گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

❈۱❈
رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظرِ یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
❈۲❈
چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را کسی مُقیمِ حریمِ حَرم نخواهد ماند
چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟ چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند
❈۳❈
سرودِ مجلسِ جمشید گفته‌اند این بود که جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
❈۴❈
توانگرا دلِ درویشِ خود به دست آور که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند
بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر که جز نِکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند
❈۵❈
ز مِهْربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۷۹

تصاویر

کامنت ها

بابک
2015-06-29T15:08:41
مسکین عاشق عزیز،از زبان خود خواجه:"میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیستتو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز" از زبان عطّار:"هر یک از اهل هنر وز اهل عِیبآفتابی دارد اندر غیبِ غیبعاقبت روزی بود کان آفتاب با خودش گیرد، بر اندازد حجاب"و در رابطه با "تو"،"تا تو باشی نیک و بد اینجا بودچون تو گم گشتی همه سودا بودور تو مانی در وجود خویش باز نیک و بد بینی بسیّ و ره دراز""عطار"، "منطق الطیر وادیِ پنجم" نکته جالب در کلام شیخ مستثنی نبودن حتّی اهلِ عیب از یکی شدن با آفتاب میباشد، او در باره زمان آن صحبتی در اینجا نکرده ولی یحتملاً پس از عاری شدن از عیب ویا عیوب میباشد که خود بحثی دارد مفصّل.
حسین
2015-12-01T19:58:30
روفیای گرامیدر همین دوران در اصفهان لفظ جخ به کرات استفاده مخصوصا بصورت جخ تازه
Hamishe bidar
2015-12-01T21:15:53
کسی پرسید از ابلیس کای شومچو ملعونی خویشت گشت معلومچرا لعنت چنین در جان نهادیچو گنجی در دلش پنهان نهادیچنین گفت او که لعنت تیر شاهستولی اوّل نظر بر جایگاهستنظر باید در اول بر نشانهکه تا تیر از کمان گردد روانهتو این ساعت ازان تیری خبردارنظر گر چشم داری بر نظر دار
حسام
2015-11-28T22:48:17
درود بر عاشقان. منظور حافظ از پرده دار کسی جز شیطان نیست. اوست که میراند از درگاه. به قول حافظ حاجب دولت. حافظ تایید کننده و همسیر قله عرفان منصور حلاج است
حسام
2015-11-28T22:52:15
عرفا از جمله منصور و بایزید و عین القضات همدانی و مولانا و حافظ و..... شیطان را آخرین پرده دار حق تعالی میدانند و به گفته منصور حلاج، شیطان سرور عاشقان است.
روفیا
2015-01-30T15:45:53
معامله ؟!
هانی
2015-04-07T14:22:51
به نظر من، واژه‌ی «هم» در مصراعِ دوم بیت اول، زائد نیست. من از لهجه‌ی شیرازی چیزی نمی‌دانم، ولی در لهجه‌ی مشهدی، «هم» نقشِ «جاست» (just) در انگلیسی و «داخ»(doch) در آلمانی را بازی می‌کند و معنی آن تنها «نیز» نیست. مثلاً: «هم سر راه، فلان‌چیز را برای من بخر»، یا «به هم بردارت فلان چیز را بگو»، «هم مشق‌هایت را ننوشته‌ای؟»، «او هم یک دقیقه پیش آمد» (خصوصاً این همِ آخر با این که به نظر می‌آید معنیِ نیز بدهد، معنی‌اش چیز دیگری است) «هم» در لهجه‌ی مشهدی فراوان به کار می‌رود و بهترین راه درک معنی آن، درک معانی واژه‌ی جاست در انگلیسی است. درواقع همِ حافظ هم از همین هم‌هاست که معلوم است چیست ولی معنی‌اش را نمی‌توان آسان توضیح داد.
روفیا
2015-04-17T00:22:10
با سلامضمن تایید استدلال امید گرامی در پاسخ به مسکین عاشق گرامی مایلم بگویم که شخصا باید خیلی تلاش کنم تا رابطه ای بین پرده دار و امام حسین بیابم . گویا در گذشته بزرگان یا محافل خاص پرده دار یا حاجب بر در می گماردند :به حاجب در دولت سرای خویش بگوفلان ز گوشه نشینان خاک در گه ماستظاهرا کار حاجب راندن بوده است ولی کار پیشوایان خواندن . و اگر راندنی هم بوده برای مدعی بی خبر بواسطه اوصاف جلالی خود حضرت حق بوده نه به واسطه پیشوایان . هر کس از جمله امام حسین چشمش به جمال یار روشن شود با اشتیاق دیگران را به مشاهده او دعوت می کند چرا که از این سهیم شدن چیزی از دست نمی دهد :ماه نو هر که ببیند به همه کس بنمایدخم ابرو که تو داری به همه کس بنمایمخداوند که مثل ما فقیر نیست تا اگر با کسی ارتباط برقرار کرد خطش اشغال شود . در وادی دستیابی به ثروت و قدرت و زیبایی بیکرانه او بخل و حسادت و تنگ نظری و رقابت خنده دار است !
علی شهابی
2015-04-17T12:45:24
سلام بر دوستان گرامی؛ جناب آقای صابر برزویی، "هم" در مصرع دوم بیت اول، زائد نیست! حتماً می دانید که آوردن قافیه در شعر فارسی(برخلاف ردیف) ضروری است و همانطور که آقای نوید اشاره کردند "هم" در اینجا قافیه است. اگر منظور شما از زائد بودن این است که "هم" در این مصرع بی معناست، باید عرض کنم که حافظ در غزل دیگری "نیز" و "هم" را در کنار هم آورده : دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم... به نظر می رسد که حافظ در این غزل برای رعایت آهنگ و وزن شعر و همچنین تأکید بیشتر این دو واژه را در کنار هم آورده. موفق باشید.
روفیا
2015-04-11T00:11:54
جالب بود هانی گرامیjust در انگلیسی بیشتر به معنای همین تازگی ها است .ایا می دانستید just همان جخ در زبان پارسی است که گویا حدود 50 سال پیش به کار می رفته ؟
امید
2015-04-12T04:18:50
بطور کلی حافظ در بیت چو پرده دار...... این پرده داری را نکوهیده میداند و استعاره از دین پیشگانی است که با شمشیر سخت گیری و عیب جویی عشاق را می کاهند و هیچکدام از مثال های جناب مسکین عاشق در این مورد مصداق ندارند کما اینکه حضرت سیدالشهدا سعی زیادی داشت که بنماید راه نجات است و پذیرای همه بود و معصومین به خاطر این مکارم اخلاقی ایشان را سفینه النجاه خواندند, معصومین دیگر هم هیچگاه پرده داریشان با شمشیر عتاب نبوده است و کسی را از کشتی نجات پیاده نکرده اند ,
امید
2015-04-12T03:55:51
با احترام در نقد نظرات مسکین عاشق در خصوص "" چو پرده دار بهشمشیر می زند همه را کس مقیم اهل حرم نخواهد ماند"" عرض میکنم که این شعر دلالت بر نوعی گلایه از کسانی است که سد راه معبود می شوند و از نظر تاریخی-سیاسی این شعر متعلق به عصری است که حافظ نگاه منتقدانهای به شرایط سیاسی دارد و در واقع ایننگرش منتقدانه به دکان داران دین همواره در اشعار حافظ موج میزند , در سراسر این غزل حافظ سعی دارد نوید بخش آینده ای بهتر باشد و به اعتقاد من در تفسیر این بیت می توان داستان موسی و شبان را شاهد مثال آورد به نحوی که موسی زمانی که قصد دارد به عنوان پرده دار شبان را از حریم الهی دور نماید مورد عتاب قرار میگیرد.
سبحان
2016-11-17T13:26:57
توانگرا دل درویش خود به دست اور که مخزن زر و گنج و درم نخواهد ماند .یعنی اصل زندگی رو پیدا کن و خود را از توهمات ذهنی( زر و گنج و درم کنایه از افکار غلط است ) نجات بده و در لحظه زندگی کن و آرامش ذهن و جدا شدن از توهمات ذهنی همان چیزی است که باید از ادبیات اموخت
میثم
2016-02-08T02:41:49
جناب شجریان آواز بسیار بسیار زیبایی رو بر روی این شعر اجرا کرده اند که نشنیدن آن مملو از بی لطفی است .....
