گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سِکندری داند

❈۱❈
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سِکندری داند
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست کلاه داری و آیینِ سروری داند
❈۲❈
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن که دوست خود روشِ بنده پروری داند
غلامِ همتِ آن رندِ عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند
❈۳❈
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دلِ دیوانه و ندانستم که آدمی بچه‌ای، شیوهٔ پری داند
❈۴❈
هزار نکتهٔ باریکتر ز مو این جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا که قدرِ گوهرِ یک دانه جوهری داند
❈۵❈
به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعرِ دلکَشِ حافظ کسی بُوَد آگاه که لطفِ طبع و سخن گفتن دری داند

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۷۷

تصاویر

کامنت ها

ناشناس
2015-08-14T04:27:06
با احترام به ساحت بلند ادب ایران زمینناشناس گرامی!در خواندن تأمل کنیم و در نوشتن تعقل، تا نه تاریخ ما به اباطیل پر کنیم و نه زحمت دوستان افزون. مفهوم کلام حقیر و (البته آنچه که تفهیم شما نشد) اصلاح واژه ی سپاسگزار بود نه چیز دیگر.گذاردن با «ذ» یا گذاشتن، در حقیقت به معنای قرار دادن چیزی به طور عینی و مشهود در جایی ست معین. حال گذاردن یا قرار دادن سپاس که نه مشهود است و نه ملموس و نه جای معین دارد، فعلی است ناروا و ناخوشایند.سپاس به معنای تشکر، برای ادا شدن و بجای آمدن با گزار با «ز» می آید نه با «ذ». سپاس+گزار
ناشناس
2015-08-14T04:34:50
جناب ناشناس تنها یک شوخی بود و فراموش نفرمایید این شمایید که واژه‌ی اباطیل را به کار بردید حقیر از تفاوت گزار و گذار آگاه است . و ادب معنای دیگری هم دارد جناب ادیب مودب.
ناشناس
2015-08-13T22:19:09
ناشناس اصلی،! فرض کنید آنرا جا گذاشته باشند، آسمان به زمین می آید یا زمین را عرش در خود میکشدیه جوری پیدا میشه دیگه!!
لیلا
2015-09-20T01:40:16
در بیت سوم در بعضی نسخه ها به جای واژه "دوست" واژه "خواجه" به کار رفته است،که به نظر من "خواجه " درست تر است.چون کلمه "خواجه" که به معنای "آقا و سرور" است از لحاظ معنایی و همچنین ایجاد آرایه "مراعات نظیر" با کلمات "بندگی"،"مزد"و "بنده پروری"تناسب بیشتری دارد.
ناشناس
2015-07-01T23:13:43
سلاملطفا یکی من رو راهنمایی کنه که منظور از طرف در این شعر چیست و اینکه چطور خوانده می شود ؟torf????یاtarf????
روفیا
2015-01-30T15:01:59
برداشت کلی ام از این غزل اینست که تو مپندار که همه پدیده های ظاهرا مشابه در عمق وجودشان یکسان هستند و پشت صورت معنایی نهفته است که تو باید هوشمندانه ان را ببینی :زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگاریاگفتم که کفر زلفت گمراه عالمم کردگفتا چو نیک بینی هم اوت رهبر اید
روفیا
2015-01-30T15:23:56
با اجازه بزرگترهابیت اول را من اینطوری استتنباط میکنم :هر کس قلبش با ان معشوق بود محرم شد و بردندش به اندرونی و نادیدنی ها را نشانش دادند یعنی اسرار را بر او فاش کردند و هر کس بلد نبود دل سپردن را نامحرم به حساب امد وچیزی به او نشان ندادند از اینرو او از بیخ و بن وجود اسرار را انکار کرد .و یک سوال :ایا از صدای سخن عشق ندیدم ...اشاره به مفهوم تنها صداست که می ماند دارد ؟
روفیا
2015-01-30T15:29:46
با عرض معذرت کامنت اخر مربوط به غزل بعد بود و اشتباها اینجا درج شد .
علی حق شناس جاریانی
2015-03-06T10:54:42
سلام خدمت دوستان وبا تشکر از تاریخ ما...دراین شعر بااستنادبه دیوان حافظ شیرازی (قدسی) درغزلی که درسایت شماقراردارد یک بیت حذف شده که درخواست دارم قرار دهید تا غزل ناقص نباشد...آن بیت به شرح زیر است:درآب دیده خود غرقه ام چه چاره کنمکه درمحیط نه هرکس شناوری داندباتشکر علی حقشناس جاریانی از نطنز
حافظ پرست
2015-05-03T19:08:19
باعرض سلام سوال:ایا در بیت دوم این شعر منظور کلاه است یا سر (کله)است لطفا راهنمایی کنید
بابک چندم
2016-08-16T21:20:03
گمنام جان،:پدر اسکندر سوم (بزرگ یا کبیر نزد اهل باختر، و نزد ایرانیان گجسته یا لعنتی) هیچگاه ایرانی نبود:اسکندر سوم، پسر فیلیپ دوم، پسر امینتاس سوم، پسر آرهیدیوس، پسر امینتاس، پسر اسکندر اول (معروف به فیل هلین باج گزار و تابع داریوش اول) پسر امینتاس اول پسر آلسیداس.... از خاندانی مقدونی که تاریخشان به قرن هشتم پیش از میلاد در مقدونیه باز می گردد... و اما کاربرد آینه،تنها کاربری آینه انعکاس نور است و بَس، و اجسام را درونش بزرگ و کوچک نمی نمایاند*....تفاوتی هم ندارد که شما پیش روی آینه ای یک متری و یا هشتاد متری ایستی که در هر دو خود را یک انداره خواهی یافت...مگر آنکه خود از آینه دور و یا به آن نزدیک شوی که آنگاه شما و یا شخص دیگری در نزدیکی آن، شما را در آینه می بیند که بزرگ و کوچک می شوی.... خلاصه که هر چه جسمی به آینه نزدیکتر شود بزرگتر و هر چه هم که دور شود کوچکتر دیده می شود...(*تنها مورد متفاوت آینه ایست که موج داشته باشد، مقعر و یا محدب، که آنزمان جسم را کوچکتر و یا بزرگتر نشان می دهد)بنا بر این آینه ای بر فراز برج یا مناره شهر اسکندریه نمی توانسته کشتیها را در فرسنگها فاصله نمایان کند آنچنان که به چشمی سالم نمی آمده...بلکه کاربری آن که بعید نیست وجود داشته (و در آنصورت یقیناً متشکل از چند آینه بوده ) می باید در کمک به کشتی رانان برای پیدا کردن مسیر منتهی به بندر طی طول روز بوده باشد و استفاده از شیشه ای نارنجی و یا زردِ سیر در جلوی آن نیز می توانسته نقش مه شکن را در روزهای ابری و یا مه آلود ایفا کند... در شب نیز آتش همین نقش را داشته...در تلسکوپهایی که از آینه استفاده می کنند (Reflective Telescopes) آینه منحنی و یا قوس دار است که نور را به آینه ای دیگر منعکس کرده و آن نیز نور را به عدسی یا "چشمی" نهایی منتقل می کند که این عدسی کار بزرگ کردن تصویر را دارد و نه هیچکدام از آینه ها...---خانوم مهناز گرامی،این "ی" پس از "ه" هم داستانی دارد که به گمانم جدیداً در مدارس ایران جایگزین "ء" شده... کمی پیشتر به ما می گفتند که همزه را بر روی ه ننویسید که خواننده می باید بداند که آن کجا می آید و کجا نه... به هر حال که این سهل کردن ماجرا رسم الخط فارسی را حداقل در نظر این حقیر بسیار بد ترکیب کرده... و در آخر آنکه وجود این "ی" را پیش از عالم نیازی نباشد...و اما مانا،در حاشیه ای دیگر از دوستان پرسیدم که این مانا که در فارسی نظیر و مانند معنی می دهد را چگونه همتای معنی و معنا کرده اند؟ که مخلص نه در زبان اوستایی، نه در پارسی کهن، و نه در پهلوی بدان بر خورد نکرده ام... دوستی در پاسخ آوردند که با استناد به لغتنامه آقای فره وشی که آنرا بر گرفته از فارسی دری می دانند اینگونه استفاده می کنند...در نبود لغتنامه آقای فره وشی در دسترس و ندانستن مستندات ایشان، بنده هم پیگیری دیگری نکردم...اما درمانده ام که این "مانا باشید" که شما و تنی دیگر می آورید به چه معنی است؟آیا یعنی که مانند و نظیر باشید؟ و یا معنی و معنا باشید؟
روفیا
2016-08-15T22:42:12
اسکندر آیینه می ساخت؟ سکندری کار سختی است؟چه ارتباطی با آیینه سازی دارد؟
مهناز ، س
2016-08-15T23:15:12
گویا آئینه ی سکندر ، جام جم ، جام کیخسرو ، آئینه ی سلیمان که همه ی عالم در آن بموده می شده ، در افسانه ها آمده و از یکدیگر اقتباس کرده اند . به قول دکتر ترابی گرامی ” مانا در نهان سراینده “ مانا باشید
گمنام
2016-08-16T00:00:25
می گویند ( و بر گردن آنان که میگویند و گفته اند) اسکندر گجستک که درزمانی اندک به گونه ای شگفت دهها اسکندریه ساخت ، صدها جنگ کرد و هزاران فرسنگ طی طریق!!!، از جمله در اسکندریه آیینه ای بر برجی بلندکار گذاشته بود که کشتی ها را از فرسنگ ها دورتر در آن می دیده اند.می بینید ؟ همه فن حریف است ، به قرار از مادر ایرانی خود ارث برده بوده است.!!
گمنام
2016-08-16T00:04:50
ببخشایید از پدر ایرانی ، تنها ازسوی مادر مقدونی تبار است.
