حافظ:خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد که در دستت به جز ساغر نباشد
❈۱❈
خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
زمانِ خوشدلی دریاب و در یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
❈۲❈
غنیمت دان و مِی خور در گلستان
که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد
ایا پُرلعل کرده جامِ زَرّین
ببخشا بر کسی کِش زر نباشد
❈۳❈
بیا ای شیخ و از خُمخانهٔ ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی
که عِلمِ عشق در دفتر نباشد
❈۴❈
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حُسنش بستهٔ زیور نباشد
شرابی بی خمارم بخش یا رب
که با وی هیچ دردِ سر نباشد
❈۵❈
من از جان بندهٔ سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاجِ عالم آرایش که خورشید
چنین زیبندهٔ افسر نباشد
❈۶❈
کسی گیرد خطا بر نظمِ حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
کامنت ها