گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:صبا به تهنیتِ پیرِ می فروش آمد که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

❈۱❈
صبا به تهنیتِ پیرِ می فروش آمد که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
❈۲❈
تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
❈۳❈
ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغِ صبح ندانم که سوسن آزاد چه گوش کرد؟ که با ده زبان خموش آمد
❈۴❈
چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟ سرِ پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۷۵

تصاویر

کامنت ها

محسن همایون
2015-11-28T16:52:39
چند بیت اول که در مدح پیر گفته شده و امدن پیر را ستوده و دو بیت بعدی دو پیام مهم داره یکی کلمه عشرت است که من ان را به خوشحالی تعبیر میکنم و انسان همیشه باید شاد باشد و یکی از بزرگ ترین عارفان جهان می گوید : نگران نباشید شاد باشید . و انسان با شادی خدا را بهتر میشناسد کلمات بعدی بحث تفرقه و مجموع است که در بیت پنجم امده و حافظ به ان توصیه می فرمایند و من این دو کلمه را به وحدت وجود تعبیر میکنم و حافظ با زیرکی و رندی تمام ‚ این دو سر بزرگ عرفانی را در کلامش نهفته و سپس می گویند سر پیاله بپوشان یعنی می گویند : اسرار را نگو
...
2015-03-13T08:24:33
گل های تازه شماره 187
محمد
2012-12-07T02:06:39
دوست عزیز بسیار زحمت کشیدید و بسیار استفاده کردم اما ای کاش تفسیزی هم اضافه می کردید که منت تمام کرده باشد.
بزرگمهر وزیری
2008-05-26T10:05:35
سوسن و ده زبان آن در بیت ششم، در غزل 160 نیز آمده است :«به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظچو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد»
ملیحه رجائی
2010-11-06T15:49:18
صبا = باد صباتهنیت = تبریک (مصدر باب تفعیل)ناز = آسایشطرب = شادیمسیح نفس = جان بخش عیسی دمنافه گشای = عطر افشانبرفروخت = شعله ور کردنیوش =( از مصدر نیوشیدن = شنیدن) سخن بپذیرهاتِف = آواز دهنده غیبزهد ریا = پارسایی ریاکارانهنافه گشا = عطر آگینخروش = فریاد ، نغمهمجموع = وحدت مگر = همانابه هوش = هوشیارسوسن = گیاه سوسنمعنی بیت 1: باد صبا بمناسبت فرارسیدن زمان شادی و عیش و نوش برای گفتن مبارک باد پیش می فروش آمد که بهار را تبریک گوید.معنی بیت 3: باد بهاری آتش تنور لاله را چنان شعله وردکرد که از حرارت آن غنچه در عرق غوطه ور شد و گل سرخ برشاخه شروع به جوشیدن کرد.معنی بیت 6: نمی دانم سوسن سفید آزاد از مرغ سحری چه شنید که با دارا بودن ده زبان، ساکت و خاموش شد!
برگ بی برگی
2020-04-23T11:59:14
صبا به تهنیت پیر می فروش آمدکه موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمدباد صبا یا نسیم زندگی بخش صبحگاهان که پیغام آور زندگی یا خدا میباشد به تهنیت و ستایش پیر می فروش که ، انسان کامل یا همان پیر مغان و یا شخص حافظ است ، آمده و یادآوری میکند که موسم شادی و عیش زنده شدن به یار و ناز معشوق و نوشیدن می شده است و این پیغام هر لحظه ازسوی حضرت دوست برای انسان میآید اما در فصل بهار تبلور و عینیت بیشتری پیدا میکند چرا که بهار و نو شدن طبیعت می تواند الهام بخش انسان باشد تا او نیز تحول و دگرگونی را تجربه کند . هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشایدرخت سبز شد و مرغ در خروش آمدو این نسیم زندگی بخش که مانند دم مسیح زنده کننده است ، بوی خوش همچون نافه را درهمه جا منتشر میکند یعنی که این نسیم شامل همه موجودات عالم میشود و درخت که نماد زندگی میباشد سبز شده و حیاتی دوباره مییابد و مرغ خروش و فریاد بر میدارد که ای انسان، تو نیز از طبیعت بیاموزد و زندگی نوی را آغاز کن و این مرغ خوش الحان همان انسان کامل و در اینجا حضرت حافظ یا پیر می فروش است که با این ابیات می خروشد.تنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمداین نسیم صبحگاهان اکنون به باد بهاری مبدل شده و چنان آتش و نور و گرمایی به جهان میدهد که غنچه (انسانی که هنگام شکوفایی اش فرا رسیده ) عرق نموده و آماده شکفتن میشود و گل یا انسانی که پیش از این در راه عاشقی قدم گذاشته است به جوشش و دگرگونی میرسد .به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوشکه این سخن سحر از هاتفم به گوش آمدپس تو نیز ای انسان به هوش و ذکاوت خود آن نکته را از من داشته باش و برای رسیدن به عشرت و شادی بی سبب (اصل خدایی انسان ) کوشش کن یعنی بر روی خود کار کن چرا که این پیغام و نصیحت را در سحرگاهان از سروش غیب شنیدم که تنها کار و سعی فراوان راهگشا ی انسان است ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموعبه حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد تفرقه به معنی دو پنداشتن است ، یعنی خدا را یک سو و انسان را سوی دیگر دیدن  ، حافظ می‌فرماید  با  این فکر و ذهنیت خدا و هستی را دیدن ، نشانگر منیت و خود کاذب یا دیو درون انسان است ، پس اگر هستی و هشیاری ایزدی را در همه انسانها و سایر موجودات یکی دانسته و به همگی عشق بورزی یا به عبارتی تجلی خدا را در انسانها و باشندگان عالم ببینی جهان را مجموع دیده ای و این نشانه رخت بربستن دیو درون از مرکز انسان است و از این پس پیغامهای غیبی و سروش آسمانی  بر دل و مرکز انسان خواهد نشست ، این امر مطابق حکمی ست که دیو چو بیرون رود فرشته در آید گ هر دو در یک مکان نمیگنجد ، دیو درد و خشم ، حسادت ، کم بینی ، کینه ، دشمنی و سایر صفات رذیلانه  را می‌شناسد  اما فرشته یا خداییت انسان عشق و مهربانی و دوستی  را ، و این دو در یک جا نمی‌گنجند .ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزادچه گوش کرد که با ده زبان خموش آمدسوسن  خود را آزاد میدانست تا با (ده زبان که نشانه کثرت است) همچنان ذهنی فعال داشته و از سر فکر و برای خود نمایی حرف بزند ولی سرانجام نصیحت مرغ صبح (حافظ ) را پذیرفت و خاموش شد تا زندگی از طرف او حرف بزند پس تو نیز ای انسان ذهن خود را خاموش کن .بقول مولانا :انصتو بپذیر ، خاموش باش / چون زبان حق نگشتی گوش باش چه جای صحبت نامحرم است مجلس انسسر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمدو این مجلس انس جای نامحرمان یا انسان هایی که دارای من ذهنی میباشند نیست چرا که آنها با چیزهای این جهان هم هویت هستند و از این چیزها طلب زندگی و خوشبختی میکنند و یکی از این نمونه های هم هویت شدگی ها خرقه پوشی زهد و مذهب پرستی میباشد که از سر فکر و ذهن میباشد و حافظ آنها را نامحرم میداند که نباید با آنها به بحث نشست چرا که اتلاف وقت است و علاوه بر آنکه تاثیری روی آنها نداردو موجب خالی شدن انسان از انرژی زنده زندگی میشوند . پس بهتر است پیاله می ایزدی را از او پوشاند تا مگر خدا و قضا برای او چه بخواهد .بقول مولانا : تا کنی مر غیر را حبر و سنی خویش را بد خو و خالی میکنی ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظمگر ز مستی زهد ریا به هوش آمدپس ای حافظ یا بهتر بگوییم ای انسان تو از خانقاه که میتواند کلیسا یا کنیسه یا مسجد وهر جای دیگری باشد که انسان از روی فکر و ذهن خود و با تقلید از سایرین در آنجا به عبادت میپردازد ، به سمت میخانه رو ،که می عشق ایزدی به انسان دهند و این می هشیاری میباشد که انسان را از مستی توهمی زاهدان ریا کار به هوش می آورد تا دست از اینگونه زهد برداشته و به باده خرد ایزدی مست و به او زنده شود . با سپاس
هما
2020-11-13T18:33:29
من می‌خواستم این ترانه ملئوک ضرابی که این غزل حافظ را خوانده است به این غزل لینک بدهم اما نتواستم. این غزل حافظ را ملوک ضرابی در ترانه «نازنین گل من » احرا کرده است و به این نشانی در دسترس است. پیوند به وبگاه بیرونی دوستانی که می‌توانند اطلاعات این اجرای ملوک ضرابی را در بخش موسیقی و نمایه موسیقی این غزل استفاده کنند و بگذارند. ممنونم
رضا
2017-10-21T01:53:03
صبا به تهنیتِ پیر می‌فروش آمد که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمدپیرمی فروش، همان پیرمُغانست. تنها روشن ضمیری پاک باطن که حافظ صمیمانه به اوعشق می ورزد ورفتارهای خودرا مطابق با خواست ونظراو تطبیق می کند. اوتنها شخصیّتی است که حافظ فرمانبری اورا ازدل وجان پذیرفته وگردنش زیربارمنّتِ اوست. "عشق ورزی، بی آزاری وشادمانی وطَرب" اساس واصول ِ مَسلکِ اوست. ظاهراً ایّام بهار است وبادصبا به پیر می‌فروش مبارک‌باد می‌گوید که خوشا براحوالت، فصل بهار است و موسم ِ طرب وشادمانی. دراین فصل بازارعیش و شراب‌نوشی گرم است.حافظ نگرش ِ زیبائی به جهان دارد. بادِصبا به مناسبت ِ فرارسیدن ِ سرفصل شادمانی ( بهار) به پیرمی فروش تبریک می گوید. ازاین نگرش می توان فهمید که حافظ این پیرِ روشن دل را چقدر دوست دارد. تکرار کلماتِ "طرب و عیش و ناز و نوش" علاوه بر این که مراعات نظیر ایجاد کرده است، اشاره به فرهنگِ کهن ایرانیان وبزرگداشتِ جشن بزرگِ نوروز باستانی وتأکید بر شادمان بودن دارد.حافظ چه راهنما ورهبرخوبیست! بارها وبارها مارا به عیش ونوش وشادکامی دعوت کرده وتاکید به دانستنِ قَدر وقت می کند. دلیل این اَمر این است که حافظ بهترین روانکاوِ رفتارهای آدمیست. اومی داند که تنها راهِ مستقیم ِ نزدیک شدن به خالق ِ زیبائیها،شادمانی وطرب است.عشرت درنظرگاهِ حافظ شادی درونیست وشادی یعنی شکرگذاری. اَلا ای دولتی طالع که قَدروقت می دانیگوارابادت این عشرت که داری روزگاری خوشهوا مسیح‌نفس گشت و باد، نافه‌گشایدرخت، سبز شد و مرغ، در خروش آمد"هوامسیح نفس گشت" یعنی موسم بهارفرارسیده، طبیعت دوباره زندگی آغازکرده است. هوای بهار همانگونه که نفس ِ حضرت عیسی مردگان رازنده می کرد، به طبیعتِ مُرده جانی تازه بخشیده است."باد نافه گشاگشت" یعنی باد عطردل انگیزبهار را به مشام می رساند، چنانکه نافه ی آهو که پاره می شود بوی خوشی درهوا منتشرمی گردد. عطرشادمانی وشمیم ِ بهار به نافه تشبیه شده است. درموردِ نافه قبلن توضیح داده شده است.بوی نافه، بسیار تند است. آن را در کیسه‌ای می‌گذاشتند و زمانی که درِ کیسه را باز می‌کردند، از آن بوی خوش پراکنده می‌شده است. گاهی این نافه را زنان به موی خود می‌بستند و وقتی گیسو را باز می‌کردند، بوی خوش نافه پراکنده می‌شده است.بنابراین بادِ بهاری، نافه می‌گشاید و زمانی که از روی گل‌ها رد می‌شود، بوی خوشِ آنها را به همه جا می پراکند. درختان نیز سبز شده وشکوفه ها یکی یکی می شکفند . آواز پرندگان به گوش می رسد وهمه درجشن ِ فرارسیدن بهارمشارکت دارند.تنورِ لاله، چنان برفروخت باد بهارکه غنچه، غرق عرق گشت و گل به جوش آمدلاله که درونش سرخ است به تنوری تشبیه شده که بادبهاری درآن می دَمَدوفروزان می سازد. تصویری خیال انگیز دست داده است. تصویری که ارایه ی ِ آن جز از ذهنِ خلّاق و تخیّل قویِ حافظ، بَرنمی‌آید.! سایر ِگل‌ها وغنچه ها که پیرامون ِ لاله روئیده اند ازگرمایِ این تنورِبرافروخته ی ِ لاله، رنگشان سرخ‌شده وعرق کرده اند(شکفته شده اند.)به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش که این سخن، سَحَر از هاتفم به گوش آمدتاکیدی دیگر برعیش وعشرت و دَم راغنیمت شمردن، با گوشِ عقل وخرد بشنو، بادقّت وخوب گوش کن که پند واندرزت می دهم فقط به عشرت وشادی ِ درونی بپردازاز و خوش باش. این ندای سعادت بخش از عالم ِغیب به من رسیده است.‏باعبوس بودن وخشک مغزبودن، نه خدمتِ به خَلق میسّرمی شود نه بندگیِ خالق. همه چیز منوط به میزان ِ شور واشتیاق وشادمانی ِ درونیِ ماست. نشاط وعشرت کلیدِ رستگاریست. یادآوری وبَرجسته سازی ِ داشته ها ونعمتها، قدرشناسی ووقت شناسی، مِهرورزی وبخشش ازلوازم عیش وعشرتِ حافظانه است که به رایگان دراختیارماست.ای دل اَرعشرتِ امروز به فردافکنیمایه ی نقدِ بَقا راکه ضمان خواهدشد؟ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموعبه حکم آن که چو شد اهرمن، سروش آمداز فکر تفرقه و پرداختن به مسائل متعدّدِ دنیوی ومادّی پرهیزکن تاپریشان خاطرنگردی وزمینه ی عشرت وشادی فراهم شود.به گوشه ی ِ عزلت وتنهایی مگریز وبااطرافیانت، گرم وصمیمانه باش، دست به قضاوتِ دیگران مَزن وآنها راهمانگونه که هستند بپذیر ودرحلقه ی آنان باش. خود راباپیرامونت جمع کن ومجموع شو. تفریق وجدایی اندوهباراست ودرجمع وباجماعت بودن شادی می آفریند، مطابق این قانون که هرگاه، اَهریمن(شر) از جایی بیرون رانده شود،سروش وفرشته (خیر) جایگزین آن می شود.خلوتِ دل نیست جای صحبتِ اضداددیوچوبیرون شودفرشته درآید.ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزادچه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد؟!‏سوسن : سوسن ده زبان ، گلی با 5 گلبرگ و 5 کاسبرگ همرنگ و سفید مشابه به زبان. سوسن در طبیعت به حرّافی وسرزنش ِ کردن ِدیگران معروف است. ده زبان دارد. کنایه ازسخن چینان وهرزه گردانست. به سوسن ازآن جهت" آزاد" گفته شده که مثل ِ "گل سرخ" درتعلّق ِ عشق وعاشقی نیست( کسی عاشق اونیست.)مرغ سحر: بلبل وکنایه ازعاشق صادق است.سوسن ِ سخن چین ِ حرّاف، که ازهرچیزی بهانه ای پیدا کرده وآن را باده زبان به این وآن تعریف می کند(همانندِ بعضی آدم های سخن چین،یک کلاغ راچهل کرده وسخن راکِش می دهد)اگر چه ده زبان دارد امّا نمیی دانم از بلبلِ عاشق چه شنیده که مدهوش و متحیّر، سکوت برگزیده است.! حافظ غیرمستقیم می خواهد این رابگوید که درمقابل ِ عشق ِ صادقانه یِ بلبل به گل سرخ، هیچکس نمی تواند سخن چینی کند، حرف درست کند.بلبل نَمادعاشقیست وبرای همگان قابل احترام است. همگان دربرابر این صداقت واین سوز وگدازعاشقانه، سکوت اختیار کرده وبه احترام ِ اوسرتسلیم فرود می آورند. مثلاًکسی نمی تواند بگوید بلبل ریاکاری می کند.! کسی نمی تواند داستان درست کند که بلبل به سببِ به دست آوردن ِفلان مقام وموقعیّت تظاهر می کند. وقتی کسی باصداقت عشق می ورزد هیچ حرف وحاشیه ای نخواهد داشت. سوسن با ده زبان، دربرابراین عشق وعلاقه یِ قلبی، زبان درکام کشیده وساکت ومبهوت مانده است! چه رسد به دیگران .!درغزل پیشین به خاطر داریم که سوسن همه راسرزنش می کرد وایرادمی گرفت ودائم قُرقُرمی کرد، دراینجا خاموش مانده است!زبان گشاده چوتیغی به سرزنش سوسندهان گشاده شقایق چومردم ِ ایقاغچه جای صحبت نامحرم است مجلس انس؟!سر ِ پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد!‏اغلب ِغزلهای حافظ همه دریک راستا وبگونه ای مکّملِ یکدیگرند. وباهم ارتباطاتِ عمیقی دارند. زیرا غزلها اغلب بیانگر دیدگاههایِ خاصّ ِ این فرزانه ی بی بدیل است."خرقه پوش" در اغلبِ غزلها تداعی کننده ورساننده ی ِ خودپسندی، بدبینی،ریاکاری و تعصًب وخشک مغزیست. دراینجا نیزکنایه ازصوفی، زاهد وعابدیست که عشقورزی را مَعصیت شمرده و شریعت راتنها راه رسیدن به حق می داند. مجلس ِاُنس ،جائیست که رندان وعارفانِ هم عقیده وهم مَسلک،گِردِ هم جمع شده وبا همدیگرصحبت وتبادل نظرمی کنند. ازآنجا که درچنین مَحفل هایی ،حرفهایی زده می شد که ممکن بود ازدیدگاهِ متشرّعین کفرآمیز تلقّی گردد وحتمن بی مِی وپیمانه نیزبرگزارنم شد، بنابراین روشن است که جایی برای نامحرم وجود نداشت. ازاین رومی فرماید: سرِ پیاله را بپوشانید که خرقه‌پوش( زاهد یا صوفی ریاکار) می آید.! چون اونه ظرفیتِ دیدن ِ مِی وپیمانه رادارد نه توانِ شنیدن ِ حرفهایی که دراین محفل زده می شود.تانگردی آشنازین پرده رمزی نشنویگوش نامحرم نباشد جای پیغام سروشز خانقاه به می‌خانه می‌رود حافظمگر جز مستی زهد ریا به هوش آمدگفتیم که حافظ درجوانی بدنبال ِ جُستن ِ حقیقت به فرقه ها ومَسلک های زیادی می گروید وهربارنیزخیلی زود،به مَددِ هوشِ سرشار وپاکی ِ باطن،باپِی بُردن به پوسیدگی ِ اعتقادات وباورهای آنان، خود راکنارکشیده وبه جستجوی خویش ادامه می داد. درآخرین باری که این اتّفاق رُخ داد به این نتیجه ی ِ رهایی بخش رسید که فرمود:جنگِ هفتاد دوملّت همه را عذربِنه چون ندیدندحقیقت رهِ افسانه زدند.! ازآن پس بود که حافظ به فکرِ بناسازی ِ مَسلَکی نو و ایده آل اُفتاد. مَسلکی که فارغ ازهرگونه گناه وثواب،اجبار وتهدید، و مُجازات وجنگ وجَدل باشد. اواوّلین خِشتِ این بنای ماندگار را این چنین تعبیه کرد:مَباش درپیِ آزار وهرچه خواهی کنکه درشریعتِ ما غیرازاین گناهی نیست.دلِ نازنین ِ حافظ ازتهدید وتکفیر وارتداد شکسته بود.اودرپی ِ مَسلکی بود که کسی مجبوربه پذیرش یا خروج ازآن نباشد وآزادی کامل برای هرکسی درهرزمانی میّسر بوده باشد. ازهمین رو دوّمین خشتِ مَسلک خود را چنین تعبیه کرد:هرکه خواهد گوبیا وهرکه خواهد گوبروکِبر ونازوحاجَب ودَربان بدین دَرگاه نیستوسوّمین خشت:مانگوئیم بَد ومیل به ناحق نکنیمجامه ی کس سیه ودَلق ِ خودازرق نکنیم.و....الی آخربرای حافظ که به نور وروشنایی رسید، همیشه خاطره یِ لحظاتِ بُریدن ازمَسلکهایی که موقّتاًبرای کنجکاوی وجُستنِ حقیقت بدانها می پیوست، غرورانگیز وفخرآمیزاست وهمیشه ازآنهاباافتخاریاد می کند. چون درآن لحظاتِ به یادماندنی بود که حافظ تصمیم می گرفت ازتاریکی به روشنایی قدمی بردارد وبه راه بیافتد.معنی بیت:حافظِ جوینده ی حقیقت، ازخانقاه وصوفیگری (محلِّ خودنمایی وریاکاری) دل کنده وبه سوی میخانه (محل درستی و راستی) رفت. اوبی تردید تاکنون مستِ زُهد ریایی بوده، حال بیدارشده وبه هوش آمده است.‏جایی دیگر درهمین راستا ازمسجد به خرابات می رود:من زمسجد به خرابات نه خود افتادماینم ازعهد ازل حاصل فرجام افتاد.
منوچهر تقوی بیات
2017-03-27T21:45:26
با درود و مهر برای همه ی کسانی که این نوشته را می خوانند.این غزل در ستایش بهار و جشن بهار است. برابر با نوشته ی کتاب نوروز نامه که منسوب به خیام نیشاپوری است، آیین نوروز و می یا شراب از یافته های ایرانیان است. پیر می فروش همان آیین پیرنوروزی و جشن و شادی است. پیرمغان، پیرمیخانه، پیر میکده، پیر خجسته پی، پیر خرابات، پیرِما، همه اشاره دارد به فرهنگ دیرینه ی ایرانی که می را گرامی می داشته است. واژه های تهنیت، طرب، عیش، ناز، نوش، نافه گشا، خروش مرغ، لاله، افروختن، گل، عشرت، مجلس انس، پیاله، میخانه و مستی، همه از لوازم جشن و شادی است. ایرانیان پیش از آمدن زرتشت، در همه ی روزهای سال به بهانه ی جشن آن روز ویژه، برای خود شادی می آفریدند. حافظ در این غزل با فرارسیدن بهار چندین پند اندیشمندانه به ما می دهد:ـ "به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش" گوش هوش؛ گوش درون و گوش خرد است. این سخن را حافظ از سروش درون یعنی ندای درون خود شنیده است.ـ هر سخنی را هر جایی نگویید زیرا بیم آن می رود که زبان آزادگان، سر سبز آنان را به باد دهد. این سخن را مرغ صبح به سوسن آزاد گفته است.ـ تفرقه و جدایی اهریمنی است. مجموع و متحد شوید تا اهریمن را وادار به فرار کنید.ـ سخن مجلس انس را نزد نامحرم به میان نکشید. در نزد خرقه پوش سرپیاله را بپوشانید. چون بیم تعزیر، تکفیر و کشتن شما می رود.ـ حافظ از زهد ریا دوری می کند، جانماز آب نمی کشد و به میخانه و فرهنگ می و جشن و شادی روی می آورد. "عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش" رند کسی است که سنت های خرافی را نمی پذیرد و باطنش پاک است. نظرباز کسی است که با دیده اش از زیبایی های جهان بهره مند می شنود و به شنیدنی ها باور ندارد.با آرزوی درک و دریافت درست از نوشته های ارزشمند حافظ.
nabavar
2017-03-27T23:35:05
آقای منوچهر تقوی بیات گرامی کاش همان مرقوم می فرمودید که حافظ سروده بود . می فرمائید : ”هر سخنی را هر جایی نگویید زیرا بیم آن می رود که زبان آزادگان، سر سبز آنان را به باد دهد. این سخن را مرغ صبح به سوسن آزاد گفته است“ تحریف نفرمائید .می گوید : نمی دانم سوسن آزاد از مرغ صبح چه شنید که خاموش ماند . دو دیگر : زمانی که معنا و تفسیر می فرمائید چه خوب که طبق گفته باشد ، نه انحراف . بیم تعزیر، تکفیر و کشتن را از کجای این غزل پیدا کردید ؟ که گفته خرقه پوشان کشتار می کنند ؟دیگر آنکه : پیرمی فروش همان آئین پیر نوروزی و جشن و شادی نیست . این جمله شما هم از نظر تعبیر و هم از نظر معنا اشتباه است . به قول خودتان : با آرزوی درک و دریافت درست از نوشته های ارزشمند حافظزنده باشید
سهیل قاسمی
2017-04-17T09:05:24
مصراع دوم بیت پنجم می گوید شرط لازم برای این که سروش بیاید این است که سروش برود.بیت، اسلوب معادله است.برای این که مجموع شوی لازم است که از فکر تفرقه برگردی. همان گونه که باید نخست اهرمن برود تا سروش بیاید
سهیل قاسمی
2017-04-17T09:08:07
بیت آخر: حافظ از خانقاه به میخانه می رود که شاید به این طریق بتواند از حالت مستی (مذموم) که به خاطر اثرات زهد ریایی به او دست داده، در میخانه خلاصی یابد و هشیار شود.
محسن صباحی
2017-05-10T00:28:52
"درخت سبز شد و مرغ در خروش آمدتنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمدبه گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش"از منظر زبان شناسی این قسمت از غزل بسیار درخور مداقه می باشد، حافظ بچیرگی همچون نوازنده ای زبردست اوا ها را در هم آمیخته است فاصله درخت با برفروخت؛ تنور با بهار؛ غنچه با غرق و عرق؛ جوش و گوش هوش و نیوش کوش را بنگرید. فواصل هجایی آنرا در میزان ضربی غزل دقت کنید. موسیقی حروف ر و سین را مشاهده کنید.
رضا
2018-08-31T01:47:13
بیت "تنور لاله چنان برفروخت باد بهار/ که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد" علاوه برمعنی اصلی که دوستان اشاره کردن به گلاب و گلابگیری هم اشاره داره. کلمات تنور، بهار، غنچه، گل، جوش آمد و عرق (که هم میتونه به خود گلاب اشاره داشته باشه و هم عمل عرق کردن یا تقطیر) با هنرمندی در کنار هم سروده شدن.
غزالی
2018-12-21T19:06:34
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انسسر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمدهم معنی با حکایتی از فیه ما فیه مولانا جلال الدین:به حضرت مصطفی (صلوات اللّه علیه) جماعتی منافقان و اغیار آمدند ایشان در شرح اسرار بودند و مدح مصطفی (صلی اللهّ علیه و سلم) میکردند پیغامبر به رمز به صحابه فرمود که ((خَمِّرُوا آنِیَتَکُمْ))یعنی سرهای کوزها را و کاسها را و دیگها و سبوها را و خمها را بپوشانید و پوشیده دارید که جانورانی هستند پلید و زهرناک مبادا که در کوزهاء شما افتند و بنادانی از آن کوزه آب خورید شما را زیان دارد باین صورت ایشان را فرمود که از اغیار حکمت را نهان دارید و دهان و زبان را پیش اغیار بسته دارید که ایشان موشانند لایق این حکمت و نعمت نیستند.
nabavar
2018-12-26T10:32:35
افشین جان اشتباه می کنی به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمدآیه ی قرآن است که: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا که برگردانده اند : دیو چو بیرون رود فرشته در آیدحق را فرشته و باطل را دیو گفته اندحافظ اشاره به این حکم دارد،به حکمِ آن که یعنی: روال و قانون چنین است
افشین سمردیا
2018-12-26T09:05:28
در بیت : ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع به حکم ، آن که چو شد اهرمن سروش آمدخواننده بیت باید بعد از به حکم وقف کند و در حقیقت بعد از حکم کاما نیاز دارد چراکه با معنی کلی شعر هم آهنگ نیست یعنی : با داشتن حکم ، آن کسی که شد اهرمن سروش آمد نه آنکه هرکس که اهریمن شود سروش خواهد آمد و بدین طریق با ابیات دیگر در معنا هم آهنگی دارد .
بیگانه
2018-03-07T13:09:26
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس...
جاوید مدرس اول رافض
2018-04-13T23:00:52
شرح غزل شماره 175 (حافظ)****************وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)*****************1- صبا به تهنیت پیر می فروش آمدکه موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد***صبا:نسیم ملایمی که صبح و غروب از جانب شمال شرقی می وزد . تهنیت:خوشامد گویی ، شادباش ، تبریک ، مبارکباد.ناز:آسایش ، تنعم، کامرانی .نوش : آشامیدنی شیرین و گوارا . ***معنی معمول=نسیم صبا برای گفتن شاد باش نزد پیر می فروش آمد. چرا که فصل بهار ، فصل شادی و شادمانی و عیش نوش فرا رسیده است.*************************************2- هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشایدرخت سبز شد و مرغ در خروش آمد***مسیح نفس:به مانند نفس مسیح ، روحبخش ، عیسوی دم .نافه:کیسه یی در زیر شکم آهو ی نر سرزمین ختن و تاتارستان که از آن مایعی معطر قهو های تیره خارج می شود به نام مشک موسوم است.نافه گشای:بازکنند ه مخزن مشک ، پراکندن بوی خوش ، مشک بیز.خروش : با صدای بلند خواندن ، با صدای بلند صحبت کردن .جای دیگر گوید:بار غمی که خاطر ما خسته کرده بودعیسی دمی خدا بفرستاد و بر گرفت ***معنی معمول=هوا به مانند نفس مسیحا روح بخش و بادسبب پراکنده شدن بوی خوش و در ختها سبز شده و مرغان به آواز ه خوانی افتاد اند .*************************************3- تنور لاله چنان برفروخت باد بهارکه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد***خروش : با صدای بلند خواندن ، با صدای بلند صحبت کردن .تنور لاله:( اضافه تشبیهی ) لاله به سب رنگ قرمز و حالت پیاله یی بودن آن به تنور تشبیه شده است.بر فروخت:شعله ور ساخت .غرق عرق گشت:از رشک در عرق شرم غرق شد.گل به جوش آمد : در اصل جوشش وفور گل را میرساند *** معنی معمول=نسیم بهاری چنان تنور لاله را شعله ور و سرخرنگ کرد که غنچه از شرم به عرق نشست و گل به هیجان و جنب و جوش افتاد .*************************************4-به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوشکه این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد***نیوش: بگوش بگیر ، بشنو، بپذیر.عشرت: شادمانی ، عیش ونوش .هاتف: فرشته پیام آور ، اواز دهنده یی که خود او دیده نشود ، سروش غیبی . ***معنی معمول=با گوش هوش این گفته را از من بپذیر و به شادمانی گرای که سحر گاهی این سخن از ندای فرشته یی به گوش من رسید .*************************************5- ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموعبه حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد***تفرقه / مجموع =جمع و تفرقه دو اصطلاح متقابل عرفانی است هجویری گوید :تفرقه مکاسب است و جمع مواهب یعنی مجاهدت و مشاهدت.تفرقه: جدایی ، پراکندگی.حافظ بارها به تفرقه و جمع اشاره کرده است بالفظ ( پریشانی و پریشان و مجموع و جمعیت )تا شوی مجموع:تا جمعیت خاطر پیدا کنی.اهرمن: دیو، شیطان.سروش:فرشته.خلوت دل نیست جای صحبت اضداد/ دیو چو بیرون رود فرشته در آید ***معنی معمول= فکرهای متفرقه وآرزوههای جور واجور رارها کن تا جمعیت خاطر و طمأنیه و حضور قلب پیدا کنی ، زیرا دیو چو بیرون رود فرشته در آید.(جاء الحق ذهق الباطل)*************************************6- ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزادچه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد***مرغ صبح:مرغ سحر، بلبل.چه حالتست که گل در سحر نماید روی /چه آتشست که در مرغ صبحخوان گیرد.سوسن آزاد :سوسن ده زبان ، گلی با 5 گلبرگ و 5 کاسبرگ همرنگ و سفید مشابه به زبان .*** معنی معمول= نمی دانم که گل سوسن که از رنگ تعلق آزاد است از بلبل چه شنیده که با آنکه ده زبان دارد لب فرو بسته است.*************************************7- چه جای صحبت نامحرم است مجلس انسسر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد***نامحرم:ناآشنا ، غریبه.مجلس انس:مجلس خصوصی ، انجمن دوستان یکدل . خر قه پوش:صوفی ریاکار و متظاهر . ***معنی معمول= در انجمن دوستان یکرنگ ، جای آن نیست که نامحرمی حضور یابد . سر پیاله را بپوشان که سرو کله خرقه پوش ریا کار پیدا شد.*************************************8- ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظمگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد***زهد ریا: زهد ریایی ، تظاهر به پرهیزکاری.مستی زهد: غرور وتکبر ناشی ا ریا کاری وتظاهر به پرهیزکاری .*** معنی معمول=حافظ خانقاه را ترک گفته یه سوی میخانه می رود ، گویا از غرور مستی آفرین تظاهر به پرهیزکاری ، به هوش آمده است.********************************جاوید مدرس ( رافض)شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیاین غزل در وصف بهار ، در هشت بیت سروده شده که چهار بیت اول آن در توصیف آب وهوای معتدل و نسیم روح بخش این فصل و چهار بیت نهایی آن در توصیه واندرز ، آمیخته به نکات عرفانی وارائه طریق صراط مستقیم اهل طریقت است که به ترتیب چنین است : 1- در بیت پنجم می فرماید اینقدر آرزوی خواسته های متفرقه خواهشهای جور واجور در دل مپروان تا جمعیت خاطر طمأنینه پیدا کنی . 2- به همان علت که سوسن با داشتن زبان ، وقتی حرف منطقی از بلبل شنید خاموش شد نصیحت را از دل و جان بپذیرد و این تمثیل به صورت غیر مستقیم ، به مخاطب ، روش قبول نصیحت را یاد می دهد . 4 با افراد غیر مستعّد و مقلّد و سطحی و متظاهر به دینداری نشست و برخاست مکن. 4- حافظ از خانقاه صوفیان متظاهر به میکده معرفت روی آورد . او از غرور ومستی تظاهر به دیانت دست کشیده و به هوش آمده و این اوست که دارد با تو این سخنها رادر میان می نهد .شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
گمنام
2018-02-01T21:14:35
و سوسن تک لپه ای جدا گلبرگ است با 6 گلبرگ رنگارنگ و کاسبرگهایی خرد، آنچه به زبانی می ماند که از دهن عطر آگین او به در آمده است پرچم ها و کلاله ی چشم به راه اوست و سوسن خموش نیست و گیاهان خموش نیندزبانشان را باید آموخت ، زبان باغ را، من آموخته و سور و سوگشان را دیده ام بسیار بارها سخت نیست ، دل باید داد بیازمایید چون دوست جان که آزموده است.
زبان بریده
2018-02-01T12:29:20
سوسن سفید نام دیگرش،سوسن آزاد میباشد و به سوسن ده زبان مشهور استحافظ در جای دیگر هم از سوسن نام برده و ده زبان برایش قایل شده (غزل 160)ولی اینجا ذکر کرده که سوسن آزاد،مراد است
زبان بریده
2018-02-01T02:00:58
سلامجناب رضا ممنون از توضیحات شیوا و زیباتوندو نکته بنده عرض میکنماول.گل سوسن دارای شش گلبرک است.و سوسن پنج برگ،نیست(یا حداقل بنده ندیدم تا بحال)دوم.با استناد به سطرهای پایانی فرمایشات شما،بنده به این نتیجه رسیدم که جناب حافظ،لاییک بودند و هرکاری میکردند،بجز آزار دیگران؟!
روفیا
2018-02-01T10:03:12
دوست گرامیاگر تنها گلبرگ ها را در نظر بگیریم حافظ باید می گفت شش زبان. در مورد کاسبرگ سوسن هم هر چه در گوگل ایمیج جستجو کردم کاسبرگی که زبان درازی را نمایندگی کند نیافتم. یحتمل کاسبرگ هایش بسیار کوچک هستند. حتی سوسن چلچراغ هم که جزء گونه های نادر سوسن هاست و تنها در داماش از ارتفاعات رودبار و جایی در آلمان می روید همان ساختار شش گلبرگی را دارد. عبارت ده زبان احتمالا تنها از حیث مبالغه به کار رفته و شاعر خواسته برای آدم های حراف و وراج و talkative یک نماینده بیاورد.
هادی
2018-06-05T16:46:27
‍ ✔️«من (نادرپور) با رضا ثقفی برادر همسر آقای خمینی از سالهای دور دوست بودم و ثقفی مرد ملای درس‌خوانده‌ای بود. در حدود سالهای چهل که سر و صدای خمینی در قم بلند شد من به‌اعتبار این که خمینی دارای افکار مخصوص به خود است و از نظر اسلامی تندرو به‌نظر می‌رسید به ثقفی ایراد می‌گرفتم که این شوهر همشیرۀ تو چه می‌گوید؟ یک دفعه وقتی کارم با او به جرّ و بحث جدی کشید. ثقفی به من گفت چه عیبی دارد که او را از نزدیک ببینی و حرفهایش را بشنوی. من موافقت کردم و به‌اتفاق او به قم به دیدن خمینی رفتیم. محل ملاقات، مَدرَس خمینی بود و نه خانۀ او. به این معنی که مدرس مانند همه اماکن مشابه، حجره‌ای بود نسبتاً وسیع و نسبتاً نیمه‌تاریک در صحن حضرت معصومه. ثقفی که قبلا آمدن ما را خبر داده بود مرا به داخل اتاق برد که باز هم طبق سنت حجره‌ای، مخدّه‌ای در بالای اتاق بود و متکایی چند و همین. خمینی بلند شد و تواضعی کرد و ما را به نشستن دعوت کرد. صحبت کردیم و ثقفی حرف های مرا تکرار کرد و خمینی به‌دقت گوش کرد. جلو رویش کتابی بود نسبتاً ضخیم. با لحنی آرام و شمرده و بیانی کاملا فصیح و روشن حرف می‌زد و به اشعار متعددی استناد می‌کرد و بیشتر تکیه بر آراء فلاسفه و حکمای اسلامی داشت و نیز شواهدی از عرفان فارسی به شعر و نثر می‌آورد. صحبت که گل انداخت کتاب را باز کرد. مثنوی مولانا بود و حکایتی از مثنوی را شروع به خواندن کرد. صحیح و با جلای تمام. در اواخر حکایت ناگهان پردۀ حجره بالا رفت و شیخکی که پیدا بود از مریدان است به درون آمد. خمینی بلافاصله مثنوی را بست و دست روی آن گذاشت و این بیت حافظ را خواند:چه جای صحبت نامحرم است مجلس انسسر پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمدو این نشان می‌داد که او با مریدان به طرز دیگری سخن می‌گوید.بعد از آن اولین و آخرین ملاقات، من دیگر خمینی را ندیدم تا در تلویزیون ظاهر شد و شروع به صحبت کرد. از شنیدن طرز تکلم، جمله‌سازی و نحو کلامش دچار حیرت شدم. این، آن آقای خمینی سخنور، تحلیلگر، مسلط به زبان فارسی نبود. یک دهاتی عمامه‌ای شده بود که به زبان مردم بی سواد دهاتی حرف می‌زد و من هنوز معتقدم که خمینی از روز ظهور در انظار عام، عمداً این زبان را به ‌کار می‌برد تا به زبان عامه صحبت کند.»"خاطره نادرنادرپور در گفتگو با صدرالدین الهی"
در سکوت
2022-03-23T18:07:53.225159
این غزل را "در سکوت" بشنوید
نسیم بهاری
2023-07-09T00:03:51.3139962
با سلام خیلی ممنون از معنی و تفسیر ابیات فقط یک نکته کوچک اگر اصلاح شود بسیار عالی است و آن اینکه درون گل لاله سیاه است وبسیاری از شاعران از این موضوع استفاده کرده اند و لاله داغدار به کار می برند. 
دکتر صحافیان
2023-07-15T08:29:31.8732698
باد جان‌بخش صبا برای شادباش پیر می‌فروش آمده است، آری هنگام شادی تنعم و حال خوش است.۲- هوا چون مسیح زندگی آفرین و باد با پراکندن بوی گل‌ها، نافه گشاست، هنگام سرسبزی درخت و فریاد عاشقانه پرنده است( خانلری: خاک نافه گشای)۳-باد بهاری چنان تنور لاله را برافروخته( بهار را به جنبش آورده) که غنچه غرق عرق و گل ازین شوق به جوش آمده است( ایهام به تنور گلاب‌گیری و مراعات النظیر تنور، گل، عرق و جوش)۴- با گوش جانت سخنم را بپذیر و در عشرت حال خوش بکوش، که این توصیه از سروش‌ها و الهام‌های غیبی است( الهام به بیت بعد؛ از تفرقه در آمدن هم می‌تواند باشد، گرچه در نسخه خانلری بیت بعدی جابجا شده است)۵- از تفرقه و جدایی از حق دور شو تا به مقام جمع برسی، آری همان لحظه که اهریمن از تو دور شد سروش غیبی حق آمده است(تفرقه به معنای پریشانی است یا در اندیشه عرفانی پراکندگی دل و در اصطلاح تصوف: آنچه کسب بنده بود- اقامت عبودیت و ...- فرق است و آنچه از حق بود- آشکار کردن معانی و ...- جمع است.ترجمه رساله قشیریه، ۱۰۲)۶- نمی‌دانم گل سوسن از پرنده سحری چه رازی شنید، که با ده زبان، سکوت اختیار کرد!( سوسن ده برگ چون زبان، که به سخنوری معروف است)۷- آری! مجلس انس دوست جای هم نشینی ناآشنای اسرار نیست، باده حال خوش را پنهان کن، که زاهد و صوفی آمدند.۸- حافظ از خانقاه هم به میخانه حال خوشش می‌رود( قبلا از مسجد)، آری از غفلت زهد ریایی هوشیار شده است.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی