گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:شرابِ بی‌غَش و ساقیِّ خوش دو دامِ رهند که زیرکانِ جهان از کمندشان نَرَهَند

❈۱❈
شرابِ بی‌غَش و ساقیِّ خوش دو دامِ رهند که زیرکانِ جهان از کمندشان نَرَهَند
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه هزار شُکر که یارانِ شهر بی‌گنهند
❈۲❈
جفا نه پیشهٔ درویشیَست و راهرُوی بیار باده که این سالکان نَه مردِ رهند
مَبین حقیر، گدایانِ عشق را کاین قوم شَهانِ بی کمر و خسروانِ بی کُلَهند
❈۳❈
به هوش باش که هنگامِ بادِ اِستغنا هزار خرمنِ طاعت به نیمْ جو ننهند
مَکُن که کوکبهٔ دلبری شکسته شود چو بندگان بِگُریزند و چاکران بِجَهَند
❈۴❈
غلامِ همَّتِ دُردی کشانِ یک رنگم نه آن گروه که اَزْرَق لباس و دل سیَهَند
قدم مَنِه به خرابات جز به شرطِ ادب که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند
❈۵❈
جنابِ عشق بلند است همّتی حافظ که عاشقان، رهِ بی‌همتان به خود ندهند

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۰۱

تصاویر

کامنت ها

جاوید مدرس اول رافض
2015-12-27T23:22:35
ه هوش باش که هنگام باد استغناهزار خرمن طاعت به نیم جو ننهندسعید حمیدیان در شرح شوق از لحاظ زبانی "باد استغنا" را اشاره به "باد بی‌نیازی" دانسته ولی همچون هاشم جاوید نمی‌پذیرد که این بیت ناظر به بی‌نیازی خداوند است در برابر حوادث عالم. در هجوم چنگیز به بخارا و کشتار و بی‌حرمتی مغولان «... بعد از یکی دو ساعت چنگزخان بر عزیمت مراجعت با بارگاه برخاست و جماعتی که آنجا بودند روان می شدند و اوراق قرآن در میانِ قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته، در این هنگام امیر جلال الدین علی بن الحسن الرندی که مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود و در زهد و ورع مشارالیه، روی به امام عالم رکن الدین امام زاده که از افاضل علمای عالم بود آورد و گفت:«مولانا چه حالت است؟ اینکه می بینم به بیداری است یا رب یا به خواب؟»مولانا امام زاده گفت:«خاموش باش! باد بی نیازی خداوند است که می وزد. سامان سخن گفتن نیست!»(تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح علامه قزوینی، ص187 جلد یکم)اما این تعبیر از سودی بُسنَوی که در شرح خود بر دیوان حافظ آورده با وجود درستی آن در اشاره به مضمون فوق ولی برای مصرع دوم اشتباه است: «یعنی به هوش باش که هنگام باد استغنا ... هزار گونه نیاز و تواضع و تذلّل عاشق هیچ نمی ارزد ...» حافظ در اینجا بیان عاشقانه ندارد بلکه منظور او، "آن گروه ازرق لباس و دل سیه..." بیت قبل است که به طاعات و عبادات خود فریفته و مغرورند چون ابلیس که گمان کرد خداوند او را به خاطر هزاران سال عبادتش برای سجده نکردن آدم کیفر و بازخواست نخواهد کرد ولی خداوند بی‌نیاز از طاعت و تقوی ابلیس و دیگران است. در تفسیر میبدی می‌خوانیم:«هر کرا نواخت در ازل نواخت به فضل خود نه به طاعت او، هر کرا انداخت در ازل انداخت به عدل خود نه به معصیت او، هر کرا قبول کرد از وی هیچ سرمایه نخواهد، و هر کرا رد کرد از وی هیچ سرمایه نپذیرد. باش تا فردا که فریشتگان سرمایه‌های خود بباد بردهند که : ما عبدناک حق عبادتک. آدمیان خرمنهای طاعت خود آتش در زنند که : ما عرفناک حق معرفتک. انبیاء و رسل ازعلم و دانش خویش پاک بیرون آیند که : لاعلم لنا. تا بدانی حق جلَّ جلاله هرچه راست کند از آن خود راست کند، هیچ چیز از کردِ تو پیوندِ کرد او نشاید اگر روا بودی که طاعت پیوندِ رحمت وی آمدی در خدایی درست نبودی، و اگر روا بودی که معصیت تو پیوندِ عقوبت او آمدی ترازو برابر آمدی، اگر رحمت کرد به فضل خود کرد نه به طاعت تو، و گرعقوبت کرد به عدل خود کرد نه به معصیت تو. » «آن مهجور درگاه، ابلیس گفت انا خیرٌ-من از او بهترم- دمار از روزگار او بر آوردم و هفتصد هزار ساله عبادت او به باد بی‌نیازی دادیم.»برگرفته از "شرح شوق" و "حافظ جاوید"**********************************************************************************
امین کیخا
2013-05-12T00:04:41
ازرق یعنی ابی به زاغ یعنی ابی فارسی مانند است و زرق یعنی ریا فارسی است و زرق عربی یعنی گلوکم که بیماری چشم است و نیز تزریق هم به عربی معنی میدهد
برگ بی برگی
2020-08-25T17:23:21
شراب بی‌غش و ساقی خوش دو دام رهندکه زیرکان جهان از کمندشان نرهندشراب بی غش همان غذای روحانی خالص و تعالیم معنوی ناب است که از جانب حضرت معشوق روزی سالکان راه عشق شده و توسط ساقیان خوش مشربی مانند حافظ ، مولانا و سایر بزرگان خوش سخن به  تشنگان معرفت چشانده میشود و این دو دام هایی هستند که توسط آن معشوق یگانه و صیاد دلها بر سر راه عشاق گذاشته میشود زیرا که حضرت معشوق با عنایت خود خیال صید دلها را دارد و مشیت او بر عاشق کردن انسانهای زیرک درهمه جهان و فارغ از هر رنگ و نژاد و مذهبی قرار گرفته است و البته که زیرکان در مواجهه با این دو دام ، با اشتیاق و رضای کامل خود را در اختیار کمند صیاد قرار میدهند چرا که به خوبی میدانند این دو دامِ رهایی انسان هستند پس چرا سعی کنند خود را از کمندشان برهانند ؟ مولانا میفرماید:آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کندپیش گشادتیر او وای اگر سپر برمیعنی که وقتی از زخم تیر آن صیاد یگانه ،کوه تعلقات ذهنی شکسته و متلاشی میشود پس چه دلیلی دارد در مقابل این تیری که موجب گشایش میگردد سپر مقاومت در دست بگیرم زیرا که همین دلبستگی های توهمی و ذهنی موجب بدبختی و نامه سیاه من شده اند ، پس بهتر که متلاشی شود .اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداریبه تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان آبرو من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاههزار شکر که یاران شهر بی‌گنهنددر هیچ مکتب و مذهبی عاشقی جرم و سیاه رویی نیست و عشقهای زمینی هم از نگاه عرفا در حقیقت عشق به جلوه های حضرت معشوق درجهان ماده میباشد . رند قبل از حافظ نیز در آثار بزرگان بکار رفته و توسط حافظ پرداخته، برجسته و منحصر بفرد شده است بنحوی که معانی گسترده و ویژه شخصیت حافظ از آن استنباط میشود وحافظ بیشتر مواقع خود را با این واژه توصیف میکند و به همین دلیل تا کنون نیز حافظ شناسان به عمق شخصیت او پی نبرده اند . یکی از معانی رندی همان زیرکی ست که حافظ در بیت مطلع غزل به آن اشاره نموده است، او خود همواره به می خرد ایزدی مست و مدهوش بوده و گواه این امر نیز تراوش اندیشه های ناب او از طریق این غزل های بی همتاست و این سه یعنی عاشقی و رندی و مستی از نگاه سطحی نگرانی که معانی مورد نظر حافظ را در نمی یابند جرم بوده و نامه اعمال او سیاه میباشد . در مصرع دوم یاران شهر میتوانند سالکان و تازه رندانِ بیتِ بعد باشند و یا ممکن است اشاره حافظ به حکمران وقت قشری شیراز باشد و البته خدا و حافظ شناسان بهتر میدانند .جفا نه پیشه درویشیست و راهرویبیار باده که این سالکان نه مرد رهند درویش  در اینجا به معنی فقیر و نیازمند یا انسان تشنه معرفت  الهی  ست که این نیازمندی را در خود احساس نموده و پای در وادی طریقت معنا نهاده، در مقام سیر و سلوک و راهروی بر آمده است، پس‌حافظ در ادامه بیت قبل می‌فرماید این به اصطلاح یاران و سالکانی که عاشقی و رندیِ حافظ را درک ننموده و او را مست و نامه اعمالش را سیاه می دانند جفایی را بر حافظ و اندیشه های او روا می دارند که نه پیشه درویشان است و نه راه روانِ طریقت و سلوک، پس بدونِ هرگونه شکایتی از ساقی می خواهد تا آن میِ ناب را در میان آورده، به او و دیگر رهروانِ طریقت بنوشاند زیرا که این یارانی که خود را سالک نام نهاده اند مردِ این راهِ دشوار نیستند، نتیجه گیریِ مهم اینکه از شروطِ درویشی و سلوک عدمِ قضاوتِ دیگران برحسبِ ظاهر و شنیده ها می باشد.مبین حقیر گدایان عشق را کاین قومشهان بی کمر و خسروان بی کلهنددر ادامه می‌فرماید کسی که عنوانِ سالک و درویش بر خود می نهد نباید گدایانِ عشقی همچون حافظ را آنقدر حقیر ببیند که باور کند او به شرابِ انگوری دلخوش و مست شده و از چنین چیزهایی طلبِ شادی و سعادت می کند، خیر اینچنین نیست و این قوم، یعنی عاشقان و رندانی همچون حافظ شاهانِ بی کمر و حمایل و خسروانِ مُلکِ وجودیِ خویش هستند که فقط آن تاجِ نمادین و ظاهر را بر سر ندارند، و حکمفرماییِ چنین فرزانگانی به تاج و کلاه نیست بلکه به همین گدایِ سراپا نیازِ عشق است که به مقامِ پادشاهی رسیده اند. به هوش باش که هنگام باد استغناهزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند بادِ استغنا در لحظه قیامتِ فردیِ سالک وزیدن خواهد گرفت و آن دم است که او درخواهد یافت خداوند را هیچگونه نیازمندی به طاعاتِ او نبوده و نخواهد بود، معنیِ طاعات در اینجا همان کارهای ذهنیِ آمیخته به خرافات و بر مبنایِ تقلید از دیگران است که مدعیِ درویشی و سلوک انجام می دهد و گمان می بَرَد طاعت و تسلیم است و به این وسیله به خدا و مقصد خواهد رسید، حافظ می فرماید در آن هنگام که بادِ بی نیازیِ خداوند دمیده شود آن مدعیانِ درویشی و سلوک که نامه اعمالِ حافظ را سیاه می دانستند درخواهند یافت که آن خرمنِ عُمری طاعات و عباداتِ ذهنی را به نیم جوِ بی ارزش نیز برابر نخواهند کرد. جناب جاوید مدرس به زیبایی و به نقل از شرح شوق( تفسیرِ میبدی) این بیت را شرح داده اند.مکُن که کوکبه دلبری شکسته شودچو بندگان بگریزند و چاکران بجهند در ادامه و در توصیفِ لحظه قیامتی که بادِ استغنایِ خداوند خواهد دمید می فرماید آنانی که بنده عبادات و طاعاتِ ذهنیِ خود شدند و به آن‌ دل بسته بودند و با خوش‌خیالی طمعِ بهشتِ موعود را نیز از اینچنین طاعاتی داشته اند از خود و از اعمالِ خود می گریزند، اما چاکران و ارادتمندانِ درگاهش که رند و عاشقِ حقیقی هستند از جا برجهند تا دلشان به عشق زنده شود، این لحظه قیامتِ فردیِ هر انسان و سالکِ طریقتی ست و در هر دو حال مَکُناد یا مباد که بر کوکبه و عظمتِ کبریاییِ او خللی وارد شود و یا گوشه آن شکسته گردد، و این معنایِ استغنا و بی نیازیِ خداوند است نسبت به طاعاتی که درویش نمایان  بنده و در بندِ آن شده اند و همچنین نسبت به از جا جهیدنِ چاکران و رندانِ عاشق. غلام همت دردی کشان یک رنگمنه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهندمراد از ازرق لباس انسانی ست که ظاهر خود را می آراید وسخن زیبا بر زبان می آورد اما در عمل یک رنگ نبوده و خود دلی زنگار زده و سیاه دارد و این ریا کاری قطعاً کمکی به حال خراب او نخواهد کرد ، مولانا در این باره دارد که؛ ظاهر ما چون درون مدعی / در دلش ظلمت زبانش شعشعیاز خدا بویی نه او را نه اثر / دعویش افزون ز شیث و بوالبشردیو ننموده ورا هم نقش خویش / او همی‌گوید ز ابدالیم بیش حرف درویشان بدزدیده بسی / تا گمان آید که هست او خود کسیخرده گیرد در سخن بر بایزید /  ننگ دارد از درون او یزید پس حافظ می‌فرماید غلامِ همتِ چاکران و رندانِ عاشقی ست که با همت و پشتکارِ خود و صادقانه بدونِ رنگ و ریا  طاعتِ حقیقی دارند و فضایِ درونی را گشاده و گسترده می کنند و نه آن گروهی که لباسِ رنگارنگِ ریا کاری بر تن نموده و خود را درویش و زاهد نشان می دهند اما درونی ظلمانی، بسته و سیاه دارند. قدم منه به خرابات جز به شرط ادبکه سالکان درش محرمان پادشهند حافظ پوشیدنِ لباسِ ازرق و پرهیزهایِ ذهنی و ریاکارانه را عینِ بی ادبی می داند، پس آدابِ قدم نهادن به خرابات یکرنگی ست همچنان که در بیتِ قبل بیان شد و سالک به شرطِ ادب نگاه داشتن است که می تواند محرمِ پادشاه یا خداوند شده و او اسرارِ عاشقی را بر سالک و درویشِ حقیقی آشکار می کند تا راهِ  دشوارِ عاشقی بر او هموار شود.جناب عشق بلند است همتی حافظکه عاشقان، رهِ بی‌همتان به خود ندهند رهِ بی همتان، بی همتی، تنبلی و جبری بودن است، پس‌حافظ می‌فرماید جناب عشق یا همان حضرت معشوق بسیار رفیع و بینهایت است که با وجود اینکه کسی را به ذات او راه نیست ولی ای حافظ یا سالک طریق عشق تا توانی همت بلند داشته باش و در این راه بکوش زیرا که عاشقان راه به خود ندهند راه و بی همتیِ بی همتان را ، یعنی اگر بخواهی در زمره عاشقان درگاهش باشی تنها راه آن جهد و کوشش با همتی بلند در راه حضرت معشوق است .
الهه (نازی) صادقلو
2020-08-21T14:28:41
رضا ساقی گرامیاز خدا و خودت برای دل نوشته های حافظانه و بی غل و غش ات از ته دل سپاسگزارم.باشد که همین را برای دیگر شعرای فاخر انجام دهید.زندگی دراز و شادی ات جاودان.
فرخ مردان
2017-08-13T12:45:55
"مکن که کوکبه دلبری شکسته شود .... چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند"ای زاهد کاری مکن/مخواه که حرمت عشق شکسته شود و جمعی ار حریم آن پراکنده شوند.
تماشاگه راز
2018-09-01T15:03:06
معانی لغات غزل (201)بی غش:خالص ، ناب. غش:ناخالصی، ماده نامرغوب که داخل ماده مرغوب شده باشد. ساقی خوش:ساقی خوش بر خورد ، ساقی دلپذیر وخوشرو.دام ره:دام ره، تله یی که در مسیر راه قرار گرفته باشد. زیرک: باهوش وزرنگ ، هوشیار.نامه سیاه :گناه کار، کسی که در اثر کثرت گناه نامه اعمالش سیاه باشد.راهروی :سلوک ، راهی حقیقت ، سیر وسلوک .سالک:راه پیما، راه پیمای طریق معرفت.نه مرد رهند: مرداین راه نیستند ، استطاعت پیمودن این راه ندارند.مبین حقیر:حقیر مبین ، کوچک مشمار.گدایان عشق:فقیران و محتاجان کوی محبت ، درویشان طلب فیوضات ربانی.کمر: کمربند ، کمربند شاهی..کُلهَ:کلاه ، تاج شاهی.استغنا:بی نیاز شدن ، بی نیاز. باد استغنا:ظاهر شدن اثرات بی نیازی، ( اضافه تشبیهی) استغنا به باد تشبیه شده.خرمن طاعت:(اضافه تشبیهی) طاعت و عبادت و فرمانبرداری به خرمن تشبیه شده. کوکبه:جلال و جبروت ، حشمت و جاه ، موکب و گروه هوادار و همراه ، چوبی بلند و کج که در سر آن گلوله فولادی ستاره شکلی نصب و توسط سواری پیشاپیش پادشاه حمل می شده است.مکن: جور وجفا مکن.همّت:اراده و عزم و دلیری ، قوت ونیرو و طاقت و در اصطلاح صوفیه عبارتست از توجه قلب با تمام قوای روحانی به جانب حق برای حصول کمال در خود یا دیگری. دُردی کشان: دُرد نوشان، درویشان مستمندی که به جای شراب ناب وخالص درد شراب می نوشند. ازرق:لباس کبود ، کبود جامه، کنایه از صوفیان کبود پوش.دل سیه:درون تیره، قسی القلب، سیاهکار.جناب:درگاه.معانی ابیات غزل(201)(1)شراب ناب و ساقی خوش بر خورد ، به مانند دو دام وتله می مانند که مردمان هوشیار و زرنگ دنیا هم نمی توانند خود را از بند آنها رها کنند.(2) هر چند من عاشق و رند و مست و گناهکارم ، خدا را هزار بار شکر که دوستان همشهری هیچ گناهی ندارند.(3) ستم پیشگی رسم و روش درویشی و سیر و سلوک نیست . شراب بیاور که اینان مرداین راه نیستند .(4) فقیران کوی عشق را ناچیز مپندار که این گروه شاهان بی کمربند شاهی و سلاطین بی تاج و کلاهند . (5) بنده و غلام همت و اراده استوار درد نوشان مستمند بی ریایم ، نه آن دارو دسته کبود جامگان دل سیاه که خود را صوفی می نامند.(6) این رابدان که به هنگام وزندان باد بی نیازی ، هزار خرمن عبادت و بندگی را بر باد داده و نیم جوباقی نمی نهند.(7) جور جفا مکن که در آن هنگام که بندگان و هواداران تو پراکنده شوند ، موکب جاه و جلال دلبری تو نیز شکسته خواهد شد.(8) جز با رعایت اد ب و احترامات مرسوم ، گام به گام به خانه عیش عارفان مگذار ، چرا که مقیمان این درگاه از مقربان پادشاهند .(9) در گاه و آستانه سرای عشق بلند و والاست . حافظ همتی کن عاشقان این سرای ، بی همتان را به خود راه نمی دهند .شرح ابیات غزل (201) وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور این غزل نیز در زمان شاه شجاع و همان ایامی که شاه، با تغییر سیاست داخلی خود حافظ را از راهو رسم آزادگی و بی پرواییهایی که دستاویز صاحبان شریعت شده بود سرزنش و منع می کرده است سروده شده است . و همانطور که قبلاً این ایام از دوره های پر مشقت زندگی حافظ به شمار می رود . شاعر در این غزل سر فصل کلام را با تعریف ضمنی شراب و شاهد از آن جهتی گشاید که به طور غیر مستقیم به شاه و مخالفان خود ثبات قدم و استواری خود را در راهی که در سیر وسلوک در پیش گرفته و با بی پروایی و صراحت لهجه ادامه می دهد بنمایاند و با لطف کلام خویش نه در صدد تجاهر به فسق بلکه به عذر فریفته شدن متعذّر می شود و او به خوبی می داند که یک مسلمان معتقد اگر علناً از حلال بودن آن دفاع کند به حکم شرع گناهکار محسوب و اگر توبه نکند تکفیر خواهد شد و اگر توبه کند حکم تعزیر با رعایت تخفیف در بارة او اجرا می شود بنابراین شاعر تلویحاً شراب و ساقی را دو شیطان راه بندگان می نامد که همه مردم حتی زیرکترین آنها را گمراهمی سازد . حافظ یکی از طنز پردازان قوی دنیای ادب فارسی است در جایی می گوید: رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقیّ سیمین ساق بود! و در بیت دوم این غزل هم کنایه یی به شاه و اطرافیان او یعنی دوستان گذشته خود که در حال حاضر رنگ عوض کرده اند زده می گوید خدای را شکر می کنم که این دوستان بر خلاف من که عاشق و رند و گناهکارم همگی معصوم و بی گناهند! شاعر در بیت سوم و چهارم از باده نوشی خود تلویحاً دفاع کرده و به شاه می فهماند که من وامثال من پیش خودمان هر کدام یک شاه بی تخت و تاجیم و در بیت پنجم در مقام دفاع از یکرنگی خود تنقید از ریاکاری ازرق پوشان بر می آید و با عبارت ازرق لباس و دل سیه ، همان عبارت مشهور خود را که دربارة شیخ زین الدین علی کلاه دشمن قسم خورده خود به کار می برده تکرار می کند زیرا حافظ به خوبی می داند که فشار او و دار و دسته ومریدان اوست که شاه شجاع را به تغییرسیاست واداشته است.شاعر در بیت ششم مطلبی اساسی را با شاه در میان می نهد و به او می گوید حواست جمع باشد که این ظاهر سازیها را که به حساب طاعت وبندگی می گذاری در موقع حساب توسط کار ساز بی نیاز به نیم جو بها نمی دهند و بلافاصله در بیت هفتم خطاب به او می گوید بنابراین دست از اینکارها بردار زیرا وقتی که اطرافیان تو ومانند من وامثال من پراکنده شدند دیگر برای تو جاه و جلالی باقی نمی ماند . بلاخره شاعر در دوبیت آخر غزل در مقام بزرگداشت عارفان و سالکان راه عشق برآمده و آنها را در ردیف محرمان پادشاه عشق و معرفت یعنی ذات الهی می شمارد و به خود مؤکداً سفارش می کند که از راهی که در سیر وسلوک پیش گرفته یی مردّد مشو و همّت بیشتری به خرج ده که عاشقان را معرفت با بی همتان همراه و هم گام نمی شوند و این می رساند که حافظ تا چه پایه در ثبات عقیده خود استقلال رأی و پشت کار و همت به خرج داده و از میدان ریاکاران به در نرفته است. شرح جلالی بر حافظ
رضا ساقی
2018-07-23T04:12:53
شراب بی‌غش وساقیّ خوش دو دام رهندکه زیرکان جهان از کمندشان نرهندبی غش: بی آلایش وصاف، نابمعنی بیت: شراب صاف شده وبدون آلودگی وساقی خوش قلب وخوش حرکات وخوش سیما وسوسه انگیزند حتّازیرک ترین وباهوش ترینها نیزقادرنیستند دربرابر این وسوسه مقاومت کنند وازکمند آن خودراخلاص کنند. ساقی اَرباده ازاین دست به جام اندازدعارفان راهمه درشُرب مُدام اندازدمن اَرچه عاشقم ورند ومست ونامه سیاههزار شکر که یاران شهر بی‌گنهندمعنی بیت : گرچه دلی عاشق پیشه دارم ورندی می کنم ولااُبالی وشرابخواره ای بیش نیستم ونامه ای اعمالم سیاه. خدا راهزاربارشکر می کنم که دوستان همه بیگناه تشریف دارند وهیچکدام ازکارهای زشت مرا مرتکب نمی شوند!!حافظ دراینجا به زبان رندی، به متشرّعین ریاکارشامل صوفیان وزاهدان وواعظان طعنه زده وبه طنز می فرماید که تفاوت من وشما دراینجاست که من شهامت این رادارم که آنگونه بنمایم که هستم امّا شما ریاکاری می کنید وبه رغم آنکه کارهایی مثل عاشقی ومستی ورندی درخفا انجام می دهید خودرا پرهیزگار وپاکدامن معرفی می کنید.باده نوشی که دراو روی وریایی نبودبهتراززهدفروشی که دراوروی وریاستجفا نه پیشه ی درویشی است و راهرویبیار باده که این سالکان نه مرد رهندسالکان : راه روان، کسانی که درطریق حق گام برمی دارند تا به سرمنزل مقصود برسند.نه مرد رهند: مرداین راه نیستند به دروغ ادّعا می کنند که قصد دارند درطریق معرفت گام بردارند.معنی بیت: ستمگری وپایمال کردن حقوق دیگران، باادّعای درویشی وراهروی درطریق حق مغایرت دارد نمی توان هم ستمگربود وهم درویش! ای ساقی شراب بیاور که این مدّعیان مردِ این راه نیستند.درخرقه چوآتش زدی ای عارف سالکجهدی کن وسرحلقه ی رندان جهان باشمبین حقیر گدایان عشق را کاین قومشهان بی کمر و خسروان بی کلهندمعنی بیت: به چشم حقارت به رندان وعاشقان تهیدست نگاه مکن آنها به ظاهرفقیرونیازمندند درحقیقت آنها درباطن خویش پادشاهانی بی کلاه وبی کمربندهستند که ازبند همه ی تعلّقات دُنیی ودینی وارسته اند.گرچه مابندگان پادشهیمپادشاهان ملک صبحگهیمگنج درآستین وکیسه تهیجام گیتی نما وخاک رهیمبه هوش باش که هنگام باد ِاستغناهزار خرمن طاعت به نیم جو ننهنداستغنا: بی نیازیمعنی بیت: (ای مدّعی وای زاهد که دل به تقوا وعبادت خوش کرده اید) آگاه باشید که وقتی که باد بی نیازیِ خداوند وزیدن آغازمی کندهزاران خرمن ِ طاعت وتقوا نیم جوارزش ندارد. خداوند هیچ نیازی به طاعت وبندگیِ کسی ندارد به ویژه طاعت وعبادت آنهایی که بشرط پاداش ومزدگرفتن ویا ازروی ریا وتظاهربه انجام می رسد هیچ ارزشی ندارد.توبندگی چوگدایان به شرط مزد مکنکه دوست خود روش بنده پروری داندمکن که کوکبه ی دلبری شکسته شودچو بندگان بگریزند و چاکران بجهندکوکبه:شکوه وعظمت ، حشمت و جاه ومقامدراینجا روی سخن با پادشاهیست که احتمالاً فریبِ متشرّعینِ ریاکار راخورده وبانقشه ی آنهاحرکت می کند. حافظ به پادشاه هشدارمی دهد ومی فرماید:رفتارهای خودراتغییرده تا بیش ازاین ازمحبوبیّت توکاسته نگردد به هوش باش که اگربه همین منوال ادامه دهی دوستداران وهواخواهان خودرا ازدست خواهی داد وآنها ازتورویگردان خواهندشد.ز دلبری نتوان لاف زد به آسانیهزارنکته دراین کارهست تادانیغلام همّت دُردی کشان یک رنگمنه آن گروه که اَزرق لباس ودل سیهندهمّت:عزم و اراده دُردی کشان: دُرد نوشان، رندانی که ازتهیدستی وناچاری، شراب ناخالص (دُرد ) می نوشیدند.اَزرق: لباس کبود، صوفیان متناسب با مقامی که داشتند خرقه هایشان رنگ های بخصوصی داشت رنگ خرقه نشانگر درجه ومقام آنها بود.دل سیه: کسی که درونی تیره وتارداردمعنی بیت: من چاکرودوستداررندِ دُردنوشی هستم که بی روی وریا ویک رنگ هست دوستدارکسی نیستم که باپوشیدن خرقه ی کبودرنگ خودرا ازدیگران متمایز ووانمودبه پاکدامنی می کند درحالی که درونی تیره وتاردارند.پیرگلرنگ من اندرحق ارزق پوشانرخصت خبث نداد اَرنه حکایت هابودقدم منه به خرابات جز به شرط ادبکه سالکان درش محرمان پادشهندهمچنان روی سخن باپادشاه است درادامه ی بیت قبلی:وقتی به خرابات قدم می گذاری آداب ورسوم آنجارا بااحترام رعایت کن که ساکنان خرابات ازارادتمندان صادق پادشاه هستند.شست وشویی کن وانگه بخرابات خرامتانگردد زتو این دیرخراب آلودهجناب عشق بلند است همّتی حافظکه عاشقان ره ِبی‌همتان به خودندهندجناب: درگاه معنی بیت: ای حافظ ازآنجاکه درگاه وآستانه ی عشق بسیاربلنداست عاشقان صادق نیزبابی همّتان وبی اراده ها همصحبت وهمراه نمی شوند بنابراین همّتی به خرج بده تا توهم درحلقه ی عاشقان باقی بمانی. همصحبتِ سست همت باعث تضعیف اراده می شود وعاشقان ازاینها دوری می کنند.بیاموزمت کیمیای سعادتزهمصحبت بدجدایی جدایی
در سکوت
2022-04-05T20:55:55.6877403
این غزل را "در سکوت" بشنوید
معصومه هاونگی
2023-07-26T03:11:46.3368102
رضا ساقی برگ بی برگی و تماشاگه راز خیلی از شماها سپاسگزارم