گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:آن کیست کز رویِ کرم با ما وفاداری کند بر جایِ بدکاری چو من یک دَم نکوکاری کند

❈۱❈
آن کیست کز رویِ کرم با ما وفاداری کند بر جایِ بدکاری چو من یک دَم نکوکاری کند
اول به بانگِ نای و نی آرد به دل پیغامِ وی وانگه به یک پیمانه مِی با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کامِ دلم نَگْشود از او
نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند
گفتم گره نَگْشوده‌ام زان طُرِّه تا من بوده‌ام
گفتا مَنَش فرموده‌ام تا با تو طَرّاری کند
❈۲❈
پشمینه پوشِ تندخو از عشق نشنیده‌است بو از مَستیَش رمزی بگو تا تَرکِ هشیاری کند
چون من گدایِ بی‌نشان مشکل بُوَد یاری چُنان
سلطان کجا عیشِ نهان با رندِ بازاری کند؟
زان طُرِّهٔ پُرپیچ و خَم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیّاری کند؟
شد لشکرِ غم بی عدد از بخت می‌خواهم مدد
تا فخرِ دین عَبدُالصَّمَد باشد که غمخواری کند
با چشمِ پُرنیرنگِ او حافظ مکن آهنگِ او کان طُرِّهٔ شبرنگِ او بسیار طَرّاری کند

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۹۱

تصاویر

کامنت ها

زهرا
2015-08-20T12:35:26
استاد ناظری هم این شعر رو بسیار زیبا اجرا کردن.ایشان مصرع اول بیت اول رو اینطور خوندن:آن کیست کز راه کرم با چون منی یاری کند
محمد کاویانی
2015-09-13T08:00:30
چند جمله از آیت الله حسن زاده آملی در معنای این شعر شنیدم، بسیار زیبا بود. بسیار لذت بردم
مهدی
2014-11-11T21:24:03
شعر ای کاروان آهسته رو سعدی هم بر همین وزنه اونم خیلی زیباست
ایمان
2015-05-05T09:34:46
اجرای بسیار زیبای این غزل با صدای محمد معتمدی در لینک زیر ببینید پیوند به وبگاه بیرونی
میثم
2016-09-30T07:56:02
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده امگفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کنداین بیت حضرت حافظ من رو یاد دکتر سروش میندازه، خدا حفظشون کنه.
سیدعلی ساقی
2016-11-15T15:20:22
آن کیـست کـز روی کـرم بـا مـا وفـاداری کــنــدبـرجای بـدکاری چـو مـن یـکـدم نکــوکاری کنـدشاعراحساسِ غریبی پیداکرده ودرپیِ شخصِ جوانمردیست که ازرویِ بزرگواری و بخشندگی،قدم پیش گذارد و دستِ دوستیِ شاعر رابفشارد ودرمقابلِ بدیهایِ او خوبی ونیکوکاری واحسان نماید.البته خودِ شاعر نیزمی داندکه پیداکردنِ کسی که دارایِ چنین فضایلِ اخلاقی باشد ورفتار وکردارِبدِآدمی را بابزرگواری ونکوکاری پاسخ دهدبسیارسخت است،لیکن آرزویست که ازرویِ ملالتِ خاطربرزبان جاری ساخته واین مضمون راپرورده است.ازسایرِعزلیاتِ حافظ چنین بنظرمی رسد که وی ازرفاقت ودوستی دردوره هایِ مختلفِ زندگانی ضربه هایِ روحیِ زیادی دیده است:رفیقان چنان عهدِصحبت شکستندکه گویی نبودست خودآشناییویایاری اندرکس نمی بینیم یاران راچه شد؟دوستی کی آخرآمد دوستداران راچه شد؟دراین زمانه رفیقی که خالی ازخلل استصراحیِ میِ ناب وسفینه یِ غزل استروشن است که حافظ خودچنین شخصیتی والا داشته وآرزومنداین بوده که بااین چنیم شخصِ کریم ونکو کردارِ خیالی انس والفتی داشته باشد.برجایِ: درحقِ - در عوضِشاعرازاینکه خودرا"بدکار"معرفی نموده،ضمنِ آنکه شکسته نفسی کرده، قصدداشته شخصیتِ این دوستِ فاضلِ غایب رابرجسته ترجلوه نماید،دوستی که به رغمِ بدکاربودنِ رفیقش، دست ازنیکی ومردانگی ومروّت برنمی داردوبرسرِپیمانِ رفاقت پایدارمی ماند.اوّل به بـانـگ نـای و نـی آرد بـه دل پـیـغـام ویوانـگـه به یک پیـمانه می بـا مـن وفـاداری کنـددرتوصیفِ شخصیتِ این رفیقِ شفیقِ خیالی، درادامه یِ بیتِ قبلی اضافه می کندکه کیست آن جوانمردِکریمی که ابتدا پیغامی از معشوق را باصداوآوازِخوشش وبا موسیقیِ نی به من برساند،سپس درکنارم نشسته وباهمدلیِ وهمنوایی با نوشیدنِ پیمانه‌ای شرا ب مرا همراهی کند.درجایِ دیگری چنین اتفاقِ مبارک ومیمون را زِهی توفیق وسعادت می داند:مقامِ امن ومیِ بی غش ورفیقِ شفیقگرت مدام میّسرشود زهی توفیقدلبـر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از اونـومـیـد نتـوان بـود از او باشــد که دلـداری کنـد گرچه معشوق ودلبری که جانم به خاطر او فرسوده گشته ودرحالِ نابودیست، خواسته یِ مرا وآرزوی دلم را برآورده ننموده ، بااینکه هنوزگرهِ مشکلاتم بازنشده، لیکن عیبی نداردبا این وجود نمی توانم ونبایست از او(معشوق) ناامید گردم. بسی امیدهست وامکان دارد که به من توجّه کندو کام ِدلم را برآورده نماید.حافظ هرگز درهیچ شرایطی دست از"طلب" برنمی دارد:به لب رسیدمراجان وبرنیامدکامبه سررسیدامید وطلب به سر نرسید.گفتـم ؛ گـره نگشوده‌ام زان طـرّه تـا من بـوده‌امگـفتـا ؛ من‌اش فـرمـوده‌ام تـا بـا تـو طـرّاری کنـد"گره گشودن از طرّه" به معنیِ به وصال رسیدن است. طرّه : بخشی اززلف که بر پیشانی ریخته است طرّاران : گروهی غارتگربودندکه باحیله گری ومهارت، قافله هاراموردِ دستبردقرارمی دادندلیکن دستگیرنمی شدندوباچابکی می گریختند.به یار گله ای کردم وگفتم من ازوصالِ تومحرومم به کام نرسیده ام ،این همه زجرواندوه کشیده ام اماتا کنون دستم به زلفِ غارتگر تو نرسیده است درپاسخ گفت : من خودم به (طرّه ام) چنین فرمان داده‌ام که همانندِ طرّاران بدون اینکه گرفتارودستگیر شود دلِ تو را به یغما ببرد. تمامِ واژه ها ازلحاظ ِساختار(صورت ومعنا) خویشاوندانِ یکدیگرند و تناسبِ ظاهری وباطنیِ خیال انگیزی دارند.معشوقِ حافظ درجایِ دیگری درمقابلِ گله یِ حافظ می گوید که این طرّه که توراآزارمی دهد به حرفِ من هم گوش نمی کند وکاری ازدستِ من برنمی آید:دی گله ای زطرّه اش کردم وازسرِفسوسگفت که این سیاهِ کج گوش به من نمی کند.پشمینه‌پوش تنـد‌خـو از عشق نشنـیـدست بــواز مستـی‌اش رمـزی بگو تا ترک هُشیاری کـنــدپشمینه پوشِ تندخو استعاره از درویشان وبه ویژه دراینجاصوفیانی است که قبایِ پشمین به تن کرده وخودراتافته یِ جدابافته می پنداشتند وتکّبر وتظاهرمی ورزیدند. صوفیِ بد اخلاق و عبوس وتندمزاج، از عشق هیچ چیز نمی داند ( بویی ازعشق نبرده‌است) ازاسرارِ مستیِ عشق ولذتهایِ روحانیِ آن، نکاتی به او نیزبگویید، جرعه ای بچشانید تا شایدبه خودآیدوروبه مسلکِ عاشقی گذاشته وسرمستِ باده یِ عشق شود و از هشیاری (خودبینی ومصلت اندیشی) خلاص گردد.چراکه به هرجارعدوبرقِ عشق اصابت کندبساطِ خودبینی وزهد وریا،بویژه عباوقبایِ پشمینه ی زاهدان وصوفیان که ازاسبابِ تظاهرو تکّبر است خواهدسوخت:برقِ عشق اَرخرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت جورِشاه کامران گربرگدایی رفت رفتچون من گدای بی‌نشان مشکل بـُوَد یاری چنانسلطان کجـا عیـش نـهـان بـا رنـد بـازاری کـنــدگرچه ازاینکه یار،کامِ دلِ شاعررابرنیآورده ،لیکن عاشق ازاین موضوع ناراحت نیست .می گوید یارحق دارد که به منِ رندِ بازاریِ دوره گردِتهیدست (گدای بی نام و نشان) توجّهی نکند.من که باشم که موردِ توجّه ِسلطانِ عظیم الشأن قرارگیرم؟ پادشاه که با گدایِ کوچه و بازار همنشینی نمی کند وبه عیش و نوش پنهانی هم نمی‌پردازد.من که باشم که برآن عاطرِخاطر گذرملطفها می کنی ای خاکِ درت تاجِ سرمزان‌طرّه‌ی پرپیچ و خم‌سهل‌است اگر بینم ستماز بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیّاری کنـدعیّاری:(راهزنی- حیله گری امادراینجامعنیِ عاشقی نیزلحاظ شده است چراکه عاشقان نیزهمانندِعیّاران همواره درصددِ بهره مندی ازگنجِ زیباییهایِ معشوق هستند وسعی دارندبه هرحیله ای دلِ معشوق رابه دست آورند.دردلِ دوست به هرحیله رهی بایدکرد)اگر از آن گیسویِ شکن درشکنش جفایی به من برسد اتفّاقی عادی وقابلِ پیش بینی است وهیچ باکی نیست ، زیرا هر که مانندِمن عیّاری پیشه گیرد،نباید از بند و زنجیر وزندان باکی داشته باشد. ترکیبِ (طرّه‌ی پر پیچ و خم ) "بند و زنجیر وزندان" راتداعی می نمایند.هزارحیله برانگیخت حافظ ازسرِفکردرآن هوس که شود رام آن نگارونشدشد لشکر غم بی‌عدد از بخت می خواهم مددتا فخر دین عبدالصّمد باشد که غمخواری کـنـدغمهایِ بی حدّوبی عددی(بسیاری) بر من روی آورده است درحالی که هیچ غمخواری ندارم، از طالع واقبالِ نیک کمک می طلبم .وامیدوارم که "فخر دین عبدالصمد" ( از عالمان و اندیشمندانِ هم عصرِ حافظ ) به دادم برسدوباعطوفت ومهربانی،غم ازدلم به زداید.بامرور ومطالعه یِ دیوانِ حافظ ملاحظه می گردد که دربعضی ازغزلها ،حافظ باذکرنامِ یکی از دوستانِ نزدیکِ خویش که باآنها معاشرت داشته،به بهانه هایِ گوناگون ابرازِ ارادت ودوستی می کرده است.این نوع مدّاحی وستایش ازدوستان،درمتنِ غزل که اختصاصن برای بیانِ احوالاتِ عاشقانه مناسب هست، منحصر بفرد بوده و تنها ازعهده ی شاعری چون حافظ برمی آید.زیرا ستایشِ حافظانه ازدوستان، بگونه ای رقم می خوردکه ضمنِ آنکه به اصلِ مضمونِ غزل هیچ آسیبی نمی رسد،مراتبِ تمجیدازممدوح نیزعاری ازهرگونه چاپلوسی بیان شده ومناعتِ طبعِ شاعرمحفوظ می ماند.ما آبرویِ فقر وقناعت نمی بریمباپادشه بگوی که روزی مقدّراستبـا چشـم پر نـیـرنـگ او حافـظ مـکـن آهنـگ اوکــآن طـرّه‌ی شبـرنـگ او بسیـار طـرّاری کـنــد ای حافظ احتیاط کن ومیل ِ دیدارِ معشوق راازسربیرون کن، چشمانِ افسونگرِ یار سحر و جادو دارد وآن زلفِ ریخته شده برپیشانیِ یار(طرّه) طرارّی ماهراست ودل وجانِ عاشق را به یغما می برد وهرگزبه دام نمی افتد. کسی که قصدِدیدارش دارد ومیلِ وصالش رادرسر می پروراند باید ازدل وجان دست بشوید.تناسبِ شاعرانه از نوعِ حافظانه بین "طرّه یِ شبرنگ" و"طرّار" در این نکته است که طرّاران برای اینکه شناخته نشوندودستگیرنگردند، لباسِ سیاه به تن کرده و درظلمتِ شب باچابکی ومهارت به راهزنی می پرد‌اختند.گیسویِ شب رنگ وسیاهِ اوهمانندِطرّاران،دلهایِ عاشقان را غارت می کند بی آنکه گرفتار شود. حافظ درجای دیگر ضمنِ قبولِ ناکامیِ خویش می فرماید:میلِ من سوی وصال وقصدِ او سوی فراقترکِ کامِ خودگرفتم تابرآیدکامِ دوستتفاوتِ عاشقیِ حافظانه باعاشقیِ دیگرمدّعیانِ عشق، دراین مصرعِ زیبایِ: "ترکِ کامِ خودگرفتم تابرآیدکامِ دوست" است وازهمین تفاوت است که حافظ ازسایرین متمایزمی گردد.
اسی
2016-02-29T23:18:40
اقای ccxشما مثل اینکه نمیدونی که حافظ مقام و مرتبه اش از مولانا بالاتره من خودم هر دو شون رو می پرستم ولی حافظ مقامش از مولانا بالاتره
اسی
2016-02-29T23:21:29
اقای ccxمقام حضرت حافظ از حضرت مولانا بیشتره و ایرانیا حافظ رو بیشتر دوست دارند البته این به معنی این نیست که حضرت مولانا رو دوست نداشته باشن یا ازش بدشون بیاد
حبیب
2016-01-21T19:55:53
آقای ccx هر شاعر متین و خداپرست، شعرش لذت بخش هست. به اصطلاح ، هر گلی بویی دارد. ذوق هر فردی با مطالعه شعر شاعر خاصی تناسب دارد. همه سلیقه های افراد ادب دوست ، محترم است.
ali tarefi
2016-01-13T12:01:46
واقعا شنیدن این غزل زیبا با صدای استاد ناظری،بسیار دلشین است
ماهور
2016-05-08T10:53:41
دوست گرامی جناب آقای اسی بی شک حضرت حافظ و حضرت مولانا هر دو مردانی آسمانی هستند و مقایسه ی دو انسان آن هم دو مرد آسمانی از عهده ی ما خارج است و مقام معنوی انسانها جز بر حضرت حق بر همگان پوشیده است.
زارا
2012-07-23T09:12:19
وزن این شعر خیلی زیباست من همیشه مبهوت هنر حضرت حافظ میشم .
orfi
2013-03-05T22:32:54
فوق العاده است این شعر آقای حافظ.
CCX
2012-11-11T23:20:22
سلاماگه ازین وزن خوشتون میاد پس حتما باید یه نگاه به دیوان شمس مولانا بندازیدشعرایی پرشور و آهنگین در اوج معنا و مفهوم!!!
جاوید مدرس اول رافض
2014-08-08T13:54:20
تضمین این غزل برقع فکن ای ماه رو تا چشم دیداری کندپروانه ای خواهم که با شمع رخت کاری کندعشاق را آیا بود صاحبدلی یاری کندآن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند بر جای بد کاری چو من یکدم نکو کاری کند.......................................گم کردم آن دلدار را شد روزگارانم چو دیوین دهشت سرمای دی ساقی بیا سازیم طیباشد که آن دلدار ما آری بگوید جای نـِیاول ببا نگ نای ونی آرد بدل پیغام وی وانگه بیک پیمانه می با من وفاداری کند.....................................جستیم بس یاری نکو آن کیمیا را کو بکوپیدا نشد آن نیک خو، پیری خطابم زد نجویارب چرا آن ماهرو ازمهر نشنید ست بو دلبر که جان فرسود ازو کام و دلم نگشود ازو نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند....................................گفتا امید مرهم است از آن دری بگشوده امگفتم ندیدم من کسی گوید که دل آسوده امگفتا که راه عشق را با رنج و غمز آلوده امگفتم گره نگشوده ام زان طرّه من تا بوده ام گفتا منش فرموده ام تا با تو طرّاری کند..................................گویم شبی با زلف تو درد دلم را مو به مواز نقد صوفی خرقه را صافی نخیزد هیچ ازاو خواهد که صافی در کـِشد با رهن خرقه از سَبوپشمینه پوش تند خو از عشق نشنیدست بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند..................................امـّا نه با دیوانگی از کف بهشتم من جنا نآواره شد مجنون دل از د ست لیلای زماندر شاهراه وصلتش از دست شد دل را عنانچون من گدائی بی نشان مشکل بود یاری چنان سلطان کی عیش نهان با رند بازاری کند..................................از کن فکان ربم صمد اعجاز راند در قلمپر گار صنعش زد رقم در تکیه بر خال صنمآغشت از روی کرم معجون عشقش بر ا َلـَمزان طـّره پر پیچ و خم سهلست گر بینم ستم از بند وزنجیرش چه غم هرکس که عـّیاری کند..................................عیسی دم آن باد صبا جان در تن ما میدمدوآن شیر گیر دشت دل همچون غزال میرمدساقی بزن کوس ظفر کین خیل دشمن در صَدَدشد لشگر غم بی عدد از بخت میخواهم مدد تا فخرالدین عبدالصمد باشد که غم خواری کند.................................(رافض ) کمان نرگسش در حرب چون سر هنگ اودل واله صا نع که چون آراستی فرهنگ اوافتاد دل در چنگ او غرقم به دنگ و فنگ اوبا چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او کان طـّره شبرنگ او بسیار طـّراری کند................................... تبریز 85.11.6
mah:D
2013-05-05T23:40:27
مثل این همه جونشون فرسوده می شه در راه دلبر :دی
ایمان
2013-05-28T16:39:48
اقای سالار عقیلی این شعر رو بسیار زیبا اجرا کرداه اند....
ایمان
2013-05-28T16:40:42
اقای سالار عقیلی این شعر را بسیار زیبا اجرا کرده اند....
احسان
2019-11-11T22:21:32
حافظ شنید از بخت یار آمد رسید بر آن عیار... سالم سلیم آمد حکیم هر دم نکو کاری کند...
بابک چندم
2020-05-01T16:59:32
مستیش یا مستی اش -> مستی از آن عشق است و نه پشمینه پوشِ تند خوی...می گوید از مستیِ عشق ( عشق مستی آور است و خود نیز از آن مستی مستِ مست است) برای پشمینه پوش رمزی بگو تا هوش و حواسش را از دست بدهد...
..
2020-05-01T05:35:04
درودبه گمانم ش مفعول غیرمستقیم استاز مستی برای او چیزی بگو (که او بی‌خبر از عالم مستی‌است)
nabavar
2020-05-01T08:50:25
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بواز مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کندتند خویی را به مغرور بودن می توان تعبیر کرد و رمزگفتن را به هشداردادن
۸
2020-05-01T22:25:00
پشمینه پوش تندخو را که بویی از عشق نبرده است، رمز مستی بگشایید تا دست از هشیاری بشوید.
بابک چندم
2020-05-02T15:32:33
کافیست
۸
2020-05-02T22:36:35
بابک جان،بی گمان به از من میدانیدکه ضمایر ملکی م ت شو...... گاه در حالت مفعولی اند، به ویژه در شعر: که گفتت برو دست رستم ببند؟!بگذشت و بازم آتش در خرمن جنون زدو سحرم دولت بیدار به بالین آمد در بیت مورد اشاره روی سخن با پشمینه پوش تند خویی است که میباید راز مستی ( بخوانید عشق ) را دریابد. ای بسا خواجه بر عماد کرمانی خرده می گرفته استکه مراد شاه شجاع بود، شعر نیکو می سرود و شاعر گویا بر او رشک می برده است والله اعلم
nabavar
2020-05-02T22:58:55
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بواز مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کندگمانم بر دو وجهه بودن مستیش استاین ”مستیش“ میتواند هم به عشق اشاره باشد و از نظری دیگر به پشمینه پوش:از مستی عشق رمزی به پشمینه پوش بگوواز منظر دیگر از مستی ای که پشمینه پوش پس از آگاهی از رمز و راز ، خود نیز مست عشق خواهد شد
بابک چندم
2020-05-02T15:28:11
8 جانموافق نیستم!اگر که "رمز مستی بگشایید" برابر با آنرا در کل آشکار، هویدا، فهمیدنی کنید باشد...می گوید "رمزی" یا یک رمز از رموز، به عبارتی گوشه ای، ذره ای از آن گافیست...دیگر آنکه جنابش صاحب اختیار نیست که به خواست خود " دست از هشیاری بشوید"، بلکه این یک رمز از رموز یا گوشه ای، ذره ای از آن هوش را از کله او می رباید، از هوش می رود، بی هوش می شود...@ رضا ساقیبه گمانم روی سخن فرخ با شما نبود و با دیگرانی بود که بیان شما را نادیده گرفتند...
nabavar
2020-05-03T21:49:42
باز هم به محاق سانسور رفت
nabavar
2020-05-03T16:02:12
چشمانت سلامت
بابک چندم
2020-05-03T00:48:24
ناباور جان،گزینه دوم را بی خیال شو...سلسله مراتب اینگونه است:مستیش-> شنیدن رمز آن مستی-> "تا" هشیاری از سرش بپرد1-مستیش : مستیِ که؟ پشمینه پوش که بویی از عشق نبرده که مست باشد، پس مستی از آن عشق است.2- رمزی : رمز بیانگر آن مستی است، پشمینه پوش هم که مست نبود، پس این رمزی از مستی عشق است. اگر مست می بود که دیگر نیاز به شنیدن رمز نداشت....3- تا: تا رمز را نشنیده ترک هشیاری نمی کند، رمز مستی که؟ خودش؟صحبت از مستی و رمز و رازش پیش از شنیدن آن رمز و راز است و نه پس از آن -> که پس از شنیدن آن هوش از سرش می رود
nabavar
2020-05-03T12:52:45
گرامی بابک این بازبینی تاریخ ما هم جان به لبم کرد باش تا مجوز صادر شود
بابک چندم
2020-05-03T14:36:15
چشم،نشسته ام و تِکون نمی خورم...
رحمت مقصودلو
2020-02-27T17:37:49
سلام گرم به همه ی دوستانی که در این مباحث عشق و محبت عرفان و ادراک جانب ادب و نزاکت را رعایت کردند و ما را از فیض کلام خویش پر نصیب. در پایان یک سوال دبیرستانی داشتم خارج از مباحث شلوغ و پر غوغای عشق زمینی و آ سمانیتان و آن نقش ش در بیت پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیده ست بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند بسیار سپاس
رحمت مقصودلو
2020-02-27T17:41:18
سلام من در این غوغای عشق حقیقی و مجازی سوال دبیرستانی داشتم و آن نقش "ش" در مستیش است از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
برگ بی برگی
2019-09-15T18:31:39
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند  بر جای بد کاری چو من یک دم نکو کاری کند  بدکار قریب به اتفاقِ همه ما انسان‌ها هستیم که بنا به منظوری پای در این جهان گذاشتیم و زندگی فرصتی محدود به ما داده است تا علاوه بر کار و کوشش برایِ تامینِ نیازهای اساسیِ زیست،‌ به کارِ خوبِ دیگری نیز بپردازیم و آن کارِ معنوی برای شناختِ خویش و جهان است که بزرگان آن را کارِ اصلیِ انسان می دانند، اما ما یا اصلن کار نکردیم و یا اگر هم کارِ معنوی کردیم بد کار کردیم و به نحوِ احسن و نیک به آن نپرداختیم، بنظر میرسد حافظ دلیلِ این کم کاری و یا بدکاری را در نبودِ راهنمایِ معنوی جستجو می کند، پس از پیرِ آگاه و راه بلدی که دلش به عشق زنده باشد می‌خواهد تا با کرامت وبزرگواریِ خود این کم کاریِ انسان را جبران نموده و با کارِ نیکویِ خود به ما کارِ نیک کردن را بیاموزد، وفاداریِ عرفا یعنی پس از آنکه خود به خداوند زنده شدند زکاتِ علمِ خود را بپردازند و آن علوم و اسرار را باز نشر دهند تا بدکاران نیز نکوکاری را فرا گیرند. اول به بانگ نای و نی ، آرد به دل پیغام , وی  وانگه به یک پیمانه می ، با من وفاداری کند  این نای و نِی همان نیِ آغازینِ مثنویِ مولانا ست، نای حنجره عارفان است و نِی پیغامهایِ زندگی بخشی که خداوند از طریقِ بزرگان به گوشِ انسان می رساند، حافظ این بانگ را اولین کارِ نیکویِ عرفا در وفایِ به عهد می داند و پس از آن با یک پیمانه، بنا به ظرفیتِ پذیرشِ میِ عشق توسطِ سالک،‌ آن شرابِ عشق و آگاهی را به او بنوشاند که با این کار وفایِ به عهد را  به انجام رسانیده است. دلبر که جان فرسود از او ، کام دلم نگشود از او  نومید نتوان بود از او ، باشد که دلداری کند  سالک عاشق گمان می برد کار با همان پیمانه اول تمام شده و او بزودی به وصل معشوق یا دلبرِ خود رسیده ، کام دلش برآورده میگردد ، اما کار معنوی زمان بر بوده و تبدیل تدریجی ست ، پس احساس میکند به درازا کشیدن کار معنوی جان او را فرسایش داده و از عدم کامیابی و رسیدن به  معشوق  نومید می‌شود  ، حافظ می‌فرماید صبوری لازمه کار معنوی بوده و نا امیدی برای عاشق رسیدن به حضورِ معشوق جایز نیست،  سالک باید تنها به کار خود ادامه داده و میزان پیشرفت خود را با مقیاس های ذهنی اندازه گیری نکند ، باشد تا او که یک بار وفای به عهد نموده و پیمانه شرابش را دریغ ننموده ، بار دیگر با پیمانه ای دیگر دلداری خود را اثبات کند .  گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند طره و زلف یار نشانه کثرت است و فریبنده همچنان که از ویژگی های جهان ماده فریبندگی آن میباشد و از نگاه عرفا وجه جمالی حضرتش و تمامی زیبایی ها و نعمت های دنیوی از جماد و نبات و حیوان گرفته تا انسان و هر آنچه در این حیطه باشد را شامل میگردد ،رخ زیبای معشوق در پس طره و زلف زیبای او یا همین جهان فرم  پنهان است و سالک با گره گشایی و عبور از این طره است که موفق به دیدار رخ زیبای معشوق  میگردد ، گره گشایی به معنی رسیدن به خداوند از طریق نگاه درست و عاشقانه به تجلیات جمالی حضرتش در  این جهان است ، لسان الغیب از زبان سالک به حضرتش عرضه میدارد مادامی که به عنوان" من " یا از وقتی به یاد دارد می خواسته از بند و گره های این زلف ( چیزهای این جهانی) رها گردد موفق نبوده است .و بدرستی علت تاخیر در رسیدن به حضور را همین دلبستگی یا همانیده شدن با چیزهای این جهان  می بیند ،  حضرت معشوق  پاسخ میدهد که این نیز به امر اوست تا این جهان با دلبری کردن ،از انسان طراری نموده و وجه خدایی و اصل او را به یغما برد و همانگونه که میدانیم خداوند در قرآن به بیانی دیگر فرموده است به شیطان برای گمراه کردن انسان تا روز قیامت مهلت داده و این همان فرموده حضرت حق است برای آزمودن صداقت انسان در وفای به عهدش ، پس سالک هرچه کار معنوی میکند  با لحظه ای رفتن به ذهن و خطایی هرچند کوچک، طره یا زیبایی های فریبنده این جهان آن دارایی را از سالک می رباید و او خود را در همان مرحله ابتدایی می بیند و این عدم پیشرفت به دلیل نگاهِ جسمی و ذهنی  به هستی یا وجه جمالی  حضرت معشوق   است  ، پشمینه پوش تند خو ، از عشق نشنید ست بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند  پشمینه پوشی که از نمادهایِ صوفی ست به زاهد یا انسانی گفته می شود که با دید ذهنی و با  تقلید از دیگران خدایی ذهنی را متصور شده و می پرستد ، تندخویی او نیز کنایه از تعصب نسبت به باورهای خود و بر نتابیدن هرگونه جهان بینی خارج از آن اعتقادات عاریتی ست ، حافظ میفرماید چنین انسانی با عشق بیگانه بوده و بویی از آن به مشامش نخورده است ، عشق در اینجا میتواند رمز خدای حقیقی باشد که گشودنی نبوده و راهیابی به کنه و ذات او ممکن نیست و به همین علت عرفا نیز بوسیله کلماتی مانند نور ، فضای عدم  و عالم یکتایی به توصیف خداوند یا عشق می پردازند ، اما مست  و مدهوش شدن نسبت به این عشق را میتوان بخوبی رمز گشایی و با  تبدیل شدن به او بیان نمود ،برای مصرع دوم میتوان دو تأویل ارائه کرد، اول اینکه لازم است تا گوشه ای از رمز مستی و مدهوش شدن به عشق یا می که خدای حقیقی ست  برای پشمینه پوشی که با عقاید ذهنیش هم هویت شده بیان شود تا هشیاری جسمی خود را رها کرده و مست آن عشق جاودانه شود ، معنی دیگر اینکه میتوان مستیش را مربوط به پشمینه پوش دانست که او نیز مست است ، اما مست اعتقادات و مستِ غرورِ عبادت خود میباشد و باید این مستی و هم هویت شدگی با اعتقادات عاریتی و خرافی را برای او رمز گشایی کرد تا شاید خدای حقیقی خود را شناسایی کرده و او را بجای خویشتنِ کاذبش پرستش کند  .، مولانا  نیز در باره چنین انسانهایی میفرماید: ای بسا سرمست نار و نار جو / خویشتن را نور مطلق داند او  از طرفی حافظ میفرماید  :  با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی / تا بی خبر بمیرد با درد خود پرستی  پس‌ بیان رموز عشق و مستی برای این مدعی که همان پشمینه پوش است و خود پرست ، نه خدا پرست ،  آب در هاون  کوبیدن  است و چاره ای جز رها کردن او  در باورهایش وجود ندارد ،پس به استناد همین ابیات ، مستیش میتواند مست بودن پشمینه پوش به اعتقادات و خدای ذهنی او باشد ، پس چون نیست خواجه حافظ معذور دار ما را  و هر دو معنی میتواند مورد نظر وی بوده باشد، درواقع  پیام این بیت به سالکی ست که قدم در راه عاشقی گذاشته و حافظ نسبت به انحراف در راه عاشقی و قرار دادن خدایی ذهنی در مرکزش که نتیجه آن دردِ خودپرستی میشود هشدار می دهد . چون‌  من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان  سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند  گدای بی نشان یعنی انسانی که رمز عشق را دریافته و  فقر یا  نیاز واقعی خود برای بازگشت به اصل خدایی اش را احساس کرده و بپا خاسته  است ، و این قیام بمنظور   نشان جستن و شهرت یا خود نمایی نبوده است ، یعنی با صدق دل و نیت واقعی اقدام به این کار معنوی نموده است ، پس او گاهی می اندیشد که آن سلطان جهان کجا و رند بازاری چون وی کجا ؟ چگونه وصال  چنین  یاری  ممکن خواهد بود  ، رند بازاری یعنی انسانی که در کسب سود بسیار مهارت داشته و حسابگر است ، یعنی فکر اینکه سالک برای این قیام کرده و قصد رسیدن به حضور سلطان را داشته باشد برای اینکه چیزی مانند بهشت عایدش شود نیز میتواند او را از راه عشق باز دارد ، مولانا میفرماید  :  تو مگو ما را بدان شه بار نیست / با کریمان کارها دشوار نیست   و   از خدا غیر خدا را خواستن  /   ظن افزونی ست و کلی کاستن  هشیاری پشمینه پوش نیز مانند رند بازاری ست که با عبادت و ریاضت در این جهان سوداگری کرده و با طمع بهشت موعود بر اعتقادات  عاریتی خود پافشاری میکند . زان‌طرّه‌ی پرپیچ و خم‌سهل‌است اگر بینم ستماز بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیّاری کنـددر این بیت زیبا نیز حافظ میفرماید از ستمی که از پیچ و خم های فراوان این طره (جهان فرم ) به او یا سالک راه عشق  میرسد باکی ندارد و از بند و زنجیر های آن نگران نیست چرا که او عیارانه از این جهانِ فُرم بهره برده (می رباید ) و آن را به انرژی زنده زندگی یا غذای معنوی تبدیل نموده  علاوه بر افزودن به داشته های معنوی خود،  در قالب این ابیات منور به بینوایانی چون ما ارزانی میدارد حافظ میفرماید هر کس چنین کند زنجیر های این جهان مادی بر او کارگر نخواهد بود و توان در بند نمودن چنین انسانی را نخواهد داشت . عیاری کردن از طره زیبای یار  پاتک زدن به طراری  آن طره است که در بیت چهارم  آمده و از رندان زیرکی همچون حافظ بر می آید. شد لشگر غم بی عدد از بخت می خواهم مدد  تا فخر دین عبدالصمد  باشد که غمخواری کند  فراوانی لشگر غم میتواند بدلیلِ طراریِ انسان از زلف معشوق یا وجه جمالی حضرتش باشد، این لشگرِ غمی که بی حد و حساب هستند آمده اند تا به محضِ طراری، حضور را از انسان هایی که صمد نیستند و طمع بر زلفِ یار( این جهان) دارند بربایند و او را گرفتارِ غمهایِ بیشمار کنند، یعنی هر چیزی را که انسان از این جهان ربوده و در مرکزِ خود قرار دهد موجب غم و اندوهش خواهد شد، بخت به معنی اقبال و شانس است و در اینجا می تواند معنیِ سعادتمندی نیز بدهد، و حافظ یا سالک باید از این بخت محتوم خود یا درواقع از خداوند طلب استمداد کند تا با اظهارِ بی نیازی از چیزهایِ ذهنی و توهمیِ این جهان از محاصره این لشگرِ بزرگ و پرتعداد مصون بماند، عبدالصمد همچنین میتواند نام انسانی باشد که با زنده شدنش به خداوند مایه فخر و مباهات دین یا خدای حقیقی باشد و با این یکی شدن با خداست که تمایزی بین چنین انسانی با خدا نبوده و انسان میتواند او را غمخوار خود بداند، از سوی دیگر همانطور که گفته شد عبدالصمد انسانی ست بی نیاز از چیزهایِ بیرونی، درست نقطه مقابل پشمینه پوش، که مهربانی این خصیصه  الهی در او نیز وجود داشته و در راه عاشقی با سالک غمخواری کرده و به او امید میدهد ، کاری که بزرگانی همچون عطار ، مولانا و حافظ با این ابیات جاودانه انجام داده و غمخوار و همراه سالکان و عاشقان هستند . با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او  کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند  چشم پر نیرنگ ، دیدن جهان با دید نیرنگ یا مکر است ، پس توصیه حافظ به سالک این است که اگر بخواهد در راه عاشقی و سیر الی الله با مکر و تدبیر حرکت کرده و علاوه بر قرار دادن عشق خداوند در مرکز خود ، نیم نگاهی نیز به طره سیاه رنگ همچون شب او داشته و دلبسته هر چیز این دنیا شود باید بداند چشمِ این طره که خود در مکر و نیرنگ سرآمد است بسیار از او طراری کرده و حضور یا داشته های معنوی او را به یغما خواهد برد و سالک باید سر از نو کار معنوی را از صفر شروع کند ، دلبستگی یعنی بسته شدن آن چیزها به دل و مرکز انسان ، یعنی عاشق شدن بر طره و زیبایی های این جهان فرم و البته که دو عشق همزمان در یک دل نمی گنجد ، قطعآ  انسان میتواند و باید از  نعمات و زیبایی های این جهان بهره ببرد اما نخواهد که با طراری آن چیزها را از آن خود بداند، عارف به هرچه در هستی ست نظر کند جز وجه و رخ زیبای معشوق  ازلی را نخواهد دید و حتی عشق به انسان دیگر را نیز در همین راستا و تمرینی برای رسیدن به آن عشق جاودان می بیند، پس‌ چنین نگرشی نسبت به جهانِ فرم یا طره که شبرنگ است و جذاب، وی را از لشگرِ غم در امان و محفوظ می دارد.  
محمد رضا
2019-09-01T11:52:46
درودها دوستانزنده باد سید علی ساقی
محمد رضا
2019-09-01T11:53:37
به نظر بنده حرفهای سید علی ساقی کاملا صحیح است در مورد اندیشه حافظ
زیبا
2020-12-20T15:14:47
با تشکر از همه نکات مفیدی که دوستان زحمت کشیدن و گذاشتن. یک طرح کلی که به نظر من می رسه: حال و هوای شعر غمگین است. حافظ در دوران سیاهی است که نای و نی قدغن شده و البته می. همه هم به نام دین. و از طرفی وفاداری بسیار بسیار نایاب شده! حافظ که اینکاره هست پس در این دوران بدکار محسوب می شود. در ناامیدی و قحطی وفاداری آرزوی کسی می کند که این نوش دارو را به مردم بدحال برساند پس آن فرد باید واقعا وفادار باشد. اولا نوای نای و نی را که مستقیم از دلبر به دل پیغام می آورد. دوم پیمانه ای می برای حافظ. چرا آرزوی می دارد؟ در ادامه شعر: شکایت از دلبر در این دوران سیاه و اوضاع پیچاپیچ و در هم بر هم زمانه که روح زلال را رنج می دهد. شاید همان دلبر هم به حافظ می گوید با این پشمینه پوشان عیبجو از مستی حرف بزن باشد که دست بردارند. بنابراین حافظ دوباره به خودش می آید و مقام دلبر را که قبلا از او گله کرده بود یادآور می شود و به پیشنهاد او تصمیم به عیاری می گیرد ... تا می رسد به نام کسی که دعا می کند از او دستگیری کند و غمش را بزداید. در بیت آخر هم شاید دوباره به خودش نهیب می زند که قصد این زمانه پر نیرنگ نکن ...
محمود عبادی
2020-12-07T17:23:37
دوستان عزیز:آیا توجه کرده اید که جز مصرع اول مطلع در الباقی اولین مصع ها ی این غزل زیبا قافیه وجود دارد مثلا:اول به بانک نای و نی/ آرد بدل پیغام ویو الی آخر غزل.زبان فارسی در دست خواجه مانند موم بوده است اگر تنگنای قافیه سبب شده است که عده ای از شعرا نتوانسته اند شعر خوب بگویند این عرصه برای خواجه جولانگاهی بوده است تازیباتراین حرف ها را در دلکش ترین اوزان عروضی برای من و شما بیادگار بگذارد. ما باید شکر گذار خدا باشیم که پارسی زبان مادری ما میباشد چرا که بوسیله آن میتوانیم شعر خواجه را بخوانیم و لذت ببریم.
محمود عبادی
2020-12-13T16:24:56
دوستان توجه کرده اید که غیر از مصرع اول مطلع در اولین مصراع های بقییه ابیات این غزل خواجه غوغا کرده است بنوعی که در هرمصرع قافیه و وزن وجود دارد به عنوان مثال " پشمینه پوش تند خو/ کز عشق نشینده بو" که بین کلمه خو و کلمه بو قافیه وجود دارد خواجه هر چه گفته دلربائی کرده است. وی با انتخاب زیباترین اوزان عروضی ما نند بحر رمل عده زیادی از غزلیاتش را در این وزن سروده است و بهمین ترتیب است وزن دلنشین غزل حاضرکه رجز مثمن سالم است و سعدی نیز در این وزن پیش از حافظ طبع آزمائی کرده است.
رضا
2021-02-21T01:23:09
مرشد مرادی بخشی از این شعر را به طرز فوق العاده ای اجرا کرده اند: پیوند به وبگاه بیرونی
امین
2020-08-06T16:58:25
درود بر همه ی دوستان و تاریخ مایان خوانش این غزل توسط مرشد مرادی در دهه ی پنجاه که در برنامه گلچین هفته پخش شده رو گوش کنید تا عظمت این شعر دستتون بیاد
lahze
2020-06-04T15:27:51
سلامتابلو هست که حافظ در مستیش منظورش عشق بوده. میگه از مستی عشق یک رمزی از دریای رموز براش بگو تا هوشیاری خودش رو از دست بدهترسم که اشک در غم ما پرده در شودوین راز سر به مهر به عالم سمر شود
Tak
2020-10-06T18:37:58
در دیوانی که من دارم بیت آخر به این صورت هست .مصرع دوم : کان چشم مست شنگ او بسیاری مکاری کند .باتوجه به مصرع اول به نظر میاد درست باشه .
عرفان
2020-09-23T11:42:00
خوانش آقای فریدون فرح اندوز در اولین ویس بسیار زیبا بود حتما گوش بدین
ادوارد
2017-09-29T11:35:56
اقای فرخ شما همانطور که خود فرموده اید بچه ها اینگونه میفهمند و البته افرادی که اینگونه نمی فهمند و نظری مخالف نظر شما دارند انسان های بزرگی هستند که در پیاله عکس رخ یار دیده اند و بچه های بیخیر از لذت شرب مدام انها بهتر است به بازی های خود مشغول باشند و از ظن خود یار ایشان نشوند و این حکم ادب است . و خوب است که بزرگ شویم و نه از روی هوس بلکه از روی فهم و منطق با مطالعه و تحقیق مطلبی را درک کرده ابتدا برای خود و سپس در صورت لزوم برای غیر نقل کنیمامیدوارم موفق باشید
بی سواد
2017-09-29T16:39:01
naaz, دلبر رخت سفر بسته بود ، دلشده سرآسیمه، بی قراردیوان خواجه گشود: دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد........باورش دشخوار است، اما راست است، پیش آمد به چشم خویش دیدم.
عقل سرخ
2017-07-16T20:23:22
وزنی زیبا و تند با قافیه میانی.طبق اطلاعات کسب شده فخرالدین عبدالصمد استاد شیخ بوده
فرخ مردان
2017-08-11T10:07:16
1- توضیحات @ سید علی ساقی را بخوانید. مطابق حاشیه قزوینی-غنی، منظور "عبدالصمد بحرآبادی از رجال و امرای معاصر حافظ" بوده است که ظاهرا تعمدا ندیده گرفته اید.2- چرا اگرچیزی را معنی نتوانستید کنید یا مبهم بود به هردلیلی، نتیجه می گیرید فورا که رمز آلود و پرده درپرده است؟ هر بچه ای هم متوجه میشود این اسم عبدالصمد اشاره به شخصی هست و یک مدحِ با متانت هست در واقع.واقعا هدف از بالا بردن این شعرای گرانقدر به مقام ماورای انسانی چیست؟ آیا فکر میکنید خدمتی به فرهنگ ما میشود؟ اینها هم آدمهایی بوده اند مثل من و شما، فرزند زمان خودشان و البته با استعدادی سرشار. بت درست نکنید لطفا.
امیرحسین
2017-12-25T04:32:29
استاد شهرام ناظری این شعر را فوق العاده زیبا خواندند...واقعا با آواز ایشان می توان خیلی زیبا دردناکی غم عشق موجود در این شعر را درک کرد.
کامر
2017-12-02T01:42:26
8-شد‌ لشکر‌غم بی‌عدد ‌از ‌بُخت می‌خواهم مددتا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کندمراد از فخر دین حضرت مولی امیر المومنین علیه السلام است که هم فخر دین است و هم بنده خاص حضرت صمد که از اسماء الهیه است و است که امداد به بندگان خدا میرساند چون اولا حضرت حافظ از دراویش و صوفیه و از اولیاء الهی و عرفا حقیقی است که به وصال یار رسیده است و اکثر اهل باطن و تصوف و عرفان حقیقی سلسله خود را به حضرت مولی منتهی می دانند و چون حضرت مولی صاحب ولایت کلیه الهیه هست که مقام ولایت هم همان مقام عبودیت محضه است و ممد و امداد رسان برای تمام مخلوقات عالم، لذا شعر حضرت حافظ را باید بر اساس مرامش تفسیر کرد نه بر اساس پندار خود و گرایش اعتقادی خود
naaz
2017-06-02T18:09:20
هفته بعد باز دیدیمش گفتیم اسمت چی بود؟گفت :دلبر که جان فرسود از او!گفتیم مگه تو هم بلدی؟ گفت :اسممه! رفت.عین رفتن جان از بدن، دیدم که جانم میرود!
منوچهر تقوی بیات
2017-05-04T06:38:13
در این غزل روی سخن حافظ با انسان است؛ «آن کیست کز روی... »، از نگاه من پیچیده ترین بیت این غزل بیت هشتم آن است. من در اینجا می کوشم دیدگاه خود را درباره این بیت بنویسم:8 ـ شد‌ لشکر‌غم بی‌عدد ‌از ‌بُخت می‌خواهم مدد تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند همانگونه که می دانیم پژوهندگانی مانند دکتر قاسم غنی ، دکتر معین و دیگران « عبدالصمد» نامی را درمیان دوستان و هم دوره های حافظ تا کنون نیافته اند که فخر دین باشد. با توجه به واژگان « رمزی بگو » در بیت پنجم و نیز رمز و رازهایی که در شعر حافظ نهفته است، گمان می رود که رمزی در این بیت نهفته باشد ، پس ما به چشم رمز به این بیت می نگریم و یک یک واژه ها را ، ژرف تر و به شیوه ای رمزآمیز ، بررسی می کنیم. « لشکر غم » ؛ می تواند انبوه طره ی دلبر باشد که حافظ در بیت چهارم می گوید : « گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام » و در بیت پنجم و ششم این « بند و زنجیر » همچنان دل حافظ را در بند خود دارد. « لشکر غم » هم می تواند نشانی باشد برای لشکر ابر سیاه ، که رمزی است از آیین و باور خرمی یا سیمرغی . غم ـ در زبان عربی به صورت مصدر و اسم هر دو به کار می رود. در فارسی بیشتر به صورت اسم استفاده می شود و به معنای اندوه، تیمار، آذرنگ ، دلتنگی، مه آلود و ابرناکی، ناهویداشدن راه و. . . است. در زبان فارسی از آن مصدرمرکب می سازند مانند: غم خوردن، غم داشتن ، ابرناک شدن هوا و مانند آن. واژه ی « بُخت »از ریشه ی بوختن در زبان پهلوی به معنای نجات دادن و رهایی دادن و رستگار کردن است. بُخت به معنی پسر ، بنده ، نجات داده ، نجات یافته هم آمده است. دهخدا می نویسد : « نام پادشاهی جبار است که پدر او نصر بود و بیت المقدس را ویران کرد . . . نام پادشاه بابل خراب کننده ی بیت المقدس . . . بُخت النصر، به صاد معرب و مغلوب ، نرسی است ، بُخت النرسی هم گفته می شود . . . عطارد ، سیماب ، تیر ، که معنای آن نافذ در امور است ، دبیر فلک ، خدای روز چهارشنبه و . . . » نام های بسیاری در زبان فارسی از واژه ی بُخت ساخته شده است مانند : بُخت نرسه ، بُخت نرسی ، بُخت آذر ، بُخت آفرید ، آذر بُخت ، فیروز بُخت دُخت ، یزدان بُخت . . . آنچه در بالا گفته شد نشان می دهد که بُخت نام یکی از خدایان ایران باستان و آیین خرمی است که مسلمانان و نیز زرتشتی ها آن را کفر می دانسته اند !! درباره ی واژه ی « بَخت » دهخدا می نویسد : « در اصل بخش بوده ، شین معجمه را بدل به تا کرده اند. یعنی بخش ، قسمت ، بهره ، مقدر و نصیب ، دولت ، سعادت ، اختر طالع ، پیشانی ، فره ایزدی شاهان ، فره و . . . بخت سپهری و . . . »فخر یعنی چیره شدن بر کسی ، مباهات ، سرافرازی ، بالیدن ، نازیدن به خوی نیکو. دین ـ دهخدا درباره ی این واژه می نویسد : « یعنی کیش ، طریقت ، شریعت . در سانسکریت و گات ها و دیگر بخش های اوستا مکرر کلمه ی " دئنا " آمده . دین در گات ها بمعانی مختلف کیش ، خصائص روحی ، تشخص معنوی و وجدان بکار رفته است و بمعنی اخیر دین یکی از قوای پنجگانه ی باطن انسان است . . . » بنا برباور آریایی های باستانی، نیروهای درونی انسان {سروش ( ایزد شنیدن ) ، رشن ، بهمن ( ایزد خرد و باور) ، بهرام و رام } ایزد هایی بودند که مانند حواس پنجگانه در خود انسان رشد می کردند و تن آدمی را یاری می دادند این نیروها ماوراء طبیعی نبودند.فخر دین یعنی مباهات یا سرافرازی یک دین یا باوراست. این گوشه از رمز را نظامی با اشاره به آیین سیمرغی چنین می گشاید : « سریر سرافراز شد نام او ـ درو تخت کیخسرو و جام او » و نیز « سریر افروز اقلیم معانی ـ ولایت گیر ملک زندگانی ». « عبدالصمد » را اگر رمزگونه نگاه کنیم، می شود « ابدالصمد » نوشت. اِبدال به معنی قرار دادن حرفی به جای حرف دیگر است ، ابدال صمد یعنی تغییر حرف های "صمد" می شود که می شود مبدل کردن "صمد" به « س ، مذ » . سه مذ یا سه مد به معنای سئنا sēna یعنی سیمرغ است که در شاهنامه زال پدر رستم(انسان = مردم) را پرورش می دهد . از نگاه رمز این نشان ها در این بیت هست؛ «لشکر غم» یعنی ابر سیاه ، « بُخت » که خدایی ایرانی و نشان کفر است ، « فخر دین » که سرافرازی باور یا کیش است ، می تواند؛ سریر سرافراز ، باشد و سرانجام « عبدالصمد = ابدال صمد » که می شود سه مذ ، که همه نشانه های باور خرمی یا سیمرغی ( جهان خدایی ) است. درباره ی سیمرغ یا عنقا حافظ می گوید: « من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه ـ قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم 2 / 312 » ؛ مرغ سلیمان هد هد است و پیشه اش قاصدی و پیام رسانیدن است . مولوی بلخی می گوید: « نوبت هدهد رسید و پیشه اش ـ وآن بیان صنعت و اندیشه اش ».فرهنگ فارسی معین درباره ی سیمرغ می نویسد : [ پهلوی sēna- murv , sēnē - muruk ] در فروردین یشت بند 97 آمده ، فروهر پاکدین سئنه saēna پسر اهوم ستوت را می ستاییم . . . در مینوگ خرت ( پازند ) آمده . . . آشیان سین مورو ( سیمرغ ) بر درخت " هرویسپ تخمک " است که آن را "جد بیش " ضد گزند می خوانند و هرگاه سین مورو از آن درخت برخیزد هزار شاخه از آن درخت بروید و چون بر آن نشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم هایش پراکنده گردد. » مهرگان و جشن خرمن و گردآوری تخمه ها، جشن خدای مهر یا سیمرغ و همای بوده است . لغت نامه ی دهخدا از قول فرخی سیستانی می نویسد: « مهرگان آمد و سیمرغ بجنبید زجای ـ تا کجا پر زند امسال و کجا دارد رای » . مهرگان ، مهر و سیمرغ افسانه نبودند بل که باورهایی بودند که مردم با آن ها زندگی می کرده اند. لغت نامه ی دهخدا زیر واژه ی مهریا خدای مهر می نویسد : « یکی ازبغان یا خداوندگاران آریایی یا هند و اروپایی پیش از روزگار زرتشت است. . . نام گیاهی باشد که آن را به فارسی مردم گیا و به عربی یبروح الصنم خوانند ...[( سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت ـ به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم 3/366 م.ت.ب)] آریاییان هنگام ورود به ایران قوای طبیعت مثل خورشید و ماه و ستارگان و آتش و خاک و باد و آب را می پرستیدند. خدایانی را هم که مظهر قوای طبیعت بودند « دئوه » می خوانده اند. . . » واژه ی دئوه در فارسی بد نام شده و امروز " دیو " نامیده می شود و عاشق را هم که مذهب او عشق است ؛ دیوانه می نامند. یادآور می شویم که حافظ نیز مانند پدران آریایی خود پرستنده و ستایش کننده ی قوای طبیعت بوده است : « مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو ـ یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو 1 / 399 ». این بیت خواجه ، همانند شعر فرخی درباره ی سیمرغ و مهرگان است که در بالا از آن یاد کردیم. غم خواری ـ دهخدا در زیر این واژه می نویسد : « دوستی حقیقی و شفقت و شرکت در غم و اندوه ، تیمار داری ، دلسوزی ، غمگساری ، مهربُنی و . . . » معنای بیت بالا، به گونه ای معمولی و متعارف می شود : شمار لشکر غم ( کدام لشکر و چرا ؟ ) فراوان شد ، از اقبال ( بَخت ) یاری می خواهم تا افتخار دین ، بنده ی خدا (کدام بنده ی خدا و یا کدام عبدالصمد ؟ و این چه رابطه ای با دلبر و گیسوی وی دارد ؟ ) باشد که غمگساری کند. اما به چشم ما، این بیت دارای رمزی بوده و ما کوشیدیم آن را بگشاییم . کار به درازا کشید و پیچیدگی های فراوانی داشت. چکیده بیت هشت؛ 8 ـ سیاهی زلف دلبر( غم دلبر ) بی شمار شد ، از ایزد رهایی بخش ( دبیر فلک یا عطارد ) یاری می خواهم، امیدوارم سرافراز کیش ( یا کیش سرافراز )؛ سه مذ ( sēna سئنا = سیمرغ ) خدای مهر، دلسوزی و مهربُنی کند.نتیجه :در این غزل خواجه ی شیراز درباره ی درون مایه ی فرهنگ ایرانی که وفاداری به انسان ، موسیقی ، می ، پیمانه و پیمان است؛ سخن می گوید. رمز عشق خود را به ایزد مهر به شیوه ای رندانه بازگو می کند و سراندیشه های رندی را به گونه ی زیر بر می شمرد: • رند وفاداری به انسان را نکوکاری می داند( بیت 1 )• برای رند بانگ نای و موسیقی پیام درونی انسان است و « می » نشان وفاداری به فرهنگ مردم پرست ایران است. ( بیت 2 ) • در راه عشق به انسان وفادار است و از بی مهری یار( مردم ) ناامید نمی شود( بیت 3 ) • رند می داند که دستیابی به زلف یار و مهرورزی با وی دشوار است و این دشواری را از ویژگی های خصلت انسان می داند. ( بیت 4 )• زاهد پشمینه پوش را از عشق و رمز و راز مستی ، بی بهره می داند.( بیت 5 )• رند که پای بند هیچ آداب دینی و اجتماعی نیست خود را در برابر نوع انسان کوچک و کم بها می داند. ( بیت 6 ) • رندان نیز مانند عیاران در راه عشق به مردم از بند و زنجیر باکی ندارند ( بیت 7 ) • رند در راه عشق از خدای مهر( س مد = sēna سئنا = سیمرغ ) دلسوزی و مهر بُنی می خواهد. (بیت 8 ) • چشم یار را زیبا ، افسونکار و درد سرآفرین می داند. ( بیت 9 ) منوچهر تقوی بیات
حسین
2017-05-10T15:47:42
بیت اول را من چنین سراغ دارمآن کیست کز راه کرم با چون منی یاری کندبر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
nabavar
2017-05-07T00:37:37
همین مانده بود که بَخت را ” بُخت “ بخوانیم خداوند شفا بدهد
سید حسن
2018-09-03T08:53:48
این غزل فوق العاده است و یک شاهکار، رحمت خدا به روان پاک حافظ که نظیر نداره واقعا. راجع به مصرع دوم بیت آخر که یکی از دوستان هم در همون حاشیه های اول تذکر داده بود که باید تصحیح بشه خواستم بگم باید به این شکل تصحیح بشه: کان چشم مست شنگ او... یعنی دو کلمه مست و شنگ به این ترتیب پشت هم بیایند. احتمال میدم منظور دوستمون هم همین بوده و اشتباهشون از بی دقتی بوده.
فاطمه
2018-09-12T10:53:48
اگر می خواهید این شعر وارد جان شما شود، به آلبوم آتشی در نیستان با آواز استاد شهرام ناظری کوش دهید.
احمد
2018-03-12T18:09:05
در هرزمان مجذوبان وعشاق پوشیده ای وجود دارند که بعضی از اولیاء آنان را میشناسند چه بسا فخرالدین عبدالصمد یکی از آنان بوده باشد . این عشاق به خداوند بسیار نزدیک اند که بقیه از آنان طلب کار گشایی مسایل روحی را میکنند.
نیکومنش
2018-01-20T15:15:00
درود بیکران بر دوستان جان -آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کندبر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کندمعنی و مفهوم ابیات:آن عاشق صاحب نظر به وصال رسیده کیست و کجاست که از روی کرم به وفا داری هم کیشی با من ، منی که الوده به گناه منیت هستم را به سوی دوست رهنمون کرده و در حق من نکو کاری کرده باشد2-اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام ویوان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کندبدین گونه که به دلیل کامیابی از دوست وجود او چون نی و هرچه از دهان او بیرون می اید آوای دوست است باعث آسوده خاطری روح و روانم گشته وبه یاد وصال با دوست با من هم پیمانه شده وجام وجودم را از می معشوق لبریز کند.3-دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از اونومید نتوان بود از او باشد که دلداری کندوبا اینکار از انجا که چشم دلم هنوز به رخ زیبای دوست منور نگشته و جانم در این راه فرسوده گشته است و هنوز امید به وصالش در وجودم برق می زند موجب ارام دل و خاطر من گردد.4-گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌امگفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کندبه او گفتم که با این همه تلاش از زمانی که هست شده ام هنوز نتوانسته ام حتی یک گره از زلف یارم را باز کنم و دایما اسیر زنجیر زلف یار هستم او به من گفت من چنین خواسته ام که با تو چنین دلبری و افسونگری کند 5-پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بواز مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کندبه او گفتم که این پشمینه پوستان قیافه حق به جانب گرفته تند خو از عشق هیچ بویی نبرده اند لطف کن و رمزی از حقایق عشق برایشان باز گو کن که دست از این خود باهوشی برداشته و به عشق برسند6_چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنانسلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کندبه او گفتم گدای بینام و نشانی چومن چگونه می تواند آن پادشاه عالم را به یاری برگزیند و چگونه ممکن است سلطان نظر و علاقه پنهانی و درونی با من رند مقیم کوچه بازار داشته باشد7-زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستماز بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کندمن در راه عشق محبوب همچو آن عیار و جوانمرد جان باخته ای هستم که هیچ ترسی از بند و زنجیر گیسوان یار ندارم و محال هست که از ستم ‌و جفا های زلف یار رنجشی به دل بگیرم8- شد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مددتا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کنددر راه عشق او از هر جهت غم های فراوان به سوی من روانه می شوند دستم به دامن اقبال دراز گردیده که مرد یگانه و بی همتای خدایی که باعث مباهات دین می باشد (مجازا وزیر...)پیدا شده و غمخواری مرا بکند -با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ اوکان طره شبرنگ او بسیار طراری کنداو به من گفت:حافظ با چشمان پر از حیله و فریبی که من از نگار ازلی سراغ دارم قصدو نیت او را نداشته باش چرا که زلف مجعد به هم پیچیده او بسیار بی رحم و جان کش و یغماگر می باشد. سربه زیرو کامیاب
سیدعلی ساقی
2018-07-17T21:41:52
جناب فرخ خان درنوشته این ناتوان مطلبی درمورد فخردین عبدالصمد آنگونه که شما روایت نموده اید وجودندارد. احتمالاً نوشته ی عزیزی دیگررامطالعه فرموده سپس روی انتقادتان رابه سمت حقیرگرفته اید. تنها چیزی که من درمورد این بنده خدا نوشته ام این است:".....از طالع واقبالِ نیک کمک می طلبم وامیدوارم که “فخر دین عبدالصمد” ( از عالمان و اندیشمندانِ هم عصرِ حافظ ) به دادم برسدوباعطوفت ومهربانی،غم ازدلم به زداید"لطفاً درمطالعه وانتقادازمطلب دقت فرمائید.ضمن اینکه بنده هم باشما درمورد تفسیرها وتاویلهای متعصّبانه که شما اشاره فرموده اید هم نظروموافق هستم.بنده نیز مثل شما ازکسانی که مغرضانه یاجاهلانه حافظ رادر جایگاهی دورازدسترس قرارمی دهند دلم خون است. حافظ مردمی ترین شاعرتاریخ این سرزمین هست واتّفاقاً برخلاف نظرهمین آقایی که شما مطالب اورا اشتباهاً به من نسبت داده اید حافظ همه ی عقاید خودرا پیرامون خدا ،عشق،انسانیّت ودین ومذهب،تعصّب وخشکه مغزی و..... خیلی ساده، روشن وبی تکلّف باشهامتی بی نظیربیان کرده ونیازی نیست مابه آنها آب وتاب داده وچیزهایی اضافه کنیم که روح نازنین حافظ نیزازآنها بی خبربوده وقطعا باشنیدن آنها به خنده می افتد. سوال فرموده بودید که چرا این حضرات چنین می کنند وحافظ را رازآلود وقلعه ای تسخیرناپذیرمعرفی می کنند؟ پاسخ روشن است آنها ازشناخته شدن حقیقت حافظ هراس دارند ونمی خواهند مردم باشخصیت وطرزفکر این رندِ فرهیخته آشناشوند. برای آنکه اندیشه های ناب حافظانه باتعصّب وخشونت وجنگ وریاکاری همخوانی ندارد واگرپرده ازاین اندیشه های نغزوروشنگرانه برداشته شود ریاکاران رسواخواهندشد.
سیدعلی ساقی
2018-07-17T22:40:10
جناب فرهادپیرمرد،درنوشته این ناتوان هرگز ادّعا نشده که حافظ باد وخورشید می پرستیده ، این حاصل خطای برداشت ِشماست. حافظ خداپرست بوده حافظ ِ قرآن بوده ودرفضایی کاملاً مذهبی بزرگ شده بود، لیکن باتوجه به غزلیّاتی که ازاوبه جامانده،دیری نکشیده که بامشاهده ی تعصّب ودروغ ودغل وریاکاری ازمتشرّعین یکسویه نگرِ آن زمان، همانها که امروزه نیزبصورت داعش ظهورکرده وغیرازخودشان همه راناحق می شمارند، خیلی زود طریق رندی درپیش گرفت،تعصّب وفرقه گرایی وخشکه مغزی را نشانه ی جهالت ونادانی دانست وبه یک نوع آزاداندیشی بامحوریت عشق ومحبت وانسانیّت رسید وتاپایان عمردراین طریق گام برداشت. ازهمین روست که اندیشه های اوباضوابط ومعیارهای مذهبی،قومی گرایی وتعصّب همخوانی ندارد. اورندی وارسته ازقید وبندِ تعلّقات دُنیی ودینی هست واورانمی توان به هیچ یک ازادیان نسبت داد. به صرف ِ خواندن یک یا چند بیت ازحافظ درمورد یک مذهب،نتیجه گیری درمورد اینکه حافظ چه مذهبی داشته نادرست ونشانه ی شتابزدگیست. باید کلیّات اندیشه های اورا کاوید تابه نتیجه ی قابل قبولی دست یافت.اودرحالی که درقالب هیچ یک ازمذاهب ومسلکها نمی گنجد با همه ی مذاهب،ملّتها ومسلکها نیزپیوندی عمیق دارد چراکه اوطریق عشق وانسانیت رابرگزیده واین طریق شاهراه همه ی طریقهاست.جنگ هفتاد ودوملت همه عذربنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
علی
2018-06-24T06:48:14
چقد قشنگه این شعر. حال و هوای عجیبی داره
نادر..
2018-06-11T12:49:42
درود دوستان جانبه گمانم منظور حافظ پیام رسانی است که به مقام وحدت رسیده و با این هم پیالگی، او را نیز بی خویش خواهد نمود..عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا...
روفیا
2018-06-11T13:00:23
درود نادر جانچنین پیام رسانی که شما توصیف کردید بس اغواگر و وسوسه انگیز می نماید!معشوق هر چه باشد بهتر از این نمی تواند باشد!
حسین،۱
2018-06-11T15:31:46
آفرین نادر.. گرامی خلوص نیت و بی آلایش بودن نعمتی ست ارزندهمبارکتان باشدزنده باشید
روفیا
2018-06-11T11:26:07
نمی دانم حسین،1 گرامیوفاداری یعنی به جای آوردن پیمانانتظار وفاداری از پیامرسان و بعد هم پیالگی کمی عجیب است نیست؟ البته شاید چون این موضوع یک بک گراند ناخوشایند در ذهن من دارد چنین احساس می کنم. مردی در شیراز دلباخته دخترکی بود و نمی دانم از چه رو برای برقراری ارتباط با وی دست به نامه نگاری زده بود و نامه ها را به دخترخاله اش می داد تا به معشوق برساند. دخترخاله نامه رسان هم در این آمد و شد از فرصت استفاده کرد و حق وفاداری با پسرخاله را تمام و کمال به جای آورد. القصه ازدواج سر گرفت و ثمره آن هم سه فرزند معلول بود.
حسین،۱
2018-06-10T23:37:19
روفیای گرامی نمی دانم من اشتباه فهم می کنم یا شما به بیت اول غزل التفات نکردید.آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کندبر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کنداول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام ویوان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کندشاعر به دنبال کسی ست که به بانک نای و نی از معشوق پیغامی آورد ، سپس با او هم پیاله شود. و این لطف را منتهای نکوکاری و وفاداری پیام آور می شمارد. یا شاید هم در آخر غزل از اقبال خویش مدد میخواهد و امیدش به عبدالصمد است و یاری او اگر منظور شاعر را متوجه نشدم خواهش می کنم راهنمایی کنید.زنده باشید
حسین،۱
2018-06-14T00:24:27
حسین،1 نوشته:آفرین نادر.. گرامیخلوص نیت و بی آلایش بودن نعمتی ست ارزندهمبارکتان باشدزنده باشیدبا تشکر، نظر شما به زودی پس از بازبینی برای همه قابل مشاهده خواهد بود.هنوز در باز بینی ست؟
حسین،۱
2018-06-14T01:28:51
دوستان جان چهار بار حاشیه نوشتم ، رفت به محاق بازنینی زنده باشید
۷
2018-06-12T08:48:50
پشمینه پوش تندخو فاعل است که به جای آن کیست می آید(شاید فرستاده صمد آقا) و مزه شراب را به کام تلخ تلخ میکند و شاعر از بخت بد خویش به بخت بلند عبدالصمد تونل میزند و کرم و وفاداری را بی واسطه در او می یابد.کرم میتواند کیسه پول باشد.
روفیا
2018-06-10T09:37:35
دوستان دیریندر کانال تلگرامی تاریخ ما لینک گروهی برای حافظ خوانی درج شده است. اگر دوست دارید عضو شوید. گرچه تعداد پست های متفرقه بسیار زیاد است و رشته افکار دایما از هم گسسته می شود. بنده درآن گروه پرسیدم فاعل این بیت کیست :اول به بانگ نای و نی آرد به من پیغام ویوانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند ولی پاسخی نگرفتم. نیم بیت نخست از پیغام رسان می گوید، نیم بیت دوم چه می گوید؟ پیغام رسان با یک پیمانه می وفاداری کند؟؟ وفاداری یعنی کار را به انتها رساندن! مگر اینکه بگوییم پیغام رسان خود معشوق است که با به ارمغان آوردن عشق پیغام و موهبتی از جانب خدای « وی » می آورد!
در سکوت
2022-03-31T16:20:59.5988788
این غزل را "در سکوت" بشنوید
یوسف شیردلپور
2023-01-22T16:56:19.3862774
بادرود بیکران خدمت دوستان گرامی تاریخ مای وزحمت کشان این سایت پربار ومفید ادبی،  این غزل حضرت حافظ هم زیباست  اما براستی ببشتریا همه غرلیات حافظ  که نه بیشتر شاعران مشهور ما پرمعنا وزیبا هستند واینکه بگیم مولانا دراوج وصدر همه شاعران است کمی مشکل است چون هرشاعری در یک سبک وسوغی تبحری خاص دارد وشاهکاری در سرودن شعر یکی معنوی یکی حماسی یکی عرفان وآن یکی عاشقانه وحتی اجتماعی وگاها سیاسی،  بطور مثال غزل 403 فروغی بسطامی،  گرعارف حق بینی چشم ازهمه برهم زن، یاقصیده 25 سعدی دروصف بهار،  402 سنایی ملکا ذکر تو گویم که توپاکی وخدایی،  وشعر حماسی وعاشقانه َسراسر عشق وسوز وگدازفردوسی بزرگ، همی نالد رستم از مرگ اسفندیار ندارد بجزناله از اویادگار اخ که باخواندن این شعر بویژه این بیت آتیشی بجان آدمی میافتاد و سرپاشعله میشود وشق امید واری همزمان گو پشیمانی و افسوس، بمیرید بمیرید دراین عشق بمیرید حضرت مولانا، هرچند بسیاری از استادید واهل ادب وادبیات واندیشمندان پژوهشگران براین باورند که مولانا یک سروگردن بقول معروف ازهمه بالاتر است بنده کمینه برای نظرات این عزیزان هم کمال احترام راقایلم
کمیل
2023-06-18T10:54:54.9178068
با سلام  خدمت جناب مقصودلوی بزرگوار. ضمیر «ش» در اصل برای فعل بگو بوده و در اینجا رقص ضمیر رخ داده و ش بعد از مستی آمده. یعنی در اصل بوده «از مستی رمزی بگویش» یعنی از مستب به او رمزی بگو و چون بعد از حرف اضافه آمده اگر اشتباه نکنم باید نقش متمم داشته‌باشه. امیدوارم اشتباه نکرده باشم. فرخنده و سرزنده باشید.
پرگل غفاری
2023-07-25T21:48:22.3464929
ممنون از اقای سید علی ساقی که شعر حضرت حافظو انقد قشنگ تفسیر کردن 💛
دکتر صحافیان
2023-11-11T08:41:10.1875177
آیا بزرگ منشی پیدا می‌شود که( پس از این همه فراق؛ معشوق یا حال خوش) وفادارمان باشد و در حق بدکرداری مانند من( ایهام:مانند من به جای بدی خوبی کند) نیکوکاری پیشه کند.۲- نخست پیام دلکشش را با نوای موسیقی به دل رساند، پس از آن با یک پیمانه شراب بیخودی بر سر وفا رود.۳- دلم در این فراق فرسوده شد، اما نومید نیستم در انتظار کامروایی‌اش می‌مانم(خانلری: کار دلم)۴- در شکایت از این فراق گفتم حتی یک بار هم گیسوانت را باز نکرده‌ام، پاسخ داد: خودم به آنها گفته‌ام تو را در فراق بگذارند.۵-صوفی پشمینه‌پوش با اخلاق تندش یقینا از عشق بهره‌ای نبرده است.از این مستی رمزی برایش بازگو، تا بی‌خود شود(خانلری: تنگ‌خو- همه دریافتها و خلق‌های نیکو در دوری از خودخواهی است)۶- (در نفی خودخواهی)گدای بی‌نام و نشانی چون من، چگونه معشوقی چون تو داشته باشد؟! آری سلطان عشق، عیش مخفیانه با رند بازاری نمی‌کند.۷- ستم دیدن از گیسوان پر پیچ و خمش، برایم آسان است. هر کس در برابرش سرکشی کند گرفتار بند و زنجیر خواهد شد.۸- اکنون که لشگر غم بی‌اندازه شده از سرنوشت یاری می‌طلبم، تا افتخار دین عبدالصمد غمخوار زخمهایم شود( دکتر تقوی بیات در تاریخ ما با نگاه رمزآلود به کل غزل نگاه کرده‌اند که ایهام زیبایی است: پژوهندگانی چون دکتر غنی و معین برای عبدالصمد نامی نیافته‌اند که هم‌عصر حافظ باشد.اگر به چشم رمز نگاه کنیم:سه مد یا سه مذ به معنای سئنا‌ یعنی سیمرغ...)۹- ای حافظ! با این چشم پرفریب قصد دیدارش را نکن! که آن زلف سیاه بسیار ستمکار است.(خانلری: کان چشم مست شنگ او بسیار مکاری کند)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی