گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:عشقِ تو نهالِ حیرت آمد وصلِ تو کمالِ حیرت آمد

❈۱❈
عشقِ تو نهالِ حیرت آمد وصلِ تو کمالِ حیرت آمد
بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر هم بر سرِ حالِ حیرت آمد
❈۲❈
یک دل بنما که در رَهِ او بر چهره نه خالِ حیرت آمد
نه وصل بِمانَد و نه واصل آن جا که خیالِ حیرت آمد
❈۳❈
از هر طرفی که گوش کردم آوازِ سؤالِ حیرت آمد
شد مُنهَزِم از کمالِ عزت آن را که جلالِ حیرت آمد
❈۴❈
سر تا قدمِ وجودِ حافظ در عشق، نهالِ حیرت آمد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۷۲

تصاویر

کامنت ها

متحیر
2015-09-16T02:59:39
خدمت دوستی‌ که حدیث از امام ششم شیعیان آورده بگم که از بین انبیا من می‌‌تونم سر ضرب از آدم و نوح و سلیمان و ابراهیم و یوسف و موسی‌ و یونس و یعقوب و ایوب نام ببرم که کشته نشدن (حالا پیامبر اسلام به کنار که تلاش شده درگذشت ش رو به مسمومیت غذایی نسبت بدن). با این حساب یا اینا از انبیا نیستن یا حرف امام صادق مشکل داره... کاش راحت هر حرفی رو نپذیریم
زهراهـ
2015-05-27T23:32:24
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: هیچ پیامبر و وصی پیامبری نیست الّا اینکه به شهادت می رسد. یعنی در راه خدا کشته خواهد شد و ما من نبی و لا وصی و الّا شهید.1. بصائر الدرجات، محمد بن حسن بن فروخ صفار، ص 503، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم 1404 قمری .
یکی از مردم
2016-02-04T00:42:16
سلام به دوستان عزیزمن به فال حافظ معتقدم. امروز برای ماندن یا رفتن تفالی زدم که این شعر اومد. چون در تفسیر اشعار حافظ جان سررشته ای نداشتم به اینجا و چند سایت دیگه سرک کشیدم. خوندن حاشیه دوستان برام خیلی جالب بود نتونستم در مورد حاشیه یکی از دوستان بی تفاوت بگذرم جناب طغرل خان طهماسبی جان بعید می دانم دوست محترمتان سررشته ای از مطالعه تاریخ داشته باشن وگرنه مگر کم بودند پادشاهانی که وقتی قدرت شان را در خطر دیدند، از کشتن ولیعهدهای خود ابایی داشتند؟!!! - حتی اونوقتی که ولیعهد پسرشان بوده- ( همین نادرشاه افشار خودمون مگه پسرش رو کور نکرد) استفاده از یک روایت برای پاسخ به پرسش شما به جای آوردن چند مثال تاریخی چه چیزی جز کم سوادی این دوست محترم می تواند باشد؟!!!!!توضیح آن روایت هم در جای خودش نیاز به بحث و بررسی دارد...شاید وقتی دیگر
بهزاد سلیمانی
2012-12-27T18:59:38
حیرت، ششمین وادی از، وادیهای هفت گانه عرفان است که حافظ عارف به خوبی در این غزل به تشریح و توصیف آن پرداخته است و نشانگر آن است که این بزگوار با این وادیها آشنا بوده و همه آنها را بخوبی طی کرده است
کزمی
2009-03-22T08:45:25
بیت اول ظاهراً تلمیحی دارد به سخن حضرت علی (ع)که میفرماید "اللهم زدنی فیک تحیرا:بارخدایا سرگشتگی مرا در عظمت خود افزون ساز" مقصود آنکه حیرت خود نشان درک و دریافت بیشتریست.معنی بیت چهارم: جائی که تصور حیرت پدید آید ، سالک واصل از غلبه حیرت دیگر نه از خود خبر دارد نه از حال وصال ،چه یکسره غرقه ی دریای حیرت است . "به نقل از دکتر خلیل خطیب رهبر"
انوش بهمنش
2010-08-15T22:45:30
در بیت سوم تاکید شده است که در راه رسیدن به مقصود باید یکدل و مصمم بود و دچار سرگردانی و دودلی نشد.با وجود این ظاهرا در این غزل حیرت در دو مفهوم به کار برده شده است : یکی به معنای سر در گمی و یکی به معنای غرق شدن در مقصود و بی خبر شدن از خود و حال وصال؛ چرا که در بیت های بعدی از جلال و عظمت مقام حیرت سخن به میان می اید.
ملیحه رجائی
2010-11-07T12:16:53
حیرت = سرگشتگی در راه عشق معنی بیت 1: عشق تو حیرانی و سرگشتگی برایم بوجود آورده است و وصال تو نیز باعث کمال سرگردانی عاشقان گردید. (تلمیح به فرمایش مولا علی (ع) است که می فرماید : خدایا سرگشتگی ما در عظمت خود افزون فرما!)معنی بیت 2: چه بسیار عاشقانی که در دریای محبت تو غرق شده اند و سرانجام کارشان به سرگشتگی کشید و خود را از معشوق تشخیص ندادند!معنی بیت 3: دلی به من نشان بده که بر چهره اش نشان سرگشتگی در طریق عشق نباشد.معنی بیت 4: جایی که تصور سرگردانی و حیرت پدید آید، نه از خود و نه از وصال خبری باشد ، بطوری که عاشق ،غرقه دریای عشق و حیرت می گردد.
ناشناس
2013-06-29T11:14:54
فقط در توضیح متن آقای پورجوادی که در کامنت طغرل طهماسبی آمده باید عرض کنم که مقتول و مسموم شدن امامان از عقاید شیعه به حساب نمی آمد بلکه اتفاقا بحث تاریخی است و دانشمندانی چون شیخ مفید و علامه اربلی و ... همه ی موارد را نپذیرفته اند بلکه سه امام نخست و امام هفتم و هشتم را پذیرفته اند که در منابع تاریخی اهل سنت نیز اشاراتی در ا ین باره هست. لطفا در صورت مثال زدن درباره شعر حافظ از موضوعاتی مثال بزنید که در آن زمینه ها اطلاع صحیحی در دست دارید وگرنه بر اثر مثال شما خواننده ممکن است گمراه شده و تصور کند واقعا مقتول و مسموم بودن امامان از عقاید شیعه است!
طغرل toghrol۷@gmail.com
2013-05-16T07:45:24
غزلی بسیاز ضعیفی از حافظ است. به قول آقای دکتر پورجوادی، از محققی که در باره‌ی تاریخ امام رضا تحقیق کرده بود پرسیدم آیا امام رضا را مأمون راستی راستی مسموم کرد؟ ولیعهد خودش را؟ گفت: این سؤال تو شیعیانه نیست. شیعیان در مورد ائمه‌ی خود حکم ما تقدم صادر می‌کنند و می‌گویند که همه‌ی امامان ما یا مقتول‌اند یا مسموم و لذا نمی‌توان در این مورد به تحقیق تاریخی رجوع کرد. اگر امام هشتم امام است که باید یا مقتول شده باشد یا مسموم. مقتول نشده ( یعنی با شمشیر او را نکشتند) پس مسموم شده است. در مورد حافظ هم برخی از حافظ شناسان همین استدلال را می‌کنند.شعر حافظ همه درجه یک است ولذا شعری که مکرر در مکرر می‌گوید وصل تو کمال حیرت آمد از حافظ نیست. می‌گویند این شعر از لحاظ صورت ضعیف است. درست است. از لحاظ معنی هم ضعیف است. عاشق باید از دیدن معشوق به حیرت افتد نه از وصال با او. آدم از وصال لذت می‌برد، کمال لذت را می‌برد. دیدن حسن یا نظر کردن در روی معشوق است که مایه‌ی حیرت می‌شود. این قاعده‌ی استتیک شعر است. قاعده‌ی نظر باز بودن است. در حالی که در سراسر این غزل چیزی که نیست به حیرت افتادن از حسن و جمال است. این غزل هم از حیث صورت و هم از حیث معنی آن‌قدر متأسّفانه ضعیف است که من هم دلم می‌خواهد بگویم از حافظ نیست، ولی ... !
رضا
2017-10-18T01:39:14
عشق تو نهال حیرت آمدوصل تو کمال حیرت آمددراین غزل زیبا و"حیرت زا" عشق کاملاً عرفانی وآسمانیست. معشوق همان معشوق اَزلی بی همتاست وتمام ابیاتِ غزل یکدست وهماهنگ درراستای به تصویرکشیدن بُهت وحیرتِ عاشق است. برای درک بهتراین غزل وآشناشدن باحال وهوای غزل،مرورشعرزیبای زنده یادسهراب سپهری بنظرضروری می نماید:کار مانیست شناسایی راز گل سرخکار ما شاید این استکه در افسون گل سرخ شناور باشیم!پشتِ دانایی، اردو بزنیم دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سرِ خوان برویم صبح ها وقتی خورشید در می آید متولّد بشویم هیجان ها را پرواز دهیم روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نَم بزنیمآسمان را بنشانیم میان دو هجای هستیریه را از ابدیت پر و خالی بکنیمبار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم نام را باز ستانیم از ابراز چنار از پشه از تابستانروی پای تر باران به بلندی محبّت برویمدر به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیمکار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرنپی آواز حقیقت بدویم.همانگونه می دانیم اغلبِ عرفامتفقاً براین باوربودند که برای رسیدن به سرمنزلِ مقصود،لازمست سالک یارهرو،هفت منزل یاهفت شهرسیروسلوک را(طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت وفقروفنا)به سلامت طَی کنند تابه کوی حقیقت رهنمون گردند. امّاحافظِ ساختارشکن،گرچه به تمام راه ورسم ِ منزلهای سیروسلوک آشنا وآنهارا یکایک باموفّقیت طَی کرده وپشت سرگذاشته است لیکن دراینجا تعریفِ جدیدی ازحیرت ارایه داده است،تعریفی که عارفان ووارستگان نیز انگشت به دهان در"حیرت" فرومانده اند! اودرحقیقت بابرهم ریختنِ بنای کهنه وکلنگیِ منازل ِ سیروسلوک،مثل همیشه طرحی نودرانداخته است. اودراین غزل جایگاهِ "حیرت" رانه درمنزل ششم که درجایگاه اوّل قرارداده وحتّا وصال رانیزسببِ کمالِ حیرت دانسته است. درنظرگاهِ حافظ، حیرت یک سکّو وپلّه جهت پرتاب به مرحله ای دیگرنیست بلکه خودِ حیرت وشناورماندن دربُهت وتحیّر هدف غایی می باشد. چراکه انسان مگرمی تواند درمقابل این همه زیبایی ازبُهت وسرگشتگی خارج وبه کاردیگری مشغول شود؟!"حیرت": شگفتی،بُهت وتحیّر،سرگشتگی وسرگردانیمعنی بیت: خطاب به معشوق اَزلیست: عشق توازابتدا به مانندِ نهالِ حیرت، ازخاکِ مزرعه ی ِ وجودِ ماسربرآورد ومارا دربُهت وسرگشتگی فروبُرد.این نهال هرچه بزرگترشد برحیرتِ ماافزوده شد وسرانجام که درختی تنومندگشت ثمر ومیوه یِ آن بُهت وتحیّرشد!بنابراین ،عشق تونهالِ حیرت و وصلِ تونیزکمالِ حیرت وشگفتیست. توآنقدرزیبایی وجاذبه داری که ماهیچ فرصتی جز فروماندن درشگفتی وانگشت به دندان گزیدن نداریم! مااگرخیلی زرنگ بوده باشیم تنهاکاری که ازعهده ی آن خواهیم آمد شناورماندن دردریای حیرت است! کاردیگری نمی توان انجام داد. کشش وجاذبه های بی نهایتِ تو که پی درپی وبی وقفه بردل عشّاق فرودمی آید، آنهاراازانجام هرکاری دیگرعاجز وناتوان می سازد.باچنین حیرتم ازدست بشد صرفه ی کاردرغم افزوده ام آنچ ازدل وجان کاسته ام آغازعشق توچون نهالِ حیرت وپایانش (وصال وپیوند باتو) کمالِ حیرت است. سرتاسرمنازل این راه ازابتدا تاانتهاحیرتی فزاینده وبی پایانست.بَس غرقه ی حالِ وصل کآخرهم بر سرِ حالِ حیرت آمدمعنی بیت: ای بسا کسانی که (مثل ِ حلّاج) غرق در حال وصل شدند وبه پایان راه رسیدند ودرسرمنزل مقصود فرودآمدند سرانجام به مقام حیرت و بُهت وسرگشتگی دست یافتند. چراکه درنظرگاهِ حافظ ومطابقِ این نظریه که "عشق باحیرت آغازمی شود" هرگزاین حیرت وسرگشتی درهیچ مرحله ای فروکش نخواهد کرد واتّفاقاً درمرحله ی پایانی که زیبائیها وجاذبه هانیز برجسته تر وغنی ترهستند به اوج کمال می رسد. ازهمین روست که آنها که به وصال رسیده اندازهمه متحیّرترند. گقتمش درعین وصل این ناله وزاری زچیست؟گفت ماراجلوه ی معشوق دراینکارداشت!یک دل بنما که در رهِ اوبرچهره نه خالِ حیرت آمدتمام عاشقان ِ معشوق اَزلی، برچهره ی خود یک نشانه دارند وآن حیرت وسرگشتی است که حافظِ نکته بین ونکته پردازآن رابصورت خالی بر چهره‌ی عشّاق تصوّر کرده است. "خالِ حیرت"معنی بیت: درادامه ی بیتِ پیشین می فرماید:یک دل ویا یک عاشق رابه معرفی کن که درچهره اش خالِ حیرت ونشانه ی سرگشتگی وبُهت نداشته باشد.کرشمه ی توشرابی به عاشقان پیمودعلم بی خبرافتاد وعقل بی حس شدنه وصل بمانَد و نه واصلآن جا که خیالِ حیرت آمدخیال: نیرویی که به‌وسیله ی آن صورت‌هایی که در زمانی دیده شده در ذهن تجدید و احیا می‌شود.معنی بیت: آنجا که عاشق بانیرویی ذهنی، تصاویر زیبائیها وجاذبه های معشوق رامتصوّرمی شودو بازیاد آوریِ می کند، حیرت و شگفتی فَوَران کرده ووصال وفراق رامَحومی سازد هیچ چیزجزبُهت وسرگشتگی باقی نمی ماند، هم دردِ فراق وهم شادی وصال ازبین می رود.عاشق شناورمی ماند برروی امواج حیرت وتعجّب وچیزی نمی بیند!بدین دودیده ی حیران من هزارافسوسکه بادوآینه رویش عیان نمی بینمازهرطرفی که گوش کردمآوازِ سؤالِ حیرت آمددرراهِ عشق ازهرطرف که گوش سپردم تاپاسخی برای سئوالاتم بیابم،تنهاچیزی که شنیدم سئوالاتِ حیرت افزابود! ازهرطرف که رفتم جزوحشتم نیافزودزینهارازاین بیابان، وین راهِ بی نهایتشد مُنهَزم از کمال ِ عزّتآن را که جلالِ حیرت آمدمُنهَزم: شکست خوردههرکسی که شکوه وجلالِ حیرت رادریافت ودرک نمود، تمام ِ کمالات وعزّتش درهم می شکند وازدست می رود. امّا کدام کمالات وعزّتش می شکند؟ کمالاتِ علم ودانش، کمالاتِ اخلاقیّات، عزّتِ اجتماعی، شوکت وثروتِ دنیوی، مقام دینی وخلاصه به هرعزّتی که رسیده باشد ازدست می دهد. چراکه جلال وشوکتِ حیرت فراتر ازسایرجلال وشکوه وشوکت هاست. درهم شکننده ی عزّتهاست. نمونه ی بارز آن شیخ صنعان است. شیخی که عزّت وشوکت داشت ،مرید وپیروانِ زیادی داشت، درحوزه ی دین ومذهب جایگاهِ والایی داشت، به یکباره آن هم پس ازهفتادسال زهدوپارسایی، بادیدن یک فروغ ِ رویِ معشوق اَزلی درسیمای معشوقی زمینی، همه ی داشته های خودرا ازدست داد،بی آبرو وبی حیثیّت شد،بدنامی رابه جان خرید،مریدانش راازدست داد،جایگاهش درهم شکست وهرچه ساخته بودفروریخت.چون جلالِ حیرت بروی غالب گشته بود!بنابراین کسی که جلال و عظمتِ حیرت را دریافت نمود و به این مقام دست یافت، از هر چه عزّت و بزرگیست، گریزان می شود و در برابر عزّتِ عشق(حیرت) سرتسلیم فرودمی آورد..گرمُریدِ راهِ عشقی فکربدنامی مکنشیخ صنعان خرقه رهن خانه ی خمّارداشت!سر تا قدم ِ وجودِ حافظدر عشق نهال حیرت آمدسرا پای ِ وجودِ حافظ،در طریق ِعشق، همانندِ نهال حیرت است که هرچه رشد ونموّمی کند به سرگشتگی وبُهتِ اوافزوده می گردد. روشن است که اگراین نهال به ثمردهی برسد جزشگفتی وتحیّر میوه ای نخواهدداشت.زانجا که فیضِ جام سعادت فروزتوستبیرون شدن نمای زظلماتِ حیرتم
سهیل قاسمی
2017-04-11T21:10:29
نهال در دو جا آمده که هر دو به معنی ی کوچک و (در ابتدای راه) است.1- عشق ِ تو، نهال (ابتدا)یِ حیرت است و وصل ِ تو کمال ِ حیرت است.2- خیلی از آدم هایی که غرقه ی حال ِ وصل بودند (می پنداشتند که به وصل رسیده اند)، سر ِ آخر بر سر ِ حال ِ حیرت آمدند.3- یک دل نشان بده. چون که در راه ِ او، خال ِ چهره (زیبایی صورت) کارساز نیست4- آنجایی که خیال ِ حیرت بیاید، نه وصل باقی می ماند و نه واصل (به وصل رسیده)5- از هر طرفی که گوش کردم آواز ِ سوآل ِ حیرت آمد6- آن کسی که جلال (بزرگی) یِ حیرت به او دست داد، در عین ِ کمال ِ عزت، چون شکست خوردگان شد. {تازه دانست که عزت اش هیچ بوده و جلال و بزرگی به حیرت است}7- سرتا قدم (تمام) ِ وجود ِ حافظ، در طریق ِ عشق، مانند ِ نهالی است که تازه در اول ِ راه ِ حیرت است.غزلی در ستایش ِ (مقام) ِ حیرت است.
مریم
2018-03-01T03:58:53
با سلامبسیار تشکر از تاریخ ما و جناب آقای سهیل قاسمی....جواب خیلی از سوالای این چند وقت اخیر در این شعر و در توضیحات ایشون بود برای من....ممنون.
جاوید مدرس اول رافض
2018-04-04T14:07:11
*********************** شرح غزل شماره 172**********************1- عشق تو نهال حیرت آمدوصل تو کمال حیرت آمد شرح عرفانی = حیرت،وادی ششم از وادی‌های سیر وسلوک عرفانی و سکوی پرش به مرحله‌ی هفتم یعنی فناست.شاعر حیرت را به درختی مانند می‌کند که نهال آن در مرحله‌ی عشق(وادی دوم سیر و سلوک)در دل سالک کاشته می‌شود و در مرحله‌ی‌هفتم به درخت کاملی تبدیل می‌شود.در این غزل،ویژگی‌هایی از وادی حیرت توصیف شده استخطاب به محبوب میگوید که در ابتدا محبت تو نو نهال حیرت بود که در زمین دل من ریشه دوانید و به نشو نما در آمد اما چون بار وصال حاصل نبود مذموم و مشؤوم بود و تا بار وصال حاصل گشت سبب حیرت محمود شد که عالم حقیقت همه حیرت و دهشت است*شرح معمول =عشق تو،نهال حیرت و وصل تو،کمال حیرت است**********************************************************2- بس غرقه حال وصل کآخرهم بر سر حال حیرت آمدشرح عرفانی = یعنی چه بسا (صد هزار ) عاشق غریق بحر وصال که در آخر کار و نهایت وصال هم بر سر حال حیرت آمد.((حقیقه المعرفه حیرة )) و همچنین ((المتحیر لم یکن له مخرج من امره)) سر گشته کسی است که کارش بیرون شدی ندارد*معنی معمول= چه بسیار رهروا نی که پس از غرق شدن در وصل باز هم به حالت حیرت باز می‌گردند.***********************************************************3- یک دل بنما که در ره اوبر چهره نه خال حیرت آمدشرح عرفانی = از استمرار حیرت خبر میدهد .ومیگوید که محب هر لحظه در حالت بعد و عدم وجدان محبوب گرفتار حیرت مذمومه است و در حالت قرب و وجدان مطلوب گرفتار حیرت محموده است چنانچه عشق همه حیرت است و حیرانی چرا که عاشق مستهلک در معشوق است و خود بیخبر و حیران و تداوم بقایش در معشوق است و خود فانی میشودحلاج گوید : بینی و بینک انی ینازعنی فارفع بلطفک انی من البین میان من وتو، «من » نزاع می کند، خداوندا به لطفت، «من » را از میان بردار! تا دوئیت از میان برخیزد و من در تو مستحیل شوم و در تو باقیچهره ،رخ ، عارض = عبارت از مظهر انوار وجود استخال در اصطلاح کنایه از وحدت ذات مطلقه است(سمبل وحدت).*معنی معمول=دلی را نشان بده که داغ حیرت بر آن نقش نبسته باشد. به دل شخصیت بخشیده و حیرت رامانند خالی بر چهره‌ی او تصور کرده است. **********************************************************4- نی وصل بماند و نه واصلآن جا که خیال حیرت آمدشرح عرفانی= وصل پیوستن دو چیز است بهم و این بدون ثنویت (دوئیت) امکان ندارد که در عین وصل وحدت استمیگوید نه وصل را وجود ماند نه واصل را آنجا که خیال و صورت حیرت محموده آمد تبدیل به وحدت وجود میگرددو همه چیز در سایه محبوب و معشوق ازلی معدوم و بر او زنده میشود.*معنی معمول=حتی با آمدن خیال حیرت،نه از وصل نشانی می‌ماند و نه از واصل. یعنی حیرت چنان است‌که حتی سالک واصل را هم سرگشته می‌کند.تکرار مضمون بیت دوم است. *******************************************************5- از هر طرفی که گوش کردمآواز سؤال حیرت آمدشرح عرفانی = از هر طرفی که گوش کردم در طوایف اهل حیرت بواسطه کمال خوشی و لذت ،مقام حیرت او از تقاضای(سئوال) ازدیاد حیرت ( ربی زدنی فیک تحیرا .سبحان من لم یجعل .....) خدایا در حیرتی که مرا به تو هست بیفزا ) بگوش هوش من آمد.معنی معمول= از هر طرف که گوش کردم،صدای سؤال حیرت می‌آمد.******************************************************6- شد منهزم از کمال عزتآن را که جلال حیرت آمدشرح عرفانی = هر سالکی که گرفتار حیرت از عشق تو شد و بواسطه مشاهده جلال و شکوه تو مغلوب آن گشت دیگر از او چیزی باقی نماند فانی ازخود گشت و به امید بقا در وجود تو.*معنی معمول= کسی که جلال و شکوه حیرت را یافت،از کمال عزت دوست،شکست خورده و گریزان شد.******************************************************7- سر تا قدم وجود حافظدر عشق نهال حیرت آمدشرح عرفانی = سر تاپای حافظ در در عشق ذات محبوب متکبر،نهال حیرت آمد. گاه از خلق بجانب حق بود و گاه از جانب خلق بجانب حق و به تعبیر این بیت خواجه :عاشقان نقطه پرگار وجودند ولی / عشق داند که در این دایره سر گردانند*معنی معمول= سر تا پای وجود حافظ،در عشق او نهال حیرت است. نهال حیرت تشبیه است.از آن روحیرت را به نهال مانند کرده که نهال،استوار نیست.با وزش باد به هر سو خم می‌شود و در معرض‌ بی ثباطی وسر گردانی است*********************جاوید مدرس (رافض)
جاوید مدرس اول رافض
2018-04-10T21:40:30
تضمین غزل 172*** در وهم ، سگال حیرت آمددر جان همه حال حیرت آمدگر با تو جلال حیرت آمد***عشق تو نهال حیرت آمدوصل تو کمال حیرت آمد**************************ما ئیم و قرار ما زدلبرعشقش شده بر کمال، کیفرنور از رخ یار گشته مظهر*****بس غرقه حال وصل کآخرهم بر سر حال حیرت آمد************************* دل رفت زعشق یار هرسوافتاد به دام خال و ابروآنکس که نه عاشقست خود کو***یک دل بنما که در ره اوبر چهره نه خال حیرت آمد*********************** کثرت شده در میانه حایل دل بهر وصال یار مایلطالب شده هرکه گشته قابل***نه وصل بماند و نه واصلآن جا که خیال حیرت آمد************************ در کثرت اسیر جفت و فردمهجران شده گر بلا و دردمبویی رسد از وصال هردم***از هر طرفی که گوش کردمآواز سؤال حیرت آمد***********************دردانه خال و ما و حسرتسالک چو رسد ز فرط غیرتواصل شود هر کسی زهمت***شد منهزم از کمال عزتآن را که جلال حیرت آمد********************** از عشق بُود چو بود حافظدر بحر وفا خلود حافظاینست اگر نمود حافظ*** سر تا قدم وجود حافظدر عشق نهال حیرت آمد**جاوید مدرس ( رافض)
رضای دیگر
2018-07-02T14:42:08
در مورد بیت اول لسان الغیب به سادگی شروع حیرت را تجلی عشق و به کمال رسیدن حیرت را بروز وصل می داند.
در سکوت
2022-03-23T16:16:03.5220458
این غزل را "در سکوت" بشنوید
بابک بامداد مهر
2022-12-31T13:48:56.5509829
همه حیرتم به کجا روم به رهت سری نکشیده من زره هوس به تو کی رسم نفسی زخود نرمیده من...   )بیدل(
Ali Sarhaddi
2023-04-02T20:45:19.8482955
سلام کاش با جناب "رضا" بیشتر آشنا میشدم  ایشون بنظر بنده بهترین و دقیق ترین برداشت ها رو از شعر حافظ داره
دکتر صحافیان
2023-06-24T09:02:59.2304908
عشق تو نهال سرگشتگی را در وجودم نشاند و وصلت آن را به اوج و شکوفایی رساند.۲- بسیارند دلدادگانی که غرق وصال شدند و به مقام حیرت رسیدند." عشق همه حیرت است و حیرانی. در تحیر هفتصد مقام است و اهل تحیر چهل و پنج طایفه‌اند.جنید: حقیقت معرفت حیرت است. صاحب مقام حیرت کسی است که کارش بیرون‌شدی ندارد.چون اهل تحیر خواهند که نماز بگزارند بامداد در حجاب کبریا، پیشین بالای عرش، نماز دیگر در کعبه، شام در بیت المقدس و خفتن در بیت المعمور باشند" شرح ختمی لاهوری، ۱۴۲۱۳- در راه معشوق دلی نیست که در چهره خال حیرت نداشته باشد(بعضی نسخ: در ره تو)۴- چون مقام حیرت پابرجا شود نه واصلی است و نه وصلی( آگاهی است از یگانگی و وصال جاودان ازلی، زیرا جویای وصل بودن خود دلیل دوگانگی است)۵- آری از هر طرف آواز پرسش‌های بی‌پاسخ حیرت است.۶- آنکه بزرگی حیرت را یافت از این عزت بی‌نظیر، از هم پاشید و محو شد.( این بیت در خانلری نیست)۷- اکنون به سبب عشق، تمام وجود حافظ از این نهال حیرت به بار نشسته است.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح
برگ بی برگی
2023-07-03T05:04:19.5079622
عشق تو نهالِ حیرت آمد وصلِ تو کمالِ حیرت آمد عرفای دیگر و بخصوص عطار حیرت را یکی ازمراتبِ سلوکِ و عاشقی می دانند اما حافظ از ابتدایِ عاشقی حیرت را مبنایِ قدم گذاشتن در طریقت می داند که سالک در هرچه در این جهان می‌نگرد با تحیًَر نقش و نشانه ای را از حضرتِ معشوق می‌بیند، از آوازِ پرندگان گرفته تا مناظرِ بدیعِ طبیعت و هر آنچه در آسمان و زمین است همگی‌موجبِ حیرتِ سالک کویِ عشق می‌گردند و حافظ چنین حیرتی را نهالی می بیند که نیازمندِ مراقبت است تا به درختی ریشه دار و محکم مُبَدًَل گردد بگونه ای که تندبادِ حوادثِ روزگار  کمترین تاثیری را بر رَوَندِ عاشقی و کارِ معنویِ او نگذارد، در مصراع دوم ادامه میدهد در اینصورت است که چنین عشقی به ثمر رسیده و سالک در مراتبِ بالاتر به کمالِ حیرت و عاشقی دست می یابد. بس غرقه حالِ وصل کآخر  هم بر سرِ حالِ حیرت آمد در این سیر و سفرِ معنوی چه بسیار سالکانی هستند که در آرزو و انتظارِ وصل هستند تا به احوالاتِ آن روز که آنرا مقصد می دانند دست یافته و از آن حالاتِ معنوی بهرمند شوند، اما هستند برخی از آن عاشقان که رندانه هم اکنون و حالِ حیرت را در می یابند و از آن بهره می برند، مانندِ کسانی که به قصدِ گردشگری به مسافرت می رود، گروهی لذت را در رسیدن به مقصدِ موردِ نظر و بهرمندی در آن مکان می بینند و گروهی دیگر از لحظه لحظه سفرِ خود هم اکنون لذت برده و بهرمند می شوند، پس‌سالکِ رند آنچه را در وصل و آخرِ الامر میسر می شود هم اکنون نیز در می یابد. یک دل بنما که در رهِ او بر چهره نه خالِ حیرت آمد هر دلی که عاشق شده باشد نشانِ عاشقی و حیرت در رخسارِ او قابل مشاهده خواهد بود، پس‌ حافظ می‌فرماید یک دل را به من بنما که عاشق شده باشد و خال یا نشانه هایِ حیرت بر چهره او را نتوان دید، در جایِ دیگری می فرماید؛          عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد/ ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست نه وصل بمانَد و نه واصل آنجا که خیالِ حیرت آمد سالک کویِ عشق گاهی با اندک تغییری گمان می بَرَد وصل شده و به حضور رسیده است، حافظ چنین وهمی را خیالِ حیرت نامیده و می فرماید اینجا با چنین توهمِی نه وصل و نه این واصلِ خیالی بر جای نمی مانند زیرا آن گمانی ست برآمده از ذهنِ سالک و چیزهایِ ذهنی همگی آفل و گذرا هستند. از هر طرفی که گوش کردم آوازِ سؤالِ حیرت آمد در این بیت حافظ حیرتِ واقعی را توصیف کرده، می فرماید ذهنِ سالکِ طریقت به هر سوی و جهتی که برود با پرسشی حیرت آور  روبرو می شود ، برای مثال افرادی در گذشته به او جفا کرده اند و او از آنها رنجیده است اما اکنون با حیرت سؤال می کند که چرا آن رنجش و کینه دیگر وجود ندارد، یا در طرفی دیگر پیش از این بسرعت با کوچکترین ناملایماتی خشمگین می شد اما اکنون با حیرت از خود می پرسد که چرا از چنین مسئله و یا ناسزایِ کسی عصبانی نمی گردد، و یا قبلآ در جهتِ کسبِ ثروت و یا از دست دادنِ پولی شادمان و یا غمگین می شد اما ناباورانه می بیند وضعیتها تغییری در او ایجاد نمی کنند، خلاصه اینکه از هر طرف و جهت هایِ ذهنی که پیش از این می‌رفت و واکنش هایِ هیجانی نشان می داد، اکنون با کمالِ حیرت می بیند تغییری بنیادی در او ایجاد نمی شود و حافظ می‌فرماید اینچنین حیرتی حیرتِ حقیقی می باشد و نشان دهنده وصلِ حقیقیِ سالک است. شد مُنهزِم از کمالِ عزت آن را که جلالِ حیرت آمد منهزم از ریشه هزیمت است و به معنیِ شکست خورده یا متواری شده از مقابلِ دشمن، کمالِ عزت همان کمال طلبی ست که امروزه واژه‌ای آشناست به گوشِ ما، عرفا معتقدند طَرَف و جهت هایِ ذهنی و توهمیِ ذکر شده در بیتِ قبل همگی در راستایِ آبرو، یا عزت و برتری طلبیِ انسان است، حافظ در ادامه می فرماید آن سالکِ عاشقی که به وصلِ حقیقی برسد و جلال و شکوهِ حیرت را با چشمِ دل مشاهده کند از آن کمال طلبی و تمتایِ آبرو از چیزهایِ توهمی و ذهنی فرار می کند چنانچه سربازی شکست خورده از دشمن می گریزد، یعنی عاشقِ واصل خود را از آبروهایِ تصنعی و کمالِ عزت که ریشه همه دردها و رنجهایِ بشریت است بی نیاز می بیند. سر تا قدمِِ  وجودِ حافظ  در عشق، نهالِ حیرت آمد حافظ فروتنانه خود را در آغازِ راهِ عاشقی می داند  که سرتا قدمِ وجودش در نهالِ حیرت است، یعنی اگر عاشقی بخواهد به مراتبِ حیرتِ حقیقیِ ذکر شده در غزل دست یابد بایستی سرتا پایِ وجودش  در  راهِ عشق نهالی گردد که در حیرت ریشه می دواند، و این میسر نمی شود با کار و سعیِ فراوان در راهِ کسبِ معرفت، باشد که روزی این نهال رشد نموده و به درختی تنومند تبدیل شود .  با سپاس از بزرگوارانی که شرح هایِ خوبشان موجبِ درکِ بهترِ این کمترین از این غزلِ عارفانه شد