گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند که به بالایِ چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد

❈۱❈
بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند که به بالایِ چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد
حاجتِ مطرب و مِی نیست تو بُرقَع بِگُشا که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند
❈۲❈
هیچ رویی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت مگر آن روی که مالَند در آن سُمِّ سمند
گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو می‌باش صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند؟
❈۳❈
مَکُش آن آهویِ مُشکینِ مرا ای صیاد شرم از آن چشمِ سیه دار و مَبَندَش به کمند
منِ خاکی که از این در نَتَوانَم برخاست از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند؟
❈۴❈
باز مستان دل از آن گیسویِ مُشکین حافظ زان که دیوانه همان بِه که بُوَد اندر بند

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۸۱

تصاویر

کامنت ها

آناهیتا
2015-09-05T08:14:55
اولین باری است که این غزل را می خوانم و ناگهان با رسیدن به این بیت هیچ رویی نشود آینه حجله بخت مگر آن روی که مالند برآن سم سمند معنای روی حضرت حسین بن علی ع متبادر شد.البته پس از اتمام غزل و رجوع به معنای تاریخی یا شواهد جامعه شناسی و رسوم مردم در حاشیه ها معنا های دیگر آن را مطالعه کردم.
سمیع
2014-11-12T17:46:45
جنون هم جهدها باید که دامانش به چنگ افتد دری صد پیرهن تا پیکر عریان شود پیدا
دان یئلی
2016-12-30T10:09:03
سمند اکسید جیوه باشد گویا که به رنگ نارنجی است و بسیار سمی است و برای درست کردن آینه در قدیم استفاده می شده است
حمیدرضا کیانی
2016-12-18T14:24:51
درجواب آقای سعید:دو بیت حاوی تخلص حافظ به این غزل منسوب است که در بسیاری از نسخه ها نیامده اند.1چون غزل های تر دلکش حافظ شنودگر کمالیش بود شعر نگوید به خجند2جز به زلف تو ندارد دل حافظ میلیآه از این دل که به صد بند نمی گیرد پند.توجه داشته باشید که در اکثر نسخه ها بیتی که تاریخ ما استفاده کرده، آمده است:باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظزانکه دیوانه همان به که بود اندر بنددر نسخه ای دیگر، ترکیب آهوی مشکین بجای گیسوی مشکین آمده است
فرهاد
2016-05-01T02:35:06
در پاسخ به مهدی و آناهیتا، این بیت نمیتواند اشاره ایه به آن واقعه داشته باشد، چون شاعر اشاره میکند به مالیدن سم بر "روی" نه بر تن!
سعید
2012-07-08T10:30:06
جز به زلف تو ندارد دل عاشق میلیآه از این دل که به صد بند نمی گیرد پندچرا بهترین بیت این شعر رو حذف کردید؟؟؟؟!!!
سعید
2012-07-08T11:50:00
مصراع اخر: زان که دیوانه همان به که بماند در بند
مهدی
2014-10-10T15:03:05
نمی دونم چرا احساس می کنم بیت"هیچ رویی نشود آینه حجله بخت/مگر ان روی که مالند در ان سم سمند" اشاره به امام حسین و اسب دواندن دشمنان بر بدن ایشان داره.یعنی هیچ کس جز حسین بن علی جلوه دهنده شکوه خدا نیست.
علی
2013-05-11T02:58:10
 1 -پس از این،فقط دست به دامن آن یار سرو قامت خواهم شد که با قد و بالای پرناز و خرامان‌خود،ریشه‌ی وجودم را کنده است.[دست به دامن شدن،یعنی پناه بردن و سرو بلند،استعاره ازمعشوق،از بن و بیخ بر کندن،کنایه از بی‌تاب و بی‌قرار کردن است.بنابراین،می‌گوید:فقط به دلبرخرامانی پناه می‌برم که قامت موزونش،بی‌تاب و بی‌قرارم کرده است.] 2 -برای شادی ما،به مطرب و می نیازی نیست.تو نقاب از چهره بردار تا من با دیدن چهره‌ی‌درخشان تو مانند سپندی که بر روی آتش می‌رقصد،از شدت شوق به رقص و پای‌کوبی بپردازم؛[چهره‌ی معشوق را به جهت سرخی و شادابی و درخشندگی،به آتش و خود را به سپندی بر آتش مانندمی‌کند و جهیدن دانه‌ی سپند بر روی آتش را رقص سپند می‌نامد و رقص خود را به آن تشبیه می‌کند.] 3 -هیچ چهره‌ای نمی‌تواند جلوه‌گاه خوشبختی شود مگر آن که سم سمند یار را بر آن مالیده‌ باشند. [هیچ رویی نمی‌تواند مانند آیینه‌ای در حجله‌ی بخت باشد و بخت در آن جلوه‌گر شود،مگر آن‌که سم اسب یار را به آن بمالند.در توضیح مفهوم این بیت باید به دو رسم متداول در روزگاران گذشته‌توجه کرد:نخست آن که آینه‌های فلزی(مانند روی و آهن)را با سم اسبان صیقل می‌داده‌اند.دیگرآن که در حجله‌ی عروس،آینه می‌نهاده‌اند(و این رسم هنوز هم متداول است)تا چهره‌ی عروس درآن منعکس شود.بر این اساس،معنای ظاهری بیت یک تمثیل ساده است:هیچ رویی(فلزی)شایسته‌ی آن نیست که در حجله در برابر چهره‌ی عروس نهاده شود مگر آن که با سم اسب صیقل و جلا یافته باشد.اما با توجه به ایهام کلمه‌ی روی(فلز-چهره)مقصود کنایی آن است که چهره‌ای که‌بر سم و نعل اسب معشوق ساییده شود،یعنی خاک روی و رنج راه عشق را کشیده باشد،این‌شایستگی را می‌یابد که جمال بخت در آن جلوه‌گر شود.] 4 -راز عشق تو را فاش کردم،هر چه بادا باد!بیش از این صبر ندارم،چه کنم؟آخر تا کی باید این‌راز را پنهان بدارم؟ 5 -ای صیاد!آهوی مشک بوی مرا مکش!از چشم سیاهش شرم کن و او را با کمند مبند!6 -من که در درگاه یار به خاک افتاده‌ام،چگونه می‌توانم بر لب قصر بلند او بوسه زنم؟[خاکی،به‌جز بر خاک افتاده.به معنی خوار و ذلیل و خاکسار و زمینی هم هست.قصر بلند هم علاوه بر معنای‌اصلی آن،به مقام والا و آسمانی معشوق اشاره دارد.بنابراین می‌گوید:من خاکی و زمینی،چگونه‌می‌توانم به آن یار آسمانی برسم؟] 7 -ای حافظ،دل خود را از حلقه‌ی گیسوی مشکین یار،بیرون میاور و آن را بازپس مگیر؛زیرا که‌این دل دیوانه است و بهتر آن است که دیوانه در بند باشد![به طور غیر مستقیم،دل را به دیوانه وگیسوی یار را به بند و زنجیر مانند کرده است.]
محمد
2013-10-31T12:09:00
وزن شعر فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات می باشدرمل مثمن مخبون مقصور از بن و بیخ کندن کنایه از بر باد دادن.فنا کردن .نابود کردن
دان یئلی
2017-09-21T19:19:24
منبع در مواقعی مراجعه به عقل و استنتاج است سمند در لغتنامه درهخدا به معنای " رنگی باشد مایل به زردی مر اسب " بنابر این سمند میتواند رنگ چیزهای دیگر نیز باشد و اختصاص به اسب ندارد و رنگی بین زرد و نارنجی است. اکسید جیوه نیز که ماده ای بسیار سمی است به رنگ سمند است و از قضا در قدیم در ساخت آینه بکار می رفته است و از مالیدن ان بر روی شیشه اینه درست می شده است فلذا "سم سمند" یعنی سمی که نارنجی است و همان اکسید جیوه است و تمامی اینها را در یک منبع نمی توانی بیابی و حدیثی در این باب وجود ندارد تا به آن ارجاع دهم و چشم بسته قبول کنی لیکن لازم است در مورد کاربرد جیوه نحوه ساخت آینه و مشخصات اکسید جیوه مطالعه کنی تا از جمع موارد این نتیجه بدست اید.ضمنا من این قول را از استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت شنیدم
دان یئلی
2017-09-21T19:25:10
به عبارتی شاید حافظ میخواهد بگوید آن رویی می تواند تبدیل به آیینه شود و بازتاب دهندۀ جمال معشوق باشد که سختی مالیده شدنِ سمّ سمند را تحمل کرده باشد و نیل به معشوق مستلزم تحمل مشقاتی است و آسان حاصل نمی شود.
شمس شیرازی
2017-09-22T02:03:05
دردم هزار ساله مثل دردِ حافظهدرمونشم همونیه که کشفِ رازیه...
فرخ مردان
2017-08-09T11:42:07
@دان یئلی:منبع؟
اروند
2017-10-17T00:43:36
در بیت آخر مصراع اول راوی میگوید باز مَستان که معنی مست و از خود بی خود میدهد اشتباه میباشد و بجای آن از مَسِتان به معنی باز مگیر میباشد.در بیت سوم هم چهره ی بخت میباشد که بسیار با روی و سم سمند همخونی دارد که توضیحی بس دارد و حوصله ه ی خواننده کممنبع: حافظ خراباتی(رکن الدین همایون فرخ)
مهزیار
2017-01-17T21:15:27
منظور از این سم سمند و آن رو حادثه عاشورا باشد یا نباشد حضرت سیدالشهدا مصداق بارز آینه ایست که جمال جانان را با زیباترین عشق بازی نشان داده است. صل الله علیک یا اباعبدالله
ما را همه شب نمی برد خواب
2019-02-14T11:41:36
با احترام به نظر دوستان بیت پنجممکش آن آهوی مشکین مرا ای صیادشرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمنداینجا مکش منظور نهی از کشتن نیست , بلکه نهی از به دنبال کشیدن هست ( حالا کشیدن به هر نحوی که باشه ), چون در انتهای مصراع دوم اشاره به بستن در کمند می کنه روی هم رفته غزل خیلی عجیبه از اون دست غزل ها که با آدم حرف میزنه
رضا ساقی
2018-07-09T01:48:56
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلندکه به بالای چمان از بُن و بیخم بَرکَندغزلی زیبا ،روان ،بامضامین ادبی خیال انگیز،عاشقانه،آنسان که ازدل برآمده بردل می نشیند وجان ودل راصفا ونورمی بخشد.بالای چمان: قدوقامت ِ نازنین وپُرازعشوه، خرامان ودلنشینبُن وبیخم: اساس وریشه اممعنی بیت:ازاین پس دستان ِ نیازمن است ودامن ِ ناز آن سروقامت، که ازقدوبالای خرامان ونازنده اَش بنیانِ هستیِ من فروریخته است.حافظِ عاشق پیشه بازدل به قدوبالای معشوقی سپرده که ازقامتِ رعنایش نازواِفاده می ریزد واساس ِ هستی اَش رابرباد می دهد. جالب است که حافظ به رغم اینکه ریشه ی وجودش به تَبرنازمعشوق کنده می شود،بازهم بااشتیاق قصددارد تا واپسین نفس دست ازاین عشقبازی برندارد وهمچنان دامن ِ آن سرقامت رارها نسازد.تادامن کفن نکشم زیرپای خاکباورمکن که دست زدامن بدارمتحاجتِ مطرب و می نیست تو بُرقع بگشاکه به رقص آوردم آتش رویت چو سپندبُرقع: حجابمعنی بیت خطاب به معشوق: ای یاربرای اینکه رقص وپایکوبیِ مرابه تماشا بنشینی،هیچ نیازی به موسیقی ومطرب ومی نیست، توحجاب ازرُخساربرداروجلوه گری کن تا آن آتش سوزنده ی چهره ات مراهمچون سپندی بسوزاند،هم آفاتِ زخم چشم وگزندِ بدنظرازوجود تومرتفع گردد وهم توشاهدِ یک رقصِ تماشایی ازعاشق خویش باشی.رخسارمعشوق به سببِ برافروختگی، رنگین وسرخ بودن، به آتشِ فروزنده تشبیه شده که جان عاشق راهمچون دانه ی سپنددرکام کشیده و می سوزاند. رقصیدن عاشق ازسرشورواشتیاق دربرابر معشوق، به بالاوپائین پریدنِ دانه ی سپند تشبیه شده است. جان ِ عشّاق سپندِ رُخ خودمی دانستآتش چهره بدینکاربرافروخته بود.هیچ رویی نشود آینه ی حجله ی بختمگر آن روی که مالند در آن سُمّ سمند"رویی"ایهام دارد: 1-هیچ فلزّی (روی) 2- هیچ صورتی"روی" درمصرع دوّم نیز به همان صورت دارای ایهام است.آینه ی حجله ی بخت: آینه ای که به رسم معمول دراتاقِ عروس گذاشته می شودتا عروس خود راتماشا کند. سُم : ناخن " سمند" : اسبی که به رنگِ مایل به زرد باشد. حافظ به مددِ نبوغ بی بدیل خویش دراین بیت، ایهام حافظانه ای رقم زده است. بنابراین دوبرداشت ودو معنای متفاوت ازاین بیتِ زیبا حاصل می گردد. برداشتِ اوّل: برای درک ِ بهتراین معنا بایستی ازطرز ساختِ آئینه درقدیم اندکی آگاهی داشت. درآن روزگاران برای ساختِ آینه، ابتداازفلزّاتی مانندِطلا، نقره، مس، روی و...اشکال دلخواه تهیّه می کردند سپس به روش های مختلف ووسایل گوناگون ازجمله سُم حیوانات صیقل می دادندتاکاملاً شفّاف گرددوقابلیّت انعکاس تصویر راپیداکند.معنی بیت :هیچ فلزّی(رویی) خودبخود تبدیل به آینه نمی گردد وسعادتِ واردشدن برحجله ی عروس راپیدانمی کند مگرآنکه سُم اسب درآن بکشند وصیقل فراوان خورده باشد. اگرهرفلزّی آرزوی تبدیل شدن به آینه وواردشدن براتاق عروس وانعکاس زیبائیهای عروس رادارد بایدکه رنج صیقل خوردن تحمّل کند، سیلی ِ سُم ِسمند بسیارخورد تا شایستگی پیدا کند وآرزویش مُحقّق گردد.برداشت ِ دوّم:هیچ شخصی دلش آن آینه ی شفّاف نخواهدبود وبه خلوتگاهِ عروس ِ اقبال راه پیدانخواهد کرد مگرآنکه جان درآستین نَهد ورنج ومشقّتِ طریق ِ عشق بَرتابد، خاکِ راهِ معشوق گردد رُخسارش زیرسُم ِ مَرکبِ یاربیافتد وآنقدرازدرد واندوه پیچ وتاب خورد تاصیقل خورد چنانکه قطعه ای فلزصیقل خوردوقابلیّت پیداکند. آنگاه چون آینه شفّاف می شود وپرتوفروغ تجلّی جمال یاربر دلش می افتد واونیزهمچون آینه،فروغ روی محبوب را انعکاس می دهد.به ضربِ پُتکِ پیکرسازِ پیرِدَهرتاب آورکه هرسنگی تحمّل کرد شد تندیس زیباییگفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو می‌باشصبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چندمعنی بیت: باید رازدارمی بودم واسرارغمت رافاش نمی ساختم، لیکن نتوانستم واسرارغمت رابرمَلانمودم هرچه باداباد، حاضرم تاوانش رابپردازم،چه کنم که صبروطاقت بیش ازاین ندارم.ازمن اکنون طمع صبرودل وهوش مَدارکان تحمّل که تودیدی همه بربادآمدمکُش آن آهوی مشکین مرا ای صیادشرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمندمعنی بیت: ای صیّاد سنگین دل،محض رضای خدا ازکُشتن ِ آن آهوی مُشک بویِ سیه چشم صرفنظرکن، ازآن چشمان ِ زیبا وسیاهش شرم کن واورابه کمندمبند.شاعربابهره گیری از واژه های صیّاد وکمند وآهو، مضمونی خیالی ساخته تااحساسات وعواطفِ خودرا نسبت به یارابرازدارد وطرح چشمانش رابرای تسکین بیقراری دل تصویرسازی کند.یارب آن آهوی مشکین به خُتن بازرسانوان سهی سروخرامان به چمن بازرسانمن خاکی که از این دَر نتوانم برخاستاز کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصر بلند"خاکی" نمادِ زمینی بودن وبه معنای ِ زمین خورده، ساده دلی،خاکساری، فروتنی وتواضع است.قصربلند: جایگاه ِ دوراز دسترس بودنِ یاررامی رساند. ضمن آنکه باتوجّه به خاکی بودن ِ عاشق، "قصربلند" آسمانی بودن ِ جایگاه معشوق رانیز تداعی وآرایه ی تضادایجادمی کند.معنی بیت: ای یار،منِ خاکسار ودرویشی به خاک افتاده ازناتوانی، چگونه می توانم برآن قصرآسمانخراش که دورازدسترس من است بوسه بزنم.؟هرناله وفریادکه کردم نشنیدیپیداست نگارا که بلنداست جنابتباز مَستان دل از آن گیسوی مشکین حافظزان که دیوانه همان به که بود اندر بندبازمستان: بازپس مگیرمعنی بیت:ای حافظ دل خودرا بازپس مگیر وبگذاردرحلقه های مُشکین ِگیسوی یار همچنان دربندگرفتار بماند، چراکه سزاوارهمین است که دیوانه به بندکشیده شود وآزاد نباشد.دل دیوانه ازآن شد که نصیحت شنودمگرش هم به سرزلف توزنجیرکنم
جاوید مدرس اول رافض
2018-04-25T16:00:18
******************************شرح غزل شماره 181 حافظ ******************************وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)******************************1- بعد از این دست من و دامن آن سرو بلندکه به بالای چمان از بن و بیخم برکند ***‏معانی لغات:چمان: چمان . [ چ َ ] (نف ) خرامان . (جهانگیری ). به ناز خرامان و به رفتار در سبب ناز به هر سو میل کنند. (غیاث ). راه رفتن به ناز و زیبایی . (انجمن آرا) (آنندراج ). خرامنده و خرامان و به ناز و زیبایی روان . (ناظم الاطباء). چمنده و خرامنده وبه نازرونده ***‏تأویل عرفانی:بعد ازاین دست من والتزام دامن کبریای آن ممتد الالوهیهکه به مشاهده الوهیت و ربوبیت ممتد وارجمند نازان خود ،هستی مرا از بیخ و بنبرکند و وبه تشریف فنا در بر من افکند. ***‏معنی معمول: پس از این،فقط دست به دامن آن یار سرو قامت خواهم شد که با قد و بالای پرناز و خرامان‌خود،ریشه‌ی وجودم را کنده است. دست به دامن شدن،یعنی پناه بردن و سرو بلند،استعاره ازمعشوق،از بن و بیخ بر کندن،کنایه از بی‌تاب و بی‌قرار کردن است.بنابراین،می‌گوید:فقط به دلبرخرامانی پناه می‌برم که قامت موزونش،بی‌تاب و بی‌قرارم کرده است. **********************************2- حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشاکه به رقص آوردم آتش رویت چو سپند***‏**‏تأویل عرفانی:الحال که من فانی در ذات تو شدمو بی واسطه غیری استفاضه انوار از تو میکنم حاجت به مرشد و محبت نیست مرا.تو جمال و وجه خود را بنما که بر رقص و تواجد و اهتراز آوردمرا انوار روی تو چو سپند زیرا در این وقت هم مرشد و هم محبت حجابست میان من و تو***‏معنی معمول: برای شادی ما،به مطرب و می نیازی نیست.تو نقاب از چهره بردار تا من با دیدن چهره‌ی‌درخشان تو مانند سپندی که بر روی آتش می‌رقصد،از شدت شوق به رقص و پای‌کوبی بپردازم؛(چهره‌ی معشوق را به جهت سرخی و شادابی و درخشندگی،به آتش و خود را به سپندی بر آتش مانندمی‌کند و جهیدن دانه‌ی سپند بر روی آتش را رقص سپند می‌نامد و رقص خود را به آن تشبیه می‌کند.)**********************************3- هیچ رویی نشود آینه حجله بختمگر آن روی که مالند در آن سم سمند***‏***‏تأویل عرفانی: بعد از وصول به مقام فنا احتیاج به مرشد و محبت نیست .زیرا که فانی را رو به اوصاف بشری جایز نیست تا محتاج بوسیله شود.***‏معنی معمول: هیچ چهره‌ای نمی‌تواند جلوه‌گاه خوشبختی شود مگر آن که سم سمند یار را بر آن مالیده‌ باشند. هیچ رویی نمی‌تواند مانند آیینه‌ای در حجله‌ی بخت باشد و بخت در آن جلوه‌گر شود،مگر آن‌که سم اسب یار را به آن بمالند.در توضیح مفهوم این بیت باید به دو رسم متداول در روزگاران گذشته‌توجه کرد:نخست آن که آینه‌های فلزی(مانند روی و آهن)را با سم اسبان صیقل می‌داده‌اند.دیگرآن که در حجله‌ی عروس،آینه می‌نهاده‌اند(و این رسم هنوز هم متداول است)تا چهره‌ی عروس درآن منعکس شود.بر این اساس،معنای ظاهری بیت یک تمثیل ساده است:هیچ رویی(فلزی)شایسته‌ی آن نیست که در حجله در برابر چهره‌ی عروس نهاده شود مگر آن که با سم اسب صیقل و جلا یافته باشد.اما با توجه به ایهام کلمه‌ی روی(فلز-چهره)مقصود کنایی آن است که چهره‌ای که‌بر سم و نعل اسب معشوق ساییده شود،یعنی خاک روی و رنج راه عشق را کشیده باشد،این‌شایستگی را می‌یابد که جمال بخت در آن جلوه‌گر شود. **********************************4- گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باشصبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند***‏**‏تأویل عرفانی:در حالت فنا از راه بی اختیاری گفتم و اظهار کردم اسرار غم محبت و عشق تو هرچه شود بر من گواه شده باشد زیرا که صبربر ضبط اسرار از این بیش ندارم .چه کنم و تاکی ضبط کنمو چند احتیاط در ضبط اسرار بکار برم.***‏معنی معمول: راز عشق تو را فاش کردم،هر چه بادا باد!بیش از این صبر ندارم،چه کنم؟آخر تا کی باید این‌راز را پنهان بدارم؟**********************************5- مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیادشرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند ***‏***‏تأویل عرفانی:بر اساس این بیت از مجنون : خف الله لا تقتله فانه شبیه بلیلی / حیاتی و قد ارتعدت منه فرایضی یعنی:از خدا بترس و او را مکش که ان اهو شبیه لیلی است /که حیات من است و دست و دلم برای او میلرزد***‏معنی معمول: ای صیاد!آهوی مشک بوی مرا مکش!از چشم سیاهش شرم کن و او را با کمند مبند!**********************************6- من خاکی که از این در نتوانم برخاستاز کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند ***‏**‏تأویل عرفانی: : من خاکی ظلمانی که ثقل و گرانی طبعی قوت برخاستن از دار دنیا ندارم به چه استعداد بوسه زنمبر سر گنگره قصر کبریا و برسمبه دولتفنا در ذات تو ،این محض فضل و عطای تو بود که من خاکی بدین پاکی رسانید.***‏معنی معمول: من که در درگاه یار به خاک افتاده‌ام،چگونه می‌توانم بر لب قصر بلند او بوسه زنم؟ خاکی،به‌ جز بر خاک افتاده.به معنی خوار و ذلیل و خاکسار و زمینی هم هست.قصر بلند هم علاوه بر معنای‌اصلی آن،به مقام والا و آسمانی معشوق اشاره دارد.بنابراین می‌گوید:من خاکی و زمینی،چگونه‌می‌توانم به آن یار آسمانی برسم؟ **********************************7- باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظزان که دیوانه همان به که بود اندر بند***‏معانی لغات:***‏تأویل عرفانی:باز مستان و وامگیر دل خود را از تفکر در کثرات و تعینات و آیات الهی تا مثل من به معرفت عیانی شهود که عبارت از مرتبه فنا فی الله است برسی.زیرا که دل دیوانه هرزه گرد تو که هر ساعتی در پی مطلبی آواره است ،همان به که در بند تفکر الا الله باشد تا بوسیله آن بمقصود برسد.***‏معنی معمول: ای حافظ،دل خود را از حلقه‌ی گیسوی مشکین یار،بیرون میاور و آن را بازپس مگیر؛زیرا که‌ این دل دیوانه است و بهتر آن است که دیوانه درآن سلسله در بند باشد! به طور غیر مستقیم،دل را به دیوانه وگیسوی یار را به بند و زنجیر مانند کرده است. **********************************تهیه تدوین:جاوید مدرس (رافض)
سعید اسحاقی
2021-08-19T06:47:09.4849171
سلام.امروز صبح عاشوراست و در تفالی که به حضرت حافظ زدم این غزل اومد... الحق که لسان الغیب است...
در سکوت
2022-03-26T17:40:29.2235527
این غزل را "در سکوت" بشنوید
برگ بی برگی
2023-07-25T05:01:08.2619808
بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند که به بالای چمان از بن و بیخم برکَند غزلی زیبا و عارفانه است که سالکِ عاشق بعد از طیِ منازل و مراتبِ اولیه که طلب و کار بر رویِ خود است اکنون ادامه راه و رشد و تعالی را بسته به قضا و کن فکانِ الهی دانسته و بر عهده حضرتش می‌گذارد، سروِ بلند همان یار، یا حضور و اصلِ خداییِ انسان است که همواره میلِ به عروج و بالا رفتن داشته و تمثیلِ دیگرش قطره ای ست که بسویِ دریا می رود، مولانا می‌فرماید جزئی که بسویِ کُل می رود، اما در اینجا حافظ جدایی قائل نشده و جزو و کُل را یکی دانسته، دست به دامانش می شود تا همچنان که به بالا چمیده یا می خرامد، همه ابعادِ وجودیِ او را نیز از بیخ و بُن و ریشه بر کَنَد و با خود  ببرد بگونه ای که دیگر در این پایین یا در جهانِ فُرم ریشه و یا هستی نداشته باشد که میل بازگشت به پایین کند. حاجتِ مطرب و می نیست، تو برقع بگشای که به رقص آورَدَم آتشِ رویت چو سپند مطرب کنایه ای ست از راهنمایانِ راه و می یعنی سخنِ آنان در گشودنِ راهِ معنویت بر رویِ عاشقان، حافظ ادامه می‌دهد که اگر خداوند بخواهد می تواند بدونِ این دو که سبب  هستند بر مبنایِ قانونِ قضایِ خود حجاب را به طرفه العینی گشوده و رخسار بر عاشق بنماید، به این ترتیب سالک می تواند راهِ چند ده ساله را یک شبه طی نموده و به مراتبِ عالیِ معرفت و شهود عروج نماید، در اینصورت است که آتشِ عشق و دیدارِ رویِ حضرتش وی را همچون اسفندِ رویِ آتش به رقص می آوَرَد، یعنی لحظه و دَمی آرام نخواهد گرفت تا به وصلش رسیده، با او یکی شود. هیچ رویی نشود آینهَ حجله بخت مگر آن روی که مالند در آن سُمًَ سمند در ادامه بیتِ قبل بوده و حافظ اذعان می کند که چنین آرزویی محال است ولی البته آرزو بر جوانان عیب نیست اما حقیقتِ مطلب این است که اگر انسان بخواهد جمالِ بی مثالِ یار یا حضرتِ معشوق را در آینهَ حجله بخت و سعادتمندی ببیند و به او وصل شود فقط و فقط یک راه بیشتر ندارد و شرط این است که روی و صورتِ خود را با کوششِ بسیار صیقل داده و آینه ای از آن بسازد، در اینصورت حضرتِ معشوق وقتی بر او نظر کند خویش را در این روی دیده و جدایی ها و انشقاق از میان برداشته شده،چنین انسانی با پروردگارش یا اصلِ خود به وحدت می رسد. مولانا می فرماید: پس‌چو آهن گرچه تیره هیکلی / صیقلی کن صیقلی کن صیقلی  و در جای دیگری در تعریفِ صیقلی و آینه ساختن می فرماید: رومیان آن صوفیانند ای پدر / بی ز تکرار و کتاب و بی هنر لیک صیقل کرده اند آن سینه ها / پاک از آز و حرص و بُخل و کینه ها گفتم اسرارِ غمت، هرچه بُوَد گو می‌باش صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند مصراع اول دارای ایهام بوده که معنیِ نزدیکش این است: ای معشوقِ بلند مرتبه، اسرارِ غمِ عشقت را فاش نمودم، حال هر کار که می خواهی بکن و اگر می خواهی مرا نیز به جُرمِ افشای اسرار همچون منصور بر دار کن، اما معنیِ اصلی که با توجه به مصراع دوم مدِ نظر است مربوط به کُن فکانِِ خداوندی ست، یعنی هر آنچه از غمِ عشقت را که اسرار و بر خلق پوشیده است بیان کردم و خود نیز انجام دادم، پس‌هرچه که هست و باید انجام شود ( تا بُرقع بگشایی و رُخ بنمایی) را بگو که انجام شود، یعنی کُن فکانَت را در این باره اجرا کن زیرا حافظ بیشتر از این صبر ندارد، دیگر چه باید بکند و تا به کِی و چقدر که دیدارِ رویت محقق شود، حافظ که همه ابعادِ وجودش تبدیل به آینه شده،‌ پس‌ در این حجله نیکبختی درآ و بر او نظر کن تا خود را در او ببینی، که صبر و طاقت از کف داده است. مَکِش آن آهویِ مُشکینِ مرا ای صیاد شرم از آن چشمِ سیه دار و مبندش به کمند آهویِ مُشکین همان یار و حضورِ انسان است و حافظ آن را به آهویِ گریزپایِ دارایِ عطرِ مُشک تشبیه می کند که با کمترین زنگ بر رخسار یا دلِ عاشق به راحتی از وی می‌گریزد، صیاد چیزهایِ ذهنی و جسمیِ این جهانی هستند که هر لحظه در انتظارِ صیدِ این آهویِ مُشکینِ گریز پا (حضور) نشسته اند تا او را جهتِ صید بسویِ دامِ خود کِشیده ، حافظ در ادامه بیتِ قبل به آن سروِ بلند بالا می گوید که اگر با لطف و کن فکانت در حجله بخت نیایی و در آینه رویِ حافظ ننگری، پس آن آهویِ مُشکینِ گریز پا با کمترین زنگار بر آن روی که با مشقت تبدیل به آینه شده است از وی می‌گریزد، حافظ یا انسان که قادر به تغییرِ خواستِ خداوند و تحمیلِ خواستش بر خداوند نیست بناچار از صیاد می خواهد تا آهویِ مُشکینش را نکِشد و بر کمندِ حیله ها و دامهایِ خود در بند نکند، و از چشمِ سیاهش شرم کند، چشمِ سیاه یعنی چشمِ بینا که در مقابل سفیدی یا کوریِ چشم می آید، یعنی اکنون که بینش و جهان بینیِ حافظ خداگونه شده است، از این بینش شرم نموده و خجالت کشیده آهویِ او را در بند نکند، درواقع می فرماید عاشقی که به چشمِ سِرّ جهان را می بیند باید از خود خجالت بکشد و آهویِ خود را از دست نداده و صبر کرده، همچنان دل و روی را صیقلی کند تا شاید معشوق با نظرِ لطف و عنایتِ خود بگوید باش و آنگاه بشود آنچه را که باید بشود. منِ خاکی که از این در نتوانم برخاست از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند منِ خاکی یعنی بُعدی از انسان که تمایل به خاک و چسبیدن به جهانِ فُرم داشته و با کمترین بهانه ای اجازه می دهد آهویِ مُشکینش از وی رمیده و در دامِ صیادانی که در کمین نشسته اند در بند شود، پس‌حافظ در ادامه می فرماید اگر این منِ خاکی نتواند ثبات داشته باشد و صبر کند تا کن فکانِ خداوند در باره اش تصمیم بگیرد و از این در  یا مرحله بسلامت برخاسته و اوج بگیرد، پس‌ چگونه می‌تواند باقیمانده راه را که قاعدتن دشوارتر است طی نموده و بر لبِ قصرِ بلندِ آن یگانه پادشاهِ جهان بوسه زند و به آستانش راه یابد؟ در غزلی دیگر می‌فرماید: چگونه طوف کنم در فضایِ عالمِ قدس/ که در سراچه ترکیب تخته بندِ تنم باز مستان دل از آن گیسوی مُشکین حافظ زان که دیوانه همان به که بُوَد اندر بند پس‌حال که عطرِ مُشکینِ گیسویِ حضرتِ دوست حافظ را بسویِ خود جذب و در بند کرده و دل از وی ربوده است، به درگاهش دعا می کند تا دلِ عاشقِ وی را از آن گیسویِ مُشکین باز پس نگیرد و اجازه دهد تا همچنان در بند و زنجیرش باقی بماند، چرا که دیوانه در بند بهتر از دیوانه ای ست که رها باشد و دیوانه عشقِ رویِ حضرتش نیز اگر رها و آزاد باشد چه بسا آهویِ مُشکینِ یا حضورِ خود را از دست داده و به خاک یا هُشیاریِ جسمی بازگردد.        
دکتر صحافیان
2023-08-28T08:12:46.0971902
پیوسته ملازم و متمرکز معشوق سرو قامتم خواهم بود که با قامت موزونش بی‌طاقتم کرده است(لسان الغیب در بی تابی عشق، تمرکز پیوسته بر معشوق را برای دوام حال خوش خواهان است)۲- نیازی به شراب و نوازنده نیست، فقط پرده از چهره زیبایت کنار بزن تا بر آتش رخسارت چون سپند به رقص آیم.۳- هیچ صورتی چون آیینه عروس صاف و درخشان نخواهد شد مگر در زیر سم اسب محبوب لگدمال شود( از تیرگی‌ها پاک شود)۴- از بی‌تابی عشقت اسرارش را هر چه باشد فاش خواهم کرد چگونه و تا کی تاب بیاورم؟!۵- ای صیاد! آهوی خوشبویم را نکش، از چشمان سیاهش شرم کن و رهایش کن( اندیشه‌هایی که حال خوش را به اسارت گرفته‌اند)۶- بیان بی‌تابی: من که اسیر خاک شده‌ام چگونه بر قصر معشوق بوسه زنم در حالی که از دریچه دنیای خاکی توان عبور ندارم؟!۷- با این حال دلبند همان گیسوی خوشبو باش، آری چون تو دیوانه عاشق، بهتر است که در زنجیر موهایش به بند کشیده شوی( ادامه همان تمرکز بیت اول)بی‌تابی از نبود حال خوش، در ابیات موج می‌زند- این غزل در نسخه خانلری نیست.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی