گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

❈۱❈
در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
❈۲❈
جلوه گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
عهد ما با لبِ شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند
❈۳❈
مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند
وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
❈۴❈
لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند
مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند
❈۵❈
گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟ دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند
❈۶❈
گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۹۳

تصاویر

کامنت ها

دکتر ترابی
2015-08-25T21:23:37
جناب گهرویی،آفرین بر شما که از دل شیر و سخن آتشین گفتیداز یاد آوری یار و دوست سپاس میدارم؛ ارچه( سلسله موی دوست و یار هردو حلقه دام بلایند )دودیگر ، ( دوما !!) آ لودن واژگان فارسی به تنوین شایسته تاریخ ما ، «سخن سرایان پارسی گوی» نیست.سدیگر، مانای دروغ، لاف و گزاف را نیک میدانمدروغ ، سخن ناراست است، خلاف حقیقتلاف ، خود ستایی است به دروغ ، دعوی باطل وگزاف، بسیار ، بی اندازه لاف دروغ ؟ یا لاف گزاف داوری با سخندانان است.مگر که لاف راست هم داریم !! و این کمترین از آن آگاهی ندارد.و سرانجام ، تا به امروز پای از گلیم خویش فراترننهاده ام ، و بر سر آن نیستم.باشد که شما نیز چنین کنید .
دکتر ترابی
2015-08-25T21:26:09
تا به امروز پای از گلیم درویشی خویش فراتر ننهاده ام.
چنگیز گهرویی
2015-08-25T15:38:16
در بیت مذکور منظور از لاف .کسی که دم از عشق میزند و ادعای عاشقی دارد گله و شکایت و ناله ای از یار ندارد
چنگیز گهرویی
2015-08-25T11:08:54
در ضمن صفتهای شاعران و عارفانه چشم .مست .خمار .بیمار و سیاه نیز تخصیصی میباشد مستور بسیا ر غریب میناید لا اقل ما چشم مستور ندیدیم
چنگیز گهرویی
2015-08-25T10:55:32
جناب اقای ترابی .عنایت بفر مایید بر شعر و کلام حافظ نظر دادن دل شیر و جسارت ...یا ...میخواهد کسی که ارزش و قدر کلمه را میداند (غلام ان کلماتم که اتش انگیزد ...نه اب سرد زند از سخن بر اتش تیز) قطعا اشراف بیکران بر سخن داردو هر چه هست از قامت نا ساز بی اندام ماست . ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست .در بیت مذکور اولا که دوست به جای یار نوشته شده است و دوما لاف .خالی بندی .گزافگویی .بزرگنماییهمان اغراق و غلو شاعرانه میباشن در صورتی که دروغ مقوله ای کاملا متمایز وجداست و مشخصه های مختص به خود دارد لاف و گزاف مترادف و اوردن همزمان ...پس حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن .پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
سید علی شاه زاده احمدی
2015-06-23T20:44:12
در بیت اول حافظ یا در نیم بیت باید در نظر بازی من باید گفته میشد یا در مصرع دوم من چنینینم باید ما چنینینم مگفت یکطر ف ما گفته طر ف پیگر من. البته من حتی تقور ایراد بحافط پر ذهنم نیست بعنوان سوال نوستم
Hamishe bidar
2015-11-27T13:40:20
"آخر جان من کسی که هوای می و مطرب می کند که همزمان یاد اائمه نمی افتد"
Hamishe bidar
2015-11-27T15:30:55
جناب ناشناس؛ ایشان فرمودند: “آخر جان من کسی که هوای می و مطرب می کند که همزمان یاد آئمه نمی افتد”بنده حقیر حدیثی از حضرت نقل کردم که بگویم که میشود هوای می و مطرب کرد و همزمان یاد مولا افتاد!البته شراب طهور!با احترام!
ناشناس
2015-11-27T15:02:59
ناباور گرامی هم همین را گفته بود که از او ایرادگرفتیکجای کاری عزیزم
ناشناس
2015-11-27T12:42:48
بیدار گرامیاول متر کن بعد پاره کنباعجله قضاوت کردیآن ناباور میگوید این غزل ربطی به آئمه ی اطهار نداردحافظ از می و مطرب می گوید نه از امام و معصوماین غزل در ارتباط با ائمه گفته نشدهتو هم به جای تائید ناباور ، به او اعتراض میکنییک ببخشید به ناباور عزیزمان بدهکاری
a۱!۴
2015-11-27T09:31:48
سلام به همهحق کاملاً با مهدی عزیز هست. عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَار. علی با حقّ است و حق با علی. هر کجا علی باشد، حق هم آن جاست. حق به دور علی می‌گردد، نه این که علی به دنبال... می خواهید باور کنید می خواهید نکنید. ما مثل قوم سوره کهفیم- قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَولاً -و افتخار میکنیم که جانوران کثیفی امثال داعش دشمنان ما هستند.گفت آن یار کز او گشت سر دار بلندجرمش این بود که اسرار هویدا می‌کردمن این حروف نوشتم چنان که غیر ندانستتو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
Hamishe bidar
2015-11-27T11:50:27
جناب ناباور، شما شنیدید که آن خاندان طهارت خود از می میگویند، جانم؟جناب امیر المومنین علیه‏السلام فرمود:ان لله تعالی شرابا لاولیائه، اذا شربوا سکروا، و اذا سکروا طربوا، و اذا طربوا طابوا، و اذا طابوا ذابوا، و اذا ذابوا طلبوا، و اذا طلبوا وجدوا، و اذا وجدوا و صلوا، و اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم.همانا خدا را برای اولیایش شرابی است که چون بنوشند مست گردند، چون مست شوند، به وجد آیند، چون به وجد آیند پاک شوند، چون پاک شوند آب شوند (=ذوب شوند)، چون آب شوند طلب کنند، چون طلب کنند بیابند، چون بیابند برسند، چون رسیدند پیوند خوردند، و چون پیوند خورند دیگر جدایی و فرقی میان آنان و حبیبشان وجود ندارد.با احترام!
ناشناس
2015-11-28T14:37:40
همیشه بیدار را میگویمشرح غزلی را از سایت ” حافظ مستانه “ کپی کردن و به نام خود در حاشیه درج کردن هنری ستکه همه ندارندچه خوب بود که می نوشت این شرح را از کجا برداشتهدر ادامه غزل و شرح را از سایت حافظ مستانه می آورم :....- در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند1 در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند2 عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند3 جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند4 عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند5 مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند6 وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند7 لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند8 مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند9 گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند10 زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند11 گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانندغزل 193وزن غزل: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)1 آنان که از مقصود ما بی خبرند از نظر بازی ما در شگفتند؛من همینم که نشان دادم، آنها دیگر خود دانند.نظربازی: نگریستن به چهره ی زیبا رویان،چشم چرانی،رد وبدل نظر عاشق و معشوق ،که در طبیعتعرفانی نگریستن و تامل در مظاهر زیبای خلقت معنی می دهد.می گوید آنها که مراد ما را از نظر بازی نمی دانند از کار ما حیرت می کنند.من چگونگی ضمیرخود را آشکار کردم،هرگونه که می خواهند درباره ام قضاوت کنند.2 عاقلان نقطه پرگاروجودند،اما ؛از نگاه عشق، آنها در دایره ی هستی سرگردانند.پرگار دوشاخه دارد،شاخه ثابت که نقطه مرکز دایره را رسم می کندوشاخه متحرک که محیط دایره را می سازد.به لحن طنزآمیز می گوید عاقلان آن نقطه مرکزی هستند که شاخه ثابت پرگاروجوداز خود به جای آن گذاشته است.ودر واقع می خواهد بگوید عاقلان درباره خود چنین تصوری دارند.خود را مرکز دایره وجود و دانای کل می پندارند؛ولی از نگاه عشق ،مثل شاخه دیگر پرگار به نقطه ای اتکاﺀ ندارند – سرگردانند.بیت دنباله و تاییدبیت پیشین است و عاقلان همان بی خبران در آن بیت.اشاره دارد به اختلاف میان عارفان و عاقلان که عارفان عشق را راه وصول به حقیقت می دانند و عقل را مایه سرگردانی.3 فقط چشم من محل جلوه روی او نیست؛ماه و خورشید نیز همین آینه را می گردانند.می گوید رخ معشوق تنها در چشم من منعکس نمی شود،بلکه در سراسر عالم وجود انعکاس دارد؛وماه و خورشید دو آینه ای هستند که نور چهره معشوق در آن منعکس شده است:مثل آینه گردان که در برابر عروس یا شاه آیینه نگه می دارد،آینه خود را در برابر چهره خالق نگه داشته ، شب و روز می گردانند تا همه خلق روی معشوق را در ان ببینند.چکیده سخن اینکه ماه و خورشیدبا روشنایی خود به وجود خالق گواهی می دهند.4 خداوند عهد ما را با آنها که لب شیرین دارند بسته است؛ما همه بنده ایم و شیرین دهنان سرور ما هستند.شیرین دهن:آنکه لب و دهنی زیبا یا سخن گفتنی شیرین دارد.5 مفلس و بی نواییم و میل به می و طرب داریم؛جای تاسف است اگر خرقه پشمین ما را به گروبرندارند – تا از وجه آن حالی کنیم.6 شب پره نابینا شایستگی نداردکه صفات خورشید را بیان کند؛زیرا اهل بصیرت در وصف این آینه شگفت زده اند.اعمی یعنی نابینا. شب پره از این جهت روزها در سوراخ خود مخفی است وشبها پرواز می کند که نور خورشید را نمی تواند تحمل کند.می گوید آنها که چشم دارند نمی توانند خورشید را وصف کنند زیرا در برابر اشعه خورشید باید چشم خود را ببندند،چه رسد به شب پره که چشمش بسته و نابینا است.از «صاحب نظران» مقصود اهل بصیرت است ، آنها که مراحلی را در سیر و سلوک طی کرده اند. می گوید چنین اشخاصی نمی توانند جمال خالق را وصف کنند،تا چه رسد به مردم عامی.7 کسی که از عشق لاف می زند،چگونه از یار گله می کند.آفرین بر لاف زدن و به دروغ گله کردن؛این گونه عاشقان سزاوار هجران و دوری از یارند.یعنی ادعای عشق اینگونه کسان حقیقی نیست.لاف زنی و دروغ گویی است.8 مگراینکه چشم سیاه تو به من روش کار را بیاموزد؛وگرنه هر کس نمی تواند مستی و مستوری را با هم داشته باشد.مستوری : پوشیدگی،نجابت،پاکدامنی،پرهیزگاری.مستی: سکر،بی پروایی.چشم سیاه معشوق را طبق معمول مست می داند؛زیرا حالت نرمش وافتادگی مستان را دارد و چون این چشم زیر نقاب مستور است،پس دارای صفت مستی و مستوری هر دو با هم هست؛در صورتیکه علی القاعده این دو صفت مغایر یکدیگرند،یعنی آدم مست نجابت و مستوری را از دست می دهد و بی پروایی می کند.می گوید هنگام مستی بی پروا می شوم ونمی توانم مستوری و متانت خود را نگاه دارم،مگر اینکه این دو روش را از چشم تو بیاموزم که هم مست است وهم در زیر نقاب مستور – هم زیباستو هم نجیب ، می تواند زیبایی خود را پوشیده نگه دارد.9 اگر باد بویی از تو به جایگاه مصفای ارواح برساند؛ عقل و جان گوهر هستی خود را فدا می کنند.نُزهت : (ودر تداول نِزهت) پاکی و پاکیزگی،پاکدامنی،سیروگشت؛ و نزهتگه ارواح : مکان مصفا و پاکیزه ای که روح آدمیان در ان آرمیده است.بو بردن : آشنایی مختصر پیدا کرن.تو ،از ضمایر سمبلیک حافظ است که گاه فقط با یک معشوق زنده و زیبا از نوع انسان ، و گاه فقط با خدای عرفانی –اصل وحدت وجود – قابل انطباق است؛وگاه مستعاربدیع و گسترده ای است که هر دو مفهوم را در بر می گیرد.عقل، مقصود عقلی عملی است که حاصل تجربه حواس آدمی در برخورد با زندگانی است.این عقل در نظر حافظ از پرواز به ماوراﺀ الطبیعه ناتوان است.جان : مایه حیات وزندگی.گوهر : اصل وعنصرودر این جا ایهامی هم به مروارید و سنگهای قیمتی دارد.به قرینه «به نثار افشانند».شاعر آفریدگار را به مثال روح بزرگ جهان ،حقیقت ، ابدیت و منشاﺀ جمال در نظر دارد،و«تو» در این بیت، همین روح بزرگ افلاطونی ، معشوق عرفانی،یا اصل متعالی است.می گوید اگر باد از تو که روح بزرگ جهان هستی به نزهتگه ارواح – جایگاه ارواح کوچک انسانی – بویی از آشنایی و معرفت برساند،عقل و جان به شکرانه رسیدن به معرفت وجود تو، عنصر هستی خود را نثار می کنند.یعنی عقل انسانی دیگر به اتکاﺀ استدلال ، در تلاش اثبات وجود خالق نخواهد بود.جان نیز دیگر از نیستی ترسی نخواهد داشت.خلاصه مفهوم بیت اینکه: وقتی روح انسان به معرفت الهی رسید دیگر عقلش در پی شک و استدلال نخواهد بود و جانش از مرگ نخواهد ترسید.این بیت و ابیات بسیار دیگر حافظ در این زمینه گویای این نظریه عرفانی هستند که روح کوچک انسانی از طریق معرفت به حقایق،می تواند به روح بزرگ جهان بپیوندد و جزیی از ان کل گردد –مثل قطره و دریا، وذره و خورشید.10 اگر زاهد حال رندی حافظ را درک نمی کند اهمیتی ندارد؛زیرا شیطان از آن قوم که قرآن می خوانند می گریزد.حافظ ، حافظ قرآن است و آنهاکه از او دوری می کنند دیوند که از قرآن خوان می گریزند.ظاهرا اشاره دارد به حدیث منقول از حضرت امیر چنانکه ترجمه آن در اصول کافی آمده است : «ونیز فرمود علیه السلام: که امیرالمومنین علیه السلام فرمود: خانه ای که در آن قرآن خوانده شود و ذکر خدای عزوجل (ویاد او) در آن بشود،برکتش بسیار گردد و فرشتگان در آن بیایند و شیاطین از آن دورشوند…» .[1]مصراع دوم تضمینی از مصراع اول این بیت سعدی است :دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند آدمیزاده نگه دار که مصحف ببرد[2]11 اگرمغبچه ها از افکار ما آگاه شوند ؛بعد از این خرقه صوفی را به گرو بر نمی دارند.می گوید اگر مغبچه ها بدانند که ما صوفیان به خلاف آنچه در ظاهر نشان می دهیم،چه اندیشه های نادرستی داریم چنان از ما سلب عقیده می کنند که، بعد از این خرقه ی صوفی را به گروبرنمی دارند.سودی گمان کرده که صوفیان خرقه را می گذارند و دیگر برای از گرو در آوردن آن پول نمی دهند.......گر مسلمانی به تزویر و دروغ است عزیزمن و آن وادی کفران و فراخای گریز
Hamishe bidar
2015-11-28T15:20:49
کجا نوشتم که از من است بزرگوار؟ حرف حق را باید زد، گر چه آن حرف از کافر بی آید. کپی کردن بهتر تهمت زدن است دوست گرامی. اگر دین ندارید لآقل آزاده باشید! این هم کپی است! لکم دینکم و لی الدین. این هم کپی است!
Hamishe bidar
2015-11-28T17:26:14
دیوان حافظ هم مانند قر آن هم راهنمایی میکند و هم گمراه:زانک از قرآن بسی گمره شدندزان رسن قومی درون چه شدندمر رسن را نیست جرمی ای عنودچون ترا سودای سربالا نبودمعمولا کسی گمراه میشود که سودای سر بالا ندارد.حافظ، حافظ قرآن بوده است. دوستان عزیزی به آن عارف بزرگ تهمت می خواری میزنند، که اگر این بود ایشان حافظ قرآن نبود. جناب ناشناس میفرمایند: "شاعر هر زمان در یک حالتی ست مثل من"بله شاعر هر زمان در یک حال است ولی نه مثل شما. اگر حافظ می انگوری مینوشید حافظ قرآن نبود که اگر اینطور بود منافق بود، چون همان قرآن می را حرام کرده است. حال از مقایسه سخنان زیبای شما با سخنان زیبای خواجه به خوبی پیداست به چه اندازه حال ایشان مثل شما بوده است. خوش و بی غم باشید:به کرم پیله شنیدم که طعنه زد حلزونکه کار کردن بیمزد، عمر باختن استپی هلاک خود، ای بیخبر، چه میکوشیهر آنچه ریشته‌ای، عاقبت ترا کفن استبدست جهل، به بنیاد خویش تیشه زدندو چشم بستن و در چاه سرنگون شدن استچو ما، برو در و دیوار خانه محکم کنمگرد ایمن و فارغ، زمانه راهزن استبگفت، قدر کسی را نکاست سعی و عملخیال پرورش تن، ز قدر کاستن استبخدمت دگران دل چگونه خواهد دادکسی که همچو تو، دائم بفکر خویشتن استبدیگ حادثه، روزی گرم بجوشانندشگفت نیست، که مرگ از قفای زیستن استبروز مرگم، اگر پیله گور گشت و کفنبوقت زندگیم، خوابگاه و پیرهن استمرا بخیره نخوانند کرم ابریشمبهر بساط که ابریشمی است، کار من استز جانفشانی و خون خوردن قبیلهٔ ماستپرند و دیبهٔ گلرنگ، هر کرا بتن است
Hamishe bidar
2015-11-28T06:52:38
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانند1آنان که از مقصود ما بی خبرند از نظر بازی ما در شگفتند؛من همینم که نشان دادم ٬ آنها دیگر خود دانند.نظربازی: نگریستن به چهره ی زیبا رویان ٬چشم چرانی ٬رد وبدل نظر عاشق و معشوق ٬که در طبیعت عرفانی نگریستن و تامل در مظاهر زیبای خلقت معنی می دهد.می گوید: آنها که مراد ما را از نظر بازی نمی دانند از کار ما حیرت می کنند.من چگونگی ضمیرخود را آشکار کردم ٬هرگونه که می خواهند درباره ام قضاوت کنند.عاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانند2 عاقلان نقطه پرگاروجودند ٬اما ؛از نگاه عشق ٬ آنها در دایره ی هستی سرگردانند.پرگار دوشاخه دارد ٬شاخه ثابت که نقطه مرکز دایره را رسم می کندوشاخه متحرک که محیط دایره را می سازد.به لحن طنزآمیز می گوید: عاقلان آن نقطه مرکزی هستند که شاخه ثابت پرگاروجوداز خود به جای آن گذاشته است. ودر واقع می خواهد بگوید عاقلان درباره خود چنین تصوری دارند.خود را مرکز دایره وجود و دانای کل می پندارند؛ ولی از نگاه عشق ٬مثل شاخه دیگر پرگار به نقطه ای اتکاء ندارند – سرگردانند.جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خورشید همین آینه می‌گردانند3 فقط چشم من محل جلوه روی او نیست؛ ماه و خورشید نیز همین آینه را می گردانند.می گوید: رخ معشوق تنها در چشم من منعکس نمی شود ٬بلکه در سراسر عالم وجود انعکاس دارد؛ وماه و خورشید دو آینه ای هستند که نور چهره معشوق در آن منعکس شده است: مثل آینه گردان که در برابر عروس یا شاه آیینه نگه می دارد ٬آینه خود را در برابر چهره خالق نگه داشته ٬ شب و روز می گردانند تا همه خلق روی معشوق را در ان ببینند.یعنی اینکه ماه و خورشیدبا روشنایی خود به وجود خالق گواهی می دهند.عهد ما با لب شیرین دهنان بست خداما همه بنده و این قوم خداوندانند4 خداوند عهد ما را با آنها که لب شیرین دارند بسته است؛ ما همه بنده ایم و شیرین دهنان سرور ما هستند.شیرین دهن: آنکه لب و دهنی زیبا یا سخن گفتنی شیرین دارد. حال از خاندان نبوت و طهارت شیرین دهن بهتری میشناسید؟مفلسانیم و هوای می و مطرب داریمآه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند5 مفلس و بی نواییم و میل به می و طرب داریم؛ جای تاسف است اگر خرقه پشمین ما را به گروبرندارند – تا از وجه آن حالی کنیم.وصل خورشید به شبپره اعمی نرسدکه در آن آینه صاحب نظران حیرانند6 شب پره نابینا شایستگی نداردکه صفات خورشید را بیان کند؛ زیرا اهل بصیرت در وصف این آینه شگفت زده اند.اعمی یعنی نابینا. شب پره از این جهت روزها در سوراخ خود مخفی است وشبها پرواز می کند که نور خورشید را نمی تواند تحمل کند.می گوید: آنها که چشم دارند نمی توانند خورشید را وصف کنند زیرا در برابر اشعه خورشید باید چشم خود را ببندند ٬چه رسد به شب پره که چشمش بسته و نابینا است.مقصود اهل بصیرت است ٬ آنها که مراحلی را در سیر و سلوک طی کرده اند. می گوید چنین اشخاصی نمی توانند جمال خالق را وصف کنند ٬تا چه رسد به مردم عامی.لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغعشقبازان چنین مستحق هجرانند7کسی که از عشق لاف می زند ٬چگونه از یار گله می کند؟ آفرین بر لاف زدن و به دروغ گله کردن؛این گونه عاشقان سزاوار هجران و دوری از یارند.یعنی ادعای عشق اینگونه کسان حقیقی نیست. لاف زنی و دروغ گویی است.مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کارور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند8 مگراینکه چشم سیاه تو به من روش کار را بیاموزد؛ وگرنه هر کس نمی تواند مستی و مستوری را با هم داشته باشد.مستوری : پوشیدگی ٬نجابت ٬پاکدامنی ٬پرهیزگاری. (دقت بفرمایید! حافظ از پرهیزگاری سخن میگوید)مستی: سکر ٬بی پروایی.چشم سیاه معشوق را طبق معمول مست می داند؛ زیرا حالت نرمش وافتادگی مستان را دارد و چون این چشم زیر نقاب مستور است ٬پس دارای صفت مستی و مستوری هر دو با هم هست؛ در صورتیکه معمولاّ این دو صفت مغایر یکدیگرند ٬یعنی آدمِ مست نجابت و مستوری را از دست می دهد و بی پروایی می کند.می گوید: هنگام مستی بی پروا می شوم و نمی توانم مستوری و متانت خود را نگاه دارم ٬مگر اینکه این دو روش را از چشم تو بیاموزم که هم مست است وهم در زیر نقاب مستور – هم زیباست و هم نجیب ٬ می تواند زیبایی خود را پوشیده نگه دارد.گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو بادعقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند9 اگر باد بویی از تو به جایگاه مصفای ارواح برساند؛ عقل و جان گوهر هستی خود را فدا می کنند.نُزهت : پاکی و پاکیزگی ٬پاکدامنی ٬سیروگشت؛ و نزهتگه ارواح : مکان مصفا و پاکیزه ای که روح آدمیان در ان آرمیده است.زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شددیو بگریزد از آن قوم که قرآن خواننداگر زاهد حال رندی حافظ را درک نمی کند اهمیتی ندارد؛ زیرا شیطان از آن قوم که قرآن می خوانند می گریزد.گوید: حافظ ٬ حافظ قرآن است و آنهاکه از او دوری می کنند دیوند که از قرآن خوان می گریزند.گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگانبعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند11 اگرمغبچه ها از افکار ما آگاه شوند ؛ بعد از این خرقه صوفی را به گرو بر نمی دارند.می گوید اگر مغبچه ها بدانند که ما صوفیان به خلاف آنچه در ظاهر نشان می دهیم٬ چه اندیشه های نادرستی داریم چنان از ما سلب عقیده می کنند که٬ بعد از این خرقه ی صوفی را به گروبرنمی دارند چون سودی گمان کرده که صوفیان خرقه را می گذارند و دیگر برای از گرو در آوردن آن پول نمی دهند.با احترام فراوان!
Hamishe bidar
2015-11-28T17:30:17
قبل ازاین که دوستان تهمت تزویر بزنند باید بگویم که ابیات اولی از مولاناست و ابیات آخری از مرحومه پروین.با احترام!
ناباور
2015-11-28T19:45:39
ناشناس جان مگر قرار نشد با متعصبین هم زبان نشویپس آن چشم چه بوددر تأیید فرمایش شما : میفرماید:آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خوانداشهی لنا و احلی من قبله العذاراصوفی شراب انگوری را ام لخبائث میداند ولی حافظ شراب انگوری را با همه ی تلخی از بوسه ی دختران باکره شیرین تر می یابدپاینده باشی هم کلاسی
کوکب
2015-11-28T19:58:48
ناباور گرامیشما آیا شراب روحانی خورده ای ؟ شاید تلخ باشد چه میدانی ؟. ولی من از آن صوفی که شراب طهور روحانی را ام الخبائثخوانده شاکی هستممیدانی شکایت به کجا باید برد ؟
شمس شیرازی
2015-11-28T20:32:08
کوکب بانو،گمان نمی برم آنان که شراب روحانی نوشیده اند، خبری با ز آورده باشند، اما در باب دادخواست که فرمودید در همین صفحه چندین و چند دادستان ، قاضی ، صاحب نظر حقوقی ، عریضه نویس و حتا یک وکیل مدافع رسمی خواجه حافظ ! وجود دارند ، به هرکدام که مراجعه فرمایید بی تردید شما را به وادی حیرتی می کشانند که بیرون شدی از آن متصور نیست.!!و من الله ......
Hamishe bidar
2015-11-28T20:33:43
دوست گرامی، همین ریسمان است که کسانی را به عرش و کسان دیگری را به چاه میبرد. بنده حافظ شناس نیستم ولی گفتم اگر اینطور بود ایشان حافظ نبودند، بلکه یک منافق بودند، چون که ایشان اگر می مینوشیدند و گِردِ دعا و درسِ قران هم میرفتند، در واقع یک منافق میباشند. حافظ که معصوم نیست که گناه نکند. دوست عزیز، از گناه و می خوارگی خواجه چه سودی به شما میرسد که اینقدر وقتتان صرف این موضوع می فرمایید؟مر رسن را نیست جرمی ای عنودچون ترا سودای سربالا نبوددوست عزیز شما فقط هدفِ دون از این حرفها داری، فقط دنبال این هستی که کسی را رسوا کنی دوست گرامی.شراب تلخ اشاره به شراب کهنه هست: این فقط شراب انگوری نیست. حق و حقیقت شراب است و بعضی وقتها حقیقت به کام حافظ تلخ بوده.حال شما باز دنبال عیبی باش که "دروغ زن" را رسوا کنی. دوست گرامی عزت و آبرو نزد خداوند است. شما از رسوا کردن حقیر خوشهالی، دوست گرامی؟ من حقیر نزد خداوند که رسوا هستم، مرا از چه میترسانی؟ من نگران شما هستم که از رسوا کردن لذت میبرید. من دوباره میگویم اگر دین ندارید آزاده باشید و اخلاق را فراموش نکنید بزرگوار.با احترام!
روفیا
2015-11-28T21:04:33
دوستان گرامیان اگر حاشیه های این کوچک را خوانده باشید نیک میدانید که دیدگاهم این است که این که حافظ چه شرابی مینوشیده یا فردوسی شیعه یا سنی بوده یا بین مولانا و شمس چه رفته است در زندگی من هیچ محلی از اعراب ندارد. و برین باورم که پی بردن به حقیقت امر غیر ممکن است. اگر عمر بی نهایت داشتم شاید چند گاهی را صرف کشف این غیر مهم میکردم. ولی اکنون که ساعت شنی زندگی ام به محض تولد وارونه شد و شمارش معکوس از همان ابتدا آغاز، من چنین نمیکنم. دلبندانالکل اتیلیک را همه میشناسند. نیازی به معرفی ندارد. آن هم با اشعاری در منتها درجه کمال از نظر معنایی و صورتبندی!پرسش خوب اینست که بپرسیم آن شراب دیگر چیست. آیا به همه می نوشانند؟ یا مختص از ما بهتران است؟ دلیل این که برخی از دلبندان در برابر آن شراب طهور جبهه میگیرند این است که خیال میکنند کسی میخواهد به زور وارد حریم اعتقادات آنها شده یا اعتقاداتشان را دستکاری کند. در حالی که حقیقت آن شراب چنین نیست. عرفان به معنای حقیقی کلمه شناخت جهان حقیقی است و نباید با مقوله فقه و احکام شریعت اشتباه گرفته شود. فقها سخن از شراب نمیگویند. این عاشقان هستند که از شراب و مستی سخن میگویند. شاید دنیا فقهای عاشقی هم به خود دیده، ولی غالبا آنجا که شعرای عاشق پیشه فرهنگ غنی ما از می سخن میگویند کمتر اشاره به اعمال و مناسک دینی دارند. بلکه این بیشتر یک مرحله از رشد و بلوغ روح و اندیشه آدمی است. مرحله عبور از خود، شما به پیرامون خود خوب نگاه کنید، اگر خوب بنگرید در می یابید که ریشه همه اختلافات بشری یک درد بیش نیست. و آن حدیث نفس است. اگر کسی در اختلافات دغدغه اش کشف حقیقت باشد اختلاف چه معنی دارد؟ در سانحه تصادف اتومبیل دو راننده پیاده میشوند و عموما خیال میکنند منافع شخصی شان در خطر است. اگر از این مرحله عبور کرده باشند، اگر باور کرده باشند خیلی از منافعی که برای خود تعریف کرده اند کاذب است، اگر روحشان سیر باشد، اگر باور بدارند آزردن فرد مقابل با کتمان حقیقت و وارونه جلوه دادن آن، آثار زیانباری در روح و جسم هر دو سو میگذارد که در نهایت زنجیر وار جامعه جهانی را به سوی بیماری سوق خواهد داد، چنان آرامشی سراپای وجودشان را فرا میگیرد که در ابروان و پیشانی و نگاه و حرکات دست و پایشان منعکس خواهد شد. حتی اگر فرد مقابل نادان و عصبی و پریشان باشد این حس را دریافت خواهد کرد و گرد و خاک فرو خواهد نشست و حقیقت تا حدود زیادی کشف خواهد شد. و اهمیت ابهامات باقی مانده هم رنگ می بازد.و تنها کسی میداند این چه حالیست که دست کم یک بار در زندگی عاشق شده باشد. انسان عاشق میداند از خود بیرون آمدن چیست، میداند بی خویشی چیست،میفهمد چگونه ممکن است دیگری را هم دید، میفهمد خودبینی قبل از عاشقی چه دردیست، از خود رهیدن چه سرور مستانه ای دارد، میتواند سر سوزنی احساس کند مستی عشق خداوند چگونه مستی ایست، چگونه تلخی ای دارد، و چه شکرها در کام میریزد، آرزو میکنم همه شما دلبندان کسی را بیابید که استحقاق عشق را دارد و در دامش بیفتید و از دام خود رها شوید و عوالم دیگر را نیز تجربه کنید..متاع تفرقه در کار ما همین دل بودخداش خیر دهد هر که این ربود از ما
ناشناس
2015-11-28T19:22:13
دروغ زن که رسوا شد بهانه میآوردزبان بازی و مغلطه تاچه حد؟...در قدیم همه کودکان را در مکتب قرآن میآموختند تا از حفظ بخواننددر جای جای دیوان حافظ صحبت از شراب انگوری ستشراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورشکه تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورششراب روحانی مگر تلخ است؟
Hamishe bidar
2015-11-28T06:12:43
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شددیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانندشاعر در این بیت غزل بیت معروف سعدی را تضمین و به صورت ارسال مثل در آورده استدیو گر بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند و آدمیزاده نگهدار که قرآن ببرد(شیطان از جماعتی که قرآن تلاوت می کنند می گریزد . انسان را بنگر که سینه اش می تواند حامل کلام خدا ٬ قرآن باشد. باید دانست.شیخ اجل مفاد این بیت خود از حدیث منتسب به حضرت علی (ع) گرفته است :الَبَیتُ الذی یقری فیِه القرُآَن وَ یَذُکُرلَله عَّز وَ جّل ٬ یَکُثُرو بَََرَکَتُه وَ یَحضَُرَه الَملاِئَکَه وَ یْهجُرَه الَّشیطان . یعنی خانه ای که در آن قرآن تلاوت شود و نام پرودگار بزرگ در آنجا برده شود برکتش افزونی گیرد و حضور گاه فرشته باشد و شیطان از آنجا بگریزد. وجود چنین غزلهایی در دیوان حافظ پس از آنکه به درستی آن سرودن آن را درمی یابیم به ما ثابت می کند که شاعری به صراحت گفتار و دفاع از عقاید عر فانی خویش و به شجاعت او در تاریخ ادبیات ایر ان وجود ندارد .
ناشناس
2015-11-27T23:03:44
بیدار جان ببخشید ، مثل اینکه این مثل ِگربه ی مرتضی علی هم به قد و قواره ی جناب عالی برازنده است . اصلاً غزل را خوانده ای؟میگوید : مفلسانیم و هوای می و مطرب داریمآه اگر خرقه پشمین به گرو نستانندیعنی پولی ندارم ، میخواهم می بنوشم و برم کاباره برای رقاص بازی و خوش گذرونی مگر با مطرب بازی خدمت مولا علی هم میتوان رفت ؟می خواهد لباسش را گرو بگذارد تا شراب بخردمگر برای شراب طهور ، باید چیزی گرو گذاشت ؟ما هرچه میگوییم تو باز هم فیل ات یاد هندوستان می کندو بر میگردی به می روحانی و حضرت علیتعصب را رها کن ، آزاده باش ، تا حقیقت بین باشییک کتابی بودن چشم را به روی واقعیت می بنددهمه ی اشعار حافظ معنوی نیستشاعر هر زمان در یک حالتی ست مثل من ، نه شماشما همیشه در حالت روحانی به سر می بری این حالت انسان را به دنیای واقعیت نمی آوردمبارکتان باشد
Hamishe bidar
2015-11-27T23:36:40
دوست عزیز: اینها را هم معنی میکنی؟وصل خورشید به شبپره اعمی نرسدکه در آن آینه صاحب نظران حیرانندلاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغعشقبازان چنین مستحق هجرانندمگرم چشم سیاه تو بیاموزد کارور نه مستوری و مستی همه کس نتوانندگر به نزهتگه ارواح برد بوی تو بادعقل و جان گوهر هستی به نثار افشانندزاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شددیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند...
Hamishe bidar
2015-11-27T23:40:35
شما کاباره برای رقاص بازی و خوش گذرونی میروی قرآن هم میخوانی بزرگوار؟
ناباور
2015-11-28T00:39:32
ناشناس عزیزم من و تو حرف همدیگر را می فهمیماز همه این توقع را نداشته باشمن با متعصبین بحث نمیکنمتو هم نکن پاینده باشی
ناشناس
2015-11-28T00:42:33
چشم هم کلاسی عزیز
روفیا
2015-11-28T00:54:39
حافظ به دلیل افلاس ناچار به گرو گذاشتن لباس تنش شد تا شبی در میخانه خوش بگذراند؟!اگر پاره دوم را هم بپذیرم پاره اول را چه کنم؟!هتا غضنفر نیز هرگز ناگزیر از به گرو گذاشتن لباسش نشد تا در یک پارتی ناقابل شرکت کند! هتا بعد از حذف یارانه ها هم به چنین افلاسی نیفتاد!
شمس شیرازی
2015-11-28T02:45:37
جناب روفیا،ما شیرازی ها معمولا در طول روز استراحت میکنیم تا بتوابیم شبها راحت بخوابیمخواجه هم اهل شیراز بوده است، رظیفه هم گاه می رسید گاهی نمی رسید یا دیر میکرد( یارانه را در آن روزگار وظیفه می گفتند!!)شاعر شیرازی که در سر هوای می و مطرب دارد، جز به گرو گذاشتن خرقه پشمین چه آپشن دیگری داشته است؟؟ ( مانند امروز همه آپشن ها که روی میز نبوده است)یارانه که واریز شد از گرو در خواهد آوردپی نوشت} می فروشانی که حافظ برای رد گم کردن مغ و مغبچهمی خواند ، قومی دیگر بودند و هستند و به آسانی خرقه به گرو میستاندند. ازین رو نگرانی شاعر موردی نداشته است و این بیت و بیت آخرگونه ای ننه من غریبم بازی محسوب می شوند.
Hamishe bidar
2015-11-28T22:18:33
احسنت به این گفتار نغز، بانو روفیا گرامی،بیا ساقی آن می که حال آوردکرامت فزاید کمال آوردبه من ده که بس بی‌دل افتاده‌اموز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌امبیا ساقی آن می که عکسش ز جامبه کیخسرو و جم فرستد پیامبده تا بگویم به آواز نیکه جمشید کی بود و کاووس کیبیا ساقی آن کیمیای فتوحکه با گنج قارون دهد عمر نوحببینیم فلسفه دان آلمانی نیچه چی در مورد حافظ میفرماید: به حافظ، پرسش یک آبنوشمیخانه‌ای که تو برای خویش پی‌افکنده‌ایفراخ‌تر از هر خانه‌ای استجهان از سر کشیدن می‌یی که تو در اندرون آن می‌اندازی، ناتوان است.پرنده‌ای، که روزگاری سیمرغ بود در ضیافت توستموشی که کوهی را بزاد, خود گویا توییتو همه‌ای، تو هیچی میخانه‌ای، می‌ییسیمرغی، کوهی و موشی،در خود فرو می‌روی ابدی،از خود می‌پروازی ابدی،رخشندگی همهٔ ژرفاها،و مستی همهٔ مستانی.- تو و شراب؟نیچه یک آلمانی بوده و تعصبی روی این موضوع نداشته بود.کمی فکر و اندیشه بکنیم و نظر دیگران را هم بدانیم.Friedrich Nietzsche über Hafis: An Hafis Frage Eines Wassertrinkers: Die Schenke, die du dir gebaut, ist größer als jedes Haus, Die Tränke, die du drin gebraut, die trinkt die Welt nicht aus. Der Vogel, der einst Phönix war, der wohnt bei dir zu Gast, Die Maus, die einen Berg gebar, die - bist du selber fast! Bist Alles und Keins, bist Schenke und Wein. Bist Phönix, Berg und Maus, Fällst ewiglich in dich hinein, Fliegst ewig aus dir hinaus - Bist aller Höhen Versunkenheit, Bist aller Tiefen Schein, Bist aller Trunkenen Trunkenheit wozu, wozu dir - Wein?
Hamishe bidar
2015-11-29T14:16:31
Goethe West-östlicher Divan Buch Hafis Unbegrenzt ,Daß du nicht enden kannst, das macht dich groß .Und daß du nie beginnst, das ist dein Los,Dein Lied ist drehend wie das Sterngewölbe ,Anfang und Ende immerfort dasselbe .Und was die Mitte bringt, ist offenbar .Das, was zu Ende bleibt und anfangs war,Du bist der Freuden echte Dichterquelle .Und ungezählt entfließt dir Well auf Welle,Zum Küssen stets bereiter Mund,Ein Brustgesang, der lieblich fließet,Zum Trinken stets gereizter Schlund.Ein gutes Herz, das sich ergießet!Und mag die ganze Welt versinkenHafis, mit dir, mit dir allein Will ich wetteifern! Lust und Pein !Sei uns, den Zwillingen, gemein,Wie du zu lieben und zu trinken.Das soll mein Stolz, mein Leben sein!Nun töne, Lied, mit eignem Feuer.Denn du bist älter, du bist neuerحافظ نامهُ گوتهبی پایاناین که تو بی پایانی، تو را بزرگ میکند،و چون بی آغاز هستی، قرعه به نام توست(شاید اشاره باشد به: ماجرای من و معشوق مرا پایان نیستهر چه آغاز ندارد نپذیرد انجامو آسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه کار به نام من دیوانه زدند)​شعر تو می چرخد، همچنان گنبد ستارگان (گنبد مینایی؟)، اول و آخر آن یکی است ​ و آنچه در میان این دو هست عیان مثل آن است که در اول و در پایان است.توهمان چشمهُ شُعرایی که از ان ذوقِ حقیقی موج از پس موج​ بیشمار روان استلب تو مدام برای بوسه حاظر است.​ غزلی دلکش از سینه تو بیرون​ می تراود و گلویت که عطشناک مدام جرعه ای می طلبد​، و دلی داری نیک که مهر و صفا را پراکنده کند.بگذارتمام جهان ویران گردد​. حافظا من با تو و تنها با تو می​ خواهم اکنون به رقابت بر خیزم!​ شادی و رنج از آن ما دو همزاد (دو قلوها) باد​. مانند تو عشق ورزی و باده نوشی کردن افتخار و زندگی من باد.حال با آتش خود غزل بخوان! که تو قدیمی تر و جدید تری.با احترام!
Hamishe bidar
2015-11-29T02:38:16
Hafis Nameh: Buch HafisSei das Wort die Braut genannt,Bräutigam der Geist;Diese Hochzeit hat gekannt,Wer Hafisen preist.Johann Wolfgang von Goethe: West-östlicher Divan - Kapitel 3 سخن عروس و اندیشه داماد باشد،قدر این عروسی را کسی می‌شناسد که حافظ را بستاید اشاره به این بیت حافظ دارد:کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقابتا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
روفیا
2015-11-28T22:46:15
همیشه بیدار گرامیبه چند زبان دانستن شما غبطه میخورم! چرا که وقتی ما برای یک یافته خود یک supportive document از زبان و نگاه اندیشمندان زبان های دیگر می یابیم، دست کم می توانیم احتمال درستی آن را بیشتر بپنداریم. میتوانم از شما خواهش کنم چند جمله از گوته درباره حافظ بیاورید؟ سپاسگزارم دوست گرامی.
Hamishe bidar
2015-11-28T22:55:11
کمی از گوته بخوانیم، نویسنده بزرگ آلمانی:حافظا ، آرزو دارم از شیوه ی غزل سرایی تو تقلید کنم . همچون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزه کاری های گفته ی تو بیارایم . نخست به معنی اندیشم و آن گاه بدان لباس الفاظ پوشانم . هیچ کلامی را دو بار در قافیه نیاورم ؛ مگر آن که با ظاهری یکسان معنایی جدا داشته باشد . آرزو دارم همه ی این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو ، ای شاعر شاعران جهان ، سروده باشم ای حافظ ، هم چنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراطوران کافی است ، از گفته ی شورانگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای این شاعر آلمانی را در تب و تاب افکنده است .
Hamishe bidar
2015-11-28T23:05:54
دوستان عزیز ببینید گوته که فقط ترجمه این اشعار خوانده چطور به وجد آمده، بعد شما که اصل را دارید ایشان را متهم به گناه میکنیید. تعصب آدم را قشری میکند ولی پا فشاری در گناه آن هم در مورد شخصی که به درستی نمیشناسیم کار خوبی نیست.
Hamishe bidar
2015-11-28T23:42:17
گوته در دیوان شرقی خود از حافظ استقبال بسیار کرده. شعر اسلام گوته را که من کودکی بودم که خواندم در آلمان فتنهُ بسیاری سر دین آن جناب کرده و میکند (ترجه فارسی آن را پیدا نکردم به امید خدا خودم ترجمه میکنم):"»Ob der Quran von Ewigkeit sei?Danach frag' ich nicht!«»Dass er das Buch der Bücher seiGlaub ich aus Mosleminen-Pflicht.«»Närrisch, dass jeder in seinem FalleSeine besondere Meinung preist!Wenn Islam Gottergeben heißt,Im Islam leben und sterben wir alle.«»Jesus fühlte rein und dachteNur den Einen Gott im Stillen;Wer ihn selbst zum Gotte machteKränkte seinen heiligen Willen.Und so muss das Rechte scheinenWas auch Mahomet (Muhammad) gelungen;Nur durch den Begriff des EinenHat er alle Welt bezwungen.«"Johann Wolfgang von Goethe (1749-1832)
شمس شیرازی
2015-11-28T23:54:06
همشهری بزرگ خواجه می فرماید:ای خواجه ، برو به هر چه دارییاری بخر و به هیچ مفروش
Hamishe bidar
2015-11-29T00:18:37
ترجمه:اینکه آیا قرآن ابدی است؛از این نمی پرسم.اما اینکه آن کتابی برتر از تمامی کتب است،ایمان دارم چون وظیفه ی مسلمانی من چنین است ؛این چه شیدایی است که هر کس نظر خاص خود را میپذیرد؟!اگر اسلام به معنای تسلیم در مقابل خداست،ما همه دراسلام زنده ایم و می میریم حضرت عیسی پاک بود و فقط خدای یکتا را قبول داشت (یا میپرستید) در تنهاییآن کسی که ایشان خدا کرد آیین مقدسش را مریض کردبرای همین حقیقت (یا راستی) باید طلوع میکردکه محمد هم توانست فقط با کلام واحدبر تمام دنیا پیروز شد
خداوندگار آواز: سیاوش
2015-12-16T10:33:42
درروزگاری که حافظ حرف اول و آخر رو در ادبیات میزنه و بهمراه گوته تولستوی و شکسپیر جزوی از ارکان چهارگانه ادبیات دنیا میشه میبایست کسی اشعار اون بزرگوار رو اجرا کنه که در کارش دست کم همتراز و همپایه حضرت حافظ باشه و بی شک و به تعبیر بزرگان هنر این مرز و بوم ایشون کسی نیست بجز دردانه دوران حضرت استاد شجریان که به اعتقاد بنده ساز و آواز و موسیقی با عشق داند تمام و دفترش بسته شده. بی تردید همانطورکه وقتی نام حافظ به میون میاد سایرین به حاشیه میرند به همون شکل وقتی نام بزرگانی چون حضرات استاد شجریان و لطفی به میان کشیده میشه دیگه جایی برای خودنمایی سایر دوستانی که در کارنامه هنریشان جز چند تصنیف سنتی در اوان کار و چند ترانه پاپ و کوچه بازاری و مصرفی در ادامه کارشون هنر دیگری نداشتند باقی نمیمونه. هرکجا هست خدایا به سلامت دارش.
شمس شیرازی
2015-12-16T12:13:08
جناب خداوندگار آواز: سیاوش !!!نخست روشن نیست نام سرکار خداوندگار است ، یا سیاوش است یا منظورتان ازاین همه آقای شجریان.اما من سخنی ازبزرگی به یاد دارم که میگوید؛ بدا به حال مردمی که به قهرمان نیاز دارند!!قهرمان سازی نفرمایید ، آواز خوانان هم تراز و حتا برتر از شجریان داشته ایم ، داریم و هم خواهیم داشت.
کوکب
2015-12-16T12:58:50
شمس شیرازی جانگُل گفتی یک نمره ی 20 نزد من داری
شمس شیرازی
2015-12-17T13:17:59
جناب خداوندگار آواز:سیاوش پروردگار آوازخوانان ، آفریدگار شعرو ترانه ، ای که نثر گهر باری مرقوم!!! فرموده ای که کس را یارای خواندن آن نیست ، چه رسد نقد آن! بر من عوام ببخشایید من از دید عوامانه خود در محضر خداوندگار آواز ؛ سیاوش ، گستاخی کردم، خوشا به حال شما که جمله بزرگان شما را و عقایدتان را می ستایند.به خداوندی خودتان سوگند که قصد ی بد در میان نبود و ازین پس هرگز به ساحت شجریان زده سرکار جسارتی نخواهم کرد. امدوارم همه گمراهان راه سرود وترانه را با کرم خویش به صراط مستقیم هدایت فرمایید من شمس شیرازی ام و دیگر القاب میماند برای خداوندگار آواز: سیاوش تا به هر که اراده فرمود، مرحمت نماید.
کوکب
2015-12-17T17:07:29
شمس شیرازی عزیزشاید راست میگوید علف باید به دهان بزی شیرین بیایدشجریان را از روی سخن دیگران نمیتوان قضاوت کردباید به مذاق کسی بسازدمن از آواز ایشان لذت نمی برم ، چون با روضه خوانها تنها فرقش اینست که روضه خوان سر قبر آقا میخواند و شجریان در مجلس حافظ دوستانبه آوازهای سالهای قبل ایشان گوش کنید ، تا کتاب حافظ را جلویتان نگذارید و نخوانید متوجه ی الفاظ برون آمده از دهان شجریان نمی شویدولی مدتیست به این نکته توجه کرده و کلمای را زیر سبیلی یا زیر لبی ادا نمی کندیکی از بزرگان آواز ایران ایرج است که براستی حق مطلب را در آواز ادا کرده به قول شما بوده اند و هستند وخواهند آمد ،حالا یکی هم سفت گرفته که ایشان خداوندگارندمن با او مشکلی ندارم ، بگذار با عروسکش خوش باشدولی اگر مرتب در مخ من کوبید که او خداوندگار است مشکل آفرین می شودزنده باشید
کوکب
2015-12-17T18:47:20
ن آ ی گرامی طبع روان و زلال انسان را به وجد میآورددر باره ی شمس شیراز عزیز گفتی من به هیجان آمدماگر خطاب به من بود آسمانها سِیر میکردمشعرتان روان و قلمتان پر توان باد
ن آ
2015-12-17T18:52:51
کوکب بانوی گرامیفی البداهه تقدیم به شما که از ایرج نام بردید..کوکب رخا ، چو باده بریزی به ساغراشهد است ، خرده نبات است ، شِکّرامن غبطه می خورم که به مثل تو ، خواهراکِلک ام نشد به صفحه ی تاریخ ما زیورابادرود
کوکب
2015-12-17T19:02:38
ای جاااانم، حظ کردمچون معلم هستم ، همیشه چندتا نمره ی 20 ذخیره دارماولی را به سخن شیوای شمس شیرازی دادم دومی هم برای شما ” ن آ “ دوست عزیز نادیده
ن آ
2015-12-17T17:11:20
درود بر شمس شیرازی گرامی..شیرازیا ” اگر چه سخن نیک دانیا“ یک نکته گویمت بِشِنو رایگانیا”همدم مشو به تعصب گرای خشکگر خَم کنی ش می شکند ناگهانیا
خداوندگار آواز: سیاوش
2015-12-17T10:51:39
جناب شمس تبریزی یا شیرازی یا اصفهانی ویا شمس هر شهر دیگری اولا که تا وقتی که قهرمان هست و حضور داره دیگر نیازی به قهرمان سازی به زعم جنابعالی حس نمیشه. ثانیا اگر قرار باشه کسی برای ابراز نظر از سرکار مجوز یا پروانه ای دریافت کنه لطف کنید آدرس دفترتون رو اعلام بفرمایید مردم نظر به دست خدمت برسند شاید شما مجوزی صادر فرمایید. تا کی باید به خودمون اجازه بدیم در آرا و عقاید دیگران دخالت کنیم و خودمون رو علامه دهر بدونیم. ثالثا در آینده بزرگتر و بهتر از ایشون خواهد آمد رو نمیدونم. ممکنه. اما قویا رد میکنم که قبلا بهتر از ایشون از نظر دانش و گستره هنر موسیقایی آمده باشه. اونهم به استناد سخنان بزرگان هنر و ادبیات این مرز و بوم. نه گزافه گوییهای بی سند یک عده عوام و عوامفریب. در پایان چکیده ای از گفتار بزرگان رو در خصوص حضرت استاد مرقوم میکنم شاید تنگ چشمان دست از نظر به میوه کردن بردارند: 1- استاد شهناز: دعا کنید شجریان زنده بماند تا موسیقی ما زنده بماند.2- استاد تاج: شجریان آینده و تنها امید آواز ایران است. 3- استاد برومند: شجریان در بین آواز خوانان ایران یک استثناست. 4- استاد کسایی: شجریان پایش را جایی گذاشته که دست هیچکس بدانجا نخواهد رسید. 5- استاد ابتهاج: آوازهای شجریان آنقدر زیباست که اگر حافظ و سعدی زنده بودند او را غرق در بوسه میکردند. 6- استاد قوامی: در آواز هر کاری که ما آرزو داشتیم و نشد آقای شجریان انجام داده است. 7- استاد نی داود: شجریان موسیقی مارا نجات میدهد. 8- محمد شمس لنگرودی: شجریان کتاب زنده موسیقی ماست. 9- دکتر پژمان مصلح: او شرف هنر ایران است. 10- محمود دولت آبادی: شجریان بهترین آوازخوان و تاج سر موسیقی است. 11- استاد خرم: شجریان گنجینه آواز امروز و دیروز ماست.12- سیمابینا: شجریان صاحب مکتب نام و صدایی جاودانه در تاریخ موسیقی ماست. 13- استاد دوامی: شجریان بهترین شاگرد من در ردیف دانی است. جناب شمس خان از این دست نظرات از سوی اساتید از جمله لطفی مشکاتیان علیزاده ساکت شایگان سریر درخشانی شکارچی منظمی و... به وفور پیدا میشه و قطعا و صدالبته خودتون بهتر از همه با این گفتارها آشنایی دارید. توصیه میکنم قلبهامون از کینه پاک کنیم و بجای حسدورزی و منکوب کردن بزرگان به مفاخر ملی خود افتخار کنیم. گو اینکه حافظ و سعدی هم در عصر خودشان از این دشمنیها و کینه ورزیها ضربه خوردند و ملت ما در کفران مفاخر خود سابقه تاریخی و ید طولایی دارند.
کوکب
2015-12-18T18:09:26
پویان عزیزتعجب من از اشاره ی شماست به اهانت بنده به استاد شجریان روضه خوانها مادر و پایه گزار برآمدن همچون شجریان هستند ، شجریان با تقلید از آنها بر آواز خوانی خود مفتخر است ، این تقلید را از ایشان بگیرید ، ببینید باقیمانده چیستشجریان از میوه ی درختی بر میخورد که نهالش را همین روضه خوان ها کاشته اندادامه دهنده ی سینه به سینه ی دستگاه های موسیقی ما در زمانی که ابزار ضبط وجود نداشت همین دکانداران دین بودند که هر کدام صدای خوشتر داشت و سوزناکتر ناله میکرد مشتری بیشتری نیز داشت . ما به جای آنکه از شجریان ممنون باشیم چه بهتر که از روضه خوان سپاسگزار باشیم که این میراث را ، اگرچه در پی نفع شخصی و نه برای نگهداشت فرهنگ ، برای ما ضبط کرد و امروز ما از آن بهره می بریمآنجاکه نقدی کرده ام از نالیدن خواننده بود نه از صدا یا استادی ایشان ، مطرب آفریننده ی طرب و شادیست نه تولید کننده ی غم. هاتف اصفهانی غزلی دارد به مطلع ، چه شود به چهره‌ی زرد من، نظری برای خدا کنیاین ترانه را شجریان ، محمودی خوانساری و بسیاری دیگر خوانده اندهمه بسیار زیبا و استادانه نالیده اند ، جز دختر خانمی بنام سارا که به جای ناله ، از معشوق طلب کرده، زار نزده ، تمارض نکرده ، او مطرب است او شادی آفرین است ، همان که ایرج کردزمان کودکی ، در حرم یکی از امامان شاهد لابه و زاری شیعیان بودم ، عربی از راه رسید و چنان طلبکارانه ضریح را گرفت و تکان داد و بر سر امام با فریاد حاجت خواست که همه تحت تأثیر قرار گرفتندآنجا فهمیدم تفاوت طلب کردن با التماس چیست در چند سال اخیر نیز همین انتقادات سبب شده که استادشجریان نیز تغییری در روش خود بدهنداز نقد نهراسید که سازنده است.در یوتیوب میتوانید تحت عنوان ” آوازخوانی دختر ایرانی آواز سارا را بشنوید با درود به شما
شمس شیرازی
2015-12-18T13:32:06
جناب پویان، در اینکه آقای شجریان یکی از بزرگان ( و نه بزرگترین ) آواز ایرانی است صدو یک در صد با سرکار هم رایم.من خود بسیار بارها از شنیدن آواز وی سرشار شده اماما اجاره فرمایید با یکی دو نکته هم رای نباشمروضه خوانان ، مداحان و قاریان حق بزرگی بر گردن آواز ایرانی دارند ، آنا ن که عموما هم صدای خوشی دارند این گوشه های دلفریب را در قالب روضه و مناجات و خواندن کلام الله حفظ کرده اند و از قضا میگویند استاد خود از مجالس روضه خوانی و اشعار مذهبی شروع کرده اند!!به گردن آنان که می گویند در باره ملی بودنشان اگر به مانای تعلقات سیاسی باشد ( که به گمانم هنرمندان نباید خویش به سیاست آلوده کنند) راه به جایی میبرداما کسی که دعای افطار را از هم میهنان 98 در صد مسلمان دریغ میکند نمی تواند مدعی مردمی بودن باشد. و میگویند آحترام امام زاده به دست متولی استو بر من ببخشایید
پویان
2015-12-18T03:02:02
با سلاماحتراماً خدمت دوستان عزیزم؛ شمس شیرازی، خداوندگار آواز: سیاوش، خانم کوکب و ن آ.در اینکه هر کسی بنا به سلیقۀ شخصی، چیزی را می پسندد و یا خیر، شکی نیست. اما معیار و ملاک قضاوت که تنها ما نیستیم. موسیقی هم به مانند هنرهای دیگر دارای اصول و مشخصاتی است که بر اساس آن می توان یک کار خوب را از یک اثر ضعیف ممتاز کرد. در اینکه استاد شجریان یکی از بزرگان تاریخ موسیقی ما هستند، ذره ای شک و تردید نیست. خداوندگار آواز: سیاوش، سخن به گزاف نگفته است، استاد شجریان هویت موسیقی ماست. اما این که هیچگاه در تاریخ موسیقی ایران، همانند ایشان نداشته ایم، به عقیده بنده می تواند سخن اغراق آمیزی باشد. لااقل به دو دلیل: اول اینکه تاریخ موسیقی ما به درستی ثبت نشده است و ما حقیقاً نمیدانیم که فی المثل در 300 سال پیش چه کسانی و به چه نحوی آواز می خوانند تا بخواهیم آنان را با استاد شجریان مقایسه کنیم و بگوییم که کدام یک برتر اند. و دوم آنکه: در تاریخ ثبت شده موسیقایی یکصد و اندی سالۀ خود کسی چون استاد حسین طاهرزاده را داریم که حقیقاً از آوازه خوانان طراز اول بوده اند و تأثیری عمیق بر موسیقی نهادند. و البته که از آینده نیز کسی خبر ندارد...مقایسه استاد شجریان با روضه خوانان واقعاً مرا آزرده خاطر کرد. خانم کوکب، از شما که بنا به فرمایش خودتان فرهنگی هستید حقیقاً این انتظار نمی رفت. اینکه شما از نحوه اجرا و آواز استاد شجریان لذت نمیبرید و آن را نمی پسندید (که البته نظریست شخصی و قابل احترام) شایسته نیست که سبب شود شما ایشان را مورد توهین قرار دهید. شما از استاد ایرج نیز یاد کردید، بله ایشان نیز از خوانندگان بزرگ معاصر موسیقی ایران هستند. و جالب آنکه در بزرگداشتی که چندی پیش برای استاد ایرج برپا شده بود، استاد شجریان نیز سخنرانی کردند و از صدای استاد ایرج به عنوان "متر و معیار" برای خوانندگی یاد کردند. خلاصه؛ آنجا که سخن از معیار و ملاک سنجش کار هنری است (که حوزه ایست تخصصی)، بی شک برای بنده نیز استاد شجریان بی همتاست، و آنجا که بحث از سلیقۀ شخصی و نگرش فردی بر مبنای ذوق شخصیست، بدون شک مادامی که سخن توهین آمیزی گفته نشود نظرات تمامی شما عزیزان برای بنده محترم و متین است.پاینده باشید
پویان
2015-12-18T03:50:43
با عرض پوزش:نمیدانم چرا تمامی "حقیقتاً" ها را به اشتباه حقیقاً نوشته ام؟، در هر حال به این وسیله تصحیح می کنم.
شمس شیرازی
2015-12-18T11:32:45
ن- آ گرامی، به چشم پس ازین ارج سخن را ندهم بر باد" نان جو را که زند زیره کرمانی" ؟؟
پویان
2015-12-19T01:25:08
درود بر سروران گرامیشمس شیرازی و خانم کوکبدرباره دو نکته یاد شده توسط شمس شیرازی باید عرض کنم که: در مورد اول حق به جانب شماست، قاریان و مداحان در حفظ آواز ایرانی نیز سهمی داشته اند. اما این به آن معنا نیست که ایشان راوی و نقل کننده گوشه ها نیز بودند. بلکه به نزد موسیقیدانان و آوازه خوانان رفته و نغمات و گوشه ها را از ایشان می آموختند.(کما اینکه امروزه هم این کار را می کنند.) استاد شجریان نیز پدرشان قاری کلام الله بود، و ایشان در ابتدا نزد پدرشان به آموختن فنون قرائت پرداختند و سپس به آواز روی آوردند. استاد شجریان مداح و روضه خوان نبودند بلکه قاری قرآن بودند.در مورد نکته دومی که فرمودید؛ هنرمند نیز مانند هر انسانی می تواند نظرات و سلایق شخصی خودش را داشته باشد. ملاک سنجش اثر هنری او، نه مذهب اش است و نه رویه ی سیاسی اش و نه غیره، تنها با محک معیارهای هنری میتوان عیار یک هنرمند و اثرش را مشخص کرد. استاد شجریان در پی شکایتی از صدا و سیما خواستار آن شدند که حق مالکیت آثار هنری ایشان از سوی آن سازمان رعایت شده و از انتشار صدای ایشان به همراه تصاویری که ارتباطی با نحوه خلق آن آثار ندارند، خودداری کنند، البته ایشان «دعای پیش از افطار» را مستثنا کرده و گفته بودند من این اثر را برای مردم خوانده ام، اما ظاهراً این اقدام به مذاق آقایان خوش نیامده است و لذا از پخش دعای افطار نیز امتناع کردند.در پاسخ به خانم کوکب؛ همانطور که پیشتر هم عرض کردم، نوحه خوانان راوی گوشه ها و نغمات نبودند بلکه آنها را از موسقیدانان می آموختند و در ملاعام در قالب تعزیه و مداحی و... به اجرا میگذاشتند. موسیقی اگر چه در زمان گذشته میان عامه مردم با شبهات و مسائلی درگیر بوده که اجازه بیان و نمود پیدا نمی کرده، اما همواره در میان قشر فرهیختۀ جامعه ارج و منزلت خاص خود را داشته و بزرگان علم از پرداختن به اصول و فنون آن غافل نبودند، اگر ما امروز موسیقی ایرانی داریم از برکت وجود افرادی مانند، معلم ثانی جناب فارابی، صدرالدین اورموی و... است نه روضه خوانان و مداحان که آوازشان به قول شما دکان کسب شان بوده است. آن آوازی را که شما ذکر فرمودید، بنده، هم پیش از این شنیده بودم، و هم به مناسبت اشاره شما مجدد گوش کردم. تنین صدایشان خوب است، اما از منظر فنون خوانندگی و تکنیک های آواز کارشان ایرادات فراوانی داشت. شاید برای کسانی که موسیقی را به عنوان یک سرگرمی دنبال می کنند، این آواز زیبا جلوه کند، اما آنانی که دستی بر آتش دارند و گوشی آزموده و دقیق، به راحتی درمیابند که ایشان سالهای سال با اساتیدی چون محمودی خوانساری، حسین قوامی و محمدرضا شجریان فاصله دارند. البته بنده قصد ندارم بر سر مصادیق بحث کنم چرا که نه اینجا مجال آن است و نه آنها را پایانی. با این بیت از حضرت حافظ سخنم را تمام می کنم که فرمود:حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شودبا مـدعی نـزاع و محاکا چه حاجت استپاینده باشید
کوکب
2015-12-19T02:37:50
پویان عزیزمن نه مدعی هستم ، نه نزاعی با جنابعالی دارمآنچه فکر میکنم مینویسم ، تو خواه از سخنم پندگیر و خواه ملالپویان جان ، منطق گفتگو حکم میکند که از مغالطه بپرهیزیماینکه این دختر خانم صدایش خوب بود تا نبود، یا به پای استادان موسیقی ما نمیرسد زمینه ی صحبت من نبود من هم دیدم که تعلیم دیده نبود ، ولی ناله نمی کرد طلب میکردآدرس را اشتباهی میدهی تا دلیلت مورد قبول افتدحرف من در موضوع نالیدن این استادان بپای معشوق مثل نوحه گران و طلبکاری آن دختر از معشوق بود مثال هم آوردم که طلب چیست و لابه کدامموضوع دیگر :به طور مثال فارابی باکدام زبان و باکدام نُت میتوانسته آیندگان را از دستگاههای موسیقی با خبر کندجز با همین صدای به قول شما تعزیه خوانهامیدانید چند دستگاه و گوشه از موسیقی ایرانی از میان رفته چون همین روضه خوان ها نخوانده اند؟ از روضه خوان و استاد روضه خوان با اشعار حافظ و سعدی شادی به دل راه نمی یابد مگر دل از جای دیگر گرفته باشد و با آواز نوحه مانند استاد ، گوهری دردانه بر دامان بریزد تا به آرامش برسیم و احساس طرب دست دهد . انوقت میگوئیم به به چه آوازی ، صفای روح بوداز حافظ هم در نفی جناب پویان مثال نمی آورم زنده باشید
Hamishe bidar
2015-12-05T22:57:00
آقا سعید ما را با این اشعار به عرش میبری دوست عزیز:من بنده آن دمم که ساقی گویدیک جام دگر بگیر و من نتوانمدمت گرم دوست گرامی!
مسعود سعیدی
2015-12-05T22:09:19
کوکب بانوی گرامیآن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خوانداشهی لنا و احلی من قبله العذارارا آوردید . دیدم ، گویا حافظ با خیام هم کاسه بوده ولی در بُعد زمانی بسیارمی فرماید:من بی می ناب زیستن نتوانمبی باده کشید بار ِ تن نتوانممن بنده آن دمم که ساقی گویدیک جام دگر بگیر و من نتوانم...ولی حافظ به می مقام والایی داده که آبرا از بوسه ی دوشیزگان باکره هم شیرین تر می داند. نوش جانشان .هر دو بزرگوار اهل صفا بودندبا احترام
Hamishe bidar
2015-12-05T13:54:55
جناب ناباور عزیز با بیشتر سخنان شما موافق هستم، ولی هدف شما را متوجه نمیشوم که چرا انسان فرزانه و خردمندی چون شما که سعادت و خرد را در بی دینی میداند در حاشیهُ شاعری مینویسد که میفرماید: هر چه کردم همه از دولت قرآن کردمیک آتئیست لا مذهب هم خود را مقید به اخلاق میداند مثل خود شما.شما انسانی را پیدا نمیکنی که اینطور نباشد. به نظر شما اینطور نیست؟فرمودید: "بی دین یعنی واقعیت بین و خرد ورز ، دوری از احساس در بررسی واقعیات ، بی دینی یعنی بر راه علم رفتن. کسی که خردمند است براساس خرد زندگی میکند وکسی که اسیر و بنده و عبد دین است براساس ، نادانی"به نظر حقیر با خرد و بی خرد بودن فقط به دیندار یا بی دین بودن نیست.من فقط کمی از این انسان فرزانه خواندم که در ویکیپدیا هم آمده. آدمهای بیخدای بهتری هم وجود دارند که شما از ایشان نقل قول بکنی دوست گرامی: کریستوفر هیچنز علاقه و گرایش زیادی به استعمال سیگار و مصرف الکل داشت تا جایی که خودش می‌گفت میزان الکلی که وی روزانه مصرف می‌کند می‌تواند یک گاو را از پای درآورد! دوست عزیز دقت بفرمایید که ناباوری هم یک باور است.فرمودید "خواستن توانستن نیست"اگر لختی اندیشه به خرج بدهید میبینید که خواستن توانستن هست، ولی "خواستن" را با "اشتها داشتن" اشتباه نگیرید. همین خود یک معجزه هست که انسان آن چیزی را که میخواهد سرانجام به آن میرسد. البته باید آن را واقعاً بخواهد و آن چیز باید احتمال وقوع داشته باشد.اگر به قول شما یا کریستوفر هیچنز خدا نباشد که ناباور و دین دار هر دو با فکر اینکه درست زندگی میکنند، دنیا را طی میکنند و به نیستی میروند. هر دو از زندگی خود راضی هستند: دیندار از بندگی و فلاکت خود راضی هست و بی خدا به علم و خردش که مشت همه را باز کرده و فقط خودش همه چیز را فهمیده راضی است و هر دو به نیستی می پیوندند.در غیر این صورت اگر خدا بود فکر میکنید چه میشود؟
ناآشنا
2015-12-05T15:29:36
ناباور عزیز خوب شد نوشتی در جایی خواندمکه آتئیست لا مذهب هم شدی اگر از خودت نوشته بودی که نمیدانم کجا بودیآفرین به تو که همه ی عقاید را میخوانی و پایبندی به فرقه و دینی را چه آتئیست یا خدا باوری را امتیازی نمی دانیانسان هستی ، همیشه انسانیت را مد نظر داشتی تو را از دوران مدرسه به آزاده بودن می شناسم ، چه زود نیست سالی گذشتدرود به تو هم کلاسی عزیز
ناآشنا
2015-12-05T15:31:25
پوزشبیست سالی
Hamishe bidar
2015-12-05T15:38:48
دوست عزیز قصد جسارت نداشتم و منظور از این جمله "یک آتئیست لا مذهب هم خود را مقید به اخلاق میداند مثل خود شما."مقید به اخلاق بود نه آتئیستِ لا مذهب، اشتباه نشود.منظور از آتئیست لا مذهب همان شخصی بود که در نوشته آمده بود.
Hamishe bidar
2015-12-05T18:21:53
کوکب بانو عجب بیت عجیبی را انتخاب فرمودید. ببینیم منظور از صوفی و ام الخبایث چه بود:بس کسا کز خمر ترک دین کندبی شکی ام الخبایث این کندشیخ گفت ای دختر دلبر چه ماندهرچ گفتی کرده شد، دیگر چه ماندخمر خوردم، بت پرستیدم ز عشقکس مبیناد آنچ من دیدم ز عشقکس چو من از عاشقی شیدا شودو آن چنان شیخی چنین رسوا شودقرب پنجه سال را هم بود بازموج می‌زد در دلم دریای رازکنایه به داستان شیخ سمعان عطار کم و بیش دیده میشود.
کوکب
2015-12-05T16:28:15
جناب ناباورممنون که می نویسیهرچند که از زبان خود نیاوردید ولی چه خوبست که نقطه نظر دیگران نیز شنیده شوداز بس که دین باوران نوشتند و بر ناباوران تاختند گمان کردیم سخنی دیگر نیستمن مفتون این بیت حافظ امآن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خوانداشهی لنا و احلی من قبله العذاراشیرینی بوسه ی دختران باکره را به یک چتول می فروشد
ناشناس
2015-12-05T10:57:48
نمیدانم این نوشتارازکیستولی عقیده ایست:انسانها در طول زندگی خود در بسیاری زمینه ها در انکار به سر میبرند و دوست ندارند آگاه شوند و به خرد برسند.! آنها دوست ندارند به آنها گفته شود پیرو عقاید کاذب و اسیر تعصبات دروغینی هستند.آنها در نادانی خود زندگی بهتری را میگذرانند و به نادانی خود که علم پندانشته اند دل خوش هستند.مثلا یک باور رایج در جامعه ما این است که خواستن توانستن است ! و همگان در جامعه ما این را چون یک اصل پذیرفته و معتقدند هر چه بخواهند توان انجامش را خواهند داشت.ولی آیا در واقعیت هم همین طور است؟ بدون شک بیشترشان اینطور تصوری دارند در حالی که واقعا قادر به انجام هر کاری نیستند ، از توانشان خارج میباشد و خواستن توانستن نیست!یک بی دین به دنیا نیامده تا همه را آگاه کند. یک بی دین به خوبی به این نکته واقف است که خردورزی و اندیشه مال خواص است و نمیتوان همه عوام را خردمند کرد و تاریخ این را بارها و بارها ثابت کرده است.بدون شک تعداد زیادی از افراد بشر را نمیتوان آگاهی بخشید.انسانها به اندازه بلندای اندیشه ،سطح سواد ، اطلاعات و توانایی های بالفعل و استعدادهای بالقوه شان که بتواند به فعلیت برساند در زندگی به جایگاهی که لیاقت آن را دارند میرسند.کسانی که دوست دارند داستانهای تخیلی آفرینش و ادیان را چشم بسته قبول داشته باشند و پول خود را که به زحمت و تلاش به دست آورده اند به دکانداران دین بدهند و افسار عقل را محکم به زمین کوبیده اند و از حرکت عاجز کرده اند ، لایق اسارت هستند و رام شده اند ، همیشه سواری میدهد میخواهند به دین ، سواری دهند لایق هر چه این دوری از خرد بر سرشان آورد هستند و به قول معروف خلایق هر چه لایق!انسان باخرد یعنی واقعیت بین و خرد ورز ، دوری از احساس در بررسی واقعیات ، یعنی بر راه علم .کسی که خردمند است براساس خرد زندگی میکند وکسی که اسیر و بنده و عبد دین است براساس ، نادانی ،تعبد، پیروی بی چون و چرا از جامعه ، دین رایج و دین زادگی و آنچه از کودکی در ذهن او فرو کرده اند .... و شستشوی مغزی ای که شده است.به قول معروف عیسی به دین خود ، موسی به دین خودولی چرا بی دینان عقاید خود را بیان میکنند؟چرا مخالف ادیان هستند؟مشکل بی دینان با دین مداران را کریستفر هیچنز به بهترین وجه بیان میکند (دانشجویی از کریستوفر هیچنز می پرسد آیا این عادلانه است که او به عنوان یک بی دین سعی می کند عقیده اکثریت جامعه مثلا مذهبی آمریکا را با عقیده اقلیت بی دین ، عوض کند؟ کریستوفر می گوید: دین شما اسباب بازی محبوب شما است، تا زمانی که آنرا در خانه خود نگه داشته اید، کسی با شما کاری ندارد، اما وقتی دیگران را مجبور می کنید که به اسباب بازی شما ایمان بیاورند، با آن بازی کنند و از آن بدتر، جامعه را بر اساس آن اداره کنند، ما مجبور می شویم که بگوییم این اسباب بازی شما، این عیب های احمقانه را دارد و به نقد آن بپردازیم.)
ناباور
2015-12-05T11:24:49
در جایی خواندمانسانها در طول زندگی خود در بسیاری زمینه ها در انکار به سر میبرند و دوست ندارند آگاه شوند و به خرد برسند.به عبارتی بی خبر به دنیا می آیند و بی خبر از دنیا میروند! آنها دوست ندارند به آنها گفته شود پیرو عقاید کاذب و اسیر تعصبات دروغینی هستند.آنها در نادانی خود زندگی بهتری را میگذرانند و به نادانی خود که علم پندانشته اند دل خوش هستند.مثلا یک باور رایج در جامعه ما این است که خواستن توانستن است ! و همگان در جامعه ما این را چون یک اصل پذیرفته و معتقدند هر چه بخواهند توان انجامش را خواهند داشت.ولی آیا در واقعیت هم همین طور است؟ بدون شک بیشترشان اینطور تصوری دارند در حالی که واقعا قادر به انجام هر کاری نیستند ، از توانشان خارج میباشد و خواستن توانستن نیست!یک انسان به دنیا نیامده تا همه را آگاه کند. یک بی دین به خوبی به این نکته واقف است که خردورزی و اندیشه مال خواص است و نمیتوان همه عوام را خردمند کرد و تاریخ این را بارها و بارها ثابت کرده است.بدون شک تعداد زیادی از افراد بشر را نمیتوان آگاهی بخشید.انسانها به اندازه بلندای اندیشه ،سطح سواد ، اطلاعات و توانایی های بالفعل و استعدادهای بالقوه شان که بتواند به فعلیت برساند در زندگی به جایگاهی که لیاقت آن را دارند میرسند.کسانی که دوست دارند داستانهای تخیلی آفرینش و ادیان را چشم بسته قبول داشته باشند و پول خود را که به زحمت و تلاش به دست آورده اند به دکانداران دین بدهند و افسار عقل را محکم به زمین کوبیده اند و از حرکت عاجز کرده اند ، لایق اسارت هستند و چون ا رام شده ای ، از آن پس همیشه سواری میدهد میخواهند به دین ، سواری دهند لایق هر چه این دوری از خرد بر سرشان آورد هستند و به قول معروف خلایق هر چه لایق!بی دین یعنی واقعیت بین و خرد ورز ، دوری از احساس در بررسی واقعیات ، بی دینی یعنی بر راه علم رفتن.کسی که خردمند است براساس خرد زندگی میکند وکسی که اسیر و بنده و عبد دین است براساس ، نادانی ، پیروی بی چون و چرا از جامعه ،تبعیت، دین رایج و دین زادگی و آنچه از کودکی در ذهن او فرو کرده اند .... و شستشوی مغزی ای که شده است.به قول معروف عیسی به دین خود و موسی به دینشولی چرا بیخدایان عقاید خود را بیان میکنند؟چرا مخالف ادیان هستند؟مشکل بیخدایان با دین مداران را کریستفر هیچنز به بهترین وجه بیان میکند (دانشجویی از کریستوفر هیچنز می پرسد آیا این عادلانه است که او به عنوان یک آتئیست سعی می کند عقیده اکثریت جامعه مثلا مذهبی آمریکا را با عقیده اقلیت بی دین ، عوض کند؟ کریستوفر می گوید: دین شما اسباب بازی محبوب شما است، تا زمانی که آنرا در خانه خود نگه داشته اید، کسی با شما کاری ندارد، اما وقتی دیگران را مجبور می کنید که به اسباب بازی شما ایمان بیاورند، با آن بازی کنند و از آن بدتر، جامعه را بر اساس آن اداره کنند، ما مجبور می شویم که بگوییم این اسباب بازی شما، این عیب ها را دارد و به نقد آن بپردازیم.)
مهدی
2015-10-15T19:10:37
از دیدگاه من همه ابیات این غزل زیباست، اما اوج زیبایی این غزل در بیت چهارم هست که حافظ فرموده:عهد ما با لب شیرین دهنان بست خداما همه بنده و این قوم خداوندانندکه منظور ایشان در این بیت اهل بیت علیهم السلام می باشند. که اثباتگر سطح عرفان و معرفت حافظ علیه الرحمه می باشد.
ناباور
2015-10-15T19:56:25
آقا مهدیکاش همه ی غزل را در نظر می گرفتی ، بعد می چسباندی به ائمه ی اطهاردر بیت بعدی می گوید : مفلسانیم و هوای می و مطرب داریمآه اگر خرقه پشمین به گرو نستانندآخر جان من کسی که هوای می و مطرب می کند که همزمان یاد اائمه نمی افتدهر چیزی را به هر چیز نتوان چسباند حتی با سریش زنده باشی
محدث
2015-11-13T18:36:11
احمد آقاالبته صلاح مملکت خویش خسروان دانند و للناس فیما یعشقون مذاهب؛ ولی آیا به نظرتان بهتر نیست نظراتی را که پیرامون تفسیر و تحلیل اشعار است به زبان رسمی بنویسیم؟
احمد آذرکمان
2015-11-13T11:45:29
آره بالام جان حافظ می گه : "در نظربازی ما بی خبران حیرانند " حافظ داره یه بازی می کُنه که اسمِ بازیه نظربازیه . توی این بازی هم ، هم حافظ شرکت داره ، هم اونایی که شایستگی دارن که بِهِشون نظر بشه و هم بی خبران . شاید رُکن اصلی این بازی بی خبران باشن نه از اون جهت که اگه نباشن نشه بازی رو انجام داد بلکه از اون جهت که اگه نباشن ما از این سرگرمی و بازی حافظ بی خبر می موندیم . خلاصه این بی خبران پیش پیش نقشِ ما رو بازی کردن که الان نقش باخبران به ما رسیده . دستشون درد نکنه که فداکاری کردن و نقش های خوب رو برای ما به ارث گذاشتن . خداییش هم ، نقش بی خبران نقش سختیه چون باید خودشون رو بزنن به حیرونی ، اون هم حیرونی از چیزی که خبر ندارن و تازه اونو باید جوری تو چهره شون نشون بِدن که رندی مثل حافظ بو نبره و فکر کنه واقعا الان اینا حیرونند . بی خبرِ بیچاره از هیچی خبر نداره و اون وقت حافظ تو رُلِشون یه نَمه که چه عرض کُنم کُلا گفته برین تو فازِ حیرت ، تا تو مصرعم بِهِتون نقش بِدم . شگفتا که این حافظ عجب بازی بِگیری بوده بالام جان ." از تفسیرهای بابا بزرگ برای بالام جان . نوشته ی احمد آذرکمان "
احمد آذرکمان
2015-11-13T00:58:08
" سیاه بازی "روز نم نم می رفت که سیاه بازیش رو راه بندازه . جیگرکی تازه کارش رونق گرفته بود خون بازی ای راه انداخته بود که نگو و نپرس . کرکره ی بعضی مغازه ها در حال پایین اومدن بود . یه پاک کن بدجوری افتاده بود به جون خونه های به اشتباه پُر شده ی یه جدول . یه وانتی داد می زد : " بیا که ارزون شد خیار . چه خاک بر سر شد خیار " کمی اون طرف تر یه لات چشم چرون با خنده ی چِندِشناکی می گفت : " خدایا این چشمای پاک رو از ما نگیر . " مَه تاب ِ شیکی در حال جَست و خیز کردن بود . قایم باشک بازی اشیا داشت شروع می شد . تیرهای برق با همه ی درازیشون نورِ لاجونی داشتند به قول سعدی نه هر چه به قامت مِه تر به قیمت بهتر .پَشه بازاری راه افتاده بود دیدنی . هر کسی رو می دیدی داشت یه جاش رو می خاروند.یه پیرمردی که شباهت عجیبی به خنزرپنزری داستان بوف کور داشت ، داشت به دستگاه عابر بانک اَخ و تُف می کرد . هنوز اَخ و تُف این بابا خشک نشده جیغ یه زن که نمی تونست ماشینش رو از کنار یه کُمپِرسیِ پارک شده رَد کُنه بالارفت که : " این مردم اگه قطار هم داشته باشن می آرن جلو خونه پارک می کُنَن . "بَربَری باز بود . بوی بربری داغ رو دماغ ها سورتمه می رفت و هوای اطراف رو به سرعت گز می کرد . از یکی از پنجره ها صدای پرسیدن جدول ضرب می اومد . بَچهِه هی اشتباه جواب می داد و فحش می خورد . اونی که جدول ضرب می پرسید جدول ضرب رو می خواست مثل یه وحی تو سینه ی بَچِهِه بِنشونه بی کم و کاست . می گفت : " شیش شیش تا ؟ بچهه می گفت : " شصت و شیش تا " . آخه کسی نبود که به این پُرسَندهِه بگه کِی جبرئیل با فحش ، وحی رو جا انداخته .سیاه بازیِ روز دیگه خیلی داشت به چشم می اومد اما بی اون که تماشاچی ای داشته باشه برای دلقک بازی خودش سبک های مختلفی رو امتحان می کرد ." نویسنده : احمد آذرکمان _ آبان 1394
بهروز
2015-10-30T22:36:48
به نظر من هرکس حافظ را باهوای درون خویش تفسیر میکندبعنوان مثال تفسیردکتردینانی باتفسیردکترامینی یکی نمی تواندباشدچون هرکدام این اساتیددرهوای خاصی نفسی میکشد......
روفیا
2015-10-30T22:49:57
گذشته از این ،هر کدام ریه و دستگاه تنفسی خاص خود را دارند بهروز خان !
حسن
2015-01-31T16:30:07
باسلام.در بیت :جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خورشید همین آینه می‌گردانندبه نظر بنده،ماه و خورشید هم این آینه می گردانند ،صحیح هست.
حسن
2015-01-31T16:26:39
باسلام.در بیت :جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خورشید همین آینه می‌گردانندبه نظر بنده،ماه و خورشدی "هم این" آینه می گردانند ،صحیح هست.
محمدامین احمدی فقیه
2014-11-26T08:56:07
سلام و درودبه نظر من اوج این شعر در این بیت است:عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی/عشق داند که در این دایره سرگردانند
عیسی
2014-12-16T01:24:24
در تایید فرموده دانیال عزیز و فهیم عرض می کنم که مسلما در مقطعی که این شعر سروده شده، مراحل اولیه عرفان برای حافظ تمام شده بوده اند. زهد و عقل مفاهیمی هستند که حافظ بقول خود، رندانه آنها را به چالش کشیده است. به یقین، اکثر از اشعار حافظ برای بسیاری از ما به روشنی قابل فهم نیستند. من در این میان، به ناچار بیشتر سعی میکنم که از مطالعه آنها لذت ببرم. این نظر شخصی این جانب است که از نظر تجلی مفاهیم عرفانی، یکی از قویترین شعر های سهراب (باید کتاب را بست، باید بلند شد، ...) که در آن دقیقا عین هفت مرحله عرفان شمرده شده، بسیار نزدیک به این شعر حافظ است. از نظر محتوا نیز ابتهاج شاید با غزل نشود فاش کسی آنچه میان من و توست// تا اشارات نظر نامه رسان من و توست، توانسته است مضامینی بسیار نزدیک به مضامین این شعر حافظ بسازد.
محمود زارعی
2015-05-07T14:26:29
من با نظر اقای طهماسبی در مورد بیتزاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد(باک)دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند موافقمو به نظرم بیشتر اشاره حافظ با توجه به مصراع قبل قوم قران خوان(زاهد بیت قبل)می تواند باشد
فرداد
2015-05-13T09:20:18
استاد سایه : "اگر حافظ زنده بود و این آواز شجریان رو می‌شنید ، شجریان رو غرق بوسه می‌کرد. [با آواز] مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم ... "
مانے
2015-06-21T12:45:44
درود بَر هَمِگی!بیتِ آخِر را نمےفَهمم.:گر شوند آگه از اندیشه ےما مغبچگانبعد از این خرقه ےصوفی به گرو نستانندیَنی چه؟چرا اَگَر شاهِدان از اندیشه ے"حافظ" آگاه شَوَند، دیگر خریداران خِرقه را نَخواهَند خَرید؟مَگَر چه اَندیشه ای است که "حافظ" در سَر مےپَروَرانَد؟"غَزَلی" بسیار بسیار زیبا است. اوجِ اَندیشه و سُخَنِ آدَمیان تَوان خواندَش.
merce
2015-06-21T16:29:06
جناب مانیمن هم درست فهم نمی کنمولی به نظرم می گوید اگر باده فروش بداند که چه افکاری در سر ماست خرقه ی پشمینه ی مارا به گرو باده بر نخواهد داشت چون به ما اعتماد نمی کندیعنی ما آنچه در ظاهر نشان می دهیم نیستیم در باطن ما افکار دیگری می گذردمعنی دیگر آنکه مغبچگان نمیدانند که اگر ما خرقه به گرو بگذاریم دیگر توانایی از گرو در آوردن آن را نداریم چون نیست خواجه حافظ معذور دار مارابا احتراممرسده
جلال
2015-06-02T09:02:53
سلامدیشب این غزل رو در خواب دیدم و چه زیبا غزلی است
مصطفی
2015-03-27T10:32:14
سلام. بیت 6 در نسخه ای که من دارم این طور نوشته شده:وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرسکاندر این آینه صاحب نظران حیرانند
مورچه سلیمان
2015-03-01T10:40:15
این همه پرده ای از لسان الغیب بودن حافظ.میشود طبیب بودن حافظ را بر درد روح بشر لمس کرد.حیرانی,سرگردانی درحالیکه بشر خود را به عقل شناخته ومیشناساند بدترین درد است چرا که این درد از جائی نشآت گرفته و برجان بشر نشسته که خودش غفلت از آن دارد.وآن اینکه بشر عاقلانه جهلش را میپوشد و جاهلانه عقلش را میستاید. حافظ طبیب میگویدجانا:درمانت نظر بازی است. من ناظر بر عقل وروح خویشم پس تو نیز ای بشر اندکی بنگر ونظر باز باش تا حالت به شود.عقل چراغ راه است ونه تمام راه. در این حیرانی نمان .انظر کیف کان عاقبه المکذبین
صادق
2016-08-30T08:59:56
بیت سوم تو دیوان ما اینجوریه (چاپ1319)وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرسکه در این آینه صاحب نظران حیرانند
قره پور
2016-09-01T21:59:18
ضمن اینکه این غزل خواجه به تنهایی یک شاهکار است . اما در بیت هفتم به اوج خود میرسد که میفرماید:" لاف عشق و گله از یار زهی لاف و دروغ عشقبازانی چنین مستحق هجرانند . " من این بیت را اینطور تفسیر میکنم که خواجه بحالت خطابه و یا نهیب به خودش و یا آنان که از هجر و فراق در راه رسیدن به معشوقشان (خدا) هی از معشوق گله میکنند که چرا به من مهلت وصل نمیدهی . میفرماید . که از یه طرف لاف عشق میای و از طرف دیگر از یار گله میکنی؟؟ اگه چنین ادعایی در عشق داری . پس مستحق هجرانم هستی تا معشوقه از این همه عشق و علاقه تو نسبت به خودش بیشتر لذت ببرد . و در این راه یا گله تو از یار دروغ است و یا ادعای عاشقیت دروغ است . و به همین خاطر میفرماید : " لاف عشق( اینجا خواننده باید مکث کند و بعد در ادامه بخواند) و گله از یار . ( باز مکث کرده و میخواند) زهی لاف و دروغ. ( و در مصرع بعدی به چرای ندای دل خودش جواب میدهد و میفرماید برای اینکه ) عشقبازانی چونین مسحق هجرانند .
محمدرضا
2016-12-10T22:56:48
در بیت هفتم جای واژه دروغ واژه خلاف باید باشد .
ارغوان
2016-11-21T15:59:25
این چه کسی است که مستحق است آن هم مستحق هجران شاید سزای عشق باز است
خداوندگار آواز؛ سیاوش
2015-12-22T23:32:40
لمپنیزم در لباس ادبیات به بهانه انتقاد با ادعای فرهنگی بودن!!!وقتی همه عمر پای تحریرهای یکنواخت سه دقیقه ای و ترانه های تخت حوضی و آوازهای پامنقلی بگذره حاصلش چیزی جز لمپنیزم نمیشه. از علی بی غم و حسن جقجقه و من یه پرنده ام همین درمیاد. فیلمفارسی و کاباره رو از ایرج خان بگیرید ببینید چی باقی می مونه. کما اینکه چیزی هم باقی نموند. ما هنوز یه بم خوانی درست یا یک راست پنج گاه دست و پا شکسته هم از ایشون نشنیدیم. من به شخصه تاکنون یک آواز سالم بدون اغلاط موسیقایی و کم اشتباه در خوانش گوشه ها از این آقا نشنیدم. البته درسته، علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که اومده.شجریان رو از روی سخن دیگران نمیتوان قضاوت کرد؟!!! حتماً از روی افاضات بعضیها میتوان قضاوت کرد! چشم، هرچی شما بگی!این دیگران جملگی تاج سر فرهنگ و هنر این مملکتند.این جناب شمس تبریزی خان، ببخشید شیرازی خان هم که کوه نمکه و توی هجو و هزل و کمدی ماشاالله یه سور به برادران کوئن زده، دستش رو شده. دیگه بچه دو ساله هم میدونه که ربنا نه ممنوع شده و نه محدود. لطفاً سنگ مردم رو به سینه نزن و از چنگ زدن به چنین بهانه های نخ نما و پوسیده ای دست بکش عزیز دل برادر.ببخشیدا چند شبی خدمتتون نبودم. ماهی که تو حوض نباشه، قورباغه سپهسالاره!
بی در کجا
2015-12-23T00:15:02
در برابر خداوندگار آواز: سیاوش و به تازگی سپهسالارهمان به که دم فرو بندیم، قدر زیره کرمانی بدانیم و به نان جوین نیامیزیم.
خداوندگار آواز: سیاوش
2015-12-23T07:43:01
بی در و پیکر جان حرف حساب داشتی بفرما. وگرنه همان به که دم فرو بندی و لب نیز. اینترنت رو از یک سری آدمها بگیرند خالی خالیند طفلکیها. شبپره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد.
خداوندگار آواز: سیاوش
2015-12-23T08:06:07
بدجور بوی دلواپسی میاد. ماشاالله مواجب بگیرها دست به کار شدند!
بی در کجا
2015-12-23T12:01:17
هردم ازین باغ بری می رسد،خداوندگار آواز: سیاوش بودی سپهسالار شدی و اینک شب پره!شب پره ای که میخواهد رونق آفتاب بیفزاید!!شما را به خداوندیتان سوگند میدهم این بحث را ادامه ندهید.من پس ازین به مصداق این شعر که نام شاعرش را از یاد برده ام به شما پاسخ نخواهم دادنمی خواستم مصراع اول بیت را بنویسم ناگزیر شدم.نکند با سفها مرد سخن ضایعنان جو را که زند زیره کرمانی؟؟
همیشه بیدار
2015-12-23T13:08:02
این بیت که مرقومه فرمودید از جناب ناصرخسرو است.
مصطفی
2012-08-13T21:34:21
این غزل را استاد شجریان در آلبوم "عشق داند" با همراهی ساز استاد لطفی خوانده اند.
جفر
2012-09-15T17:24:53
گمان کنم فعل ِ «بتوانند» در مصراع ِ «ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند» معنی ِ بهتر و کامل تری داشته باشد. البته از هیچ نسخه ای نقل نمی کنم و این صرفن گمان خودم است.
دانیال
2012-02-29T00:37:29
به نظر من این غزل مربوط به عصر سوم زندگی حضرت حافظ میشه.عصر رندی و عشق همون عصری که انسان کاملی رو که در دوره های قبل مطرح کرده بود بهش رسیده.تو این دوره حافظ به تنعمی که از زندگی میخواست واصل شده و به یک نوع تصوف عشقی رسیده و از تصوف زهدی مرحله اول حیاتش گذر کرده
رضا
2012-04-21T07:42:34
سلام، تونرم افزار گوشی من این بیت به این صورت اومده:وصف رخساره خورشید زخفاش مپرس که دراین آینه صاحب نظران حیرانندمی خواستم بدونم تفاوت های این شکلی دراشعار حافظ به چه دلیله؟تعابیر اشعار: دکترنظام الدین نوری،انتشارات زرین وسیمینسایت تولید کننده نرم افزار:www.simorq.com
دکتر ترابی
2014-01-27T20:48:30
به گمانم در مصرع نخست از بیت هفتم به جای دروغ میباید "لاف گزاف " باشد چه لاف خود دروغ هم می تواند معنا بدارد.لاف عشق و گله ازدوست ، زهی لاف گزاف زیباتر نیز می نماید والله اعلم.
پرهام
2014-04-04T10:28:13
به زعم من فرمایش آقای دانیال بجا و قرین به یقین است زیرا در بعضی از غزلیات این بزرگوار اشارات و مکنوناتی نهفته که کنایه از تجلی بارقه ای از ذات حضرت دوست دارد.این نوع اشعار بسیار زیبا،فنی ورندانه بیان شده و بافت و میزانسن ان کاملا از دیگر غزلیات ایشان و سایر حکمای صحنه ادب و عرفان این سرزمین متمایز است. روحشان شاد و قرین رحمت ابدی . انشا الله
محمد جوادتوکلی
2014-08-13T13:31:22
جایی دگر مصرع مگرم چشم سیاه توبیاموزد کار رو به این صورت نوشته :مگر آن زلف سیاه توبیاموزد کار
دکتر ترابی
2014-08-20T16:16:54
مستی و مستوری صفت چشم سیاه یار است صفت گیسوان یار اما، آشفته، بی قرار ، تابدار سلسله و ......است با پوزش.
سخن
2014-10-19T01:38:00
در بیت آخر مصراع دوم، ایهام یا شاید هم کژتابی لطیفی هست. اون هم اینکه آیا دیو از قوم قرآن خوان می گریزد؟ یا دیو به واسطه ی قرآن خواندن از آن قوم می گریزد؟همچنین در این غزل دو بار به تضاد عقل و عشق اشاره شده و همچنان حافظ خسته دل درگیر این تضاد فلسفه و دین با عرفان هست.در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
محمد طهماسبی
2014-10-02T14:17:05
از اساتید محترم خواهشمندم در باره عبارت :دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانندتوضیح دهند :به نظر حقیر دارای دو معنی است /
علی
2014-06-29T18:55:05
سلامچه خوب میشد تفسیری از ابیات این بزرگان نیز در قسمتی ارائه می شد تا ما مغبچگان بتوانیم کمی بیشتر از این دریای معرفت بهره مند شویم.
دکتر افخم شکرالهی
2020-01-10T13:15:51
عرض سلام و احترام جناب حافظ بزرگوار و فرهیخته،، از عالم غیب سخن میگوید، اگر افراد عالم غیب را درک کنند، حیران خواهند ماند،،، عالم بالا ومعنوی درک وفهم هر کسی نیست، عاشقان بارگاه ملکوتی فقط می دانند.... و بس....
محسن
2020-01-29T19:46:17
برای اطلاع دوست گرامی "همیشه بیدار"من و انکار شراب این چه حکایت باشدغالبا این قدرم عقل و کفایت باشدتا به غایت ره میخانه نمی‌دانستمور نه مستوری ما تا به چه غایت باشدزاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیازتا تو را خود ز میان با که عنایت باشدزاهد ار راه به رندی نبرد معذور استعشق کاریست که موقوف هدایت باشدمن که شب‌ها ره تقوا زده‌ام با دف و چنگاین زمان سر به ره آرم چه حکایت باشدبنده پیر مغانم که ز جهلم برهاندپیر ما هر چه کند عین عنایت باشددوش از این غصه نخفتم که رفیقی می‌گفتحافظ ار مست بود جای شکایت باشد.(در جایی هم دیده بودم "حافظ ار می بخورد جای شکایت باشد!")با توجه به دیدگاه و تصورات خود از انسانها شخصیت نسازیم تا همیشه همه چیز را ببنیم نه آنچه که دوست داریم ببینیم که مطمئنا از حقیقت دور خواهد بود.
واحد
2019-11-30T18:25:34
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند جناب حافظ، ممنونم که ما رو هم در شیرینی خودت سهیم کردی
محبت اله زترع
2019-12-13T16:17:05
همه نظرها را بنده خواندم و لذت بردم حتی از آنها که به جدال! دو نفره و چند نفره تبدیل شدند. به هر حال همه آموزنده بودند و حاوی نکات خوب و بکر.نکاتی به ذهن من هم آمد، شاید درست باشند شاید غلط:گمان میکنم! اگر در خوانش بیت اول و خصوصا مصرع اول تغییری کوچک بدهیم آن وقت همه ابیات و معنای کل شعر دستخوش تغییراتی خواهد شد.در نظربازی "ما بیخبران"، حیرانند! یعنی دیگران در "نظربازی ما بیخبران" حیران هستند. آن دیگرانی که عاقلان هستند و ما عاشقیم همان عشاقی که می بینیم که عاقلان با آنکه نقطه پرگار وجود هستند ولی سر گردان هستند به سوی ما! همین جا باید به واژه سرگردان هم پرداخت.. پرگار دو پایه دارد. یکی سوزنی که مرکز ثقل است و دومی همان است که خط رسم می کند و می گردد. اگرچه عقل مرکز و تکیه گاه است ولی عملا چیزی رسم نمی کند و روی او همواره به سمت آن پایه دیگر است که در حال رسم خط است و دوران دارد و او همان عشق است .. عشق در همان حال دارد می بیند که روی (صورت) آن پایه (عقل) به گردش او دوخته شده و در مسیر آن در حال "گردیدن" است.. یعنی سرگردانی به معنای "به هر طرف ولو شذن" نیست بلکه "گردان" بودن است. یعنی آن را جستجوکردن است.. عقل و عشق مکمل هم اند برای سیر در هستی.. یکی پایه و دیگری رسام.. با هم اند.. "بی خبران" مضاف بر واژه "ما" شده است. نه در معنای "دیگران" و جانشین صفت ایشان. یعنی خود ما (من و امثال من) بیخران هستیم. بیخبری اینجا در معنای نادانی نیست، بنوعی مستی و بیهوشی در آن است. بی خبری از خود.. و همچون مستان بیخود بدون پرده پوشی به هر طرف نظرانداختن و مات و گیج و مبهوات به نظر آمدن.. معنای کنکاش و جستجو دارد برای فهم تازه..گردشی مجنون وار برای کشف تازه ..این بیخبری تشبیه به مستی چشم سیاه در بیتی دیگر است :مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کارور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند حافظ در این بیت بلافاصله خداوندش! (هر که خودش میشناسد!) را مخاطب قرار داده و می گوید: من بلد نیستم مستی خودم را پنهان کنم مثل تو.. اینجا با مصرع دوم بیت اول مکمل هم اند .. من چنینم که نمودم.. من همینم که دیده میشوم!اما نکته مهمی در مصرع هست :"من" در مصرع دوم نمی تواند جانشین "ما" در مصرع اول شده باشد! مگر آنکه در مصرع دوم حافظ تکلیف خودش را روشن کرده و روشن کردن تکلیف دیگران (امثال خودش) را به خودشان وانهاده باشد.(رندی حافظ) به زبان ستده یعنی : من همینی که گفتم بقیه را از خودشان بپرسید! یعنی در مصرع دوم هم واژه "ایشان" جانشین افرادی که حیرانند نشده بلکه جانشین بیخبران دیگر است!اما "حیرانان" در این بیت چه کسانی هستند؟ یک صفت مبهم برای هر کسی که ناظر است! هر کس او و امثال او را می شناسد! "آشنایان" (حافظ شناسان)گفت "حافظ آشنایان"، درمقامِ حیرتنددورنبودگرنشیند خسته ای مسکین غریباین خوانش با ابیات دیگر و تشبیهات و استعاره های دیگر همخوانی پیدا می کند.از اطاله بپرهیزم. نکته جانبی دیگره هم هست که به نظرم جای تامل دارد. بنده متخصص و نسخه شناس و مصحح نیستم و فقط یک استنباط شخصی را در زیر می گویم:دو بیت در این شعر هست که با بقیه همخوانی لازم ندارد نه در معنا و نه در زیباشناسی شعر..مفلسانیم و هوای می و مطرب داریمآه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند این بیت با کل شعر در همخوانی کامل است و واژه های "مفلس" و "پشمین" در دو مصرع پیوند معنایی زیبایی یافته اند. ولی در بیت آخر به صورتی ناشیانه با تغییراتی تکرار شده است. این کار از حافظ آنهم قدری بعید به نظر می رسد خصوصا که در بیت آخر حتی کلمات تکرار شده اند.. "خرقه ...گرو نستانند"!گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگانبعد از این خرقه صوفی به گرو نستانندصوفی به جای پشمینه نشانده شده است. به نظر باید کسی این بیت را افزوده باشد. نکته دیگر در بیت زیر:عهد ما با لب شیرین دهنان بست خداما همه بنده و این قوم خداوندانندباید در معنای "خدا" و "خداوند" تامل کرد. خداوند هم معنی خدا نیست بلکه در تداوم خدا بودن است . واژه "بست" و "بنده" (بندی- دربند- بسته شده) نیز در ارتباط یکدیگر آمده اند.. و شیرین دهنان بیشتر از اینکه بخواهد معشوق (اعم از همجنس یا جنس مخالف یا دوجنسیتی!) تلقی شود، افراد صاحب نظر و سرحلقه های وصل به خدا باید تلقی شود.
ناجی
2019-12-07T14:16:27
از مصرع «مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار» خیلی خوشم اومد
وثوق
2020-03-12T20:30:14
یکی از دوستان در رابطه با واژه مستوری در مصرع " ورنه مستوری ومستی همه کس نتواند " نظر داده اند که مستوری واژه غریبی است . باید گفت که این کلمه نه تنها غریب نیست بلکه بسیار آشنا ونزدیک است . معنی مستوری در این مصرع ؛ پوشیده داشتن و پنهان کردن است . منظور حافظ در این بیت خیلی روشن است وایشان می گویند که هر کسی که مست باشد ، کمتر می تواند مستی خود را پوشیده دارد و این مستی ها ممکن است ، فرد مست را رسوا نماید و اغلب ما مست قدرت وشهوت ، مقام و ... هستیم . واین مستی های خود را آشکار می کنیم مگر آنکه موی سیاه دویت به ما پند بدهد که آرام باش و مستی خود را آشکار نکن و مستور باش. واقعا بیت حیرت انگیزی است " مگرم موی سیاه تو بیاموزد پند * ورنه مستوری ومستی همه کس نتواند. واقعا مشکل است که هم مست بود وهم مستوری کرد
مهدی از شهر راز،شیراز
2020-02-23T17:03:29
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند کعاقلی اول سرگردانی
برگ بی برگی
2019-09-20T11:27:28
دو یار زیرک و از باده ی کهن دو منی فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنیمن این مقام به دنیا و آخرت ندهم اگرچه در پی ام افتند هر دم انجمنیبسیاری از مصادره کنندگان حافظ برای امیال ذهنی انجمن خود این دو بیت را برای اثبات نظر خود بکار میبرند در حالیکه حافظ این مقام عرشی بیت اول را به دنیای خوش خواران و آخرت طماعان به بهشت نمی فروشد و اگر مراد او از بیت اول همان دنیای مطلوب اذهان گرفتار (این جهان و دیگر هیچ )می بود که تناقض گفته و او پیشاپیش مقام به دنیا داده بود .!!!
برگ بی برگی
2019-09-20T12:13:44
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریمآه اگر خرقه پشمین به گرو نستاننددر غزل 240 میفرمایدشاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه‌امبار عشق و مفلسی صعب است می‌باید کشیدقحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروختباده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید عرفا خرقه را نماد هم هویت شدگی های انسان میدانند که سالهای مدید واز اوان کودکی هر روز بر بار و وزن آن افزون میشود و این هم هویت شدگی ها و هم ذات پنداشتن های خویشِ اصلی انسان با خود جعلی و متوهم ساخته ذهن انسان است که چون خرقه ای بر روی دوش انسان سنگینی می کند (بودا پرده پندارش نامیده است ). این خود جعلی که استاد شهبازی آنرا من ذهنی نامیده اند با چیز های این جهانی که از جنس فکر میباشند هم هویت شده و خود را آن میداند و به همین دلیل امیال این انسان نیز از جنس فکر میشوند باورها و حس های برتری طلبی و خود بزرگ بینی و حتی غرور بر دانش نیز از جنس ماده و فکر می باشند ، ثروت اندوزی و انواع شهوات دیگر که جای خود دارند ،و در این ابیات حافظ میفرماید که ما بینوایانی هستیم که ذاتاً به می معنویت و شادی بی سببی که از آن پدید میآید نیاز داریم و بدا به حال ما اگر این خرقه هم هویت شدگی ها را به بهای آن از ما نستانند که بسیار متضرر می شویم، در حقیقت این ماییم که باید خرقه را از خود دور کنیم تا آن مطلوب را به ما بدهند و این دو در یک زمان در اقلیم دل نگنجد . دل در یک زمان نمیتواند هم محل کینه ، عداوت ، خشم ، حرص و آز و آزردن دیگران ، .... و هم مکان عشق باشد . (خرقه پشمین را هیچ نفوذ و روزنی نیست تا نسیم روح افزا از آن عبور کرده ، و جسم و جان انسان را صفا بخشد .)
فرهاد ۲
2019-11-05T16:55:13
وقت زیادی صرف کردم و معانی و تفاسیر مندرج از طرف دوستان را خواندم . چیزی که بر معلوماتم اضاف نشد هیچ ، سردرد هم گرفتم از خواندن اینهمه پرت و پلا که شخصی چون همیشه بیدار که گمانم بیدار که نیست هیچ ، بلکه هزارو چهارصد سال است که بخواب عمیقی فرو رفته و تمایلی به بیدار شدن هم ندارد و همفکران او ، نوشته بودند . حیف از اینهمه انرژی و وقت !! اینجا نباید جای خالی کردن عقده و نشر افکار پوسیده و تکراری متعصبانه باشد . در این سایت که وجودش غنیمت است باید بزرگان و اندیشمندان صاحب صلاحیت نظر بگذارند تا مشتاقان درک و معنی پاسخ درست برای سوالاتشان بیابند نه مسابقه بوکس تماشا کنند . خود خواهانه فرصتها را نابود میکنند اینگونه افراد !!!
رضا
2020-12-27T03:20:54
در عجبم چرا حال خوش یه انسان میتونه تحت تاثیر آدم دیگری تا این اندازه بد بشهتمام لذت درک معنی را که عین آینه جلوی چشمان آدم وجود داره به آهی مثل دود در هوا پراکنده نکنید منم دین داشتم مسلمان بودم و شاید باشم معنای مردانه جنگیدن و میدونم و شجاعت راقران خوندم نماز شب هم و توسل و زیارت هم از دین برگشتم اما دینم رو هم با دین صاف کردم سنگینی بار تن را تحمل آسان نیست مگر نازموده و بی خرد باشیولله که نمیشود عاشق موجود نادیده بودولله که نمیشود می نخورده وصف مستی کردولله که در صراط سالک نیستیم اگر که روزی فرسنگها راه نسپریمبخدای قسم که اگرصورت نبینیم و صیرت برای خود در دل معنی نکنیم هیچ نمیدانیم ولله که بدترین گناه دور کردن انسان سرگشته دست در گریبان پیر مغان به امید دمی آرامش و آسودگیست از مرادشقسم بس است شهادت میدهم که عشق فرازمینی نیست اما ندیم کسی واصل بشه عاشق بمونهدنیا رو سخت کردین سخترش نکنید که شک ندارم ذره ایی یقین ندارید و البته که آدم متقن وجود نداردکه پوست کنده گفت هر چه را که باید گفت بگیر پوست پیاز و اشک سوزش چشم با هر چه حال میکنید بکنید ما طالب آن عشق و صورتیم که نمیخواهیم وصالش را دلبسته مخدوم نیایشیم دم به انگور دهیم انگور برای دمی سیر سلوک و سرخوشی کدام شرابی روحانی تر از همین شراب که بر انسان حلال و بر حیوان حرام است که هر کس در نمیابد خدایا عاشقش کن فارغش کن
Fatêh.A
2020-12-24T16:36:23
"دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند"رندی حافظ در اینجا به نهایت خود می‌رسد حتی اگر بخواهیم با توجه به معنای کل شعر به مفهوم نزدیکتر راە یابیم، دست آخر آنچیزی که قطع‌یقین به آن می‌رسیم دوبارە رندی حافظ است!یاللعجب ...
سید مجتبی
2020-12-13T19:57:40
پاسخ به کسانی که جناب حافظ را به شابخوری متهم می کنند را خود ایشان در بیت اول دادند:در نظر بازی ما بی خبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
برگ بی برگی
2020-08-03T12:34:37
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغعشقبازان چنین مستحق هجرانندبه دلیل اینکه بیشتر ابیات در غزلهای حافظ پیوستگی و جود دارند بنظر میرسد قبل ار این بیت ، بیتی دیگر از قلم کاتبان افتاده باشد که در آن از حضرت معشوق گله ای وجود داشته و این بیت در تکمیل آن بیت سروده شده است . حافظ شناسان و خدا بهتر میدانند . معنای بیت را نیز بزرگواران شرح داده اند . مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کارور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند سیاهی چشم یعنی بینایی کامل و در مقابل سفیدی چشم آمده است که نابیناییِ محض است، در این بیت حافظ به سالک راه معرفت توصیه میکند تا از نگاه و منظرِ چشم سیاه حضرت معشوق کار را فرا بگیرند یعنی از این چشم و دریچه نگاه حضرت دوست ، به جهان نگریسته و کار عاشقی را بیاموزد و مستی ناشی از می معرفتش را پوشیده نگاه داشته به سایرین ابراز نکند زیرا که خطر ناشی از انصراف سالک از ادامه راه بوسیله خودهای کاذب دوستان و دشمنانش وجود دارد . بنظر میرسد این مستوری از دید عرفا بسیار مهم است که در بسیاری از سروده های خود به آن پرداخته اند . چند بیت را برای نمونه در زیر میخوانیم ؛مولانا ؛ بر بند در خانه ، منمای به بیگانه آن چهره که بگشادی ، وآن زلف که بر بستیحافظ ؛ ای دل طریق رندی از محتسب بیاموزمست است و در حق او کس این گمان ندارد عطار ؛ چو عشق دلبران گنج روان است چنان بهتر که اندر دل نهان است برو در عاشقی می سور و می ساز نکن راز دل خود پیش کس باز مولانا ؛ هرکه داد او حسن خود را در مزاد صد قضای بد سوی او رو نهاد دشمنان او را ز غیرت می درند دوستان هم روزگارش می برند یعنی اگر راز عاشقی سالک برملا شود حتی دوستان او عرصه را بر او تنگ خواهند نمود از کثرت سوالات بی مورد و اینکه وصال چیست و کی به وصال خواهی رسید ، یا چگونه میشود زودتر به وصال معشوق رسید و سوالات بسیار دیگر که شخص سالک را به ذهن برده و او از آدمه کار باز خواهد ماند . ابیاتِ بسیاری در باره پنهان نمودن دریافت می خرد ایزدی و مستور داشتن مستی آمده است .گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو بادعقل و جان گوهر هستی به نثار افشانندو انسان سالک طریق معرفت اگر مستوری پیشه کند و با صبر و شکر و کار فراوان بر روی خود به مرتبه بالایی از معرفت دست یابد نیازی به ابراز آن از طریق فکر و ذهن نبوده و باد بوی این وارستگی را به عالم یکتایی یا نزهتگه و تفرجگاه ارواح پاک خواهد رساند و در آن حالت جانها و عقلای بسیاری گوهر هستی و وجود این جهانی خود را نثار چنین انسانی خواهند کرد ، یعنی که به واسطه تاثیر بینهایت عشق آنان نیز در پی رها شدن از خود کاذب ذهنی خویش برآمده و دنباله رو راه آن عارف و انسان کامل خواهند شد . مولانا در این رابطه دارد که ؛غیر نطق و غیر ایما و سجل صد هزاران ترجمان خیزد ز دل یعنی بدون اظهار کردن و بجز اشاره و یا نوشتن از انسان کامل صدها هزار معنی به جهان پیرامون او منتشر خواهد شد . پس انسان وارسته و کامل خود را بیان نمی کند نه با نوشتن و نه با ایما و اشاره (غیر مستقیم ) و نه با سخن و پرده دری راز مستی خود . پس هرکجا دیده شود انسانی سعی در بیان خود به هر شکل ممکن دارد باید در اصالت این معرفت و وارستگی او شک نمود مگر عارف بزرگی مانند حافظ و مولانا که متصل به حضرت معشوق شده و زبان او گشتند .باز هم مولانا میفرماید؛متصل چون شد دلت با آن عدنهین بگو مهراس از خالی شدن امر قل زین آمدش کای راستین کم نخواهد شد بگو ، دریاست این زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شددیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند زاهد انسانی ست که بر مبنای ذهنیت شخصی خود قرآن را معنی کرده و از معانی و تاویل و تمثیلهای آن بی خبر بوده ‌و  با عبادتهای بر مبنای ذهن خود توقعِ بهشت و پاداش آخرت را دارد .این معنی بیت بالا بخشی از رندی مورد نظر و پرداخته جناب حافظ است و میفرماید اگر زاهد یا خود کاذب انسان این رندی حافظ را درک نکرده و متوجه نشود که حافظ هرچه میگوید از خوانش و بهره گیری از معانی قرآن است ، پس اتفاق مهمی نیفتاده و بگذار که نفهمد، زیرا اصولا خود کاذب انسان یا همان دیو درون از انسان ها و قومی که قرآن می خوانند و آن را تفسیر و تاویل میکنند گریزان است و بطور کلی گوشی برای شنیدن این مسایل ندارد، این قوم با قوم ابتدای غزل (خداوندان ) یکسان هستند . در پیرامون خود نیز میبینیم علاوه بر زاهدانی که قرآن را سطحی می خوانند و از رموز و تمثیل های آن بی خبر هستند، کسانی هم هستند که به هیچ قیمتی حاضربه شنیدن آیات قرآن نیستند چه رسد به تفکر و تامل در آن و دریافت معانی و تاویل های آن از زبان بزرگان ادب پارسی . گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگانبعد از این خرقه صوفی به گرو نستاننددر انتها حافظ میفرماید بهتر است خاموشی گزیده و از طریق ذهن و اندیشه سخن نگوییم زیرا اگر بچگان دیر مغان آگه شوند که به ذهن رفته ایم از این پس خرقه پشمینه ما را در ازای آن می ناب از ما به گرو نمی ستانند تا به ما شراب دهند ، یعنی که میگویند شما در ذهن هستید و اهل گفتگوی ذهنی هستید پس شایستگی آن می ناب را ندارید .
برگ بی برگی
2020-08-03T10:06:13
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خداما همه بنده و این قوم خداوندانندشیرین دهنان کسانی نیستند جز حافظ و مولانا ، عطار و سایر بزرگان حکمت و عرفان و اولیای خدا و پیامبران و همه راهنمایان بشریت که با سخنان و پیام های ارزنده خود ، شکر افشانی کرده و سعی کردند غم و درد را از انسان زدوده و شکر و شیرینی زندگی را برای او به ارمغان آورند و این عهد و پیمان را خدا بین انسان و آن شیرین دهنان برقرار نمود . رابطه انسان با آن راهنمایان مانند بنده و غلامان با خواجه و سرور خود است و همانگونه که غلام از مولای خویش اطاعت و حرف شنوی داشته و جانب ادب را رعایت میکند ، انسان نیز بایستی نسبت به این قوم همین مراتب را رعایت کند محتمل است این بیت برگرفته از آیه پنجاه و نهم سوره نساء در باره اولی الامر باشد . مفلسانیم و هوای می و مطرب داریمآه اگر خرقه پشمین به گرو نستانندافلاس و فقر یکی و مهمترین مراتب عرفان است که تا انسان احساس فقر و نیاز به حضرت معشوق نداشته باشد اتفاق خاصی در تحول دیدگاه او نسبت به جهان نخواهد افتاد و پس از این افلاس است که انسان طلب می شادی بخش از دست مولای خود داشته و قصد رها کردن غم های دنیوی و جایگزین نمودن شادی و طرب بی حد و حصر در هر دو جهان را دارد .خرقه سنگین پشمینه نماد دلبستگی و شیفتگی به چیزهای این جهانی میباشد که این بار سنگین بر دوش انسان اجازه آن شادی بی علت و ذاتی را به انسان نخواهد داد و شرط اولیه بهرمندی از آن می معرفت ، رها کردن و دادن این خرقه پشمین در ازای آن می ناب خرد ایزدی ست و دریغ و افسوس برای انسان طالب معرفتی ست که این خرقه شیفتگی های او را در گرو یا به ازای آن می ناب نستانند یعنی که او را لایق آن می ندانند و اجازه دهند در خرقه دلبستگی های خود باقی بماند.وصل خورشید به شبپره اعمی نرسدکه در آن آینه صاحب نظران حیرانندو در آنصورت چنین انسانی به شبپره کور یا خفاشی میماند که نور را نمی شناسد و البته که چنین انسانی به وصال خورشید و آن نور واحد یا حضرت معشوق نخواهد رسید زیرا که هر آینه انسان های صاحب نظر که همه تعلقات دنیوی خود را رها کرده و دارای آن جهان بینی عالم یکتایی شدند نیز سرگشته و حیران هستند ، یعنی در شک بسر میبرند که آیا در نهایت ممکن است به وصال آن یگانه برسند یا خیر ؟ چه رسد به آنهایی که خرقه پشمینه آنها را از ایشان باز نستاندند . این بیت نمایانگر خوف و رجا در دل ایمان آورندگان است که در مذاهب مختلف به آن پرداخته اند .
خشنود‌ .آ
2020-08-05T11:22:08
چشم سیاهی که مستور و مست است، نکته آنکه چشمان سیاه رنگ در میان ایرانیان نادرند و بیشینه چشمان ما مردمان، طبق دیده ها و شنیده های این حقیر البته! ، به رنگ طیف های مختلف قهوه از روشن چوبی الی تیره میشی هستند.از رنگ گذشته چشم مستور و مست و خمار چشمی است کمی افتاده و به قولی شوخ طبعانه بیمار، چونان که چشم بیماران( دور از همه شما دوستان تاریخ مای) افتاده و بی رمق است...این شکل از چشم بسیار نادر است و‌ من تا به امروز جز چند مورد چنان چشمانی ندیده ام‌ و یکی که به نیکی یاد دارم بانویی بود سرو قامت، اولین ترم دانشگاه در اصفهان که دست بر قضا همکلاس ما بود، به قول عارف دیدم صنمی ...البته دوستان نظرباز تر از این حقیر نظرات ارزنده تری توانند دادن ! ((:
برگ بی برگی
2020-08-06T18:00:58
نکته بسار مهم و جالب دیدگاه حافظ درباره جایگاه عقل است که در بیت دوم آن را مرکز وجود و آفرینش میداند که همه امور جهان پیرامون و حول محور آن هستند و این عقل گره از امور دنیوی انسان باز میکند ولی انسان باوجود بهتر شدن امور دنیوی بر مبنای عقل ،آرامش مورد نیاز را بدست نیاورده و همچنان سرگردان و آشفته روزگار را بسر میبرد .عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند و این عشق است که به این سر گشتگی انسان آگاهی دارد.اما حافظ پس از شرح کامل در باره چگونگی رشد و کمال سالک طریقت عشق به بیت هشتم رسیده که میفرماید :گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو بادعقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند یعنی اگر سالک طریق معرفت به آن مراحل عالی برسد عقل جزیی و معاش اندیش دنیوی او با عقل کل یکی شده و از آن پس حتی امور عقلی دنیوی او با خرد کل اداره خواهد شد و این عقل با جان خدایی و اصلی شخص عارف یکی شده و این وحدت است که گوهر هستی را شکل داده و نثارِ جانان یا زندگی خواهند نمود . مولانا درباره عقل کل میفرماید ؛عقل عقلت مغز و عقل توست پوست معده حیوان همیشه پوست جوست
بهروز صفاییان حقیقی
2020-07-23T11:43:22
در خصوص مصرع دیو بگریزد از ان قوم که قران خوانند باید گفت این مصرع نتیجه منطقی است که خواجه در خصوص فهم زاهد میفرماید و این مصرع نیز دارای دو مفهوم متضاد است مفهوم نخست که همانگونه که سخن شناسان عزیز از شیخ اجل نقل نمودند و وی نیز متاثر از حدیثی از امیر المومنین علی (ع) بوده است که بلی در خانه ای که قران تلاوت بشود شیاطین از انجا کریزان میشوند و ان خانه بطور کلی مصون است ولی مفهوم دیگری که خواجه رندانه اشارت فرمودند این است که دیو نیز از انسان متعصب قشری ظاهربین میگریزد و دراینجا نظر به وخامت احوال دارد حال اگر بخواهیم سابقه مذهبی ان را هم یاد اور بشویم جنگ مولا علی با خوارج که اکثرا قاریان قران بودند ومتاسفانه همه قشری متعصب باری نظر حافظ بر مفهوم دوم استوار تر مینماید زیرا چونان همیشه مفتضح نمودن زاهد را منظور تظر داشته و باز این خاصیت پاردوکسی و چند وجهی شعراین نادره دهر است و براستی اگر تمام شعرای جهان را درکفه ای و حافظ وشعر بلیغش را درکفه دیگر بگذاریم کفه لسان الغیب میچربد
بهروز صفاییان حقیقی
2020-07-23T11:40:31
در خصوص مصرع دیو بگریزد از ان قوم که قران خوانند باید گفت این مصرع نتیجه منطقی است که خواجه در خصوص فهم زاهد میفرماید و این مصرع نیز دارای دو مفهوم متضاد است مفهوم نخست که همانگونه که سخن شناسان عزیز از شیخ اجل نقل نمودند و وی نیز متاثر از حدیثی از امیر المومنین علی (ع) بوده است که بلی در خانه ای که قران تلاوت بشود شیاطین از انجا کریزان میشوند و ان خانه بطور کلی مصون است ولی مفهوم دیگری که خواجه رندانه اشارت فرمودند این است که دیو نیز از انسان متعصب قشری ظاهربین میگریزد و دراینجا نظر به وخامت احوال دارد حال اگر بخواهیم سابقه مذهبی ان را هم یاد اور بشویم جنگ مولا علی با خوارج که اکثرا قاریان قران بودند ومتاسفانه همه قشری متعصب باری نظر حافظ بر مفهوم دوم استوار تر مینماید زیرا چونان همیشه مفتضح نمودن زاهد را منظور تظر داشته و باز این خاصیت پاردوکسی و چند وجهی این نادره دهر است و براستی اگر تمام شعرای جهان را درکفه ای و حافظ وشعر بلیغش را درکفه دیگر بگذاریم کفه لسان الغیب میچربد
برگ بی برگی
2020-07-28T19:43:37
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانندنظرباز کسی ست که از دریچه چشم خدا به زندگی نگریسته و آینه وار هرآنچه را در جهان میبیند بازتاب و جلوه ای از جلوه های حضرت معشوق دیده ، به آن عشق ورزیده و آنرا ارج نهد . برای مثال جناب ابتهاج میگوید از اینکه در روزگاری زندگی میکند که میتواند این غزل را با صدای استاد شجریان بشنود احساس خوشبختی میکند . این نظربازی ست و اینکه بسیاری از بزرگواران اوقات خود را در این سایت گرانقدر و در محضر حافظ سپری میکنند گونه ای دیگر از نظربازی ست و بی خبران آنانی هستند که از این حضور و یا نظربازی جناب سایه شگفت زده شده و از شنیدن واژگانی مانند عشق ، خدا ، توکل ، کار ، رهایی و حضور حیرت کرده و میگویند نظر بازی چیست و عشق به خدا دیگر چه صیغه ایست و یا معرفت کدام است ؟ چرا چنین اشخاصی وقت خود را صرف این مسایل میکنند و به دنبال موهوماتی مانند عرفان و شناخت خود و خدا و می ایزدی هستند ؟!!! این بی خبران یا خواب زدگان تنها چیزهای این جهان مانند ، دارایی ، شهرت ، مقام ، جوانی و زیبایی ، تایید مردم ، تعصب نسبت به اعتقادات و باورهای تقلیدی ، و هرچیز دیگری که از جنس فکر باشند را در مرکز خود قرار داده و با عقل معاش خود سعی در گسترش چیزها دارند و با واژگانی مثل خرد کل ، عرفان ، عهد الست بیگانه بوده و هدف حضور در این جهان را چیزی جز انباشته کردن دلبستگی ها و احساس مالکیت بر آنها و مست شدن بیشتر به چیزهای این جهانی نمی دانند حافظ میگوید که او راه نظر بازی و دیدن جهان از نگاه خداوند را برگزیده است و دیگران خود دانند. عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاشتا بدانی که به چندین هنر آراسته‌امعاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندانسان عاقل که خود را مرکز پرگار آفرینش دانسته و بر مبنای عقل و تدبیرهای عقلی و فلسفی امور دنیوی خود را سامان میدهد از سکون و آرامش و خوشبختی بی بهره می ماند و عشق به این امر گواهی میدهد که با اصل گرفتن دلبستگی های ذکر شده جایی برای عشق به اصل هستی مطلق که منشاء شادی و خوشبختی پایدار است باقی نمی ماند و لاجرم این عاقلان در دایره هستی سکون و آرامش نداشته و پیوسته در سرگردانی بسر میبرند . نقطه مقابل آن عشق است و نظر بازی که انسان با نگاه خداوند به جهان نگریسته و در عین بهره مندی از عقل برای بهبود کیفیت زندگی خود ، شیفته و دلبسته چیزهای این جهان نمی شود، پس به آرامش و خوشبختیِ ابدی دست می یابد.جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خورشید همین آینه می‌گردانندجلوه گاه رخ حضرت معشوق همین جهان فرم است که حضرتش در مظاهر آن تجلی نموده و عارف بجز حق چیز دیگری نمی بیند،‌ پس‌ حافظ میفرماید تنها او نیست که دارای چنین جهان بینی است که شرح آن در دو بیت بالا رفت ، و این نگاه به جهان را آینه گردانان دیگری نیز دارند، از ذره ذره اجزای حیات و نباتات و جمادات گرفته تا ماه و خورشید که نور و گرما و برکت زندگی را در سراسر گیتی منتشر میکنند، همگی آینه گردانانِ یگانه پادشاهِ جهان هستند، عارفان نیز چنین کرده و جهان را از نور و فیض وجود و برکت حضور خود برخوردار میکنند . و براستی آیا حافظ و مولانا و عطار ماه و خورشید تابانِ آسمانِ معرفت و عشق نیستند ؟
امیرمحمد
2020-05-26T16:00:56
به نام الله. دوستان نظاره‌گر باشید که چگونه افرادی به خویش اجازه دادند بگویند حافظ لباس خود را گرو گذاشته تا در کاباره شراب بنوشد.شگفتا ، انگار واژگان به خودی خود معنایی دارند ، هر کلام در هر دهان معنایی می‌دهد. در این جا منظور از می و شراب ، می و شراب عشق است و بس. حافظ را که فراسوی نیک و بد به پرواز درآمده با می و کاباره چه‌کار ؟ حافظ خود میخانه است ، میخانه عشق. حافظ خود می فروش است ، می فروش عشق ، تنها با حافظ می‌توان به بلندای عشق رسید. تنها با حافظ می‌توان شراب عشق نوشید. تنها با حافظ می‌توان در میخانه‌ی عشق رقصید. حافظ را با شراب و کاباره های شما فرومایگان چه کار. می‌خواهم به این افراد کوچولوی ساده دل و بیگناه بگویم با سطحی نگری های خود حافظ را همچون خود کوچک و پست نشان دهید.شما ها افرادی هستید که از درک و فهم این مفاهیم والا عاجز مانده‌اید ، از این‌روی این مفاهیم والا را در ظرف کوچک و محدود درک و فهم خود به زور جای می‌دهید و به اندازه درک محدود خود آن‌ها را محدود کرده و خزعبلات بلغور می‌کنید. تمام
امیرمحمد
2020-05-26T16:03:38
به نام الله.دوستان نظاره‌گر باشید که چگونه افرادی به خویش اجازه دادند بگویند حافظ لباس خود را گرو گذاشته تا در کاباره شراب بنوشد.شگفتا ، انگار واژگان به خودی خود معنایی دارند ، هر کلام در هر دهان معنایی می‌دهد. در این جا منظور از می و شراب ، می و شراب عشق است و بس. حافظ را که فراسوی نیک و بد به پرواز درآمده با می و کاباره چه‌کار ؟ حافظ خود میخانه است ، میخانه عشق. حافظ خود می فروش است ، می فروش عشق ، تنها با حافظ می‌توان به بلندای عشق رسید. تنها با حافظ می‌توان شراب عشق نوشید. تنها با حافظ می‌توان در میخانه‌ی عشق رقصید. حافظ را با شراب و کاباره های شما فرومایگان چه کار.می‌خواهم به این افراد کوچولوی ساده دل و بیگناه بگویم با سطحی نگری های خود حافظ را همچون خود کوچک و پست نشان ندهید.شما ها افرادی هستید که از درک و فهم این مفاهیم والا عاجز مانده‌اید ، از این‌روی این مفاهیم والا را در ظرف کوچک و محدود درک و فهم خود به زور جای می‌دهید و به اندازه درک محدود خود آن‌ها را محدود کرده و خزعبلات بلغور می‌کنید.تمام
حسن
2020-11-06T23:52:58
لطفا این بیت را تصحیح بفرماییدزاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شدعقل بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
امیرعلی
2017-10-03T12:57:56
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد!!!
حسین
2017-10-08T18:18:14
لطفا صاحب نظران معنی کامل بیت گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو بادعقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند رو بفرمایند.
:|
2017-10-04T04:10:08
مُثُل افلاطون، عشق افلاطونی ، عشق مرد به مرد، رساله عشقِ ابن سینا، سلطان محمود و غلامش ایاز، عرفان، تصوف ، خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد، شاهد بازی ، نظر بازی ،نوجوانان در خانقاه ها، مغبچه، لواط، رسم زمانه ، صوفیان موافق آمیزش با پسر بچه ها ، صوفیان مخالف، مولانا ، شمس ، بی خبران در نظر بازی ما، ریاضت و بیت آخر همین غزل که اگر مغبچگان بدانند که در فکر ما چه می گذرد...
:|
2017-10-04T04:30:34
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولیزین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
امیرعباس
2017-09-20T20:05:26
انقد سطحی نگر نباشینشما هم مثه همون زاهدای دوران حافظین که ریا کار بودن و از مستی و شراب چیزی نمیفهمیدناین غزل کاملا به ائمه اطهار مربوطه مطرب اگر ائمه طهار نباشن پس کیا هستن ؟
شمس شیرازی
2017-09-21T01:25:16
امیرعباس گرامی مانده ام که یک انسان چطور میتواند اینقدر کودن باشداین غزل را چطور به ائمه چسباندی؟!
شمس شیرازی
2017-09-21T01:42:32
امیر عباس گرامی.به جای نارفیقی که به نام من به شما اهانت کرده است پوزش می خواهم، او را ببخشایید
شمس شیرازی
2017-09-21T01:48:17
همچنان که من بخشیدم...
میلاد
2017-10-17T14:01:01
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شدفکر کنم چه باک صحیح باشه
nabavar
2017-05-04T00:52:02
پریشان روزگار گرامی با این آدم هم کلام مشوید که بد دهن و سبک استپایدر باشید
پریشان روزگار
2017-05-03T13:29:36
جناب بیات، می فرمایید خون بیش از یکصد میلیون مردمی که در سده گذشته کشته و زندگیشان بر باد رفته است، بر گردن مسمانان است؟؟ آب به آسیاب دشمنان خودمیریزید.گبر زادگان ایرانی که شراب می فروشند؟؟
منوچهر تقوی بیات
2017-05-02T08:16:20
با درود به هم میهنان گرامی و دست اندرکاران گنجِ تاریخ ما و شکیبایی آنان در ویراستاری این همه نوشته های جور و ناجور. همه ی این نوشته ها را خواندم. برخی از کابران به هرزه و بیجا گستاخانه وقت هم میهنان ما را هدر می کنند. تاریخ ما از آن مردمی است با فرهنگ و نباید به شیوه ی حاکمان اسلامی و دزدان دارایی های ایرانیان با آن برخورد کرد. در این صفحه گاهی نام هایی بسیار و بسیار، چشم را می آزارند. از نوشته هایی که خواندم، سخن نغزی را پسندیدم که آن را در اینجا دوباره می نویسم:« سخن نوشته:در بیت آخر مصراع دوم، ایهام یا شاید هم کژتابی لطیفی هست. اون هم اینکه آیا دیو از قوم قرآن خوان می گریزد؟ یا دیو به واسطه ی قرآن خواندن از آن قوم می گریزد؟...». نویسنده ی این نوشته "سخن"، دوپهلو و رندانه ی حافظ را به نیکی دریافته است. امروز نه تنها دیو، که همه ی ایرانیان شریف و میهن دوست و همه ی مردم دنیا از قران خوانان می گریزند. قران خوان ها دنیا را به خون کشیده اند. حافظ در سراسر دیوانش با فقیه و مفتی و شیخ و واعظ و محتسب و ... سرِستیز دارد. او این ها را خوب می شناخته و از آنان پرهیز می کرده است، "سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد7/171". مردم ما پس از بیش از هفتصد سال حافظ خواندن، گرفتار بلای فقیه و آخوند شده اند. اما درباره ی این غزل و واژه ی نظربازی و بی خبرانی که می کوشند حافظ را در کنار فقیه؛ (ولی فقیه) جای دهند چند نکته را یاد آور می شوم: لغت نامه درباره ی واژه ی نظر می نویسد: به معنای نگریستن در چیزی به تامل است ... چشم زخم رسانیدن . چشم چران . . . آنکه عادت به نظر کردن خوبان دارد. آنکه دیدن روی خوب را دوست دارد...» نظر؛ با نگاه و دیدن کار دارد که باور کردن از راه دیدن است. باور کردن از راه دیدن به معنای دیدن و آزمودن است. مولانا می گوید:"پس دو چشم روشن ای صاحب نظرـ بهتر از صد مادر است و صد پدر". دیدن و سنجیدن، در برابر و مقابل شنیدن است که کار عوام است. لغت نامه می نویسد:«... اهل نظر یا صاحب نظر به معنای اهل دل است و آنکه پیوسته نظر بخوبان دارد، آنان که با توجه و نظر در دیگران اثر گذارند و مردم را بدان نظر و آنچه خواهند تلقین کنند...» صاحب نظر و اهل نظر را باریک بین، روشندل، آگاه، بینا، دیده ور، بصیر، باهوش معنا کرده اند یعنی آنکه به چشم دل در کارها نگرد.« تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است ـ گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم 3/345 » و « نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج ـ نروند اهل نظر از پی نابینایی 7/481» اهل نظر به معنی مرغ دانا هم آمده است: « بحسن خلق توان کرد صید اهل نظر ـ بدام و دانه نگیرند مرغ دانا را 4/4 » روشن نظر؛ که نظر روشن دارد، روشن دیده، کنایه است از بینا و هوشمند و پاک نظر. نظامی می گوید: « بدان آب، روشن نظر کن مرا ـ وزین بندگی زنده تر کن مرا» در دیوان حافظ ، واژه ی نظرباز، چهار بار هم سنگ با عاشق و رند آمده است. نظربازی نیز 5 بار آمده که در همین راستا است. با ژرف نگری درباره واژه های نظر، نظرباز، نظربازی، صاحب نظر، اهل نظر، علم نظر و مانند این ها می توان دریافت که این واژه ها با اندیشه و جهان بینی رندانه ی حافظ در ارتباطی تنگاتنگ هستند و نمی توان آن ها را تنها باچشم چرانی و نگاه کردن به خوبرویان در ارتباط دانست: « مردم چشم من ار با تو نظر باخت چه شد ـ عشقبازی صفت مردم صاحب نظر است ـ سلمان ساوجی ». من برپایه ی دیوان حافظ خانلری شعر حافظ را در اینجا می نویسم. شماره ی دست راست شماره بیت و آن دیگری شماره ی غزل است. چکیده بیت یکم ـ درباره ی شیوه ی نگریستن ما به جهان و شگفتی های آن( نظربازی ما)، کسانی که آگاهی ندارند، در ناآگاهی و نادانی بسر می برند. من همین گونه که هستم خود را نشان دادم دیگر آن ها خود دانند.در بیت یکم حافظ رند می گوید؛ رندی و آزاداندیشی در ژرف نگری، ژرف اندیشی و آگاهی است. کسانی که در پی یافتن آگاهی از راه ژرف نگری نیستند در ناآگاهی می مانند و این نادانی از خود آنان است.چکیده بیت دوم ـ گرچه عقل گرایان در پهنه ی بی کرانه ی هستی، خود را مرکز هستی می پندارند ولی عشق ( که شیوه ای از حس کردن ، اندیشیدن و دانستن، نزد مردم است) می داند که عاقلان (چون از چگونگی عشق به مردم و عشق به هستی همچون شیوه ی اندیشیدن آگاه نیستند) در دایره ی هستی سرگردانند. یعنی از جایگاه خود در هستی آگاهی ندارند. از نگاه حافظ رند، عاقلان نیز که خود را مرکز هستی می دانند، همانند بی خبران، چون از رازِ اندیشه ی ایرانی عشق و شیوه ی عشق ورزیدنِ به مردم و هستی آگاهی ندارند، راه بجایی نمی برند و سرگردانند. چکیده بیت سوم ـ رخ یار، تنها تماشاگاه آینه ی دیده ی من نیست، بلکه ماه و خورشید هم به سوی رخ انسان یا بخاطرانسان می چرخند. رند به او (مردم) عشق می ورزد و نیز به همه ی موجودات جهان مانند خورشید و ماه. حافظ در اینجا خورشید و ماه را نیز آینه گردان و بنده ی دست به سینه ی انسان و رخ فرخ او می داند. چکیده بیت چهارم ـ می توان این بیت را به دوشیوه معنا و بازخوانی کرد:1 ـ خدا پیمان ما را با لب شیرین دهنان بست . ما زر خرید و وابسته به این مردم هستیم و اینان سروران و بزرگان ما هستند.2 ـ خدا پیمان ما را با لب مردم شیرین دهن ( پارسی گویان) بست. ما ستایشگر این مردم هستیم، یعنی این مردم خدایان ما هستند( یعنی ما از ازل به اندیشه ی ایرانی که از دهان پارسی گویان بر می آید دلبسته ایم و یا پیمان بسته ایم). در اینجا دلبستگی خود را به مردم و یا شیرین دهنان آشکارا بیان کرده و آن ها را خدا و خود را ستایشگر و پرستنده ی آنان می داند. شیرین دهنان از نگاه حافظ کسانی هستند که به پارسی سخن می گویند؛ «شکر شکن شوند همه طوطیانِ هند ـ زین قند پارسی که به بنگاله می رود3/218» حافظ خود را چشم و چراغ همه شیرین سخنان می داند:«گفت، کای چشم و چراغ همه شیرین سخنان 2/380». واژه های شیرین، شکر، قند و ... در شعر حافظ با سخن گفتن پارسی همراه می شوند.چکیده بیت پنجم ـ مردمی بی چیز هستیم که آرزوی شراب و جشن و پایکوبی داریم، وای بر ما اگر برای پول شراب و شنیدن نوای ساز، جامه ی پشمین ما را، به گرو بر ندارند.برپایه ی اندیشه ی رندی، شایسته است که شراب و خنیاگری آزاد و نثار کردنی باشد تا مردمان ناچار نباشند پنهانی و با پرداخت پول و گرو گذاردن جامه ی خود آن را فراهم کنند. حافظ خرقه را با بهانه ی گرو نهادن از خود دور می کند. چکیده بیت ششم ـ از خفاش نابینا( که روز و خورشید را ندیده است) ، شرح و بیان خورشید بر نمی آید زیرا حتا کسانی هم که چشم دارند و روشن بین هستند از تشریح و توضیح این جسم رخشنده ناتوان و سرگردان هستند. خورشید یا مهر در فرهنگ ایرانی و شیوه ی اندیشه ی رندی، ارج و ارزش ویژه ای دارد و حتا کسانی که چشم دارند هم از شناخت و بیان ویژگی های آن ناتوان هستند چه رسد به نابینایان و خفاشان یعنی" زاهدان" که در بیت دهم آمده است. چکیده بیت هفتمکسی که گله از یار می کند نشان می دهد که چه دروغ بزرگی درباره ی عشق می گوید! آن کسانی که ادعای عشق نموده و از یار شکایت و گله می کنند، سزاوار دوری و محرومیت هستند. ( یعنی به دوست یعنی مردم و به مردم شدن دست نمی یابند). می خورد خون دلم مردمک چشم و سزاست ـ که چرا دل به جگرگوشه ی مردم دادم 8/310. در شیوه ی اندیشه ی رندی عشق به یار تنها با مهرورزی و بخشیدن انجام می شود و گله از یار روا نیست. کسانی که درباره ی عشق سخن تهی می گویند و لاف می زنند، به یار و مردم شدن دست نخواهند یافت. چکیده بیت هشتم ـ مستیِ چشم سیاه تو هم آشکار است و هم نهان، این چنین شیوه ای را همه کس نمی داند. باشد که چشم تو به من این شیوه را بیاموزد. عشق به یار (مردم) و چشم سیاه او که زیبایی ها را می بیند و همه ی خردورزی ها از آن چشم سیاه است شیوه ای از اندیشه ی رندان است. چکیده بیت نهم ـ هنگامی که روان های آدمیان به گردشگاه می رود، اگر باد بوی ترا، که نشانی از توست، به آنجا ببرد، جان و خرد گوهر هستی را از شادمانی به رایگان در راه تو خواهند افشاند.رند یا حافظ ، در راه یار یا مردم ، خرد و جان هستی خود را به رایگان می افشاند و بر این باور است که اگر مردم دیگر نیز روح و روان شان، بویی ازاین اندیشه ببرد، آن ها نیز چنین خواهند کرد. چکیده بیت دهم ـ اگر مرد مسلمانی که همیشه عبادت می کند و قرآن می خواند (زاهد)، شیوه ی آزاداندیشی حافظ را در نمی یابد،( چه باک ) مهم نیست، چون از مردانی که قرآن می خوانند، دیو(دئوه در اوستا؛ خدای آریایی ) می گریزد. در شیوه ی اندیشه ی رندی؛ حافظ از زاهد گریزان است و چون " دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند" پس؛ حافظ رند( دیو؛... اشخاصی که... مطیع حکام نمی شدند دیو می گفتند...)، نیز از زاهد "بگریزد" (می گریزد).چکیده بیت یازدهم ـ اگر ایرانیان نا مسلمان و گبرزاده، بدانند که ما ( آزادگان و رندان ) درباره ی صوفیان چه فکر می کنیم، از این پس به صوفی اعتماد نمی کنند و لباس وی را برای گرو نخواهند پذیرفت. صوفیان در شیوه ی اندیشه ی رندی، از فلک حقه باز هم حقه بازترند( صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد ـ بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد 1/ 129) و اگر گبرزادگان ایرانی ( که شراب می فروشند)از این اندیشه آگاه شوند، آن ها نیز از صوفی روی گردان شده و به وی وام نخواهند داد.کسانی که دوست دارند توضیح کامل تری از شرح این عزل را بخوانند می توانند روی شبکه جهانی اینترنت بنویسند؛ رند نظرباز، سپس به دنبال آن نام و نام خانوادگی من را بنویسند، در برخی از تارنماها شرح کامل همه ی غزل را خواهند یافت. تندرست و پیروز باشید! منوچهرتقوی بیات
t
2017-05-11T09:09:52
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.همانطوری که بعضی ها گفتن این دو معنی میتواند داشته باشه. آیا خوده حافظ این رانمی دانسته؟ اگر میدانسته شاید از ترس مجبور بوده که اینطوری این شعررا بگوید
س
2018-11-16T09:28:15
چه خوب بود نظارتی بر این حاشیه ها بود. در حاشیه شعر حافظ که غرق در عشق به معبود است و با اشارات عرفانی بیان میکند، او را میگسار مینامند! و همزمان بر خداناباوری و برتری علم بر دین میگویند! علم بشری غرق در تلاطم و اشتباه را با عشق و عبودیت پروردگار خالق حکیم مقایسه میکنند؟ لااقل در حضور شعر حافظ جایش نیست.
یکی بودم
2018-11-16T13:30:50
س عزیز نباید حساس شدخودش تعمدا جوری حرف زده که بدگمان ها بدگمان تر و خوش گمان ها خوش گمان تر بشنحافظ از اینکه چنین حرف هایی در موردش زده بشه ناراحت که نمی شد برعکس خوشحال هم می شد !توصیه می کنم این غزل رو مطالعه بفرماییدحافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰/
میما
2018-08-26T04:37:36
من با خواندن این شعر یاد شیرین سخن زبان پارسی افتادم. شیرین لبان و بعد هم تضمین شعر از شیخ عجل ... نظر مطلق دادن کار بنده کمترین نیست، اما گمانم با این تضمین از شعر سعدی در بیت های بعد اشاره به شیرین لبان خیلی طبیعی هست که سعدی از زمان خودش به شیرین سخن بودن شهره بود و حضرت حافظ نیز ارادت خاصی به وی داشته است.
الهام
2019-01-24T21:34:12
سره بیت عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند فقط تونستم داد بزنم... احساس من نسبت به بیتایی که انقد سنگینن همینه فقط داد بزنم نمی فهمم حافظو من همونم که در نظر بازیش حیرانم، حیران...
اصیلا
2018-12-13T00:41:40
زیباترین ساز و اواز ابوعطایی که تو عمرم شنیدم عشق داند استاد شجریان و استاد لطفی بوده و هست گمان نکنم از این زیباتر بشه اجرا کرد . نظر شما دوستان چیه؟ ینی میشه ؟؟؟
شاپور بختیار
2018-12-12T14:12:03
بیت یکی مانه به اخر شاه بیت غزله.حافظ عزیز نه تنها زاهد بلکه بسیاری دوست ندارند رندی تو رو باور بکنند.شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیا....زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
رضا س
2019-01-07T05:53:08
جناب س اگر اینطور بوده که شما میفرمایید پس چرا حافظ عزیز ما با شاه ابوسحاق و شاه شجاع که هر دو طبق تمام اسناد تاریخی شرابخوار بوده اند دمخور بود و از امیرمبارزالدین که میکده ها رو بست با نفرت یاد میکرد؟ شاه ابواسحاق که اصلا معروفترین خصوصیتش عیش و نوش و خوشگذرانیه و حافظ همیشه با حسرت از اون دوران یاد میکنه. و در وصف شاه شجاع و میارزالدین به زیبایی میگه:شراب خانگیم بس، میِ مغانه بیار/ حریف باده رسید، رفیقِ توبه، وداعو بیشمار ابیاتی که در توصیف شراب زمینی گفته. این دو بیت بحث رو تموم میکنه:دو یار زیرک و از باده ی کهن دو منی / فراقتی و کتابی و گوشه ی چمنیمن این مقام به دنیا و آخرت ندهم / اگرچه در پی ام افتند هر دم انجمنی
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
2018-02-06T02:01:28
سلامدر مصرع ماه و خورشید همین آینه می گردانند همین ایراد داره. باید نوشته شود هم ایندر مورد لاف گزاف که دوستان به جای لاف دروغ پیشنهاد دادند بنده هم قبلا بر این تصور بودم ولی باید در نظر داشت که حافظ به نرمی و لطافت واژه ها هم از نظر گویش توجه دارد و لاف گزاف مقداری ترکیب خشن به نظر می رسد
خموش
2018-02-11T18:03:04
وجود این جدل تکراری در حاشیه‌ی این شعر در نظر بنده بسیار نغز می‌نماید. چه آنکه حضرت حافظ این شعر را با این مصرع شروع کرده است«در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند»گو اینکه این اختلاف و حیرانی تاریخی در مورد خود را میدیده و موضع بی‌تفاوت خود را نسبت به آن در همان ابتدای غزل مطرح کرده است (همچنان که دیگری میگوید «هرکسی از ظن خود شد یار من...»).حقا که لقب «لسان الغیب» شایسته‌ی اوست!
رضا ساقی
2018-07-18T04:28:34
در نـظربـازی مـا بیخبـران حیرانند من چنـیـنـم که نـمـودم،دگر ایـشان دانند "نظر"در لغت به معنای نگاه کردن با چشم یا قلب است برای درک حقایق اشیاء. در نزد صاحب‌نظران این واژه به معنای تأمّل و بصیرت است و در نزد عموم به معنای دیدن و نگاه کردن ِ لذّت بردن است.نظربازی : تماشای زیبائی ها وزیبارویان ، نظربازان فرهیخته مثل حافظ،تجلّی جمالِ حق را در چهره ی خوبرویان می بینند.نظربازی درمبحثِ عرفان بحثِ دامنه داریست وپرداختن به جنبه هایِ مختلفِ آن،دراین مقال نمیگنجد. نظربازی،ظرفیتِ بالایی دارد وبرای بازگوکردن کامل معنیِ آن ومقابله ومقایسه یِ نظرگاهِ عرفا وصاحبنظران دراین مورد، هفتادمن کاغذنیاز دارد."نظربازی" درمبحثِ عشقی که حضرت حافظ پیام آورآن است،اوّلین گام ازعاشقیست. عاشق باید ابتدا زیباییهایی درپیرامونِ خویش مشاهده کند،باچشم ِ دل نظراندازد،درگردابِ حیرت فرورود، زمینِ بایر ِ وجودش شخم زده شود، زیرو روشود،تا دانه یِ مِهر وبذر عشق روئیدن آغازد."نظربازی" نوعی خیره ماندن درجلوه هایِ خیال انگیز ِدشت ودَمن ودریاست. نظربازی سرمست شدن ازشمیمِ عطر ِگیاهان وگلها، کشفِ اعجاز ِنهفته دررفتار پرندگان و انگشت به دهان فروماندن است. نظربازی به وَجد آمدن ازنسیمِ سحرگاهیِ بهاری،رقصیدن و آوازخواندن در لبِ جویباران ومهمترازهمه،دل باختن به افسونِ زیباییهایِ هرچهره ای (فارغ ازسن وجنسیت) که تجلّیگاهِ تنهایک فروغ از سیمایِ محبوب حقیقی هست،می باشد.اغلبِ شاعران عارف واهل ادب ومعرفت،دستی برآتش ِ نظربازی داشته وازاین دریچه به دنیایِ روح افزایِ عشق نگریسته وعواطف درونی رابرانگیخته اند.بنابراین، نظرباختن از دیدگاهِ حکمای اندیشمند، حرکت از نقطه یِ عدم ِ آگاهی به سوی ِ بصیرت یافتن و آگاهی ِ درونی یافتن ازاسرارخلقت است. سعدی که خود را به صفتِ «مُفتی ملّتِ اصحاب نظر» می‌خواند، می گوید:هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر استعشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است. و به همین دلیل است که نظربازی را دینِ خود برمی‌شمرد:نظر کردن به خوبان دین سعدیست مباد آن روز کو برگردد از دین...!وعدول از این امر را مترادف با نابینایی و بی‌عقلی می‌شمارد: هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است لایعقل.اوحدالدین کرمانی دلیل نظربازی خود را چنین مطرح می کند : " زان می نگرم به چشم ِ سر در صورتزیرا که ز معنی است اثر در صورت این عالم ِصورت است و ما در صُوَریم معنی نتوان دید مگر در صورت "استادشهریار پادشاه مُلکِ عشق وادب، خطاب به معشوقِ زمینی می گوید:رویِ توآئینه یِ جمالِ الهیستدرتوتماشایِ من گناه نداردواژه‌ی «نظر» در حالت‌ها‌ی مختلف آن در غزلیات حافظ حدود 127 بار به کار رفته و در قیاس با برخی واژه‌ها مثل «رند»، «پیر»، «پیرمغان» که بخش عظیمی ازفروغ جهان‌بینی وباورهای حافظ را منعکس می‌کنند، از بسامد نسبتاً بالایی برخوردار است . بی خبران : کسانی که رازِ نظربازی را درک نکرده اند . منکرانِ عشق که نظربازی راباهوسبازی وشهوت رانی اشتباه گرفته اند.حیران:مات و سرگشته چنینم : اینگونه هستم نمودم : نشان دادممعنی بیت : انکارکنندگانِ عشق،از رَمز و راز نظر بازیِ ماعاشقان بی خبرند، اینان از نظربازی ما در شگفت وحیرت فروافتاده اند، من که اینگونه هستم(نظربازی می کنم) وهمینگونه که هستم نشان می دهم(پنهان کاری نمی کنم ریاکاری نمی کنم) من نظربازهستم بی خبران ومنکران اگربرنمی تابند برنتابند هر طور می خواهند تعبیر کنند برای من اهمیّتی ندارد. حافظ چه شداَرعاشق ورند است ونظربازبس طورعجب لازم ایّام شباب استعاقـلان نـقطه ی پـرگار وجودندولی عشـق دانـد که در ایـن دایـره سـرگـردانـنـد پرگار ِوجود : وجودبه پرگاری تشبیه شده که نقطه ی ثابت آن عقل است. یعنی درست است که چرخ وجودآدمی برمحورعقل می چرخدلیکن درمسئله ی عشق هیچکاره ای بیش نیست. معنی بیت : با وجودیکه عاقلان (صاحبان خردودانایی،دانشمندان) پای ثابت پرگارهستی وجودآدمی هستند امّا خودِ عشق بهترمی داند که عاقلان دربحث چیستیِ عشق سرگردان ومتحیّر وناتوان هستند. دراینجا عاقلان دیگر پای ثابت پرگارنیستندبلکه خود دردرون دایره سرگشته وسرگردانند.چرخ فلک ازقدیم به شکلِ دایره دیده شده، صرفنظر ازشکلِ واقعیِ اشان، خورشید وماه به شکل دایره درآسمان ظاهر می شوند، زمین صرفنظرازاینکه بیضی شکل است یاکُروی، درادبیات ما همواره به شکلِ دایره ظاهرشده است. "هستی" نیز به سبب اینکه، دریک دورِ تسلسل همیشه درجریان بوده،به دایره تشبیه می شود. دانه ای کاشته می شود،پس ازشکوفایی وثمردهی، دانه ای دیگرازآن باقی می ماند تادوباره همین تسلسل،دایره وار جریان پیداکند.سرگردانی نیز مفهومِ دایره راتولید می کند.آدمِ سرگردان دور ِ خودش یا گِردِچیزی بیهوده دور می زند وبه جایی نمی رسد.حافظ ازعاقلان با احترام یاد می کند ومقدم آنهاراگرامی می دارد، اما به صراحت وباقاطعیت می فرماید که عاقلان چیزی از عشق نمی دانند و مُفتی عقل (عقل حسابگر ، عقل معاش) در کشف اسرار حقیقتِ آفرینش لایعقل است. عقل اگرداندکه دل دربندزلفش چون خوشستعاقلان دیوانه گردند ازپی زنجیرماجلوه گاهِ رخ او دیده ی من تنها نیست مـاه وخـورشیـد همیـن آیـنـه می گردانـنـد جلوهِ گاه :محل تماشا آینه گرداندن : آئینه مقابل ِ روی کسی گرفتن وتصویر ِ رویِ اورا به نقطه ای دیگرمنعکس کردن معنی بیت : نه تنها چشم من محلّ ِ جلوه ی معشوق اَزلیست ،بلکه ماه و خورشید نیز آینه دار جمال اویند وهرلحظه فروغ ِ زیبائیهای ِ اورا به زمین منعکس می کنند. ازهمین روست که ژرفایِ معنیِ واژه یِ "نظربازی" پدیدارمی گردد. نظرباز به هرطرف که چشمانِ خودرابچرخاند ونظربیافکند، همانجا راتجلّیگاهِ زیبائیهایِ حضرتِ دوست خواهد یافت.درجایی دیگربه بیانی دیگرمی فرماید:نه من برآن گُلِ عارض غزل سُرایم وبسکه عندلیبِ توازهرطرف هزارانندهمه آینه داران ِ رخسارزیبای توهستند، همه بلبلان ِ غزلسرای ِ گل ِ روی ِ‌ تواند……عهـد ما با لـب شیـریـن دهنان بـست خـدا مـا هـمـه بـنـده و ایـن قـوم خـداونــدانــنــد شیرین دهن:خوش گفتار ، استعاره از یار و محبوبی که لبش شیرین وبوسیدنیست وکلام شیرینی دارد.بنده :چاکر زرخرید ، مملوک خداونـدان: خواجگان ، مولایان ،صاحبان معنی بیت :همچنان موضوع ِ سخن پیرامون ِ "نظربازیست." خداوند از روز ِ اَزل ما را دلباخته ی زیبارویانِ خوش سیمای شیرین دهن قرارداده است تابا نظرافکندن درزیباییهایِ آنان، پی به منبع وذاتِ زیبائیها(خداوند) ببریم. اگراین زیبارویان نبودند ما هرگز قادر به درکِ زیباییِ اونبودیم.بنابراین، این زیبارویان برگردنِ ماحقّی بزرگ دارند. ماابتدا عاشق آنها می شویم (عشق ِ زمینی) وسپس ازروی ِ این پل به عشقِ آسمانی رهنمون می شویم. درگام ِ نخست(عشق مجازی وزمینی) آنها خداوندانند ومابندگان،آنها معشوقانند وماعاشق. امّادرگام بعدی(عشق حقیقی وآسمانی) عاشق ومعشوق هردوبنده وعاشق آن معبودبی همتاهستند.آنها(دلبران ودلستانان) خواجگان و سروران ما و ما(دلدادگان) چاکر و مملوکِ آن خوبرویان ِ نوشین لبانیم. یادبادآن صحبتِ شبها که بانوشین لبانبحثِ سِرّ ِعشق وذکر ِ حلقه ی ِ عشاق بود.مُـفـلسـانـیـم و هـوای می و مطـرب داریـم آه اگـر خرقـه ی پـشمین به گـرو نستـانـنـدمفلس : تهیدست هوا : میل ، آرزو معنی بیت :درادامه ی ِ بیتِ قبلی، مابندگانِ تهیدست و فقیریم و چیزی جز این خرقه یِ بی مقدار ِ درویشی نداریم.امّا میلِ وآرزوی ما فراتر ازحد واندازه ی ظاهری ماست. ماآرزوی ِ عیش وعشرت داریم ما میل ِنوشیدن شراب و گوش دادن به سازوآواز داریم . اگر این خرقه که تنها سرمایه ی ماست به اِزای وجهِ شراب نیاَرزد، اگراین خرقه رابه گرو نگیرند چه چاره کنیم؟ مدام خرقه یِ حافظ به باده درگرواستمگرزخاک ِ خرابات بود فطرتِ او؟وصلِ خورشید به شب پـرّه ی اعمی نرسد کـه درآن آینه صاـب نظران حـیـرانند "خورشید" دراینجا استعاره ازدوست است‌ در اصطلاحِ عرفان "خورشید" بازتابننده ی فروغ تجلّیات الهی است. شب پره :خفاش اَعمی : کور معنی بیت : شب پره همان خفاش است ، پرنده ای کور. دراینجاکنایه ازکوردلانیست که چشم برزیبائیهابسته وآنهارانمی بینند. "آینه" اشاره به بحث نظربازیست که بحث اصلی غزل است.معنی بیت : کوردلان (منکرانِ نظربازی، زاهدان وعابدانِ ریایی) به سبب نابیناییِ دل، نمی توانند بازتاب جلوه های معشوق را ببینند بنابراین نعمت دیداردوست نیز بدانها نخواهدرسید. درجائی که فرزانگان ونظربازان با تماشای تجلّیاتِ فروغ ِ حضرتِ دوست، هنوز درحیرت وشگفتی فرورفته وازبُهت وحیرانی نتوانسته اندقدمی پیشترگذارند حال روز کوردلان ازپیش روشن است.گفت حافظ آشنایان درمقامِ حیرتنددورنبودگرنشیند خسته ای مسکین غریب لافِ عـشـق و گِله از یـار! زهـی لافِ دروغ عـشـقـبـازان ِ چـنـیـن مـستـحـق هـجـرانـنـد لاف: ادّعای ِ دروغین ،گزافه گوییمعنی بیت : ادّعای عشق و عاشقی داشتن وهمزمان ازیار گِله کردن باهمدیگرجور درنمی آید. اگرازیارگله مندباشی، ادّعایِ عاشقی ،ادعایی دروغین است، و عاشقانی که ادّعای دروغین دارند سزاوار آنند که در فراق و هجران بمانند وازوصل خورشیدمحروم گردند. اینان به وصال نخواهند رسیدبار ِ کج به منزل نمی رسد.دلاطمع مبُرزلطف بی نهایت دوستچولاف عشق زدی سرببازچابک وچستمگـرم چشـم سیاه تـو بـیـاموزد کـار ورنه مستوری و مستی همه کس نتـوانـنـد مستوری : پوشیدگی(اشاره به حجابی که برمقابل چشم گیرند تاچشم ازنظر پوشیده بماند ،پاکدامنی،پرهیز کردنمستی : مست بودن،مستی معمولا باگستاخی وبی پروایی نیزهمراه می باشد. وقای یک نفرمست می شود ازخودبیخود شده وهرچه که دردل دارد می گوید.حتّاچیزهای مگو که درحالتِ عادی رعایت می کرد ونمی توانست بگوید،آنهارانیزبه راحتی برزبان می آورد.ازهمین رو می گویند: "مستی وراستی"معنی بیت: مگر چشمانِ تو این مهارت را به من بیاموزد که من هم بتوانم همانندچشمان تو درعین مستی، هوشیارباشم وازفاش کردن اسرارمگوی بپرهیزم. من وقتی مست می شوم توان ِ پرهیز از افشای ِ راز راندارم ولی چشمانِ توبه رغم مست بودن همزمان رازآلود واسرارآمیز نیزهستند واجازه نمی دهند رازوجادوی چشمانت برملا گردد.هیچ کس نمی تواندبااین مهارت مستی ومستوری کند. چومستم کرده ای مستور منشینچونوشم داده ای زَهرم منوشانگـر بـه نُزهـَتگـهِ ارواح بَرَد بوی تو باد عقل وجان گوهر هستی به نـثار افشانند نزهتگه : جای باصفا نزهتگه ارواح : عالم ارواح تفرجّگاه وگردشگاه گوهر هستی : اضافه ی تشبیهی ، هستی به گوهر تشبیه شده است. معنی بیت : اگر باد رایحه یِ فرح افزای ِ تورا به تفرجّگاه ودنیای ارواح ببرد ، عقل و جان که شیفته وشیدای تواَند، گوهرهستی خودرافدا و نثارمی کنندتابه عالم ارواح رفته وازنسیم جانفزای توبهرمندگردند.ازصبا پرس که ماراهمه شب تادم ِ صبحبوی زلفِ توهمان مونس ِ جانست که بود.زاهـد اَررندی حافظ نکند فهم چه شد ؟ دیوبگریزداز آن قوم کـه قـرآن خوانند معنی بیت : اگر زاهد ظاهربین نمی تواند رِندی ها بویژه نظربازی های ِ حافظ را درک کند،هیچ جای تعجّب نیست چراکه دیو هم از قومی که قرآن می خوانند فرار می کند. دراینجا زاهدِ کج فهم همانندِ دیوی که ازصدای قرآن می گریزد ازرندی های حافظ می گریزد چون نمی تواندبرتابد ودرک کند،دیو هم نمی تواندقرآن رابرتابدبه ناچارمی گریزد.حافظا مِی خور ورندی کن وخوش باش ولی دام ِتزویرمکن چون دگران قرآن راگرشـوند آگه از اندیـشه ی ما مُغبچگان بعد ازاین خرقه ی صوفی به گِرو نستانـنـد مُغبچه : پسرکی که در میکده خدمت می کرده وبرای میگساران شراب می ریخت. نظربازان ورندان بادنوش نیزگهگاه نظربرزیبائیهای آنها انداخته(بدورازهوسرانی) وحس وحال عاشقی را دروجودخویش زنده نگاه می داشتند. امّا دراین میان نیز بودند کسانی که درپوشش نظربازی به هوسرانی می پرداختند. حافظ دراینجا لباس صوفی به تن می کند واززبان آن صوفی که درپوشش نظربازی، به شهوترانی می پردازد می فرماید:معنی بیت : اگر "شاهدان" (پسران زیباروی، مغبچگان) ازحقیقت افکار ِما پشمینه پوشانِ ریاکار آگاه شوند، اعتمادشان نسبت به ماخدشه دارمی شود وازآن پس دیگر اندک حرمت واعتبار ظاهری ما نیزبربادمی رود وخرقه ی ما را در گِرو باده به گروگان نمی گیرند. دیگر ازچشم ونظرآنها خواهیم افتاد.گرچنین جلوه کند مغبچه ی باده فروشخاکروب درمیخانه کنم مژگان را
ایرج
2018-08-04T16:27:42
ابوعطای استاد لطفی و شجریان این غزل هوش از سر هر انسانی میبره
محسن
2018-08-11T10:23:38
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگانبعد از این خرقه صوفی به گرو نستانندبه نظرم اندیشه حافظ اینجا به این معنی هست که چون خرقه از آن صوفی هست و برای حافظ نیست مغبچگان اگه به این موضوع آگاه شوند این خرقه را به عنوان گرو قبول نمیکنند.نوعی حرکت رندانه که خرقه صوفی به گرو دادن و در عوض به هدف که همان مستیست رسیدن
AmiR.s
2018-06-06T18:02:20
ب نظر من واقعا نمیتونیم با قاطعیت بگیم ک این نوع اشعار در وصف کین چون نمیدونیم شاعر اون زمان در چ حالی بوده و هدفش چی بوده و هر کسی از دیدگاه خودش شعرو تحلیل میکنه
محمد
2018-06-10T03:16:22
دوستان گرامیحافظ نظر باز کجا سیر میکردشماها کجا سیر میکنید.
محمد
2018-06-10T03:57:21
در ضمن حالا حافظ یه حرفی زده شماها زیاد سخت نگیرید.
بی نام
2021-05-27T14:17:13.4229124
آواز ملکوتی ابوعطا استاد شجریان - مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم در این سایت گوش دهید و لذت ببرید.
Mahmood Shams
2021-11-16T19:05:41.6312049
دوست عزیز دیو بگریزد نه عقل دیو به معنی ابلیس ، شیطان معنی و تفسیر کامل اکثر شاعران را از سایت عالی راسخون بخوانید  پیوند به وبگاه بیرونی
جاوید sadeghj۲۰@gmail.com
2021-12-04T09:29:27.5092702
نه نتوانند درسته چون میگه کار هر کس نیست که هم در پرده باشه هم مستی و جلوه  داشته باشه
جاوید sadeghj۲۰@gmail.com
2021-12-04T10:01:15.0957225
به نظر من در مصرع دیو بگریزد از آن قوم که قران خوانند، قوم قرآن خوان بر میگرده به زاهد در مصرع قبلی که بس قشری و کج فهم هستند دیو هم از آنان میگریزد . بعضی دوستان می گویند نخیر این برمیگرده به خود حافظ که قرآن میخوانده و اون دیو بگریزد نیز یعنی شیاطین از آدم قرآن خوان دور می شوند . نظر من اینه که  این معنای دوم دور از ذهنه. چون زاهدان بیشتر به صورت روزمره قرآن میخوانند تا حافظ . حافظ به قول خودش ودیگران بنابر هوش و ذکاوت بالا  فقط حافظ قرآن بوده ولی کارش قرآن خواندن نبوده و این از سایر اشعارش هم معلومه . اما زاهدان شب وروز به خو.اندن قرآن و دعا و مناجات مشغول بودند
ماهور
2021-12-28T03:07:07.7556393
اقای شجریان خود اختیاردار اوازشان هستند .همانند هر انسان دیگری. دلیل نخواستنشون هم سیاسی بود . تا اونجای که من مطالعه داشتم موسیقی ایران ریشه دیرینه ای داره از 3000 سال پیش تا به الان موسیقی بخش مهمی از فرهنگ هخامنشی ساسانی بوده  حمله اسکندر اعراب و مغول هم در نابودی اثار موسیقی ایران نقش داشتند .  روضه خانی و موسیقی سنتی ایران هم از دوران صفویه جان دوباره ای گرفت هر دو باهم .   اصول موسیقی ایران بیشتر تحت تاثیر جغرافیای ایران و موسیقی غربی بوده .همون 7 نت موسیقی از اروپا اومده نه از روضه و غیره یه نکته رو هم بگم شما در اواز  باید بر اساس نت ها بخونید یعنی 7 نت موسیقی غربی نه عربی . اگر نخونید اصطلاحا میگن دارید فالش میخونید . خارج از نت.
ملیکا رضایی
2021-12-28T09:04:35.0491538
شمس شیرازی ...درود بر شما ، قابل ذکر است که استاد دعای ربنا را از هموطنان دریغ نکرد و تنها اعتراض کرد و گفت که از آهنگ های ایشان به نفع خود بهره نبرند که این حق مسلم هر خواننده ای ست همانند هر شاعر و هر شاغلی و ...که از ابداعات و در کل چیزهایی که در اختیار عموم گذاشته سوءاستفاده نکنند لیک تنها در این میان اجازه ربنا را داد اما خب این آنان بودند که نخواستند این دعا نیز پخش نشود ؛ پخش نکردن آن هم باعث نشد که از دلهای ما بیرون شود که هیچ بلکه بیشتر به ایشان علاقه پیدا کردیم ! توهین و نظراتی که پایه و اساس غلط دارد اصلا درست نیست و نه تنها شما و نه حتی فقط این موضوع بلکه هیچ کس در هیچ موضعی و در هیچ موضوعی اجازه و حق این ندارد که به دیگری توهین کند. با تشکر و درود دوباره ...
جادوگر
2022-01-12T10:00:12.390472
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد            دل و جان گوهر هستی به نثار افشانند زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد           عقل بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
در سکوت
2022-04-01T19:51:05.4557376
این غزل را "در سکوت" بشنوید
مهیار ابراهیمی قطب آبادی
2022-07-08T07:23:58.3729757
بسی لذت بردم . سپاس
آرمین علیرضایی
2022-07-11T15:16:11.649708
آقا رضا خاطرتُ به خاطرِ این افراد مکدر نکن، دوست من.  ما می فهمیم، که حافظ مِی می‌خورده، و چیزِ عجیبی هم نیست، در فرهنگ ما منع شده، وگرنه : چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم باده از خون رزان است نه از خون شما
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
2022-08-04T12:22:59.5613666
سلام به همه دوستان تاریخ مای جهت اینکه برخی دوستان نفرمایند قیاس به نفس می کنی مقدمتا عرض کنم بنده نه تنها تاکنون لب به مسکر و نجسی نزده ام بلکه حتی آن را از نزدیک ندیده ام   اما یک سؤال از دوستانی که می فرمایند منظور حافظ جان از همه این امورِ می و شراب و معشوق و ... امور معنوی و عرفانی است بنده هم قبلا با تعصب تمام، چون این دوستان فکر می کردم اما وقتی با دید بازتر به موضوع نگاه کردم دیدم مگر می شود شخصی مثلا در فیزیک متخصص نباشد ولی تمام اصطلاحات و کاربردهای فیزیک را کاملا بداند؟ سیری در دیوان حافظ مشخص می کند حافظ با تمام اصطلاحات و کاربردهای شراب و مجالس آن آشناست به گونه ای که باید برای فهم این اصطلاحات مطالعه وسیعی داشت. نام انواع شراب، کاربرد هر نوع شراب، ظروف شراب و شکل آنها، نحوه آشامیدن، باورهای میگساران و .... (در باره موسیقی نیز چنین است و می دانیم موسیقی هم خط قرمز متشرعین بوده و هست) این تناقض چگونه با هم جمع می شود؟ مگر می شود یک شخص متشرع این گونه بر این امور احاطه داشته باشد جز اینکه حداقل بارها و بارها در مجلس میگساری شرکت کرده باشد؟ (حتی اگر خودش ننوشیده باشد) مگر نه این است که یک شخص متشرع نه تنها نباید می بخورد بلکه باید از مجلس آن هم فراری باشد؟ به زمان و جامعه حافظ برگردید و در آن زمان حافظ را قضاوت فرمایید یک جامعه کاملا مذهبی با حکومتی مذهبی تر از مردم. این چه کاری است که حافظ برای پوشاندن حرفش بیاید از چیزهایی استفاده کند که جامعه به شدت روی آن تعصب دارد؟ این که برعکس می شود برای جلوگیری از حساسیت و جبهه گیری طرف مقابل و این که بتوانی حرفت را بزنی، دقیقا از چیزهایی استفاده کنی و حرفت را در لفافه هایی بگذاری که به شدت با آن مخالفند نه عزیزان تعصب را کنار بگذاریم. حافظ (حداقل در بخشی از عمرش) اهل این امور بوده است و این باعث نمی شود که اندکی از ارادتمان به رند شیراز کم شود. ما دوست داریم شخصیت های محبوبمان آن طور که می خواهیم باشند نه آن طور که هستند و دردمندانه در باره حافظ نیز چنین می کنیم. یک سخن حافظ را برمی داریم و با عقایدمان تطبیق می دهیم که مثلا منظور حافظ در اینجا حضرت علی است یا در آنجا علی اکبر است یا فلان جا دارد صحنه عاشورا را ترسیم می کند و الخ تِلْکَ آثارُنا تَدُلُّ عَلَینا فَانْظُروا بَعْدَنا إلَی الْآثار
گستهم کیانی
2022-08-09T22:41:39.21038
دو بار تکرار قافیه در این غزل هست.
افشین
2022-08-12T01:37:21.3131607
سلام و عرض ادب گیرم تفسیری متفاوتی بر مصرع دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند داشتید با این بیت چه می کنید: حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعاو درس قرآن غم مخور درباره تصور شرابخوارگی عرفا این بیت مولانا شنیدنیست: شما مست نگشتید از آن باده نخوردید چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم. نور هدایت و بیداری خداوند در زندگی همه مون تابش کنه انشالله
محمد رضوانی
2022-11-23T11:31:39.7681329
محمد رضوانی  درود بر شما ۱) من ادبیات انگلیس و‌امریکا خوندم و در جهان ادبیات خصوصا شعر شعر فارسی بر شعر انگلیسی که انگوساگسونها خیلی به ان‌مباهات میکنند با فاصله زیاد مقدم است. من دانش آموز عرصه ادبیات ام‌ همیشه.  ۲) حدودا ۱۰ سال پیگیر و‌مستمر در تاریخ ما فعالم . فقط خواننده فعال . این سایت ارزنده یکی از منابع غنی مطالعه شعر فارسی برای من هست. ضمنا هیچ قطعه شعری از سعدی بزرگ و‌‌حافظ بزرگ بدون حاشیه های درج شده نخوندم . انصافا جدا از نقش ممتاز شعر این دو بزرگ من از حاشیه‌های تاریخ ما بسیار آموختم و در بسیاری از فضاهای شعری تاریخ ما را بعنوان سایتی ارزشمند معرفی کردم .  ۳) بمانندهمه تاریخ مای ها همیشه از خواندن یک سری یادداشت ها مثل  یادداشتهای شمس الحق، بانو روفیا و‌چند عزیز دیگه همیشه خرسندم و علاقمند.  ۴) اما بیش از ده سال است که مقاومت میکنم که این یادداشت را ننویسم . در واقع هر قطعه شعر و‌تمام‌حاشیه‌های آن را که خوندم منو یک قدم به اقدام نهایی یعنی نوشتن این یادداشت یک قدم نزدیک تر کرد. یک سیر تکوینی در تعدد و تناوب و توالی برخی نظرات و شیوه این اظهار نظرها  امروز من رابه به نقطه اقدام رساند.  ۵) ما بدون تعارف شعر فارسی را سرامد شعر دنیا داریم و این از تعارف خارجه. کاملا قابل انتظار است که بحث و نقد و تبادل نظر در یک بستر فرهنگی شعری مثل تاریخ ما  فضای. فرهنگی تخصصی و در سطح بالایی را میطلبد. اینکه عاشقان ادب فارسی برای هر استدلال یا بحث از اشعار فاخر فارسی بهره میگیرند و‌منابع متنوعی در دست حاضرین بحث کاملا نشانگر و بیانگر یک فضای فرهنگی متعالی  است.  اما اصل مطلب :  تقریبا در تمام این تالارهای گفتگو  یک پای ثابت  و همیشگی وجود دارد که به هیچ روی متناسب با فضای برشمرده نیست. یعنی در حالی که در یک تالار گفتگو  انبوهی نقد و سخنهای تکمیلی و تحلیلی توسط اشخاص مختلف در حال مبادله است یک‌مرتبه دو یا چند نفر با پیش کشیدن یک بحث یا محتوای سخیف و دون کشمکشهایی بوجود می آورند که اکثرا به موضع‌گیری‌های سخیف تر می انجامد که گویی از یک فضای پر اکسیژن که روح و جان تلطیف میکند به یکباره به فضایی سمی و عاری از اکسیژن تغییر مکان میدهی که حضور در آن اگر مایه شرم نباشد مبطور قطع مایه خوشوقتی نیست. کلید خوردن این فضای آنی نامطبوع عموما از برخی «حافظ  همیشه یکسان شناسان » مطلق گرا و یگانه گرایی شروع می‌شود که همیشه با مترو معیارهمیشگی خود منتظرند غزلی تمام شود و آنها بلافاصله دست بکار شوند و‌می را به شراب روحانی ،انتساب شعر را به شخصیتهای مذهبی باب طبع شان، حافظ را یک شیعه عاشق اهل بیت، ببرند و‌بدوزند و بر تن کنند. متعاقب این خط‌مشی فیکس و ثابت ،یک یا دو تن برای مقابله با این تعمیم ثابت معیارها، بعضا به تسخر و‌تمسخر دیدگاه با ادبیات بسیار دون حافظ را با ادبیات می و‌ کافه و میگساری فیلمهای فارسی از دست آنان کشیده و مال خود میکنند. در این بین شماری از ابیات شاخص فارسی را هر گروه ارایه میکنند که در این فضای نامتجانس بمانند تازیانه حریف را منکوب نماید. در این میدان جنگ یک گروه طعنی به کلمه تنوین دار و‌گروه مقابل دست آویز املائ یک کلمه علم کنند تا در این میان یک اهل شعر با نگارش چند سطر در شیپور آتش بس بدمد و افراد مجاب به آتش بس شوند.   دوستان فرهنگی  شما که این میدان جنگ سخیف را در دل یک تالار گفتگوی وزین و با وقار بر پا میکنید ، در این لحظات همچون دو عامی که در خیابان یقه گیر هم شده و هر ناسزا و برخورد فیزیکی را روا می‌دارند ، سوهان بر روح و ذهن حاضرین این تالار هستید. شما داعیه دار تفسیر و تحلیل غزل حافظ هستید که بزرگترین هنرش «عدم قطعیت» در بیان آرای و نظرات است. حافظ یگانه انسانی در شرق است که همیشه از گفتن حرف قطعی خودداری ورزیده تا ما بیاموزیم که مطلق و قطعی محکوم به شکست و‌حذف است . شما که در تالار گفتگوی حافظ این فضای ناخوشایند را رقم میززنید وبا لجاجت بر آن میدمید آیا تصور نمیکنید بستن هر قطعیت و‌مطلق به حافظ خنک حرکت و شأن یگانه‌مردی است که از مطلق پرهیز کرده تا ما در دو سر این گفتگو بتوانیم بر پایه اصول بحث و گفتمان سخن بگوییم و از تبادل ارائ و تضارب ارائ به رشد و توسعه برسیم. مشاهدات من کمترین در خلال این سالها از تمام تالارهای گفتگوی غزل‌های جناب سعدی و‌ جناب حافظ که پر تعداد ترین تالارها هستند کاملا برملا میسازد که این بخش از فضاهای تالارها بعنوان یک حجم صلب و لایتغیر همیشه مخرب ، و نامطبوع مانده و ذره ای توفیق حاصل نشده است. دلیل این ناکامی نیز مشخص است مگر قرار است ما از مجادله و‌تمسخرو مطلق اندیشی و حقد و‌حسدها به فضیلتی رهنمون شویم ؟ بحث و مبادله آرای در چارچوب علمی و دانش بنیان میتواند به توسعه هر دو سوی بحث بینجامد اما نه برای هر دو سوی جنگ.  امروز تالارهای گفتگوی تاریخ ما یکی از منسجم‌ترین ومتشکل ترین نمونه های شبکه های اجتماعی ایران در حوزه تخصصی است که به لطف این گروه اندک گویی سقف رشد آن ۸۰ است و باید ۲۰درصد همیشه «بدسکتور» بجای بگذارد. امیدوارم همه ایرانیان عاشق شعر به معنای واقعی کلمه باور کنند که جایگاه شعر فارسی در صدر ادبیات منظوم جهان و ایضا جایگاه فارسی بعنوان دومین زبان کلاسیک دنیا و پنجمین زبان وب بسیار رفیع و عالی است . اگر یک حجم از بحث ها حدودا ۲۰درصد ثابت تخریب همیشگی تالارهای تاریخ ما باشد و اصلاح نشود شک نداشته باشید که وقتی که باید صرف توسعه زبان فارسی و شعر فارسی گردد ، صرف امور بی فایده شده و در درازمدت جایگاه زبان فارسی را دچار سکت و‌نزول میکند. امیدوارم عاشقان زبان و‌شعر فارسی برای این مهم همت جمعی کنند و از این ثابت تخریب کاسته شود و شاهد پویایی و تلطف زیادتری در تالارهای گفتگوی تاریخ ما باشیم.  درود بر شما . ومحمد رضوانی دانش آموز ادبیات ۵۱ ساله 
یوسف شیردلپور
2023-01-19T08:23:33.9158484
جناب ناشناس عزیزدرود برشما وهمه سروران گرامی تاریخ مای به نظرحقیرهم چنین است که شمافرمایش کردید چراکه همین الان هم هستند هم نوعانی که پول باده می که هیچ چه بسا پول ندارند موقع نهار خوری دوبطری نوشابه بخرند وغذایشان را تناول کنند برای خود ما هم زمانی پیش آمد که کارگری کار میکردیم یه نهار مختصرومحدود به قول معروف تخم مرغ واملت مهیا کردیم ودیگر پولی واس نوشابه یانوشیدنی نماند هریک بشوخی پیش نهاد میکردیم یه وسیله ای اشیاعی چیزی ببریم بدیم مغازه کالابه کالا ویه نوشیدنی بگیریم شاید مزاح بود وشوخی اما این تراژدی جدیست متاسفانه  درخیلی از شعرشعرا نه فقط حافظ منظور از می وباده ومیگساری همین مشروبات هست دقیقا چرا مااز بع مانا باشید   
شهاب الدین فتاح
2023-08-21T23:18:12.3278538
با سلام  به نظر این حقیر در بیت زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از این قوم که قرآن خوانند منظور خواجه این بوده  دیو ها و اجنه انگونه که در روایات آمده با خواندن قرآن ترک مکان کرده و انسان از آسیب این موجود در امان است از این رو که خواجه از کلمه رندی حافظ نام برده پس مخاطب را زاهد نماد  تظاهر و ریاست قرار داده پس دیو همان زاهد است که حافظ شعر خود را تفسیری از آیات قران دانسته و با شنیدنش و درکش باید پا به فرار بگذارد و خلقی را از  وجود خود رها کند  
کورش قیصری نیا
2023-09-16T02:20:27.2437568
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند  اینجا مفهوم نظر بازی همان است که قبلا حافظ گفته بود  آنان که با یک نظر خاک را کیمیا کنند ، آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند !  در عرفان ممکنه شخصی در کسری از ثانبه فقط و ففط  با یک نظر  یک بیماری لاعلاج را مداوا کنه و.... عارفان در حقیقت با یک نظر میتوانند معجزاتی کنند که دید سایر افراد جامعه شگفت انگیز و محیرالعقول هست به همین دلیل حافظ در ادامه میگوید بی خبران حیرانند ! یعنی کسایی که اطلاعاتی در این زمینه ندارند  از این کار حیرت زده میشوند  و واقعا هم همینطوره  من نظربازی اهل دل و عارفان را چند بار با چشم خودم دیدم و حیران شدم زیرا در سکوت و فقط با یک نظر ( حتی بدون خواندن یک کلمه ذکر ) کارهای شگفت انگیزی انجام میدادند 
شوریده.
2023-09-22T21:24:31.8586427
تا کنون صوفی اعتبار و احترامی داشت و خرقه عوض باده رهن میگذاشت.اعتبار صوفی به اندیشه های او بوده.فققر صوفی هم در زهد او بوده. حالا چه چیزی باعث میشه اعتبار صوفی زیر سوال بره و خرقه ش به گرو نستانند و وقعی به او ننهند؟ اندیشه های اصیل و حقیقی حافظ که نماد عارف کامل هست
فرید نیک پی
2023-11-03T05:36:29.4449674
ازجمله امتیازات سترگ و بی مانند زبان فارسی، اینست که زبانی غیر جنسیتی است یعنی در این زبان ضمایر و افعال مذکر و مونث نداریم، تو و او، هم برای زن بکار می رود هم مرد، هم کودک ،هم جوان، هم سالخورده، هم مجرد و هم متأهل،در این زبان متعالی ، همه مساوی و برابر خطاب می شوند ،بچه پسر یا دختر، فرقی ندارند؛ مغ بچه!!  همچنین است افعال انسان در زبان فارسی؛ یک نفر، دو نفر یا چند نفر، زن یا مرد ، در مورد همگی افعال مشابه ای، فارغ از جنسیت شان  بکار میرود. لذاست که شعر فارسی اینقدر زیبا و بی نظیر و البته بی رقیب است. همین که مخاطبِ شاعر، جنسیتش مشخص نیست، شعر  برای زن و مرد هردو قابل استفاده و دایره استعمالش وسیع میشود، و این کم امتیازی نیست!.. شاید یکی از علل جهانی نشدن اشعار عاشقانه فارسی همین بوده که مترجمین خارجی نمیدانستند شعر را ترجمه مونث کنند یا مذکر! که بعضا تشخیص آن کار ساده ای نیست بویژه برای بیگانگان!..