مهناز ، س
2016-08-16T03:06:24
تصحیح می کنم همه ی عالم در آن نموده می شده
گمنام
2016-08-20T23:30:51
و اما در باب ایینه سکندر، من آنچه در فرهنگ ها خوانده و به یاد سپرده بودم از آینه ایشان، در میان نهادم میگویند ترس از تک فرنگیان ویرا به ساختن آینه واداشته بوده است تا کشتی هاشان ببینند، و شگفتا خود فرنگی بوده است!! . من البته میدانم چنین چیزی نمی توانسته است از دید فیزیک نور که اندکی خوانده ام درست باشد . در باره دعای مانا باشید مهناز گرامی ، به گمانم مرادشان ماندگاری و زندگی دراز باشد. زندگیتان دراز و روزگارتان بکام باد، بیش باد ، کم مباد و سرانجام بیت؛ تو بندگی چو گدایان........ مرا به یاد مناجات خواجه هرات انداخت که می فرمود:خدایا ! بیافریدی مارا رایگانپس بیامرز مارا رایگان که تو خداوندی!! نه بازارگان
گمنام
2016-08-20T23:14:51
بابک گرامی، سپاس از یاد آوری شجره نسب اسکندر مقدونی به روایت اروپایی آن، یونانی آن مقدونی آن، که من نیز خوانده ام مگر که از فیلیپوس بالاتر نرفته بودم، سپاس اما روایت ایرانی چنین می گوید که دارا دختر فیلیپوس را به زنی خواست ، در شب زفاف بوی ناخوش دهان دختر فیلیپوس، پادشاه را خوش نیامد ، فردا وی را به مقدونیه پس فرستاد، اما زن بار گرفته بود. پس از نه ماه و نه روز و نه ساعت و نه......اسکندر زاده شد و فیلیپوس ویرا فرزند خویش خواند. این کمترین گزارشهای ( و نه گزارشات ) نادرست تاریخ نگاران ایرانی را از راست ترین روایات مورخان غربی معتبر تر میدانم!!. چه کنم!؟؟ امروز به چشم سر می بینم چگونه تاریخ را آنگونه که می خواهند به خورد مردم می دهندمی دانید نام بمب افکن های نیروی دریایی کدخدا چیست؟؟ فرشتگان آبی!! و حدیث مفصل بخوان ببخشای سرت را به درد آوردم. سرت سبز و دلت شاد و خرم باد
ایمان
2017-01-03T23:16:39
استاد شجریان این شعر را در اجرایی خصوصی به نام رند عافیت سوز به همراه محمد موسوی اجرا کرده اند . که بسیاز کمیاب است. اجرای فوق العاده ایست .از دوستان عزیز تقاضا دارم هر کس این اثر ناب رو داره به اشتراک بزاره.سپاس فراوان
علی رحیمی
2016-10-21T21:11:49
آنچه که در ادبیات ما آینه اسکندر نامیده می شود، در واقع شکل افسانه ای فانوس اسکندریه است که از عجایب هفتگانه دنیا بوده است. فانوسهای دریایی را برای راهنمایی کشتیها در شب یا حتی روزهای ابری می ساختند و ساختمان آن برجی بوده که آتشی در آن روشن می کردند و با آینه ای نور آنرا منعکس می کردند. فانوس اسکندریه در زمان خودش بزرگترین فانوس دریایی بوده و آینه کاوی که در آن بکار برده بودند سبب شده که افسانه های زیادی پیرامون آن شکل بگیرد. از جمله اینکه در آن می شده نقاط دنیا را دید!حافظ می فرماید:آینه سکندر جام می است بنگر/ تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارابرای مطالب بیشتر به فانوس اسکندریه در ویکی پدیا مراجعه بفرمایید.
سعید
2016-05-04T10:56:53
با سلام خدمت همه دوستداران حافظبرای درک بهتر این غزل و اصولا فهم بهتر اشعار حافظ که در آن رندی و قلندری نقش محوری دارد حتما به کتاب استاد شفیعی کدکنی با عنوان "قلندریه در تاریخ:دگردیسی های یک ایدیولوژی" مراجعه کنید.به امید بهروزی همه
رضا
2012-10-08T11:54:23
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف طبع و سخن گفتن دری داند
ایمان
2013-03-28T13:57:12
خیلی ممنون می شم اگه دوستان این بیت برام معنی کنندبباختم دل دیوانه و ندانستم که آدمی بچه ای شیوه پری دارد
سعید
2013-03-28T16:11:53
برای ایمان: چون پری روی از انسان میپوشاند و پنهان میشود. شاعر عشق به آدمی باخت ولی نمیدانست که او میرود و ناپدید میشود.
نویده
2014-03-06T12:33:35
زشعرِ دلکشِ حافظ کسی شود آگاهکه لطفِ طبع وسخن گفتنِ" دری" دانداگر( فارسی و دری) نام‌هایی اند از یک زبان که در این بیت بر ان اشاره شده است , پس چرا ایرانیها این سخنورانِ زبان دری (فارسی ) را ایرانی میدانند, و زبان دری را جدا از فارسی ؟
ناشناس
2014-06-16T22:48:25
زشعر دلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف طبع و سخن گفتن دری داندبا استناد به این بیت حافظ و ابیات مشابه شعرای دگر بسیاری از دانشمندان زبان پژوه شرق بر این نظرند که هنوز در زمان شاعر شهیر فارسی گوی حافظ فارسی دری که خاستگاه اولیه‌اش خراسان است،کاملاً در شیراز شیوع نشده بود و عده‌ی کثیری نیز به زبان اصلی آن منطقه یعنی فارسی پهلوی تکلم می کرده اند.
اردشیر
2013-10-17T21:20:15
دوست عزیز إیمان ، برای درک این بیت که چطور فرزند ادم شیوه پریًان را میداند ، بأید اول توجه به این کرد که مگر پری چه رفتاری دارد؟ در این جا مقصود با توجه به أبیات قبل و بعد فرزند انسان که بأید إنسانی رفتار کند با تزویر و ریا کاری پری مقایسه شده ، و دل دیوانه أدمی زاد أز همان لحظه که به درخت نزدیک شد، در دام پری و پری زاده گرفتار شد ، نمیدانست که صفتهای زشت بر او نهند ، که گم کند که سر چشمه صفات کیست .
امین کیخا
2013-10-17T21:41:23
اردشیر جان چه نامی و چه رایی درود بر تو باد
سعید
2013-10-18T00:09:46
در شرح جلالی دکتر جلالیان خوانده ام .البته اگر به این کتاب دسترسی ندارید در وبسایت دکتر جلالیان هم میتوانید این مطلب را ببینید نشانی هم www.dr jlalian.ir
سعید
2013-10-18T00:11:35
با پوزش موی سر به اشتباه میر سر نوشته شده که به این ترتیب اصلاح میشود
امیر
2013-11-09T15:44:07
با سلامبباختم دل دیوانه و ندانستم که آدمی بچه ای شیوه پری داندبا توجه به این بیت جناب حافظ که می فرمایدفرشته عشق چه داند که چیست ای ساقیبخواه جام و شرابی به خاک آدم ریزتقابل آدم و پری مشخص شود.یعنی دل به کسی بستم و ندانستم که از عشق بویی نبرده است و مانند فرشتگان تنها زیبایی دارد
داریوش
2019-12-05T07:25:06
سلامشاید چینش ابیات و غزل کامل اینگونه باشد؛نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داندنه هر کسی که کله کج نهاد و تند نشستکلاه داری و آیین سروری داندهزار نکته باریکتر ز مو این جاستنه هر که سر بتراشد قلندری داندتو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکنکه خواجه خود روش بنده پروری داندغلام همت آن رند عافیت سوزمکه در گداصفتی کیمیاگری داندوفا و عهد نکو باشد ار بیاموزیوگرنه هر که تو بینی ستمگری داندبه قدّ و چهره هر آن کس که شاه خوبان شدجهان بگیرد اگر دادگستری دانددرآب دیده ی خود غرقه ام چه چاره کنمدرین محیط نه هرکس شناوری داندبباختم دل دیوانه و ندانستمکه آدمی بچه‌ای شیوه ی پری داندمدار نقطه بینش ز خال توست مراکه قدر گوهر یک دانه گوهری داندز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف نکته و سرّ سخنوری داند
بهنام یعقوبی
2020-02-29T18:43:27
با تشکر فراوان از رضا به خاطر تفسیر و معنی این غزل
شیرین
2019-08-01T23:04:45
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف طبع و سخن گفتن دری داندشگفتا!اعجاز خداوند در دل و کلام حافظ را ببینید.چه شورانگیز است.اینهمه نازک بینی و لطافت کلام مرا بس شگفت زده کرده.حرمتش را به دری زبانان بخوبی و زیبایی بی حد،تقدیم میکند.درکد بر حافظ نازک بین و دوسداران نازک طبعش
محسن سعیدزاده
2019-09-01T13:13:00
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داندبنده،نخست صفات وخصالِ خواجه را میشناسد،وبه حال وطرزمقال وی معرفت پیدامیکند؛آنگا ه آنهارا چراغ راه خودقرارمیدهد.به عنوان مثال:به خصلت یاصفت بخشندگی،معرفت پیدا میکند؛میفهمد خدا به شرط مزد روزی نمیدهد؛ازکسی توقع هیچ ندارد.روزی دادنش بی شرط وبدون توقع است.بنده نیربدون شرط وبدون توقع برای خواجه اش میبخشد وکمر همت به خدمتش میبندد.وفرض براین است که خواجه را شناخته ایم.اگر کسی را خواجه محسوب کنیم وبه او خدمت کنیم وازو روشِ بنده پروری مشاهده نکنیم، درمصداق خطا کرده ایم؛نه درمفهوم.این بیت به این مفهوم نظردارد:ما ز یاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه ما پنداشتیمتا درخت دوستی بر کی دهدحالیا رفتیم و تخمی کاشتیم بی شرط وبی چون وچرا خاص خدا است؛بندگا ن اما درمیان خویش هرکاری به شرط مزد انجام میدهند.کارشان داد وستد(معامله) است.حتی عاشق ومعشوق:گرت هواست که معشوق نگسلد پیماننگاه دار سر رشته تا نگه دارد
معین
2021-01-28T18:31:05
باسلام خدمت ادب دوستان عزیز. چندوقت پیش یه سخنرانی از شهید مطهری شنیدم پیرامون عرفان حافظ. اونجا، مصرع نه هر که سر بتراشد قلندری داند" را بصورت" نه هر که سر نتراشد قلندری داند" عنوان کردن و توضیح دادند که صوفیه، موهای سر را نمیتراشیدند. حالا دوستان اگر توضیحات تکمیلی ارائه بدهند استفاده میکنیم
سیدمحسن سعیدزاده
2020-11-22T19:20:00
خواجه،کار بی مزد ومنّت میخواهدتو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود،روش بنده پروری داند.کسی که دردل خود با خدا حرف میزند ومیگوید این کار رابرای تو انجام دادم ویا میگوید اینکاررا انجام دادم وتوقع مزد دارم ودردلش میگذرد با انجام کار نیک به بهشت خواهد رفت؛یابهشت را تصور میکند؛بندگی به شرط مزد میکند وخواجه را نه عالم میداند ونه عاقل.اززاویه عقل ناقص وجهل خود اقدام به عمل میکند.وحافظ ازاین شیوه بندگی سخن گفته وآنرا نقد کرده است.بنده اصلا نباید نیّت کند؛ابدا نباید قصد قربت نماید؛هرگز نباید توقع پاداش داشته باشد؛چه رسد که آنرا طلب کند وکار خودرا مشروط به مزد نماید !او بنده است وازخود هیچ ندارد وهیچ نمیخواهد.سروکار او با خوجه کاینات است؛با علیم وسمیع وبصیر وحکیم مطلق جهان.او خدارانشناخته که نیّت میکند وتوقع مزد،دارد.*قصدوجه،قصد تقرّب،ونیّت کردن؛با(سمیع وبصیر دانستن ولذا) عالم دانستن وحکیم شمردن خدا نمیسازد.دراینجا عرفان بافقه ازدر تعارض وارد میشود.فقه برظاهر میتند وزندگی مردم دنیا وامور معاشیّه آنان را مد نظردارد. فقیه درحوزه عبادات بادیدگاه معاملاتی اش وارد شده است وبه عبادات طعم معاملات داده است.
یه بنده خدا
2021-03-02T16:53:48
در عصر زندگانی ما پی بردن به پی و بطن اشعار حافظ سخت می نماید و در دمی که زیست بشر امروز چون است که ساقی پرور نیست و ادم های آن با خروار ها مدرک باز جائی در میکده ندارند ، بهترین راه پناه بر اشعار شارحین شاعر است ، که هم در زمان و زمانه ای بودند که فهم حافظ آسان تر از امروز بوده و هم بر ظرائف شعری و لطائف آن از ما قهار ترند ، از اشعاری که بر این وزن سروده شدند به اشعار صائب و جامی و فیض و حزین و .... می توان اشاره کرد .
بهنام
2021-02-19T22:09:42
این بیتها تنها در وزن، ردیف و قافیه اشتراک دارند. ازین رو ما درین شعر با تک بیتها مواجهیم. کلمات بی همتایند و چنانچه گفته اند شعر حافظ جزیل است. در عوض اندیشه ای در شعر قوام نمی یابد و از بیت نخست تا بیت آخر، اشتراک معنایی بین سطرها نمی بینیم. انگار سطرها به تصادف در کنار هم نشسته اند، و حافظ استاد کنار هم گذاشتن سطرهای بلحاظ معنایی بی ربط است. اگر بخواهم انگشت بر فاصله تاریخی ما با حافظ بگذارم، بیهوده نیست گفتن اینکه جامعه در برهه ای از زمان چنان زیرو رو شد که بازتابش در شعر محکم و جزیل ایرج میرزا برای مثال سطرهای پراکنده و زیبا نبود. شعر در برابر جهان واقعی کانونی می شود از اندیشه و تحول، صدای انسان فروخورده می شود در خواست رهایی...شعر صاحب ساختمانی میشود برای انعکاس این کانون جدید...تصادفی نیست زیرورو شدن نهاد ادبیات و شعر در این دوران...
محمود عقیقی
2020-08-25T11:49:05
هزار نکته باریک تر زمو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند من شاید بارها این غزل زیبا را خوانده بوده ام اما به ارتباط کلامی و معنایی لغات این بیت دقت نکرده بوده غیر از مراعات النظیری که در اجزای این بیت جاری است به این توضیح بنده دقت فرمایید : حافظ می فرماید: اولا که قلندر شده تنها به تراشیدن موی سر نیست بلکه تراشیدن موس سر حاصل هزاران نکته ایست که قلندر آنها را درک کرده و و در اثر این درک ، به تراشیدن موی سر اقدام نموده است یعنی تراشیدن موی سر حاصل درک بالای قلندر است نه اینکه موی سر را بتذراشند تا قلندر شوند دوم اینکه اگر شرط قلندر شدن تراشیدن موی سر باشد با تراشیدن یک موی هم می توان قلندر شد اما چون این شرط مطرح نیست و شروط اصلی برای رسیدن به مرحله قلندری طی کردن مراحل زیاد و دانستن نکات فراوانی است به اندازه هزاران موی سر ، بنابراین می توان گفت قلندر شدن درجه بالایی از سلوک است که لازمه اش داشتن علمی است به اندازه تمام مو های سر انسان شاید این موضوع می تواند تلمیحی هم داشته باشد به سوال یکی از قریش از حضرت علی در مورد تعداد موهای سر انسان که حضرت علی ع هم جواب داد که من می توانم جوابت را بدهم اما در پذیرش اسلام از سوی تو شک دارم و باز بهانه ی دیگزری خواهی آورد نتیجه ای هم که من از این برداشت می گیرم این است که قلندر واقعی حضرت علی ع است
رضا
2017-08-23T13:34:20
نه هر که چهره برافروخت دل‌بری داندنه هر که آیِنه سازد سکندری داندچهره برافروختن یعنی آرایش کردن رخسار وآماده سازی برای جلبِ توجّه وآغازجلوه گری، بعضی نیزدرحالتِ مستی رخسارشان سرخ می شود که به آن نیزبرافروختگی گویند. حافظ معتقداست که برای ستاندنِ دل تنها برافروختگی چهره کارساز نیست هزارویک نکته ی باریکترازموهست که یک دلبر باید داشته باشد تاتوانسته باشددلبری کند. آینه ساختن اسکندر: اشاره به داستانی دارد که درموردِ اسکندراست. گویند که اسکندر اقدام به ساختن ِآیینه‌ا ی کردتابه وسیله ی آن از فواصل دور کشتیی های دشمن راشناسایی کند. سکندری داند: خصوصیّات وویژگیهای اسکندر را دارابودن. حافظ معتقداست که برای اسکندرشدن تنهاشرط این است که کسی بتواند آینه ای بسازد. به مصداق ِ مَثَل "هرگِردی گردونیست" هرآینه سازی نیزاسکندر نخواهدشد.این غزل به اندازه ای نغز ونکته دار ولطیف هست که که بعضی ازابیاتِ آن خودتبدیل به ضرب المَثل شده است.معنی بیت: اینگونه نیست که هرکس به وسیله ای(آرایش کردن وآب ورنگ زدن ) چراغ ِچهره برافروزد وادّعای دلبری کند. برای تبدیل شدنِ یک شخص به"دلبر" علاوه برداشتن ِ چهره ی زیبا، شرایطِ دیگری نیزضرورت دارد‌. همانگونه که هرکسی توانایی ساختن ِ آیینه راداشته باشد اسکندر نخواهدشد واسکندرعلاوه برآیینه سازی ازویژگیهای زیادی برخورداربوده است. اگرقصد " دلبری" یا "سکندری" داری باید اسباب ووسیله ی آن راآماده سازی وتمام شرایط را واجدباشی فقط باخواستن ویک شرط ازدههاشرط رابه جای آوردن کافی نیست.تکیه برجایِ بزرگان نتوان زدبه گزافمگراسبابِ بزرگی همه آماده کنینه هر که طَرفِ کُله کج نهاد و تُند نشست کلاه‌داری و آیین سروری داندطَرف: معانی زیادی دارد دراینجا گوشه ولبهدرادامه ی بیت قبلی می فرماید: اینگونه نیست که هرکس لبه ی کلاهش را(همانندِ حرفه ای ها) کج کند و اَخمو وعبوس نشیند،حتماً اوبه رسم ورسوم وآئین سروری کلاهداری تسلّط دارد! برای سَروری کردن، کج گذاشتنِ کلاه وژست گرفتن شرط نیست، آموزش ویادگیریِ آئین سروری شرایطِ سخت وپیچیده ی زیادی دارد که باید همه فراهم گردد تایکی به سَروَری برسد."کلاه گوشه شکستن" رسمی بجامانده ازقدیم است. سروران وبزرگان ازسرِ غرور وتکبّر وناز گوشه ی کلاهِ خودرا کج کرده وبه اصطلاح می شکستند. نوعی جلبِ توجّه وخودنمائیست.به بادده سرودستارعالمی یعنیکلاه گوشه به آئین سروری بشکنتو بندگی چو گدایان به شرطِ مُزد مکنکه دوست خود روش بنده‌پروری داند "گدایی" دراینجا باگدایی ِ دردنیای عشق واظهارنیاز به معشوق متفادت است وبارمنفی دارد یعنی تکدّی گری که فرومایگان باحیله ونیرنگ انجام می دهند. امّاگدایی درکوی عشق ارزشمنداست وازسلطانی نیزوالاتراست. بنده‌پروری: بنده نوازی، لطف و مهربانیِ صاحب واَرباب باخدمتگزار وغلام خویش.معنی بیت: اگردوست داری موردِ نوازش ولطفِ معشوق قرارگیری، گدایی به رسم عاشقی کن نه به منظور دریافتِ مُزد! توفقط اظهارنیازمندی کن، دوست خودش روشِ بنده نوازی را می داند وبه موقع لطف وعنایتِ خودراشامل حال توخواهدکرد.این بیت بازتابی ازباورها واعتقاداتِ شخصی حافظ است. به جرات می توان گفت که بخش عظیمی از شخصیّتِ حافظ تحتِ تاثیر همین نکته ی راهبردی وبنیادیست.یکی ازدلایلی که حافظ اززاهد وعابدبیزاراست این است که آنها عبادت وبندگی را به قصدِگرفتن ِپاداش و ساکن شدن دربهشت وبهرمندی ازرفاه وآسایشیست که دربهشت وجوددارد به انجام می رسانند. یعنی آنها بندگی به شرطِ دریافتِ اَجر ومُزد می کنند! درحالی که عاشقِ صادق،هیچ چشمداشتی به بهشت ونعمت های وسوسه انگیز ندارد وبی آنکه بیمی ازآتش دوزخ داشته باشد،فقط سعادت وسلامتی دوست راخواستار است نه چیزی دیگر.میلِ من سوی وصال وقصدِ اوسوی فراقترکِ کام خودگرفتم تابرآیدکام دوستغلام همّتِ آن رند عافیت‌سوزمکه در گداصفتی کیمیاگری داندهمّت: اراده، عزم وپشتکاررند: وارسته ازهمه ی تعلّقاتِ دنیوی واُخروی، آزاد وکسی که جزبه عشقِ معشوق اَزلی به هیچ چیزفکرنمی کند وازهیچ تهدیدی نمی ترسد. پاک اندیش وپاک باطن وپاک رفتاراست. گرچه زاهدو عابد وصوفی اورا لااُبالی، بی قید وبند وهرزه می نامند."رندِعافیت سوز" مصلحت اندیش نیست ملاک تشخیص وتصمیماتش عقل نیست عشق است. توان به آتش کشیدن هستی ِ خویش رادارد ومنافع دوست رابرمنفعتِ خودترجیح می دهد.کیمیاگری دراینجا همان رندی، زیرکی وهشیاریست.من ارادتمند،چاکر ودوستدار اراده وپشتکارآن رندِ وارسته ای هستم که آتش عشق برخرمن ِسعادت، سلامتی ورستگاری می زند وهمه ی هستی خودرابه آتش می کشد.گرچه نیازمند ونادار وفقیراست امّاهرگز بافرومایگی،گدایی به شرطِ مزد نکرده ودرهمه حال مهارت کافی برای اتّخاذِ تصمیماتِ رندانه رادارد. "رند" اَبرانسانی کامل است که درعین آلودگیِ ظاهری، باطنی پاک دارد وازقدرتی شگرف برخورداراست. حافظ "رند" رادرکارگاهِ خیال اسطوره سازخویش ساخته وسرانجام خودغلام همّتِ این موجودِ پیچیده واسرارآمیزشده است.رندِ عالم سوزرابامصلحت بینی چه کارکارملک است آنکه تدبیر وتامّل بایدشوفا و عهد نکو باشد اَر بیاموزیو گرنه هر که تو بینی ستم‌گری داندوفاداری،درستی وپایبند بودن به عهدِ خویش بسیار نیکووپسندیده هست اگر توجّه کنی وآن رایاد بگیری وبکارببندی. زیرا هرکس راکه تومی بینی ودرپیرامونت هستند ستمگری وبی عدالتی رابلد هستند! آنچه مهمّ وصدالبته سخت وانجام آن زحمت وهزینه دارد وفاداری ومقیّد بودن به هنجارهای اخلاقیست وگرنه لاآبالیگری وبی قید وبندی، دروغ وکینه وحسد وبی وفایی،هم راحت هستند وهم نیازی به یادگیری و آموزش ندارند. هچنانکه برای حیوان شدن، ووحشیگری وظلم وتعدّی وپایمال ساختن حقوق ضعیف ترازخود، به تربیت وآموزش نیازندارد لیکن انسانیّت، وفای به عهد،خدمت به همنوعان، عشق ورزی وابرازمحبّت وکُلاً اخلاقیّات، نیازمندِ تربیت وآموزش هستند.حقّاکزاین غمان برسدمژده ی اَمانگرسالکی به عهدِامانت وفاکندبباختم دل ِ دیوانه و ندانستم که آدمی ‌بچه‌ای، شیوه‌ی پر داندآدمی بچه: آدمیزادِ کم سن وسالپَری: جن وفرشتگان، موجودی افسانه ای که بسیارزیبارویست. لیکن همچون فرشتگان ازعشق بی خبراست.حافظ به کسی دل باخته که متاسّفانه اوازعشق بی خبراست گرچه در زیبایی همانندِ پَریان ِ قصّه هاست.معنی بیت: دیوانه وارعاشق پری چهره ای خُردسال هستم که درزیبایی نظیر ندارد امّا نمی دانستم که آدمیزاده ها هم می توانند به شیوه ی پریان رفتارکنند ونسبت به عشق بی تفاوت باشند. اصلاً عشق مرا درک نمی کند!فرشته عشق چه داندکه چیست ای ساقیبخواه جام وگل آبی به خاکِ آدم ریزهزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو این جاستنه هر که سر بتراشد، قلندری داند"قلندر" به فرقه ای ازدرویشان گفته می شد که دردرویشی افراط می ورزیدند. درویشان که معمولاً موی سر وریش خودرابلندنگاه می داشتند، قلندران برخلافِ آنها موی سر وحتّا موی ابرو ومژگان وسبیل وریش را می تراشیدند تا توجّهشان بیشتربه درونشان باشد!معنی بیت: هزارنکته ی باریکتر ازمو درتبدیل شدنِ یک انسانِ معمولی به قلندرحقیقی ووارسته شدن وجود دارد تنها باتراشیدنِ موی سروصورت امکان قلندرشدن میسّرنمی شود. بایدخیلی ازتعلّقاتِ دنیوی راازلوح دل وجان تراشید تا مبدّل به یک قلندرواقعی شد. قلندران واقعی تمام لذات دنیا رابه یک جونمی خرند.جالب است که مصرع اوّل بیت، ازلحاظِ ظاهری ومعنایی، دقیقاً دررابطه بامصرع دوّم گفته شده است. "نکته ی باریکترازمو" هم به سایرویژگیهایِ قلندری اشاره دارد وهم وبه این نکته که "باریکترازمو" یعنی نکاتی باریک (باریکتر ازضخامتِ مو) نیازدارد فقط تراشیدن مو اثربخش نیست.قلندران حقیقت به نیم جونخرندقبای اَطلس آن کس که ازهنرعاریست.مَدار نقطه‌ی بینش ز خالِ توست مراکه قدر گوهر یک‌دانه جوهری داندمَدار یعنی مسیرچرخش وگردشمداربینش: مسیرنگاه محورنگاه، میدان ِ دیدتکدانه: بی نظیر وتکجوهری: خبره وکارشناس جواهرنگاهِ من همواره برمحور خال زیبای تومی چرخد. نمی توانم به جای دیگری نگاه کنم به هرجانظربیافکنم یا ازخالِ توآغازمی شود یادرخال توبه پایان می رسد محورنگاهِ من خال توست. چرا؟ برای اینکه خال تو همانندِ گوهری گرانبها وزیبا وارزشمنداست ومسلّم است که ارزش وقدرگوهرنایاب وگرانبها را تنها یک کاردان وکارشناس جواهرمی داند.حافظ دراینجا غیرمستقیم خودرا کارشناس و خبره ی ِ زیباشناختی معرّفی کرده است.خال نقطه وکانونِ وحدتِ اجزای زیبائیست. پیشترنیزگفته شد زمانی که ما باکسی روبرومی شویم که درصورتش خالی وجود دارد بی آنکه اراده کرده باشیم خال روی او کانونِ توجّه ما قرارمی گیرد. خال درادبیات عاشقانه وعارفانه جایگاهِ خاصّی دارد به عنوان نطفه وکانون زیبایی محسوب می گردد.همانگونه که حروفات وکلمات از"نقطه" تکثیرمی شود(قبلاً بطورمفصّل توضیح داده شده) خال نیز درعرصه ی زیبایی جایگاهِ نقطه رادارد.درخم ِ زلف توآن خالِ سیه دانی چیست؟نقطه ی دوده که درحلقه ی جیم افتادست به قدّ و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری دانداحتمالاً حافظ درسرودن ِ این بیت،شاه شجاع را که اززیبایی چهره وقدوقامتِ دلکشی برخورداربوده، مدِّنظرداشته است. اگراین احتمال درست بوده باشد باید به ذوق وقریحه ی حافظ ودانش روانشناختی ِ اوصدها درود وآفرین نثارکرد. چراکه اوبااین بیتِ زیبا به بهترین روش اورا پندواتدرزداده وبه عدالت ورزی ودادگستری تشویق کرده است. حافظ بهترازهرکسی می داند که طبع ِ پادشاهان همانندِ طبع کودکان تُرد وشکننده هست وسخنان درشت وتند رابرنمی تابند. باید آنهارا نه با اَمرونهی، که باتشویق وترغیب تربیت نمودتا کارسازافتد.معنی بیت: هرآنکس که به لطفِ ظاهرزیبا وقدوبالای رعنا،پادشاه خوبرویان شد اگرروی به عدالت ورزی وبرقراری مساوات نیز نهد قطعاً جهان رانیزبی مددِ لشکر وسپاه تسخیرمی کند. حافظ به نوعی به پادشاه می رساند که تنها زیباییِ ظاهری کارسازنیست وباید زیبایی ِ درونی نیزداشته باشد.شاه رابه بُوَدازطاعت صد ساله وزُهدقدریک ساعت عمری که دراودادکند.ز شعر دل‌کش حافظ کسی بودآگاه که لطفِ طبع و سخن گفتن دَری داند!‏دل‌کش: دل‌ربا، دل‌پذیر، دل‌فریب، خوش‌آیند.دَری: زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به صورت زبان فارسی کنونی درآمده است.معنی بیت: از نکاتِ لطیف ومضامین ظریف ِ غزلیّاتِ حافظ کسی آگاه می‌شود و آن را درک خواهد ‌کرد که به سخن گفتن دَری آشناباشد. حافظ درآن روزگاران نیز این نکته را دریافته بود که ترجمه ی یک شعربه زبانی دیگر،لطایف وظرایفِ آن را کمرنگ می کند وجزمعنای سطحی نمی توان برداشت هایی بامعناهای پیچده حاصل نمود. تنهادرصورتی می توان ژرفای معنای شعری را درک کرد که به همان زبانی که شعرسروده شده تسلّطِ کافی داشت.شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت استآفرین برنفس دلکش ولطف سخن اَش
رسلان آزرمی
2017-07-11T11:43:34
به قدوچهره هرکس که شاه خوبان شد درست است اما بهتر است به ”هر” " آن " اضافه شود یعنی به این صورت ؛ به قدوچهره هر آنکس که شاه خوبان شد " ...آهنگین تر است
رنگارنگ
2017-08-08T16:00:49
@فرخ مواظب باش خنده زیاد درد سر میاره!
فرخ مردان
2017-08-08T11:34:58
@بابک:حق با شماست. ابن کاربرد "مانا" بمعنی " معنا" چیز خنده آوریه که من فقط تو حاشیه های تاریخ ما دیدم. گفت: "ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزای"بجای عجیب و غریب حرف زدن و روده داری بهتره مفید، مختصر و ساده منظورمون رو بگیم ؛ البته اگر چیزی برای گفتن هست.در مورد آیینۀ سکندر، توضیح علی کاملا درسته. این یکی از عجایب هفتگانه دنیای قدیم بوده.
جعفر نیکومنش
2017-12-11T11:36:34
سپاس از دوستان به خاطر یادداشت های ارزشمندشون ورضای بزرگوار در خصوص بباختم دل دیوانه و ندانستم که ادمی بچه ای رسم پری داندمراد از ادمی بچه همان نوع بشر بوده که از ادم نبی به وجود امده اند و چون از نسل ادم هستند حافظ لفظ ادمی بچه به کار برده و مفهوم بیت می تواند بر یکی إز این دو رویداد روحی و روانی حافظ اشاره داشته باشداول اینکه در مرحله دلباختگی حافظ قبل از ورود به سلوک و طریقت و زیر نظر پیر طریقت قرار گرفتن دچار اشفتگی روحی شده و این اشفتگی خودش رو به صورت عشق به یک نوجوان ونگار کم و سن سال نشون داده که نگارش مثل پری رویان هست و بر خلاف حافظ که تمنای روحی در خصوص اون داره هیچی توجه عاطفی و روحی به حافظ نشون نمی ده ویا اینکه مرحله دل دادگی به پیر طریقت رو متذکر می شه که حافظ پس إز جهد فراوان در مسیر خداوند دوستی پی می بره که ظلملات نفسانی رو بأید به همت پیر طریقت إز مسیر برداره و زیر حکم پیر طریقت می ره عشق روحانی پیر طریقت رو در پیش می گیره و چون پیر طریقت استاد فنون عشقبازی حقیقی هست چون پری رویان اظهار بی توجی به حافظ می کنه که هم طلب روحی و عطشش رو بیشتر کنه و هم راستی و صداقت حافظ رو در راه دلدادگی مورد ازمایش قرار بده دقت کنیم که تو بیت امده روش پری داند !نه روش پری دارد یعنی این روش با اگاهی داره توسط معشوقه روحانی حافظ انجام می شه
دیده بان
2017-12-29T05:54:31
باتوجه به کلیت شعر که در هربیتی ومصرعی یک صفت منفی درخودش دارد نه هرکس ..‌‌‌‌‌‌بنظرم این بیت را باید اینطور خواند:به قدو چهره نه،هرآنکس که شاه خوبان شدجهان بگیرد اگر دادگستری داند که معنی آنهم اینست که بزرگی وسروری به زیبایی چهره وقامت مورون نیست بلکه کسی شاه خوبان میشود که دادگستر باشد اما درکلیت این شعر به زیبایی حضرت رسول اشاره دارد وعدل و دادگستری علی (ع)ومراد از آینه سکندر هم آنچنان که دوستان اشاره کردند مراد راهنمایی کشتیها بوده در دریای بی نشانه وبدون نقشه وانچه که انسانها را در دریاها هدایت میکرد یا نورونقشه ستارگان بود یا نور فانوس های دریایی ومراد از آیینه سکندر که عموما دراشعار حافظ بدل انسان تعبیر میشده اینست که دل نیاز به هدایت دارد وایینه ای راه هدایت را نشان میدهد که پرتو نوری دراو باشد والا هر آیینهای هدایتگرنیست واگر کسی کلاه خودش را همچون بزرگان در برخورد با زیردستان که ادب ظاهر را بتمام رعایت نمی کنند وسروری وبزرگ به حساب نمیاد وبزرگی از مراعات ادب نکردن نیست و شاه خوبان (امیرالمومنین)فقط به زیبایی چهره وقدموزون داشتن نیست بلکه باید همچون او دادگستری داند وسخن حافظ رو کسی درک میکند که فارسی دری داند هم باید باز به کلیت شعر که صفت منفی درش هست واز مستزاد یا مستضاد استفاده میکنه دید یعنی از فارسی به ضد اون که در کلام آنروزگار عربی بوده نگاه کرد که دمادم راه را وهدایت را وکلام را به سمت وسویی اشاره میکند که اگر هدایت میخواهی جان عاشق بیار ودلی بیار که پرتو نوری دراو رخنموده باشد وپریروی بودن ودلبری کردن باعث بزرگی ومعشوق شدن وپادشه خوبان و امیرالمومنین شدن بعضی خلفا نمی شود و همچنان که عمر گفت لولاک علی لهلک العمر که اینجمله را در وقتی بیان کرد که 7مرد بازنی جماع کردند وعمر هر 7تنشان را حکم اعدام داد اماحضرت علی رسیدواجازه گرفت که به این مساله رسیدگی کند وبعدازرسیدگی به احوالات هر کدامشان به هرکدام حکمی جدا داد یکی را که متاهل بود کشت یکی راحد شلاق داد ویکی را حد تقصیر تراشیدن مو داد ویکی را که بین بلوغ نرسیده بود برپشت دستش زد وآخری را که دیوانه بود آزادنمود.و عمرگفت لولاک علی لهلک العمر یعنی اگرعلی نبود عمرخودش راکشته بود یعنی خکمی صادر کرده بود که همه عمرش را وطاعات وعباداتش را بباد میداد.البته این برداشت شخصی منه که میتواند موردپسند دوستان هم نباشد.یاعلی وبا علی
دیده بان
2017-12-29T06:16:19
ایمان عزیز اشاره به رندعافیت سوز ککردند وصدای بینظیربرکت استاد شجریان ونی جانسوز استاد موسوی که من در سایت آذرستون پیداش کردم ودعوتتون میکنم بشنیدنش دراینسایت.کیفیت صداش هم بسیار عالیه پیوند به وبگاه بیرونی/
طاهر غفاری
2017-02-01T15:12:16
سلام. تا آنجایی که یادم میآید دو اسکندر داریم. اسکندر شعر بالا اسکندر مقدونی نیست
علی
2017-05-22T18:12:09
"زشعر دلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف طبع و سخن گفتن دری داندبا استناد به این بیت حافظ و ابیات مشابه شعرای دگر بسیاری از دانشمندان زبان پژوه شرق بر این نظرند که هنوز در زمان شاعر شهیر فارسی گوی حافظ فارسی دری که خاستگاه اولیه‌اش خراسان است،کاملاً در شیراز شیوع نشده بود و عده‌ی کثیری نیز به زبان اصلی آن منطقه یعنی فارسی پهلوی تکلم می کرده اند."مراد حافظ ذکر اهمیت زبان دری است و آن را در کنار تعبیر "لطف طبع" آورده. چه مغلطه های تاریخی عجیبی می کنید. شاید هم تحصیلات ادبیتان کم است؟ در ضمن:به قدر مردم چشم من است ورطه ی خون - در این محیط نه هر کس شناگری داند
فروغ-الف
2018-11-07T02:46:32
سلام قلندریون دسته تندرو ملامتیون بودند و ملامتیون دسته ای از عارفان بودند که به منظور جلوگیری از توجه خلق و امتناع از کسب خوشایند آنان تظاهر به گناهانی میکردند که در پی ملامت خلق را سبب میشد مثلا در مسجد جامی از آب انگور را مینوشیدند به طوری که شراب به نظر برسد و موجب نکوهش خلق شود این رویه ای عکس بود که نشان از این دارد در زمان پیدایش این فرقه ریاکاری بسیار رواج داشته و چنین تندروی ای برای پرهیز از ریا و سالوس ایجاد شده است و اتفاقا بسیار مورد عنایت حافظ بودند ملامتیان و قلندریان و گاها حافظ خود را ملامتی خوانده ، ...ملامت کشیم و خوش باشیم و تعداد ابیات دیگر ، و مولانا نیز همینطور به این دسته ارادت بسیار داشته و در زمان حیات خود در زمان سفر به بغداد به دیدار بزرگ قلندریون رفت ( مقدمه شرح غزلیات شمس از د.کدکنی)
علیرضا شجاع زاده
2018-09-03T03:25:31
سلام خدمت تمام دوستاندرمورد بیت نه نه هرکه سربتراشدقلندری داند توضیح دیگری است که این استچون حضرت علی (ع) موی جلوسرشان کمتر بوده است کسانی که ادعای قلندری و درویشی داشته اند نیز چنین می کرده اند و موی جلوی سر را می تراشیده اند که جناب حافظ فرموده اند نه هر که سر بتراشد قلندری داند.لطفا دوستان اگر نظری در این باب دارند بفرمایند.باسپاس فراوان
حسن دلیر
2018-09-12T22:32:43
رضا تعبیر و تفسیر و معنی این غزل را به زیبایی و بی کم و کاست بیان نموده و بنظر من به هیچ تعبیر و تفسیر دیگری نیاز نیست. اما از آنجایی که خوبی با وجود بدی مفهوم ملموس تعریف پیدا می‌کند همچنان که زشت در مقابل زیبا و ضعیف در مقابل قوی و کامل در مقایسه با ناقص حواشی دیگر و تعبیر و تفاسیر دیگر نیز لزوم شرح و بیان لازم است تا تعبیر و تفسیر رضا در آن میان بدرخشد. دستمریزاد به همگی حاشیه نویسان گرامی
نگار
2018-02-28T20:12:24
آیینه اسکندر: در شهر اسکندریه (که بنای آن به اسکندر مقدونی منسوب است) در رأس شمال شرقی«فارس» که جزیره ای در بندر اسکندریه است، یک فانوس دریایی قرار داشت که به دست «بطلمیوس» بنا شده بود. این بنای مشهور، سرآمد فانوس های دریای اروپا و یکی از عجایب عالم قدیم بود. برفراز آن آیینه ای قرار داشت به نام آیینه ی اسکندری که تا زمان ولیدبن عبدالملک پای دار و پابرجا بود. بعدها به مناسبت این که بنای این شهر به اسکندر منسوب شد، آن بنا و مناره به نام آیینه ی اسکندری منتسب گشت. بنا بر افسانه ها و اساطیر، اسکندر برای آگاهی از شورش اهل فرنگ، این مناره را بنا کرد، آیینه ای از حکمت و طلسم ساخت و برآن مناره نهاد، و دیده بانانی معین کرد تا هنگام حمله ی دشمن، لشکر اسکندر را آگاه سازند. او با این تدبیر، دوباره، سپاه فرنگ را شکست داد. بار سوم دیده بانان غفلت کردند، اهل فرنگ آمدند، شهر اسکندریه را خراب کردند و آن آیینه را به دریا انداختند. هنگامی که اسکندر با خبر شد، آیینه را از دریا برآورد و دوباره بر سر مناره نصب کرد. برهان قاطع نصب و بنای مجدد آیینه را به ارسطو نسبت داده است. بسیاری از روایت ها و از آن جمله، اسکندرنامه ها، اساساً اختراع و پیدایش آیینه را به اسکندر نسبت می دهند. اصطلاح آیینه ی اسکندر، به اشعار بزرگان ادبیات نیز راه یافته:من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار اگر می گیرد این آتش زمانی، ور نمی گیرد.
جاوید مدرس اول رافض
2018-04-20T20:33:18
*************************شرح غزل شماره 177*************************1-نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داند***چهره برافروخت: چهره را به وسیله گلگون کردن بیاراست .دلبری داند :راه و رسم دلبری را می داند .نه هرکه آینه سازد ، سکندری داند :اینطور نیست که هر کس که قادربه ساختن آیینه باشد می تواند مانند اسکندر باشد.***تأویل عرفانی= چهره بر افروختن در تأویل عرفانی اشارت به تلبیس در زهد و ریا کاری است جهت جا زدن خود در ردیف اولیا برای جذب قلوب که مختص به مرشدان و مشایخ واقعی است نه اهل ریا و تلبیس***معنی معمول= نه هر کسی که چهره خود را با آرایش گلگون کرد راه ورسم دلبری را می داند ( و) نه هر کسی که به روش آیینه سازی آگاه است می تواند مانند اسکندر باشد .**************************************2-نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشستکلاه داری و آیین سروری داند***طرفِ کله: یک سوی کلاه .تند نشست : با تکبر و مغرورانه و ترش رو تند مزاج و زمخت نشست .کله کج نهادن:طرزی از کلاه بسر نهادن که کنایه از حرکات مغرورانه و تظاهر به بزرگی کردن دارد .کلاه داری : ریاست ، سروری، صاحب کلاهی که نشانه بزرگی و شیخوخیت اواز آن کلاه مشهوداست .***تأویل عرفانی= به لحاظ تعبیر عرفانی مثل بیت قبلی اشارت به تلبیس دارد.***معنی معمول= نه هر که کلاه خود را کج بر سر نهاد و مغرورانه با تکّبر نشست راه و رسم سروری و بزرگی را می داند . **************************************3-تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکنکه دوست خود روش بنده پروری داند***بندگی : عبودیت خدمتکاری غلامی نوکری عبادت.به شرط مزد:برای اجر و پاداش ومزد.بنده پروری : مراعات حال بنده و زیر دست کردن .***تأویل عرفانی= بندگی و اطاعت مرشدان و اولیا بشرط مزد مکن زیرا که خواجگان و کاملان خود روش بنده پروری صوری و معنوی را میدانند.***معنی معمول = مثل گدایان به خاطر اجر و پاداش ، عبادت و بندگی و فرمانبرداری مکن زیرا دوست، خودش به خوبی به راه و رسم بنده نوازی و چاکر پروری آگاه است.**************************************4-غلام همت آن رند عافیت سوزمکه در گداصفتی کیمیاگری داند***عافیت :سلامت ، تندرستی، و در اصطلاح صوفیه : زندگی آرام و بی دغدغه و رنج رند عافیت سوز: زیرکی که براب قربت بخدا ،به زندگی آرام پشت پا می زند.گدا صفتی: با ظاهری به صورت گدایان ، با داشتن صفات گدایان و تهیدستان فروتنی کردن و مانند تهیدستان متواضع بودن .کیمیا گری داند: راه ورسم به ثروت رسیدن را می داند .***تأویل عرفانی= میگوید من غلام آن مرشد و شیخم که جمیع اوصاف و نعوت به رنده آتش محو و فنا از ذات خود تراشیده و سوخته باشد تا شایسسته ارشاد و تربیت مریدان باشد. ***معنی معمول= بنده همت آن زرنگ بی پروایم که به زندگی راحت و آرام بی اعتناست و با آنکه راه و رسم به ثروت رسیدن را می داند ظاهری به مانند تهیدستان دارد.**************************************5- وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزیوگرنه هر که تو بینی ستمگری داند***وفای عهد : وفای کردن به عهد ، انجام دادن آنچه تعهّد شده .***تأویل عرفانی= وفای عهد معرفت شهودی عیانی که موقوف علیه ارشاد و تکمیل دیگران است که بقول (بلی) در ازل بستی نکو باشد اگر بیاموزی ***معنی معمول= چه به جا و به مورد است که وفای به عهد و پیمان را یاد بگیری و گرنه به هر کس بنگری ، عهد شکنی و ستمگری از او ساخته است.**************************************6- بباختم دل دیوانه و ندانستمکه آدمی بچه‌ای شیوه پری داند***آدمی بچّه یی : بچّه آدمی ، فرزند آدمی بچّه آدمیزادی .شیوه پری : راه ورسم پری و جن ، کنایه از اینکه به مانند جن می تواند د دل و جان حلول کرده وانسان را دیوانه کند.***تأویل عرفانی= شیوه پری در اصطلاح دلربایی و جذب قلوب است که به مجرد مشاهده جمال تو بباختم دل دیوانه خود را در راه محبت تو .***معنی معمول= دل دیوانه را از دست دادم ( زیرا ) نمی دانستم که یک بچه آدمیزاد کار جن و پری را با من می کند .( یعنی مرا دیوانه می کند ) .**************************************7- هزار نکته باریکتر ز مو این جاستنه هر که سر بتراشد قلندری داند***سربتراشد: موی سر را چون قلندران بتراشد .قلندر : مجرد، بی‌قید، و از دنیاگذشته؛ درویش.***تأویل عرفانی= هزار نکته باریکتر از مو در مقام ارشاد و مرتبه هدایت و تربیت است که علم آن در کار و شرط است در تکمیل ،نه در ادعا وهر که سر بتراشد ارکان و دقایق قلندری و ارشاد و هدایت مضلان را نداند***معنی معمول= هزار معنای ظریفتر و باریکتر از مو ، در این مطلب نهفته است که نه هر کسی که موی سر خود تراشید ، به راه ورسم و آیین قلندری آگاه و واقف است .**************************************8- مدار نقطه بینش ز خال توست مراکه قدر گوهر یک دانه جوهری داند***مَدار : خط گردش ، مسیر ودور زدن .نقطه بینش : مردمک چشم ، مرکز بینایی .گوهر یکدانه: جواهر بی همتا.جوهری : جواهر فروش ، گوهر فروش .***تأویل عرفانی= بصیرت چشم سر و چشم دل من از مشاهده جمال ذات توکه مجرد روح انسانی توست بود زیرا که قدر و مرتبه جمال ذات تو گوهر یکدانه روح مصّور است که قدر آن من مرید جوهری وقدر دان داند.***معنی معمول= خال تو در حکم مردمک یا حدقه چشم من است و منشأ بصیرت و مدار گردش مردمک چشم من بمدیریت از خال صورت تو ( در اثر حرکت دادن سر تو) وابسته است ، زیرا ارزش گوهر بی همتا را جواهر شناس می داند .**************************************9-به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شدجهان بگیرد اگر دادگستری داند***تأویل عرفانی= نور چهره عبارت از نور وحدت حقیقی و پرتو جمال وحدت اطلاقی است که آنرا در اصطلاح ملاحت گویند. که هر کس را آن باشد یک جهان دلها بگیرد و در تصرف خود در آرد .ودر ارشاد آن ها مراد واقعی او هست.***معنی معمول= آنکس که از لحاظ قد و قامت و زیبایی چهره سر آمد خوبان زمانه شد اگر به داد دل عاشقان خود برسد همه جهان را خواهد گرفت.**************************************10- ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف طبع و سخن گفتن دری داند***لطف طبع : لطافت طبع، ذوق و ظرافت طبع وسرشت .سخن گفتن دری : با زبان فارسی سخن گفتن .***تأویل عرفانی= حرف حق و حقیقیت را کسی شناشد که مدار بینش و چشم دل او و سمع او بواسطه معنویت و مشاهده انوار ذات محبوب گشاده باشد.***معنی معمول= آن کسی ریزه کاریها و محاسن شعر حافظ را در می یابد که اهل ذوق و ظرافت بوده و به شیوه سخن گفتن دری و و یژگیها آن آگاهی داشته باشد.******تهیه تدوبن :جاوبد مدرس (رافض)*************************************نگاهی به (شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان)*****این غزل همانطور که شادروان دکتر غنی قبلاً اشاره کرده اند مربوط به سالهای 765 – 767 یعنی زمان تسلط شاه محمود بر شیراز و برای شاه شجاع سروده شده و در آن شاعر ، شاه شجاع را با شاه محمود مقایسه و مراتب شیفتگی و ارادت خود را شرح و در کمال محافظه کاری شاه را اندرز داده و اورا به عدالت و دادگستری که شرط اول جهانداری است فرا می خواند شاعر شروع غزل را با تحقیر شاه محمود شروع می کند و می گوید هر گِردی گردو نیست و هر کس هم که آیینه سازشد اسکندر نمی شود واین اشاره یی است به مناره یی که در شهر اسکندریه مصر بدستور اسکندر برپا و بر بالای آن آیینه یی نصب شده بود که بوسیله آن آمدو شد در دریا را کنترل می کرده اند . ودر باره آن زیاد اغراق شده ، چنانکه می نویسند ارتفاع مناره آن سیصد گزو قطر آیینه 7 گز و محیط آن بیست و یک گز و شهر استانبول در آن پیدا بوده و حتی بوسیله این آینه آتش در کشتی های دشمن انداخته می شده است.شاعردر بیت هفتم می گوید : نه هر که سر بتراشد قلندری داند و این اشاره یی است به طایفه یی از صوفیان که آنها موی سر وریش و ابرو وسبلت خود را می تراشیدند و چندان به آداب عبادات و رعایت زهد و تقوی مقید نبوده و می توان گفت از طایفه ملامتّیه گام را فراتر نهاده و فرق ایندو طایفه را می توان چنین تشریح کرد که ( طایفه ملامتیه عبادت خدای را به جایآورد بدون و کتمان کند و نیکو نفس و بشر دوست باشد و هیچ اظهار نکند وننمایاند ) و قلندر لُغتی که از قرن پنجم در زبان فارسی پدیدار شده اصطلاح ساختگی است که مردم بر روی درویشان افراطی سر تراشیده نهاده اند و شاعر می خواهد بگوید که قلندری تنها سر تراشیدن خلاصه نمی شود.آنچه در مقطع غزل آمده یک مطلب اساسی است که توسط حافظ برای اولین مرتبه بازگو شده است . شاعر به تجربه در یافته بوده که غزلهای او در همه بلاد و همه اقوام ایران دست به دست می رود ولی آنها که زبانشان فارسی نیست وبه زبانی دیگر صحبت می کنند و تنها آشنایی مختصری به زبان فارسی دارند از خواندن غزلهای او به مانند فارسی زبانان لذت نمی برند و این نکته را آن زمان باز گو می کند و ما امروزه می دانیم که ترجمه اشعار حافظ برای غیر فارسی زبانان ، آن کشش و گیرندگی که در یک فارسی زبان ایجاد می شود، ندارد. در شرح این غزل اقتضاد دارد چند کلمه یی درباره ترتیب ابیات غزل حافظ و نحوه توالی آن ابیات در غزل سخنی گفته شود .شادروان دکتر خانلری با تطابق نسخه ها این ترتیبها را ذیل هر غزل در هر نسخه آورده اند . آقای شاملو هم بنا سلیقه شخصی بعضاً تغییراتی داده اند وهمانطور که در مقدمه این فصل گفته شد این مهم بایستی به وسیله افراد صلاحیتدار و مقامات رسمی برگزیده یی انجام و پیشنهاد شود اما به عنوان نمونه ، نظر خوانندگان را به ترتیب ردیف ابیات در این غزل معطوف می دارد که هر گاه ابیات این غزل به صورت( 1، 2 ، 7 ،‌9 ،8 ،6 ،‌5 ، 4 ،‌3‌،‌10 ردیف و خوانده می شود انقطاع و گسیختگی مابین مفاد ابیات هر طرف غزل با مفاهیم پشت سر هم ، بهتر منظور و مقصود شاعر را به خواننده منتقل می سازد. در پایان ذکر این نکته به مورد است که حافظدر سرودن این غزل تحت تأثیر مثنوی شرف نامه ( اسکندر نامه) نظامی بوده وابیات زیر را در جلوی چشم خود مجسم داشته است:نــه آیـیـنه تـنها تـو داری بدست مـرا در دل آیـینه یی نیز هستنـــه آن شـد کـله داری پـادشـاه که دارد به گنیجنه در صد کلاهکله داری آن شد که بر هر سری نهـد هر زمان از کـلاه افـسـریمنظور این است که حافظ داستان اسکندر نامه را خوانده و تحت تأثیر مضامین نظامی مفاد ابیات غزل خود را پرورانده است . مثلاً آنجا که حافظ می فرماید: ( وفای عهد نکو باشد ار بیاموزی ) شاعر با یک تیر سه نشان زده است : 1_ اندرز و نصیحت به شاه، 2- اشارهیی به قولی که اسکندر در آخرین نفس دارا به او داد تا سرداران خائن او را تنبیه کند . 3- گوشه و کنایی به این موضوع که آنچه در گذشته به دوستان خود وعده داده یی بهتر است به صورت عمل در آوری و این ایهامی است که به روابط بین حافظ و شاه شجاع بر می گردد . همچنین آنجا که حافظ می فرماید : ( که قدر گوهر یکدانه گوهری داند ) این ابیات نظامی را منظور نظر قرار داده آنجا که همسر دارا روشنک دختر خود را به همسری با اسکندر داده می گوید :نگویم گرامی تر ین گوهری سپردم به نامی ترین شوهریشه از لعل آن گوهر شاهوار به گوهر خریدن در آمد به کارمیان بسته هر یک گوهری خری خریدار گوهر بود گوهریهمچنین مفاد بیت سوم این غزل را حا فظ از نجم رازی در مرصادالعباد گرفته است آنجا که می گوید: عبّودیت از بهر بهشت و دوزخ مکن چون مزدوران ، بلکه بندگی از اضطرار عشق کن .شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
غلامحسین آتشی
2018-04-03T11:30:07
سلام دوستان فرهنگ و ادب علی علیه السلام می فرماید: گروهی خدا را برای چشم داشت، می پرستند و این پرستش بازرگانان است. گروهی او را از روی ترس عبادت می کنند و این عبادت بردگان است، و گروهی او را سپاسمندانه می پرستند و این پرستش آزادگان است»(نهج البلاغة، ص 510، حکمت 237)تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکنکه دوست خود روش بنده پروری داندحافظ در جای دیگر میفرماید: گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشتگفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید.
بهزاد پاکروح
2018-01-19T14:19:55
با درود و احتراماین بیت که در اصل باید پیش از بیت آخر باشد از قلم افتاده است:به قدرِ مردمِ چشمِ من است ورطه ی خوندر این محیط نه هرکس شناوری داندلطفا آن را درج بفرمایید.بیت مورد اشاره در برخی نسخ دیوان حافظ نیست اما در نسخه ی نیمه ی اول سده ی نهم موجود در کتابخانه ملی ایران و در نسخه ی مورخ نیمه ی اول سده ی نهم که در کتابخانه عزت ایون اوغلو ترکیه نگهداری می شود و تصویر آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران وجود دارد یافت می شود.سپاس
مسلم نوازنی
2022-01-24T15:25:30.0199462
سلام دوستان آقای خرمشاهی درشرح حافظ خودش میگه:شخصی به اسم شیخ جمال‌الدین ساوه ای مجرد که از مفتی های مصر بوده گرفتار زنی از زنان مصر که شوهر هم داشته میشه برای رهایی از گناه واینکه اون زن شیخ رو فراموش کنه سر وصورت وابرو وریش وسبیل خودشو میزنه تا از قیافه آدمیزاد خارج بشه واتفاقا موفق هم میشه مریدان شیخ از آن پس این کار یعنی سر وصورت تراشیدن را باب میکنن 
در سکوت
2022-03-24T19:16:38.1489338
این غزل را "در سکوت" بشنوید
علیرضا قنبری‌نیا
2022-04-09T01:56:06.4026282
ندانستم که آدمی بچه ای شیوه پری دارد به گمانم مقصود این است که فرشتگان عاشق نمیشوند و حضرت حافظ میفرمایند به کسی دل بستم که همچون فرشتگان عاشقی نمیداند.
جهن یزداد
2023-01-23T00:59:16.7649967
شیراز و سپاهان و ری  تا دویست سیصد سال پیش همگی به پهلوی خود سخن میگفتند سپاان با  امدن صفویه کم کم دری گو شد شیراز زندیه و  ری  قاجاریه  - گرچه همه مردم ایران  دو زبانه بوده و دری میدانستند اما در خانه گد نمیزدند
سید حسین اخوان بهابادی
2023-02-11T17:23:54.0489994
در این غزل، مصرع اوّل بیت ها از لحاظِ ظاهری ومعنایی، در رابطه با مصرع دوّم آن است. اما سوال، آیا در بیت زیر هم غیر از بحث ظاهر، بین مصرع اول و دوم رابطه ای است؟   نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سِکندری داند ابتدا معنی شعر: اینگونه نیست که هرکس به وسیله ای(آرایش کردن وآب ورنگ زدن ) چراغ ِچهره برافروزد وادّعای دلبری کند. برای تبدیل شدنِ یک شخص به"دلبر" علاوه برداشتن ِ چهره ی زیبا، شرایطِ دیگری نیزضرورت دارد‌. همانگونه که هرکسی توانایی ساختن ِ آیینه را داشته باشد اسکندر نخواهدشد و اسکندر علاوه بر آیینه سازی از ویژگیهای زیادی برخوردار بوده است. پاسخ سوال بالا درباره‌ی نقطه‌ی اشتراک برافروختن چهره و آیینه سازی :  آینه ساز که آینه سازد و برای برافروختن چهره هم آینه لازم است تا خود را در آن ببیند و بر آرایش و زیبایی خود بیفزاید پس شاعر گویا می گوید نه هرکه با آینه خود را جذاب کند دلبری و عاشقی می‌داند و نه کسی که خود آینه را هم می سازد حتماً راه و روش اسکندری می‌داند.
یوسف شیردلپور
2023-03-09T22:37:52.7367712
ایمان عزیز درود برشمادوست گرامی واهل شعر وادبیات همین الان درشبی بارانی وبادلی ملامال از غم وندوه حسرت بار بخاطرازدست دادن عزیزی  این شعر را بااجرای ماندگار استادجان شجریان گوش میکنم اگر واتسپ دارید کاملشا برایتان ارسال خواهم کرد 09112388986 حق🙏🙏
برگ بی برگی
2023-07-13T06:26:10.5556645
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند نه هرکه آینه سازد سکندری داند غزل در باره انسانهایی ست که چیزهایی درباره عرفان و یا حتی تدین و دینداری شنیده اند و بوسیله مشابه سازی هایِ مقلدانه قصدِ تظاهر به بزرگی و گداییِ تایید از مردم را دارند، آنان از اطلاقِ نام و عنوان هایِ پرطمطراق به خود ابایی نداشته و از دست بوسیِ بیچارگانِ ناآگاه شاد گشته، امر بر آنان مشتبه می گردد که واقعأ به درجاتی رسیده اند، پس اجازه این دستبوسی و تایید را به مردم می دهند و از القابی چون استاد و علامه استقبال نموده، ظاهر و حتی سر و ریش و دستار را نیز شبیهِ بزرگان و رندانِ حقیقی  می آرایند. چهره برافروختن کنایه از جدیت در راهِ عاشقی ست و حافظ می‌فرماید فقط این نیست که گلگون کردنِ چهره موجبِ دل بردن از معشوق شود، عاشق بایستی شروطِ دیگری را نیز دارا باشد تا این دلبری محقق شود، در مصراع دوم ادامه میدهد ممکن است چنین شخصی بتواند با تقلید و دانشِ ذهنیِ خود آیینه دلش را تا حدودی نیز صیقل دهد اما بدلیلِ اینکه از سکندری و فنونِ آیینه ساختن آگاهی ندارد خیلی زود این آیینه دل بار دیگر زنگار بسته و به حالِ اول باز می گردد، اسکندر در ادبیات عارفانه نمادِ انسانی ست که در پیِ آبِ حیات می گشته است تا همچون خضر جاودانه شود، اما در عالمِ واقع اسکندرِ مقدونی که ظاهرأ در آیینه ساختن نیز تبحر داشته در جستجویِ آبِ حیاتی بوده است تا بتواند از مرگ بگریزد و به همین دلیل جنگهایِ بزرگ و کشورگشایی هایِ همراه با ویرانی و کشتارِ بسیاری را در جهان براه انداخت ، محقق و فیلسوفِ معاصر دکتر دینانی او را سفاکی خونریز معرفی می کند که بزرگانِ ادبِ پارسی از فردوسی و نظامی تا حافظ و دیگران فرض را بر جستجویِ اسکندر برایِ آبِ حیاتِ حقیقی گذاشته و بصورتِ نمادین از نامِ او در آثارِ خود بهره برده اند تا منظور و مقصودِ اصلیِ خود را بیان کنند، پس‌ حافظ می‌فرماید کسی که از علمِ آیینه ساختن بی بهره است دلِ صیقلی اش بزودی بارِ دیگر زنگ زده و آنچه از وی برجای می ماند فقط ادایِ رندان و بزرگان است و نه حقیقتِ آنان. نه هرکه طرفِ کُله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیینِ سروری داند امروزه نیز در  برخی اقوام، بزرگِ آن قوم ظاهری متفاوت را برای خود برگزیده و در جمع می‌نشیند که در گذشته برگردانیدنِ لبه کلاه و یا کنج نهادنِ آن بر سر بوده است تا تازه واردین بدانند مهترِ قوم کیست، حافظ در ادامه بیت قبل می فرماید اگر کسی ادایِ بزرگی را در آورده و فقط از سروری ظاهرِ آنان را تقلید کند و تند و تیز در جمع بنشیند به خودیِ خود بزرگ و سرور نخواهد شد، بلکه مقبولیتِ این بزرگی در گروِ ملزوماتِ دیگری می باشد، یعنی آن شخص باید از رسم و راهِ سروری و کلاه داری یا پادشاهی نیز باخبر باشد، در غزلی دیگر فرموده است: تکیه بر جایِ بزرگان نتوان زد به گزاف/مگر اسبابِ بزرگی همه آماده کنی تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن که دوست خود روشِ بنده پروری داند حافظ ادامه می دهد چنین انسانی با ویژگیِ ذکر شده که تا حدودی نیز آهنِ دل را بصورتِ ناقص صیقل زده است بندگیِ خداوند را بشرطِ دریافتِ مزدِ تایید و توجه از دیگران انجام می دهد یعنی می خواهد مردم او را به عنوانِ مرجع ببینند، به او احترام گذاشته و از او شیوه بندگی را سؤال کنند ، حافظ وی  را از اینگونه بندگی برحذر می دارد در مصراع دوم می‌فرماید اگر در راهِ عاشقی و بندگی صادقی بدونِ نیاز به جلوه گری، صیقل زدنِ آیینه دل را ادامه بده و بدان که او خود روشِ بنده پروری و اعطایِ عزت و احترام به آیینه سازان را بخوبی می داند، مولانا در مثنوی دفترِ پنجم  می‌فرماید: ترکِ معشوقی کن و کن عاشقی/ ای گمان برده که خوب و فایقی  ای که در معنی ز شب خامش تری/ گفتِ خود را چند جویی مشتری و در دفتر سوم می فرماید: گر نباشی نامدار اندر بلاد/ گُم نه ای الله اعلم بالعباد و در غزلِ ۴۰۴ می فرماید؛ همه آهنگِ لقا کن،‌خموش و صید رها کن/ به خموشیت میسر شود این صیدِ وحوشت  تو دهان را چو ببندی، خمُشی را بپسندی/ کشش و جذبِ ندیمان نگذارند خموشت غلامِ همتِ آن رندِ عافیت سوزم که در گدا صفتی کیمیاگری داند حافظ ادامه میدهد اما سکندری و تبحر در آیینه سازی همتی بلند می طلبد و کارِ پیوسته که عاشقِ حقیقی رندانه عافیت یا  مصلحت اندیشی را بسوزاند و بی باکانه در آتش برود و او مرید و غلامِ چنین همتی می باشد، آیینه سازانِ عافیت طلب در بزنگاه هایِ آزمون و انتخاب، مصلحت اندیشی را پیشه خود نموده و در نتیجه از ادامه کارِ زنگار زدایی از آهنِ دل باز می مانند، اما رندانِ حقیقی که آیینِ سروری را می دانند و به رسم و راهِ کلاه داری آگاهند گدا صفتی یعنی فقر را پیشه خود نموده، نسبت به اصلِ خدایی خود مسکین و فقیرِ مطلق می گردند که این گداصفتی سرانجام موجبِ کسبِ علمِ کیمیاگری شده، همانندِ رندی چون حافظ وجودِ مسِ خود را به طلایِ ناب و دل را به آیینه ای بی نظیر مبدل می کنند. وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگر نه هر که تو ببینی ستمگری داند وفا وعهد همان آموختنِ علمِ کیمیا گری و آیینه سازی ست، یعنی وفای به عهدِ الست که تنها کارِ نیکو و اصلیِ انسان در این جهان است که اگر انسان چنین علومی را از بزرگانی چون حافظ و مولانا بیاموزد کاری به حق انجام داده است وگرنه همانطور که قرآن نیز ب دفعات به این امر صحه می گذارد از ستمکاران خواهد بود که در وهله اول بر خود ستم نموده است و متأسفانه بیشتر ما انسانها این کار را بخوبی می دانیم و از عهده آن بر می آییم. بباختم دلِ دیوانه و ندانستم که آدمی بچه ای، شیوه پری داند دلِ دیوانه یعنی دلِ عاشقی که انسان در هنگام ورود به این جهان داشته است و حافظ می‌فرماید انسان آنقدر بر این ستمکاریِ خود پافشاری می کند که سرانجام این دلِ دیوانه و عاشق را به چیزهای این جهانی می بازد درحالیکه نمی داند چنین کاری کارِ آدمی زاده نیست، بلکه این کاری ست که شیوه جن و پری بوده و شانِ انسانی بسیار بالاتر از قرار دادنِ عنوان و اعتبارهای عاریتی و توهمی در مرکز و دلِ خود می باشد. هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند هزار در اینجا نمادِ کثرت بوده و حافظ قصدِ آن دارد تا نکاتِ ظریفِ بسیاری را که ریشه تمامیِ مشکلات انسان است برای ما بیان کند، سؤال اینجاست که چرا کسی که قلندری و درویشی یا فقرِ عارفانه را نمی داند مویِ سرِ خود را به شیوه قلندران می‌تراشد، آیا این فقط تقلیدی ست کور از رندان و درویشان یا فلسفه دیگری هم دارد، ذاتِ انسان که از جنسِ خداوند است بنا بر اصلی تغییر ناپذیر همواره میلِ بازگشت به اصلِ خود را دارد و هر انسانی به این نکته واقف است که راهِ درست برای رسیدنِ به اصلِ خداییِ خود همان راهی ست که رندان و قلندرانِ حقیقی برگزیده اند، آنان نسبت به هر چیزِ بیرونی بی نیاز شده اند تا به ذاتِ حقیقیِ خود که از جنسِ این جهان نیست فقیر گردند و این کار ساده ای نیست، مرارت و رنجهایِ بسیاری را باید متحمل شوند تا به قلندری برسند اما انسانی که ناخودآگاه می داند قلندران به حقیقتِ زندگی دست یافته اند بدونِ آنکه بخواهد آستینِ همت را بالا زده و با طیِ طریقِ در منازلِ درویشی به چنین مراتبی دست یابند، با شبیه سازیِ ظاهرِ خود به آنان و با حفظِ توهماتِ ذهنی تصویری معنوی از خود ساخته و چون خویشتن را فریب می دهد گمان می برد مردم نیز فریبِ او را خورده و بدینوسیله برای خود تایید و اعتباریِ ساختگی کسب می کند، این نیازمندی به تاییدِ دیگران همان پندارِ کمال و برتری طلبی ست که در اشکالِ گوناگون انسان را به قهقرا می برد، امروز هم می بینیم کسی که از هنر  حقیقی عاری ست نحوه پوششِ و موی سرِ خود را متفاوت از مردمِ عادی می آراید اما هنرمندانِ واقعی که خود را بی نیاز از تاییدِ دیگران می‌بینند از این کار پرهیز نموده و با ظاهری همچون مردمِ عادیِ کوچه و بازار زندگی می کننک، موارد ذکر شده ممکن است یک یا چندتایی از آن نکته هایِ ظریفِ باریکتر از مو باشد و البته که مواردِ بسیار دیگری نیز هستند که از چشمِ بزرگی چون حافظ پوشیده نیستند اما ما آنها را نمی بینیم. مدارِ نقطه بینش زِ خالِ توست مرا که قدرِ گوهرِ یک دانه جوهری داند حافظ نقطه بینش و مرکزیتِ مدارِ جهان بینی بر مبنایِ بینشِ خداوند را که می تواند اینچنین تشخیصی داشته باشد از خالِ حضرتِ دوست می داند، خال در اینجا نشانی ست که خداوند بر چهره همه انسان‌ها قرار داد است، یعنی هر انسانی با بینشِ خدایی به رخسارِ دیگری بنگرد نشانِ خداوند را در وی دیده و او را همچون سایرِ انسان ها  سایه یا امتدادِ خداوند تشخیص می دهد، سوادِ لوحِ بینش را عزیز از بهرِ آن دارم که جان را نسخه ای باشد ز لوحِ خالِ هندویت در مصراع دوم می‌فرماید تعدادِ معدودی قلندرانه همچون یک گوهر شناسِ حرفه ای قدرِ این خال و گوهرِ یک دانه را دانسته و در این مدتِ کوتاهِ عمر در جهانِ مادی بینشِ خود به جهان را حولِ محورِ این خال تنظیم می کنند که بزرگانی همچون مولانا و عطار و حافظ از آن جمله هستند، حافظ این خال را گوهری یک دانه می خواند یعنی با اینکه همه انسان‌ها از این خال بهرمند هستند و ذاتِ همگی از جنسِ خداوند است اما همگی یک خال و گوهر بیش نیستند، تعبیری زیبا برای توصیف وحدتِ وجود.مولانا نیز در بیتی می فرماید: ما همه یک گوهریم، یک خرد و یک سریم لیک دوبین گشته ایم، زین فلکِ منحنی  به قد و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند پس در ادامه بیت قبل می‌فرماید هرانسانی که رندانه قدرِ خال و گوهرِ یکدانه خود را دانسته و حولِ آن محور به جهان بنگرد قدِ او همچون سرو افراشته و رفیع مرتبه و چهره اش نیز  مانندِ درونش زیبا می گردد، پس‌ همچون حافظ شاهِ خوبان شده و اگر برابرِ سوره والعصر حق گستر نیز باشد نه تنها از خسران دیدگان نخواهد بود بلکه همچون حافظ جهانگیر بوده و توصیه هایِ بالحقِ او جهان را فرا خواهد گرفت. ز شعرِ دلکشِ حافظ کسی بوَد آگاه که لطفِ طبع و سخن گفتنِ دری داند            
رضا از کرمان
2023-07-13T07:08:22.3380397
سلام یا بقول جناب مولانا حرف درویشان بدزدیده بسی  تا گمان آید که هست او خود کسی
برگ بی برگی
2023-07-13T11:27:05.216573
سلام بر شما،  دقیقأ  و سپاس که نظیرِ بجا و دقیقی را عنوان نمودید 
دکتر صحافیان
2023-07-30T08:49:26.6401393
نه هر کس چهره‌ به قهر خشمگین سازد(از عادات معشوق‌های قدیم- یا به معنای زیبا ساختن چهره)رموز دلبری می‌داند و نه هر که آیینه بسازد چون اسکندر جهانگیر شود.۲- و نه هر کس کلاهش را کج گذارد و با تکبر نشیند، راه و رسم تاجداری و پادشاهی‌ می‌داند( خانلری: کله کج نهاد)۳-تو مانند فروهمتان در برابر تسلیمش مزد نخواه، که دوست خود آگاه است(نجم رازی: عبودیت از بهر بهشت و دوزخ مکن چون مزدوران، بندگی ما از اضطرار عشق کن چون عاشقان.مرصاد، ۱۷۱)۴- با اعراض ازین مدعیان، شیفته آن رند مفلسم که بی‌توجه به همه وابستگی‌ها درویش‌وار کیمیاگری می‌کند( حالمان را به حال خوش تبدیل می‌کند)۵- پس ای معشوق زیبا! تو نیز وفاداری بیاموز! وگرنه ستم و قهر را همه می‌دانند( خانلری: وفای عهد)۶- دلباخته معشوق شدم و نمی‌دانستم فرزند آدمی‌زاد چون پریان رسم افسونگری می‌داند( دیدار نمودن و پرهیز کردن- به لب چشمه بردن و تشنه بازگرداندن)۷- آری در عشق و دلبری، هزار نکته ظریف باریک‌تر از مو هست و هر که سر بتراشد( ۴ تیغ زدن قلندران: سر، ریش، سبلت و ابرو)از شیوه قلندران عارف آگاه است.۸-مدار نگاه من خال زیبای توست(تعلقم به زیبایی توست که هر تعلق دیگری را دور می‌کند) آری! ارزش گوهر شاهوار را جواهرشناس می‌داند.۹- آن معشوق زیبا که در قامت و صورت شاه زیبارویان است، اگر شیوه عدالت و نرم‌خویی داشته باشد جهان‌گیر خواهد شد.۱۰- همان‌طور که کسی از شعر دل‌پذیر حافظ، آگاه است که ذوق هنری و زبان شیرین فارسی دری بداند(خانلری: لطف نظم)بیت‌های ۱، ۳ و ۶ ضرب المثل شده‌اند.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی