گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد

❈۱❈
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده‌اند کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
❈۲❈
به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز به یارِ یک جهتِ حق گزارِ ما نرسد
هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی به دلپذیری نقشِ نگارِ ما نرسد
❈۳❈
هزار نقد به بازارِ کائنات آرند یکی به سکهٔ صاحب عیارِ ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد
❈۴❈
دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد
چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد
❈۵❈
بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصه او به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۵۶

تصاویر

کامنت ها

ناشناس
2015-07-25T02:50:26
مقام رهبری در زمان ریاست جمهوری در شیراز کنگره حافظ با این غزل شروع کرد
روفیا
2015-01-30T17:46:27
سلام به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز به یار یک جهت حق گزار ما نرسد یار یک جهت حق گزار کیست ؟کسی که رو به سوی حق دارد و چون حق یکیست و باطل کثیر او که روبه سوی حق دارد یک جهت است . نه اینکه امروز رو به سوی مقام و فردا رو به سوی پول و روز دیگر رو به سوی دیگر .پریشان نیست و وجودش یکپارچه است و تکلیفش با خودش و دیگران روشن است .حق گزار است یهنی حق را به جا می اورد حتی اگر به ضرر پدر و مادرش باشد .به حق نزدیک است چون رو به سوی او دارد در جهات مختلف و گاه متضاد راه نمی رود پس بزودی حق را دیدار خواهد کرد . شما هیچ محرم رازی بهتر از او سراغ دارید ؟
جاوید مدرس اول رافض
2014-08-07T19:41:15
تفعل از خواجه حافظ شیراز در باب اینکه تضمین اشعارش بوسیله حقیر را مناسب میدانند یا نه .......زفال حافظ اگر غمگسار ما نرسداگر چه لشگر غم بر وَقار مانرسدجواب فال چنین داد خواجه شیرازبحسن و خلق و وفا کس بیار ما نرسد ترا درین سخن انکار کار ما نرسدز لطف و بنده نوازی عطیه داد ز پندغزال این دل ما رابه نظم خود در بندبه بیت زیر بجانم دوباره زد پیونداگر چه حسن فروشان بجلوه آمده اند کسی بحسن وملاحت بیار ما نرسدبراه عشق بسی طی شود نشیب وفراززتعن حرف حسودان دگر چه گویم با زبگفت حافظ شیراز یار بنده نوازبحق صحبت دیرین که هیچ محرم راز بیار یک جهت حق گزار ما نرسدچو نظم و دفترم از شعراوبود حاکی زدودم از دل خود صوت و گفت غمناکی اگر به شعر تو حافظ زدیم ناخنکی هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی بدلپزیری نقش نگار ما نرسدچو خیل بد گهران تخم کینه میکارندز رَشک و تعنت ناحق زحق بیزارندبه چنته جای گهر قلب ناسره دارندهزار نقد ببازارکا ئنات آرند یکی بسکه صاحب عیار ما نرسدگر عارفان همه از کــُنه دل ز حق گفتندچو اهل ریب نبودند جمله دّرسـُفتند به زَعم فکرت ما تا که در لحد خفتنددریغ قافلة عمر کانچنان رفتند که گردشان بهوای دیار ما نرسدبنظم چون گهراز خبره گان طلب کنکا شعنا ن گوش تو نسپر به حرف هر اوبا ش مجوی آن بصراز نور دیدة خفا ش دلا زرنج حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطر امـّید وار مانرسد ز شمّ ،زاغ و زغن هیچ داند اَنـفـَس را ؟شمیم لاشه رُباید مشام کرکس رابه زیر سایة آنرو که زر کند مس راچنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را غبار خاطری از ره گذار ما نرسدبدرز نظم تو حافظ نمیرود گر موز تار دفتر تو پود کلک ما ست رفو به قبله گاه تو، رافض نموده است چو روبسوخت حافظ وترسم که شرح قصة او بسمع پادشه کامکار ما نرسد
جاوید مدرس اول رافض
2014-08-07T19:44:08
در تفال از خواجه حافظ غزل بالا امد و بنده تضمینش کردم
میترا
2013-06-01T14:48:34
بیت هفتم شعر اشتباه نوشته شدهدلا ز "طعن" حسودان مرنج و واثق باش ...
رضا
2018-06-07T03:48:03
به حُسن و خُلق و وفا کس به یار ما نرسدتو را در این سخن انکار کار ما نرسداین غزل نغزوزیبا برخلاف تصوّربعضی ازعرفان زدگانِ خودشیفته که درفنّ ِ بافندگیِ آسمان وریسمان مهارت فوق العاده ای دارند،یک غزلِ سیاسی،اجتماعیست ومعنای عرفانی ندارد. غزل درموردِ نفوذِ کینه توزان دردستگاه دولتی شاه شجاع، ومظلومیّت وکشته شدنِ وزیرباکفایت، دوست، همکار ورفیق صمیمی و قدیمی حافظ، خواجه قوام الدّین محمدصاحب عیاراست. حافظ به مددِنبوغ خارق العاده ی خویش،به زیبایی وبامهارت رندانه ای که داشته، نام اورا دربیت پنجم آورده ومعنای نام وی رانیز دربیان شخصیّت او بکارگرفته است.درموردِ این وزیرلایق وکارآمد درتاریخ آل مظفر آمده است که در سنه ی هفتصد و پنجاه ،امیر مبارزالدین محمد مؤسس آل مظفر و پدر شاه شجاع، محمدصاحب عیار را به ملازمت و وزارت منصوب گردانید و شاه شجاع نیز پس از جلوس به تخت پادشاهی او را به وزارت برگزید. وی پس ازدرخشش دردستگاه دولت شاه شجاع،مورد حسادت وغضبِ کینه توزان وحسودان دربارگرفت وقربانی دسیسه ی فتنه گران شد. حسودان که توفیق وپیشرفت روزن افزون اورابرنمی تابیدند متفقاً دست بکارشدند تادرنهایت وی درنظرشاه شجاع بکلّی تخریب ،سپس دستگیروزندانی شد ودرتاریخ 764 درزندان بطرز فجیعی به قتل رسید.حافظ به رغم آنکه خودنیزبه سبب دوستی صمیمانه باخواجه صاحب عیار، درمظان اتّهام همدستی باوی بوده ، سکوت اختیار نکرده وبا شهامت تمام درمدح وستایش این وزیربا کفایت چندغزل ناب وقصیده سروده وعواطف درونی واحساسات خویش راابرازنموده است. ضمن آنکه حافظ مثل همیشه،مسئولانه با شجاعتی ستودنی دراین غزل، باایهام وکنایه واشاره،به شاه شجاع که تحت تاثیرکینه ورزان وحسودان قرار گرفته، کنایه های نکته دارزده وپرده ازحقیقتِ پاکدامنی ولیاقت وصداقتِ خواجه صاحب عیاربرداشته وهمگان رااز مظلومیّت وبیگناهی اور آگاه کرده است.حُسن: زیبایی وجمالخُلق: خوی وعادت،اخلاق وخصلتانکار: تکذیب وحاشاکردن ،نادیده گرفتنمعنی بیت: هیچکس درداشتن زیبائیِ صورت وسیرت وداشتن خصلت های نیکو نمی تواند بایارما(خواجه قوام الدین) مقابله ورقابت کند تو(شاه شجاع) بهترازهمه می دانی که اوچه شخصیّت فرزانه ای داشته ونمی توانی چشم برروی حقیقت بسته واین نکته رامنکرشوی.ز دلبری نتوان لاف زد به آسانیهزارنکته دراین کارهست تا دانی اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمده‌اندکسی به حُسن و ملاحت به یار ما نرسدحُسن فروشان: کسانی که به خودنمایی وجلوه گری مشغولند. دراینجا همان حسودان وکینه توزانی هستند که خودرامنزّه وپاک پنداشته وباسخن چینی وبدگویی،سببِ تخریبِ خواجه قوام الدّین درنزدشاه شجاع شده اند.ملاحت: ملیح ونمکین بودن، مطبوع و دلپذیر.معنی بیت: اگرچه اطرافیان شاه شجاع همه باادّعای کاردانی، فضلیت وتقوابه میدان پاگذاشته ومشغول نمایش دادن وجلوه گری هستند امّاروشن است که هیچیک ازاطرافیان وکارگزاران حکومت در دلنشینی،لطافت وپاکیزگی ولیاقت به خواجه قوام الدّین نمی رسد.درکفِ غصّه ی دوران دلِ حافظ خون شدازفراق رُخت ای خواجه قوام الدّین دادبه حقّ صحبت دیرین که هیچ محرم رازبه یار یک جهتِ حق گزار ما نرسدیک جهت: یک رو،صادق، بی روی وریاحق گزار: حق شناس، قدردان.معنی بیت: سوگندبه حقّ صحبت همدمان قدیمی که هیچ رازنگهدار ووفاداری، در صداقت ویک رنگی به دوست ویارقدیمی وصمیمی مانمی رسد. او فاضل تر، حق شناس تر و درراز نگهداری بی نظیروبی مانندبود.یارب کجاست مَحرم رازی که یک زماندل شرح آن دهد که چه گفت وچه هاشنیدهزار نقش برآید ز کِلک صُنع و یکیبه دلپذیری نقش نگار ما نرسد"نقش" معانی مختلفی دارد دراینجابه معنی:تصویر، رسم، شکل ووجودآدمی هست. کنایه ای به حسودان وکینه ورزانکِلک: قلمصُنع: آفرینش،خلقتمعنی بیت: هزارگونه نقش آدمی باهزاران طرح و کیفیّتِ دلبری به توسطّ قلم آفرینش ونقشبندِ هستی خَلق می گردند امّا هیچکدام به مطبوعی ودلپذیریِ یارمورد نظرما(خواجه قوام) درنمی آید.مطبوع ترزنقش توصورت نبست بازطُغرانویس ابروی مشکین مثال توهزارنقد به بازار کائنات آرندیکی به سکّه ی صاحب عَیار ما نرسدنقد:وجه رایج.کائنات: جهان هستیصاحب عیار: ، کسی که دارای شخصیّتی بااعتبار وارزشمنداست. (خواجه قوام الدّین)حافظ خوش ذوق باهنرمندی، ازواژه های نقدینگی،سکّه، صاحب عیار(مقیاس برای اندازه گیری مقدار خالص طلا و نقره) مضمونی زیبا ونغزخَلق کرده تاهم به شخصیّت ارزشمند رفیق وهمدم دیرینه ی خویش اشاره کرده باشد هم نام نیک اوراذکرنموده باشد.معنی بیت: هزارگونه سکّه های بااعتبار ویژه وارزش های مختلف دربازارجهان هستی رایج می گردند(کنایه به وزرا واطرافیان شاه شجاع) امّا هیچکدام به اعتبار وارزش سکّه ی ما(خواجه قوام) که دارای اعتباری خاص و منحصربفرد است نمی رسد.هزار سال بقا بخشدت مدایح منچنین نفیس متاعی به چون تو ارزانیدریغ قافله ی عمر کان چنان رفتندکه گردشان به هوای دیار ما نرسدقافله ی عمر: عمرآدمی به کاروانی درحال گذرتشبیه شده است.معنی بیت: افسوس ودریغ که عمرآدمی به سرعت برق وباد می گذرد(اشاره به کشته شدن خواجه صاحب عیار) آنچنان عنان گسسته می گذرد که حتّاگردوغبارراهشان نیزبه شهرما(بازماندگان) نمی رسد وهیچ نشانی ازرفتگان بازنمی ماند.درهرطرف زخیل حوادث کمین گهیستزانروعنان گسسته دوانَدسوارعمردلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باشکه بد به خاطر امیدوار ما نرسددربعضی نسخه ها (زطعن حسودان) به معنی زخم زبان وطعنه ی حسودان ثبت شده است.واثق: مطمئنمعنی بیت: ای دل ازطعنه وکینه ی حسودان آزرده خاطر مباش اطمینان داشته باش که مابه بدیها فکرنمی کنیم واجازه نمی دهیم افکار منفی به ذهن ما بنشیند وآئینه ی دل امیدوار مارا مکدّرو تیره سازد.گربدی گفت حسودیّ ورفیقی رنجیدگوتوخوش باش که ماگوش به احمق نکنیمچنان بِزی که اگرخاک ره شوی کس راغبارخاطری از رهگذار ما نرسدبزی: زندگانی کنکس را غبارخاطری نرسد: کسی ازتوخاطره ی بدی نداشته باشد تا با عبوراز مزارتو،به یادِآن بدی بیافتد وآزرده دل شود.رهگذارما: گذرگاهی که مزار ما درآنجاست.معنی بیت: ای دل آنچنان زندگانی کن که روزی که مرگ تورادرآغوش گرفت ودردل خاک مدفون شدی هیچگونه بدی ازتودرخاطره هاباقی نماند وسببِ آزردگی خاطرکسی نگردی. طوری زندگانی کن که همه ازدست وزبان تودراَمان باشند طوری که حتّاوقتی دردل خاک آرام گرفته ای، غبارخاکِ راهِ مزارتو بر خاطرکسی ننشیندوآزاری به کسی نرساند.مباش درپی آزاروهرچه خواهی کنکه درشریعت ماغیرازاین گناهی نیستبسوخت حافظ و ترسم که شرح قصّه ی اوبه سَمع پادشهِ کامگار ما نرسدبه سمع: به گوشکامگار: کامیاب وکامرانمعنی بیت: حافظ ازمظلومیت سوخت وتمام شد بیم آن دارم که داستان کینه توزی حسودان وبدخواهان به اطلاع پادشاهِ کامران ما(شاه شجاع) نرسد وهمچنان ازمظلومیّت ما وبه ناحق ریخته شدن خون خواجه قوام ناآگاه بماند وهرگز به خودنیاید.برق عشق اَرخرمن پشمینه پوشی سوخت سوختجورشاه کامران گربرگدایی رفت رفت
در سکوت
2022-03-18T00:25:51.3872898
این غزل را "در سکوت" بشنوید
عرفان
2022-10-06T00:12:34.4560264
امشب در مزار حضرت حافظ بودم و تفال همین آمد ...
دکتر صحافیان
2023-01-22T09:20:33.5944104
در زیبایی، خوش خلقی و وفاداری کسی هم‌پای معشوق ما نیست و تو در جایگاهی نیستی که در این خصوص عظمت ما را انکار کنی!۲- گرچه زیبایی‌ها را به نمایش گذاشته‌اند(ازین جهت به انکار ما اندیشیدی) ولی به زیبایی و دلنشینی معشوق ما نمی‌رسند.۳- سوگند به هم‌نشینی دیرینه که هیچ رازداری به معشوق یک‌دل استوار در عشق ما نمی‌رسد.۴-خامه آفرینش هزار نقش زیبا می‌نگارد، ولی یکی به دلریایی معشوق ما نمی‌رسد.۵- هزار سکه خالص زر در بازار جهان می‌آورند، ولی یکی به سکه حقیقی معشوق ما نمی‌رسد(ایهام: قوام الدین صاحب عیار وزیر شاه شجاع که ممدوح حافظ بوده‌اند)نکته: با ۵ بار تکرار یکتایی معشوق نسبت به دیگر زیبارویان و ... لسان‌الغیب جوهره عشق را به تصویر می‌کشد و این جوهره اساس توحید نیز هست(هیچ پرستش شونده‌ای چون خداوند نیست- شعار توحید-)۶- افسوس قافله زندگانی چنان رفت که گرد آن هم به شهر ما نمی‌رسد( ایهام: تاسف از رفتن صاحب عیار و از بین رفتن خوشی)۷- ای دل از سرزنش( خانلری: طعن حسودان)حسود رنجه نشو! استواردل باش که به درون امیدوار مشتاقمان گزندی نمی‌رسد.۸- آنچنان زندگی کن که پس از مرگ، غبار تنت هم خاطر کسی را نیازارد.۹- سوخت حافظ در عشق تو یگانه!می‌ترسم که شرح مثنوی عشقم به گوش پادشاه کامروایم(ایهام: معشوق یا ممدوح) نرسد.دکتر مهدی صحافیان  پیوند به وبگاه بیرونی
برگ بی برگی
2023-05-19T04:59:43.9619808
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد تو را در این سخن انکارِ ما نرسد کاملأ آشکار است با غزلی عارفانه روبرو هستیم و منظورِ از یار، همان جانی ست که پرتو و امتدادِ خداوند است در همه ما انسانها، پس حافظ در همین ابتدایِ غزل سه ویژگیِ بنیادینِ  یعنی زیبایی، حُسنِ خُلق و وفاداریِ او را بیان می کند که هیچ کس و یا چیزی در جهان به این یار نمی رسد، و در مصراع دوم این سخن را انکار ناپذیر توصیف می کند ، یعنی اینکه سخنی اغراق آمیز نیست و اگر این یار زمینی باشد هر شخصِ دیگر نیز می تواند این ادعا را انکار کرده و بگوید خیر، یارِ او هم زیباتر و هم وفادارترین و خوش خُلق ترین است، پس‌وقتی جایِ هیچ انکاری نیست و همگان به این برتری صحه می گذارند، این یار همان زیبایِ اصلِ خدایی انسان می‌باشد که حافظ ضمیرِ جمع را در باره اش بکار می‌بَرَد. اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمدند  کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد حُسن فروشان چیزها یا اشخاصی هستند که در این جهان جلوه گری می کنند ، از ویلا و اتومبیل لوکس و جواهرات گرفته تا زیبارویانِ این جهان و همسر و فرزندان، حافظ می‌فرماید هیچ کس و هیچ چیزی به آن زیبایی و ملاحتِ نمکین یا لطافتِ یار و جانِ  اصلیِ ما انسانها نمی رسد، چیزها و اشخاص مدتی جلوه‌گری می کنند و بزودی ملاحتِ خود را از دست می دهند اما زیبایی و لطافتِ یار و اصلِ انسان پایدار و ابدی ست. به حقِ صحبتِ دیرین که هیچ محرمِ راز  به یارِ یک جهت ِ حق گزارِ ما نرسد حافظ برای برطرف شدنِ شائبه و پندارِ یار و معشوقِ این جهانی از استعاره یار می فرماید او دیرینه و قدیم است که از دیرباز و هنگامِ الست یار و همنشینِ انسان می‌باشد، پس‌به حقِ این صحبت و همنشینیِ دیرینه که هیچ محرمِ رازی در این جهان از لحاظِ رازداری نیز به یاری که فقط جهتِ عاشقی را می شناسد نمی رسد، یک جهت یعنی این یار و همراهِ دیرینه انسان از شش جهت در جهانِِ اجسام فارغ بوده و فقط به یک جهت یعنی سمت و سویِ عاشقی واکنشِ مثبت نشان می دهد، و حق را حرکت در همین یک جهت می داند، حق گزار یعنی بپادارنده و تشخیص دهنده حقیقت که همان عاشقی ست .  هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی  به دلپذیریِ نقشِ نگارِ ما نرسد کِلکِ صُنع یا قلمِ آفرینشِ خداوند هر لحظه در کارِ آفریدن و نقش زدن در صفحه گیتی ست، دلپذیر بودن در مصراع دوم یعنی دلِ انسان بواسطه اینکه از جنس عشق است فقط همان نقشی را می پذیرد که از جنسِ خود باشد و آن همان یار یا نگاری ست که نقشی از خودِ نقاش است، حافظ می‌فرماید هیچ آفریده و صُنعی در جهان نیست که دلِ انسان به تمامیت پذیرایِ آن باشد به نحوی که نه تکراری و ملال آور شود و نه رازِ انسان را فاش کند، او ملیح است و لطیف و زیبا رو و وفادار به انسان و خُلقی خوش دارد یعنی  بدونِ کینه ورزی با کمترین اشاره و طلب بسویِ انسان باز می‌گردد. هزار نقد به بازارِ کائنات آرند یکی به سکه صاحب عیارِ ما نرسد نقد یعنی سرمایه و چیزهایِ ارزشمندی همچون طلا ، بازارِ کائنات یعنی سرایِ آخرت یا جهانِ معنا و حافظ می‌فرماید در آن جهان که انسانها به دیدارِ سلطانِ دو عالم می روند هرکسی نقدی را به عنوانِ ارمغان و ره آوردِ سفرِ خود به جهانِ مادی برای پادشاه می‌برد، برخی خدماتِ خود به سایرِ انسانها را پیشکش می کنند و عده ای نیز عبادات خود را و شاید خیرینِ راستینی هم بخشش های خود را و گروهی هم تربیتِ فرزندانِ نیک و مفید به حالِ مردم را به عنوانِ ره آوردِ سفر تقدیم میکنند که همگی خوب و سکه هایی صاحب عیار هستند و در این بازار توقعِ پاداش از سلطان دارند، اما حافظ می‌فرماید از هزاران هزار اینچنین هدایایی که به حضورش تقدیم می کنند، حتی یکی از آنها به سکه تمام عیاری که حافظ و انسانهای عاشق با خود دارند  نمی رسد و آن سکه همان یار و نگارِ زیبا رویی ست که وصف شد، یعنی فقط انسانی نقد و ارمغانش در بازارِ کائنات موردِ توجه و پذیرشِ سلطان قرار گرفته و خریدارش می شود که در این جهان به وصلِ یار رسیده و دلش به عشق زنده شده باشد. دریغ قافله عمر کان چنان رفتند که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد  قافله عمر همان ساعتها، روزها، هفته ها، ماه ها و سالها هستند که پی در پی و آنچنان با سرعت می‌گذرند و حافظ دریغ و افسوس می خورد که انسان در غفلت بسر می برد زیرا به همین سرعت آن یار و نگارِ زیبا روی و آن سکه طلایِ ناب نیز از انسان دور و دورتر می گردند تا آنجا که گردی که از عبورِ این قافله بر می خیزد به دیار و سرزمین‌ِ آرزوهایِ انسان برای وصالِ یار و زنده شدن به اصلِ زیبا رویِ خود نمی‌ رسد، و در نتیجه با پایان یافتنِ عمر دستش به آن سکه تمام عیار نمی رسد . دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد حسودان انسانهایی هستند که نه تنها خود به آن یار و سکه تمام عیار دست نیافته اند، بلکه اگر ببینند دیگری همچون حافظ به آن دست یافته و دلش به عشق زنده شده است نیز حسادت کرده و رنج می‌برند ، پس‌حافظ می‌فرماید وثوق و اطمینان خاطر داشته باش کاین آیه هایِ یأسی که حسود می خواند تا تو را از کوشش در راهِ بازگشتِ یار و معنویت باز دارد بیهوده است و زندگی در کار است که این بدخواهی به ضمیرِ امیدوارِ عاشقان آسیبی نرساند. چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی، کس را غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد خاکِ ره شدن کنایه ای ست از پیمودنِ راهِ عاشقی،‌ و "کس" همان حسودِ بیتِ پیشین است ، پس‌ حافظ در ادامه بیتِ قبل و به منظورِ جلوگیری از حسادتِ حسودان که موجبِ رنج و نا امیدی از ادامه راهِ عاشقی می‌گردند، توصیه می کند که سالک آنچنان در طیِ طریقِ به عشق زنده شود که در این رهگذر و از راه گذشتنِ عاشقان، غبارهایِ ذهنی کس را نرسد ، یعنی سالکان و عاشقان آنچنان پنهانی و به آهستگی طیِ طریق کنند که حسودان متوجه سفرِ معنویِ آنان نگردند و به اینصورت از گزند و رنجِ آنها در امان باشند. بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصه او  به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد حافظ از حسادتِ حسودان سوخت و نه تنها از آنان رنج کشید، بلکه از سویِ زهد فروشانی که از درکِ مفاهیمِ عرفانی عاجز بودند  و او را فاسق و شراب خوار می نامیدند نیز آزارها دید اما در راه نماند و طریقتِ عشق را ادامه داد اما از این می ترسد که حقیقتِ قصه غصه او را به پادشاهی که کامکار است شرح ندهند و البته که خداوند به شرح ِ حالِ او واقف است و درواقع حافظ می ترسد آنگونه که حسودان و زاهدانِ دورانِ او قصه و حالِ حافظ را بنا بر رایِ خود شرح می دادند، نسلهایِ بعد از او و آیندگان نیز همان جور و جفا  و رنج ها را بر او روا دارند.