گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود سرِ ما خاکِ رَهِ پیرِ مُغان خواهد بود

❈۱❈
تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود سرِ ما خاکِ رَهِ پیرِ مُغان خواهد بود
حلقهٔ پیرِ مغان از ازلم در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
❈۲❈
بر سرِ تربتِ ما چون گذری همّت خواه که زیارتگَهِ رِندانِ جهان خواهد بود
برو ای زاهدِ خودبین که ز چشمِ من و تو رازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود
❈۳❈
تُرکِ عاشق کُشِ من مست برون رفت امروز تا دگر خونِ که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دَم که ز شوقِ تو نَهَد سر به لَحَد تا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود
❈۴❈
بختِ حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد زلفِ معشوقه به دستِ دگران خواهد بود

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۰۵

تصاویر

کامنت ها

دکتر ترابی
2015-07-12T22:32:06
جناب " اخاذ الماخذ " !! سلام.درست میفرمایید ، اما این جمله چنان فارسی شده است که نیازی به نوشتن آن به شیوه‌ی عربی نیست. همانگونه که واژگان تازیی که به فارسی آمده اندبسیاریشان به مانایی جز آنکه در زبان عربی دارند به کار برده میشوند. شاد و تندرست بوید.
اخّاذ المآخذ
2015-07-12T21:25:56
سلام؛جناب "دکتر ترابی"! البتّه همه‌ی ما پارسی‌نویسیم و در وهله‌ی اوّل با زبان دیگری کاری نداریم؛ امّا هنگامی که از زبانی دیگر، شاهدمثال می‌آوریم، باید قواعد آن زبان را مراعات کنیم.ضمناً تنها ایراد آن تعبیر عربی "المعنا" نبود، بلکه، "الشاعر" را نیز غیرمحلّی به "ال" نوشته بودید.
دکتر ترابی
2015-07-12T17:22:10
ئا اخاذ الماخذ ! من مردی پارسی نویسم ، مرا با عربی نویسی چه کار؟
دکتر ترابی
2015-07-12T17:27:07
ببخشایید میباید مینوشتم:علیکم السلام یا اخاذ الماخذ و سخت نگیرید معنا و معنی که میگویند همان مانای خودمان است.
اخّاذ المآخذ
2015-07-14T02:25:33
سلام؛بنده بر پایه‌ی استدلال و منطق و با هر آنچه که دستورشناسانمان تا کنون به آن رسیده‌اند، با شما سخن گفتم و آنقدر وضوح و صراحت در کلامم بوده که دیگر نیازی به اطاله نمی‌بینم. برای مزید روشن‌گری به نظرهایی که پیشتر گذاشتم، مراجعه کنید.امّا در پاسخ به جناب "mehr" راجع به مطالبی که در حاشیه‌ی اخیرشان نگاشته بودند، به عرض می‌رسانم:من البتّه برای یادگیری آمده‌ام و حاشا که گوشزد یک خطای کوچک مرا به خیال مهتری و استادی در پیشگاه استادان این زبان بیندازد؛ مگسی چون من کجا و جولان در عرصه‌ی سیمرغ کجا؟! و خاک پای استادی هستم که به من چیزی بیاموزد؛ امّا چه چیزی از استاد کذا یاد گرفتم؟ جز عنادورزی و بی‌منطقی چیزی از این آشنایی حاصل شد؟ بنده سخنانم را مستدل و مبرهن خدمتشان ارایه کردم، ولی ذیل همین استدلال و برهان، بی‌استدلالی و منطق‌ستیزی‌شان را می‌توانید ببینید.ایشان حتّی نمی‌دانند از چه دفاع می‌کنند؛ یک جا می‌گویند "شاعر" را "ال" نداده‌اند که عربی‌مآبی نکرده باشند، آن وقت در همان جمله (المعنا فی بطن شاعر.)، "ال" را بر "معنا" پذیرفته‌اند و سینه سپر کرده‌اند که این "معنی" همان "مانا"ی خودمان است؛ بلی، امّا با "الف و لام"! سپس افاضه می‌فرمایند که فقط و فقط این به همین صورت نوشته می‌شود (المعنا فی بطن شاعر.) حال آنکه می‌توانستند از همان اوّل، فارسیِ این تعبیر را بنویسند؛ نه اینکه عربی بنویسند و اشتباه هم بنویسند و بگویند این است و جز این نیست؛ تا جایی که گمان بردم ایشان مرا به سخره گرفته‌اند و عمداً سخنی بدین روشنی و صراحت را نمی‌پذیرند!ایشان هنوز میان زبان فارسی و زبان پارسی تفاوتی قایل نمی‌شوند، می‌نشینند و واژگان با ریشه‌ی عربی موجود در نوشته‌هایم را انگشت‌شمار می‌کنند و آگاه نیستند اینها چون نزد اهل زبان مستعملند، فارسی محسوب می‌شوند و من هم فارسی نوشته‌ام نه پارسی، و نه بسان ایشان که ادّعای پارسی‌نویسی دارند و ده‌ها کلمه‌ی عربی در گوشه‌گوشه‌ی نوشتارشان به چشم می‌خورد؛ از قبیل: "کلمه، عربی، جمله، فارسی، مبارک، تبحّر، حقیر، حروف، شمسی، قمری، تلفّظ، والسلام، اصلی، تعمیم، و..." اگر تنگی وقت اجازه می‌داد، بقیّه را هم ردیف می‌کردم. از قضا، بنده از مریدان استاد میرجلال‌الدّین کزّازی هستم و پارسی‌گرایی‌شان را از بن جان و دندان می‌ستایم و همواره در بزمهای ایشان همباز شده‌ام؛ امّا حال که مایه‌ی پارسی‌نویسی ندارم، ادّعایی هم نمی‌کنم و نیستم چونان کسی که ادّعا می‌کند و مایه‌اش را هم ندارد.به هر روی، من به حکم بیگانگی و تازه‌واردی‌ام در این فضا و تک‌روی و بی‌یاوری‌ام در این میدان، "آدم بد" ماجرا خواهم بودم و این پیشانی‌نوشت من است در این انجمن؛ امّا داوری را به وجدان‌هایتان حواله می‌دهم که خدا می‌داند هدفم جز به‌راست‌آوری کژی نبوده است و سر به آستان دلی می‌نهم که آن را آرزده باشم.ایدون باد...
ناشناس
2015-07-14T10:41:28
آقای اخاذقربانت بروم ، که خیلی تندیاین مهری بانو درست گفته ما هر چه از دیگران گرفتیم ایرانیش کردیم . این جمله را ببین برادر : عبور و مرور وسائط نقلیه ممنوع استجمله ی عربی ِ فارسی شده ی ماستاین یکی راهم بخوانشَیعان عجیبان مِنَ الابرَد ِوَ الیّخصَبیَُ یَتَصَبّا و صَبیَُ یَتَشَیّخبرای چند عرب خواندم ، هیچکدام نفهمیدندنه تنها در زبان و ادبیات که در تمام زمینه ها چنین هستیم خانم مهری مثال بارز آنرا که مذهب شیعه بود گوشزد کردشما نظری در ادبیات و اشعار ایرانیان بیانداز که لغات و جملات عربی را بدون الف لام بکار برده اند ببخشید این بحث بیهوده است تمامش میکنمو به نکته ی دیگری کوتاه اشاره میکنم شما در جایی کسی را بی منطق و عنود و بی استدلال و منطق ستیز خوانده ای و در آخر سر بر آستان دلی مینهی که آزرده باشی آقا اخاذ عزیزم ، دل آزردن که شاخ و دم ندارد این دوگانگی در گفتار و قلم را چه بنامم؟استادی داریم میگوید ” از یک طرف شالتاق کن از اونطرف ماستمالی“ ایرانیست و زبان شیرینشخوش باش ناباور
دکتر ترابی
2015-07-14T15:03:12
جناب اخاذ من استاد نیستم ، مایه و ادعایی نیز ندارم تنها دوستدار موی خوش و روی دلکش زبان فارسی ام و همواره در جستجوی یاد گرفتنهرگز کسی را به ریشخند نگرفته ام و نخواهم گرفت. به روی چشم؛ازین پس به جای آن خواهم نوشت : « مانا در دل سراینده است » سپاس فراوان که به من بسیار آموختید.دوستدار( المعنا چون میگوییم و می شنویم و شاعر چون الف و لام را به زبان نمی آوریم)
اخّاذ المآخذ
2015-07-13T13:42:12
سلام؛جناب "دکتر ترابی"!گزاره‌ای که فرمودید مرا به شگفت واداشت و هر چه به دانسته‌های ناقابلم رجوع کردم و نظریّات زبان‌شناسان و دستورنویسان را در ذهنم مرور نمودم، به مستندی برای آن دست پیدا نکردم. اتّفاقاً مطلب دقیقاً عکس چیزی است که فرموده‌اید!یک جمله/تعبیر از آنجایی که اسنادی در بردارد و همین باعث استقلال آن شده، منطقی‌تر و درست‌تر این است که بتمامه مطابق با قواعد زبان متبوعش نوشته شود؛ چنانکه می‌نویسیم: "سعدی علیه الرحمة" نه "سعدی علیه رحمه" یا می‌نویسیم: "قدّس سرّه الشریف" نه "قدّس سرّه شریف".البتّه آن مطابقتی که میان واژگان دخیل - ونه جملات و تعابیر دخیل مستقل - با روح زبان اصلی مدّنظر شماست، به صورت کاملاً محدودی صرفاً در حوزه‌ی رسم الخط بعضی از حروف نمود پیدا می‌کند؛ مثلاً در فارسی می‌نویسیم: "آیة الله" وبندرت، "آیت الله" و حتّی نمی‌نویسیم: "رحمت الله علیه"!ضمناً گزاره‌ی دومتان: بی‌ارتباط با بحث ماست که در مورد جملات و تعابیر است، نه واژگان و مفردات. این نیز از بدیهیّات هر زبانی است که استعمال اهل زبان، معنی هر واژه را تعیین می‌کند بر خلاف تعابیری که اهل زبان به همان صورتی که در زبان مبدأ آمده بر آن اصطلاح کرده‌اند؛ چنانکه ضرب‌المثلهای عربی فراوانی داریم که عوام و غیرتحصیل‌‌کردگان با کمی چاشنی دقّت غالباً آنها را درست به کار می‌گیرند: "المسافر کالمجنون."، "الخیر فی ما وقع."، "الأعمال بالنیّات." و نمونه‌های بسیاری از این دست.
دکتر ترابی
2015-07-13T15:26:05
جناب « اخاذ الماخذ « سلاماز نام مبارکتان پیداست که در زبان عربی بسیار تبحر دارید، حقیر تنها در دبیرستا ن و آنهم سالها پیش اندکی آشنایی با آن یافتم در حد حروف شمسی و قمری و تلفظ آنان والسلام علیه رحمه مینویسم و آیت الله چون ر از حروف شمسی است و ت گرد در فارسی نداریم و هم اگر بخواهیم نوشتن به زبان اصلی را تعمیم دهیمبرخی واژه های لاتین را نیز میباید به الفبای لاتین بنویسیم برای نمونه نامهایی که این حرف را دارندw ( م از حروف قمری و ش البته شمسی است) از این رو نوشته ام و مینویسم المعنا فی بطن شاعر. و سر انجام ، گستاخی مرا در این باب به بزرگی خویش خواهید بخشود.
اخّاذ المآخذ
2015-07-13T16:20:23
جناب "دکتر ترابی"!"اصرار و الحاح" مفرط در تبعیّت از قاعده‌ای نامأنوس و غیرشایع وغیرمطابق با نظریّات صاحب‌نظران دستورشناس، و شاید به تعبیر بلیغ خودتان - "گستاخی" - به کسی جز "شخص استعمال‌کننده" و "دانش زبانی‌اش" آسیب نمی‌زند. در ثانی، پاسخ استدلال را با استدلال باید داد!اینکه مرقوم داشته‌اید: "و هم اگر بخواهیم نوشتن به زبان اصلی را تعمیم دهیم برخی واژه های لاتین را نیز میباید به الفبای لاتین بنویسیم برای نمونه نامهایی که این حرف را دارند w." تعمیم نابجایی است؛ چرا که هرگز نمی‌توان الفبای "مشترک" فارسی و عربی را با الفبای زبانهای بیگانه، همچون لاتین مقایسه کرد و با چنین قیاس مع الفارقی، حکمی بدین پایه ناساز داد.از این گذشته، نظریّه‌ی موقّرتان تالی فاسد دارد و لامحاله شما را به ورطه‌ی تناقض و نقض غرض می‌افکند؛ چه، شما آنگونه که در نظرهایتان آورده‌اید، می‌نویسید و همواره نوشته‌اید: "عربی" و نه "اَربی" با این دستاویز که مخرج "عین" در زبان پارسی وجود ندارد! چرا چنین است؟ از این رو که الفبایی که در اختیار دارید، از الفبای عربی برگرفته شده و به حکم برادری و نزدیکی دور و دیریاز این دو زبان، فعلاً ابزار دیگری ندارید. از این گذشته، زبان ما فارسی است و نه پارسی.بنابراین، ما برای ضبط نام William نه می‌توانیم و نه شایسته است، بنویسیم: "wـیلیام"؛ ولی می‌توانیم و باید بنویسیم: "عربی"، چون "عین" در الفبای ما هست، امّا "W" نیست! اگر هم در تلفّظ، "Villiam" می‌گوییم نه "William"، عذرمان موجّه است؛ چون دستگاه آوایی ما با "W" بیگانه است.
دکتر ترابی
2015-07-13T16:47:23
جناب اخاذ الماخذ از اینکه نگران آسیب دیدگی دانش زبانی این کمترین اید ، سپاسگزارم. این خرده دانش احتمالی حقیر در زبان فارسی ارزش آن ندارد که شما را نگران یا خدای ناکرده خشمگین کند. در جهان پیوسته در گشتن و دگرگونی نمی توانیم زبان را و نوشتن را مستثنا کنیم.
اخّاذ المآخذ
2015-07-13T17:12:27
جهان از روی طبیعتش، می‌گردد و می‌دگرد و این گشتن و دگرگونی هم از روی نظم احسن است؛ امّا جایی که پای ساخته‌های ناقص بشری به میان می‌‌آید - من جمله زبان - ناگزیریم نظمی و سامانی برایش تدبیر کنیم تا به هرج و مرج نیفتیم و رویّه‌ای باشد برای آیندگان، چنانکه گذشتگان سعی در ابقای این نظم و هماهنگی داشته‌اند؛ پس شرط انصاف نیست که در ما پاسداری این امانت، خیانت کنیم و هر یک ساز خویش بزنیم.
دکتر ترابی
2015-07-13T17:26:36
جناب اخاذ،هیچکدام از این ترکیب ها فارسی نیستند و حتا نبودشان آسیبی به زبان پارسی نمی رساند . آنچه شما بر آن پای می فشارید ، هیاهوی بسیار از برای هیچ است. مرا به خیر و شمارا به سلامت یا شمارا به خیر و مرا به سلامت هر گونه که می پسندید.
اخّاذ المآخذ
2015-07-13T18:15:22
"دکتر" گرامی!اگر شما تلاشها و وقتهایی که بزرگان دستور زبان، مصروف پاسداری از زبان فارسی کرده‌اند، به "هیچ" می‌گیرید و آن را "هیاهویی برای هیچ" می‌نامید، نظر شخصی‌تان است و همین بس که در هیچ یک از پاسخهایتان جز "عناد" استدلالی ارایه نفرموده‌اید و آیندگان به این انجمن، خود به قضاوت این قیل و قال خواهند نشست.نظر شخصی تا بدانجا "شخصیّت" خو را حفظ می‌کند که در پستوی ذهن صاحبش جا خوش کرده باشد، امّا وقتی نظری با مایه‌ی عناد از سوی صاحبش که لقب "دکتر" را یدک می‌کشد، راه به انجمنی ادبی می‌یابد، دیگر شخصی باقی نمی‌ماند. چه بسا خردمایه‌ای دیگر چون من بیاید و بخواند و به اعتبار لقب نویسنده، بی کنکاش و ژرف‌نگری، اگر هم به‌به و چه‌چه نکند، آن را درست بپندارد. من از این بیم‌ناکم که این سنگ بنای ناساز، عمارتی ناساز را در ذهن کسی بالا ببرد.آنچه در این مناقشه ما بر آن پای می‌فشردیم و همچنان هم برآنیم، اصول و قواعد مسلّمی است که هر تحصیل‌کرده‌ی فارسی‌دوستِ ادب‌پروری سزاوار است آنها را پیش چشم خود قرار دهد و آن گردش و دگرگونی‌ای که از آن سخن می‌رانید، لازمه‌ی هر زبانی است و ما در آن بحثی نداریم؛ امّا اینکه هر غلط‌‌گویی و غلط‌نویسی را به حساب دگرگونی و تحوّل زبان گذاشتن، مغالطه‌ای و تلاشی بی‌ثمر برای گریز از مناقشه و از میدان به در کردن مخالف، بیش نیست.اگر استدلال و برهانی دارید، بیاورید، وگرنه، پذیرش اشتباه بیش از آنکه باعث خردی صاحب رأی شود، شأن او را بالاتر می‌برد.
mehr
2015-07-13T18:38:34
جناب اخاذ درود بر شمامن چون از ارادتمندان جناب ترابی هستم نوشته های ایشان را میخوانم در نتیجه باید تقریرات جنابعالی راهم میخواندم تا به نظرات ایشان واقف شومچون به زبان عربی مسلط نیستم آنچه که عربیست فارسی مینویسم ، چنانچه مینویسم : سلام علیکم و نه السّلام علیکم ، و میدانم که بسیاری از لغات عربی را ما به معنا و حتی با تلفظ دیگری بکار میبریم ، لذا اجازه دهید ما هر زبانی را به میل خود فارسی بنویسیمما پایتخت فرانسه را ” پاریس“ مینویسیم و میگوییم ولی به زعم شما گویا باید ” پَری“ بخوانیم چنانکه فرانسویان میگویند و سین را تلفظ نمیکنندما فارسی زبانیم و بهتر آنکه ، هر زبان بیگانه ایی را فارسی میخوانیم و مینویسیماین مته به خشخاش گذاشتن شما بسیار ثقیل مینمایدگفت آسان گیر کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان….. ببخشید که مزاحم شدمبا درود به آقای دکتر ترابی و جنابعالیمهری
دکتر ترابی
2015-07-13T18:41:46
من که باشم که بخواهم کوشش بزرگان زبان و ادب پارسی را قدر نشناسم ، گمان نمی رود گفتگو از چند ترکیب عربی که در فرهنگ زنده یاد معین نیز در پایان جلد چهارم زیر عنوان ترکیبات خارجی آمده اند ، بی احترامی به بزرگان و بی توجهی به زبان فارسی باشد.جناب اخاذ ، من قدر و شان خویش میشناسم و هرگز زبان به ناسزا نمی آلایم.
اخّاذ المآخذ
2015-07-13T19:10:44
سلام؛جناب "mehr"!از آنجا که همان ابتدا فرمودید که از ارادت‌مندان جناب "دکتر ترابی" هستید، انتظار ندارم جانب مرا بگیرید و جانب ایشان را فروگذارید. امّا بنده پاسخ خودم را با استدلال به اصول مسلّم دستوری و نوشتاری که در هر کتاب دستورزبانی خواهید یافت، خدمت شما نیز ارایه می‌کنم.اگر به اوّلین نظر من توجّه کنید، می‌بینید که یک تعبیر عربی را اصلاح کرده‌ام، همین!هر چه پایین‌تر بیایید، نظرها بیشتر و بیشتر از موضوع اصلی، دور شده‌اند؛ چرا که یک اصلاحیّه‌ی ناقابل که هر صاحب عقل سلیمی آن را درست می‌داند، پذیرفته نشد.درباره‌ی مسایلی که شما مرقوم داشته‌اید، اینگونه پاسخ می‌دهم:اگر به نظرهای بنده توجّه کنید، بنده راجع به مسأله‌ی دگرگونی لغات هنگام ورود به زبان فارسی، موضعی نگرفتم و اذعان داشتم که واژگان و مفردات، آنجا که با نظام آوایی اهل زبان مقصد سازگار نباشند، ریخت خود را تغییر می‌دهند.مطلبی که بنده عرض کردم در مورد تعابیر و جملات است که مشخّصاً از زبان عربی وارد زبان ما می‌شوند.در مثالی که زده‌اید: "سلام علیکم"، در عربی هم همین تعبیر عیناً به کار می‌رود و اضافه‌ی "ال" به اوّل آن، الزامی نیست؛ پس ما یکی از دو تعبیر رایج در عربی را به کار می‌بریم و این درست است.سپس فرمودید: "میدانم که بسیاری از لغات عربی را ما به معنا و حتی با تلفظ دیگری بکار میبریم" چنانکه گفتم، در این مورد بحثی ندارم و اصلاً بنده حرفی در مورد دگرگونی معانی لغات بیگانه با ورود به زبان فارسی به میان نیاوردم!سپس فرمودید: "لذا اجازه دهید ما هر زبانی را به میل خود فارسی بنویسیم" بنده میل زبانی کسی را تعیین نمی‌کنم؛ من بر اساس قواعد دستوری، صحبت می‌کنم!آنجا که فرمودید: "ما پایتخت فرانسه را ” پاریس“ مینویسیم و میگوییم ولی به زعم شما گویا باید ” پَری“ بخوانیم چنانکه فرانسویان میگویند و سین را تلفظ نمیکنند" ظاهراً نظرهای بنده را کامل نخوانده‌اید. لطفاً به بالا مراجعه کنید. نوشته‌ام: "این نیز از بدیهیّات هر زبانی است که استعمال اهل زبان، معنی هر واژه را تعیین می‌کند".پس تا اینجا نقطه‌ی اختلافی نداریم!امّا من از شما یک سؤال دارم: شما ترجیح می‌دهید، جملات اصطلاحی عربی را (مانند: المعنی فی بطن الشاعر.) که به همین صورت و نه صورت دیگری در ادبیّات فارسی‌مان رایج شده‌اند، غلط بنویسید یا صحیح و اگر غلط نوشتید، آن را اصلاح کنید و اشتباه خود را بپذیرید یا با مغالطه و دور شدن از بحث و کلّی‌گویی، از قبول حقیقت بگریزید؟اگر پاسختان به این سؤال منفی است، نیازی به ذکر آن نیست.متشکّرم
mehr
2015-07-13T20:35:27
جناب اخاذ درود بر شماراست میگویید که به اصل زبان عربی مراجعه کرده ایدمن منکر نیستم ، ولی شما میگویید منِ فارسی زبان اگر جمله ای از زبان دیگر مینویسم باید به همان زبان اصلی باشد تا حرمت ادبیات را حفظ کنیممن میگویم ما آنچه که از زبانهای دیگر گرفته ایم به سلیقه ی خودمان تغییر میدهیم چون به مذاقمان خوشترست ، این نه تنها در زبان بلکه در همه ی شئون زندگی ما متداول است ، شاید به شیعه شدن ایرانیان بتوان اشاره کردسخن طولانی میشود اشاره به مغلطه من کردید ، شما که عربی تان عالیست بفرمایید آیا مغلطه ای در کار بوده یعنی شما را به غلط برده ام یا سخن شما را غلط گفته امصحبت شما درست است ولی مقصود من استقلال از زبانهای بیگانه استلغات عربی وارد زبان ما شده ولی دلیل نمیشود به ساز زبان آنها برقصیمما ساز خود میزنیم و این از شخصیت ایرانیست اگر اعراب سلام،علیکم بگویند مانند ما ، آنها نیز از دستور زبان خود سرپیچی کرده اندمن قبول دارم که این جمله با الف و لام در عربیستولی منِ فارسی زبان تغییرش میدهم به آنچه دلخواه من است چنانچه در مسائل دیگر که گفته شدمن ارادتمند جناب دکتر ترابی هستم نه به خاطر دکتر بودن ایشان و نه به خاطر آشنایی با ایشان ، که ایشان را در حاشیه ی تاریخ ما میشناسم فقط میبینم آنچه مینویسند از دیگران مؤدبانه تر ، منطقی تر و بدون توهین حتی به مخالفان نظراتشان است ببینید هنوز بحثی در نگرفته و اسائه ی ادبی به جنابعالی نشده ، شما شروع کرده اید به تند روی ما اینجاییم برای یادگیری نه چیز دیگریچنانکه از حضور آقای ترابی پوزش بخواهید به ” مغالطاتم “ با شما ادامه خواهم داد وگرنه جوابی نخواهید گرفتبا درودی دیگر مهری
دکتر ترابی
2015-07-13T22:31:50
مهر بانوی گرامی، راست می گویم ، خود را شایسته این همه مهربانی نمی دانم، سرفراز، تندرست و شادکام بوید مهر تابان . پیرامون آنچه جناب « اخاذ المآخد یا ماخذ » میفرمایند من با پوزش از درگاه ایشان تنها بدین نکته بسنده می کنم که زبان پارسی نیاز به دوستدارانی که در یک بند 25 26 واژه ای 19 کلمه عربی به کار می برند ندارد. دل قوی دار مهر بانو چه ؛بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند ....... و مایان تاحلقه پیر مغان در گوش داریم ، هرگزسر زلف سخن پارسی به دست دگران نخواهیم داد.
اخّاذ المآخذ
2015-07-12T16:10:49
سلام؛جناب "دکتر ترابی"! تعبیر عربی‌ای که نوشته‌اید، به این صورت درست است: "المعنی فی بطن الشاعر."
أخّاذ المآخذ
2015-11-26T22:57:31
جنابِ "تفکّر"!سلام؛گوشزدها و اشکال‌گیری‌های مرا به پای عربی‌زدگی و فارسی‌گریزیِِ من ننویسید. بنده هیچ یک از ادّعاهایی را که در نظرِ موقّرتان فرمودید، اشاعه نکردم و قبول ندارم.با اینکه دوباره‌گویی و بلکه چندبارگویی می‌شود، بازهم به عرض می‌رسانم:تمامِ حرفِ ما این است که جملات و تعبیرات - که اسناد دربردارند و به همان صورتی که در زبانِ متبوعشان هستند در زبانِ شیرین ما جا خوش کرده‌اند - حتّی‌المقدور بهتر است به همان‌سان نوشته شوند. آن مثالی هم که آوردم (سعدی علیه الرحمة) به همین صورت و نه صورتِ دیگری از گذشته تا امروز نزدِ نویسندگانمان، رایج و شایع است؛ امری دل‌بخواهی نیست که هر کس سازِ خودش را کوک کند و بنوازد؛ باید به‌قاعده بود و به قاعده احترام گذاشت.بنده از تنوینِ عربی سخنی نگفتم؛ "تنوین" یکی از نشانه‌های خطِّ عربی و همچنین فارسی است که در نوشتارِ بزرگانِ زبانِ فارسی به همین صورت پذیرفته شده و دستورنویسان هم آن را به همین صورت، امضا و تأیید کرده‌اند؛ وانگهی نوشتنِ "فعلاً" به گونه‌ی "فعلن" نه درست است و - نه به فرضِ درستی - دردی از زبانمان را درمان می‌کند و نه اصولاً نیازی به چنین کاری هست؛ بلکه این اقدام را می‌توان تلاشی بی‌ثمر برای عربی‌زدایی از زبانِ فارسی دانست. توصیه‌ام به شما این است که در قدمِ اوّل برای پالایشِ زبانی، سعی کنید واژگانِ پارسیِ بیشتری بیاموزید و جایگزینِ خیلِ گسترده‌ی واژگانِ عربی‌تبارِ دیدگاه‌هایتان کنید و دست از سرِ این "تنوینِ" بی‌آزار بردارید که فقط بر سر هم‌پالکی‌های عربش وارد می‌شود و کاری به پارسی ندارد؛ شما اگر از واژگان پارسی یا معادلِ بی‌تنوینِ قیود، استفاده کنید، دیگر تنوینی باقی نمی‎ماند که بخواهید با اظهارِ "نون"ـش، فلسفه‌ی وجودی‌اش را کُن‌فیکون کنید.آن جمله‌ای که از دیدگاه‌های من برداشته و چسبانده‌اید، مربوط به همین تعابیر و جملات یا عباراتی است که اسناد و نسبتی دربردارند و حقیر اصلاً بحثی از واژگان و مفردات، به میان نیاوردم. شما نیز همان تصوّری را داشتید که جناب "mehr" (در نمونه‌ای که آوردند: Paris با تلفّظ "پَغی"!) مطرح کردند و بنده آن را به کلّی تکذیب کرده، این امر را به شمّ و عرفِ زبانیِ فارسی‌زبانان و دستگاه آوایی‌شان، وابسته دانستم.دستِ آخر فرموده‌اید: "اگر به آقای اخّاذ المآخذ اختیار بدهند، شاید دوست داشته باشند بجای کلمه «عکس»‌ از کلمه « العکس » استفاده شود."عرض می‌شود: بنده هیچگاه از روی "دوست‌داشت" و "دل‌بخواه" چیزی را نگفتم، هر چه بیان شد، مطابق با دستورِ خطِّ فارسی و نظرهای محترمِ دستورنویسان بوده است؛ اگر دیدگاه‌های مرا نمی‌پذیرید، مآلاً دیدگاه‌های متخصّصانِ این زبان را زیر سؤال برده‌اید.بیشتر تفکّر کنید جنابِ "تفکّر" که بنده هم چون شما فارسی‌زبان و فارسی‌نویسم و با اینکه در رشته‌ی زبان و ادبِ عربی شاگردی می‌کنم، آرزویم این است که دمی پای کلاسهای سه‌شنبه‌گاهی استادِ مسلّمْ شفیعیِ‌کدکنی بنشینم (افسوس که یا دیر می‌رسم یا از فرطِ ازدحام، جا نیست!) این را هم بدانید که بنده شاید عربی‌دوست باشم، امّا عربی‌نما نیستم و قصدی برای اظهارِ فضل ندارم.راستی، آن مثالی هم که از زبان فرانسه آورده‌اید (فاکتولته)، به این صورت صحیح است: "فاکولته" (Faculté) (=دانشکده).روزگارتان خوش...
محدث
2015-11-16T22:19:59
شکوهی جانتا جایی که خاطر ضعیف بنده یاری می کند مرحوم عرفی هم روزگار مرحوم حافظ نیست. عرفی در سال 999 ق کشته می شود و رحلت حافظ نازنین، می گویند 791 است. از حیث تقسیم بندی هم عرفی در زمان مکتب وقوع بوده و با تسامح، از بنیان گذاران طرز نو(سبک هندی-اصفهانی) است و حافظ در مکتب عراق است. اما عرفی متاثر و شیفته حافظ است و آخرش اینکه تشکر از شعری که مرقوم فرمودید.
محدث
2015-11-16T22:24:03
شاید رندتر دکتر ترابی؟به نظر قاصر حقیر، حتما و صدها مراتب رندتر است حافظ از سعدی.درباره ی نظرات رد و بدل شده مییان شما و آقای اخاذ مخاذ، به نظر بنده ی هیچ مدان، حق با این اخاذ است. البته یکی از نظراتشان کمی لحنش ناجور شد ولی مجموعا ایشان مستدل تر و مطابق نظرات متخصصین ادبیات حرف می زدند. البته دکتر ترابی عزیز هم از گنج های تاریخ ما است و من اگر جای ایشان بودم همان اول کوتاه می آمدم. اگر چه همان کوتاه نیامدن، اطلاعات زیر صفر ما را زیادتر کرد. تشکر دکتر و تشکر آقای اخاذ و الباقی نظر دهندگان.
محدث
2015-11-16T22:25:52
راستی من از چیزهایی که خیلی توی اشعار حافظ عزیز تر از دل و جان! دهنم رو مشغول می کنه و برام جذابه بحث همت و ادبه.هر کسی همت و ادب داشته باشه دیگه هیچی نداشته بسشه. والله!
محدث
2015-11-16T22:31:48
توی چهارمقاله ی عروضی وقتی از مرحوم خیام صحبت می کنه و اون از اینده خبر می ده که قبر فلان و بهمان میشه آیا میشه مثل اون بگیم حافظ هم که فرموده: زیارتگه رندان جهان.... از آینده خبر داده و به واقع هم پیوسته؟قبر حافظ قبل از اینکه بنای فعلی براش ساخته بشه طبق اطلاعات ناقص بنده از تاریخ و سفرنامه ها، مث زیارتگاه امازاده های محترم ما بوده. یعتی گنبد و ضریح داشته ...اول صفویه بعضی کج سلیقه ها می خواستن مزار حافظ رو تخریب کنن که روح عظیم حافظ با مدد اشعارش نمی زاره!زمان ناصرالدین شاه و اوایل عصر مظفری، چند بار می خواستم قبر رو خراب کنن و بنای جدید بسازن یکی بوده به اسم ملا علی اکبر فال اسیری اجازه نمی داده و خودش چند بار مزار حافظرو خراب می کنه. چون عاشق حافظ بوده و قبرش هم الان کنار حافظه. سال 1320 ق هم فوت می کنه و داماد میرزای شیرازی-رهبر نهضت تبناکو- بوده. تخریب به خاطر این بوده تا درباری ها دخالتی تو قضیه نداشته باشن و خودش هم هر بار زیارتگاه حافظ رو با ضریح و قبه و بارگاه می ساخته. متاسفانه معنویت ظاهری قبر حافظ تو 70-80 سال اخیر کم شده ولی مهم اینه که داستان زیارت رندها از زیارتگاه حافظ، فقط وابسته به اون سنگ و منگ نیست.... و طلب همت از کوچه ایه که سر می شکند دیوارش!انتهای نظر الکی من.
اخّاذ المآخذ
2015-10-13T21:42:59
سلام به برادر عزیزم، "ناباور"!اگر ناراحت نمی‌شوید، شکل درست چیزی که نوشته‌اید، اینگونه است:"شیئان عجیبان هما أبرد من یخّشیخ یتصبّی و صبیّ یتشیّخ(دو چیز شگفت‌انگیز هستند که از یخ سردترند؛ پیرمردی که رفتاری کودکانه دارد و کودکی که رفتار پیران!)کام‌یاب باشید
تفکر
2015-11-15T03:14:16
آقای «اخّاذ المآخذ» می نویسد: . «منطقی‌تر و درست‌ تر این است که بتمامه مطابق با قواعد زبان متبوعش نوشته شود؛ چنانکه می‌نویسیم: “سعدی علیه الرحمة” نه “سعدی علیه رحمه” یا می‌نویسیم: “قدّس سرّه الشریف” نه “قدّس سرّه شریف”.» ... یعنی که اگر کسی به «قواعد زبان متبوعش» به قول ایشان... آگاهی نداشته باشد، نباید بنویسد! یا برای استفاده از یک لغت عربی در فارسی، بایستی که کل قواعد زبان عربی را یاد بگیریم تا اینکه بقول ایشان درست بنویسیم..از اسم ایشان چنین بر می آید که بطور شدیدی عربی دوست و عربی نما هستند. .برای من بسیار خوانا تر و گویا تر است که بجای نوشتن «فعلاً» آنرا بصورت «فعلن» بنویسم.ما در فارسی نویسی علامت تنوین « ً » عربی نداریم و «فعلا»‌ را هم که بدون تنوین بنویسیم بصورت « فعل آ » خوانده می شود. در فارسی نویسی « ه »‌ با دو نقطه نداریم که بنویسیم :‌ علیه الرحمة بلکه نوشته می شود: علیه رحمه ... در طول سال های سال دیده ام که آنان که به زبان عربی آشنائی دارند سعی می کنند از لغت های عربی برای اظهار فضل و معلومات استفاده کنند، ولی وقتی یک نویسنده ای که به زبان فرانسه تسلط دارد می نویسد « فاکتولته » داد و هوارشان به آسمان می رود که آی زبان فارسی را خراب کردند... پس بایستی سعی کرد که به فارسی نوشت. زبان عربی برای فارسی زبانان یک زبان خارجی است، اگرچه در طول زمان به هر علتی... لغت های بسیاری در زبان فارسی هستند که عربی هستند و یا ریشه عربی دارند. اگر به آقای اخّاذ المآخذ اختیار بدهند، شاید دوست داشته باشند بجای کلمه «عکس»‌ از کلمه « العکس » استفاده شود، ولی این روش نوشتن و خواندن مورد پسند فارسی زبانان نیست.
دکتر ترابی
2014-12-12T19:06:03
« روزگار غریبی است دوستان»« فیلتر شکن را بسته و خمار شکن را گشاده اند»روزگار غریبی است......
امیرعلی
2015-06-01T20:32:33
ولی به گمان این حقیر غرض فیلتر حاشیه هاست!!
جهان
2016-10-08T08:21:04
سلامقرار بر این است که در حاشیه به شعر بپردازیم ولی از حاشیه رانده شدیم.پیشنهاد میکنم کل مطالب حاشیه این غزل پاک شودتا از نو مطالب مرتبط با شعر توسط عزیزان نگاشته شودسپاسگزازم
مهناز ، س
2016-10-08T11:05:08
جهان خان گرامی چرا پاک شود ؟ ازین مناظره بسیار آموختیم . من هم با نوشتن ” المعنا فی بطن شاعر “ موافقم چون شین شاعر مشدد است و تلفظ نمی شود و در فارسی لازم به نوشتن الف و لام نیست مگر زمانی که الف و لام خوانده شود ، مثل: المعنا . ولی چه زیباست : مانا در نهان سرایندهمانا باشی
حسین علی اکبری هره دشت
2016-11-09T10:42:38
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروزتا دگر خون که از دیده روان خواهد بودکیست که این دیده را در طلب ترک عاشق کش مست پرخون نخواهد؟من از این مناظره ی (پرخون) علمی بهره ی فراوان بردم و حیف است که پاک شود. به نظر حقیر شاید بتوان ریشه ی تلاش ما ایرانی ها را برای پالودن زبان از واژه ها و ترکیبات بیگانه بیشتر در فرهنگ غالب حدود نیم قرن گذشته جستجو کرد، در گفتمان «دیگری» یعنی «دشمن» و فتنه جو و متخاصم. درستی و نادرستی این نگرش فرهنگی را زمان به اثبات خواهد رساند و نمی توان آنرا به صورت کلی تایید یا نفی کرد. اما در هر حال در طول تاریخ طولانی کشور ما، این سرزمین همواره دستخوش تهاجم ها و اشغالگریها بوده و به همین سبب در تقابل با آن، فرهنگی شکل گرفته است که حضور دیگری را چه در شکل فیزیکی و چه در شکل نشانه ای آن مثلا زبان بر نمی تابد و یا از آن بیمناک است. مطالعه ی این بیم و هراس در ارتباط با زبان پارسی می تواند بسیار مفید و آموزنده باشد که در توان حقیر نیست و متخصص فن لازم دارد. امید که سخن به بیراهه نبرده باشم. اگر هم اینگونه است مشتاقم اصلاحم بفرمایید.بدرود پاینده باشید و سرفراز
سیدعلی ساقی
2016-11-14T20:31:21
تازمیخانه و می نام ونشان خواهد بودســــر ما خاک ره پـیر مغان خواهد بودتا آن زمان که نام و نشانی از عشق ومستی و بیخودی ومِیِ محبّت هست ، سرِما بر آستانِ مرشدِ کامل که واسطه‌یِ فیض الهیست خواهدبود."میخانه"درشعرِ حافظ درمقابلِ عبادتگاههایی مانندِ مسجد وخانگاه وکلیساو....که درآنجاهااحتمالِ تظاهر وریاکاری متصّوراست قراردارد. میخانه میعادگاهِ عاشقانِ محبوبِ ازلی ومستانِ عشق ومحبّتِ معشوقِ بی همتاست. خاک ره بودن : کنایه از تواضع و فروتنی و خشوع است مُغ:مردِ روحانیِ زرتشتی،پیشوایِ مذهبیِ زرتشتی، مغان جمعِ مغ است.پیرِمغان: مرشد و عارفِ کامل وراهنمایِ خیالیِ حافظ ،باتوّجه به معنایِ لغویِ مغان،منظورازپیرمغان می تواند خودِ "زرتشت" باشد.ضمنِ آنکه حافظ ارادتِ ویژه به آن حضرت داشته وهمواره ازاوبه نیکی یادکرده است....... ازآن به دیرِمغانم عزیز می دارندکه آتشی که نمیردهمیشه دردلِ ماست.البته روشن است که با استنادبه چندبیت شعر،نمی توان مذهبِ یک شاعربزرگ مانندِحافظ راکه درآزاداندیشی درچارچوبِ هیچ مرز ومذهبی نمی گنجدتشخیص داد.لیکن بااستنادبه غزلها وابیات تاحدودی می توان به علایق وپسندهایِ شاعرپی برد.به باغ تازه کن آیینِ دینِ زرتشتیکنون که لاله برافروخت آتشِ نمرود حلقه‌یِ پـیرِ مغان از اَزلم در گوش استبر همانیم که بودیم و همان خواهد بودحلقه در گوش بودن : کنایه از مطیع و فرمانبردار بودن است.ازازل مطیع و فرمانبردار پیرِ مغان بوده‌ایم(می توانداشاره به دورانِ حاکمیّتِ مذهبِ زرتشت باشد) وتا همیشه نیزبر این پیمانِ اطاعت پایدارخواهیم ماند.مریدِپیرِمغانم زمن مرنج ای شیخچراکه وعده توکردیُّ اوبجاآورد.شیخ وعده می دهد که درروزِ قیامت،پاداشِ نیکوکاران بهشتیست که درآن نهرهایِ شراب جاریست. امّادرمذهبِ زرتشت،نوشیدنِ شراب در همین دنیامجاز است.پس آنچه راکه شیخ وعده می دهد(نسیه)پیرمغان به جامی آورد(نقد)بر سر تربت ما چون گذری همّت خـواهکه زیارتـگه رنـدا ن جـهـان خواهـد بـــودتربت : خاک ، گور همّت : ریشه‌ی فارسی دارد ، در اوستا "هوماتا " به معنیِ نیک سرشتی و نیک اندیشی است. همّت خواستن : نهایتِ آرزو و کمالِ مطلوب را طلب کردن رندان : عاشقان و عارفانِ پاکباز ، رند از برساخته های ذهنِ خلاّقِ حافظ است.هنگامی که به کنارِآرامگاهِ ما می‌آیی از ما توّجه و عنایاتِ درونی بخواه وآرزوهایت راطلب کن،چرا که این خاک(مزار)، روزی قبله‌یِ حاجات نیازمندان عاشق وزیارتگاهِ عارفانِ وارسته خواهد بود.الحق که پیش بینیِ آن عزیز به حق وبه جابوده است.به راهِ میکده حافظ خوش ازجهان رفتیدعایِ اهلِ دلت باد مونسِ دل پاکبرو ای زاهدِ خودبین ؛ که ز چشمِ من و تـورازِ این پـرده نهان است و نهان خواهـد بـودخطاب به زاهد که ادّعایِ کشف مجهولاتِ هستی را دارد می فرماید : ای زاهدِ متکبّر و مغرور ؛ ادّعایِ واهی وپوچ نداشته باش، زیرا اسرار نهان هستی را هیچ کس تا کنون کشف نکرده و نخواهد کرد. حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا راتُـرکِ عاشق کُش من مست برون رفت امروزتا دگر خون کـه از دیـده روان خواهـد بـود ؟!!تُرک : معشوق زیبا روی و تندوچابکیارشهرآشوبِ زیبا رویِ من که ازریختنِ خون عاشق نیزهیچ اِبایی ندارد، امروز مست از خانه بیرون رفته است ، تا ببینیم که چه کسی را به عشقِ خود مبتلا می سازد و خون از دیدگا‌نش روان می نماید.دلم زِنرگسِ ساقی امان نخواست به جانچراکه شیوه یِ آن تُرکِ دل سیه دانست."تُرکِ دل سیه" گرچه ایهام داردومعنیِ "یارِسیاه دل وبددل نیز ازدرونِ آن بگوش می رسد،لیکن باتوّجه به مصرعِ اول،منظور از"تُرکِ سیاه دل"چشمِ محبوب است که میانِ آن(مردمک)سیاه می باشد.ضمنِ آنکه حافظ عاشقی نیست که به معشوقِ خویش نسبتِ سیه دلی بدهد.چشمم آن دم که ز شوق تـو نهـد سر به لحدتا دم صبح قیامت نگـران خواهـد بـودلحد : قبر "نگران" ایهام دارد : 1- در حال نگاه کردن 2- مضطرب ، پریشان آن هنگامِ که،از شوقِ تو می میرم وچشم ازجهان فرومی بندم، چشمانم تا روزِ قیامت به امیدِ دیدارِ تو باز خواهد ماند.تاروز قیامت دراضطرابِ دیدارِتو پریشان حال خواهم بود.سُویدایِ دلِ من تاقیامتمبادازشوق وسودایِ توخالیسُویدا : دانه یِ سیاه - نقطه یِ سیاهِ دل –دانه یِ دلبختِ حافـظ گر از این گونه مـدد خواهـد کردزلفِ معشوقه به دست دگران خواهـدبـودشاعربه طنز ازشانس و اقبالِ نامساعدِ خود گلایه می‌کند : اگرقرارباشد بخت به همین گونه مساعدتِ اندک کفایت کرده وبه همین منوال ادامه دهد،قطعِ یقین حافظ به مرادِ خود نخواهد رسید و سعادتِ وصالِ معشوقه، نصیبِ دیگران خواهدشد.خیالِ چنبرِ زلفش فریبت می دهدحافظنگرتاحلقه یِ اقبال ناممکن نگردانی چنبر:حلقه- دایره وار-هرچیزِ حلقوی
جمشید پیمان
2016-02-09T00:21:28
شور بختانه این غزل بالا بلند و پر مایه ی حافظ در پیچ و خم بگو مگو ها بر سر درست و نادرست بودن " المعنی فی بطن شاعر" و " المعنی فی بطن الشاعر"، سرگردان و ستمدیده گشته است. آهنگ آن ندارم که به این درگیری بیفزایم. تنها می خواهم به نکته ای بایسته بپردازم: واژه ها بر پایه نیاز و باستگی های گوناگون از زبانی به زبان دیگر می روند و از این جا به جائی و آمد و شد هم گریزی نیست. پرسش این است که آیا همراه با آمدن یک واژه بیگانه به یک زبان باید کاربردش در بند (جمله)و سازه زبان ، بر بنیاد دستور زبان آن واژه باشد یا برای کابردش باید از دستور زبانی که واژه را پذیرفته است بهره برد. هیچ واژه ی بیگانه ای را در زبان عربی نمی یابید که کاربردش وابسته به دستور زبانی جز عربی باشد. در برابرش شوربختانه در زبان پارسی یا فارسی ( عجم زنده کردم بدین پارسی، نه فارسی) پاره ای واژگان عربی را با دستور زبان عربی راه داده اند و آن را فراوان بکار گرفته اند . برای نمونه: در دستور زبان فارسی نشانه فزونی( جمع) آن و ها است. دستور زبان فارسی شیوه ای به نام جمع مکسر یا جمع با ات و یا جمع با ین ندارد. فراوان می بینیم الزامات، افتخارات، مجاهدین، غائبین، عجایب، مدارس و .... . در فارسی تنوین نداریم مثلا، مرتبا، متعاقبا. .... خنده دارتر هنگامی است که گاهی واژه های از بن فارسی را هم در بند چنین بی بندو باری گرفتار می سازیم : آزمایشات، ترشی ـ ج ـ ات، شمیرانات، گاها، .... چنین می اندیشم و باور دارم که اینگونه شلختگی ها برایندی جز سست کردن بیشتر بنیان های زبان فارسی بسود زبان عربی ندارد. زنده یاد محمد معین ، و دیگر استادان زبان فارسی و نگارندگان فرهنگ واژگان در پیش در آمد کارشان این ها را گوشزد کرده اند. و پارسی( فارسی) زبانان را از افتادن در چنبر چنین شیوه های ناسزا، پرهیز داده اند.
محسن
2012-01-15T14:20:32
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کردزلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
ملیحه رجایی
2011-01-04T16:09:42
نام و نشان = اسم و رسم ، اثرسَر = سَر ارادت پیر مغان = مرشدحلقه = حلقه بندگیازل = آغاز ، نخست برهمانیم = برهمان پیمان وعهد هستیم تُربَت = خاک ، قبرهمت = توجه باطنی ، استمدادرندان جهان = وارستگان و آزاد گان گیتیبرو = دور شولََحَد = گور ، قبرمدد = یاری زلف معشوقه = گیسوی یارمعنی بیت 1: تا آن زمان که از بزم روحانی و باده معرفت درجهان اسم و رسمی باشد، سر ارادت برآستان مرشد روشن دل خواهیم نهاد.معنی بیت 2: حلقه بندگی پیر عارفان از روز نخست در گوش من می باشد پس ما بر همان عهد و پیمان که بودیم، پایدار خواهیم ماند.معنی بیت 3: چون به کنار آرامگاه ما آمدی نظر عنایتی از ما بطلب و توجه باطنی از ما بجوی چه این خاک پاک زیارتگاه و قبله حاجات آزادگان وارسته جهان خواهد بود.
شکوهی
2014-01-19T23:56:49
عرفی شیرازی هم روزگار حافظ هم چنین غزلی دارد:تا قدم بر اثر نام و نشان خواهد بودگوشهٔ دامن ما وقف میان خواهد بودمی نمودند ملایک به ازل عشق به همکاین گهر دست زد بی بصران خواهد بودگر شود کون و مکان زیر و زبر در ره عشقصورت ناصیه بر خاک عیان خواهد بودجز به بازار قیامت ، دل پرخون، زنهارمفروشید که این جنس گران خواهد بوددیده بی نور شد ازگریه، خدایا به ازلگفته بودی که به جایی نگران خواهد بوددلم آخر به تماشاگه دیدار آوردتا کی این آئینه در آئینه دان خواهد بوددست فرسوده شود آخر و گمنام شوممن گرفتم هنرت نقد روان خواهد بودبه سرانجام جم و کی چه نهم بیهده گوشکمترین بازی افلاک همان خواهد بودعرفی از پیر مغان دست نداری هر چندبر دلت بستن زنار گران خواهد بود
دکتر ترابی
2014-01-09T23:28:26
بیهوده نیست که می گویند المعنا فی بطن شاعر!خواجه دربیت چهارم می فرماید راز این پرده نهان است ....و در بیت پس از آن ،خود راز آشکار میکند و فریاد بر می آورد که ترک عاشق کش مست رو به شهر نهاده است تا خون از دیدگان روان کند و ای بسا که زلفش به دست اغیار افتد. به هر حال همشهری سعدی است و شاید رند تر از شیخ.امید که گستاخی من بخشوده شود.
برگ بی برگی
2020-07-02T17:08:04
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بودسر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود با توجه به ابیاتِ بعدی غزل منظور از میخانه در اینجا نیز میخانه عشق و می میِ معرفت است که بدون شک تا ابدیت نام و نشانش برجا خواهد بود، نه حوادثِ تاریخی و نه هر اتفاقِ بیرونیِ دیگر نخواهند توانست نام و نشانیِ میخانه را از خاطرِ انسان محو کنند زیرا خمیر مایه او از جنسِ می است و باشندگانِ عالمِ قدس گِلِ او را با پیمانه سرشتند، پس‌حافظ نتیجه گیری می کند که تا جهان پابرجاست آن میخانه و می از خاطرِ انسان زدوده نخواهد شد، حتماََ اینگونه است که احتمالن مدتی آن را فراموش کند اما بدلیلِ ذات و سرشتی که دارد پس از سرگشتگی هایِ بسیار سرانجام درخواهد یافت که جز آن میخانه و شرابی که در الست نوشیده است پناه و مأمنی وجود ندارد، در مصراع دوم پیرِ مغان استعاره از انسانهایِ کاملی همچون مولانا و عطار و دیگر بزرگان یا اولیا است که با خداوند یکی شده و به وحدت رسیده باشند، پس انسانهایِ عاشق و سالک نیز از خاکِ راه و طیِ طریقتی که پیرِ مغان نشان می دهد سر بر نمی دارند تا به میکده و شرابِ عشق دست یابند.حلقه پیر مغان از ازلم در گوش استبر همانیم که بودیم و همان خواهد بود پیرِ مغان در این بیت استعاره از خداوند یا زندگی ست که پیر و قدیم است و با گرفتنِ اقرار به ربوبیتِ خود حلقه بندگی در گوشِ انسان نموده است، کنایه از پیمان الست و عهد بین انسان و خدا که در آنجا انسان به وحدت وجود اقرار کرده و در عینِ غلامی به هم جنس بودن با حضرت معشوق صحه گذاشت. ازل زمان بی زمانی و بر اساس داستان قرآن و سایر ادیان روز خلقت انسان و عهد و پیمانی ست که خداوند از انسان گرفت و حافظ میفرماید که او بر همان پیمان وفادار بوده و خواهد بود و این تعهد به عهد شامل همه انسانها میباشد ." بر همانیم" یعنی که انسان حق بی وفایی ندارد و باید بر همان عهد بماند و پابر جا باشد.بر سر تربت ما چون گذری همت خواهکه زیارتگه رندان جهان خواهد بوداین بیت یک معنای ظاهری و مشخص و واضح داشته و همچنین معنای نهفته دیگر در بطن آن .همت خواستن یعنی که برای کار بر روی خود طلب همت کن و بزرگان هم تنها با اهتمام به قرب خدا و حضور رسیدند و نه دفعتن و با لمس مکانی خاص. همه زایران تربت حافظ رند نیستند و بسیاری به منظور ارج نهادن به جایگاه ادبی حافظ بر سر مزار او میروند یا صرفاً برای گرفتن عکس یادگاری ، پس بایستی معنای ژرف و بزرگتری را فرآی معنای ظاهر آن جستجو کرد.برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و توراز این پرده نهان است و نهان خواهد بودزاهد خود بین نماد انسانِ دارای خویشتنِ کاذب ذهنی ست که تنها خود کاذب و باورهایش را می بیند و اصل میداند، رمز و راز هایِ پرده هستی و چراییِ خلق و سپس حضورِ انسان در این جهان بر کسی آشکار نیست وحافظ میفرماید زاهدی که فقط زهدِ خود و باورهایش را می بیند راز و رمزهای هستی را نمی بیند چون فاقد چشم بصیرت زندگی ست و تنها به ظواهرِ دین و داستان‌های ذکر شده در ادیان بسنده میکند و حتی به تأویلِ این داستان‌ها نمی‌پردازد، اما نه تنها زاهد که حتی او و عارفان و بزرگانی که با چشمِ زندگی به جهان می نگرند نیز بطورِ دقیق و قطعی از چند و چونیِ رازهایِ این پرده آگاه نیستند، پس‌بهتر است زاهد به دنبالِ کارِ خود برود که همانا ادعایِ فضل و همه چیز دانی ست و اجازه دهد بزرگانی چون حافظ محققانه سعی در رمز گشایی از این پرده راز آلود نمایند. ترک عاشق کش من مست برون رفت امروزتا دگر خون که از دیده روان خواهد بودترک سمبل و نماد زیبایی ست و غارتگری و در اینجا استعاره از حضرت معشوق ، پس حافظ میفرماید امروز (هر لحظه ) زندگی یا حضرت معشوق ، مست و بدون توجه به چیزهای بیرونی که بیشتر انسانها را گرفتار کرده است، در  پی انسانهایی ست که از این چیزهای دنیوی و ذهنی رها شده و دردهای هشیارانه به منظور رهایی چیزها مانند خون از دیدگان آنها جاری شده است، روان شدن خون را حافظ برای بیان رضایت کامل سالکِ عاشق به منظور گذشتن از چیزهای مادی جهان و زدودن دردها بکار برده است، پس‌ از جاری شدنِ خونِ خویشتنِ کاذب و توهمیِ عاشق است که پرده هایِ پندار نیز از برابرِ چشمانِ عاشقانی چون حافظ کنار خواهند رفت و تا اندازه ای به رموزِ هستی پی‌خواهند برد.چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحدتا دم صبح قیامت نگران خواهد بودسر به لحد گذاشتن نشانه و استعاره از تسلیم محض در پیشگاه حضرت معشوق است و صبح قیامت استعاره ای از قائم شدن ذات و هشیاری اصیل انسان بر روی هشیاری ذهنی میباشد و این را قیامت انسان در این جهان و در حالی که در فرم بسر میبرد دانسته اند و حافظ میفرماید انسانی که از درد فراق میسوزد از شوق رسیدن به اصل خدایی خود از زمان تسلیم شدن تا زمان زنده شدن به او نگران است و این نگرانی میتواند در موارد متعددی از جمله در راه ماندن و گاه نیز مایوس شدن از دیدار حضرت دوست باشد .بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کردزلف معشوقه به دست دگران خواهد بود  زلف زیبا رویان پوشاننده روی و یا پیشانی آنان است که استعاره از وسعت و بینهایتِ حضرت دوست میباشد و با دنبال کردن زلف است که انسان سرانجام می تواند به مقام دیدار و حضور نائل گردد، جایگاهی که بزرگانی مانند حافظ و مولانا و فردوسی به آن دست یافتند اما حافظ رندانه و فروتنانه و با طنزی ظریف به امدادهایِ بختِ خود برای دستیابی به زلف تردید می کند در حالیکه بیانِ جهان بینی و آموزه هایِ او می تواند راهگشایِ دیگران برای در دست گرفتنِ سرِ زلفِ معشوق باشد.
..
2020-07-02T17:32:51
درود برگ بی‌برگی عزیز و بزرگواربا توجه به شور و اشتیاق و همتی که در شما وجود دارد، دوستانه پیشنهاد دارم افکارتان را (بدون اینکه نیاز باشد آنها را به اشعار و اندیشه‌های حافظ و .. نسبت دهید)، جداگانه تحریر و چاپ فرمائید..
احمد
2020-10-11T01:58:03
خواهشمندم اگر مفهوم کلمه ها رو نمیدونین پاسخ اشتباه ننویسیم همچون کلمه پیر مغان که نوشتند مرشد اما مغان بزرگان راه زردشت بودند که مرتبه بالای عرفان و معنوی و نیز علوم زمان همچون حکیمان(حکیم به کسی میگفتند که تمامی علوم زمان خود را در والاترین مرتبه بهره جسته بودند)را دارا بودند با سپاس بی کران
مهدی مقدم
2020-11-03T09:40:08
این شعر رو محمد معتمدی در اپرای حافظ به صورت آواز خوانده است
حفیظ احمدی
2020-09-20T15:44:20
با شلام و خسته نباشید!بنده سالها پیش زمانی که شاگرد ابتدایی مکتب (مدرسه) بودم، نسخه ای از دیوان خواجه شیراز به دستم رسید.در آن نسخه نیز این شعر لسان الغیب بود که من آنرا چندبار خواندم و ختا میتوانم بگویم حفظ کردم. یک مصراع این شعر چنین بود: بر زمینی که نشان کف پای تو بود سالها سجده صاحبنظران خواهد بود".بعد از آن هرگز و در هیچ نسخه ای این مصراع را ندیدم. نمیدانم چرا آنرا حذف کرده اند.با احترامحفیظ از افغانستان
ذکرالله "مجددی"
2017-06-28T04:16:57
هوالله عالیجنابان آقای أخّاذ المآخذ و آقای دکتور ترابی و همه بزرگواران أین بحث علمی ،پژوهشی و آموزنده ،سلام ورحمت حق تعالی بر شما باد!این حقیر فقیر حقا إز بحث و ارایه نظریات و دلائل شما استادان گرانقدر استفاده و بردم و یقیناً مستفید شدم بناً إز این بابت سپاسگذارم . ولی تاجائیکه بنده إز این بحث و مباحثه علمی شما حضرات گرامی فهمیدم آن این است که : جناب آقای أخّاذ المآخذ با ارایه نظریات علمی ،تحقیقی وقناعت بخش شان در جانب "حق "اند و شما جناب دکتور ترابی و دوستان همفکرتان در جانب "خطا "زیرا از دلائل و سخنان شما بوی لجاجت ، تعصب قومی نژادی و بدتر إز همه افسار گسیختگی در علم زبان شناسی چیزی دیگری به مشام نمی آید البته باعرض معذرت فراوان از شما فرهیخته گان. والسلام ‎تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود‎سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بودسر ما خاک ره پاکان و راستگویان خواهد بود .
حمید رضا۴
2017-06-28T09:29:25
جناب ذکرالله "مجددی" ،پاسداری از هویت ملی با لجاجت ، تعصب قومی نژادی و افسار گسیختگی در علم زبان شناسی تفاوت دارد.همه ما، ملتهای عرب در همسایگی مان را دوست داریم و خواستدار خوشبختی و سعادت برایشان هستیم.واقعیت این است که پس از تصرف ایران توسط اعراب، ایرانیان برای از دست ندادن هویت (آنگونه که تمدن مصر هویتش را از دست داد)، شروع به سرکشی از قوانین و کلافه کردن متجاوزین کردند. تا آن حد که حتی دین و نماز و اذان خود را تغییر دادند تا بیگانه این پیام را بگیرد که "هرگز آنگونه که شما می خواهید ما باشیم، نخواهیم شد".این روش در فرهنگ ما نهادینه شده و هرچه از عرب باقی مانده، آنرا تغییر داده ایم.نخستین پاسخ جناب دکتر ترابی ارجمند که "من مردی پارسی نویسم ، مرا با عربی نویسی چه کار؟" می باید پایان آن گفتگو می بود.امیدوارم در آینده فرصتی پیش آید تا زبان شیرین عربی را بیاموزم. بی گمان با شما و عالجناب آقای أخّاذ المآخذ برای گرفتن کمک تماس خواهم گرفت.
nabavar
2017-06-28T10:23:56
جناب حمید رضا 4 گرامیخوش گفتیددوستی نوشت : ما آنچه که از زبانهای دیگر گرفته ایم به سلیقه ی خودمان تغییر میدهیم چون به مذاقمان خوشترست ، این نه تنها در زبان بلکه در همه ی شئون زندگی ما متداول است ، شاید به شیعه شدن ایرانیان بتوان اشاره کرد .آری به مذاق ما خوشترست
حمید رضا۴
2017-06-29T00:48:22
جناب حسین 2 عزیز،همانگونه است که فرمودید. منظور من نیز از تغییر دین و نماز و اذان، شیعه شدن ایرانیان بود که شما به درستی بیانش کردید.و باز درست گفتید. شاید پس از تصرف، ایرانیان چند قرنی مقاومت و سرکشی کردند، اما امروزه هر چیزی که از خارج میگیریم و تغییر میدهیم از این روست که به مذاق ما خوشترست. با سپاس
تماشاگه راز
2018-09-05T15:50:13
معانی لغات غزل (205)خاک ره:خاک راه ، به مانند خاک راه، پست وناچیز مانند خاک زیر پا.حلقه: هر چیز مدور به شکل دایره اعم از ازآهن ونقره و فلزات دیگر ، طوق ، دایره مردم که به صورت مدور مجتمع شده باشندو نام طوق و گردنبد حیوانات.حلقه در گوش:کنایه از فرمانبرداری و بندگی و چاکری.همت خواه: غایت و کماتل آرزوهایت را در خواست کن.خود بین: خودخواه مو مغرور ومتکبر.ترک: تُرکنژاد ، کنایه از معشوق و محبوب .لحد:خاک گور.نگران:در حال نگریستن ، چشم انتظار، مردد و امیدوار ، مضطرب.معانی ابیات غزل(205)(1)تا آن زمان که از می و میخانه اثر ونشانه یی برجاست ، سر خاکسار ما به مانند خاک راه ، زیر پای پیر میکده جای خواهد داشت.(2) از روز ازل حلقه ارادت وبندگی پیر میخانه را در گوش خود دارم . ما بر همان قول و قراری که از روز ازل نهاده ایم بر قرار و بر همان خواهیم بود.(3) آنگاه که گذارت بر خاک آرامگاه ما فاقد کمال آرزوهایت را در خواست کن زیرا تربت ما زیارتگاه مردم آزاده جهان خواهد بود.(4)ای زاهد پیش پا بین دست بردار که اسرار نهانی و راز افرینش از چشم من و تو پنهان است و همچنان پوشیده خواهد ماند .(5) محبوب ترک نژادمن که به عاشق خود رحم ندارد ، امروز مست از خانه بیرون رفت تا ببینم که باز خونابه از دیده کدام عاشق بی قراری جاری می شود.(6) شبی که به شوق دیدار تو سر بر خاک گور خود نهم تا بامداد روز قیامت چشمان بازم نگران باقی خواهند بود.(7) اینگونه که بخت واقبال حافظ سر ناسازگاری دارد ( روز قیامت هم ) زلف معشوق من در دست دیگران خواهد افتاد.شرح ابیات غزل(205)وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لانبحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ*می دانیم که در زمان حکومت شاه شجاع یک بار ، حکومت دست به دست شده وموجب قرار دادی که فیما بین شاه شجاع و برادرشمحمود منعقد می شود شاه شجاع شیراز را به شاه محمود واگذار و به سوی ابرکوه می رود. در مدت کوتاهی که شاه محمود بر شیراز مسلط گردید اوضاع چندان بر وفق مرام حافظ نبود و این شاعر با وفا و یکرنگ به صف طرفداران شاه محمود نپیوست و همچنان با شاه شجاع در رابطه و مکاتبه بود. این غزل در این زمان سروده شده و تعابیر و ایهامات آن گواهی بر این مدعا ست.مطلع غزل بازگو کننده وفاداری و ثبات عقیده و تأکیدی است بر این که شاعر تا هر زمان که باشد در راه دوست دیرین وفاد ار باقی خواهد ماند. شاعر در بیت دوم می گوید من غلام حلقه به گوش پیر میخانه بوده و هستم و خواهم بود باید دانست این مصراع : برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود را شاه شجاع در نامه یی که به برادرش شاه محمود می نویسد و تعهدی را که فیما بین آن دو بر قرار شده بار دیگر یادآور و خود نیز با آوردن این مصراع که به همام تبریزی منسوب است ( بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود) تجدید عهد می کند . این نامه و مکاتبه را حافظ مطمح نظر قرار داده و غزلی در همین وزن قافیه و ردیف ساخته و مصراع مورد نظر را نیز تضمین کرده و غزل را برای شاه شجاع می فرستد . در مورد انتساب این مصراع به همام جای تردید است . زیرا در دیوان همام تبریزی که به سعی مؤید ثابتی در سال 1333 شمسی چاپ شده غزلی به این ردیف و قافیه وجود ندارد اما بیتی از همام بدین صورت :سالها سجده صاحب نظران خواهدبود هر زمینی که نشان کف پای تو بوددر غزلی موجود است و حافظ با تقدم و تأخر مصراعهای آن در غزل خود آورده است در 2 نسخه از نسخ خطی ، بیتی از غزل همام تبریزی را در غزل حافظ تداخل داده اند که کاری سهو واشتباه بوده وآن بیت غزل همام به این صورت آمده است:( بر زمینی که نشان کف پای تو بود سالها سجده صاحب نظران خواهدبود )شاعر در بیت پنجم این غزل اشاره یی به خروج شاه شجاع از شیراز کرده و با آوردن کلمه (امروز) چنین مستفاد می شود که تاریخ غزل احتمالاً همان روز دست به دست شدن حکومت میان دو برادر باشد و در بیت ششم ، حافظ مراتب نگرانی خود را از عاقبت کار شاه شجاع ابزار می دارد . مفاد ایهامی این بیت و بیت مقطع غزل دلیل بر خوف و رجای شاعر است به این معنا که خروج شاه شجاع از شیراز و تحویل حکومت به برادرش به معنای واقعی خروج او از سیاست و دست کشیدن از حکومت نبوده و این معنا را حافظ که دوست و محرم و کار گزار دربار شاه شجاع بوده به خوبی می دانسته که زیر این کاسه نیم کاسه یی است و با بی صبری منتظر بازگشت فاتحانه شاه شجاع بوده است چنانکه بعداً این اتفاق عملی گردید ، اما پیوسته حافظ دل نگران پایان کار بوده و بدین سبب مضامین بیت ششم و هفتم غزل را می سازد. نحوه تفکر حافظدر سرودن اکثر قریب به اتفاق غزلهایش به ویژه غزلهایی که باز گو کننده رویداد دهای سیاسی است چنین است که هر بیتی دارای تعبیری استاما امروزه چون به ریزه کاریهای تاریخ و تاریخی که غزل سروده شده کاملاً آگاهی نداریم نمی توانیم به خوبی به آنها پی ببریم به عنوان مثال در این غزل مشاهده می شود که حافظ در بیت چهارم ابتدا به ساکن روی سخن خود را به زاهد خود بین برگدانیده به او می گوید برو گمشو تو از رازها و سیاستهای پشت پرده سیاست خبری نداری و این توجه حافظ به زاهد خودبین به این دلیل است که متشرعین از نحوه شب زنده داریها و عیش ونوشهای شاه شجاع ناراضی بوده ودر تنگنا نهادن او و ترک سلطنت عامل مؤثری بودند و به همین دلیل شاعر بیتی از غزل را به صورت ذو وجهین و در کمال مهارت برای حمله به آنها اختصاص می دهد. در پایان مضمونی که حافظدر بیت مقطع غزل خود به کار برده و به طنز از بخت خود شکایت و اختیار زلف معشوقه خود را به دست دیگران پیش بینی می کند از نظامی است:آن سلسله زلف دلبران است وآن نیز به دست دیگران استشرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
رضا
2018-03-01T16:31:42
سلامدر ماقبل بیت آخر،مراع " چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد " کلمه "نهد" اشتباه بوده و کلمه "نهم" درست است. سپاسگزارم
در سکوت
2022-04-07T14:49:07.3660814
این غزل را "در سکوت" بشنوید
کابِر
2022-09-15T14:49:32.0236598
شما فیلسوفی نه یک آدم عادی
غمناک ابددوست
2023-01-19T00:25:51.233448
در برنامه رادیویی گلهای تازه به شماره ۱۰۰ با صدای استاد شجریان و نی استاد کسایی و تار استاد شهناز و تنبک استاد جهانگیر ملک در دستگاه همایون اجرا شده که بسیار شنیدنی است.  
یوسف شیردلپور
2023-11-15T10:26:02.604274
اجرای خصوصی استادان مشکاتیان موسوی شجریان  ( میخانه ومی) خود تفسیر یست براین شعر وغزل بی نهایت دلنشین 👌👌❤️❤️💚💚