دکتر ترابی
2015-12-28T16:24:45
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندچنین می خواند ، ایرج بسطامی ،ایرج ناکامدریغا که معامله دیر نپایید ،بی که وصل پروانه غنیمت بشمرد، رخت بر بست ، برفت و ایام غمان ماندگار .رفت ،همراه هزران جان بی کناه در زمین لرزه ای که این روزها سالگرد آن است.خواب بهار نارنج ( یاد دل آزار زمین لرزه بم)هرگز زمین لرزه آزموده اید؟من بسیار بارها !با فریاد زمین آغاز می شود ، گویی می خواهد از آنچه در راه است آگاهت کند ، فریاد را اما سختی و صلابت سنگ در گلویش می شکند، تنها نالشی می شنوی غریب غمگین از سر درد. با واکنشی غریزی در سر گیجه تکانهای زمین ، زمین مادر، بی خویشتن به جستجوی سر پناه آسمان بر می خیزی، به بی سر پناهی که می رسی، آمیزه ای از خشم، ترس،اندوه، نومیدی و دلواپسی راه نفسهایت را می بندد.عزیزی اگر در آغوش داری می پرماسی، باز می بینی دست ، پا سرو چشم. مهربانان و خانه ات اگر بر جای مانده باشند، نفس باز مییابی و گریستن آغاز.پس به جستجوی خویشان و آشنایان پای در رکاب می کشی، مرکبی گر بر جای مانده باشد.واین همه درآنی رخ می دهد، لحظه ای به درازای زندگی که باز یافته ای، به همن سادگی ، به همین آسانی!!هیچگاه به بم رفته اید؟من بارهای بسیار رفته ام، برای کار ، به میهمانی ، به گلگشت و تماشا.شهر پر آوازه بم سر بر دامنه شمالی کوهستان "بارز"دارد و پا در کویر" لوت"،آرمیده بر بستری سبز و سیراب،سیراب از آبهایی که رودخانه " تهرود " از آبریزشمالی بارز و کوه سر فراز " هزار " از " راین " می آورد و سبز از انبوه درختان انار ، خرما ، نارنج و ترنج.....واپسین یاد روشنی که از بم در دل دارم به بیست و چند سال پیش بر می گردد :نزدیکی های نوروز بود ، دم دمای غروب، روز بار و بنه بر می بست، شب هنوز در راه بود و من بر بلندای "ارگ"ایستاده بودم، در میهمانی باد خنک جنوب، بوی دلپذیر کاهگل، عطر بهار نارنج و سبزه های نودمیده که آخرین جرعه های باران ساعتی پیس را سخاوتمندانه باهم تقسیم میکردند.پسینی جادویی از روزهای آغازین بهار ، روزهای پایانی زمستان.پیش رویم هموار دشت به ابدیت آسمان می پیوست و من هشیار به پایداری حیات می اندیشیدم. اندک اندک، شب فرو ریختن آغاز کرد و ماه از خواب دشت برخاست، پر و پیمان.به یاد سهراب سپهری افتادم که سالی پیش از آن به میعاد خدا در روشنای شب دشت رفته بود، به رستم ، اسفندیار ، اردشیر ، هفتواد، خواجه قاجار و خان زند. به استواری شگفت ایرانیان در درازنای سده های درد، دروغ، دشمن ،خشکسالی، جنگ و زمین لرزه.آگاهیم را خرد خرد، انبوهی از رنگ واژه ها ، آب، آتش، افسانه دشت ، درخت، خون ، خاک، خرابه، تاریخ و تاراج در هم ریخت.حالتی که مهراب به فریاد آورده بود و من به نماز نبودمشامگاه رنگین یکی از روزهای پایانی زمستان بود و شهر بیدار به پیشواز بهار و نوروز می رفت.سحر گاه آدینه ، پنجم دیماه ، بم بر بسترش سبز و سیراب خواب نوروز و بهار نارنج می دید که فریاد زمین بر خاست.کاریزهای کهن لب از لالایی فر و بستند، شهر ناله کنان به پهلو در غلتید، رویاها خاک وآرزوها هزار هزار چهره در خاک کشیدند.و ارگ کهن این همه تاب نیاورد....فرو ریخت. زیر نگاه سپیده که بر می خاست و چرخ که دانه دانه ستاره بر می چید.سحرگای سرد از از روزهای آغازین زمستان بود.پی نوشت:آوازه بم نه تنها برای ارگ و..... که هم برای آوازه خوانان پر آوازه است.داریوش ، شتابان رخت از میخانه خاک به میکده الست کشید.کوروس که در جوانی از مرگ زودرس دل می شکوهید، خلوت گزیده است ، به تماشا.و ایرج ناکام، خنیاگری که که جادوی صدایش را خشم خفته خاک خاموش کرد و ایام غمان ماندگار.زندگی کورس دراز ، و یاد آن دو نامراد گرامی بادبیش باد ، کم مباد. زمستان 81 دکتر ترابی
ساجده
2012-05-30T17:05:37
نوید ی بود برای من.زمانی که منتظر نوید هستم.فردا روز عجیبی می شود..
کاظم کمالی
2012-08-16T16:52:47
منظور از دل درویش خود چیست؟‏(‏دل درویش،خود بدست آور‏)‏ یا (دل درویش خود بدست آور‏)‏
Faraz
2012-04-12T07:21:15
بعالی بود...تا به حال به این دقت نخونده بودمش...دست راستِ این شعرای بزرگ زیر سرِ شاعرای امروز ما
بابک
2012-12-03T11:11:40
برای دوستان کاظم کمالی,و حجت,"توانگرا دل درویش خود به دست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند"یعنی: ای تویی که در جهان مادّی توانگر, صاحب قدر, و قدرت هستی به جهان تکیه مکن که این جهان و هر چه در أن هست از جمله "مخزن زر و گنج درم" (مخزن زر= انبارٖطلا,گنجینه طلا. درم=درهم سکه نقره اسلامی ) ناپایدار و در گذر است پس دل خود را که درویش است و به جهان مادّی تعلق نمیپذرد را پیدا کن تا راهگشای تو شود.مقصودخواجه از توانگرفقط شخص ثروتمند و یا قدرتمند نیست, بلکه توانگردر اینجا یک کنایه است و روی سخن او با شنونده ای است که دارای هرگونه توانی است, توان راه رفتن, توان فکر کردن, توان آب خوردن...... و چون شخص صاحب این توانایهاست پس توانگر است و میتواند توان خود را به جای دنبال کردن مادّّیات در جهان مادّی, به سوی پیدا کردن دل خویش که طبیعتش درویش صفتی و تعلق ناپذیری به جهان گذران است به کار گیرد."بدین رواق زبرجد نوشته اند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند "رواق=سقف, سایه بان, زبرجد= سنگی گرانبها, زمّرد که گاهی به زردی میزند, اهل کرم= آنها که کریمند,وجودشان همه صافیست, جوانمردان. کریمان, پاکان, صافان. رواق زبرجد کنایه است از جهان, مثل گنبد مینا, طاق گردان,چرخ گردون و.....معنی: بر سقف زمرّد گونه جهان نوشته اند با طلا, که فقط خوبی و نیکی ابدی است که چه در جهان و چه بعد از اضمحلال آن باقی میماند. دیگر چیزها در جهان وخود جهان زود گذر و رو به فنا هستند و ابدی (باقی) نیستند.
مسعود
2012-10-19T16:22:51
واقعا چرا ما باور نداریم که مخزن زر و گنج و درم نخواهد ماند
حجت
2012-10-22T20:38:14
با سلام لطفا معنی شعر هم بنویسید درباره اشعارش به خصوص بیت 8
بابک
2013-01-15T03:21:59
در ادامه گفتار بالا چند کلمه که از قلم افتاد ،به گمان حقیر منظورخواجه از...« که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند »... اشاره به عشق میباشد، چنانکه در جای دیگر فرموده: از صدای سخن عشق ندیدم خوشترــ​​‌ــــ یادگاری که در این گنبد دوّار بماند. که همان منظور را میرساند. در آخر با سپاس از مجری و یا مجریان این سایت که کاری بس گران را به عهده گرفته اند.پیروز باشید
علیرضا کامدیده
2012-12-26T13:53:19
با توجه به اینکه دو کلمه هم و نیز یک معنی دارند ، استفاده از هر دو کلمه یک تاکید موکد است با این پیام که قطعاً چنین نخواهد ماند.
مسکین عاشق
2012-12-28T20:19:23
با سلامدر بیت سوم : چو پرده دار به شمشیر می زند همه را.منظور خواجه این است که کسانی که با جلوه های جمال خدا قدم در راه سلوک میگذارند در مراحل بعدی به جایی می رسند که مامورین الهی با شمشیر جلال خدا نا اهلانی که لیاقت محبت خدا را ندارند را به عقب می زنند و حق سکونت به انان را در حریم قرب الهی را به انان نمی دهند .و جناب عطار هم در تمام منطق الطیر به موضوع اشاره دارد که مرغان و پرندگان (سالکان) زیادی به شوق جمال جمیل سیمرغ(خدا) شرع به حرکت کردند اما سختی راه که حکم همان پرده دار حریم حق را دارد نا پرندگان نا اهل را عقب زد و فقط سی عدد مرغ به سیمرغ رسیدند .نکته : همه عارفان الهی معتقدند که اخرین پره دار حریم خدا امام معصوم است که حجاب اخر و واطه بین خلق و خدا است و نا اهلان را دور می کند که نمونه این پرده داری در کربلا اتقاق افتاده که اقا امام حسین خوبان و کسانی که لیاقت حریم حق را داشتند حتی امثال زهیر یا حر یا وهب را جذب کردند و امثال عبیدالله بن حر جعفی را که لیاقت نداشتند هر چند خود امام به دیدار او رفت ولی او باز به عقب پرت شد .در بیت : توانگر دل درویش بدست ار منظور خواجه این که انسان هرچه قدر هم ثروتمند باشد باز هم فقر ذاتی در مقابل خدا دارد پس انسان باید در کنار توانگری دلی را بدست اورد که ان دل در مقابل ذات خدا که غنی مطلق است باید خود را فقیر بداند و پیامبر گرامی اسلام (ص) در دعایی می فرمایند : خدایا مرا مسکین (که معادل ان در زبان فارسی درویش و فقیر است) قرار بده .
مسکین عاشق
2012-12-28T20:29:23
با سلام در بیت سوم منظور خواجه از پرده دار کسانی هستند که نگبانی از حریم حق را بر عهده داند و کسانی را که با شوق جمال خدا در وادی عرفان قدم گذاشتند اگر نا اهل باشند این پرده داران با شمشیر جلال انها را عقب می زنند و جناب عطار هم در منطق طیر به این موضوع اشاره می کنند که از تمامی پرندگان فقط سی تا مرغ که لیاقت داشتند به حریم سیمرغ رسیدند و گرنه بقیه که نا اهل بودند پرده دارن انها را بوسیله سختی های را عقب زدند .نکته : عارفان الهی معتقدن که اخرین حجاب میان خدا وانسان ، امام معصوم است که فقط انسان های با لیاقت را به وصال خدا می رساند و نا اهلان را دور می کند . و نمونه پرداری در کربلا اتفاق افتاد که امام حسین افرادی مانند حر یا زهیر یا وهب (که مسیحی بود) را بخاطر لیاقتی که داشتند جذب کردند ولی دیگرا مانند عبیدالله بن حر جعفی را هرچه امام نصیحت کرد که هدایت بشود نشد و در اخر او عقب افتاد .در بیت هفتم : منظور خواجه این است که انسان هرچه قدر هم ثروتمند باشد باز هم باید به فقر ذاتی خود در برابر غنی مطلق یعنی خدا پی ببرد و دلی را بدست اورد که به فقر خود انسان شهادت دهد و فقط خدا را ببیند.
خالد سلطانی
2011-11-22T09:35:30
مرسی آقای برزویی به واقع این غزل یکی از بهترین غزل های شعر فارسی است
صابر برزویی
2011-04-03T11:31:34
من به عنوان یکی از علاقه مندان به حافظ این غزل را در ردیف سه غزل برتر حافظ می دانم. به نظر می رسد در مصرع دوم از بیت اول «هم» زائد است.
نوید
2014-02-04T11:33:18
دوست عزیز جناب صابر برزویی!اگر به ردیف کلمات پایان هر بیت (قبل از "نخواهد ماند") توجه بفرمایید، اینها را مشاهده می کنید:محترمحرمرقمجمو ...بنابراین، "هم" موجود در مصرع دوم از بیت اول، زائد نیست و برای مراعات ردیف آمده است.
مختاری
2019-12-25T16:07:33
پیرو نظر دوست عزیز و اهل ادبم (ساقی ) (کامنت 30 ام ):در قسمتی از نوشته شما آمده است که از قرن 5 تا 10 رنگ آبی در اشعار نداشته ایم و به جای آن رنگ سبز به کار می رفته است... (نقل به مضمون )من قصد ندارم خیلی در جزییات این ادعا (که در جای دیگری نیز شنیده ام ) وارد بحث شوم. نکته بنده این است که عدم استفاده از کلمه "آبی" به معنای عدم تشخیص این رنگ و عدم تمییز آن از سبز در بین قدما نیست. توجه بفرمایید که کاربرد کلمه "فیروزه ای" و به ویژه "نیلگون" حاکی از همان خانواده رنگی است که "آبی" می نامیم. نیلگون= نیل+ گون : یعنی به رنگ نیل... که معادل است با : به رنگ اب= آبیارادتمند. مختاری
مهدی رحیمی
2020-03-20T04:26:12
درود برشما...دوستان از کلمه ای « جخ » یاد کردند درگویش بختیاری هنوز هم از این کلمه جخ به فتح جیم وسکون خ استفاده میشود به معنای همین حالا ، آن ، لحظه ،
میلاد
2019-03-18T06:32:07
باید بگویم پرده داران حرم امن الهی که از چه از جن و از انس وظایف خود را فقط در برابر دستورات خداوند انجام میدهند. همان گونه که در گذشته غلامان موظف به انجام دستورات ارباب بودند. دوستان در سراسر شعر دستور به نکویی و تقرب به حضرت حق موج میزند و منظور حضرت اینست که حریم امن الهی کلیدی دارد که. خود مسکین درونت میتواند این را بیابد و پرده اسرار را بدرانی. شایان ذکر است در نهایت این سرا پرده خواهد افتاد که بی شک مرگ این را امکان پذیر میکند پس رانده شدن از این پرده فقط برای زندی حال و مادی است. در این بیت که می‌فرماید. از پس پرده گفت و گوی من تو چو پرده بیفتد نه تو مانی و نه من. که تو و من همان نیکی و بدی بدون در نظر گرفتن جای تو و من است. سپاس
صفر طارمی
2019-09-08T09:37:40
این غزل را بانو دلکش در آواز ابو عطا اجرا کرده اند
سعید
2020-12-30T18:00:01
...شاه بیت این غزل این بیت است:چه جای شکر و شکایت زنقش نیک و بد است /چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند !حافظ با رندی خاص خود ، با زبانی دوپهلو ...تکلیف آدمیان را مشخص می کند ،ادعای «رقم» نماندن بر صحیفه هستی ، بسیار ادعای بزرگی است که فیلسوفان تیز فهمی چون خیام ،رازی ،سارتر ...می توانند مطرحش سازند...این بیت بسیار به اشعار و تفکر خیام نزدیک است...و اینکه چطور از ممیزی مقدسین و محترمین شاه شجاع و بقیه درباریان نزدیک بین عبور کرده ...خود معجزه ای است !
صادق امیری شیرانی
2020-11-25T20:02:26
درود چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه راکسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند من نمیدونم چرا بعضی از دوستان شعر حافظ را به سمتی میبرند و همه ش میخوان شعر حافظ را تفسیر معنوی کنند دیگه کلام شسته رفته تر این نمیشه نیازی هم به تفسیر آنچنانی نداره جلوه الهی و سلوک و قدم برداشتن در راه حق و ... کجای این بیت حافظ این منظورها رو میرسونه خواهشن بذارید شعر خودش خودش رو معرفی کنه یک جمله میشه جلوی این بیت نوشت "حرمت امامزاده به متولیشه" ممنون .
بهروز صفاییان حقیقی
2020-11-13T09:05:03
توانگر دل دردیش خود بدست اور این مصرع بسیار زیبا را میتوان دو گونه خواند اول انکه پس از خود اندکی درنگ نماییم که در اینصورت لسان الغیب به توانگر غنی کردن و خودسازی درونی را توصیه میکند بدین معنی که تو با این همه ثروت ظاهری از درون فقیر وعاری ازمعنویت هستی ودیگر در خوانش دیگر بدون درنگ پس از کلمه خود حضرت حافظ به دستگیری فقرا توسط خود توانگر اشارت دارد که حشمت وثروت را بی دوام وبقا میبیند از حضرت حافظ از این دست ابیات با دو خوانش منفاوت بسیار داریم که این باعث جذب حداکثری مخاطب برای این شاعر بگانه میباشد
فیونا
2020-12-17T00:34:43
من امروز برای کسی که دوستش داشتم و بهم یه جورایی جواب منفی داد فال حافظ زدم و این غزل اومد امیدوارم امیدی ک حافظ بهم داد خدا یه روز برام رقم بزنه و من این حاشیه رو به طرفم نشون بدم مخصوصا بیت آخر
موسی الرضا
2021-02-12T07:30:05
شاید منظور شاعر از "حریم حرم" جهان هستی باشد که تمام خلایق از موجودات ریز و درشت گرفته تا کهکشانهای عظیم یکی بعد از دیگری از بین میروند و کسی در این هستی جاودانه نیست و در نهایت اثری از آن نخواهد ماند.
الهه (نازی) صادقلو
2020-08-10T22:37:15
رضا ساقی گرامیدست مریزاد !الحق والانصاف که ساقی خیلی ها شده اید برای دیوان حافظ.شادمانی شما جاودان.تا زنده ام همیشه به یادم خواهید بود و دعاگوی شما.لطفا در صورت امکان , اینکار را برای اشعار شعرای دیگر هم ادامه دهید.سپاسگزارم
موسی الرضا توری
2020-07-23T22:40:15
بنظر بنده فلسفه مرگ و زندگی با زیبائی بی نظیری در این غزل بیان شده است.
امیر طلوعی
2017-09-09T10:35:13
ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﺍ ﺩﻝ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﮐﻪ ﻣﺨﺰﻥ ﺯﺭ ﻭ ﮔﻨﺞ ﺩﺭﻡ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ@hafezsharafiﮔﻨﺞ ﺩﺭﻡ : 20 ﻧﺴﺨﻪ ‏( 803 ، -814 813 ، 816 ، 819 ، 821 ، 823 ،824 ، -838 817 ، 843 ﻭ 11 ﻧﺴﺨﻪ ﺍﺯ ﻣﺘﺄﺧّﺮ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺘﺄﺧّﺮ ﻭﺑﯽﺗﺎﺭﯾﺦ ‏) ﺧﺎﻧﻠﺮﯼ، ﻋﯿﻮﺿﯽ، ﻧﯿﺴﺎﺭﯼ، ﺟﻼﻟﯽ ﻧﺎﺋﯿﻨﯽ- ﻧﻮﺭﺍﻧﯽﻭﺻﺎﻝ، ﻓﺮﺯﺍﺩ، ﺛﺮﻭﺗﯿﺎﻥ، ﺳﺎﯾﻪ، ﺧﺮﻣﺸﺎﻫﯽ- ﺟﺎﻭﯾﺪﮔﻨﺞ ﻭ ﺩﺭﻡ : 19 ﻧﺴﺨﻪ ‏(813 ، 822 ، 824 ، 827 ، 834 ، 836 ﻭ 13ﻧﺴﺨﻪ ﺍﺯ ﻣﺘﺄﺧّﺮ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺘﺄﺧّﺮ ﻭ ﺑﯽﺗﺎﺭﯾﺦ ‏) ﻗﺰﻭﯾﻨﯽ- ﻏﻨﯽ44 ﻧﺴﺨﻪ ﻏﺰﻝ 176 ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ . 4 ﻧﺴﺨﻪ ﻓﺎﻗﺪ ﺑﯿﺖ ﺍﻧﺪ : 801 ،825 ، 866 ﻭ .898 ﺍﺯ ﻧﺴﺦ ﮐﺎﻣﻞ ﮐﻬﻦ ﻣﻮﺭﺥ، 818 ﻏﺰﻝ ﺭﺍﻧﺪﺍﺭﺩ.@hafezsharafi
داوود جهان پناه
2017-09-25T11:08:16
«که جام باده بیاور که جان نخواهد ماند» درست تر نیست؟
بابک چندم
2017-09-25T18:50:55
@ داوود جهان پناه،جم است و خبری از "جان" در اینجا نیست...می گوید: سرود مجلس جمشید گفته اند این بود که جم (مخفف جمشید) خود نیز دایمی و پایدار نیست (نشانه از ناپایداری و موقتی بودن زمین و زمان و هرآنچه که هست...) ، پس جام باده را بیاور که به سلامتی همین دم بنوشیم، یعنی توسط این باده دم را دریابیم...این اشاره مستقیم به خیام و همان گوشزد دایمی خیام است که دم را می باید دریافت، دمی که همه در آنیم و از آن بی خبر...
اسماعیل اسدی ده میراحمدی
2017-09-19T14:37:42
سلام سلام سلامدوستان واقعا خوشحالم ک در جمع شماماقای دکتر ترابی چقد شما خوبید....روح همه درگذشتگان حادثه دلخراش زمین لرزه بم مخصوصا ایرج بسطامی عزیزم گرامی باداستاد شجریان تو یکی از کنسرتهاش اینو خییییلی زیبا میخونه و بیت اول رو دوبار میخونه دیدن و گوش کردنش خالی از لطف نیستان شاالله غم و غصه از دل همه مردم رخت بربنده و صلح و ارامش در دنیا حکم فرما بشه و هیشکی هیچ غمی نداشته باشهرسید مژده ک ایام غم نخواهد ماند ، چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
یوسف
2017-07-17T09:44:51
به گمان من در این بیت: چو پرده دار به شمشیر می زند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماندبا توجه به ابیات دیگر غزل و اشاره حافظ به کوتاهی عمر و اینکه بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند منظور از پرده دار گرداننده هستی و منظور از "به شمشیر همه را زدن" همان تاراج عجل و مرگ هست و اینکه هیچ کس را از مرگ گریزی نیست.
ساقی
2017-02-25T23:14:04
رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماندچنان نماند چنین نیز هم نخواهد مانداین غزل خاطره انگیزترین ودلنشین ترین غزل برای هرایرانیست.دراغلب ِاعیاد به ویژه عید سعیدباستانی ِنوروز واوّل بهار،نوای ِامید بخش ِاین غزل،به گوش ِجانمان نشسته وزنگارازدلهای ِدردآلود وغمبارمان شسته است.غزلی که مژده ی ِ غلبه ی ِ نشاط وشادمانی بر غم واندوه رارسانده وبشارت ِظَفر وامیدواری می دهد.چه بسیارناامیدانی که باشنیدن ِ این غزل، سوسوی ِروشنائی ِ امیدرا درزوایایِ ِتاریک درون،مشاهده کرده وازظلمت به نور هدایت شده اند.عاشقان ِدل ازکف داده ای که بااین غزل آرام گرفته ودوران ِ تحمّل سوز ِ هجران را بَرتابیده اندوبه امید ِوصال تاب آورده وپاپَس نکشیده اند.چه دَرهای نیم گشوده ای که باآوای خوش ِاین غزل،به روی ِدلدادگان ودلسِتانان بسته نشدند وچه میوه های دلپذیری که ازاین درخت ِهمیشه سبزچیده نشدند......وهمه ی ِ اینها،تنهاشِمّه ای از عجایب و شگفتی‌های شعر حافظ است. ‏معنی بیت: ای عاشقان،ای دردمندان،ای دلهای ِاندوهبار،اندکی صبر،سحرنزدیک است.تاب بیاورید وطاقت ازکف نَنهید، غم و غصّه‌ها هرگز پایدارنیستند،به زودی روزهائ ِ خوش فرا می رسد،همانگونه که روزهای ِخوش ازدستمان رفتند،این روزهای ِدردانگیز نیزازبین خواهند رفت.آن روزها نماندند، بنابراین،قطعاًاین روزها نیز نخواهندماند.حافظ معمار ِواژه ها ودرمهندسی ِکلمات نابغه ای استثنائیست.هم اوست که بانشاندن ِ چند واژه ی ِ ساده درکنارهم اعجازخَلق کرده وچنین شگفتی آفریده است."چنان نماند وچنین نیزهم نخواهدماند"بی شک اگرحافظ مهندس ِ ساختمان نیزبود، درعرصه ی ِمعماری، دست به کارهای ِحیرت انگیزمی زد وبناهایی ازخودبه یادگارمی گذاشت که تا قیامت فرونریزند.!آخربرای تسکین ِدردِ دردمندان ،نوشداروئی اثربخش ترازاین هست که طبیبانه سرفرا گوش ِ اوبه آواز ِحزین بخوانی که:"چنان نماندوچنین نیزهم نخواهدماند"؟.بنظراین ناتوان، هیچ استدلالی وهیچ منطقی، فلسفی ترازاین وجودندارد که مبتلایان به غم واندوه رااینچنین قانع نماید،ودرخلسه ای آرام بخش فروبرد. شراب ِ لّعل وجای اَمن ویارمهربان ساقیدلاکی بِه شودکارت اگر اکنون نخواهدشد.من ار چه در نظر یار خاک‌سار شدم،رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماندخاکسار: خواروخفیف وبی ارزشرقیب : درگذشته رقیب به نگهبان ومراقب گفته می شد.این واژه درگذر ِزمان تغییرمعنی داده وامروزه رقیب دیگرمعنای نگهبان رانمی رساندبلکه به کسی گویند که باما درحال ِرقابت است.امروزه اگردونفر به یک نفردل ببازند آن دورقیبِ یکدیگر خواهندبود.امّادرزمان حافظ رقیب بیشتر معنای نگهبان راداشت. در اینجانیزهمان معنای نگهبان وپرده داررادارد.رقیب دراصل وظیفه ی مراقبت ازیار رابه عهده دارد امّادراینکه ازموقعیّتِ خاص ِخویش سوء استفاده می کند ومعمولاً ازچارچوبِ وظایف ِ خویش خارج می شود،فضولی می کند،خودسرانه ازطرفِ یارتصمیماتی می گیرد،بسیاری اوقات برخلاف ِمیل ِیاربه عاشقان ستم می کندووو ووو.... خیلی نکته هاهست.منظورنظر ِحافظ ازطرح ِموضوع ِ "رقیب" درغزلیاتش، پرداختن به همین نکته هاست.نکته هائی که به ظاهر مربوط به روابطِ عاشقانه است اما دامنه ی ِ آن تا سیاست،دیانت،حکومت وهمه جاگسترده است!معنی بیت:من گرچه دراثر ِبدگوییها وکینه ی ِ رقیب وخودسریهای او، ازچشم ِ یارافتادم وخواروخفیف شدم.امّااینگونه نخواهد ماند،سرانجام آفتاب ِ حقیقت،ازپشت ِ ابرهای تیره بیرون خواهدشد.اواعتبار ِخودرا ازدست خواهد داد واینبارهمانگونه که من بی ارزش شدم اودر نظر‌ یار،ذلیل وخوار خواهدشد. وروشن است که ادامه ی ِسخن ِخواجه این بوده که بابی اعتبارشدن ِ رقیب،دوباره من اعتبار و جایگاهِ ازدست رفته ی ِ خودرا به دست خواهم آورد.به چه دلیل؟به این دلیل که دربیت اوّل ِ غزل، بشارت آمده که این خفّت وخواری سپری خواهدشد،غم ها ازبین خواهد رفت وحق به جای ِ خود خواهدنشست.درغزلیّات ِحافظ، آنقدرکه" رقیب" (به معنای مراقب وپرده دار) به عاشقان جور وجفا روامی دارد،خود ِمعشوق روانمی دارد! رقیب همیشه کاسه یِ داغ ترازآش است.! رقیب کاری می کند که اصلن موردِ رضایت ِیارنیست!چویاربرسر ِصلح است وعذرمی طلبدتوان گذشت زجور ِرقیب درهمه حالچو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را،‏کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماندپرده دارهمان رقیب ِدیوسیرت است واین دو واژه کنایه ازکسانی هستند که درتوّهم بسر می برند به ویژه کسانی که گمان می کنندنماینده ی ِخدادر روی زمین هستند،آنهاخودشان رامُحِق می پندارند وهرکاری که دلشان می خواهد انجام می دهندوچنین وانمود می کنند که مُجریان ِ دستوراتِ یارهستند!.چه بسیار دستوراتی که ازسوی ِ یار به نفع ِ عاشقان صادرمی گردد امّا پرده داران ورقیبان به مصلحت نمی دانند که این قبیل دستورات به مورد ِ اجرا گذاشته شود!!نمونه ی ِ بارزومصداق ِ روشن ِ این مطلب، حکایت ِمعروف ِ موسی وشبان است.شبانی که خالصانه وبی ریا باخدای ِ خویش رازونیاز می کرد وازشدّت ِ اشتیاق وعلاقه،گوسفندان وبُزهای خودرابه قربانگاه ِ عشق وبندگی می بُرد،درعالم ِخیال برزلف ِ پریشان ِ یار شانه می زد وجایگاه ِ اورا آب وجارو می نمود.!موسی(پرده دار)بامشاهده ی ِ رفتار ِعاشقانه ی ِاین چوپان ِ ساده دل،ازچارچوب ِ خویش خارج شده وبراساس ِ سلیقه ی ِ خویش رفتار می کند! موسی سخت براوخشم گرفته واورا ازادامه یِ این رفتار بازمی دارد.! بااین توجیه که ای شبان ،توبه کن! ،تونافرمانی کرده ای!نباید باخداوند چنین صحبت کنی! موسی هنگامی که خودسرانه،دل ِ شبان رامی شکند! خداوندتاب نیاورده وبرموسی خشم می گیرد که بازگرد ودل ِ شکسته ی ِ آن شبان را بدست آور که اوازبهترین بندگان ِ ماست درغیر ِاینصورت از نبوّت برکنارخواهی شد!باکمی دقّت متوجّه می شویم که درهمه یِ دوره ها وزمانها چنین اتّفاقاتی رقم می خورد وپرده دار ورقیب،باخشونتی که اصلن ِ موردِ پسندِ یارنیست،به سلیقه ی ِ شخصی ِخویش،عاشقان راپَس می زند.نمونه یِ قابل ِ درک تر ِ آن درزمان ِ حال،بادیگاردهای ِ اشخاص ِ معروف ومشهور هستند که با خشونت وتند روی،عاشقان ودوستاران ِ آن شخص ِ مهّم را، ازپیرامون او دورمی کنند ومانع ازنزدیک شدن ِ آنها می شوند.وچه بسا اگر آن شخص ِ مهّم به بادیگارد معترض شود،بادیگارد درتوجیه ِ خشونت ِ خویش،به دروغ متوسّل شده وبه بد گویی ازعاشقان خواهد کرد وازموضع ِ حق به جانب ،خواهدگفت که آنها(عاشقان)قصدتوهین یاتهاجم داشتند وبه ناچاربه سببِ حفظ ِ جان ِ یار مرتکب ِ خشونت شده است!ودقیقن درهمین جاست که عاشقی مثلِ حافظ درنظر یارخواروخفیف(خاکسار) شده ورقیب موّقتن تازمانیکه حقیقت ازپشت ِ ابرها نمایان گردد.محترم خواهدماند.معنی ِ بیت: اینچنین که پرده‌دار با همه‌ی مقیمان و نزدیکان با خشونت وترش روئی و به بدی رفتار می‌کند، دوستان و نزدیکان، رفته رفته، کم می‌شوند و حَرم خالی می‌ماند، در واقع پرده دار ورقیبان درحال ِ تخریب ِ اعتباریار هستند.حافظ هشدارمی دهد که اگر یار به همان سیاق که درجریان ِ شبان وموسی واردِ عمل شد دخالت ننماید،دیری نخواهدکشید که پرده داران همه ی ِ عاشقان ودوستاران را ‏ازاطراف ِ اوخواهند راند!مُردَم دراین فراق وبراین پرده راه نیستیاهست پرده ارنشانم نمی دهدچه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد استچو بر صحیفه‌ی هستی رقم نخواهد ماندمعنی بیت:دراین دنیای ِ بی اعتبار که برهیچ چیزی ضمانتی نیست وهمه چیز در گذر ِ زمان به نابودی وفراموشی سپرده می شود،نه جای شُکر هست ونه شکایت! وقتی همه چیز ناپایداراست پس ارزش ِ چندانی ندارد که به سببِ آن ناپایدار ِ بی ارزش،این همه غم وغصه به دل راه داد،دست به جنایت زد ووووو.....همه چیزآن ‌قدر بی‌اعتبار ودر گذراست که بر صحنه‌ی هستی، نقش و نشانی ازهیچ چیز نخواهد ماند. زندگی بی ارزش تراز آنست که به خاطر ِآن دلی شکسته شود.زندگی که همه چیز ِ آن دربی ثباتی شناورند آنقدرشیرین نیست که بتوان تلخی ِ شکسته شدن ِ دلی راتحمّل کرد.اگرانسانها تنها همین بیت راملکه ی ِ ذهن ِ خویش کرده وروزی یکی دوبار آن رامرورکنند،دنیا گلستانی پرنقش ونگارخواهدشد تمام ِموجودات ازنعمتهای خداوند کامیاب شده وهیچ جنبنده ای درآزارنخواهدبود.هیچ جنگی به وقوع نمی پیوندد وجهان درصلح وآرامش باقی می ماند.شعر ِحافظ همه بیت الغزل ِ معرفتستافرین برنَفس ِ دلکش ولطف ِسخنشسرود مجلس جمشید گفته‌اند این بودکه: جام باده بیاور که جَم نخواهد ماندحرص دنیای ِ بی ارزش رامخور،این دنیا آن‌ قدر گذرا و بی‌ارزش است که حتّی در مجلس جمشید نیز‌ یک سرود بیش‌تر خوانده نمی‌شده و آن این ‌که: جام باده بیاورید که تخت وتاج ِجمشید نیز با این همه بزرگی و عظمت، در نهایت زوال پذیروناپایداراست ،اونیز هم نخواهد ماند. بنابرهمین اصل بودکه مجلسیان ِجمشید، باده می‌خورده‌اندوشادیخواری می کردند تا غم وغصّه ی ِ روزگار را به فراموشی سپارند.مُراد وکامرانی نیز موّقتیست وپایدار نمی ماند پس دل برآن نیز مبند وفقط نکویی کن وشادباش.ای حافظ اَرمُراد مُیسّرشدی مُدامجمشیدنیزدور نماندی زتخت ِ خویش غنیمتی شمر ای شمع! وصل پروانهکه این معامله تا صبح‌دم نخواهد ماندالحق که این غزل بهترین درس برای خلق ِ بهترین زندگیست.بیت بیت ِ آن عبرت انگیز است وپندآموز.خواجه ی ِ نکته بین، بار دیگر‌یاد آور می‌شود که از لحظاتِ شاد و زیبا، باید به خوبی استفاده کرد و وقت را غنیمت دانست.چراکه همه چیززوال می پذیرد وهیچ چیز باقی نمی ماند. ‏معنی بیت:خطاب به شمع است شمع نیز مانندِ بلبل نماد ِعاشقیست. ای شمع: حال که وصل ِ پروانه دست داده، این دَم را غنیمت بدان،ازلحظه لحظه ی ِ این دم،لذّت ببر وکام ِ خودرابگیر.....چرا که این حادثه‌ی ِخجسته ی ِوصل به صبح هم نمی‌کشد و زود تر ازآنچه که قابل ِ تصوّراست،تمام خواهد شد. اگراین لحظه رادَرنیابی،پشیمان خواهی شد ومثل ِ همیشه خیلی زود، دیر خواهدشد! وتوناگزیر اززبان ِ دیگران خواهی شنید:جداشدیارشیرینت کنون تنها نشین ای شمعکه حکم ِ آسمان این است اگرسازی وگرسوزیتوان‌گرا دل ِدرویش ِخود به دست آور که مخزن ِزَر و گنج ِدِرم نخواهد ماند توانگردراین بیت فقط کسی نیست که مال و منال دارد وبه اصطلاح ثروتمنداست.توانگرمعنای ِ فراشمولی دارد. توانگرازهرلحاظ،ازلحاظ ِ علم ودانش ،ثروت، سلامتی، فهم ومعرفت،اندیشه ورزی، ادب ووووودرهرچه که به هرمیزانی حتّا سرسوزنی توانمندهستی، سعی کن به کسی که درآن حوزه فقیر ودرویش است کمک کنی. اگرسواد داری بی سواد را،اگر ثروت داری فقرارا،اگردانشی داری نادان را، اگر.........حتّا اگر هیچ چیز نداری وتنها حال ِ خوشی داری با اهدای ِ یک لبخند به تنگدلان ِ غمزده،یاری کن ودلش رابه دست آور. معنای ِمخزن ِ زَر وگنج ِ درم نیز همینطور فراشمول است.گنج ِ دِرم فقط اسکناس وسکّه نیست،می تواند،سوادباشد،ماشین وخانه باشد، سلامتی ِ جسمی وروحی باشد،درک وفهم باشدووووووو "توانگر ومخزن ِ زَر" هردوبعنوان ِ نماد برای درکِ بهتر وآسانتر ِسخن است. می فرماید: ای توانگر،جَهدی کن که دل ِ محروم و فقیر وناتوانی رابه دست آوری،وگرنه خیلی خیلی زود دیر خواهدشد.!هیچ چیز پایدارنیست، هیچ کس بیش ازیک کفن باخود نبرده، آنهم که در هاله ای از ابهام ِ(که گمان نیست بری یانَبَری ) فرورفته است! درخوانش ِ این بیت می توانیم کسره را ازآخر درویش حذف وبه جای ِآن علامت ِمکث (،) بگذاریم درآن صورت، معنی بیت این گونه خواهدشد: ای توان‌گر، سعی کن قبل از این که درویش (یاهرفقیری ازهرلحاظ) دست ِ نیازبه سوی ِ تو درازکند وپیش ازآنکه چیزی ازتو بخواهد، خود تو پیش دستی کن به او کمک کن و دل او را به دست بیاور،که این نوع کمک خداپسندانه ترین کمک است.چرا؟ چون توپیشقدم شده ای ونیازهای اورا برطرف ساخته ای،پیش ازآنکه اوناگزیر به شکستن ِ غرورش شود،تومانع ازشکسته شدن ِ غرور ِاو شده ای وخدانیز غرور ِ توراحفظ خواهد کرد. اما اگر به آخر ِ "درویش" کسره اضافه کنیم ، معنا این‌ گونه است: ‏ ای توان‌گر! دل درویشی که به تو تعلّق دارد(یعنی تودرحوزه ای توانگری وکسی درآن حوزه فقیر. پس آنکس درویش ِتو محسوب می شود وبه توتعلّق دارد، تواخلاقن مسئول ِ کمک کردن به اوهستی) دریاب دلی را که به دلیل ِنداشتن ِ آنچه که تو داری،دست خالی ،فقیر و درویش است، یاری کن تا دلش رابه دست آوری، چرا که این توانمندی ِ ِتو، به خودِ تونیزوفا نخواهد کرد و برای همیشه ماندنی نیست. ده‌روزهِ مِهر گَردون افسانه است و افسون نیکی به جــای ‌یـــاران فرصت شمـار‌ یارا .بدین ر ِواق ِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زَرکه: جز نکویی اهل کرم نخواهد ماندر ِواق: سقف ِ پیش از خانه، آستانه،سایه بان ِ ورودی،ایوانزَبَرجد: سنگی بسیارقیمتی،زمرّدگون وسبز رنگ! جالب است بدانید که در میانِ متون متنوّع ِ نظم فارسی، از قرن پنجم تا دهم ، نشانی ازرنگ ِ آبی به چشم نمی خورد! رنگ سبز همواره هم به جای ِخودش و هم به جای رنگِ آبی به کار می رفته است. «آبی» نام متأخری است که روی یکی از انواع ِرنگ سبز گذاشته شده است. درکتاب‏هایی چون مثنوی معنوی ، دیوان شمس وکلیات سعدی (قرن هفتم)، دیوان حافظ ( قرن هشتم)، منطق‏الطیر عطار، رباعیات سنایی و خمسه یِ نظامی ( قرن ششم) و کتاب‏های متعدد دیگر، در هیچ کدام این آثار ردِّپایی از"رنگ آبی" وجودندارد، همه جا سخن از سبز است،و رنگِ آسمان که اکنون آن را به رنگ آبی می‏شناسیم،سبزبوده است. معنی ِبیت: بر سردر ِ زُمرّدگون ِسبزرنگِ آسمان نوشته شده: به غیر از نیکوکاری وبخشش ِ کریمان،هیچ چیزدیگری پایدار وباقی نخواهدماند.!البته که برآسمان چیزی نوشته نشده،این مطلب که "فقط نکویی هست که می ماند" ازروی ِ تجربه به اثبات رسیده است.تجربه ی ِ هزاران ساله ازآمد وشد ِنسلهای ِمتعدّد بشری،حکایت ازاین دارد که همه چیز ناپایدار است وفقط خوبی ومهربانی وبخشش است که دریادها می ماند وآیندگان نیزازشنیدن ِ آن مَشعوف وخُرسند می گردند. به عبارت ِ دیگر حاصل ِ تمام تجربه ها،دانش ها وآزمون وخطاهای بشری دریک جمله خلاصه شده وآن اینکه: جزنکوئی ِاهل ِ کرم چیزی باقی نخواهدماند.امّا اگرکمی کنجکاو باشیم وروحی پرسشگر داشته باشیم ،دوپُرسش درموردِ این بیت به ذهن متبادرمی گردد. اوّل آنکه چرا این مطلب را درآسمان که بارگاهِ کبریایی ِخداوند است نوشته اند؟ چرا درسردر ِدروازه ی ِ زمین ننوشته اند؟پرسش ِ دوّم اینکه که مگر بَدیها ازبین می روند که حافظ اینچنین بااطمینان ِ خاطر ازماندگاری ِ نکویی سخن می گوید؟. صرفنظرازتقسیم بندی ارزشهای ِ اخلاقی، می بینیم که بَدیها نیزسرنوشتی شبیه ِ نکوکاریها دارند واگر نیکی ها دریادهامی ماند بدی ها نیزبه همان میزان وچه بسا عمیق تردرخاطره ها می ماند وشاید ماندگاری ِ بدیهابیشتربوده باشد! پس چرا حافظ می گوید فقط نکوکاری می ماند؟ پاسخ ِهردوسئوال ریشه درجهان بینی ِخاص ِ آنحضرت، نسبت به لطف و بخشندگی ِخدا، آخرت ونتیجه یِ اَعمال ِ آدمی دارد.به استناد ِاشعاری که ازحافظ خوانده وشنیده ایم،می دانیم که اعتقادِ حافظ به خدا و آخرت و......چیزی فراترازباورها واعتقادات ِعامه ی ِ مردم بوده و منحصربفرد می باشد.اودامنه ی ِبخشندگی ِخداوند رابسیار فراتراز جُرم وگناهان ِما می پندارد.لطف ِخدابیشتر ازجُرم ماستنکته ی ِسربسته چه دانی خموشبنابرهمین اصل، پاسخ ِ پرسش ها روشن است. این مصرع ِ نغز وپرمعنا به این دلیل برکتیبه ای زمرّدگون ِسبزرنگ برپیشانی ِآستانه ی ِ ِآسمان نوشته شده، که افکار ِ جویندگان ِ حقیقت به بارگاهِ کبریایی سوق داده شود تااین مطلب را اززبان ِ خداوندبشنوند وبه این حقیقت وباوربرسند که درآن بارگاه،تنهاچیزی که ازاهمیّت برخورداراست،نکوئیست وبَس. حافظ عقیده دارد که توّجهِ خداوند فقط برخوبی ها ونکویی کردن های ماست وبَدیها وخطاهای مارا دردریای ِبیکرانه ی ِ رحمت می ریزد وازبین می برد. به باور ِحافظ، درآن دنیا،آن هنگام که آدمیان به محاکمه کشیده می شوند،ازآدمیان فقط درمورد ِ نکوکاریهایشان پرسش خواهدشد که چقدر برانجام ِ آن اشتیاق داشته وچندبار پیشقدم شده اند؟بنابراین آنجا پرسش وسنجش براساس ِ نکوئی خواهد بود، درباره ی ِ رفتارهایی خواهد بود که به رَغم ِ داشتن ِ توانمندی، اقدامی به انجام دادن ِآن نکرده ایم.!چراکه به هرکدام ازما یک نوع توانگری اِعطا شده وانتظار دارند که ماهم براساس ِ عاطفه ای که دروجودمان نهادینه هست، رفتارکنیم ودل ِ درویش وفقیری رابدست آوریم.بدست آوردن یک دلِ ِرنجور وشکسته دراین فرهنگ،ارزشی والاترازساختن ِکعبه دارد. ازهزاران کعبه یک دل بهتراستدل به دست آورکه حجّ ِ اکبراست.ازهمین رو حافظ هرگزازسیاه بودن ِ نامه ی ِ اعمالش باکی ندارد و با اطمینان خاطر می فرماید:ازنامه ی ِ سیاه نترسم که روز ِ حشربافیض ِ لطف ِ اوصد ازاین نامه طی کنم!ز مهربانی جانان طمع مَبُر حافظ!‏که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند درادامه ی سخن وبه عنوان ِحُسن ِختام می فرماید: ای حافظ،(رقیبان وپرده داران گرچه برعاشقان جفا وستم ِفراوان کردند ومانع نزدیکی به یارشدند وعقب تر راندند) لیکن تواز مهر و وفای معشوق،ناامیدمشو وازاین درگه روی مَگردان که آفتاب ِحقیقت سرانجام آشکارخواهدشد وتوبه جایگاه ِ برحقّ ِ خودبازخواهی گشت ورقیب نیز درنظر ِ یاربی اعتبارخواهدشد.هیچ ‌گاه جور و ستم دائمی ‌و همیشگی نبوده ونخواهدبود. مِی دِه که گرچه گشتم نامه سیاه ِ عالمنومید کِی توان بود ازلطف ِ لایزالی.
محمد ضیااحمدی
2017-01-09T15:09:43
این غزل نشان میدهد حافظ در زمان حاکم ظالم و ستم پیشه ای زندگی میکرده که پرده دار (نگهبان) بی دریغ همه را از بین می برده و او امیر مبارزالدین محمد است. این تاریک ترین شعر حافظ است که همه تصور میکنند شعر با نشاطی است . حافظ در این غزل دائم مینالد و شکایت ار اوضاع دارد..
omid
2017-06-11T14:56:29
شاعر شاعران جهان.چقدر خوبی ای حافظ.در این شعر حافظ داره حتی به خودش هم کنایه میندازه.رند تمام عیار عالم هستی.کاملا معلومه..رسید مژده که ایم غم نخواهد ماند.ولی باز گله وشکایتی عاشقانه از عالم..منظور حافظ از پرده دار میزند همه راه..خدا هست به نظر من..یعنی میگه خدایی که تقدیر رو مشخص کرده.اجازه نمیده کسی بیشتر از حد خودش بره بالا وحقایق رو بدونه..حافظ از خدا هم دلگیره..این رو در خیلی جاها نشون داده..دوستان عزیز حتما آلبوم مژده بهار رو ساخته پرویز مشکاتیان با صدای جادویی وملکوتی خواننده ناکام ایرج بسطامی دانلود کنید.وگوش بدین.اونموقع این اشعار حافظ به طر بهتری به جانو دلتون میشینه.اگر آلبوم رو به صورت اورجینال بخرید بسیار پسندیده تر هست وحمایت از ناشر هست.ولی اگر در دسترس نبود دانلود کنید.خدا ببخشه.ولی خوب چه میشه کرد.کپی یک خوره ای هست که افتاده به جان خیلی ها.واصل کاست ها جایی گیر نمیاد
مرتضی میرزایی
2017-04-27T16:45:37
عزیزانی که در این سایت حاشیه می نویسند از علاقه مندان به ادب فارسی هستند لذا از آنها انتظار میرود کلمان فارسی را صحیح بنویسند . مثلاکلمه مرسی معادل آن سپاس است و یا ممنون یا تشکر و موقتن باید موقتا نوشته شود . ویا نخونده بودمش صحیحش نخوانده بودمش و مثالهای دیگر که از حوصله این جمع خارج است . تشکر
برگ بی برگی
2018-12-15T10:58:25
لیو ی گرامی ، شب نشانه ظلمت و جهل و روز نماد نور و فضای یکتایی ست که هدف از آفرینش انسان رسیدن به آن میباشد . سحر لحظات عبور از ظلمت و در آستانه رسیدن به صبح می باشد و تنها گامی تا روشنایی و رسیدن به فضای یکتایی مورد نظر عارف مانده است که مشتاقانه منتظر ورود به آن میباشد .سحر کرشمه صبحم بشارتی خوش داد که کس همیشه گرفتار غم نخواهد ماندکرشمه صبح را حافظ به این دلیل میگوید که آن صبح و فضای بی نهایت یکتایی با ناز و کرشمه می آید و نه به آسانی وراحت و مصداق آن نیز صبح کاذب و صبح صادق است که گاه گمان میبریم آمده است اما اندکی بعد درمیابیم خیر هنوز نیامده است و باید همچنان در انتظار صبح باشیم . مراد از غم همان غم فراق از جدایی انسان از جانان و اصل خدایی خویشتن است که با رسیدن به صبح و آن فضای بی نهایت یکتایی انسان به اصل خدایی خود زنده میشود و آن غم از انسان زدوده خواهد شد و مراد از کس همه انسانها نیستند بلکه انسانهایی هستند که با تلاش فراوان و کار بر روی خود همه هم هویت شدگی های خود را رها کرده وسر بر آستان جانان گذاشته و خالص شده اند و آنگاه غم از آنان زدوده شده ، از تاریکی شب به سحر و سپس صبح خواهند رسید .
برگ بی برگی
2018-12-15T11:22:58
در ادامه عارضم که قطعاً این مطالب ساده را همه عزیزان و بخصوص این دوست گرامی بهتر و کاملتر از این بنده کمترین میدانند پس شایسته است این مطلب را به حساب پس دادن درس در محضر عزیزان بشمار آورده و بر من ببخشید .
لئون
2018-12-25T22:01:36
شب نشانه نیست زمینه آیین مهرپرستی است: در اسکلت شعرهای حافظ، تاریخ ادیان قدیم هست. شب زنده داری و تسقیط ساعات شبانه، مراحل ستایش فقدان خورشید تا تولد دوباره آن در آغاز صبح است که از آیین کیش مهرپرستی است.
لئو
2018-07-23T02:19:21
احتمالا حافظ دچار بی خوابی مزمن بوده چون این یک مضمون تکرترشونده در غزل های اوست که از سحر به بعد، انتظار صبح و سپید شدن آسمانو داشته است و اونایی که بیخوابی دارند در این ساعات (سه تا پنج صبح) توانایی کار فکری ندارند و شکنجه می شوند.
لئو
2018-07-23T02:28:09
این شعر سیاسی ترین شعر حافظ است و درضمن جهان بینی مشخصی از حافظ به خواننده داده است. بعضی از تفسیرها می بینم که متافیزیکی اند لازم به تومار نوشتن به شعر نیست حتا اگر سه معنایی هم باشه هرسه معنا واقع بینانه اند.
جاوید مدرس اول رافض
2018-04-24T16:10:07
******************************شرح غزل شماره 179 حافظ******************************وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)******************************1- رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندچنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند***معانی لغات:نیز هم :هرچند (نیز و هم ) یک نقش و معنی دارند ولیکن جهت تأکید و تقویت نقش (نیز) برآن افزوده شده است.چنان نماند:ایّام شادی پایدار نماند.چنین نیز هم نخواهدماند:این ایام غم هم بر قرار نخواهد ماند.***تأویل عرفانی:رسید مژده و بشارت کهکه امتداد علت قبض برطرف خواهد شدزیرا قبض و بسط متعاقب و متناوبند یکی میرود و دیگری جایگزین میشود.***معنی معمول: بشارت داده شد که روزگار غم پایدار و همیشگی نخواهد بود و همانطور که روزهای شادی و دوام نیاورد ایام غم نیز برقرار نخواهد ماند.**********************************2- من ار چه در نظر یار خاکسار شدمرقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند ***معانی لغات:خاکسار: زبون، افتاده ، فروتن ، مانند خاکی بی مقدار.رقیب:مراقب ، نگهبان ، مدعی***تأویل عرفانی:من اگر چه در نظر یار بواسطه ترکادب یا به سبب ذنبی که موجب مدخل رقیب قبض شدخاکسار و بی اعتبار شدم ،اما امیدوارم که روزی رقیب هم مردود درگاه خواهد شد .***معنی معمول: هر چند من از چشم یار افتاده و زبون شدم ، رقیب مدعی هم اینگونه محترم نمی ماند**********************************3- چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه راکسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند***معانی لغات:پرده دار:در بان ، حاجب ، مأمور مراقب کنار پرده ، حاجب حرم.حریم: محدوده اطراف حرم که تابع ضوابط حفاظتی استحرم:داخل خانه و محوطه داخلی امکنه مقدس زیارتی.***تأویل عرفانی:ای دل بدان و آگاه باش چون پرده دار تقدیر ملک قدیر به شمشیر قبض راه میزندهمه سالکان رادر مقام انقباض جهت خیریت ایشان میدارد هیچ کس مقیم حریم حرمسرای عروس بسط نخواهد ماند.و حالت قبض و بسط به طریق متعاقب و متناوب جاری خواهد بود.***معنی معمول: وقتی در بان و حاجب درگاه همه را با شمشیر می زند و دور می کند ، دیگر کسی در محدوده حرم باقی نمی ماند.**********************************4- چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد استچو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند***معانی لغات: صحیفه هستی: صفحه هستی، حوزه حیات جهانی دنیا.رقم:نشان ، خط.***تأویل عرفانی:ای دل چه جای شکر و شکایت از ورود نقش قبض و بسط است،هرگاه بر صحیفه هستی و وجود سالک،در نهایت سلوک رقم بسط و قبض نخواخد ماند،و در ائاخر سلوک بجای بسط و قبض فنا و بقا بر سالک ورود خواهد فرمود.***معنی معمول: وقتی که اثری از کسی بر صفحه روزگار باقی نمی ماند برای چه از نقش نیک و بد روزگار ، شکر وشکایت داشته باشم.**********************************5- سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بودکه جام باده بیاور که جم نخواهد ماند***معانی لغات:جمشید - جم:جم مخفف جمشید و او از پادشاهان سلسله پیشدادی ( بروروایت تاریخی شاهنامه) که در زمان اوشراب کشف و بسیاری از لوازم زندگی ایجاد شد و جشن نوروز به او منسوب است.****معنی معمول: می گویند معنای سرودی که در مجلس جمشیدی می خواندند این بود که شراب بیاور که جمشید عمر جاویدان ندارد .**********************************6- غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانهکه این معامله تا صبحدم نخواهد ماند***معانی لغات:غنیمتی شمر:گرامی دار ، مغتنم شمار .معامله: ( جریان همدمی ) داد وستد ، باهم عمل کردن و کار کردن، دادو ستد عاشقانه.***تأویل عرفانی:غنیمتی عظمی و نعمتی کبری بشمار ای دل وصل زیبا عروس بسط را و در آن حالت مسعود ترقی در سلوک بنما زیرا که این معاملت ورود بسط تا صبحدم نخواهد ماند.***معنی معمول: ای شمع ، زمان کوتاه وصال پروانه را گرامی دار که این رویداد تا بامدادان بیشتر دوام نخواهد یافت.**********************************7- توانگرا دل درویش خود به دست آورکه مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند***معانی لغات:توانگر :قرتمند ،صاحب زر و جاه***تأویل عرفانی:ای توانگر صاحب ثروت دل درویش و محتاج درگاه خود رابه خوشدلی و تفقد ومهربانی بدست آرو راضی دار که مخزن زر و گنج و درم نخواهد ماند.***معنی معمول: ای ثروتمند،ای بی نوایان پیرامون خود دلجویی کن خزینه طلا و نقدینه های اندوخته شده و داوم نمی آورد.**********************************8- بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زرکه جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند***معانی لغات:رواق:طاق، سقف مقدّم خانه، ایوان بالا خانه.زَبَر جد: نام نوعی زمرد به رنگ سبز زیتونی.رواقِ زبرجد : سقف زبرجدی رنگ و نیلگون آسمان.اهل کرم: . مردم کریم ، بخشندگان .***معنی معمول: با خط طلایی بر پیشانی این ایوان نیلگون سپهر نوشته اند که در این عالم غیر از کار نیک نیکوکاران و ذکر خیر آنان چیزی باقی نخواهد ماند.**********************************9- ز مهربانی جانان طمع مبر حافظکه نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند***معانی لغات:جانان: معشوق با جان برابر ، کنایه از عزیزترین معشوق ومحبوب***تأویل عرفانی:هر چند رقیب قبض تعدیها مینماید و را اضرار می پیماید از فضل و رحمت جانان طمع مبُر و قطع امید مکن .***معنی معمول: حافظ، از مهر و محبت محبوب نومید مشو که به زودی اثار جور وستم از میان می رود و نقش محبت پدیدار می شود. *********************************تهیه تدوین :جاوید مدرس (رافض)*********************************نظری بر شرح جلالی : به غیر از غزلهایی که در خلال صفحات 64-98 زیر عنوان ( چرا حافظ به یزد تبعید شد) آمده ، مفاد و حال وهوای چند غزل دیگر نیز در نویسنده این سطور این شبهه را به وجود می آورد که آنها نیز در خلال دوره تبعید شاعر آسمانی به یزد سروده شده اند که یکی از آنها همین غزل است.تصور ذهنی من براین است که تحولاتی در سال 772 هجری در بار شاه شجاع و اوضاع عمومی شهر شیراز بوجودآمده بوده که خبر آن به حافظ رسیده و اواین دگرگونیها را با نگاه مثبت ارزش یابی کرده بود و به این موضوع دل بسته که دوران غم و تبعیدبه پایان خواهد رسید و به همین سبب همه نظریات و خواسته های خود را در مطلع غزلی گنجانیده و گفته است : رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماندو چنین نیز نخواهد ماندو بلافاصله به یاد ماجراهای گذشته خود افتاده ، در بیت دوم می فرماید هر چند من از نظر شاه شجاع افتادم اما ایمان دارم که عاملان این فتنه انگیزی که رقیبان من هستند مانند حال محترم نخواهند ماند. مفاد ابیات سوم تا ششم ، این نظریه را تقویت می کند که حافظ به هنگام سرودن این ابیات هنوز مورد عفو و لطف شاه شجاع قرار نگرفته بود و شاعر خود را به بی اعتنایی و شکیبایی دعوت می کند ودر بیت هفتم و هشتم ایهامی به شاه یحیی حاکم یزد و این عنصر بخیل و منافق دارد. در بیت مقطع ، خطاب به خود می گوید : از لطف ومهربانی شاه شجاع نومید مباش چرا که آن جور وستمها و آن جابران و ظالمان همیشه پا برجا نیستند. در پایان مفاد بیت چهارم تلمیحی است به آیه 88 آخر سوره قصص: وَلاتَدعُ مَعَ اللِه اِلهاً آخَرَ لااِلهَ اِلا هُوَ کُلُّ شی هالِکَ اَلّا وَجهَهُ لَهُ الحُکمُ وَاِلَیه تُرجَعُونَ88 ( به غیر از خدای یکتا خدایی را مخوان ، خدایی جز او نسیت . همه چیز دات یکتای او فنا شدنی است. فرمان از اوست وهمه به سوی او باز می گردند. ). ومضمون بیت هشتم این غزل را ابن یمین چنین سروده است.دیـدم بـر ایـن رواق زبـرجدی کتابتی بر لوح لاجورد نوشته به زر نابهر خانه یی که داخل این طاق ازرق است گر صد هزار سال بماند شود خراب
برگ بی برگی
2021-05-25T13:02:42.3877209
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند  چنان نماند ، چنین نیز هم نخواهد ماند  در مصرع دوم حافظ به ما یاد آوری میکند که چنان نماند ،  چیزی که نمانده است نقطه مقابل غم فعلی ست ، یعنی انسان در  ابتدای ورود  به این جهان از جنس شادی و بینهایت خدا بوده است اما اکنون دچار غم  شده    ، اما این غم چگونه غمی ست ؟ برای عرفایی  مانند حافظ آیا غمی بزرگتر از جدایی و فراق از معشوق خود وجود دارد ؟ پس هاتف و سروش غیبی مژده گذشتن از ایام غم  و بازگشت شادی اصیل که ذات خداوند است را به او میدهد . حافظ در ابیات بعد به چگونگی و چرایی برون رفت انسان از شادی اولیه و گرفتار شدن در غم و اندوه فعلی می‌پردازد  . من ار چه در نظر یار خاکسار شدم  رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند  یار ، اصل خدایی انسان ، شادی محض و فراوانی اندیش است و از جنس بینهایت ، که در آغاز ورود انسان به زمین فرم و ماده همراه با او بوده است ، شادی و لبخند های اطفال چند روزه موید این مطلب است  ، اما به تدریج رقیبی در ذهن  انسان برای یار شکل میگیرد که از جنس جسم  میباشد و به آن هشیاری جسمی میگویند ، هشیاری جسمی در تقابل با هشیاری حضور ،. شاید این هشیاری جدید را انسان با دیدن چهره مادر و یا شنیدن اسم خود بدست آورد و با نیاز به نوشیدن شیر و اسباب بازی هایی که متعلق به خود میداند ادامه پیدا کند ، وجود این رقیب در ابتدای حضور  انسان در جهان ماده ضروری و غیر قابل اجتناب است تا  "نه چیزی " را که از جنس ماورای  ماده است با زمین و فرم و نیازهای مادی او سازگار و هماهنگ کند ، اما این رقیب در حالیکه  به وظیفه اصلی خود برای کمک به رفع نیازهای مادی انسان در قالب فرم می‌پردازد،  رفته رفته خود را جایگزین جنس اصلی انسان  میکند و انسان نیز در ذهن خود ، خود را هم او شناسایی کرده و دید او کاملأ مادی میشود  ، یعنی انسان تایید می‌کند که از جنس خاک و ماده بی ارزش است و پیمان الست  را فراموش میکند که اقرار به هم جنس بودن با  خدا  کرده بود ، پس انسان در  این حال جدید در نظر خدا خاکسار میشود  . این دید مادی انسان به جهان که منجر به خاکسار شدن او گردید برای رقیب احترام و قربی  به همراه نخواهد آورد و احترام او تنها محدود به انجام وظیفه او برای فراهم نمودن شرایط زیست  انسان بوده است که این احترام و قرابت نیز بزودی با بازگشت انسان به هشیاری خدایی خود از دست خواهد رفت زیرا ماموریت رقیب پایان یافته و مرخص است. او  میداند که رفتنی ست و باید  دست از سر انسان بردارد اما این انسان است که همچنان خود را در ذهن از همان جنس جسم و ماده  دانسته  و حاضر به رها کردن دید مادی خود نیست . پیامبران و بزرگان برای همین امر آمدند که دید و جهان بینی انسان را  از هشیاری جسمی و مادی  به هشیاری خدایی که از ابتدا بود باز گردانند و بگویند ماموریت رقیب تنها محدود به چند سال ابتدای زندگی مادی انسان بوده و دید جسمی  او از این پس سراسر غم و درد خواهد بود ، پس انسان باید به جهان بینی خدایی خود که شادی محض میباشد باز گردد که درنگ بیشتر موجب درد وغم بیشتر  خواهد شد . چو پرده دار به شمشیر میزند همه را  کسی مقیم حریم حرم نخواهد شد  و غم از اینجا شروع میشود ، یعنی با مقاومت و ستیزه انسان برای رهایی از دید مادی ایجاد شده توسط رقیب ، رقیب  دیروز با حفظ سمت  تبدیل به پرده دار امروز شده و خود را همه کاره انسان دانسته کنترل امور او را در دست می‌گیرد.  به محض اینکه انسان آهنگ بازگشت به اصل و هشیاری خدایی آغازین خود را داشته باشد از  شمشیر پرده دار در امان نخواهد بود ، حافظ می‌فرماید به شمشیر میزند " همه "را ، یعنی غریبه و آشنا را با یک شمشیر میزند و هرچه انسان بگوید که او خودی ست ، او از شاهزادگان است و باید نزد پادشاه یا پدر بازگردد ، پرده دار اعتنا نکرده و اجازه راهیابی انسان  به حضور خدا،  یا حریم حرم ،که فضای یکتایی امن الهی ست  را نمیدهد ،  این حرم را بزرگان و پیامبران برای انسان ترسیم نمودند تا برای رهایی از رقیب دیروز و پرده دار امروز به آنجا پناه برده و مقیم آنجا شود  ،زیرا رسیدن و اتصال  به اصل و جنس خدایی خود  تنها راه رستگاری و نجات است ، اما چگونه از شمشیر پرده دار رهایی یابیم  تا به حریم حرم راه یابیم ؟ حافظ در ابیات بعد راه برون رفت  را مینماید : چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است  که در صحیفه هستی رقم نخواهد ماند  انسان پس از ورود کامل به ذهن و انفصال  از هشیاری خدایی خود ، در ذهن و بنا بر دید مادی خود  نقش یا صورتهای  های نیک و بد خلق میکند ، چیزهای جسمی این جهان یا خوب هستند و یا بد ، برای مثال  ثروتمندی خوب و فقر بد است ، مقام و شغل عالی خوب و شغلهای معمولی بد است ،  منزل بزرگتر خوب و منزل کوچک در محله معمولی بد، خدا را شکر که در فلان کشور مرفه با آب و هوای خوش به دنیا آمدم ، خدا را شکر که باورها و اعتقادات من چنین هستند و باورهای بد آن قوم یا مذهب بد را ندارم ، یا چرا در خانواده  توسط پدر و مادری عاشق و با کمالات و باسواد دانشگاهی به دنیا نیامدم (شکایت) و قس علیهذا  که این نقشهای نیک و بد ساخته ذهن انسان بسیارند . حافظ می‌فرماید  به‌منظور  رهایی از پرده دار و رسیدن به حضور خدا اولین گام رهایی از نقشها و صورتهای خوب و بد ساخته ذهن  میباشد ، زیرا در صحیفه و کتاب زندگی هیچکدام از این صور پایدار نبوده و جایگاهی ندارند . رقم نیز به معنی نقش و نقاشی و صورتگری آمده است و در اینجا به معنی اعداد نیست . سرود مجلس جمشید گفته اند این بود  که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند  در ادامه بیت قبل می‌فرماید  مگر نشنیده ای که میگویند سرود و ورد زبان مجلسیان جمشید این بوده است که جام باده را بیاورید زیرا  تنها چیز ارزشمند این جهان است و از جم و کاخها و مقام و ثروت و قدرت و جوانی ودانش و حتی جسم  او پس از چند سال چیزی بر جای نخواهد ماند ، آیا گمان میکنی چیزهای متعلق به تو پایدار بوده و برای تو سرنوشتی دیگر رقم خواهد خورد ؟پس عبرت بگیر و تو نیز همان سرود را بخوان تا بتوانی از دام  این جهان رها گردی . غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه  که این معامله  تا صبحدم نخواهد ماند  اکنون که انسان تا حدودی نسبت به رها شدن از تعلقات دنیوی آگاهی یافته و تحول را احساس میکند ، در تاریکی ذهن او شمع  هستی یا خدا  روشن میشود و حافظ از خدا می خواهد تا همین وصل و توجه  پروانه وجود انسان به شمع را غنیمت شمرده و قبل از بازگشت  دوباره انسان به ذهن،  وجود ذهنی او را  با آتش عشق شمع خاکستر کند تا صبحدم زندگی و خورشید حقیقت اصل وجودی او زندگی حقیقی خود را آغاز کند . معامله ای پر سود برای انسان  ، مردن به خود ذهنی کاذب و زنده شدن به نور حقیقت صبح .  توانگرا ، دل درویش خود بدست آور  که مخزن زر و گنج  درم نخواهد ماند  توانگر کسی نیست جز خداوند  صمد ، حافظ می‌فرماید  اکنون که  انسان عاشق شد و دل دلبستگی های او خالی از رقیب  و پرده دار  و فقیر و نیازمند به  اصل خود شده است ، پس این دل  که مانند روز نخست خالی از هر  غیر است را دوباره بدست آور ، که اگر تعلل کنی دل انسان  مخزن و معدن زر  و گنج  درم  است ، هر  بیگانه ای ممکن است  بار دیگر آن را تصاحب کرده و زر  و گنج واقعی را ربوده ،   زر تصنعی و تقلبی را جایگزین آن کند . بدین رواق زبر جد نوشته اند  به زر  که جز نکویی اهل  کرم نخواهد ماند  یعنی که تو خود  بر این چرخ  نیلوفری  با خط ارزشمند زر  نوشته ای که  در این جهان همه چیز فنا پذیر و آفل است بجز نکویی اهل کرم   ، پس لطف ، عنایت و بخششت را  از این بنده خود دریغ نکن  تا او به بینهایت تو زنده شود . ز مهربانی  جانان  طمع مبر  حافظ  که نفش جور و نشان ستم نخواهد ماند  در انتها حافظ  طمع بریدن از عشق و مهربانی و لطف جانان را جایز ندانسته که با تداوم کار و کوشش انسان همراه با لطف  حضرتش  نقش های ذکرشده و جور های رقیب  و ستمهای  پرده دار برجای نخواهد ماند و سرانجام انسان به حضور حضرت معشوق راه خواهد یافت . مولانا می‌فرماید  ؛  تو مگو ما را بدان شه راه نیست   با کریمان کارها دشوار نیست  در پایان از همه حاشیه ها و نظرات دوستان بهره ها بردم که  جای سپاس و امتنان فراوان برای درک بهتر این غزل زیبا دارد . همچنین از استاد شهبازی عزیز سپاسگزارم   
وحید
2021-05-25T17:18:18.5007044
در مصرع«چو پرده دار به شمشیر میزند همه را» جدا از بحث عرفانی و اشاراتی که به صفات جلالی حق جهت تصفیه سالکان عارف و مدعیان کاذب ،آورده شده،مطلب دیگری هم میتوان اضافه نمود که فضای تظاهر ستیزی حضرت حافظ،به مدعیان تشرع کنایه نیزند که در کسوت متولیان حفظ حریم دین،سبب دین گریزی و خالی کردن این حریم از همگان گشته،کمااینکه در مصرع بعد میفرماید« کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند»
م ر
2021-12-05T23:36:43.4608903
دوستان عزیز بنده با تمام بی سوادیم در ادبیات فارسی و بدون هیچگونه توان بر ادعایی در شعر پارسی انقد رو فهمیدم که منظور از هم، غم و غصه بوده و هم واژه ی عربی بوده نه فارسی که معنای نیز بده! مگر نشنیدین هم و غم؟ هم در عربی به معنای غصه و نگرانی و اندوهه و جمعش میشه هموم.  چرا پیچیده اش کردین مگر کم در اشعار حافظ با واژگان عربی برخورد داشتیم؟  اتفاقا بسیار زیبا و بجا آورده
در سکوت
2022-03-26T12:18:53.7538256
این غزل را "در سکوت" بشنوید
غلامرضا د
2022-04-08T21:17:59.5330198
سلام  ضمن تشکر  یک اجرای خصوصی از استاد شجریان و استاد محمد موسوی تحت عنوان شکر و شکایت هست  پیوند به وبگاه بیرونی        
حمیدرضا قاسمی
2022-09-14T15:24:16.5698893
بدین رواق زبرجد نوشته اند در اینجا منظور حافظ آیین رواقی گری (stoicism)است
مهرداد
2022-10-24T12:45:31.4417918
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند   زبان حال این روزها و نحوه برخورد با اعتراضات مدنی است!
یزدانپناه عسکری
2023-05-12T18:30:20.0628599
4- چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟ - چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند. *** صحیفهٔ هستی شُکر و شکایت پذیر نیست، اقتدار پذیر است.
دکتر صحافیان
2023-08-12T08:54:25.6496918
بشارتی رسید( دریافت یا الهام: تنها حال خوش پایدار و همیشه در دسترس است)که روزگار اندوه دوامی ندارد و هیچ لحظه‌اش؛ شادی یا غم پایدار نیست.۲- گرچه پیش معشوق خوار شدم، اما رقیب( ایهام: شیطان- عاشق دیگر- از بین برندگان حال خوش - ایهام معشوق: آورنده حال خوش) نیز از چشمش خواهد افتاد.۳‐پرده‌دار خاص سرادق حق، همه مشتاقان را از دم تیغ می‌گذارند، کسی مقیم این حرم نخواهد بود(اشاره به اشتیاق عارفان به ذات حق از یک‌سو و تنهایی با تکبر و جبروت حق از سوی دیگر، تنها برآورده شدن آرزویشان ممکن است؛ کشته شدن در حریم دوست)۴-نتیجه گیری و زاویه دید برای ناپایداری جهان: شکر یا شکایت، غم یا شادی در صورت جاودانگی و دوام نقش‌ها و حال‌هاست( تنها حال خوش ماناست- خانلری: که بر صحیفه)۵- سرود مجلس شاهانه جمشید هم مترنم به این است، که جام شراب بیاور که جمشید رفتنی است.۶-ای شمع! تو نیز دیدار پروانه را فرصت شمار! این دیدار تا سپیده زوال خواهد یافت.۷- تو نیز ای ثروتمند! دل درویش را شاد کن! گنجینه طلا و درهم‌هایت به آخر می‌رسد.( دل درویش خود یا دل درویش، خود)۸- چرا که بر تارک آسمان زمردین با طلا نوشته‌اند: آنچه می‌ماند، نام نیک سخاوتمندان است.۹- از لطف معشوق ناامید نشو حافظ! که نشانه‌ای از ستم و قهرش باقی نخواهد ماند( با آمدن حال خوش، سراسر مهربانی‌اش را نظاره‌گری)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی