گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

❈۱❈
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد
صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
❈۲❈
خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد
خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد
❈۳❈
ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد
غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد
❈۴❈
دلق و سجادهٔ حافظ بِبَرَد باده فروش گر شرابش ز کفِ ساقی مَه وَش باشد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۵۹

تصاویر

کامنت ها

روفیا
2015-09-04T17:27:35
سلام همایی گرامیبه گمانم در بیت اول حافظ نمیگوید حتی در میان صوفیان ...بلکه میگوید بسیاری از صوفیان ...میفرماید خرقه پوشی برای چه ؟؟؟
ناشناس
2015-09-28T12:36:45
سلام روفیای عزیز، در بیت اول حضرت حافظ می فرمایند " الزاما" همه صوفیان صاف نیستند . واژه " نه همه" دال بر احتمال است نه اکثریت. با تشکر.
اکبر تک دهقان
2015-06-05T19:25:27
هنر حافظ فقط در زییابی فوق العاده آن نیست، بلکه در تازه گی و جاودانگی آن هم هست!
بابک
2015-03-14T20:17:24
درود..ابیات 2 و3 در کتابی که من دارم جابجاست.
مهدی عرفانی
2016-09-15T10:21:04
منظور کلی از این غزل:تحول و دگرگونی
محمدحسین
2016-09-13T17:08:12
با سلام بهم نظر بنده با توجه به فرامین دینی و فرهنگی و روایات مختلف (که سرچشمه فکر جناب حافظ اند) در نقد صوفی و صوفی گری و خرقه پوشی می توان از این بیت اینگونه فهمید که جناب حافظ اشاره به ریا در خرقه پوشی دارد که می فرماید نقد صوفی نه همان صافی بی غش باشد که مفهوم مشخص دارد صوفی همچون دیگران ممکن الخطاست و مصرع بعد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. خرقه پوشی از نشانه های ریاضت کشیدن زاهدان است که از دنیا دل کنده خرقه یا بهتر بگوییم عبای پشمینه بر سرکشیده اند و اینجا اشاره به ریا و تزویر آنان است که می گویند ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.یعنی هرچند خرقه پوش است آن و عبادت دارد شاید ابریشمی زیر عبا بر تن دارد.موضوع اینگونه فصیح و بلیغ و بیشتر در خور فکر والای حضرت حافظ است
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T20:27:37
غم دنیایِ دَنی چند خوری؟............حیف باشد دلِ دانا که مشوّش باشدباده بخور! : 22 نسخه (801، 819، 821، 822، 823، 824، 827 و 15 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی، عیوضی، سایه، خُرّمشاهیباده بخواه! : 14 نسخه (803{بخوان}، 813، 814-813، 816، 836، 843 و 8 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) خانلری، نیساریباده بنوش! : 2 نسخه (825، 857)خوشدل باش! : 1 نسخۀ بی‌تاریخغزل 155 و بیت فوق در 40 نسخه آمده است. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورخ 818 اصل غزل را ندارد.************************************************************************************
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T20:29:38
نقد صوفی نه همه صافیِ بی‌غش باشدای بسا خرقه که ................ آتش باشدشایستۀ : 30 نسخه (803، 813، 814-813، 822، 824، 825، 836، 843 و 22 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساریمستوجبِ : 10 نسخه (801، 819، 821، 823، 827 و 5 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی، سایه، خُرّمشاهیغزل 155 و بیت فوق در 40 نسخه آمده است. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورخ 818 اصل غزل را ندارد. دگرسانی دیگری در مصرع نخست این است:صافیِ بی‌غش : 30 نسخه (801، 803، 814-813، 819، 822، 824، 825، 827، 843 و 21 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی، خانلری، عیوضی، نیساری، خُرّمشاهیصافی و بی‌غش : 9 نسخه (813، 816، 821، 823، 836 و 4 نسخۀ متأّخر یا بی‌تاریخ) سایهبادۀ بی‌غش : 1 نسخۀ بسیار متأخّر (893)*********************************************************************************
مهرزاد شایان
2011-12-27T16:28:27
وزن غزل نادرست استوزن صحیح:فاعلاتن ، فعلاتن ، فعلاتن، فعلنبحر رمل مثمن مخبون اصلممنبع شما چه بوده ؟
همایی
2011-12-18T01:26:13
نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشدای بسا خرقه که مستوجب آتش باشدصوفی:پشمینه پوش ابوسعید ابوالخیر می فرماید:یکسو نگریستن و یکسان زیستن شبلی گوید :صوفی آن است که اندر دوجهان هیچ چیز به جز خدای نبیند.غش:درفارسی به معنی ماده بدلی را در چیز گرانقیمت داخل کرده باشند مستوجب :لایق ومستحقیعنی انسان جایز الخطا می باشدحتی در میان همه اقشار کسی پیدا می شود که صاف و صادق نباشد وحتی در میان صوفیان هم ریا وتزویر وجود دارد..................................................صوفی ما که ز ورد سحری مست شدیشامگاهش نگران باش که سرخوش باشدمی گوید:طبع صوفی تحول پذیر است هر چند در هنگام سحر با خدا راز و نیاز می کند ممکن است در موقعیت دیگر از او خطایی هم سر بزند.....................................................خوش بود گر محک تجربه آید به میانتا سیه روی شود هر که در او غش باشمحک:بکسر میم وبه فتح میم :وسیله ای بر ای سنجیدن خالصی وناخالیصی طلا می فرماید:برای شناخت مردم با ید تجربه وآزمون پیش آید تا افراد خوب از بد شناخته شوند وگر نه با حرف وادعا نیست با عمل و آزمایش است.............................................خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آبای بسا رخ که به خونابه منقش باشدنقش برآب کردن در معنی حقیقی یعنی بر روی آبنقاشی کرد ن در معنی مجازی کار بیهوده کردنخونابه :کنایه از اشک خونین اگر خط چهره ساقی بدین گونه در آب نقش ببنددچه بسیار چهره ها به اشک خونین منقش گردد.................................................ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوستعاشقی شیوه رندان بلاکش باشدکسی که در ناز نعمت بزرگ شده نمی تواند به محبوب خو دست یابد کسی می تواند ادعای عاشقی کند که تحمل سختی و رنج داشته باشددر مراحل سیر وسلوک عرفانی تحمل سختی و ریاضت لازم است ........................................................غم دنیی دنی چند خوری باده بخورحیف باشد دل دانا که مشوش باشدباده در عرفان:نشئه ذکر استبرای چه غم این دنیای پست و دنی را می خوریاز باده ذکر الهی بخور وحیف است که آدم دانا پریشان ومضطرب باشد................................................دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروشگر شرابش ز کف ساقی مهوش باشدشراب:در عرفان کنایه از سکر،وآن محبت وجذبه یحق است.اگر باده فروش به دست آن زیبا روشراب به حافظ بدهد حافظ چنان مجذوب وبی قرار خواهد شد که خر قه وسجاده خود را در بهای آن خواهد داد.
فرشید
2013-02-04T20:24:52
ممنونم که این شعر رو گذاشتید،چون که باعث شد ادبیاتم را خوب بشوم.
آیداجون
2012-12-15T23:05:08
عالی بود. واقعا متشکرم. خیلی به دردم خورد.به خاطر همین نمرم 20شد.دوم راهنمایی هستم.
علیرضا
2012-12-19T14:22:18
عالی بود.
ناشناس
2010-11-30T16:21:01
گر محک تجربه آید میان
عباس
2019-04-03T19:43:20
دست آقا رضا درد نکنه که هر غزلی از حافظ رو میخونم یک حاشیه پر بار زیرش نوشته . واقعا ممنونم
میم
2019-09-04T18:11:42
با توجه به تفسیرهایی که از شعر خوندم اگر این غزل در فال بیاید یعنی معنی خوبی نداره؟؟؟
حسن عمرانی فر
2020-12-14T20:30:32
با سلام. نکته ای در خوانش کلمات خود و خوش و خور و از این دست کلمات وجود دارد که کمتر خوانندگان شعر با آن آشنا هستند. چنانچه در قافیه های همین غزل دقت کنید متوجه می‌شوید که خوش در پایان بیت دوم به تاسی از سایر قافیه ها باید بطور استثنا خَش خوانده شود. در برخی شعرهای دیگر هم این نحوه خوانش دیده میشود وای به دلیل کمیاب بودن توجه کافی نشده است. بطور مثال در بیت معروف: هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی به پیروی از کلمه بد کلمه خود هم خَد خوانده میشود.
سید عباس نامی
2021-04-25T15:17:13
انسان متقی و مؤمن مخلص هم ناخالصی دارد چه بسیار متقی و مؤمن که مستوجب آتش باشندآنکه به نظرانسان پاک و اهل تذرو و شب زنداری است...بیشتر باید نگران آخرتش باشید که عاقبت بخیر باشدتجربه نشان داده در امتحانات همه موفق نیستندو در امتحانات آنکه اخلاص ندارد هویدا میگرددخداوند اگر بر ما بفرماید چگونه بشری هستیم(نقش بر آن اشاره به الهام است) چه بسیار کسانی که خون گریه کنند که می یابند غرق کناهند.آنانکه اهل تقوا نیستند هدایت نمیگردند به صراط مستقیم مؤمنین متقی که اهل تعقل و عبادتند، خدا هدایت فرمایدغم از دست رفتن دنیائی که دشمن شماست چند خوریقرآن بخوان و علم و معرفت بیآموزبا تعقل می یابی حیف است که عمر را تلف کنی،این دل شما عالم و داناست (اشاره به نحوه قرآن خوانی است)دین و دیانت حافظ را تغییر می دهد قرآن اگر تفسیر گر قرآن ائمه اطهار باشد
محمدرضا اشاره
2021-02-20T12:15:49
با سلام، به نظر بنده انسانها به درجه افکار زیبا وعمل کردن به آن ، در نزد خداوند گرامی هستند نه با ملبس کردن ویا ادعا کردن ، که همین ملبس کردن به نوعی خاص که دال بر برتر بودن باشد نشان از ضعف و کمبود دارد و گرنه چه احتیاج است که با لباس و یا ادعا خود را و افکار خود را ثابت کرد، آنچه خداوند میخواهد ایمان یعنی داشتن باور به خود و افکار خود و عمل به آن است که در کلام خدا اکثرآ آمنوا و عملو با هم آمده است ولی متاسفانه بعلت کمبود در شخصیت فکری افراد باعث میشود حتی ندانسته در مسیری قدم بگذارند تا بجای ثابت کردن توانایی و ایمان خود و عمل به دانسته ها و پیشرفت در کمالات ، رو به هدایت و ارشاد دیگران می آورند و خود که راه نیافته اند راه دیگران را هم به بیراهه میکشانند و اگر مخالفتی ببینند سخت برای اثبات خود از هیچ عملی فروگذار نمیکنند مانند ماجرای گالیله که گفتند تو کافر شده ای و باید اعدام شوی و در حالیکه خود سراسر نا آگاهی و جهالت بودند و اینگونه افراد را جناب حافظ به چالش میکشد که اگر صوفی که همه چیز را از خدا میبیند و یا در همه چیز خدا میبیند نباید نقد کند همینکه سخنی شنید باید درآن سخن هم خدا را ببیند و بگذرد نه آنکه اصرارو پافشاری کند که این ایراد دارد و باید اصلاح شود و نظر خود را تحمیل کند اگر به شیوه نیکو عمل کند و نتیجه بگیرد و پیشرفت کند دیگران هم پیشرفت عملی اورا دیده و از او اولگو و راهنمایی میگیرند همانگونه که فرمودند مردم را با عمل به راه راست هدایت کنید نه با زبان ، اینجاست که میفرماید خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد یعنی اکثرا افراد زبانی امر به معروف میکنند ولی نتایج زندگیشان را که میبینی خودش در تمام زمینه ها گیر دارد چون همیشه ادعا و زبانی بوده نه عملی
مادر
2021-03-06T23:59:49
شمس خراسانی عزیز ، اینقدر سخت نگیر ، لطفا بی احترامی هم نکن. اینجا فرصتی فراهم شده تا هر کسی بتونه نظرشو بگه. شما هم نظرتو بگو. خواننده قضاوت میکنه که کی درست تر گفته از اون استفاده میکنه. در این تبادل نظرهاست که ما چیز یاد میگیریم و رشد میکنیم. بهتره همدیگر رو سانسور نکنیم. اصل تبادل و تحمل عقاید است ، نه تحمیل عقاید. صبور باش عزیز مادر.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
2020-07-16T11:19:05
سلام و درودجناب آقای بیژن در مورد نقد صوفی فرموده اند «منظور حافظ این است که نقد او ازصوفیان که در بسیاری از غزل هایش آنها را نقد میکندشامل همه نیست.»کلمه «نقد» به معنی انتقاد در زمان ما به کار می رود.نقد در زمان حافظ به معنی واقعی آن یعنی پول، زر، سیم و اندوخته بوده است.حافظ در باره اعمال و اندوخته ها و داشته های صوفی حرف می زند. ظاهرا در اینجا یک شخص خاص هم مورد نظر بوده و البته قابل تعمیم به موراد مشخص. دلیل این که بنده معتقدم نظر حافظ بر شخص خاص بوده این است که آن را بدون شکل اضافه و نیز به شکل مفرد آورده. در جاهایی که حافظ در باره کل صوفی ها نظر می دهد یا آن صوفی را دارای صفت یا دارای مضاف الیه و یا به شکل جمع آورده است.به بیت دوم هم مراجعه نمایید مشخص است که به شخص خاص نظر داشته است:صوفی ما که ز ورد سحری مست شدیشامگاهش نگران باش که سرخوش باشدمنظور این است (برداشت بنده از سخن حافظ) که همه اندوخته اعمال و داشته های آن صوفی خاص، ناب و خالص نیست و در زیر آن خرقه و لباس شهرت دینی چه بسا آتشی از جهنم نهفته باشد.حافظ این خرقه که داری تو ببینی فرداکه چه زنار ز زیرش به دغا بگشایندخدا زان خرقه بیزار است صد بارکه صد بت باشدش در آستینیایام عزت مستدام
شجاع
2020-08-01T18:34:16
جواب ابلهان خاموشی است
رضا
2017-08-28T11:06:12
نقدِ صوفی نه همه صافی بی غش باشدای بسا خرقه که مستوجب آتش باشدنقد: زر وسکّه وهرچیزی که با آن دادوستدکنند. امّا نقدینگی صوفی چه می تواندباشد؟آری نقدینگی صوفی زروسکّه ودینارنیست! اوباچیزی دیگر معامله می کند وآن "خرقه" هست وسیله ای که باآن حُقّه بازی می کند،ریاکاری می کند،دادوستد ومعامله ودرآمدزایی می کند ،نمایش می دهد و عیب هایش رانیزباآن می پوشاند. یعنی همه ی اعتبار وآبرو،دین وایمان واعتقادِ او همین خرقه ی پشمینه است که برسرودوشش انداخته است. اگرخرقه را ازاوبگیری،گویی که جانش راگرفته ای! چراکه همه ی سرمایه ی صوفی "خرقه"هست. اوبدونِ خرقه، بی همه چیز وبی آبرو خواهدشد وازاین غصّه خواهدمرد! ازهمین روست که حافظ ازخرقه وخرقه پوشی بیزاراست. اگرکسی ریگی به کفش نداشته باشد چه نیازی به خرقه دارد؟ مگربدون خرقه پوشی راستی ودرستی، صداقت وانسانیّت وپاک اندیشی وپرهیزگاری میسّرنمی شود؟! راهنمایی،دلجویی وگرهگشایی ازمشکلاتِ دیگران، پاک کردنِ اشک ازچشم وشادکردن دل مردم و نیکی واحسان وعشق ورزی، به لباس مخصوص نیازدارد! انسانیّت فراتراز مرزومذهب وملّیت وقومیت گرائیست.صافی: هرآن چیزی که تصفیه کننده باشد، فیلترغَش: آلایش وناخالصیمستوجب: سزاوارمعنی بیت:به ظاهردیگران فریب مَخورید، خرقه ی صوفی، نمی تواند پاک کننده ی گناهانِ اوباشد!اگر صوفی خرقه رابه این منظوربرتن کرده که خرقه همچون فیلترعمل خواهدکرد واوروزبروزپرهیزگارترخواهدشد،سخت دراشتباه است.خرقه صافی نیست. صافی ِ حقیقی دل واحساسات وعواطفِ آدمیست نه لباس! اصلاً خوداین خرقه عامل گناه است چون وسیله ی فریبِ دیگرانست،چون وسیله وابزار ریاکاریست! بنابراین چه بسیارخرقه هایی که سزاوارِ درآتش سوختن هستند وباید بسوزند.آتش زُهد وریا خرمن دین خواهدسوختحافظ این خرقه ی پشمینه بیانداز وبروصوفی ِ ما که ز وِردِ سحری مست شدیشامگاهش نگران باش که سرخوش باشد"صوفیِ ما" احتمالاً اشاره به سردسته ی صوفیان است که شهرتی درشهرداشته، وباحُقّه ونیرنگ،وانمود می کرده که با ذکر وتسبیح گفتن سرمست می شود!معنی بیت: این صوفی معروفِ شهرکه وانمود می کند با وردِ سحرگاهی ازخودبیخودشده ومست می گردد،باورمکن که نیرنگ است! همین صوفی شامگاهان خواهی دید که ازخوردنِ شراب سرخوش وشادمان است! کسی که شب با شراب سرخوش می شود مطمئن باش که سحرگاهان نیز ازدعا وذکر سرمست نبوده وشراب خورده بوده،لیکن به قصدِفریبِ مردم چنین وانمود می کند که ازذکروتسبیح مست شده است!بوی یک رنگی ازاین نقش نمی آیدخیزدَلق ِ آلوده ی صوفی به می ناب بشویخوش بود گر مَحک تجربه آید به میانتا سیه روی شود هر که در او غش باشدمحک: وسیله ای برای سنجش ِ عیارطلا وتشخیص خالص بودن یانبودن هرچیزیغَش: آلودگی وناخالصیمحکِ تجربه: تجربه وآزمودن به محک تشبیه شده است.خیلی خوب می شود اگربامحکِ تجربه،رفتاروکردارآدمیان آزموده شود. اگروسیله ای برای تشخیص ِ خالص بودن ونبودنِ نیّاتِ آدمی می بود خیلی ازکسانی که ادّعای پاک باطنی می کنند رسوامی شدند! حال که چنین وسیله ای وجودندارد اگر به روش ِ "تجربه" عملکردِ آدمیان را ارزیابی کنیم وادّعا وگفتار وسخنان آنهاراملاک قرارندهیم، آنهایی که غل وغش داشته وخلوص نیّت ندارند سیاه رو وخجل خواهندشد. حافظ هرگاه که قصد رسواسازی وواکردن ِ مشتِ حُقّه بازان را داشته، ابتدا خودرا متّهم کرده وسپس آنهارا.! اوهمیشه اولیّن قربانی ِ آگاهسازی وروشنگری بوده وهرگز خودرا تافته ی جدابافته ندانسته است.نه من زبی عملی درجهان مَلولم وبسملالتِ علماهم زعلم ِ بی عَملیست!خطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش برآبای بسا رخ که به خونابه مُنقّش باشدخط : خط معانی زیادی دارد.موهای ظریف و لطیفی که برگِرداگردِچهره می روید. امّادراینجا منظوراز"خط" فرمان ومرام ومسلک است.نقش بر آب زند : قول های ناپایدار بدهد.یابرباددهداگر اینگونه ساقی بافرمان های ناپایدارآرزوها وامیدهای عاشقان را بر باد دهد، چه بسیارچهره هایی که ازشدّتِ اندوه وغم، بارشِ اشکهای خون آلود، رنگین خواهدشد. غمزه ی ساقی به یغمای خردآهخته تیغزلفِ جانان ازبرای صیدِ دل گسترده دامنازپروردِ تَنَعُّم نَبرد راه به دوستعاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشدتنعّم: درنازونعمت غرق شدنمعنی بیت: نازپرورده ها وتن پروران وآنانکه درنازونعمت بسرمی برندوبرای رفاه وآسایش خویش بیشترین اهمیّت راقائل می شوند هرگزنمی توانند طریق ِ پُرخطر وصعب العبورعشق رابپیمایند. اهل نازوکام دراین راه طاقت نیاورده وازرفتن بازمی مانند. عاشقی راه ورسمی پیچده وسخت دارد تنها رندانِ مِحنت کشیده ورنجدیده که ازبَلاو مصیبت پرهیزنمی کنند می توانندطی نمایند.فرازوشیبِ بیابانِ عشق دام بلاستکجاست شیردلی کزبلانپرهیزد؟غم دنیای دَنی چند خوری باده بخورحیف باشد دلِ دانا که مشوّش باشددنی: پَست وبی ارزشمشوّش: پریشان ومَحزونمعنی بیت:چقدر می خواهی غم واندوهِ این دنیای بی ارزش رابخوری بهتراست به جای غم وغصّه، باده بنوشی وخوش گذرانی کنی. حیف است کسی که خوب وبد راازهم تمیزمی دهد ودارای فهم وخرداست به جای شادبودن، با غم خواری خاطرخودراپریشان وغمگین سازد.نکته ی قابل توجّهِ این بیت این است که شادمانی وشادزیستن نتیجه ی درکِ درست اززندگانیست واین درکِ درست حاصل نمی شود مگربادانش ودانایی. دانش سببِ افزایش ِ آگاهی وشناخت می گردد وآدمی زمانی ازدرون به شادمانیِ حقیقی می رسد که نسبت به جهانِ پیرامونی وخالقِ این جهان شناختِ کافی داشته باشد. هرچه قدرشناخت ومعرفتِ ما عمیق تربوده باشدتصویر خالقِ جهان نیزدرنظرگاهِ ما زیباتر وخیال انگیزترخواهدبود وآرامش وشادی بیشتری نصیبِ ماخواهدشد.توراچنانکه تویی هرنظرکجا بیند؟به قدردانش خودهرکسی کند ادراکدَلق و سجّاده ی حافظ ببرد باده فروشگر شرابش ز کفِ ساقی مَهوش باشددَلق: خرقهمَهوش: ماه رو، دلربامعنی بیت: اگرباده فروش،شرابی را که می خواهدبه حافظ بدهد توسطِّ ساقی زیباروی وبه دستِ ماه رویی به انجام برساند حاضرم دین وایمان وخرقه وسجادّه ام را دراختیارش گذارم. عشق بازی ، نظربازی وزیبایی جستن برای حافظ بسیارمهمّترازحفظ باورهائیست که ازگذشتگان به اوتلقین شده است. اوحاضراست هرآنچه که گذشتگان به اوتلقین وتحمیل کرده اند را یکجا داده وجامی گوارا ازدستِ ساقی ِ مه رو بگیرد.طاق ورواق مدرسه وقیل وقال علمدرراهِ جام وساقی مه رو نهاده ایم
حمید
2017-07-19T16:47:53
می شود بیت دوم را این جور هم در نظر گرفت:صوفی ما !که ز ورد سحری مست شدیشامگاهش نگران باش ،که سرخوش باشد؟یعنی ای صوفی الان مست هستی اما ممکون است ذر شاگاه داستانت چیز دیگر باشد و کسی این را نمی داند. در واقع تذکری به صوفی است.
آیدا
2017-08-12T20:14:25
دوستی که فرمودید وزن اشتباه است، سلام در این حالت شاعر اختیار داره که فاعلاتن بیاره و در واقع اصل بر فعلاتن است ، در کتابهای ادبیات تخصیصی درسی آوردن فاعلاتن به جای فعلاتن فقط در اول مصراع رو نوعی ابدال در نظر گرفته اند و اصل رو بر فعلاتن گذاشتن ، که در این صورت بحر همان است که گفته اند: رمل مثمن مخبون محذوف
بیژن
2017-03-26T20:51:30
در بیت اول منظور حافظ کاملا روشن است . میخواهد بگوید که نقد او ازصوفیان که در بسیاری از غزل هایش آنها را نقد میکندشامل همه نیست . بلکه با انهایی است که خرقه آلوده اندو مستوجب آتش. ( در دوران حافظ صوفیان پر مدعا و ریا کار و عوام فریب بسیار بودند و حافظ خطر آنها را بیش از هر جریانی می دانست .)
بهار
2017-04-16T00:57:24
به نظر بنده هم در بیت نخست منظور خواجه این نبوده که بشر جایزالخطاست و به همین نمط نیز صوفیان! با توجه به اینکه صوفی, زاهد, مفتی و محتسب و امثال آن هااز شخصیت های منفی دیوان حافظ هستند و با اتکا به واژه ی "بسا" در مصرع دوم بیت اول مقصود ایشان این بوده که صوفیان دروغین بسا بیشتر از باقی آدمیان گناهکارند چرا که بار تزویر را هم به گرده ی خود علاوه کرده اند. و در بیت دوم نیز مقصود ایشان طبع دگرگونی پذیر آدمی و در زمره ی ایشان صوفیان نبوده, بلکه به ضرس قاطع اشاره به تلون کاسبکارانه و دون صوفی دارد. شامگاهش نگران باش " یعنی نگاه کن ( حالا ببین که بی برو برگرد ) شبانگاه چطور از باده ی انگوری سرمست است در حالیکه سحرگاه تظاهر به مستی از عبادت میکرده. و به هیچ وجه منظورش این نبوده که صوفیان هم میتوانند تغییر رویه بدهند. و حال سحرگاه و شباهنگام شان از قطب دین به کفر تمایل یابد, بلکه این شیوه ی مزورانه و وقیح صوفی است.
شمس خراسانی
2018-11-01T09:59:10
واقعا یک عده بی علم و عمل به خودتون جرات میدید و در مورد حضرت حافظ حرف میزنید.لطفا فقط حافظ رو از لحاظ ادبی و وزن شعر و این گونه مسائل پیش پا افتاده بررسی کنید.در مورد عرفان و تصوف حضرت در جایگاهی نیستید که نظر بدید.یکیتون میگه حافظ مخالف تصوفه یکیتون میگه فلان و بهمان.قبل از اینکه حافظ رو تفسیر کنید در این غزل،اول باید صوفی را بشناسید.واقعا جای تاسف داره که ادبای جامعه که ادعای ادبیات فارسی رو هم دارند، از صوفی فقط پشمینه پوشی و گوشه نشینی را میدانند.ادبیات دوستانِ کشور که شما باشید وای به حال آیندگان
حسین
2018-10-02T10:42:18
وزن درست ذکر شده.
بابک چندم
2019-01-20T14:44:39
@ لیلادرود بر شمابله همین گونه که آوردید باید خوانده شود...
لیلا
2019-01-19T15:48:38
سلام و عرض ادبدر بیت دوم قافیه "سر خوش" هست که با قافیه ی دیگر ابیات همخوانی ندارد... یا اینکه باید "سر خَش" خونده بشه تا درست بشه ؟
محسن همایون
2018-03-25T09:07:48
سلامیکی از نابخشودنی ترین کارها , ریا کاری است و چه بسا مریدانی که با اندکی طی طریق در راه عرفانی برای خود دکان و دستکی راه می اندازند و با خرقه پوشی ( خرقه پوشی نشان از کناره گیری از دنیا دارد) مردم را سرکیسه می کنند و برای خود مرشد و مرید بازی در میارن و در اینجا حافظ می خواهد بگوید گول ظاهر کسی رو نخورید . در عرفان استعداد ذهن خونی در ابتدایی ترین مراحل راه امکان اتفاق افتادن دارد و حال شما نگاه کنید اگر کسی این قدرت رو بدست بیاره چه سوء استفاده ها که می شود از آن کرد.
تماشاگه راز
2018-06-26T15:03:02
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیدوران شاه شجاع مصادف است با اوج مبارزات صوفیان دنیادار و متظاهر با حافظ رند راستگو ، با تدبیر و زیرکی و حافظ با شهامت و صراحت به مصاف یکدیگر رفته و در این میان هر چند به ظاهر ، حافظ در ایامی چند در مضیقه می افتد لیکن افکار عمومی به نفع اوجبهه بندی کرده و حافظ مآلاً از این در گیری پیروز بیرون می آید. در این غزل که به منزله معرفی ظاهر الصّلاحان نابکاری که زیر پوشش تصوف در جامعه آن روز قد علم کرده بودند سروده شد است شاعر صراحتاً به مردم هشدار می دهد که سرشت و ماهیت وجودی این اشخاص ناخالصی فراوان دارد و آوردن کلمه نقد به منظور ایجاز کلام وتشبیه وجود صوفی به سکه تقلبی است . مفاد بیت دوم این غزل را حافظ در جای دیگر چنین سرو ده است :واعظان کاین جلوه در محراب ومنبر می کن چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنندشاعر دربیت سوم مفاد آیه 150 سوره بقره را یاد آوری می کند : وَ لَنَبلُوَنَّکُم بِشَیء مِنَ الخَوفِ وَ الجُوعِ وَ نَقص مِن الاَموالُ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِرِ الصّابَرینَ ( شما را به شمه یی از ترس و گرسنگی و کاهش اموال و نفوس و محصولات امتحان خواهیم کرد و صابران را نوید ده) . وبدین معنا اشاره دارد که عاقبت مشت این اشخاص ریا کار باز خواهد شد . همین مضمون را شاعر در جای دیگر به صورت دیگر چنین بازگو می کند :بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده اهل راز کردبیت پنجم این غزل به سبب بلاغت تامه به صورت ضرب المثل در آمده است .
تماشاگه راز
2018-06-26T15:15:09
صاف: زلال، خالص، کنایه از مایع زلال رویی خم شرابباده صاف: باده زلال.دُرد : ته مانده ی شراب، شراب آلوده به رسوبات که درمقایسه باشرابِ صاف و ناب، ازارزش کمتری برخورداراستصافی بی‌غش : باده زلال و خالصبیت اول :سرمایه و هستی و دارایی صوفی -که خرقه و عبادت ظاهری و پرهیزکاری اوست -خالص نیست بلکه آمیخته به تزویر و ریا و ناخالص است
حامد مهدوی دوست
2021-07-27T07:24:54.6109214
مهدوی دوست:بله درسته
مهدی نظری
2022-02-19T09:34:23.8730613
کاملا درست است
در سکوت
2022-03-19T13:35:27.2120493
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر صحافیان
2023-02-12T09:12:11.2581647
دستاوردهای صوفیان همه زلال و روشن نیست، دلق صوفیانه بسیاری است که آتش و خشم خداوند را در پی دارد.( تصوف زلال: قبل از حمله مغول با گنجینه‌ هایی چون اسرار التوحید، کشف المحجوب، تفسیر کشف الاسرار و ‌‌‌‌...)۲- صوفی ما که از دعای سحرگاهان بیخود شده است، ببین تا شبانگاه حال خوشش پابرجاست؟!۳- پس بهتر آن است که آزمون خدایی(مواجهه با اولیا و ...) به میان آید و آنکه ناصافی است، رسوا شود.۴- اگر زیبایی رخسار ساقی این گونه پارسایی را برآب می‌زند(ایهام: زیبایی را بر چهره چون آب می‌زند) صورت عاشقان بسیاری با اشک خونین نقاشی خواهد شد.۵- در طریق عشق، نازپروردگان ناکام خواهند ماند، فقط کار رندان بلاکش است.۶- دنیای فرومایه ارزش ناراحتی تو را ندارد، به شراب روی آور( خانلری: باده بخواه)برای دل آگاهان، تشویش زیبنده نیست( با توجه به طبقات دل در غزل ۱۵۷ نگرانی‌های آگاهان در ژرفای دل نیست)۷- (با توجه به‌ ارزش شراب حال خوش) دلق و سجاده‌ام را هم به ساقی خواهم داد، اگر آن شراب از دست ساقی زیباروی باشد‌.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی
برگ بی برگی
2023-05-30T04:09:17.8278073
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی غش باشد ای بسا خرقه که مستوجبِ آتش باشد با عنایت به بیتِ پایانی که حافظ از دلق و سجاده می‌گوید، بنظر میرسد صوفی نمادِ دینداریِ مصلحت اندیشانه است و نه اینکه صرفاََ  معنیِ معمولِ آن مطلوبِ نظر باشد، خوانشِ مصراع اول اگر بصورتِ شرطی باشد معنایِ بیت آشکارتر خواهد شد، پس حافظ می فرماید اگر نقد و سرمایه صوفی یا هر انسانِ دیندار با هرگونه اعتقادِ مذهبی به تمامیت، صافی یا شرابِ خالص و بدونِ غش نباشد پس‌چه بسیار خرقه هایی که مستوجبِ آتش هستند، خرقه در اینجا نمادِ باورهایِ ریاکارانه ادیان مختلف است و آتش زدن در آن یعنی رها کردنِ اعتقاداتِ آمیخته به خرافات و تعصبات بیهوده که هیچگونه ثمری در راهِ معنویت و کسبِ معرفت برای انسان نخواهد داشت، درواقع می فرماید سرمایه اولیه برای قدم گذاشتن در راهِ معرفت، یدک کشیدنِ خرقه و تعلقِ خاطر به باورهایِ رنگارنگ و پوسیده نیست بلکه صافی و شرابی ناب لازمه کارِ معنوی ست که آن هم در میخانه عشق یافت می شود. صوفی ما که ز وردِ سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد سحر شروعِ کارِ معنویِ صوفیِ مورد نظرِ حافظ یا دین باوری ست که در ماهها و سالهایِ آغازِ کار خود با اشتیاقِ فراوان از ذکر و وردهایی که فراگرفته و می خواند مست می شود اما این مستی بواسطه خرقه و تعلقِ خاطر به اعتقادات و باورهایِ اوست و نه از شرابِ صافی و بی غشِ عشق که از سویِ زندگی می آید  و درست به همین علت در شامگاهِ عُمرِ معنویِ او باید نگرانِ حالش بود زیرا به دلیلِ عدمِ نتیجه بخشیِ یک عمر ورد و نیایشِ ذهنی و دعا در رسیدن به خدا، دیگر مستِ باورهایِ خود نیست، از سیر و سلوکِ عابدانه باز مانده و می بیند توفیقی در یکی شدن با زندگی بدست نیاورده، یعنی همچنان از خشم و کینه توزی و دشمنی و حسادت و دیگر دردها رنج می برد و به آرامشِ مورد انتظار دست نیافته است، پس‌ مستیِ سحرگاهی از سرش می‌پرد و چنین کارِ معنوی را کارساز ندانسته و در نتیجه بار دیگر از چیزهایِ بیرونی و شرابهایِ این جهانی طلبِِ سرخوشی می کند.  خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد حافظ ادامه میدهد اگر شخصی دین باور با کارِ معنویِ ذکر شده مدعیِ کارکردن و نتیجه بخشیِ آن شیوه یعنی بهره بردن از ورد و دعا و نیایش گردد،‌ باید صبر کند تا مَحَکِ تجربه به میان آید و این محک چقدر خوش به انسان نشان می دهد که تا چه اندازه طلایِ وجودِ معنویِ او ناب و خالص شده است، درواقع خداوند یا زندگی هر لحظه در کار است و انسان را در شرایطِ گوناگونی قرار می دهد تا با اختیارِ خود و تصمیمی که در دوراهی هایِ زندگی و وضعیت های پیش آمده می‌گیرد خود را محک بزند، البته که چنین انسانی همواره برای اتخاذ تصمیم هایِ خطا، توجیهِ خود را دارد و این توجیهی ست که در آن غش و ریاکاری ست، .پس‌همینطور که سنگِ محک طلایِ تقلبی را سیاه می کند، رویِ انسانی که در دوراهی هایِ اختیار، تصمیمی اشتباه گرفته است نیز سیاه گشته و نه تنها برایِ دیگران، بلکه برایِ خود نیز مُسَّلَم می گردد که نقدش جعلی ست و وردهایِ سحرگاهی جواب نداده است. خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد خط در اینجا یعنی نوشته و خطِ ساقی مقدراتی ست که خداوند یا زندگی می نویسد و هر روزه همه ما انسانها را در شرایطِ دشوارِ انتخاب و سپس آزمون و مَحَک خوردن قرار می دهد، پس حافظ در ادامه بیتِ قبل می‌فرماید اگر آن یگانه ساقیِ شرابِ زندگی، با خط و کن فکانِ خود اینچنین نقش‌هایِ خود ساخته همه ما و بخصوص صوفیِ موردِ نظر را نقشِ بر آب می‌کند تا به ما ثابت کند نقد و زرِ بُعدِ معنویِ ما تقلبی می باشد، پس چه‌ بسیار رُخ و نقشهایِ زیبایی که ما با پندارِ کمالِ برای خود ساخته ایم به خونابه مُنَقَّش و مُزَین می گردد، یعنی نقش‌هایی مانندِ پندارِ کمال و توهمِ زیباییِ درونی، اعتبارهایِ عقیدتی، اعتبارهایِ علمی و کتابی، اعتبار و نقشِ خَیِّری، نقشِ پدر و مادری، و چه بسیار نقش هایِ خودساخته ای از این دست را به خونابه و درد منتهی می کند، و همین تکرارِ خونابه مُنَّقش و  دردآور است که موجبِ نومیدی از رسیدن به خدا و در نهایت سرخوشیِ شامگاهِ صوفیِ ما می باشد اما اندک صوفیانی که نا امید نشده و در جستجویِ دلیلِ بر آب زدنِ نقشهایِ خود توسط زندگی یا خداوند بر می آیند ممکن است در جهتِ عاشقی قرار گرفته، موفق به دریافتِ شرابِ عشق شده و سرانجام به سرخوشی و مستیِ حقیقیِ ناشی از آن دست یابند ، مولانا در این رابطه در غزل ۳۶۸ دیوانِ شمس می فرماید؛ از هر جهتی تو رو بلا داد / تا باز کشد به بی جهاتت گفتی که خَمُش کنم نکردی / می‌خندد عشق بر ثباتت ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرد راه به دوست عاشقی شیوه رندانِ بلاکش باشد ناز پرورد کسی را گویند که در ناز و نعمت پرورده شده است و تنعم نیز به همین معنی ست، یعنی طاقتِ سختی کشیدن و تحمل رنج برایِ بدست آوردنِ چیزی را نداشته و به نعمتِ مُفت رسیدن عادت کرده باشد که از قضا صوفیان در روزگارانِ قدیم برایِ تامینِ معاشِ خود چنین بوده و اهلِ کار نبودند، درگوشه خانقاه می نشستند تا لوت و طعامی به آنان برسد، پس‌حافظ در ادامه بیتِ قبل می فرماید چنین انسانِ نازپرورده و متنعمی هرگز به کویِ حضرتِ دوست راه نخواهد یافت زیرا او در بزنگاه هایِ انتخاب در دوراهی های زندگی، راحت ترین و پر منفعت ترین راه را بر می‌گزیند که در نتیجه با این غش و ریاکاری موجباتِ سیه روی شدنِ خود را در مواجهه با سنگِ محکِ زندگی فراهم می‌کند، برای مثال می خواهند مقام و منصبی را به او واگذار کنند که خود می داند شایسته تر از او برای این مقام وجود دارد اما انتخابِ او سکوت است و یا حتی نفیِ رقیب، زیرا در گذشتن از این منصب بسیار سخت و دشوار است، یا نازپرورده ای ورد خوان و گرسنه را در نظر بگیریم که شاهدِ افتادنِ کیفِ پولِ شخصی بر زمین است، آسان ترین کار سکوت و برداشتنِ پول است تا به این وسیله گرسنگی خود را برطرف کند اما بازگرداندنِ پول به صاحبش که کاری اخلاقی و صحیح می باشد، نیازمند انتخابی دشوار است، یا صوفیِ متنعمِ دیگری را در نظر بگیریم که پیشتاز است در صفِ دعایِ سحرگاهی و بنا بر همین تصویر، زیبارویی که با همسرش دچارِ مشگل شده به او اعتماد کرده و از وی چاره جویی می کند (این کار در روزگارِ قدیم رایج بود و کارِ روانشناس و مشاورِ امروزی را انجام می دادند) و بسیار شنیده ایم که آن صوفیِ مورد نظر سعی در جداییِ آن زوج و تصاحبِ زوجه نموده است زیرا انتخابِ صحیح برای صرف‌نظر کردن از چنین فرصتی نیازمندِ بلاکشیِ هشیارانه است، و مثالهایِ بیشمار از این دست که صوفیِ نازپروردِ تنعم تمایلی به تحملِ دردِ آگاهانه برای انتخاب های درست را ندارد، در مصراع دوم رندِ بلاکش درست نقطه مقابلِ ناز پروردِ مصلحت اندیش است و بلا یا دردها را رندانه به جان می خرد و از شدائد هراسی به دل راه نمی دهد، حافظ می‌فرماید عاشقی شیوه و راهِ  رندانِ عاشق و بلاکش را می طلبد و صوفی مسلکانِ نازپروردِ وِرد خوان و متنعم را به این کارِ سخت راهی نیست، حدیثی نیز در این رابطه وجود دارد با مضمونی اینچنین که بهشت در دشواری‌ها پیچیده شده است و دوزخ در آسانی ها و شهوات، پس‌راهکار و توصیه اولِ حافظ انتخابِ راه و شیوه بلاکشی می‌باشد که همان راهِ عاشقی ست بمنظورِ راه بردن و رسیدن به کویِ حضرت دوست. غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد توصیه و شرطِ دیگرِ حافظ برای ورود به راهِ عاشقی و به منظورِ رسیدن به حضرتِ دوست عبور از دنیا و غمِ چیزهایِ بیرونی و این جهانی می باشد که عواملِ اصلی هستند برای تصمیم هایِ نابجا و اشتباهِ انسان در بزنگاه و دوراهی هایِ انتخاب که موجبِ سیه رویی یا سفید روییِ انسان در برخورد با سنگِ محکِ زندگی می‌گردند، حافظ راهکارِ نخوردنِ غمِ دنیایِ دون و پست را نوشیدنِ باده و شرابِ خردِ زندگی می داند، در مصراع دوم دلِ انسان که از الست پُر از خرد و عشق بوده است به دلیلِ تمایلاتِ بیرونی و غمِ چیزهایِ پستِ دنیوی مشوش و مضطرب می‌گردد و همین تشویش و ترس از کم شدن هاست که موجبِ خالیِ شدنِ دل از دانایی و خردِ خدایی می گردد و حافظ با افسوس می‌فرماید حیف از این دل است، انگشت شمار صوفی یا انسانهایی که بجایِ غمِ دنیا باده می نوشند از محکِ تجربه سربلند و رو سفید بیرون آمده، دلِ خردمند و آرامِ خود را حفظ می کنند. دلق و سجادهَ حافظ بِبَرَد باده فروش  گر شرابش ز کفِ ساقیِ مَه وَش باشد توصیه آخر بهرمندی از پیرِ راهنما و راه بلدِ عاشقی ست که ماه روی است و زیبا، مه وش یعنی بزرگانی همچون مولانا و عطار و حافظ که همچون ماه نورِ خود را ازآن یگانه خورشیدِ عالم می گیرند و به جهانیان بازتاب می دهند،‌ حافظ می‌فرماید اگر‌ او یا انسانِ عاشق  شرابِ عشق را از کف یا دستِ ساقیِ ماه وشی بگیرد و از آموزه های او در پیمودنِ این راه برخوردار شود، پس‌ باده فروش یا خداوند دلق و سجاده ای که نماد و اسبابِ صوفی مسلکی و دین داریِ ریاکارانه است را مستوجبِ آتش دانسته و از بین می‌بَرَد تا این بزرگترین مانع در راهِ عشق ورزی و رسیدنِ انسانِ عاشق به حضرتِ دوست نیز از میان برود و دلِ سالک بتواند  به عشق زنده شود.