل است دیرِ مُغان که از اولین پرستشگاه ها در جهان بوده و طبعأ گرایش دیگری نبوده است تا موجبِ بدگویی و کینه ورزی نسبت به دیگر ادیان وجود داشته باشد به نوعی پاکترین اماکنِ مذهبی شناخته شده است که شعرایِ دیگری قبل از حافظ نیز بصورتِ نمادین از آن بهره برده اند، پس‌حافظ ادامه میدهد در جایی چون خراباتِ مُغان که در آنجا اثری از کینه و دشمنی نیست می‌توان به اسرارِ عاشقی آگاه شد و جامِ میِ عشق را نیز می‌توان با پیر و راهنمایِ مغان که آشنایِ عشق است نوشید.  درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان  ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد  مقصود از زدن به راهِ عاشقی رسیدنِ به یار و دیدارِ رویِ سلطان است و لازمه راه یافتن به سرایِ هر سلطانی به همراه آوردنِ برگ و تحفه ای ست که در خور و شایسته پادشاه باشد که حافظ  آن را برگِ سرایِ سلطان نامیده است،‌مولانا  نیز در دفتر اول مثنوی داستانِ مردی را بیان می کن که یوسف از او خواسته بود در صورتیکه بخواهد بار دیگر به دیدارِ او بیاید هدیه و ارمغانی برای وی بیاورد ، آن مرد هرچه سعی کرد هدیه ای در خور و شایسته یوسف بیابد موفق نشد و در نهایت آینه ای را به عنوانِ برگِ سرایِ سلطان برای یوسف به ارمغان می برد، لایق،  آن دیدم که من آیینه ای/ پیشِ تو آرم ، چو نورِ سینه ای آینه آوردمت ای روشنی / تا چو بینی رویِ خود یادم کنی پس اینجا نیز حافظ یا درویشی که به نیستی و فقر رسیده است برگی لایق و شایسته سلطان نمی یابد اما خرقه ای کهنه که باورها و اعتقاداتِ واهیِ ست بر دوشِ او سنگینی می کند که می تواند آن را آتش زده و سپس عُریان با جانِ اصلیِ خود بدون هرگونه تعلق و دلبستگی به باورهایِ چند هزار ساله به حضورِ سلطان شرفیاب شود و حافظ آتش در خرقه را همان دلِ صیقل یافته درویش می داند که کارِ همان آیینه را انجام داده و این برگ و ارمغان شاید که موجبِ پذیرشِ سلطان قرار گیرد. خرقه جامه ای ست که در روزگارِ قدیم دراویش و فقرا بر تن می نمودند و از تکه پاره پارچه هایی با نقشهایِ مختلف که به هم وصله می شد بدست می آمد، حافظ معتقد است باورهایِ کهنه و چندین هزار ساله همان پارچه هایِ مندرسی ست که هر تکه از آن از را از جایی یافته و طیِ هزاران سال آنها را به یکدیگر پیوند زده و هویتِ خود را همین خرقه پوسیده تعریف می کنیم که عاشق برای رسیدنِ به دیدارِ حضرتِ معشوق بایست آن را در آتش افکند تا جانِ خالصِ خدایی اش شایسته دیدارِ حضرتش گردد و حافظ می‌فرماید می‌توان و باید چنین کرد. اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند  عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد بزرگان ارتباط بین زندگی و انسان را به بازی و قماری همانند می کنند که در این بازی انسان باید ببازد تا به رستگاری برسد، بیشتر ما انسانها می خواهیم در این عالم برنده بازی باشیم و با دست یافتنِ به چیزهایی از قبیلِ موفقیت در تحصیل، ازدواج ، شغل و موقعیتِ اجتماعی،  شهرت و اعتبار و امثالِ آن برنده از بازی خارج شویم و نیک سرانجامی را در این جهان بدست آوریم، گروه دیگری هستند که قصد دارند در جهانِ دیگر بازی را برده و با تقوی و عبادت و تکالیفِ مذهبی و کارهایِ خیر پاداش را در سرای دیگر بدست آورده و به آرامش و خوشبختی ابدی دست یابند،  اما حافظ می‌فرماید رندِ عاشق که زیرک است و اهلِ نظر (یعنی نگرشش به جهان از منظرِ چشمِ خداوند است) آشنا ست به این ترفندِ زندگی، پس هر دو عالم و هر دو جهان را در یک نظر و به چشم برهم زدنی می بازد و لحظه ای هم فکرِ برنده شدن را نمی کند، چنانچه مولانا نیز در غزلی می‌فرماید؛  ای شهِ شطرنجِ فلک، مات مرا بُرد تو را ای ملک آن تخت تو را ، تخته این نرد مرا در مصراع دوم عشق است یعنی کارِ عشق همین است یا با این کار عشق است که بر جای می ماند و شایسته است که عاشقِ اهلِ نظر داو یا اولین حرکت خود در این بازی را بر نقدِ جان بزند، این جان نه جانِ جسمانی ست که حیاتِ انسان بسته به آن است و نه جانِ اصلی که امتدادِ جانِ خداوند است، همه ما انسانها در بدوِ تولد خویشِ جدید و ذهنی را بر رویِ خویش و هشیاریِ اصلی می‌تنیم و به آن خویشتنِ جدید که بر مبنای ذهن عمل می کند جان می بخشیم ، پس حافظ نقد یا وجهِ مورد نیاز اولیه برای قمارِ ذکر شده را نقدِ چنین جانی می داند که بهتر است برای اولین نوبتِ این قمار آنر بازی کرده و ببازیم، یعنی بپذیریم که خویشتنِ ذهنی بمنظور برآورده کردنِ نیازهایِ جسمانی ما بوجود آمده است و جانی حقیقی ندارد. گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد دولت در اینجا به معنی سعادتمندی آمده است و تخیل یعنی اندیشه و فکری که مربوط است به باختنِ عاشق دو عالم را در بازی با سلطان که در بیت قبل بیان شد، پس‌حافظ می‌فرماید با تخیلِ ذکر شده می توان سرها را بر آستانِ حضرتِ دوست زد، اما این اندیشه شرطی دارد و  اینکه دولت و سعادتِ وصال نیز در را بر رویِ عاشق بگشاید و اجازه چنین کاری را به او بدهد، یعنی خواست و مشیتِ زندگی یا خداوند نیز یاری و همراهی کند تا چنین گشایشی برای عاشق پدید آید و به سعادتمندیِ وصلش دست یابد، سر بر آستان زدن علاوه بر معنیِ تسلیم، شکستنِ سرِ ذهنی و رهایی از خویشتنِ کاذب را نیز تداعی می کند. عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است چون جمع شد معانیِ گویِ بیان توان زد عاشقی، جوانی و رندی مجموعه کارهایی ست که مراد و منظورِ حضور انسان در این جهان است، و برای این سه کار  پای به این جهان گذاشته است، یعنی باید ابتدا با عشق جهان را نگریست و نگاهی عاشقانه به هستی داشت، دیگر اینکه سعی شود در شباب و جوانی عاشق شده و یا با آتش زدن در دلقِ کهنه و هزاران ساله جوان شد و اندیشه هایِ نو و خلاقانه داشت، و در نهایت با رندی و زیرکی به کارِ معنوی پرداخت، حافظ می‌فرماید اگر این معانی در انسانِ عاشقی جمع شوند، آنگاه است که می‌تواند گویِ بیان را زده و به گردش در آورَد، یعنی با چنین جمعی ست که انسانِ عاشق به سعادتِ وصل می رسد و آنگاه می‌تواند زبانِ زندگی شده، اجازه سخن گفتن و بیانِ مطالبِ معرفتی به سایرین را داشته باشد و گویِ سخن را به گردش در آورده، به هدف بزند، مولانا در این رابطه می فرماید؛  انصتو را گوش کن خاموش باش/ چون زبانِ حق نگشتی گوش باش  شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد سلامت در اینجا به معنی رهایی ، رستگاری و رسیدن به امنیت است، و زلفِ معشوق نمادِ کثرت و جذابیت هایِ این جهانِ ماده، پس حافظ در ادامه می فرماید در راهِ رسیدن به مجموعه مرادِ ذکر شده و در نهایت سلامت و نیکبختی، مانعی بنامِ زلف و جاذبه هایِ این جهانی وجود دارد که راهزنِ این سلامت است و این چیز عجیبی نیست که تو (خداوند یا هستی مطلق) بخواهی بوسیله زلفِ خود راهِ مدعیانِ عاشقی را که گرفتارِ زلفت می شوند بزنی ، یعنی اگر هر انسانی بخواهد عاشقِ زلف شده و جذابیت های این جهانی را در دلِ خود قرار دهد اتفاقات یا پیچشِ زلف، آن داشته ها را چون راهزنی چالاک می‌رباید تا سرانجام او دریابد که مراد از حضورش در این جهان عشق و شباب و رندی ست و نه گرفتار شدن در دامِ زلف و زیبایی های جهانِ ماده، در مصراع دوم کاروان همان کاروانِ بشریت است که صدها هزار سال است منزل به منزل پیش می رود و تا امروز به چنین پیشرفت و دستاوردهایی شگرف در همه امور دست یافته و این حرکت همچنان ادامه خواهد داشت، حافظ همین مطلب را به جمع و اجتماعِ بشری تعمیم داده می‌فرماید حال که زلف که تجلیِ خداوند است در جهانِ فُرم اینگونه با مهارت راهِ انسان را بصورتِ فردی می زند تا او سرانجام بوسیله ناکامی هایِ خود راهِ تعالی را تشخیص داده و به رشد خود ادامه دهد، پس بدون شک خداوند یا زندگی بسیار توانمند تر می‌تواند راهِ صدها کاروان را بزند، تجربه بشریت در ناکامی هایی از قبیلِ تبعیض نژادی ، بی عدالتی ، جنگهایِ قومی،  مذهبی، اعتقادی و جنگهای کوچک و بزرگِ جهانی نیز بطور قطع زدنِ راهِ کاروان است توسطِ زندگی تا سرانجام بشریت راهِ حقیقت و عاشقی را دریافته و در آن جهت حرکت کند. حافظ به حقِ قرآن کز شید و زرق باز آی باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد حافظ که تاکید کرده است هرآنچه می‌کند از دولتِ قرآن بوده است، چنین رهنمودهایی را  نیز از یُمن و برکتِ قرآن می داند و حقی برای قرآن و تعالیمش قائل شده به آن حق قسم می خورد، شید و زرق یعنی ریا کاری و فریب، پس‌حافظ با فروتنی خود را مثال می زند اما درواقع روی سخن با مدعیانِ عاشقی و دینداری ست که مصلحت اندیشی داشته و در هنگام عمل از راهِ دشوارِ عاشقی باز می گردند و حافظ با قسمِ ذکر شده می خواهد آنان از راهِ شید و زرق باز آیند و راستی را پیشه خود سازند که اگر چنین کنند می توانند امیدوار باشند  گویِ عیش و خوشبختی را در همین جهان بر هدف زده و به سلامتِ ابدی دست یابند.              
بیگانه
2018-08-25T11:15:01
وااااااای من... این شعر، کشنده است... فوق العاده است...
سید اکبر سلیمانی
2018-01-18T00:51:04
داو به معنی نوبت و دفعه هنوز هم در جنوب کشور کاربرد دارد. در گویش لری استان کهگیلویه و بویراحمد این واژه به کار می رود
مجید
2018-08-09T04:48:47
این غزل حافظ آکنده از ادبیات عرفانی و کنایه های عشق حقیقی است. به عنوان مثال برگ سرای سلطان به هدیه هایی اطلاق می شود که مردم برای بار یافتن به بارگاه پادشاه می بردند. در اینجا حافظ به دنبال هدیه ای می گرد که تقدیم بارگاه مرکز هستی کند اما می بیند چیزی در خور و شایسته این بارگاه ربوبی ندارد. از این رو به کهنه دلقی که دارد اشاره می کند که همان جسم ناقابل اوست و اعلام می کند که ما حاضریم جسم ناقابل خود را تقدیم بارگاه ربوبی کنیم که البته اشکالی ندارد بین تعییر حافظ با روحیه شهادت طلبی سازگاری دهیم. تمام تعبیرهایی که حافظ در این غزل بکار گرفته در فضای عرفان و عشق حقیقی قابل توصیف است. آه، رطل گران، آستان جانان، آسمان، دولت وصال و دیگر تعبیرهای لطیف حافظ که همگی در سایه رندی او در این غزل جای گرفته، نشان از روح واصل حافظ دارد. روحی که در سیر و سلوک معنوی به مواجید و اذواق بس گرانبها و وافری دست یافته است. و البته برای کسانی که رباب و شباب ظاهری چشمشان را پر کرده قابل فهم نیست؛ و همین است رمز رندی حافظ که سبب شده نامحرمان وارد فضای بس وسیع و گسترده عرفان او نشوند و فضای پاک و معنوی عرفان او به قذارات های روحی ظاهر بینان آغشته نشود. مثلا این بیت که می گوید: بر آستان جانان گر سر توان نهادن. گلبانگ سر بلندی تا آسمان توان زد؛ حکایت از سجده های شبانه حافظ دارد که با آن راهی به آسمان گشوده است. بر همین اساس برداشت آن دوست عزیزی که گفته تعبیر بیت مربوط به قد خمیده می تواند زبان حال حبیب بن مظاهر باشد؛ قابل تقدیر است نه قابل تحقیر. بله، این برداشت سخن دلنشینی است که بگوییم: گویا این بیت زبان حال آن پیر عاشورایی است که مسیر شهادت را بر زندگی ننگ آمیز ترجیح داد؛ هزگر چند می دانیم که حافظ در هنگام سرودن این بیت احیانا به شخصیت حبیب نظر نداشته. بیت آخر که حافظ را به قرآن سوگند می دهد تا از ریا و نفاق دوری کند موید همین حقیقت است که او، در فضای عرفان حقیقی سیر می کرده و این غزل پر از گنح و دور از رنج را سروده است تا جان عاشقان و عارفان را سپند رخ جانان کند.
رضا
2018-06-04T04:26:03
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زدشعری بخوان که با او رَطل گران توان زدراه: نام دستگاه موسیقی مثل راهِ عراقبرسازآن: مطابق نوا ومتناسب باآهنگ آن،رطل گران: پیاله ی بزرگ ،پیمانه ی سنگینمعنی بیت: ای نوازنده وای مطرب مجلس، دردستگاهی بنواز که بتوان آهی ازدل کشید ودرغم واندوه فرورفت.( البته که منظورحافظ غم واندوهِ روزگارنیست اودلی عاشق پیشه داردو می خواهد درغم عشق فرورود) ای مطرب وای آوازه خوان ، تونیزشعری به آوازبخوان که بتوانیم برانگیخته شویم وتوانسته باشیم پیاله های سنگین شراب بنوشیم.مطربا پرده بگردان وبزن "راه" عراقکه بدین راه بشدیاروزما یادنکردبر آستان جانان گر سر توان نهادنگلبانگ سربلندی برآسمان توان زدمعنی بیت: اگراین توفیق نصیب عاشقی گردد که بتواندبرخاکِ آستانه ی سرمنزل معشوق سرتسلیم بنهد اوبراستی که ازسرفرازان است وحق دارد که فریاد سربلندی ازشوق وشَعف برآسمان بزند. ازآن زمان که براین آستان نهادم رویفرازمسندخورشیدتکیه گاه من استقدِّ خمیده ی ما سَهلت نماید امابر چشم دشمنان تیرازاین کمان توان زدسهل: ساده وبی ارزش"دشمنان" دراینجا همان دشمنان عشق هستند همانها که حقیقت عشق راانکارمی کنند وآن راچیزی جزهوس نمی پندارند.معنی بیت: قامت ما(عاشقان) گرچه ازاندوه وغم ِعشق همچون کمانی خمیده وبه نظرساده وبی ارزش جلوه می کند امّااین ظاهرقضیّه هست درحقیقت قامت خمیده ی عاشق ،کمانیست که می توان به وسیله ی آن تیربرچشم کسانی که عشق رابرنمی تابند وآن راچیزی جزهوسرانی نمی دانند زد.احتمالاً مخاطب این غزل شاه شجاع خوش قد وقامت،انیس ومونس حافظ است که بنابه حسادت وکینه ورزیِ اطرافیان شاه،رابطه ی این دو هم پیاله،روبه تیرگی گذاشته است. اگراین حدس درست بوده باشد حافظ دراین بیت به اوکنایه می زند ومی فرماید: خمیدگی قامت من وپیرشدنم برای توچیزی بی ارزش است امّاازاین نکته غافل هستی که من دارای دانش و تجربه های ارزشمندی هستم وتومی توانی ازاین تجربه ها استفاده کنی. پس قامت خمیده ی مرا کمانی کن و برچشم دشمنانت تیرهای کاری بنشان.نصیحت گوش کن جانا که ازجان دوست تردارندجوانان سعادتمندپند پیردانارادر خانقه نگنجد اسرار عشقبازیجام می مُغانه هم با مُغان توان زدخانقه: خانقاه، مکان عبادت وپرهیزگاری صوفیانجام می مغانه: جامی منتسب به مغان، جامی که از شرابی که به روش زردتشتیان تهیّه شده پرشده باشد. حافظ دربسیاری ازغزلها احترام وارادت خودرا به زردتشت وبه ویژه شراب زردشتیان ابرازنموده وبه نیکی یادکرده است."مغان" دردهخدا می خوانیم: مغان در اصل قبیله ای از ملت بود که مقام رحمانیت منحصرا به آنها بستگی داشت. آنگاه که آیین زرتشت در غرب غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد، مغان پندارهای جدید دیانت شدند. در کتاب اوستا نام طبقه روحانی به همان نام قدیمی که دیده اید، می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولا این تایفه رامغان خوانده می شوند. "بسیاری بااستناد به ابیاتی ازاین دست که دردیوان حافظ بسیارنیزبه چشم می خورد براین عقیده هستندکه حافظ دراواخرعمر، به مذهب نیاکانمان "زرتشت" گرایش پیداکرده بود". گرچه ارادت حافظ به افکار مترقیّانه ی زرتشت قابل انکارنیست لیکن باجرات می توان ادّعانمود که حافظ نه تنها به مذهب زرتشت بلکه به هیچ مذهب خاصی تعلّق خاطرنداشته است.بنظرچنین می رسد که اوبه نوعی آزاداندیشی رسیده واز تعلّقات دُنیی ودینی رهاشده بود. افکاروباورهای اوفراقومی، فرامذهبی، وجهانشمول هستند واگر بخواهیم نام مَسلک و مذهبِ اوگمانه زنی کنیم قطعاً هیچ مذهبی جزمذهب محبّت ومهرورزی وعشق برمحور انسانیّت، به یقین نزدیکتر نخواهدبود. معنی بیت: اسرارعشقبازی اعمال ورفتاریست روحانی ،پاک که ازدل برمی خیزد درخانقاههاکه به ریاکاری وتزویرآلوده اند عشقبازی میسّرنمی گردد. جام شراب نابی که به روش نیاکانمان (زرتشتیان)تهیّه شده باشدرا درخانقاه نمی توان نوشید این شراب پاک رابایستی با کسانی نوشید که دارای پندار وکردارپاک ونهادی پاک هستند.نازنینی چوتوپاکیزه دل وپاک نهادبهترآنست که بامردم بد ننشینیدرویش را نباشد برگِ سرای سلطانماییم و کهنه دَلقی کآتش در آن توان زدبرگ: وسیله و اسباب، سازوبرگدَلق : جامه ی درویشی، خرقه ی پشمینهاگرحدسمان مبنی براینکه مخاطب این غزل شاه شجاع است درست بوده باشد این بیت نیزکنایه ای مستقیم به بی توجّهی های شاه شجاع است.معنی بیت: ما درویشی تهیدیست هستیم وجزخرقه ی پشمینه ای دراختیارنداریم این خرقه هم متناسب باشکوه وتجملّات دربارپادشاهی نیست خرقه ای بی آرزش وبی مقداراست که به درد آتش زدن می خورد. (اگرسلطان نسبت به مابی توجّهی می کند حق دارد اوشاه است وماگدا)ای شاه حُسن چشم به حال گدافکنکاین گوش بس حکایت شاه وگداشنیداهل نظر دو عالم در یک نظر ببازندعشق است و داو اول بر نقدِ جان توان زد"اهل نظر" ازدیدگاه حافظ همان نظربازانی هستند که با نظرکردن درزیبائیها، به منبع مطلق زیبایی رهنمون می گردند وازعشقهای مجازی وزمینی به عشق حقیقی وآسمانی هدایت می شوند.داو: نوبت بازی مثل نرد وشطرنج. دراینجا بازی بازی عشق است. حافظ قصد دارد درهمان اولین نوبت وفرصتی که دست می دهد باارزش ترین سرمایه ی خودرا،نه تنها با هیچ تردیدی ، بلکه بااشتیاق تمام به میان نهدوتقدیم حریف(یار)کند وبه اوببازد.معنی بیت: نظربازان مصلحت اندیشی نمی کنند وبایک نظرازنعمتهای دوجهان به راحتی می گذرند وتقدیم معشوق می کنند آری بازی عشق اینچنین است ودرهمان فرصت ونوبت اوّل که دست می دهد نقدینگی جان را به میان می کشند وبه حریف می بازند.عشقبازی کاربازی نیست ای دل سربباززانکه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوسگر دولتِ وصالت خواهد دری گشودنسرها بدین تخیّل بر آستان توان زددولت وصال: نعمتِ به تورسیدنمعنی بیت:اگردرهای وصال رانمی بستی واگرامکان رسیدن به تو وبرخورداری ازاین نعمت برای عاشقانت فراهم بود وچراغ سبزی به روی آنها سوسومی زد بی تردید اوضاع واحوال شور وحال دیگری داشت.. رویاپردازی های خیال انگیزتری صورت می گرفت وسرهای زیادی به درآرزوی رسیدن به وصال تو، مشتاقانه به آستانه ی درگاه توسائیده می شدند.برآستان تومشکل توان رسیدآریعروج برفلک سروری به دشواریستعشق و شباب و رندی مجموعه ی مراد استچون جمع شد معانی گوی بیان توان زدشباب: جوانی"رندی" درنظرگاه حافظ معنای گسترده وژرفی دارد ازجمله :زیرکی و زرنگی، چست وچالاکی، رهایی ازقید وبند دُنیی ودینی، آزادگی و وارستگی و....گوی: توپ چوگان بازی، گوی زدن، بازی کردن دراینجا به معنی انجام دادن معنی بیت: عشق و شورجوانی ورندی، سه عنصرتوفیق وسعادت هستند که اگردرکسی جمع گردند آنکس صاحب معرفت وآگاهی شده وبیان وقلم اوقدرت فوق العاده ای پیدا می کندومی تواند سری درمیان سخنوران برآورده و دراین عرصه مدّعی باشد.البته حافظ دراینجا رندانه ازشخصیّت خودحرف می زند وبه مخاطب خویش این نکته را می رساند که اگرمن اینچنین می توانم نکات نغز وپُرمایه را باایهام وکنایه بازبانی شیرین وشیوا بیان کنم درسایه ی عشق وشورجوانی ونگاهِ رندانه ایست که نسبت به پیرامون خویش دارم.مدّعی گولُغز ونکته به حافظ مفروشکِلکِ ما نیزبیانیّ وزبانی داردشد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیستگر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد"سلامتی" دراینجا به معنای تندرستی،رفاه وآرامش، زهدوتقوا وعقل مصلحت اندیش راشامل می گردد. یعنی جادو وجاذبه ی زلف معشوق همه ی اینها رازایل کرده وعاشق رادچاربیماری وبیقراری وشیدایی می کند.معنی بیت: گیسوان توچون راهزنان، سلامتی،عقل، وزهد وتقوا وآرامش راغارت کرده وبرباد می دهد واین نکته چیزشگفت آوری نیست اگرتوبااین جاذبه وجادویی که درحلقه حلقه های زلف داری راه زن باشی دریک حرکت صدهاکاروان رامی توان اسیرکرد وبه یغمابرد.حلقه ی زلفش تماشاخانه ی بادصباستجان صدصاحبدل آنجا بسته ی یک موببینحافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآیباشد که گوی عیشی در این جهان توان زدشید: ریا،تزویر،سالوسزرق :دروغ ،مکر، ریا،نفاقمعنی بیت: ای حافظ تورابه حقیقت وحرمت قرآن ازپرهیزگاریهای ریاکارانه ومکر وفریبِ خود ودیگران دست برداروبی ریا باش باشدکه با این کاربتوانی دراین جهان آسوده وبی ریا به عیش وعشرت بپردازی.بشارت بَر به کوی می فروشانکه حافظ توبه اززهدِ ریا کرد.
امید سعدی
2021-06-26T11:40:24.4626216
پاکبازان طریقت را دانی صفت که چیست بر بساط نرد درد اول ندب جان باختن
ملیکا رضایی
2021-09-02T15:39:02.7033322
از شرم در حجابم ساقی تلطفی بکن باشد که بوسه چند بر آندهان توان زد ؟ پس این کجاست ؟! با سلام ( اولش باید میگفتم...) ببخشید از مدیر محترم تاریخ ماخواهشی داشتم که یه جورایی انتقاد هم هست ؛ سایت تون فوق العاده هست ،بسیار عالی اما یه مورد اشکال داره ؛  اینکه مثلا خود من یه دیوان حافظ خیلی قدیمی دارم که جلد نداره ...و نمیدونم تصحیح چکسی هست ولی خیلی قدیمی هست و اگر نقصانی داشته باشه شعر بر اساس این دیوان حاشیه میدارم و البته یکی رو حواسم نبود اومدم ویرایش کنم و اشتباه نوشتم ...بگذریم ... بله میگفت ؛از این نظر یه کارهایی انجام بشه خیلی خوب میشه :)    
در سکوت
2022-03-18T00:25:10.4474723
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر صحافیان
2023-01-09T11:09:56.9267791
آوازی دلربا بخوان که بر آهنگ موزونش، درد عشق بگسارم، نغمه عاشقانه‌ای بیاور که با آن فراوان بنوشم.(سیر از عشق به بیخودی)۲-بر آستان معشوق اگر سر نهیم، فریاد سراسر شوق پیروزی‌مان در آسمان خواهد پیچید(۱-این اوج سربلندی پس از بیخود شدن از عشق است۲- تناسب محتوا و شکل در هجای پیاپی آ و آن؛ صدا معنایی- onomatopoeia-)۳- در غم عشقت پیر شدیم و اکنون قد خمیده‌مان را بی ارزش می‌انگاری، اما ازین کمان می‌توان به چشم دشمنان تیر زد.۴- خانقاه(سلوک شکلی)گنجایش رازهای عشق را ندارد، جام روشن شراب را نیز با پیر مغان(بی ادعا و آگاه)می‌توان نوش کرد.۵- درویش اعتنایی به شکوه سلطانی ندارد، ما تنها جامه مندرسی داریم که آتش زدنش هم خللی وارد نمی‌کند( خانلری: نزل-ضیافت- سرای سلطان -سفیان ثوری: چون درویش گرد توانگران گردد مرائی است و چون گرد سلطان گردد بدان که دزد است.کیمیای سعادت؛ ۴۲۹)۶- دریافت‌گران عاشق، دوجهان را در جذبه یک نگاه فدا می‌کنند، قمار عشق است که در نوبت اول بازی جان را می‌بازند.(یک نظر در من نگر تا دو گیتی به آب اندازم. پیر هرات، کشف الاسرار ج۸، ۳۶۴)۷-اگر پادشاهی دیدار، دری به رویم باز کند، به شوق این خیال پیوسته بر آستانت مقیم می‌شوم.۸- جوانی و عاشقی و وارستگی همه آرزوهای سلوک است، آری اگر معانی دلکش جمع شدند بیانی ممتاز خواهی داشت( اشاره به دو علم معانی و بیان که شعر فصیح از آن خالی نیست)۹-موهای دلکشت سلامت وجودم را به یغما برد( غرقه عشق شدم)، آری اگر تو راهزن باشی صد کاروان را می‌توان ربود.۱۰- حافظ قسم به کتاب خدا، از دورویی و ریا بازگرد، تنها در این صورت زندگی شیرین خواهی داشت( آرامش و زندگی در رفع تضادهای درونی است و آموزه حقیقی قرآن)دکتر مهدی صحافیانآرامش وپرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی
سیروس عزیززاده
2023-08-13T20:59:29.518729
در بیت پنجم بجای کلمه نباشد فکر میکنم باید نشاید بکار برده بشه؟ اگر کسی اطلاعی داره بنده رو هم راهنمایی کنه
غلامحسین مرادی
2023-10-12T22:16:46.8573089
با تقدیر و تشکر از سایت وزین تاریخ ما که بارها نظرات من بی مقدار را در بین نظرات پر مقداران میگنجاند  بحثی بود در جایی پیرامون این غزل که منظور خواجه از این مصراع که در آن میفرماید "گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد "چیست و کیست ظریفی از گوشه ی مجلس گفت ،مرادبیگ،