گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند

❈۱❈
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
❈۲❈
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
❈۳❈
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
❈۴❈
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۸۳

تصاویر

کامنت ها

احمد اکبری
2015-06-24T04:23:22
با سلام من فقط خواستم یه چیزی نوشته باشم و این و بگم که اگه هر برداشت ما از روی خلوص نیت و عشق باشه حتما تعبیرهامون با هم در تضاد قرار نمیگیره راستش من شعر رو اصولی بلد نیستم فقط از بچگی دوسش داشتم و باهاش کیف میکردم
ناشناس
2015-08-01T12:33:15
نقل شده. خوابی است که حافط از امام علی دیده است و او را متحول کرده است.
نیما منصوری
2015-09-29T19:20:34
✴ در توضیح بیت: این همه شهدو شکر...و شاخه نبات حافظ:شاخه نبات حافظ قلم یا کلک اوست چنانچه در بیتی گوید:حافظ چه طرفه شاخه نباتیست کلک تو ،کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر استکه اشاره به صبر او در تراش دادن سخن و به کمال رسانیدن و سپس ارائه ی صبورانه ی غزل ناب و شیرین دارد.../
بهرام مشهور
2015-11-16T14:24:14
مانی عزیز نکات ارزشمندی را مطرح کرده ای به ویژه که انسان از زمره خدا و روشنایی است که در تاریکی گرفتار شده و امروزه با کمک فناوریهای نوین این موضوع حتی قابلیّت اثبات علمی دارد ! چنانچه آفریدگار یاری رساند در کتابی که می خواهم بنویسم میان آنچه بیان داشتی با آنچه در واقعیّات جهانی بر اساس علمی قابل اثبات است پلی خواهم زد
یاسمن بیات
2014-12-21T19:50:42
عشق حافظ دارم در این قلب / عشق اشعار دارم در این قلب
کمال
2015-06-14T00:37:29
سلام وشب بخیربه دوستان اهل شعروادب دررابطه بااین غزل گوشهای ازتفسیردکترالهی قمشه ای رومربوط به این غزل ،،،،،،،دارم که:درزندگی هرشاعراسمانی وهنرمنداصیل ،شبی هست که اورابهملکوت آسمان بارمیدهندتادرآنجابه مقدارچشمی که ازدیده،،،،،بینای عشق وام گرفته باسرچشمه خیروجمال وحقیقت که،،،،،وجودلایزل حضرت حق است دیدارکندوآیات کبرای الهی را،،که اوصاف جمال وجلال اوست بی حجاب بنگرد.این شب فرخنده راعاشقان شب وصال خوانده اندکه همان ،،شب معراج ولیله القدراست وزیباترین وصف آنرادرکلام ،،،،،،،،سرمدی،سوره قدرچنین می خوانیم:ماآن (کتاب حکمت بیان) رادرشب قدرنازل کردیم،وتوچه دانی که آن شب قدرچیستشب قدرازهزارماه نیکوتراستدراین شب فرشتگان وروح به اذن پروردگارشان ازآسمان فرودمی آیندودرهرکارفرمانهامی آورند.وتمام شب سلام وتحیت است تاصبحگاه،شب وصل است وطی شدنامه هجرسلام هی مطلع الفجر ازحافظدست علی بهمراهتان ،بدرود
حمید
2015-06-05T15:25:55
جناب آقای یا خانم مانی هم تفسیر خودشان را داشته باشند، اما خیلی خوب میشد در همین غزل بفرمایند منظور لسان الغیب از این کلمات چه بوده است؟ جلوه ذات، زکات، هاتف، سحر خیزان....
Donald
2016-07-26T07:39:19
منظور استاد حافظ از این شعر زیبا مرگ امی مبارز الدین شاه مستبد و توتالیته زمان حافظ هست که بدست پسرش شاه شجاع کور شد و سپس به درک واصل شد و در ادامه شعف و خوشحالی حضرت حافظ از به سریر نشستن پادشاه شعر و ادب دوست شاه شجاع هست. حافظ در دورانی می زیسته که در ابتدا م قارن با سلطنت شیخ ابو اسحاق بوده سپس مبارز الدین مستبد و بعد هم شاه شجاع. استاد عزیز توفیق که چه عرض کنم اما توفیق اجباری دیدار تیمور لنگ هم داشته است. و آنقدر کلام استاد شیوا و شیرین بوده که تمور پس از نابود کردن آخرین پادشاه سلسله مظفر و قتل عام تمام درباریان شیفته کلام نغز حافظ شده و از کشتار او منصرف می گردد...
فرشیر
2016-02-19T08:49:09
از نوشته های بسیاری از شما متوجه شدم که هیچکدام از حالت خواب و بیداری دم صبح تجربه خود رایا بیاد ندارید یا ننوشته اید. دم صبح وقتی هوا گرگ و میش است، و هنوز بیداری کامل نیست، از شب قبل هورمونهایی که عضلات را ساکن نگاه می دارند که در خواب راه نرویم به ما اجازه تکان دادن عضلات را نمی دهند. ذهن هنوز در ضمیر ناخوداگاه است. در این حالت است که به ما الهام می شود. در این حالت است که فرکانس مغز در جایی قرار دارد که می تواند رویا در عالم بیداری ببینید. از این وقت استفاده کنید. که گفته اند این بهترین وقت دعا است و طلب ارزوها از خداوند مهربان.
آ. فروزان فر
2016-05-19T14:53:04
بنده معتقدم ماهیت ادبیات برای پل زدن از جهان بیرون به روح هست و هر کسی آزاد است برداشت خودش را داشته باشد و چه عالی که برداشت ها در تضاد قرار بگیرند، تضاد نیروی متعادل کننده و جلوبرنده ی همه ی هستی ست! اگر اندیشه ی همه ی ما درباره ی یک موضوع چون این غزل یکی بود که هیچ کس هیچ پیشرفتی نمی کرد، هیچ جنبه ی پنهانی از هیچ نوشته ای برای ما آشکار نمی شد، هیچ چیز تازه ای در ادبیات یافت نمی شد.آیا نور بی بودن تاریکی معنایی دارد؟ حتی شخص خدا هم دوست دارنده(ودود) است و هم زیان رسان(ضار)!
محمد
2016-06-24T18:12:27
آن گنج خداداد که خدا داد به حافظ/از ورد شب و روز و دعای سحری بودبیتی از حافظ که نشان میدهد منظور همان شب قدر بوده است.
طالب زاده
2012-09-29T19:36:21
منظور ازشب قدر همان شب قدر تک به تک تمام انسانهاست که میتوانند شب قدر داشته باشند ومیتوانند لحظه های زندگیشان رااز دست ندهند وبا روی دادهای زندگی بدون واکنش برخورد کنند
رهگذر
2012-03-26T19:46:23
در رابطه با نوشته دوستم مانی خواستم فقط چند مورد از اشعار حافظ را بنویسم که ظاهرا برای گریز از سرکوب تمامیت خواهان مسلمان نبوده:حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تارتا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخورعشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظقرآن ز بر بخوانی در چارده روایتحافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدقبدرقه رهت شود همت شحنه نجف
رهگذری دیگر
2012-03-26T23:16:35
مانی جانتو خود در جهتگیری آنچنانی، چنان بارزی که اگر نه یک غزل که یک مصرع با معنی ظاهری هم ،همخوان با بارزیت میبود برایت کفایت میکرد که یک دیوان را نبینی.خدایا ایران و ایرانی را از گزند دوستان محفوظ بدار
نگین
2012-03-27T00:15:49
با درودبحث بین مانی گرامی و رهگذران عزیز بی اختیار مرا به یاد شعر مولوی درباره منازعه میان چهار نفر بر سر انگور... انداخت. همه یک چیز را می خواهند اما به گویش خود. مشکل ما اختلاف گویش ها نیست بلکه تعصب ، و نیز عدم تحمل سایر زبان هاست. کاش روزی فرا رسد که بفهمیم هرکه با ما نیست الزاما" بر علیه ما نیست.
ناشناس
2010-04-14T11:57:51
نکته ای درباره بیت هفتم به نقل از دکتر سروش:بسیاری گمان می کنند و می گویند که حافظ معشوقه یا همسری به نام شاخه نبات داشته است،اما اگر به حال و هوای شعر آگاه شویم در می یابیم که حافظ در مصرع دوم این بیت می خواهد بگوید: من در برابر یک لذت بسیار شیرین دنیوی صبر کردم که خداوند لطف و قبول سخن را بر من عطا کرد.
ناشناس
2011-03-01T19:38:37
در تصحیح دکتر همایونفرخ بیت آخر به شکل زیر آمده که به نظر درست تر می آید:همت پیر مغان و نفس رندان بود که ز بند غم ایام جاتم دادند
erfan
2013-12-09T22:25:51
خدنت دوستان عزیز بگمکه شعر اهی حافظ درست است که بسیار مخاطب محورند و در نظر هر کسی ممکن است یک معنی بدهد.اما نمیتوانید نظر دهید که خود حافظ چه منظوری داشته و باید از کسی که رشته ی تحصیلی اش ادبیات است بپرسید.خواهشا زود باور نباشید و هر نتیجه گیری که میخواهید را نکنید.
کبوترحرم
2014-09-11T05:24:41
باسلام خدمت دوستان بنده سوادزیادی ندارم ازشعرهم درحدروخوانی ,صاحب معرفت وکمال هم نیستم فقط یه چیزهروقت این شعرزیباروقبل ازنمازصبح میخونم احساسم بهم میگه خود مولاهمونجابراحافظ خونده بهش گفته توفقط کتابت کن.میخام عاشقام بدونن که مولاشون چقدرمتواضعانه عاشق بوده.چه باصفا.المنة ال..که درمیکده بازاست
امید
2013-06-24T00:41:44
ترکیب درک مفاهیم اسلامی و هوش ایرانی = حافظ شیرین سخن
رضا جعفری از شیراز
2013-07-29T01:19:12
سلام دوستان حافظ ، حافظ قرآن بود و قران در شب قدر نازل شد منظور از شب قدر ، همان شب قدر است که در قلب ماه مبارک رمضان می باشد این افسانه بافی ها از روی جهالت می باشد.
زهراقلیلیان
2020-04-14T01:31:13
تقدیم به حضرت حافظ علیه الرحمهزهی ایران تویی دارد غمش نیستدلی مه پیکری دارد کمش نیستببوسم آن تپشهای دلت راببوسم جان مست و پیکرت رابنازم اینهمه دلدادگی راخدایا جان ببخشا سرورش راالها یاربا این همت از کیستدلی کین عشق را دارد چه نقلیستهمه عشق است و شور و مهربانیترحم بر اسیران خداییبجز عشقت نباشد نور این جانبجز یادت ندارد همت این خانهمه از لطف نام و یادت آیدز فضل و حسن و اکرام تو بایدز یاران بلند و ماه رویتبه چهارده نور عشق و در حضورتز شکرت ناتوان هستم ببخشاسپاسم زین همه خوبان پذیراتو بر ره یاوری اینگونه دادیتفضل بر من مسکین نمودیبه مشک و عنبر رویت معطرنمودی راه این دخت منادیZahra ghalilian...1398/11/10
سعید قبله مرکید
2019-05-28T04:10:55
در ره عشق نشد کس به یقین محرم رازهر کسی بر حسب فهم گمانی دارد.نجات واقعی از غم و غصه این جهان و پیوستن به ذات اقدس الهی و نوشیدن از جام تجلی صفات و رسیدن به معرفت واقعی زمانی است که مرغ جان از قفس جسم به پرواز درآید. شاید منظور حافظ از دوش دیشب نباشد. شاید اشاره به وقتی است که روح از کالبد انسان پر می کشد. در اینحالت پرده ها و حجاب ها بکلی کنار میرود و شعشعه پرتو ذات انسان را در بر می گیرد.خدا رفتگان همه را بیامرزد. اگر عزیزی از شما با تحمل دوره ای از بیماری جانکاه از دنیا رفته باشد چقدر تناسب دارد که در آن حال و هوا این غزل خوانده شود. گاهی اوقات تنها راه نجات از زندگی پر رنج و عذاب مرگ است.
شیرین
2019-08-14T14:49:53
مگر میشود حافظ خواند و اشکها سرازیر نشد!!!!از اینهمه لطف کلام و اعجاز سخن و طبع بینظیرشگفتا از حضرت حافظ!!!!!
سالار
2020-11-14T11:28:27
درآینه وصف جمال پرتو ذات خودش رو دید آیا این همان اناالحق حضرت حلاج نبود که خواجه به زبان دیگر دروصف خودش بیان فرمود؟؟!!
ج رضایی د
2020-11-10T14:22:45
شاخه نبات همان روح محمد (ص) یا ابوالارواح است. این تمثیل از کتاب مرصادالاعباد عاریه گرفته شده است.
الهه (نازی) صادقلو
2020-08-14T08:57:13
ساقی(رضا ساقی) گرامیناز قلم و نفست مردخیلی روان, شیرین و حافظانه می نویسیدخدا را سپاسگزارم که دل نوشته های شما را دیدم.شادمانی شما همیشه جاودان
مازیار
2017-02-25T00:39:12
حافظ در اینجا خیلی واضح حرفش رو زده نمیدونم چرا احتیاج به این همه بحث و تفسیر هست. به قول مولانا:سر من از ناله من دور نیستلیک چشم و گوش را آن نور نیستتن ز جان و جان ز تن مستور نیستلیک کس را دید جان دستور نیست
ساقی
2017-02-26T01:13:30
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند "دیشب" چه شبی بوده برای حافظ!چه فرخنده شبی بوده که همه درآرزوی تجربه ی ِ این شب ِ فراموش ناشدنی هستند؟سرانجام بیابانِ بَرهوتِ هجران ،دیشب برای حافظ ِ دلخسته به انتها رسید.دیشب نسیم ِ روح انگیز ِکوی سرمنزل ِ دوست،مشام ِ جان ِ اورا نواخته وساقی ِ گلچهره وسیمین ساق،پیاله ای نه شرابِ گوارا که آب ِ حیات عشق را به اونوشانیده است. آبی که اسکندر برای پیداکردنش جهان را زیر پاگذاشت وناکام ماند. ازهمین روست که حافظ جاوید وپابرجاست وازهمه ی زندگان،زنده تراست.دیشب به وقت سحر،آنگاه که هنوز دوشیزه یِ چرخ فلک،ازشکرخوابِ بامدادان،دل نمی کند،شَعشَعه ی نوری دلفروز،از مشرق ِ پیاله ی ِ شراب ِ صبحگاهی ، شاعرِ شب زنده دار رابه حیرت انداخت.اوباچشمان بُهت زده می دید که آفتاب ازدل ِپیاله می دَمد وآرام آرام ظلمتِ زوایای سرزمین ِدرونش رامی شکافد! اومی دیدکه سایه های غم وغصّه واندوه،یک یکی مَحوشده ونورِ شَعَف وشادی زایدالوصفی جایگزین ِآنهامی گردد.اوغرق ِ نورشده بودودرخلاءِ صورت ومعنا شناور.ناگهان درساعتی بی زمان ،حدِّ فاصل گذشته وآینده به خودآمد،دستانش که می لرزید، به سمتِ آیینه ی کوچک طاقچه درازشدند،اومی خواست هرچه زودترچهره ی خودراببیند،چهره ی ِ تکیده ازاندوهی تحمّل سوزراکه اینک ،چون کودکی معصوم،ازشادمانی بی اختیار می خندید. اودرآئینه نگریست.....رفتارش بَسان ِواکنش ِ کسی بودکه تابه حال گویی آئینه ندیده باشد.....ازهوش رفت.دوباره به هوش آمد ودرآئینه خیره فروماند......اوچه می دیددرآئینه که باورش اینقدرسخت بود؟......... اوبه جای سیمای ِ خویش،پرتوی ازرخ ِ دوست رامی دیدوازناباوری می گریست واشگِ شوق می ریخت.....صدای رعد وبرق اورا ازآئینه بیرون کشید....باران کلمات برذهن ِ شاعر می بارید.....باشتاب قلم وکاغذبرداشت وشروع به نوشتن کرد.......، دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند....تندتند می نوشت ....نگران ومضطرب بود.....مبادا تعلّل کند ونتوانسته باشدتمام ِکلمات را به روی ِ کاغذ بیاورد...تابه حال چنین حسّی راتجربه نکرده بود....تابه حال به این صورت شعر نسروده بود....اوهنگام ِ سرودنِ شعر،همیشه وسواس داشت که بهترین واژه ها راانتخاب کند....ویراش ِشعر بیشترین وقتِ اورامی گرفت....اینبار واژه هادربهترین شکل ِ ممکن پشت ِ سرهم فرود می آمدند....آخرین کلمات بر ذهن شاعرفرودآمد.......که زبند غم ِ ایّام نجاتم دادند.....شاعرمتحیّرانگشت به دهان مانده بود....اوّلین باربود که شعربه ویرایش نیازنداشت و هیچ واژه ای لازم نبود جای خود رابه واژه ای مناسب تروزیباترازخویش بدهد......دیشب به وقت ِسحرگاهان،اتّفاقی بزرگ رخ داد، دیشب مراازاندوه وغمی مداوم وجانکاه نجات دادند.ازقیدوبندِ تعلقاتِ مادی خلاصم کردند.لطف ومرحمتِ الهی شاملِ حالم شد ومن ازدردورنج رهایی یافتم. دردلِ تاریکی شب،کاسه ای از آب حیات به من نوشانیدند.آبی گوارا که زندگانی جاویدان می بخشد.هنگام راز و نیاز سحرگاهی ، درخلوتگاهِ شاعر،معجزه ای رخ داده،شاعردرحالِ کشف وشهود،درعالم ِفراخیال،به لذّت ِوصال رسیده و سرخوش وسرمست شده است. این بیت بیانگر این است که شاعربه جایگاهِ والایی ارتقا پیداکرده و انوار ِحق بر دلش تابیده است.آب حیات : آبی که گویند در ظلمات است و نوشیدن آن زندگانی ِجاویدان می بخشد ،خضر و اسکندر در پی یافتن آن بودند ، خضر به آب حیات دست یافت و نوشید جاویدان شد. اما اسکندر نتوانست به آب حیات برسد .آب حیات کنایتی از سرچشمه‌ی عشق و معرفت وآگاهیست.بی خود ازشعشعه‌ی پرتو ِ ذاتم کردند باده از جام ِ تجلّیّ ِصفاتم دادند بی خود : مست ، بی هوش شدن وازحال ِ عادی خارج شدن به سببِ ورودیک شوکِ قوی،که دراینجا از جانبِ معشوق( حق تعالی) هست. حالتی غریب که پیامدِ رهایی از قید و بند های دنیویست.درچنین حال است که سالک ازچهارچوب ِعقل وادراک و دین و تقوا خارج شده وبه نوعی بی وزنی دست می یابد.لذّتی دَمادَم راتجرب کرده وچون پرنده ای به پروازدرمی آیدوازهمه ی هستی ِ خویش به شوق ِرسیدن به مقام ِفنا و نیستی، دست می شوید. شَعشَعه : تَشَعشع ،انفجاروپخش ِ نور ، تابیدن وتَلا لو پَرتو : نور ، فروغذات : حقیقت وباطن ِهرچیزی،که بی تردید دراینجا منظورخداهستتَـجـلّــی : جلوه گری،ظهور ، آشکار شدن ، صـفـات : جمع صفت ، صفاتِ خداوند معنی بیت : ازتشعشع و تابش نورحق سرمستم کردند. فروغی ازجلوه گری ِ حق تعالی به من رسید.آشکارشدن ودیده شدن ِفروغی ازصفاتِ خدا رابه پیمانه ی باده تشبیه کرده ومی فرماید:به من ازسر ِلطف ومرحمت ازاین باده ی ِ ناب نوشانیدند.حافظ به معراج رفته است.درآن حال ِ غریب،طعم ِ گوارای ِ مرحمتِ حق تعالی راچشیده وحظّی فراتصوّرتجربه نموده است.هرکس به این درجه ازشایستگی برسد،این چنین مشمول ِعنایت ِحق شده وبه بخشی ازاسرارهستی دست پیدامی کند.درآن حالتِ روحانی، آرامشی بر دلش غالب گردد که هرگزتجربه نکرده باشد. چه مبارک سحری بود و چه فَرخنده شبی آن شب ِقدر که این تازه بَراتم دادند برات:حواله ، به اصطلاح امروزی سَفته و چِک ویا هر نوع تَعهُّدنوشته ای که در آن پرداختِ چیزی را به کسی معّین کرده باشند. شب قدر:شبی که به عقیده ی مسلمانان سه اتّفاق مهم روی داده است."نزول یک باره یِ قرآن ،رقم ِخوردن سرنوشت وزندگی یک ساله ی ِآینده ی ِآدمیان‌ وضربت خوردن امام اول شیعیان"امّا درنظرگاه ِ حافظ هرشبی که درآن حالی روحانی ولذتِ معنوی وعیش ونوش ِ عاشقانه دست دهد،شب ِقدراست.ایرانیان نیزقبل ازورودِ اسلام شبی به نام ِ "‌شب‌چک‌"داشتند.شبی که در آن آتش می افرخته اند و شب را به بیداری گذرانده و روز ِآن را روزه می گرفته اند وبراین باوربودندکه ثوابِ ِ روزه ی ِ آن روز ثوابی ‌جهانیست. معنی بیت : چه خجسته‌ وعزیزشبی! وچه میمون ومبارک سحرگاهی! شبی لحظه لحظه اش شیرین وعزیز وخوش تاسحر.شبی که برای شاعر به ارزش ِشب ِقدر است.برای شاعرچکی صادرشده سپید!هرچقدرنیازدارد خودش مبلغ آن رابنویسد. چکی که خوشبختی وکامروایی ِ شاعر راتضمین می کند.کسی که بدان شایستگی رسیده که ازدستِ معشوق چنین چک سفیدی رادریافت کند،دیگرچه نیازداردکه چه مبلغی درآن بنویسد؟ اوقطعن آنقدرمعرفت داردکه همان چک سفید رابه یادگارازدوست نگاهدارد وهیچ مبلغی درآن ننویسد.! ازابتدا تاانتهای ِ آن شب فرخندگی موج می زد، آن عزیزترین وبه یادماندنی ترین شبی که براتِ آزادی مرا از بند های غم واندوه صادرکردند. آن شب بودکه نور ِمعرفت، دلم را روشن نمود ومن افتخار ِراهیابی به حریم ِکوی دوست را کسب کردم. شب ِقدری چنین عزیز وشریف باتوتاروزخُفتن ام هوس است. بعد از این روی من و آینه‌ی وصف جمال که در آنجا خـبـر از جلوه‌ی ذاتم دادنـدحدسمان درست بود،شاعرآنقدرمعرفت دارد که قدر ِاین شبِ قدررابداند ودرآن چک ِسفید چیزی ننویسد! می فرماید: از این لحظه به بعد، دل من آن آئینه ای خواهد شد که تنها وتنها، سیمایِ زیبایِ دوست را می نمایاندوپرتو ِشعشعه یِ رخسار ِفروزان ِ معشوق رامی تاباند وبه دلهای عاشقانش انعکاس می دهد. من از این آئینه ی ارزشمند که جایگاهِ جلوه گری ذات ِپاک حق تعالیست،بهترازجان پاسبانی خواهم کرد وآنی ازآن غافل نخواهم شد تابش انوارِ الهی بر دل ِ من،حادثه ای نیست که من لحظه ای آن رافراموش کنم.تمام ِتوان و توّجه من درحفظ ونگهداریِ این آئینه ی گرانسنگ صرف خواهدشد. پیشتردیدیم که حافظ درغزلی باصدآرزو وهزارامید،امّابااطمینان ِ خاطرفرمود:من آن آئینه را روزی به دست آرم سکندرواراگر می گیرد این آتش زمانی دّرنمی گیرد.دیشب همان روزی بودکه حافظ درآرزوی ِ آن می سوخت! اینک آرزوی ِاومُحقّق شده، معشوق مرحمتی عظیم فرموده وافتخار ِ انعکاس ِفروغ ِ روی ِزیبایش رابه آئینه ی ِدل ِ حافظ بخشیده است.حافظ صاحب ِ هملن چیزی شده که آرزومندش بوده،اوعاشقی قدرشناس است وقطعن درپاسخ به محبّت ِ معشوق،اسنگِ تمام خواهدگذاشت. جهانیان همه گرمنع ِ من کنند ازعشقمن آن نِیم که ازاین عشق بازی آیم بازمن اگر کام‌روا گشتم و خوشـدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند عاشق ِصادق به رغم مخالفت ها،کینه ورزی ودشمنی ها،سرانجام به تمام آرزوهای ِخود دست یافته و دلشاد گشته است، ازنظرگاه ِ اوهیچ جای شگفتی ندارد.!مگر هم اونبود که می گفت: هرچقدر هم گناهکارباشی،(لطفِ خدابیشتر ازجرم ِ ماست) هر چقدر هم نامه سیاه بوده باشی، (بالطفِ اوصدازاین نامه طی کنی) آری نبایست ازدرگاه ِرحمت ناامیدگردی.(ناامیدازدر ِرحمت مشو ای باده پرست)اوآنچه را که باورکرده بدست آورد چرا؟ زیرا که دنیای عشق همان دنیای حق است.درچنین دنیایی حقّ ِ کسی پایمال نمی شود. حافظ مستحق ِ دریافتِ رحمت دوست بود واینها را به عنوان زکات به او دادند. ِحُسن معشوق وقتی که درحدِّ کمال است وعاشقی صادق چون حافظ داردچرامشمول مرحمت ِ خویش قرارنمی داد؟او اگرلطف نمی کرد جای شگقتی داشت!مِی ده که گرچه گشتم نامه سیاهِ عالمنومید کی توان بود ازلطف ِ لایزالی هاتف آن روز به من مژده‌ی این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادنـد هاتف :سروش ِ غیبی ، فرشته ی حقیقت که بر دل سالک الهام رساند. صبر :آستانه ی شکیبایی وپایداری دولت :ثروت ،سعادت نیکبختی معنی بیت : آن روزها که من ازجور وجفای دوست (ازسختی ِ ایّام فراق،ازمشکلاتِ عشق، ازبی توّجهی ِ محبوب) به سببِ کم طاقتی وضعیف بودن، رنجیده خاطر ومَحزون وناامید می شدم،به من ازسر ِلطف وعنایت، توان ِتحمّل وقدرتِ پایداری بخشیدند.من شگفت زده شدم من درحیرت افتادم که این شکیبایی راچرا وازکجابخشیدند؟ همان روز بود که ندایی ازدرون به گوشم رسید وازالطاف ِ حق مژده ها داد ،بشارت داد که روزی طعم ِ گوارای وصال راخواهی چشید....حافظ درعاشقی بی ماننداست.صبر وپایداری را هم مرهون ِ عنایت ِ دوست می داند،اوبود که تابِ تحمّل بخشید،اوبود که به من صبرعطا کرد. من آن روز دانستم که روزی بیشترازاینها موردِ لطف واقع خواهم شد.فهمیدم که سروکارم باکریمی بخشایشگر مهربانست.من آن روز یقبن کردم که هُمای نیکبختی و سعادت به بام ِ من نیز خواهد نشست.این همه شَهد و شِکر کز سخنم می ریزد اَجر صبری ست کز آن شاخ نباتم دادند معنی بیت: خطاب به عموم است ،اکنون که می بینید این همه معانی ِلطیف و مضامین ِظریف از سخنانم می ریزد، تُحفه و پاداشی است که آن را به سبب شکیبایی و پایداری درعاشقی،معشوق به من اعطا کرده است.به بیانی دیگر: به پاداش صبر و شکیبایی که ازخودنشان دادم از طرفِ معشوق موردِ لطف قرارگرفتم و این همه معانی و مضامین ونکته های باریک ترازمو در بیان من پدیدارگردید.شاخ نبات :درقدیم شاخه ی نبات درنظرگاه ِ مردم متبّرک وعزیز بود.الآن نیزهست.مردم براین یاوربوده وهنوزهم براین باورهستندکه نبات برای هردردی دارویی شفابخش است.شیرین بودن وداشتن ِ خواص ِ فراوان ودارویی بودن ِنبات، سبب ِ تکوین این باور شده وقِداست پیداکرده است. تاآن حد که" شاخ نبات" رابه عنوان ِ اسم نیز برای دختران انتخاب می کردند.دراینجاباتوّجه به توضیحات ِبالا " شاخ نبات" استعاره از محبوب و معشوق است که هم شیرین است هم داروی دردِعاشق است وهم متبرّک وعزیز. براساس ِ داستانی عامیانه،بسیاری را گمان بر این است که حافظ، معشوقه یا همسری به نام شاخه نبات داشته است.متاسّفانه زندگانیِ حافظ همانندِ غزلیاتش درهاله ای ازابهام فرورفته و صحت وسقم این داستان وسایر ِ رویدادهای زندگانی ِ آن عزیزروشن نیست وهیچ سندقابل استناد دراین باره وجودندارد.جای بسی دَرداست که تاریخ نگاری درکشورما( مَهدِدانش وادب ومعرفت!) باواگویه نگاری اشتباه گرفته شده است.ازهمان آغاز دراینجا تاریخ نگاران، دل نوشته های ِ خویش رابه جای وقایع ِتاریخی ثبت کرده اند! خوش انصاف ها درثبتِ دلنوشته ها نیز منافع ِشخصی رادراولویت قرارداده وآنچه راکه خوشان دوست می داشتندنوشته اند وازثبتِ آنچه که برای آنهاناخوشایند،زیان آوروغیرقابلِ درک بوده،چشم پوشی کرده اند.!ازهمین رو، تاریخ وگذشته یِ ما همچون کهنه کتابیست پوسیده،شیرازه اش گسسته، وبدترازاینها اوّل وآخر ِآن افتاده ومفقودشده است.آنچه باقی مانده ودردسترس است، صفحاتی نامرتب ومخدوش،ازهمان دلنوشته هاست که رجوع به آنهاپیش ازآنکه آگاهی بخش باشدباعث ِ سردرگمی می گردد!دریغا......که لایه یِ سنگینی ازگرد وغبار ِسربی ِ ابهام،گذشته ی ِ مارا فراگرفته وماناگزیریم شرح حال ِمفاخر ِملّی وادبی ِخودرا، از زبان ِ بیگانگان بشنوییم. جالب است که اجانب وبیگانگان، اسطوره ها ومفاخر ِتاریخی ِ مارا بهترازما می شناسند.! برای نمونه ماازسرگذشت ِزردتشت ِ ایرانی الاصل هیچ چیزی نمی دانیم! کجا به دنیا آمد؟که بود؟ چگونه زندگی کرد.....؟ راستی آرامگاهش کجاست!؟چه چیز ِجالب توّجهی گفت که فردریش نیچه شاعروفیلسوفِ معروفِ آلمانی با آن همه کِبروغرور،درمورداین پیامبرایرانی کتاب می نویسد: (چنین گفت زرتشت)وهرگاه نامش رامی شنود سر ِ ارادت فرود می آورد؟. چراماخودمان ازاین اسطوره ی ِ اندیشه ورزی که به جهانیان تحویل داده ایم بی خبریم! هیچ جمله ای به غیر از(پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک) ازآن منادی ِ آزادی وانسانیّت،چیزی به خاطر نداریم.......! تازه این شبهِ جمله رانیزنتوانسته ایم به درستی به خاطربسپاریم!هنوز برسراینکه آیا "اندیشه ی نیک "بوده یا "پندارنیک" بین ِ علما اختلافی عمیق همچنان باقیست!!!بسیاری ازمابه جایی رسیده ایم که "آئین ِ مزدا" رابا "آئینه ی ِ وانت ِ مزدا"اشتباه می گیریم!ما آنقدرازگذشته ی خویش بی خبریم که اصلن نمی دانیم کسی که درآرامگاهِ پاسارگارد خوابیده واقعن کوروش است یامادرسلیمان!!!بایدمنتظربمانیم تانوشته های جورج ناتانیل کرزن هاوخارجی ها،بعدازسالهای سال انتظار،به فارسی ترجمه گرددتا ببینیم اصلن ماجراازچه قراربوده است؟!لیلی مرد بود یا زن؟گوش به فرمان جورج ناتانیل ها بنشینیم تابرای ما ازکوروش ِ بزرگ قصّه بگویندکه او که بود وچه کرد وچه شد؟ ما خودمان کاملن بی خبریم! مافقط این راشنیده ایم(البته درگوشمان فروکرده اند)که درخانواده یِ هخامنشیان، ازدواج ِ مَحارم مَنعی نداشته وخواهر وبرادرمجاز بودند با یکدیگر ازدواج کنند.!آنچه که اغلب ِ ما ازهخامنشیان می دانیم همین ازکمربه پائین است وحتّابه زانو هم نمی رسد.!!! اینکه ما ازگذشته ی ِ خویش چیزی نمی دانیم عیب ِبزرگیست،امّااین درد راکجابایدببریم که بعضی ها پارافراترگذاشته ومی فرمایند اصلن کوروش وجودخارجی نداشته است !می گویند این داستان، دروغی کبیر است نه کوروش کبیر.! فرهنگ وادب وگذشته ی ِ ما بیشترازآنکه زیر ِ سُم ِ اسبان ِ متجاوزین پایمال گردد،متاسفانه زیرلگد های بی مهری خودمان، به تاراج رفته است.ازماست که برماست! ملّتی که گذشته ی خویش رافراموش کند به ناچار به آزمون وخطا روی خواهدآورد،وتجربه های تلخ و اشتباهات ِگذشته را دوباره تکرارخواهدکرد.همّت حافظ و انفاس سحر خیزان بود که ز بند ِ غم ِایّام نجاتم دادندشجاعت ،همّت واراده ی ِ حافظ درانتخاب ِ بینِ "ترس وعشق" و دعاها وتاثیر ِنفس ِ دوستان ِ سحرخیزبودکه سبب شد دیشب آن اتّفاق بزرگ روی دهد. توّجه ِقلبی با تمام قوای درونی به جانب حق،تلاش ،استقامت، ونیک اندیشی ودعای ِخیر دوستان،شرایطی را رقم زدند که من سرانجام از اسارتِ بندهای غم و دردِ روزگار نجات یافتم. ذرّه راتانبودهمّت ِ عالی حافظطالبِ چشمه ی خورشید درخشان نشود.
علی
2017-05-25T17:35:43
هاهاها فرشته سبیل کلفت عین استالینفرشته با فرستادن و احتمالا فرش انگلیسی هم خانواده باشه
۷
2017-05-22T23:45:15
بختت باید که بلند بود و سپید تا فرشته ات فرود آید.مر مرا از این بختها کی باشد که فرشته ام آید. اگر هم بیاید میترسم نیمه شبی خفته باشم یک سبیل کلفتش بر من فرود آید با خشمی فرو خفته که مردک به کدامین کار نیکت نازیدی که مرا بدین محنت سرای و کره خاکی کشاندی چون آرام گیرد گویم جان برادر خدای نکرده اشتباه نگرفتی؟ناگاه با پس گردنی از خواب برکنم و گویم خدایت خیر دهد چنان زدی که پریدم و رهیدم!انشاالله خوبترین هایشان بر بهترین هایمان فرود آید چون تندر
۷
2017-05-22T07:24:12
به روح حافظ من اصلا خبر نداشتم که "در شبهای ماه رمضان ، صالحین (روح) و فرشتگان به فرمان الله برای هدایت کردن اشخاص نازل می شوند"فقط پرسشی که دارم فرشته ای که بر زمین مینشیند نر و ماده دارد؟مثلا برای زن فرشته خانم و برای مرد مثلا ملک خان؟
دلداده
2018-10-25T19:30:08
سلام دوستان. بقول حافظ هرکسی از ظن خود د یار من. من الان در شرایطی قرار دارم و یه حالی دارم که تک تک ابیاتشو درک میکنم. اصلاً انگار دارم جاش زندگی میکنم، با شعرش.کلاً اعجاز شعر حافظ در همین ایهام هست، مانند قرآن. که به اندازه ی همه ی انسان ها قابل تأویل و تفسیره. بخاطر بطن های فراوانی که در خودش داره. و این یک معجزه در کلامه که من به اون باور دارم. پس سعی نمیکنم دنبال منظور واقعی حافظ بگردم و فقط تأویل خودمو برداشت میکنم.البته در راستای صحبت دوستان، یاد این چند بیت از حافظ افتادم که چه بسیار زیباست :دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزدبه می بفروش دلق ماکز این بهتر نمی ارزدبه کوی می فروشانشبه جامی بر نمی گیرندزهی سجاده ی تقواکه یک ساغر نمی ارزد
فرزاد گلدوست فرد
2018-12-16T05:37:10
احترام به تمامی دوستان و سپاس از شما گرامان باید به چند نکته مختصر اشارتی داشته باشم:1_ آنکه این مجموعه اشعار حافظ ناقص است وآن سخن بلاغت در طبع فرماید که مختصر و شیوا و سلامت به شنونده خویش رسیده باشد شاه بیتی برای مثال: در میکده بستند خدایا مپسند * که در خانه تزویر ریا بگشایند.2_ درآن عصر گرچه مورخین اشارتی به جز به شاهان نذاشته اند ولی رواج مکابر در ولایت پارس رواج گسترده ای داشته و حافظ و متاخرین این عصر علوم دینی از بر کرده اند به سنت شیخ توسی که بدیع گذاشت و حافظ افضل شاگردان وبعد فاضل تر از استادان گشت همگان تصور نمودند که ایشان به کار وعظ و تدریس تا پایان عمر اهتمام خواهد ورزید و خود در ابیات اش فرماید : حافظ به خود مپوشید این خرقه می آلود (منظور از این می منیت دار است) و این صبر را نشانه دست شستن از تدریس منویات فردی به جاهلان عصری و توقف دور باطل دانسته ایشان و اشارات مکرر به آب حیات نشان از همت دوسویه معنوی میباشد که ایشان را از خود گشتی به سر گشتگی رسانیده حال که به سلاح خواست مزین گشته صفحه بر معرفت گذارده تا خود را مقیم خوان قناعت گرداند.
بنده
2019-01-05T21:18:38
با سلام شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت قسمت اول:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت دوم:پیوند به وبگاه بیرونیقسمت سوم:پیوند به وبگاه بیرونی
نریمان
2018-04-09T21:04:53
برای این دوستان که یکی از تصوف ایرانی و آن یکی بر قران خوانی حافظ اصرار دارند بنده عریضم که حافظ چنان رندیست از عالم رندان که یکی به میخ و یکی به نعل میکوبد. ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوتبا من راه نشین باده مستانه زدندجنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدندکس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقابتا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
جاوید مدرس اول رافض
2018-05-12T14:15:25
******************************شرح غزل شماره 183 حافظ ******************************وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)******************************1- دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند ***‏معانی لغات:سَحَر:ساعات بعد از نیمه شب و قبل از روشن شدن افق . و در اصطلاح صوفیه : میقات تلالو انوار حق و راز و نیاز عبد در درگاه الهی . و سحر خیزی حافظ به این منظور بوده است. ***تأویل عرفانی: وقت:فرجه زمانی و در اصطالاح صوفیه به زمانی گفته می شود که عارف را حالات مختلف دست دهد. مانند وقت سکون – وقت شکر – وقت شکایت و عارف را از این جهت ابن الوقت گویند که ظاهرآً و باطناً تابع وقت شود یعنی از گذشته و آینده فارغ و مشغول به حال خود باشند و آن حال توکل و تسلیم و رضاست . مولوی می فرماید :صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق صوفی ابن الحال باشد در مثال گرچه هر دو فارغند از ماه وسالبه عبارت دیگر آن حالتی که وقت نامیده می شود خُلسه هایی است که به سبب ریاضت به عارف دست می دهد و نوری در دلش می تابد و در این حالمجهولات بر او مکشوف شده به چشم دل بینا می گردد . چنانکه حافظ فرماید : ما در پیاله عکس رخ یار دید ه ایم یا در جای دیگر در خرابات مغان نور خدا می بینم حافظ در اشعار عرفانی خود وقت را به معنای عرفانی بالا و در بعض موارد دیگر در معنی معمول خود یعنی زمان به کار می گیرد.***‏معنی معمول: دیشب هنگام سحر مرا از دست غصه رهایی بخشیده ، در آن تاریکی شب به من آب زندگانی دادند**********************************2-بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادند ***‏معانی لغات:***‏تأویل عرفانی: بیخود: مدهوش ، بهت ، سکر و در اصطلاح صوفیه به حالتی گفته می شود که سالک راه طریقت با ترک قیود ظاهری وباطنی ، جمیع حواسش متوجه حق شده وبه مرحله انبساط روح دست یافته باشد. در این حالت به سالک حالت سُکر و حیرت دست داده و به این حالت حالت بیخودی گویند . در مرحله بیخودی سالک در خارج از قیود عقل و تقوی وادراک و در مقام فنا و نیستی محو حیران است.شعشعه: پرتو و روشنی که از یک مرکز نور به اطراف پراکنده می شود.پرتو :فروغ وتابش نورپرتو ذات:فروغ ِالله ، نور حق جلّ و علا بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند: با فروغ و تابش نور حق ، از خود بیخود و قیود ظاهری و باطنی را ترک ودر مقام فنا ونیستی ، محو و حیرانم کردند .تجلی :ظاهر شدن ، جلوه کردن و در اصطلاح صوفیه تجلی عبارتست از (1) تجلی صفات حقانی یا صفات ربانی (2) تجلی روحانی . تجلی صفات ربابی یا حقانی نیز بر دونوع است یکی از تجلی ذات و دیگری تجلی صفات و تجلی صفات نیز بر دونوع است یا از تجلی صفات جمال است و یا تجلی صفات جلال .حال اگر تجلی از صفات ( جمال ) باشد با مشاهده همراه است واگر از صفات جلال باشد بی مشاهد باشد . به عبارت دیگر تجلی از صفات جمال ، اثنینیّت را اقتضا می کند و اگر از صفات جلال باشد رفع اثنینیّت را، و اثبات وحدت می کند و باید دانست که تجلّی بی مشاهده و مشاهده نیز بی تجلی و با تجلی باشد. گاه باشد که تجلی روحانی باشد یعنی صفات روح تجلی کند و سالک پندارد که این تجلی حقانی یا ربانی است وفرق میان تجلی روحانی و ربانی در این است که از تجلی روحانی آرامش دل پدیدار آید اما شوائب شک و ریب خلاصی نیابدو ذوق معرفت تمام حاصل نیابد و با آن غرور و پندار باشد. لیکن در تجلی ربانی به خلاف تجلی روحانی ، هستی به نیستی بدل شود و در او طلب به خود و نیاز بیفزاید. ( کشّاف) باده از جام تجلی صفاتم دادند: با مشاهده جمال یار عشق را به من هدیه کردند. ***‏معنی معمول: از تابش نور جلوه ذات الهی مدهوشم کرده و از جام تجلی صفات شرابی به من نوشاندند.**********************************3- چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادند ***‏معانی لغات:***‏تأویل عرفانی: برات: سند، حواله و در اینجا مقصود از تازه برات خطِّ آزادی وبرات آزادیاست . شبِ قدر:شبِ برات ، شب حواله شبِ چک ، لیله القدر ، و در قدیم حتی در دین زرتشت هم شب قدر وجود دارد .و در آن شب آتش بر پشت بام بر می افروزند و تا صبح بیدار مانده و در دور آتش به خواندن ادعیه واوراد می پردازندو این شب قدر در دین زرتشتیان در 17 ماه مرداد با محاسبه ماه سی روز می باشد که از آن شب به بعد درجه حرارت هوا رو به کاهش می گذارد. شاعری می گوید : اگر خواهی چَکِ آزادی از یار شیب چک را به بیداری به روز آرو در نزد مسلمین شبهای 17و 19و 21و 23 ماه رمضان را لیله القدر می دانند و ابوریحان شب نیمه شعبان را که تولد حضرت حجه ابن الحسن ( ع) است شب قدر می شناسد و لیله البرات نیز مشهور است و ترجمه تفسیر طبری نیز بر این است. و به موجب تفسیر سوره قدر خداوند قرآن را در شب قدر یکجا بر قلب حضرت رسول نازل کرد و پس از آن در مدت 23 سال بتدریج توسط جبرییل بر پیامبر به صورت وحی نازل شد و اکثر علماء بر این معتقدند که شب قدر یکی از شبهای فرد نیمه دوم ماه رمضان است.***‏معنی معمول: چه بامدادی فرخندوشامگاهی خجسته بود آن شب قدرکه این سند تازه ( رهایی از من و ما و از علاقه به حیات عاریه )را به من دادند**********************************4- بعد از این روی من و آینه وصف جمالکه در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند ***‏معانی لغات:آینه وصف جمال: آینه یی که جمال معشوق را وصف کند ودر آن نمودار باشد و جلوه ذات الهی را بنمایاند و اشاره یی است به سراسر جهان و مافیها که مصنوع دست صانع و خالق یکتا و آینه تمام نمای ذات پرور دگار تواناست..***‏معنی معمول: از این به بعد روی من همیشه به ضمیر آینه وار ی که جمال محبوب ازلی در آن نمودار شد و از جلوه ذات الهی به من خبر دادند خواهد بود .**********************************5- من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجبمستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند***‏معانی لغات:کامروا: کامیابخوشدل: دلخوش ، شادمان .مستحق: در خور ، شایسته.زکوه:میزانی از مال که به درویش و مستحق داده می شود.***‏تأویل عرفانی: اینها به زکاتم دادند:اشاره است به آنچه در ابیات 1-4 بر شمرده شده است از قبیل : نجات از غصه- آب حیات– بیخود کردن و بیخود شدن از پرتو ذات – باده از جام تجلی صفات – و شاعر می گوید من مستحق بودم و اینها را به رسم زکوه در سحرگاهی به من دادند .***‏معنی معمول: اگر من به مراددل خود رسیده و دلشاد شدم جای شگفتی نیست چرا که من استحقاق آن راداشتم و اینها را به عنوان زکات به من بخشیدند**********************************6- هاتف آن روز به من مژده این دولت دادکه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند ***‏معانی لغات:***‏تأویل عرفانی: هاتف:فرشته خوش خبر ، ندای غیبی و در اصطلاح صوفیه: داعی در حقیقت که در دل سالک تجلی کند. شهد وشکر:عسل و شیرینی و در اینجا کنایه از معانی و مضامین عالی عرفانی است که شاعر در اشعار خود به کار برده وخود بر آن واقف است . شاخ نبات: شاخه و ساقه نیشکر ، ساقه نی که هم برای محتویات شیرین آن به مصرف خوراک انسان ودام می رسیده و امروزه از آن شکر تهیه می شود وهم بند آن نی را به عنوان قلم نی برای نوشتن به کار می برده اند . شاعر در جای دیگر می فرماید :حافظ چه طُرفه شاخه نباتی ست کلک تو کِش میوه دلپذیر تر از شهدو شکر استصبر: با آنکه این کلمه د قرآن مجید به کرات آمده است از معنای واقعی آن تعریف جامعی نشده و به عقیده این ناتوان صبر عبارتست از درک: صحیح عامل زمان در امور و معنا کردن آن به شکیبایی و یا تشبیه آن به داروی صبر زرد که از بلاد عرب می آورند و آن دارویی است تلخ و مسهلی است شدید نمی تواند هدف از این صفت را توجیه کند .و آما در اصطلاح صوفیه مقام پنجم از مقامات سبعه طریقت است که به ترتیب عبارتند از : توبه – ورع- زهد- فقر- صبر- توکل – فنا و توجه آنان که در تفسیر و معنای لغات و کلمات ، عبارت جامع انتخاب و پیشنهاد می کنند در بالا جلب می نماید .***‏معنی معمول: آن روزی فرشته رحمت خبر رسیدن این دولت واقبال را به من مژده دادکه در برابر جور وجفا( وریاضتدر راه طلب ) صبر وپایداری ارائه شده را کار بستم**********************************7- این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزداجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند ***‏معانی لغات:***‏تأویل عرفانی:***‏معنی معمول: این همه شهد وشکرکه از سخن موزون من تراوش می کند ، پاداش نگهداری و خودداری از افشاگری قلم شیرینکار است که به من دادند .**********************************8 -همت حافظ و انفاس سحرخیزان بودکه ز بند غم ایام نجاتم دادند ***‏معانی لغات:***‏تأویل عرفانی: همّت: اراده ، عزم ، اندیشه نیک ، پشت کار ونزد صوفیه و مرتاضان ، تمرکز فکر وعزم جزم برای کاری و حل مشکلی را سبب کرامت واعجاز می دانند و نمونه یی از آن روایت زیر است: در محاصره شهری از شهر های هندوستان چند نفر از مرتاضان هندی در بتخانه نشسته و همت و عزم بر مردن سلطان محمود گماشتند سلطان محمود مریض شد و اطباء از معالجه او در ماندند . یکی از اهل باطن بر این امر وقوف یافت و برای اینکه عزم جزم و همت مرتاضان را بشکند دستور داد تا به دروغ طبل شادی برای باز آمدن صحت و سلامت سلطان فرو کوفتند و این خبر ارداه وهمت مرتاضان سستی و فتور ایجاد کرد ودر نتیجه سلطان محمود از بیماری رهایی یافت .***‏معنی معمول: عزم و اراده استوار و توجه پیوسته و بی وقفه حافظ و برکت دعای سحر خیزان ( دیگر) سبب شده که از گرفتاری غم واندوه و ایام (و سردرگمی ) مرا رهایی بخشیدند.**********************تهیه تد وین جاوید مدرس (رافض)نظری بر: تأویل شادروان دکتر معینشادروان دکتر معین غزل حافظ را از غزلیات عرشی و الهام شده می دانندکه همین غزل وسه دیگر :( دوش دیدم که ملایک ....) ( در ازل پرتو حسنت...) و( سالها دل طلب جام ...) می باشد و الحق حافظ در این چهار غزل با بیانی واضح و موجز حاصل دسترنج ریاضات عرفانی و بینش معنوی خود را به بهترین وجه بیان داشته و با ابیات این چهار غزل و تک بیتهایی چند که در غزلهای دیگر مشاهده می شود* حجت بالغه خودرا در اینکه او در اوج کرسی عرفان جای ومقّر دارد ارائه می دهد . به همین سبب در معانی ولغات واصطلاحات این غزل به طور مفصِل تر وتا آنجا که سبب کسالت خواننده نشود توضیحات لازم داده شد ، معذلک لازم می داند در شرح ابیات تا آنجا که بضاعت این قلم اجازه می دهد به پاره یی توضیحات بپردازد . 1 - حافظ در شروع این غزل می فرماید: دوش ، وقت سحر، و در این دوکلمة وقت سحر ، اسراری نهفته است . در نزد صوفیه وقت حالی است که در سر سالک پدیدآید و اوبه آن مشغول و در رامش خیال مستغرق گرددو سَحَر ، زمان تلالؤِ انوار حقّ است و حافظ در چند مورد به وقت سحر اشاره می کند:سحرم دولت بیدار به بالین آمد- سحر باباد می گفتم حدیث آرزومندی - سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ - سحر بلبل حکایت با صبا کرد - سحر چون خسرو خاور .....- سحر زهاتف غیبم......- سحر سرشک روانم سر.... –سحر کرشمه چشمت....- سحر گاهان که مخمور شبانه ....- سحر گه رهروی در... – سحرگهم چه خوش آمد....-سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی.از طرفی شاعر از سحر شبی یاد می کند که آن شب شبِقدر بوده است و شاعر در بیت سومِ غزل یک بیت رابرای توضیح دادن به این مطلب اختصاص می دهد . بنابراین با توجه به اینکه در شب قدر در دین زرتشتی واسلام تأکید شده و با توجه به سحر خیزی حافظ و تکرار مکررکلمه سحر در مطلع و میان بیتها و توفیقات ربانی او عزت و شرفی که این عبد صالح صدیق به دست اورده ما را براین روا می دارد که سحر را ساعات قدر شب بدانیم و سحر شبِ قدر را ساعات برآوردن حاجات بازگو شده در مناجات ، ومی دانیم که عادت سحر خیزی حافظ ، یعنی حافظ قرآن برایدریافت قرائت قرآن و اعتصام به حبل الله بوده است و او خود در این باره می فرماید :مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول زورد نیم شب و درس صبحگاه رسید حـافظا در کنـج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا ودرس قرآن غم مخور به هیچ ورد دگرنیست حاجُت ای حافظ دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس شـــــوق لبــت بــرد از یـــاد حـافـظ درس شـبـانـه وردِ ســــحـر گـاه بـسدعـای سـحـرت مـونس جان خواهد بود تو که چون حافظ شب خیز غلامی داری2-حافظ بلافاصله پس از گفتن جمله : دوش وقت سحر، می فرماید از غصّه نجاتم دادند . کدام غصّه منظور نظر حافظ است ؟ شکی نیست که به قول شادروان دکتر حسینعلی هروی این حافظ شناس خوش سلیقه ، ( از این غصه که اسرار الهی برمن مجهول است نجاتم دادند) و ما در مقدمه کتاب ، حافظ را با شمس تبریزی مقایسه کرده و هر دو را در یک جهت فکری تشخیص دادیم و گفتیم که شمس تبریزی در کتاب مقالات شمس می گوید : گفتم مرا چه جای خوردن و گفتن ، تا آن خدا که مرا همچنین آفریدبا من سخن نگوید بی هیچ واسطه یی ، ومن از او چیزها نپرسم و نگوید، مراچه جای خفتن و خوردن ؟ چون چنین شود ومن بااو بگویم و بشنوم،آنگه بخورم و بِخُسبم ، بدانم که چگونهآمده ام و کجا می روم و عواقب من چیست .( مقالات شمس ص130)*بنابراین غصّه حافظ همان عصه شمس تبریزی است که شادوران هروی در یک جمله ساده بیان کرده اند.1. ظلمت شب ، آب حیات در شبه جمله یی است که در مصراع دوم مطلع غزل، به صورت وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند و به صورت یک جمله در آمده است. در اصطلاح صوفیه ،ظلمت سیاهئی است که درپیش دیده مشتاقانِ کشف و شهود و سالکین راه طریقت قرار دارد و پس از کشف و شهود به روشنایی مبدّل می شود و شب در اصطلاح آنها خطی سیاه وممتد است میان عالم خلق و عالم ربوبیت و عالم غیب و عالم امکان و مراتب اکوان ، که سالک آنها را ندیده و برای او تاریک است .1-آب حیات: قبلاًدر باره آب حیات و خضر نبی در شرح غزل 39 زیر کلمات آب خضر و ظلمات توضیحی مختصر داده شده و در اینجا مناسبت ظلمت شب را با آب حیات که چشمه روشنی استدر میان ظلمات ، شاعر به نحو زیبایی اشاره کرده است. 5- شاعر در بیت دوم از پرتو ذاتو تجلی 3صفات دم می زند و ما تا آنجا که اقتضا می گردد زیرا این کلمات معانی باز گفتیم . در اینجا لازمست به این نکته اشاره شود که منظور نظر شاعر مفادآیه 139 سوره اعراف است که ذات حق سبحانه و تعالی می فرماید: وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِناوَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ اَرِنی اَنظُراِلَیکَ قال لَنَ تَرینی وَلکِن اُنظُر اُلی الجَبَلِ فَاِنِ استَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوفَتَرینی فَلَمّا تَجَلّیر َبَّهُ لَلجَبَلِ جَعَلَهُ وَ خَرَّمُوس صَعِقآًفَلَمّا اَفاقَقالَ سُبحانَکَ تُبتُ اِلَیکَ وَ اَنا اَوَّلُ المُؤمنینَ139و چون موسی وقت مقررِّما آمد و پروردگار او با او سخن گفت ، عرض کرد ای پرودرگار ، بنما به من که بنگرم به تو ، گفت هرگز مرا نخواهی دید ولیکن به کوه بنگر پس اگر در جایش بر قرار تواند بود، ، تو نیز مرا خواهی دید . چون پرودرگارش بر کوه تجلی کرد آن را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد پس چون به هوش آمد گفت : تو منزه و برتری. به سوی تو بازگشتم ( توبه کردم ) و من از اولین گروندگان توام .6- شاعر در بیت چهارم می گوید بعد از این روی من و آینه وصف جمال و ما در زیر کلمه آینه وصف جمال گفتیم که جهان و مافیها آیینه تمام نمای جمال پروردگار است و منظور نظر حافظ نیز همین زیبایی است اما عرفا انسان را خلیفه الله فی الارض می دانند و زیبایی و جمال را می ستایند و مشاهده جمال نیکویی انسان را مشروط برآنکه با چشم شهوت نباشد مجاز می شمرند و این بدان گفته شد که حافظ اگر از جمال یار و صورت محبوب و زلف و خط وخال و ابروی نگار صحبت می کند. در پشت این تشبیهات به آفریننده این زیباییها نظر دارد برای آنکه به قول خودش : که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند .7- حافظ در بیت ششم زیر عبارت که: بدان جور وجفا صبر و ثباتم دادند اشاره به پشت کار و همت و پیگیری خود می کند که باهمه مشکلات راه باصبر و ثبات شبهای بسیار ، در سحرگاهان ، به اندیشه وتفکر پرداخت تا اینکه پرده تاریکی و شب ظلمانی و حجاب از پیش چشمان معرفت بین اوبه کنار رفت .8- منظور شاعر از شاخ نبات در بیت هفتم ، کِلک با خامه یا قلم اوست که به شاخ نبات تشبیه شده و توجه خوانندگان را به غزل 39 زیر کلمه شاخ نبات جلب می نماید .*شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بس دلکش و لطف سخنش* نی نواز اوّل ، تألیف این نویسنده ، ص 25
الجبار/ یا جابر العظم الکسیر/یا جابر کل کسیر
2018-06-08T00:55:35
بسم الله الرحمن الرحیم. هر شب، شب قدر هست اگر قدردان باشیم..." خوبان همه صید صبح خیزان باشند* در بند دعای اشک ریزان باشند* تا تو سگِ نفس را به فرمان باشی* آهو چشمان از تو گریزان باشند... "با نظر کبوتر حرم و فرشیر خیلی موافقم!صدق الله العلی العظیم...
سحاد ۶۸
2021-10-04T02:10:29.0857913
بنظرم من اینجا حافظ از دید و زبان پیامبر شعرو سروده  زمانی که پیامبر در شب قدر به معراج میره.  زیباییش هم اونجاست که میگه (واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند........باده از جام تجلی صفاتم دادن)  اگه هم خارج از حوصلتون نیست یه سرچی در مورد آب حیات بزنید.
در سکوت
2022-03-27T16:42:49.9628704
این غزل را "در سکوت" بشنوید
ebrahim nikkhah
2022-07-16T13:23:10.0707346
شاعر و عارف میگوید: من به اب حیات دست یافتم و بر اثر مراقبه هایی (مدیتیشن)که سحرگاه و همه اوقات روز و شب انجام دادم سرانجام به  سکوت  و لبخند درونی رسیدم و از هیاهو و آشوبهای ذهنی رها شدم ان شب شب قدر من بود.
elyas Amiri
2022-08-04T15:28:48.5028494
بیشتر عرفا ما به معراج رفتن مثل پیامبر همشون مزد زحمتشون رو گرفتن منو شما هم میتونیم مثل اونا باشیم فرقی نداره فقط راهش خیلی سخته  
باند جمزباند
2022-08-23T22:23:06.0563395
سلام عزیزان من عاجزانه تمنا دارم در مورد چیزی که عین الیقین ندارید هیچوقت نظر و حاشیه نفرمایید  چون در یک محشری یا یک دنیای موازی یا یک مکافات عملی حافظ روبه رویتان خواهد ایستاد با تفسیرهای عجیبتان  هرکسی چیزی هم فهمیده در دل نگه دارد شاید شب قدری ، جلوه ذاتی و آینه وصالی ببیند  گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند .... در پناه حق و رسیدن به حق
یوسف شیردلپور
2023-03-23T08:28:39.543916
درود ها برشما ساقی عزیز بی نهایت مطالب وتوضیحات تان مفید بود وجامع هم پیرامون شعر وهم یاد آوری بسیار بجا والبته آموزنده درمورد هویت اصل ونصب وگذشته ای که آینده ماست از زرتشت که فقط نامی هرچند کم رنگ ازش بیاد داریم جملاتی که هرچند هریک خود دنیایی از درس وزندگیست مانند گفتار نیک، کردار نیک وپندار نیک، هم نیک؟!  که در هییییییییچ یک از مدارس دبیرستان وهنرستان ودانشگاها همایشها وحتی در شب نشین ها ودورهمی ها هم هچ اسمی یادی وصحبتی وتوضیحی درباره اش نمیشود، و حتی در مورد همین شعر وشعرا این گنج فنانا پزیر وای که چه دردمند است مردن حقیقت بفراموش شدن اصل زندگی🤔😔 مگر ازاین بد تر هم داریم؟ درد ورنج انقدر زیاد که محال است در چند سطر تحلیل شود، به هرجهت ازشما وزحمت کشان سایت برنامه تاریخ ما وتک تک عزیزان وسروران نهایت تشکر وقدردانی را دارم بنده سوادم در حد ابتدای قبل انقلاب است اما باهمین بینش کمم بی سوادی ام در حد جنون عاشق شعر وشعرا والبته موسیقی اصیل ایرانی واستاد شجریان هستم قلمتان سبز مانا باشید، سال خوبی برای همه مردم ایران وجهان آرزومندم، بهاران خجسته💞💞 🌹🌹🙏🙏
بهروز قدرتی
2023-04-02T05:28:21.8235497
با سلام  من حاشیه همه دوستان را خوندم ببینید به نظر من حقیقت اینه که برداشت دوستان تاحدی غیر واقعی هست مثلا یک مثال می زنم فرض کنید شما یکی از یاران خدا باشید که به اذن خدا راهنمای اولیای خدا باشید و حالا خداوند تعالی می خواد بعد از چهار سال تحمل خواری و ذلت و توکل کردن به خدا و اینکه هر دفعه به خودتون یادآوری کنید شاید من یک چیزی فکر کنم خوبه ولی ممکن بد باشه و یک چیزی فکر کنم بده ولی ممکن خوب باشه خداوند تعالی به شما که دارای کشف و شهود هستید بخواد از اسماالحسنی خودش مثلا دو اسم عزیز و کریم رو به شما ببخشه در واقع شما دیگه اون انسان قبلی نیستید از این به بعد عزیز و کریم بودن شما تضمین شده است و شمایی که کلی بی احترامی و ذلت رو تحمل کردید ولی دست از توکل برنداشتید از این بع بعد عزیز و کریم هستید حالا فرض کنید که این اتفاق برای شما در شب قدر افتاده و فقط یک تازه برات و یک خبر بوده و عزیز و کریم بودن شما از فردای اون روز شروع شده ولی چرا خداوند تعالی این دو جلوه از صفات الهی بخشیده و چرا شما از فردای اون روز در نظر همه کم کم کریم تر و عزیز تر دیده می شوید چون ٤ سال در برابر تمام سختی ها بدون شکایت و با اعتماد که همون توکل به خداست ثابت قدم و انرژی در مسیر زندگیتون ادامه دادید و همیشه کمک کردید در حد توانتون و صبر و شکیبایی پیش گرفتید و در هر ذلت و سختی ای دست از توکل برنداشتید حالا خیلی ساده در شب قدر مثلا در وقت سحر یکی از شبهای قدر در ماه رمضان این اتفاق برای شما افتاده ولی از این به بعد خدایی که در سوره نور آیه ٣٥ خودش رو نور آسمانها و زمین معرفی کرده و هر کسی بخواد طبق اون آیه برای نور خودش هدایت می کنه خواسته شما رو برای نور صفاتش هدایت کنه و مثلا قبلا به شما حافظ خودش رو از صفات بخشیده و حالا مثلا می گیم بعد از چهار سال غصه و سختی و تحمل درد و رنج و ذلت مثلا به شما در وقت سحر یک شب قدر مژده داده شده که " انت عزیز کریم" و این تازه برات طبق برداشت شما زکاتی که خداوند تعالی به شمای مستحق بخاطر صبر و شکیبایی و ثبات قدم شما و توکل دائم شما که هیچگاه دست از توکل تو این ٤ سال برنداشتید بخشیده و حالا شما بیخود شده از پرتو ذات الهی یک شعر بسیار زیبا سرودید که راهنمای تمام سالکان راه طریقت در زمان های آینده است طبیعتا اسرار الهی در عین سادگی و قابل فهم بودن بر هر کسی آشکار نمی شه چون کسی جز به اذن خداوند تعالی اجازه نشان دادن راه رو نداره ولی نشان دادن راه به معنای هدایت کردن نیست چون با اینکه مثلا یاران خدا به اذن خداوند تعالی اراهنمای اولیا خدا هستند ولی جز خدا نمی تونه کسی هدایت کنه البته قرآن کتاب هدایته ولی جز خدا کسی هدایت نمی کنه حالا اینا که مثال بود ولی ما نمی دونیم واقعا خداوند تعالی در اون شب قدر کدومیک از اسما الحسنی خودش رو به حافظ توسط هاتف غیب بشارت داده ولی هر کدوم که بوده مثلا اگه بگیم عزیز و کریم بوده بعد از گذر از مرحله توکل و بعد از اینکه با صبر در سختی ها توکل خودش رو در عمل به اثبات رسونده به هر حال چنان تغییری با اکتساب پرتو ذات این صفات در اون ایجاد شده که بعد از این چون آیینه ای مثلا نمادی از عزت و کرامت بوده و مثلا همه این عزت و کرامت اون رو حس می کردند و شبیه خداوند تعالی در این دو صفت الهی یا اسماالحسنی شده البته ما دقیقا نمی دونیم آیا این صفت حافظ بوده یا فاتح یا عزیز یا کریم یا همه اینها ولی به هر صورت در یک شب قدری حافظ در عمل غصه هاش و سختیهاش به پایان رسیده و مثلا بگیم عزیز و کریم شده حالا ما که نمی دونیم حافظ از یاران خدا بوده(انصارالله)( کونوا انصار الله کما قال عیسی بن مریم ...) یا از یاوران خدا( اولیالله) (الا ان اولیاالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون الذین امنوا و کانوا یتقون...) به هر صورت حالا اگه فرض کنیم این پرتو ذات دو صفت عزیز و کریم بوده البته که بعد از سختی ها و ذلت ها و ثبات قدم در توکل به خداوند تعالی به عزت و کرامت رسیده ولی به این معنی نیست که دیگه نیازی به صبوری نداره بلکه Patience is a key یعنی صبوری مهمه و در واقع یک شاه کلید هست و تنها با صبوری بیشتر قدرت  صبر افزایش پیدا می کنه ولی خوب لا اقل قضیه اینه که از اون به بعد مثلا لحظه ای ذلت و غصه رو تجربه نکرده و ذاتش و نفسش تحت تاثیر این لطف الهی و زکاتی که به حافظ مستحق به امر خداوند تعالی داده شده از خود بیخود شده و تغییری اساسی در اون ایجاد شده با اکتساب این پرتو از ذات الله که حالا مثلا ما گفتیم عزیز و کریم باشه و در آیندگان به اذن خداوند تعالی این شعر می تونه راهنمای سالکان راه طریقت باشه چون وقتی به دوست صمیمیم از کشف و شهود می گم می گه این مرز منه می گه من هیچی از حرفات و استدلالات نمی فهمم چون من تجربه کشف و شهود نداشتم واسه همین کسی می تونه این غزل بخصوص رو خوب درک کنه که به نظر من تجربه کشف و شهود رو داشته باشه وگرنه چطور می تونه مفهوم نور خدا رو بفهمهچون همون طور که در آیه ۳۵ سوره نور گفته فقط کسایی که خداند تعالی بخواد برای نور خودش هدایت می کنه و منظور از برای به نظر من برای سود بردن و بهره بردن از نور خودش هدایت می کنه ولی برای مردم مثال می زنه پس هدایت دست خداست و قرار نیست هر کسی بتونه این شعر رو درک کنه و تنها کسانی که خداند تعالی اذن داده باشه می تونند به اذن خدا از این شعر برای نشان دادن راه و یا درک درست معنای شعر بهره مند شوند.   
حمزه حکمی ثابت
2023-05-20T14:50:30.234484
با سلام خدمت همه حافظ دوستان عزیز؛ از این غزل زیبا اون بیتی که خیلی دلبری می‌کنه این بیته که خواجه فرموده: بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند به نظر حقیر تمام عرفان اسلامی در همین بیت خلاصه شده. مصرع اول می خواد بگه که وقتی ذات احدیت جلوه گری می کنه از وجود انسان عارف هیچ چیزی باقی نمی‌مونه مگر بی چیزی و بی خودی. به مثابه موسی(ع) که پس از تجلی حق بر کوه، بی خود و مدهوش به زمین افتاد و قرآن در وصف او فرمود: "فَلَمَّا تَجَلَّیٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَیٰ صَعِقًا" موسی در اثر تجلی و شعشعه ذات الهی جز بی خودی و مدهوشی چاره دیگه ای نداشت. به تعبیر مولانا "عشق جان طور آمد عاشقا** طور مست و خرَّ موسی صاعقا". شاید مراد حافظ از باده پیمایی همین تجلیات و اشراقات ربانی باشه در مقاماتی که فرموده است: ۱- به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب/ که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن ۲- ما در پیاله عکس رخ یار دیده این/ ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما ۳- آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت/ کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت. آری در برابر تجلی الهی جز فنا و بی خودی چاره‌ی دیگری نیست همانگونه که در برابر شراب هم جز بی خودی چاره ای نیست. خلاصه آنکه این مصرع به حقیقت فناء فی الله اشارت دارد. مصرع دوم این بیت مسئله ی بقاء بالله رو مطرح می کنه. وقتی که صفات الهی در نفس عارف تجلی می کنه، عارف خودش رو متصف به صفات الهی می بینه. این صفات، باقی به بقای ذات الهی اند و عارف هم که متخلق به خلق و صفات الهی است به بقای الهی باقی است لذا "آب حیات" و "باده" در کام او می ریزند و او را زنده جاوید می کنند. این مصرع بیانگر حدیثی از معصوم است که فرمود: "تخلقوا باخلاق الله". در یک کلام خواجه در این بیت می خواهد بفرماید که: «مُردم در ذات الهی و زنده شدم در صفات الهی» و البته آن شب و آن روز و آن لحظه‌ای که چنین فتح بابی برای عارف میسر می شود چه لحظه ناب و چه فرخنده شبی است. آری آن شبی که عارف از ماسوی الله جدا شده و متخلق به اخلاق الهی می گردد شب قدر است. شب است و تاریک است چون همه اغیار در غیبت و تاریکی و عدم به سر می برند و البته روشنتر از صبح است چرا که جز جمال جمیل حق چیز دیگری جلوه گری نمی کند. لذا در کلام عرفا منظور از " "شب" و "سحر" همین حالت است: شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد  تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد...  
حسین فرزند ماه جمال و منصور محمدنظامی
2023-07-19T16:00:46.6696147
خیلی به حقیقت نزدیک شدید. ولی آنکه هاتف بوده است آن فردی که شما می گویید نیست.
برگ بی برگی
2023-07-28T06:26:29.3170336
دوش وقتِ سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آبِ حیاتم دادند در زیباییِ این غزل در هر دو بعدِ محتوا و فُرم سخنها فراوان گفته اند و قلم فرسایی ها کرده اند که هنوز هم کافی نیست اما از طرفی بیشتر از این نیز موجبِ اطاله کلام خواهد شد، دوش در بیانِ صوفیانه یعنی فاصله بینِ گذشته و آینده یا لحظه ای که فارغ از زمان و مکان است، سحر طلیعه صبح و نوید بخشِ نور ، آگاهی و بینش بوده، و وقت فرارسیدنِ هنگامه بیداریِ سالکِ عاشق را گویند، پس حافظ می‌فرماید او که همه عُمر تا پیش از این لحظه در بند و اسیرِ غم و غصه بوده است را در چنین وقتی آبِ حیات نوشانیده اند،‌ آبی که به او زندگیِ جاودانه می‌بخشد و آن نامیرایی را که قابلیتش در ذاتِ هر انسانی وجود دارد به فعل در می آورد، آن هم در ظلمتِ شبِ و در میانه تاریکی یا جهلی که او را از هر جهت احاطه کرده بود، اما سؤال اینجاست که چه کسانی او را از این غصه نجات داده و به وی آبِ حیات و جاودانگی داده اند که حافظ خود، پاسخ را در بیتِ پایانی  بیان می کند. بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جامِ تجلیِ صفاتم دادند سؤالِ دیگری در ذهنِ انسان شکل می گیرد که چگونه این کار را به انجام رسانیدند؟ و حافظ می‌فرماید بوسیله جدا شدن از خودِ توهمی و ذهنیش یعنی نیستی، و این کار میسر نیست مگر اینکه تشعشعِ پرتوِ انوارِ حق، که ذاتِ حق تعالی ست با لطف و عنایتش بر دل و وجودِ عاشق بتابد، ذات دارای ایهام است که معنیِ نزدیکِ آن ذکر شد و مفهومِ دیگری که برای ذاتم تداعی می شود یکی بودنِ ذاتِ خداوند با جوهر و ذاتِ اصلیِ انسان است، در مصراع دوم نیز صفات دارای ایهام است، پس وقتی که ذات یکی ست صفاتِ خداوند نیز بالقوه در هر انسانی وجود دارد و حافظ ادامه می دهد در لحظه ای که خداوند در صفاتِ خود در او یا انسانِ عاشقِ واصل جلوه کند،‌ پس‌ کُلِ وجودِ عاشق جامی خواهد شد که آن را از باده و شرابِ عشق پُر می کنند، این اتفاقِ مبارک برایِ او  رقم خورد و برای دیگر عاشقان نیز امکان ِ وقوعش وجود دارد، و شرطِ تجلیِ صفاتِ خداوندی در عاشق دوری از صفاتِ زشتِ شیطانی ست. مولانا  می فرماید:  چون بجویی تو بتوفیقِ حَسَن   باده آبِ جان شود ابریق تن چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند حافظ می‌ فرماید عجب سحرِ مبارک و پر از فیوضات الهی بود آن سحر و تلألو نور، و عجب شب یا لحظه فرخنده ای بود آن شب، آن شبِ قدری که قدرِ هر چیز و هر کس بوسیله انوارِ سحری روشن شد و این همه را تازه برات ( تضمین) داده اند به حافظ یا عاشقِ سالک، پس باش تا صبحِ دولتت بدمد کین هنوز از نتایجِ سحر است، یعنی در چنین لحظه ای که برکات و نزولاتش برتر از هزاران ماه عبادت است هزاران برکتِ دیگر توسطِ فرشتگانِ رحمتش در همه امور بر چنین انسانی جاری و ساری می گردد که تا ابدیت نفعش به جهان و جهانیان نیز خواهد رسید. بعد از این رویِ من و آینه وصلِ جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند روی در اینجا یعنی صورت یا فُرمِ انسان، و می‌ فرماید پس از این است که عاشقی چون حافظ در حالیکه در همین قالبِ جسمانی ست روی و صورتش همچون آینه می گردد، بگونه ای که حق تعالی با نگاه بر وی جمالِ خود را در چنین انسانی می‌بیند و این‌ شب یا لحظه وصل است،‌ یعنی یکی شدنِ عاشقِ با حضرتِ معشوق، اما حافظ در مصراع دوم به نکته مهمی اشاره کرده، می‌ فرماید در آنجا و در چنین حالتِ وصلی به عاشق خبر از جلوه ذات دادند، یعنی به او خبر دادند که چیزی که اتفاق افتاده است جلوه ذات و صفاتِ حضرتش در عاشق بوده است تا حریمِ خود را بداند و بقولِ مولانا "تا که  کژخوانی نخواند بر خلاف " و کسی گمانِ بیهوده مَبَرَد که راهی به ذاتِ ذات وجود دارد، زیرا ذاتِ احدیت و خالق برای هر مخلوقی دست نیافتنی ست، البته که عارفِ واصل خود به این امر واقف است و حافظ برای آگاهیِ ما و دیگر مخاطبین خبر را واگویه می‌ کند. من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند کام روا یعنی نیک سرانجامی و خوشبختیِ ابدی و خوشدل یعنی شادیِ درونی و انبساط، پس حافظ می‌فرماید اگر او به چنین درجاتی رسیده است جایِ تعجب نیست، در مصراع دوم مستحق دارای ایهام است که بنظر میرسد هر دو معنی موردِ نظر باشد، یعنی سالکی که آینه وصلِ جمالِ خداوند شده و دلش به عشق زنده شود بدونِ شک استحقاقش را دارد زیرا با همتِ بلند و کارِ بسیار است که می توان رشد کرد و به تعالی رسید، از طرفی مستحق به انسانِ فقیر گفته می شود، یعنی سالک پس از رسیدن به مرتبه فقر است که می تواند زکات دریافتِ کند و مشمولِ لطفِ خداوند قرار گرفته، آب حیات و باده ای را که در ابیاتِ قبل ذکرِشان رفت به او بدهند. هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند حافظ در ادامه بیتِ قبل چگونگی و پروسه مستحق شدن را شرح می دهد، جور و جفایی که عرفا از آن نام برده و به معشوق نسبت می دهند ظلمی ست که بدواََ بنظر می رسد بر انسان وارد می شود اما درواقع ضرری ست که با خواستِ معشوقِ ازلی بر پوسته و هم هویت شدگی هایِ انسان وارد می شود تا او با ناکامی های متعدد در زندگی مواجه شده و سرانجام دریابد که معشوقِ حقیقیِ او هم اوست و نه هیچ یک از دلبستگی یا عشق هایی که به چیزهایِ این جهانی داشته است و حافظ ثبات و پایداری در پذیرشِ این جور و ستم را مقدمه ندایِ غیبی و سروشِ آسمانی می داند که به او مژده دولت و سعادتمندی ذکر شده و پر کردنِ جامِ وجودش از باده تجلی صفات را دادند، جفایِ دیگر این است که عاشق با وجودِ پذیرشِ چیزی که انسان بوسیله ذهنِ خود ستم تلقی می کند بارها در بوته آزمون قرار می‌گیرد تا ثباتش در عشق ثابت شود، این ثبات و پایداری کلید و رمزِ موفقیتِ عاشق است در زنده شدن به عشق و رسیدن به دولتِ ذکر شده. این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجرِ صبری ست کز آن شاخِ نباتم دادند بیتی ست شگفت انگیز که چند معنی را در نظر دارد، زنده یاد شاملو مصراع اول را اینطور می خواند که " این همه شهد و شکر کز نیِ کِلکَم ریزد" یعنی حافظ نیز همچون مولانا خود را نِی می داند که خداوند در آن دمیده و از طریقِ او شکر و شیرینی یا برکاتش را به جهان هدیه‌ می کند و اگر چنین خوانشی را بپذیریم شاخ نبات در مصراع دوم می تواند سیرِ تغییر و تحولی باشد که گیاهان از میلیونها سال پیش تا امروز طی کرده اند و سرانجام شاخه ای از نباتات با صبر و خاموشیِ خود توانسته است تبدیل به گیاهی به نامِ نیشکر گردد که از آن شیرینی و قند و نبات تهیه می کنند، همچنین می تواند شاخه درختی باشد که با صبر سرمایِ زمستان و بادهایِ بهاری را‌ تحمل نموده و تابشِ آفتاب و گرما را نیز پشتِ سر گذاشته و اکنون  پاداشِ این صبر میوه هایِ شیرینی ست که بر این شاخه خودنمایی می‌کند، حافظ می‌فرماید او نیز از چنین فرایندی الگو گرفته است و صبر را پیشه خود ساخته، اجازه می دهد خداوند یا زندگی کارِ خود را به انجام برساند ( کارهایِ بیرونی و ذهنی مانعی برای این تبدیل هستند)، پس‌ زندگی برایِ هر صبری، اجری در نظر گرفته، پاداشِ شاخه نبات به بار نشستنِ شاخه و میوه هایِ شیرین و گوارا ست و اجرِ صبوریِ حافظ این  است که از سخنش اینچنین شهد و شکری به جهانیان افشانده شود. حافظ در ابیاتِ دیگری نیز  شاخِ درخت ، شاخِ گُل، شاخِ بهار و امثال آن را به معنیِ شاخه آورده است. همتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود که ز بندِ  غمِ ایام نجاتم دادند سحر خیزان بزرگانی هستند که در سحرگاهِ زندگیِ خود از خواب بیدار شده و در بیدار کردنِ دیگران از خوابِ ذهن کوشیده اند، نفسهایِ بزرگانی همچون فردوسی، عطار، مولانا و حافظ نفسِ حق است و تعلیماتِ آنان موجبِ بیداریِ انسانهایِ خواب زده می‌گردد، پس‌ برایِ اینکه خاموشی و صبر و تسلیم در برابرِ کارِ خداوند یا زندگی را بی عملی و انفعال تعبیر نکرده و جبری نشویم، حافظ کامروایی و خوشدلیِ حاصل شده را نتیجه همتِ والای خود در کارِ معنوی و بهرمندی از انفاس و راهنماییِ بزرگان راهِ عاشقی بیان می کند، همتی که می‌تواند هر انسانی را از غمِ ایام یا روزگار نجات دهد، وقتی تا پیش از این حتی حافظ هم در بندِ غمِ ایام گرفتار بوده است پس هیچ انسانِ دیگری نیز مصون از این غم نخواهد بود، و راهِ رهایی نیز همین است که حافظ طی نموده و پس از بیداری و نجاتِ خود، بوسیله نفسِ خیرش در کمک به نجات دیگران می‌کوشد.                 
تجلی
2023-08-17T22:02:42.978145
سلام دوست عزیز من  ساقی محترم عنایتی دست داد درپی‌یافتن مقصود حافظ بودم از غزل ۱۸۳ مطالب زیادی دستگیرم شد و نظرات بسباری رو خواندم  تا اینکه رسیدم در پی نوشت نظرات ، به نقطه نظرات شما دوست عزیز، واقعا شور و شعف خاصی برایم دست داد شرح نامه های زیادی را در خصوص غزلیات حافظ خوانده ام ولی به حق آنچه شما نوشته اید شوقی و عطری خاص داشت. دقیقا مثل دل صاف و بی غش و شیفته ی حافظ بدرستی و زیبایی از کلمات بهره جستی و شوری عجیب در توصیفاتت متجلی بود خیلی عالی و ریز بینانه توضیح دادی و به یقین فهمیدم که روزگار درازی دست در دنیای ادبیات داری و ترکیب معانی حکایت از فرهیختگی خاص شما عزیز دارد . و چقدر عالی در خصوص تاریخ نانوشته ی مردان این سرزمین قلم رانده ای تاسف فراوان دارد و لی نوشته ات امیدی بود در ظلمت جانکاه بی خبری  قلمت ستودنیست و عمق درک و فهم و توصیفت ره به خقیقت دارد شبم را به نور شبفتگی حافظ بیشتر از پیش جلا دادی دست مریزاد ایا ساقی
امیرشریعتی
2023-08-19T22:49:27.0389544
سلام و عرض ادب خدمت دوستان تاریخ ما تمام مطالبی که عزیزان درج فرمودند رو خوندم، بسیار عالی بود.... اما پیشنهاد می‌کنم که تفسیر عرفانی جناب دکتر ابراهیمی دینانی در سه برنامهء تلویزیونی "معرفت" را نیز گوش کنید، آن جناب دریچه‌های ناب عرفانی بسیاری بر روی ما می‌گشایند. امیدوارم بتوانیم جرعه‌نوش این چشمهء گوارا باشیم. در پناه حق باشید...
دکتر صحافیان
2023-09-09T08:13:35.925011
هنگامه با ارزش سحر، از تمامی غصه‌های وابستگی و دلبستگی رهایی‌ام دادند، آری در آن تاریکی محض، آب زندگی جاوید را پیشکشکم کردند.۲- در حالی که از تابش روشنایی ذات حق بی‌خود شده بودم، شراب حق را در جام تجلی صفات به من نوشاندند(ذات حق حیرت و بی‌خودی آور و شراب صفات حق نوشیدنی و دریافتنی است)۳- چه سحر زیبا و چه شبی با شکوه بود آن شب! به راستی شب قدر بود که وعده‌ای تازه از بهشت جاوید گرفتم(خانلری: فرخنده دمی.دریافت وقت که همیشه تازه و با روح خدایی است، بهشت نقد و آب حیات است و هنگام دریافت آن در بی‌زمانی و بی‌خودی همان شب قدر است)۴- پس از چشیدن این باده، پیوسته تمرکزم به کانون تجلی این زیبایی است، همان‌جا که بی‌خود شدم و تجلی ذات را برخوردار.۵- آری اکنون که سرشار حال خوش و کامیابم، جای شگفتی نیست، با شوق بی‌اندازه خودم را سزاوار این زکات کردم( زکات در امور معنوی مثل دانش، انرزی، حال خوش و ...)۶- و مژده این دریافت را سروش غیبی زمانی، به من داد، که پایداری بر ستمهای معشوق و قبض‌های درونی را به من هدیه دادند( قانون مزرعه: شوق= دریافت)۷- و اکنون زبان و قلمم سرشاز شیرینی و شهد است، آری همه به خاطر شوق و شکیبایی است که این شاخه نبات( شعر وسخن- معشوق یا دختر حافظ پنداشته‌اند ولی صحیح نیست) ارزانی‌ام شد( این بیت در خانلری نیست)۸- همتم قرین انفاس قدسی سحرخیزان شد، تا از اندوه و دلبستگی زمان رها شدم( در بی زمانی و بهشت همه خوبی‌ها جمع است: آب حیات، کامیابی،حال خوش و ...)محمد معین: این غزل، غزل بعدی، "در ازل پرتو حسنت " و "سالها دل طلب جام جم" از والاترین غزلها و غزلیات عرشی حافظ است(حافظ‌نامه، ۶۷۰)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح پیوند به وبگاه بیرونی 
همایون وصال
2023-10-29T02:19:54.4719739
این شعر در مورد سحرشب قدراست که قرآن مجید به حضرت محمد نازل شده از زبان حضرت محمد. دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندران ظلمت شب آب حیاتم دادند غصه حضرت محمد این بود که معجزه ای برای اثبات پغمبر بودنش نداشت و عام به او گوش نمیکردند و او را اذیت میکردند.  در شب قدر که قرآن مجید بر او نازل شد از این غصه نجا ت پیدا کرد. بیخود از شَعشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند پرتو ذاتم منظور پروزدگار است.  ذات ما نعمتی است که پرورگار بما داده است. از پرتو پروردگار از خودبیخود شدم صفات ما هم نعمتی است که پروردگار بما داده است.  صفات پروردگار بسیار عالیست.  به همین جهت میگوید از جام تجلی صفاتم.  پس پرورگار از صفات عالی خود به حضرت محمد مرحمت کرده است. چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شبِ قدر که این تازه براتم دادند منظور از تازه برات قرآن مجید است. بقیه  بیت واضح هست بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمالکه در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند منظور آینه قرآن مجید است که وصف خداوند را میکند.  بعد از این روی من است وقرآن مجید.  که در آن خبر از جلوه ذاتم، منظور پروردگار است میدهد.  یعنی بعد این قرآن میخوانم.  گویند اگر میخواهی پروردگار با تو صحبت کند قرآن مجید را بخوان. من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند در مورد حضرت محمد است.هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت دادکه بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند چون هاتف (خداوند) به من در مقابل جور وجفای مردم صبر وثبات داد میدانستم که این مژده ای است که روزی خداوند به من این دولت (قرآن مجید) را میدهد.این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزداجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند هم میتواند از زبان حافظ باشد که با صبر زیاد قرآن ‌‌را به ۱۴ روایت حفظ کرده بوده و غزلهای بسیار زیبایی سروده.  وهم از زبان حضرت محمدکه سخنران ماهری بوده وصبر کرده تا قرآن مجید بر او نازل شود.  در هردو مورد شاخ نبات منظور قرآن مجید است همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بودکه ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند این بیت چنانکه واضح است از زبان حافظ است که با نیایش بدرگاه پروردگار درایام سحر و دیگر سحرخیزان از غم ایام نجات یافته است. تصور میکنم منظور حافظ این هست که اگر ایمان به خدا داشته باشیم و وضایف مذهبی مثل خواندن نماز و قرآن را فراموش نکنیم از بند غم ایام نجات پیدا میکنیم. غزلیات حافظ را میتوان بطور خیلی متفاوت تفسیر کرد، چون او شاعری بسیار توانا ومتفکر بوده است. تفسیر این غزل اینگونه به نظر من آمده.