گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود

❈۱❈
یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثرِ صحبتِ پاک بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
❈۲❈
دل چو از پیرِ خِرَد نَقلِ مَعانی می‌کرد عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تَطاول که در این دامگَه است آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
❈۳❈
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد؟ که سعیِ من و دل باطل بود
دوش بر یادِ حریفان به خرابات شدم خُمِ مِی دیدم، خون در دل و پا در گل بود
❈۴❈
بس بِگَشتَم که بپرسم سببِ دردِ فِراق مفتیِ عقل در این مسئله لایَعْقِل بود
راستی خاتمِ فیروزهٔ بواسحاقی خوش درخشید ولی دولتِ مُستَعجِل بود
❈۵❈
دیدی آن قهقههٔ کبکِ خرامان حافظ که ز سرپنجهٔ شاهینِ قضا غافل بود

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۰۷

تصاویر

کامنت ها

کسرا
2015-07-11T23:40:54
یاد باد... یاد گذشته ها شاد باد...
مسعود حاتمی
2015-12-15T13:07:54
لطفا اطلاعات مبنای اشتباه ندهید چون در این صفحه بمانند یک دایره‌المعارف ثبت میشود و ممکت است بعدها مورد استناد افراد دیکر قرار گیرد.
مسعود حاتمی
2015-12-15T13:05:34
من دیدم دوستان نوشته‌اند روی خم می را بخاطر اینکه هوا نکشد، گل میگرفته‌اند. اشتباه نکنید. برای سرکه باید چنین کنند ولی برای خم شراب باید هر روز بتوانند در آن را برداشته و هم بزنند. اصلا با همین هم خوردن و انتقال هوا است که تخمیر صورت می‌گیرد.
عظیم توکلی
2014-11-05T19:13:33
توجه داشته باشید که صورت صحیح مصرع مذکور به این شکل هست:خم می دیدم و خون در دل و ...از این واو بعد از دیدم غفلت شده گرچه در اکثر نسخه های کهن موجود هست. بعلاوه شیوه منحصر بفرد استعمال "و" در ادبیات فارسی هست که میشه واو ایجاز و حذف نامیده بشه. یعنی خم می را دیدم و دانستم و بر من مسلم شد که خون در دل و ....نمونه های دیگر:دیدم "و" آن چشم دل سیه که تو داریقیاس کردم "و" آن چشم جاودانه مستقیاس کردم "و" تدبیر عقل در ره عشقچو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمیالبته بلحاظ آهنگ کلام هم مصرع مذکور بدون "و" لنگ میزنه
سیدمحمد ۱
2016-08-29T20:56:15
شاهد جان کسی که دلخون است و عزادار ، گل بر سر میمالد . عاشورا را در نظر بگیرسرِ خمره را هم در گل فرو نمی کنند ، برای آنکه هوا و باکتری در آن نفوذ نکند ، دور تادور در ِ خمره را گل میمالیدند . ضمناً : از حافظ بعید است که تصور کند خمره از رفتن باز مانده .میگوید خم می ، خون در دل بود و از غم گل به سر مالیده بودزنده باشی
شاهد
2016-08-29T17:04:23
سلام. عبارت "سر در گل" بودن یا کردن غلط است. زیرا: 1- جهت شستشو یا عزاداری "گل بر سر می مالند" نه اینکه "سر در گل فرو کنند" 2- بر سر خم یا کوزه نیز گل می مالند نه اینکه سر خم یا کوزه را در گل فرو کنند 3- اگر به تعبیر ضعیف تر فرض شود "دهان" یا "دهانه" خم را با گل پوشانده اند (که استعاره از بستن دهان است) باز هم عبارت "سر در گل" غلط است.اما عبارت "پا در گل" بودن صحیح است. زیرا: 1- به معنای ناتوانی در رفتن است، چه رفتن مادی یا معنوی یا اسیر بودن 2- نظر به مصرع اول این بیت که با فعل "شدم" (به معنی رفتم) همراه است به کار بردن واژه "پا" تناسب دارد.در نهایت نیز نگارنده در متون ادبیات فارسی اعم از منثور و منظوم تا به حال با عبارت "سر در گل" مواجه نشده است.لیکن از باب طنز شاید عبارت "سر در گل" تنها با توصیفاتی که از حالت فیزیکی هنگام شعر گفتن جناب قاآنی بیان شده، مطابقت داشته باشد.
نوید قبادی
2016-08-18T15:55:51
دوستان عزیز این غزل حسرتنامه ایست برای دوران خوش شیراز ، قبل از انکه حاکم سختگیر جدید بر مسند قدرت بنشیند و فضای اجتماعی باز و مورد نظر حافظ را به فضای خشک و مذهبی تبدیل کند و ضمنا سپاس نامه ایست برای خاتم فیروزه بواسحاقی لقب حاکم قبلی شیراز که حافظ بهترین دوران زندگیش رو بنظر در همین برهه سپری کرده... مصراع خون در دل و پا در گل بود بدون شک صحیح میباشد... خم می را تصور کنید که خون در دل دارد یعنی شراب قرمز در دل کوزه و مدتهاست دسترسی به ان ممنوع شده نم و رطوبت از سفال تراوش کرده و خاک مانده و روبیده نشده در زیر خودش را نمناک و گلی کرده است پای خم یا همان کوزه بزرگ شراب در گل زیرش فرو رفته... حافظ خود را بیرون میکده پلمپ شده درست مثل خم در داخل میکده توصیف میکند خون در دل نشان از حسرت درونی حافظ و پا در گل نشانه ناتوانی از حرکت و خوردن شراب ... شاهکاری شاعرانه از تشبیه حال خود با کوزه شراب...
جاوید مدرس اول رافض
2016-02-09T20:35:02
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>...........>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>*******************************راست چون سوسن و گل در اثر صحبت پاک.............................................. در دل بوددر زبان بود مرا آنچه تو را: 1 نسخه (801)در زبان بود مرا هرچه تو را: 12 نسخه (803، 813، 818، 822، 823، 824، 836 و 5 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصالبر زبان بود مرا هرچه تو را: 13 نسخه (819، 825، 843 و 10 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) نیساریدر زبان بود تو را هرچه مرا: 2 نسخه (821، 854)بر زبان بود مرا آنچه تو را: 4 نسخه (827 و 3 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویدبه زبان بود مرا آنچه تو را: 1 نسخه (858)بر زبان بود تو را آنچه مرا: 3 نسخه (849، 857، 864)-----------------------------------------دو مورد:... /بر زبان: 22 نسخه (819، 821، 825، 827، 843 و 17 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاویددر زبان: 13 نسخه (801، 803، 813، 818، 822، 824، 836 و 6 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصالبه زبان: 1 نسخه (858)/ ...هرچه: 28 نسخه (801، 803، 813، 818، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 836، 843 و 16 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالآنچه: 8 نسخه (827 و 7 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید36 نسخه غزل 203 و بیت فوق را دارند.****************************************************************************
سمانه ، م
2016-02-09T21:57:01
مسعود حاتمی گرامی اتفاقاً نوشته ی شما اطلاعات اشتباه میدهدتوجه کنید که در هوا باکتری وجود دارد به نام ”میکو دِرما استی“ ، این باکتری اگر در حین شرابسازی وارد خمره شود ، آنرا به سرکه تبدیل می کند ، برای جلوگیری از نفوذ این باکتری به داخل خمره در قدیم سر ِ خمره را با گِل می پوشانده انددرین غزل ، خمره به عزا داری تشبیه شده که دلش خون است و از شدت غم گِل به سر مالیدهکه هنوز هم عزاداران به نشانه ی غم ، گِل به سر می مالنددکتر خانلری از 9 نسخه ای که در اختیار داشته 8 نسخه بیت ، : خم می دیدم ، خون در دل و سر در گل بود ، را داشته اند به جز یک نسخه ی ” خلخالی “ که قزوینی استفاده کرده استشاد زی
یغما
2016-01-20T15:41:32
به نقل از کتاب بحث در آثار و افکار و احوال حافظ - جلد اول- دکتر قاسم غنی :این غزل مرثیه ای است در سوگ شاه شیخ ابواسحاق اینجو که به دست امیر مبارزالدین ( محتسب ) کشته شد.
محمد صادقی
2016-05-07T17:59:59
پیشنهاد میکنم بجای حدسیات به صفحه 1207 جلد دوم شرح سودی بر حافظ مراجعه فرمایید.محمد صادقی
نیما
2012-07-23T08:59:51
در مورد مصرع:خم می دیدم خون در دل و پا در گل بوددکتر محجوب معتقدند «سر در گل» صحیح است. به گفته‌ی ایشان - که از نسخه‌ی خانلری استفاده می‌کنند - در نسخه‌های جدیدتر به این دلیل که فکر می‌کردند سر در گل بی‌معنی است از عبارت پا در گل استفاده کرده‌اند.در اینجا سر در گل اشاره دارد به سنت گل به سر مالیدن در مراسم عذا و همچنین پوشاندن سر خم با گل برای نگهداری می.
ریحانه
2013-04-06T20:46:48
سر در گل صحیح استبه معنب لبت توجه کنید!
امین کیخا
2012-11-24T20:16:54
نیما جان پا در گل هم یعنی بیکار و نا کارساز من گمان میکنم این را هم بشود پذیرفت
امین کیخا
2012-11-24T20:17:58
نیما جان پا در گل هم یعنی بیکار و نا کارساز من گمان میکنم این را هم بشود پذیرفت
کامران منصوری جمشیدی
2014-02-08T14:00:20
راست و راستی در ابیات 2 و 8 بنظر می آید براستی معنی دارد لیکن دکتر محجوب راستی را به معنی امروزی آن یعنی در ضمن . اینچنین است مثلا راستی یادت هست . بکار می بردند که حقیر نا صحیح میدانم
دکتر ترابی
2014-04-03T07:32:47
دوستان : به یاد بدارید که خواجه این غزل را در حسرت روزگار شادخواری ابو اسحاق سروده استزمانی که که تزویر و ریا بر سر کار آمده بوده استشکوه وشکایت است غم روزگار رفته است نالیدن از جور و تطاول این دامگه است. بی دوست ، بی او، تنها با یاد حریفان به خورآباد شده است؛ خم می می بیند شکسته ، دلخون و پای در گل.
ناشناس
2014-08-25T20:52:14
اجرای همین شعر در تصنیف یاد باد گروه بومآهنگساز سپهر سراجیپیوند به وبگاه بیرونی
اردشیر
2014-07-05T16:59:18
دوستان سلام ، به نظر حقیر ، با توجه به تعبیر ادمی از خم می ، و سر انجام ان که به خاک بازگشتن است ، همان سر در گل درست است ،
شایان
2013-11-10T15:01:58
به نظر بنده هم سر در گل صحیح می باشد زیرا که برای نگهداری می سر خم را گل میگیرند تا از ورود هوا جلوگیری کنند.خون در دل هم اشاره به سرخی می درون خم دارد.
داود جدیری سلیمی
2020-04-25T22:46:45
در مورد خون در دل وپا در گل برای زمان ‌شرایط این غزل مناسب تر هست اولا این غزل یک سوگواری کامل در مرگ عزیز از دست رفته حافظ هست دوم از نظر تاریخی در زمان حافظ خم های شراب مثل خمره های ترشی امروزی کوچک نبودن بلکه به روایت خود حضرت حافظ جز بلاتون خم نشین شراب سر حکمت بمه که گوی بازیعنی خم های شراب آنقدر بزرگ بودند که در قسمت پایین حالت ملثی وتیز داشته که در زمین کاشته می‌شد و‌اطرافش راهم گل می گرفتند که محکم بماند و تابته سرش را هم گل می گرفتند که هوا داخل خمره نرود امانظر حافظ بر این مبنا هست که با این اتفاقی که برای عزیز از دست رفته اش پیش آمده دلش پر خونه وپا در گل این زمین خاکی دارد و هنوز زنده هست
برگ بی برگی
2020-05-13T11:19:17
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدمخم می دیدم خون در دل و پا در گل بوددوش در اینجا یعنی دَم یا لحظه و حافظ به یاد یاران و همراهان خود سری به خرابات میزند تا از حال آنان با خبر شود اما خرابات یا میکده و جایی که باید در آن به خود مست و خراب شد را سوت و کور می یابد و خمره شراب را پر از می و در عین حال خونین دل میبیند چرا که مشتری و طالبان این شراب ناب برای دریافت آن حضور و درخواستی ندارند و با زبان طنز و طعنه می فرماید پای خمره شراب نیز در گل فرورفته است ، کنایه از این که راه رو یا رونده نیست و یارای حرکت و یافتنِ درخواست کنندگان شراب را که ندارد و در یک کلام این انسانها هستند که بایستی احساس نیاز به شراب ناب را داشته و بر دردهای خود واقف باشند تا این شراب ناب برآنان جاری شده و دردهای آنها را درمان کند . بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراقمفتی عقل در این مسئله لایعقل بودحافظ میفرماید بسیار تحقیق کرده است که سبب تحمل این درد فراق توسط انسان را دریابد اما این مسئله ای است که عقل و دانش ذهنی انسان قادر به حل آن نیست و جای شگفتی است با اینکه انسان اینهمه درد فراق را تحمل میکند ولی برای علاج آن به میکده و پیر خرابات مراجعه نمی کند علاوه بر اینکه عقلانی نیست بوسیله عقل و دانش ذهنی نیز قابل درک نیست، مانند بیماری که در درد و رنج است و میداند باید به طبیب مراجعه کند اما امتناع می ورزد، امروزه ما برای درمان به روانپزشک مراجعه میکنیم و با دریافت دارو بطور موقت آرام میشویم و هربار آن پزشک نازنین دز داروها را بالاتر میبرد تا آرامتر شویم اما نتیجه گیجی و بی خبری و گاهی نیز منجر به خودکشی میگردد .برخی نیز به شراب انگوری یا مواد مخدر پناه میبرند که سرانجام آن نیز روشن است و حافظ میفرماید چرا به میکده و خرابات نمی آیید تا با بهرمندی از این می ناب از تمامی این دردها که برخواسته از درد فراق است رهایی یابید ؟نبوغ و جاودانی حافظ در سروده های خود این است که حتی اگر غزل را به مناسبتی سروده باشد آن را با مفاهیم عرفانی در هم می آمیزد تا هر کس به فراخور حال خود از آن حظ و بهره ببرد
nabavar
2020-05-13T11:40:33
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدمخم می دیدم خون در دل و پا در گل بوداشتباه است خم می دیدم خون در دل و سَر در گل بودآنکه خون در دل دارد گِل بر سر می مالد ، پا در گل نیست،در 9 نسخه ی قدیمی ای که دکتر خانلری در دست داشته ، 8 نسخه سر در گل آمده و فقط یک نسخه ی خلخالی پا در گل است ، با تأکید استاد دکتر محمد جعفر محجوب
ببرک شاه
2020-02-23T12:53:42
”دیدی آن کبکبه کبک خرامان حافظ “بنظر صحیح است زیرا کبکبه را می توان دید؛کبک به راه رفتنش مشهور است نه به قهقهه اش؛ شاعر خود تاکید کرده که کبکبه کبک خرامان است؛ در «کبکبه کبک» صنعت شعری بکار برده است. بعلاوه کبک است که سر در برف می کند و واقعیت سر پنجه شاهین قضا را طبعا نمی بیند. با سر زیر برف قهقهه بی مورد است.
صابر
2019-07-15T13:15:35
در این مصراع شاعر توصیف از خم می، دارد .به این گونه که اول خم را دیده که در درون شکم خم می ناب به رنگ خون بوده و بعد برای اینکه خم جابجا نشود و زمین نخورد ،خم را با گل به زمین چسباندند یا خم را در زمین چال کرداند.و در مصراع پا در گل صحیح است .و بعد از کلمه دیدم واو وجود ندارد.اگر معنی رو درست متوجه بشویم میبینیم که وجود واو معنی جمله رو بهم میزند
Polestar
2021-01-11T13:18:22
اینهایی که گفته‌اند امیرمبارزالدین یک شخص ظالم و خونریزی بود و امیر ابواسحاق را به قتل رساند....متاسفانه از حقایق تاریخی کلا بی‌اطلاعند!به گواهی تاریخ، اولا امیر مبارزالدین یک شخص منطقی و متدین بود. برخلاف ابواسحاق که یک آدم نیرنگ‌باز و عهدشکن و شرابخوار بود.ثانیا ابواسحاق چون شخصی به اسم امیر حاج ضراب شیرازی را به قتل رسانده بود، پس از دستگیر شدنش، توسط پسر همان شخص قصاص شد، نه اینکه امیر مبارزالدین او را به قتل رسانده باشد!ثالثا حافظ چون یک شخص عیاش و شرابخوار بود، مزاجش با ابواسحاق موافق بود و برایش مرثیه خواند!
کیخسرو موذن‌زاده
2020-12-15T15:21:44
البته حدس می‌زنم کار طاهرزاده باشه. اگر کسی اطلاع دقیقی داره از این آواز ممنون میشم بنویسه اینجا.
کیخسرو موذن‌زاده
2020-12-15T14:57:14
خون در دل و سر در گل بودن هم با معنی و کارکرد خم همخوانی داره و هم با زاری و ناله و عزاداری به یاد حریفان.جناب طاهرزاده آواز بسیار زیبایی از این غزل دارند. پیوند به وبگاه بیرونی11:25
اصغر عباسی
2021-04-07T23:08:27
به نظر من در بیت دوش بر یاد حریفان بخرابات شدم خم می دیدم خون در دل و پا در گی بودیک حرف "و" بین دیدم و خون قرار میگیرد تا جمله بصورت روان خوانده شود
صبا
2021-02-16T14:52:20
با سلام. به نظر در مصرع دوم بیت ششم یک "و" جا افتاده است. خم می دیدم و خون در دل و.....
nabavar
2020-07-06T12:43:24
گرامی یکی سپاس که ناباوری مرا یاد آور شدی، راست میگویی، ناباورم به هپروت، خیالبافی، هیچ و او، و برین ناباوری ها زندگی می گذرد،امید که بر شما نیز خوش بگذرد
nabavar
2020-07-05T20:55:45
راستی خاتم فیروزه بواسحاقیخوش درخشید ولی دولت مستعجل بوداین غزل چنانچه قبلاً دوستان به درستی تأکید کردند در رساو فراق ابو اسحاق است و نسبت دادن آب به عبید و یا خیال پردازی های دیگر ، با واقعیتی که حافظ شناسان دریافته اند مقایرت دارد،
nabavar
2020-07-05T21:00:05
پوزشنسبت دادن آن
nabavar
2020-07-05T21:02:07
پوزش دوممغایرت درست است
یکی (ودیگر هیچ)
2020-07-05T22:02:48
به نام او جناب ناباور باور کنی یا نه حافظ شناسانی که شما می شناسی حافظ را نشناخته و نخواهند شناخت. گرچه نام خود را ناباور گذاشته ای ولی به دیدگاه عامیانه باور داری !!!
برگ بی برگی
2020-07-05T12:16:51
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بوددیده را روشنی از خاک درت حاصل بودبه یاد آن (روزگاری ) که منزلگاه انسان در سر کوی تو بود یعنی که انسان و حضرت معشوق باهم یکی بودند و جدایی در کار نبود. بنظر می رسد بیت به سوالِ بنیادینِ از کجا آمده ایم پرداخته و حافظ به وحدت وجود اشاره داشته و می گوید وقتی من (انسان) در سرِ کویِ بینهایت و درگاه کبریایی تو منزل داشتم از نگاه و نظرِ تو به زندگی و هستی می نگریستم که حاصل و نتیجه اش بینایی و روشنی دیده و دیدنِ جهان بر‌حسبِ نگاهِ تو بود. حافظ از بکار گیری واژگان مربوط به زمان و مکان بطور مستقیم اجتناب می‌کند چرا که فضای یکتایی و لامکان در زمان و مکانِ ذهنی نمی گنجد که اگر در زمان روان شناختی بکار رود قطعا انسان را به ذهن خواهد برد و سوالات بسیاری برای او پدید می آورد، پس یاد باد آن (زمان ) که انسان در جوار حضرت معشوق در فضای یکتایی روزگار خوشی داشت (ادیان آن را بهشت یا ازل نامیدند) و بنیادِ عهد و پیمانِ الست گذاشته شد یا بهتر که بگوییم هر لحظه می شود( مربوط به گذشته و آینده نیست)، پیمان و اقراری که انسان تایید کرده و می کند که چون خاکِ درش را سرمه و طوطیای چشمِ خود نموده پس روشنیِ دیده را از این خاکِ بسیط و بینهایت بدست آورده و جهان را از منظرِ چشمِ خداوند می بیند و درنتیجه بالقوه به صفاتِ حضرتش آراسته است.راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاکبر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بودسوسن استعاره از انسانهای کامل و بزرگانی ست که با ده ها زبان تواناییِ سخن گفتن دارند اما خاموش هستند و بسیار کم سخن می‌گویند، گُل نمادِ انسانِ عاشقی ست که بتازگی شکوفا شده و چون هم صحبت یا همنشین با سوسن و عارفِ بزرگی شود البته که این همنشینی پاک از هرگونه آلایش است و طرفین منافعِ بیرونی و ذهنی را از این ملاقات دنبال نمی کنند، پس بدونِ نیاز به گفتگو، آنچه در دلِ عارف یا آن انسان کامل است بر زبانِ گُل یا سالکِ طریقِ عشق جاری می گردد، مولانا این مطلب را به گونه ای دیگر بیان نموده است؛ غیر نطق و غیر ایما و سجل صد هزاران ترجمان خیزد ز دل یعنی که با هم نشینیِ سوسن با گل بدونِ گفتار و اشاره و نوشتن، صدها هزار مفاهیم عالی از دل سوسن برخاسته و به گل یا انسانِ عاشق انتقال می یابد. پس حافظ در مصراع دوم خطاب به خداوند یا زندگی ادامه می دهد آن زمان یا روز ازل که انسان در سرِ کویِ تو منزل داشت و بینا بود به خاکِ درگاهت، یعنی در الست نیز براستی و حقیقتن که گفت و شنودی ذهنی در میان نبود بلکه آنچه تو در دل داشتی به انسان انتقال می یافت و تو همانندِ مثالِ سوسن و گُل بدونِ بیان و سخن از انسان خواستی که  تایید کند ربَّش تو هستی و او از جنس و امتدادِ تو می باشد، یعنی انسان اختیار و زهره چنین سخنی را در برابرِ بزرگِ بی همتایی چون تو ندارد که خود را از جنسِ تو بداند، بلکه این خواست و اراده تو بوده است که انسان را برایِ اظهار و تکمیلِ جلوه خود در روی زمین گزینش کنی.دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کردعشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بودپیر خرد رمز خدا و یا انسان کامل است، در اینجا حافظ همان بیت مولانا را به زبان خاص خود بیان کرده، میفرماید آنجا که انسان بخواهد معانی عالی را از حضرت معشوق بیان کند به علت اینکه بایستی با الفاظ که از جنس ماده هستند این کار را به انجام رساند برای او بسیار مشگل خواهد بود ، پس عشق به یاری او آمده و شخص عارف با زبان عشق این معانی را انتقال میدهد . زبان عشق نیز از الفاظ بهره خواهند برد اما تاثیر ذهن بر معنا را تقریباً بی اثر مینماید . حافظ بار دیگر این مثال را برای ارتباط بدون زبان سوسن و گل بیان میکند . آه از آن جور و تطاول که در این دامگه استآه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بوداما سرانجام آن هم نشینی و سخنانی که بدونِ کلام و دهان مبادله شد فراق است و آه از نهاد حافظ و هر آنکه درد فراق را احساس کند بر آمده و حسرت آن ایام را می خورد که چه راز و نیازها و سوز عشق ها در آن محفل بود اما افسوس و آه از این جور و ستم که در دامگه این زندگی ناسوتی برای انسان تدارک دیده اند . آن محفلِ اُنسِ پر از سوز و نیاز هایِ عاشقانه کجا و این جهان ماده و درد فراق کجا ؟ حافظ به کرات در باره جور وستم معشوق سخن رانده و به شرح ماجرا پرداخته است که این جفا در حقیقت جفای خود کاذب ذهنی انسان بر خود اصیل و خدایی اش میباشد وگرنه لطف و اشتیاقِ حضرتش برای وصالِ که بِلا انقطاع میباشد. حافظ در غزل ۲۰۴ آن محفلِ وحدت را چنین توصیف می کند؛  یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس اُنس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود یعنی جز انسان و یار( اصلِ خداییِ انسان) یا به بیانِ دینی روحی که در او حلول کرد و خدا، کس یا چیزِ دیگری در آن محفل نبود. در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزچه توان کرد که سعی من و دل باطل بوداما پس از هبوط به جهان فرم و ماده حافظ (انسان ) با خود عهد میکند که در خیال خود پیوسته با حضرت معشوق بسر برد و از او جدا نگردد اما هیهات که این خواست و تلاش انسان بیهوده است چرا که جور و جفای من ذهنی انسان بی حد و حصر میباشد و مجرد اینکه دلِ انسان بخواهد به عشق زنده  شود، این من جفا پیشه توجه او را به چیزهای این جهان فرم جلب و مانع حضور انسان میگردد.دوش بر یاد حریفان به خرابات شدمخم می دیدم خون در دل و پا در گل بودپس حافظ (انسان)دوش یا در این لحظه و تاریکی ذهن به امید وصلش و با یاد حریفان آن محفلِ الست به خرابات یا میخانه ای که فرشتگانِ رحمت گِلِ انسان را در آنجا با میِ الست سرشتند میرود، خرابات یا میخانه عشق جایی ست که انسان سرگشته برای خراب شدن به خود کاذب ذهنی اش و آباد شدن به اصل وجودش پای بدان میگذارد اما آن خُم و منبع بینهایتِ شراب، از عدم تقاضا و عدم احساس نیاز انسان به می ایزدی خونین دل بود و پای در گل داشت چرا که او را یاری حرکت، خروج از میخانه و چشانیدنِ میِ خرد و معرفت برپایه جبر به انسان نمی باشد .بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراقمفتی عقل در این مسئله لایعقل بودحافظ میفرماید که بسیار جستجو کرده است که علت وسبب این درد فراق انسان از اصل خود را بیابد و بداند چرا انسان که از جنس خدا میباشد به اصل خود باز نمی گردد اما پاسخ عقلانی برای این معما نمی یابد و عقل حسابگر توان حل این مسئله را ندارد. شاید به دلیل اینکه برای مفتی عقل بطور کلی مسئله ای نیست که بیند و می پندارد همین که هست درست و منطقی ست و مشگلی نیست که بخواهد آنرا حل کند . راستی خاتم فیروزه بواسحاقیخوش درخشید ولی دولت مستعجل بودحافظ بار دیگر به یاد آن محفل افتاده، میفرماید براستی که انسان روزگاری خوش داشت و مانند نگین فیروزه انگشتری شاه بود، یعنی که چه جایگاه رفیع و منزلتی داشت و چقدر در آن جایگاه خوش می درخشید ولی افسوس که دولت مستعجل و نعمتی زودگذر بود، اما بیت ایهام گونه است و همچنین اشاره ای ست به موفقیت هایِ انسان در جهانِ مادی، پس شیخ ابو اسحاق را مثال می زند که مدتی بر اریکه قدرت تکیه می زند اما دولت او نیز مستعجل است و اصولن این روزگار به کسی وفا نخواهد کرد، ثروتها می آیند و همچون صاحبانشان می روند، مقام و منصب ها نیز اینچنین هستند و درست هنگامی که انسان سرمست از موفقیت هایِ خود قهقهه مستانه سر می دهد خود را در پنجه قضایِ خداوند می بیند که حافظ در بیتِ بعد به آن می پردازد. دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظکه ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود مصراعِ اولِ بیت که با بیتِ پیشین موقوف المعانی ست دارایِ ایهام بوده و می‌توان خرامان را به حافظ متصل خواند و یا منفصل که اگر‌مرتبط بخوانیم حافظ نیز خود را از این ماجرا مبرا نمی داند، اما رویِ سخن با انسانهایی ست که نسبت به موفقیت و خوش درخشیدن در هر امری از قبیلِ بدست آوردنِ ثروت و یا شهرت و یا مقام و منصب و همچنین تشکیلِ خانواده و پرورشِ فرزندانِ موفق یا حتی رشد و پیشرفت در امورِ علمی و یا تعالی در سلوکِ معنوی، همچون کبک خرامان و با غرور بر رویِ زمین قدم برداشته و قهقهه مستانه ناشی از موفقیت و درخشش سر می دهد که من را ببینید و تحسین کنید و از من پیروی کنید، غافل از اینکه شاهینِ قضا این غرور را گستاخی نسبت به خداوند یا زندگی تلقی کرده و آنرا بر نتابیده، بوسیله سرپنجه قدرتمندِ خود کبکِ بیچاره را شکار می کند، یعنی دولتش را به زوال می برد، مقام را از او می‌گیرد یا با وقوعِ اتفاقاتی همسرش او را ترک می کند و به نحوی دیگر مستی ناشی از شهرت یا موفقیتِ فرزندان نیز از سرش می‌پرد، یا علمش بوسیله علمی جدید تخطئه می‌گردد و همچنین ممکن است پس‌از سالها تلاشِ معنوی با یکی دو خطا و تصمیمِ غلط در بزنگاه هایِ زندگی معرفتِ کسب شده را بر باد رفته ببیند، و همه اینها یک به یک توسطِ قضای شاهینِ زندگی بوقوع می‌پیوندد تا شاید انسانِ غافل و خواب زده را به خود آورده و توجه او را به منظورِ اصلیِ حضورش در این جهان جلب کند تا به سرِ کوی منزلگاه و خاکِ درگاهش بازگردد تا این خاک روشنی بخشِ چشم و موجبِ بینایی و بیداریِ او گردد. می‌بیاور که ننازد به گُلِ باغِ جهان /  هرکه غارتگریِ بادِ خزانی دانست
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
2020-10-28T10:14:26
سلامی به زیبایی غزلیات حافظپیشاپیش عرض می کنم بنده نه متخصص ادبیات هستم نه مصحح ولی همیشه سعی دارم فارغ از نام هایی که گاه بر اذهان سنگینی می کند، با زبان و غزل حافظ، سخن حافظ را درک کنم.دوستان بحث مفصلی در باره پا در گل بودن یا سر در گل بودن داشته اند و هرکدام هم استنادی دارنداما مفهوم غزل حافظ را رها کنیم و سراغ فلان مصحح و فلان دکتر برویم چه بسا کاری عالمانه و عاقلانه نباشد.اگر کمی به مفاهیم دقت کنیم نیاز نیست مشت بر همدیگر بزنیمدر دلم بود که بی دوست نباشم هرگزچه توان کرد که سعی من و دل باطل بودحافظ در این بیت به روشنی می گوید دلم می خواست که هرگز بی دوست نباشم و بر این خواسته سعی هم کردم ولی نشددوش بر یاد حریفان به خرابات شدمخم می دیدم خون در دل و پا در گل بودآن گاه برای یادآوری روزگار وصل به خرابات می رود (برای یاد روز وصل یا دیدن حریفان) اما می بیند هیچکس نیست. همه رفته اند و تنها خم می مانده است که آن هم از نبودِ میخوارگان و تنهایی، خون در درون دارد و از رفتن بازمانده است و در اینجا دقیقا پا در گل بودن معادل ضعیف این سخن خداوندگار سخن است:رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصاییخلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانمحالا چرا برخی بزرگوارانِ مصحح با دیدن گل مالیدن به سر در برخی استان ها، برای حافظ هم شبیه سازی کرده اند و از امر به این سادگی عبور کرده اند خدا داند و خودشان. وانگهی اصلا مگر در شیراز، آن هم زمان حافظ چنین رسمی بوده؟ و مگر سر در گل فرو می کنند؟با توجه به بیت بعد دقیقا معنایی که عرض کردم مشخص است:بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراقمفتی عقل در این مسئله لایعقل بودحافظ دنبال دلیل فراق می گردد (که چرا همه رفته اند و فقط خم تنها مانده) هیچ پاسخ روشنی نمی یابد. کسی هم نیست که پاسخ بدهد جز عقل که آن هم در این ولایت هیچکاره است.
اروند
2017-10-09T20:13:22
در بیت ششم که بیت بسیار زیبا و مست کننده ایست حافظ میفرماید: دیشب بر یاد همکیشان که همان خراباتیان و ملامیان است به خرابات رفتم که به غمی از دل برکنم و این درد فراق را به فراموشی بسپارم نگو آنجا هم نتوانست درد دل من را تسکین دهد زیرا می که مسکن درد است ناراحت دیدم و پایش را در گل دیدم که بسیار زیبا استفاده شده همانطور که برای عمل آمدن شراب آن را تا نصفه در خاک فرو میبرند
رضا
2017-08-12T18:25:32
یـاد بـاد آنـکـه سـر کـوی تـو ام مـنـزل بــــود دیـده را روشـنـی از خـاک درت حـاصـل بــود حافظ با "شاه شیخ ابواسحق اینجو" که اهل دل ، شاعر و ادب دوست و اهل بخشش و کرم بود، سالها اُنس واُالفتی صمیمانه ومعاشرتی صادقانه داشته وگویاروزها وشبهای خاطره انگیزی بااوسپری کرده بود که اینچنین درسوگِ اواحساسات وعواطفِ درونی اَش رادرآئینه ی این غزلِ عاشقانه و سیاسی -اجتماعی منعکس نموده است.امیرمبارزالدّین محمّدرقیبِ جدّیِ شاه ابواسحق، که فرمانروایِ یزد بود، وی را غافلگیر کرد و از فارس بیرون راند. چندی بعد اصفهان را هم از دست او بیرون آورد و شاه شیخ ابواسحق به دست مبارزالدین محمد اسیر شد. مبارزالدین او را به شیراز برد و در آنجا به قتل رساند. شاه شیخ ابو اسحاق به قدری اهل خوشگذرانی بود که در واپسین روزهای حکومت خود بر شیراز و زمانی که شهر در محاصره ی امیر مبارز الدین بود نیز توجّه به این امر نمی‌کرد و مشغول می‌گساری بود تا این که امیر مبارزالدین به شهر وارد شد.... این دورباعی ظاهراً ازشیخ ابواسحق ست که دردقایق پایانی عمر سروده است: افسوس که مرغ عمر را دانه نماند و امید به هیج خویش و بیگانه نمانددردا و دریغا که در این مدّت عمر از هرچه شنیدیم ، جز افسانه نماندبا چرخ ِ ستیزه کار مستیز وبرو با گردش دَهر در میاویزو برویک کاسه ی زَهر است که مرگش خوانند خوش دَرکش و جُرعه بر جهان ریز و برواین غزل درحقیقت مرثیه ای برشکستِ شیخ ابواسحق ودرعین حال، بزرگداشتِ شب نشینی های شاعرانه وهم نشینی های صادقانه ایست که حافظ با اوبه خوبی وخوشی سپری کرده است. معنی بیت:یادش به خیرونیکی بادآن روزگاری که درسرکوی تو ودرجوارتو مسکن داشتم. خاکِ کوی تو همچون سرمه ای باعثِ روشنائیِ دیدگانم می شد. راست چون سوسن و گل از اثـر صحبت پاک بـر زبـان بـود مــرا آنـچـه تـــرا در دل بـــود سوسن : گلی است به خاطر داشتنِ 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ به " 10 زبان" معروف است ونمادِ زبان آوریست. شاعربه مَددِ نبوغ ِ خویش خودرا که شاعراست وزبانی رسا وکلامی گویا دارد به سوسن تشبیه کرده است. منظوراز"گل" همان گلسرخ است.گلِ سرخ نمادِ معشوق است. مخاطب(شیخ ابواسحق) به سببِ جاه وجلالی که داشته به گل تشبیه شده است.شاعررابطه‌ی خود و شاه شجاع رابه رابطه ی پاک وبی آلایش ِسوسن و گل سرخ تشبیه کرده تامثل همیشه مضمونی بِکر بیافریند.معنی بیت: به راستی که ارتباطِ ماعاطفی وازروی عشق ومحبّت وخیلی صادقانه بود.همدلی وهمزبانی من و تو تااین حدبود که آنچه که در دل تو می‌گذشت،همان را من بی کم وکاست برزبان می‌آوردم وباشعروغزل بیان می کردم. یاآنچه راکه من به شعروغزل می سرودم توهمه ی آنهارادردلِ خویش داشتی وپیشاپیش می دانستی ودرحقیقت من ازدل توسخن می گفتم.یا اینطورنیزمی توان برداشت کرد که من گرچه مثل سوسن ده زبان داشتم امّا پیش توهمانندسوسن که زبان دارد ونمی تواند حرفی بزند من نیز نمی توانستم حرفی بزنم.بسانِ سوسن اگرده زبان شودحافظچوغنچه پیش تواَش مُهربردهن باشد!دل چـواز پـیـر خرد نـقـل معانی مـی‌کـرد عشق می‌گفت به شرح آنچه بـر او مشکل بـود درمیانه ی آن هم صحبتی ها،هنگامی که دل،نکته ها و مطالبی رااز قولِ پیردانای خرد برای مانقل می کرد، ومابه روشنی می دیدیم که گفته های پیر خرد، نامفهوم وناپخته بنظرمی رسد،نمی توانستیم قانع شویم! بلادرنگ عشق پادرمیانی می کرد وبامنطقِ روشن وقوی ، ابهامات را رفع می نمود وهرآنچه راکه برای خرد ودانش، سنگین ونامفهوم بود ونمی توانست ازعهده ی تشریح مسئله برآید، به آسانی شرح می داد وماازتوضیحاتِ عشق قانع می شدیم.حافظ دراینجا نیزمثل همیشه،فرصت راغنیمت دانسته وچکیده ی جهان بینی خودراکه همان تحقیرعقل درمقابل عشق است مطرح ساخته وجایگاهِ عشق را والاتراز عقل قرارداده است. عشق ناتوانی ها ونارسائی های عقل رادربیان ِ معانی ونکته های پیچیده جبران می نمود.عاقلان نقطه ی پرگاروجودند ولیعشق داندکه دراین مرحله سرگردانندآه از این جور وتطاول که در این دامگه است آه از آن سوز ونیازی که در آن محفل بـودتطاول: تعدّی وتجاوز دردا ازاین همه ظلم وتعدّی وتجاوزی که دراین دامگه(دنیا) صورت می پذیرد(اشاره به سرنگونی ِ شیخ وبه تخت نشستنِ امیرمبارزالدّین). ودریغ وافسوس! چه سوزوگدازی درآن محفلِ اُنس واُلفت بود!یادبادآنکه صبوحی زده بامجلس اُنسجزمن ویارنبودیم وخدابامابود.در دلـم بـود که بی‌دوست نـبـاشم هـر گـز چه تـوان کرد که سعی من و دل باطل بـود من که هرگزدلم نمی خواست تنها وبی دوست باشم، امّا چه می شودکرد،بعضی اوقات اوضاع وفقِ مُرادِ آدمی رقم نمی خورد چراکه همه چیزدر اختیار مانیست وتقدیررانمی توان تغییرداد. سعی من ودل برحفظ آن وضعیّت بود که متاسّفانه کارسازنگشت. من ودل هرچه تلاش کردیم حاصلی ببارنیاورد،سعیِ وکوشش ما بیهوده وباطل بود. اوقات خوش آن بود که بادوست بسرشدباقی همه بی حاصلی وبی خبری بود.دوش بـر یـادِ حریـفـان بـه خـرابـات شـــدم خُم می دیدم، خون در دل و پـا در گِـل بـود.خُم: خُمره وظرفِ بزرگ سفالی که درآن شراب درست می کردند.دربعضی ازنسخه ها به جای "پادرگل "سردرگِل" ثبت شده است. بنظرهردو درست است! شاید خواجه ی شیراز هردورا مدِّ نظرداشته واین بیت رادرنوشته های خویش باهردوعبارت آورده بوده تادرویرایش آخر یکی راحذف کند! ازآنجاکه حافظ توفیقِ گِردآوری وویرایش نهایی ِ دیوان گرانقدرخود رانداشته است،ازاین روبسیاری از غزلیّاتِ اوچنین سرنوشتی پیدا کرده وباعباراتِ متفاوت به دست ما رسیده اند."پادرگِل"ازاین منظرکه معنای لاعلاجی وفروماندگیِ خُم مِی که استعاره ازخودِ شاعراست رابه تصویرمی کشد،قابل قبول است. خُم مِی درشرایطِ بعداز ابواسحق که دوره ی اختناق وظلم وستمگری بوده، درگوشه ی خرابات بایکوت شده وکسی حق نداشته سُراغ آن برود! ازهمین رو خون دردلش افتاده بوده، شاعربه زیبایی شرابِ لعلگون درونِ خُم رانیزبه خونِ دل تشبیه کرده است."سردرگِل" نیزازاین جهت که رندانِ باده نوش درغم ازدست دادنِ شیخ ابواسحاق عزاداروسوگواربوده اند تناسب دارد. چراکه گِل مالیدن برسردرهنگام عزا وسوگواری هنوزنیزدرخیلی ازشهرها مرسوم است. خُم مِی نیز ازاین وضعیّتِ ناگوار،همانندِشاعر هم خونین دل است هم اینکه برسرش گِل مالیده است. ضمنِ آنکه هنگام شراب انداختن،به منظوربستن راههای نفوذِ هوا مدّتی سرخُم راباگِل می بندند،اشاره به این مطلب نیزهست.معنی بیت: دیشب ازشدّتِ غم واندوه سری به خرابات زدم تا ازدوستان وهم پیاله ها یادی کرده باشم. دیدم که چگونه خُم مِی ازاین وضعیّتِ دردناک وغم فزا، خونین دل بود وازاندوه سرش راگِل گرفته بود یا ازلاعلاجی درگِل فرومانده بود!مارازخیال توچه پروای شراب استخُم گوسرخودگیرکه خُمخانه خرابست.بس بـگشتم که بـپـرسم سبـب دردِ فـراق مُفـتی عقل در این مسئله لا یَـعـــقِـل بـود دردِ فراق: اشاره به جداییِ شاعرازرفیقِ صمیمی خودشیخ ابواسحاق داردمُفتی: فتوادهنده وصاحب نظرلایعقل: جاهل ونادانخیلی کنجکاوبودم وبسیار جستجوکردم تا سببِ این اتّفاقاتِ ناگواررابدانم که چرا روزگاردشمنی می کند ودوستان وهم پیاله های صمیمی رابه بهانه هایی ازهم جدامی کند؟ متاسّفانه به پاسخ قانع کننده ای نرسیدم! زیرا صاحب نظرانی که ادّعای خرد ودانش دارندپاسخ این سئوال رانمی دانستند! یاعقل وخرد که همه جا نظریّه صادرمی کند وخودراحلّال ِ مشکلات می داند و راهکارارایه می دهد درمقابل این پرسش هیچ پاسخی نداشت.درکارخانه ای که رهِ عقل وفضل نیستفهم ِ ضعیف رای،فضولی چراکند.؟راستـی خـاتـم فـیــروزه‌ی بـــو اسـحـاقـی خوش درخشید ولی دولت مُستـعجل بـود خاتم: انگشتری، مُهرونشان حکومتی که برروی فرمانهای حکومتی زده می شد وبرآنها اعتبار وارزش می بخشید.فیروزه: سنگی گران قیمت که ازآن برای ساختِ جواهراآلات ونگین انگشتراستفاده می شود.فیروزه‌ی بواسحقی : نگین و مُهر مخصوصِ "شاه شیخ ابو اسحق" مستعجل: شتابان وزودگذرمعنی بیت:به راستی که نگین فیروزه ای شیخ ابواسحاق خیلی خوب ظاهرشد(مردم داری کرد،آزادی های اجتماعی بخشید درراستای اعتلای فرهنگ وادب همّت گماشت ) لیکن متاسّفانه این حاکمیّت دوام چندانی نداشت،عمرکوتاهی داشت وشتابان آمد وشتابان رفت.دیـدی آن قـهـقـهـه‌ی کبـک خرامان حافـظ کـه ز سـرپـنـجـه‌ی شاهین قضا غافل بـود قَهقَهه : خنده‌ی بلند وممتد از روی سرمستی و شادمانی ،ضمن آنکه صدای کبک نیزشبیهِ قهقه هست.کبک خرامان : کبک نمادِ خوش خیالی وغفلت است. معروف است که کبک ها به هنگام مواجهه باخطر سرخودرا دربرف فرومی برند وچون به واسطه ی اینکارپیرامون خویش رانمی بینند،گمان می کنند که خودآنهانیزدیده نمی شوند وازهمین نقطه ضعفی که دارند ضربه می خورند وشکارمی شوند. کبک ها باناز واِفاده راه رفتن نیز معروف هستند. دراینجا "کبکِ خرامان" استعاره از " شاه شیخ بو اسحق اینجوست " که ازبازیهای روزگارغافل بود.شاهین : پرنده ای شکاری بسیارچالاک وجسور وهوشیار که گاهاً گفته شده به عقاب نیزحمله ورمی گردد وبه شاه پرندگان معروف است.قضا : تقدیر وبازی های روزگار، دراینجااستعاره از "امیر مبارز الدّین" است. ای "حافظ" خنده ها و قهقه های "شاه شیخ ابواسحق" راشنیدی ودیدی که عاقبت چه سرانجام تلخی پیداکرد؟ اوکه ازروی سرمستی وخوش خیالی قهقه می زد همچون کبکِ خرامنده، ازچنگال های شاهینِ روزگار "امیر مبارز الدین" غفلت وَرزید ومغلوبِ اوشد.
مهرداد
2017-04-19T19:26:20
این غزل را استاد شجریان در مراسم خاکسپاری استاد بنان به زیبایی خوانده اند
م نظرزاده
2019-01-05T18:45:43
در مصرع «خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود» به نظر می رسد پس از «دیدم» یک «واو» نیاز باشد: خم می دیدم و خون در دل و پا در گل بود
منوچهر تقوی بیات
2018-01-31T13:33:40
حافظ در آن روزهایی که عبید زاکانی از بیم امیرمبارزالدین به بغداد پناه برده است در غزل 185 چاپ پرویز خانلری، به عبید می گوید:کلک مشکینِ تو روزی که زما یاد کندببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند(1/185)در بیت آخر همین غزل ضمن شکایت از اوضاغ شیراز در دوران حکومت مذهبی امیر مبارز آرزو می کند که به بغداد نزد عبید برود؛ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند. (7 / 185ـ خ )در غزل بالا که در همان روزها به یادعبید می سراید، از گذشته های خوشی که این دو دوست، در دربار جمال داشته اند یاد می کند. می گوید یاد آن روزهایی خوش که سر کوی تو منزل داشتم و ما به هم نزدیک بودیم و با دیدن خاک در خانه تو چشم من روشن می شد. یعنی دیدن خاک در خانه ی تو مانند دارویی شفا بخش و روشنایی بخش برای چشم من بود. درست مانند سوسن و گل در کنار هم با پاکی و صفا زندگی می کردیم. آنچنان با هم دوست و نزدیک بودیم که آنچه تو در دل داشتی من بر زبان می آوردم. حافظ خودش را به سوسن و دوستش عبید را به گل مانند می کند. خرده های طلایی رنگ پرچم های گل، در درون دل کاسه ی گل است و پرچم های سوسن از دهانش بیرون هستند و به شکل زبان می مانند؛ او در غزلی دیگر در باره ی زبان سوسن می گوید: ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد (5/171 ـ خ) حافظ یاد آن روزهایی را می کند که با عبید از درون دل سخن خردمندان را باز گو می کرد و عبید شرح مشکلات خرد را با رهنمودهای عشق توضیح می داد. بیتی را دکتر خانلری به حاشیه برده است که می گوید"افسوس که در دام خرد و هستی ستم و سختی فراوانی هست و در بزم عشق چه سوز و نیازهایی که خرد از درک آن ها ناتوان است. " در بیت بعد می گوید، در اندیشه داشتم که هرگز از دوست خود جدا نشوم چه می توان کرد که کوشش من و دل در این راه به جایی نرسید. دیشب از تنهایی و به یاد دوستان به میخانه رفتم، دیدم که خم می از غصه دلش پر از خون است و در سوگ دختر رَز، گِل به سر خود مالیده است. در سوگواری ها، سوگواران به سر خود گِل می مالند. سر خم را هم با گل می پوشانند تا شراب هنگام جوش زدن از خم بیرون نریزد. حافظ شراب خم را به خون دلِ خم و گِلِ خم را به سوگواری خم مانند می کند. در بیت بعد می گوید بسیار گشتم و کنکاش کردم که سبب درد فراق را پیدا کنم، اما مفتی عقل در پاسخ گفتن به این مشکل بی خرد و نادان بود. عقل را همچون مفتی، نادان می داند. سپس یادی از فرمانروایی دوست خود، پدر اسحاق، جمال می کند و می گوید فرمانروایی پدر اسحاق درخشان و خوب بود اما یک فرمانروایی و خوشبختی زود گذر بود. در بیت پایانی به خود می گوید؛ حافظ، دیدی آن کبک خرامان (شاه شیخ ابواسحاق) را که قهقهه می زد و از سر پنجه ی شاهین بی خبر بود؟
nabavar
2018-01-31T21:37:43
آقای تقوی بیاتکاملاً اشتباه کرده اید این غزل خطاب به شاه ابو اسحاق ، و دوران خوش دوستی آنهاستبه پدر ابو اسحاق نیز ربطی ندارد
nabavar
2018-01-31T21:45:04
جناب استاد محمد جعفر محجوب نیز ، این غزل را در سوگ شاه ابو اسحاق می داند در بیتی : راستی خاتم فیروزه بواسحاقیخوش درخشید ولی دولت مستعجل بوداز درخش چهارده ساله ی حکومت او یاد می کند ضمناً : فیروزه ی ابو اسحاقِ فیروزه تراش ، بسیار مورد توجه بوده و مشهور .
منوچهر تقوی بیات
2018-02-23T16:02:35
از لغزشی که در نوشتن پیش آمد پوزش می خواهم:حافظ به ...در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنممنوچهر تقوی بیات
منوچهر تقوی بیات
2018-02-23T15:58:07
چل سال رفت و بیش که من لاف می زنمکز چاکران پیر مغان کمترین منم...حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشیدر بزم خواجه پرده از کارت برافکنماین ادبیات حافظ است، البته اگر کسی فرهنگ و ادب پارسی را به درستی دریابد. فتأمل!منوچهر تقوی بیات
محسن
2018-02-16T00:02:21
می فرمائید : شصت سال است که با حافظ دوستم و لاف می زنم” کز چاکران پیر مغان کمترین منم”جالب است کسی به لاف زدن خود افتخار کند،،،معنای لاف:چاخان، خودستایی، دعوی، رجز، گزافه گویی، مبالغه گویی، هرزه دراییعجب ادبیاتی
nabavar
2018-02-15T23:12:20
آقای بیاتبا حافظ دوست بودن دلیل درست بودن کلام شما نیست هستند بسیار کسان که بیش از شما با حافظ مأنوسند ولی هنوز به بیراهه می روند. طبق نظر استادان بزرگی چون دکترمحمدجعفر محجوب و دیگران این غزل در رسای ابو اسحاق استهنوز دلیل قابل قبولی برای اثبات نظر خود ارائه نکردیدامید که داشته باشید
منوچهر تقوی بیات
2018-02-04T04:08:33
ابو اسحاق یعنی پدر اسحاق، این به آن معناست که شاه جمال الدین ابواسحاق اینجو، فرزندی به نام اسحاق داشته است، وگرنه ابواسحاق بی مسما خواهد بود. پس پدر اسحاق یعنی شاه شیخ ابواسحاق، نامش جمال الدین بوده است.راستی خاتم فیروزه بواسحاقیخوش درخشید ولی دولت مستعجل بودیعنی فرمانروایی ابواسحاقی که مانند فیروزه بود درخشش خوبی داشت اما یک دوران خوش زودگذر بود. پس حکایت از گذشته ای می کند که ابواسحاق فرمانروایی داشته و پایان یافته است.فیروزه ی بواسحاقی نوعی فیروزه ی مرغوب و مشهور بوده است که از معادن نیشابور به دست می آمده است. نظامی گنجوی حدود یک صد و پنجاه سال پیش از حافظ در خمسه ی نظامی چنین سروده است: به پیروزه ی بوسحاقیش دادسخن بین که با بوسحاقان فتاد خاتم نیز مهر سلطنت و فرمانروایی است. در اینجا خاتم بواسحاقی به معنای فرمانروایی بواسحاقی است. این غزل برای دوستی نوشته شده است که همچنان در هنگام سرودن این غزل زنده بوده است، نه آن کسی که "دولت مستعجل" او درخشید و پایان یافت.منوچهر تقوی بیات
محسن
2018-02-04T07:03:03
جل الخالقمگر کنیه را معنی می کنند ؟ابو اسحاق کنیه است نباید معنا کرد و گفت پدر اسحاق.مگر بوعلی سینا را ، میگویند: پدر علی سینا؟
محسن
2018-02-04T07:06:47
این نتیجه را از کجای این غزل یافته اید : ”این غزل برای دوستی نوشته شده است که همچنان در هنگام سرودن این غزل زنده بوده است“پس بو اسحاق درین جا چه می کند؟
محسن
2018-02-04T07:08:13
منبع نوشته های شما چیست .آیا خود حدس زده اید؟
ناصر
2018-02-04T11:34:42
آقای بیات بیش از این مغلطه نکنید ، این غزل به ممدوح حافظ یعنی شاه ابواسحاق اینجو مربوط است نه به عبیداز کدامین مرجع چنین برداشتی کرده اید
منوچهر تقوی بیات
2018-02-15T18:10:19
دوستان گرامی و دوستداران حافظ و فرهنگ ایران، بهترین مرجع برای درک معنای سروده های حافظ دیوان اوست. مثلا واژه رند نزدیک به صد بار در دیوان حافظ آمده است اگر ما در صد غزل معنای رند را با هم بسنجیم و معنای درست این واژه را دریابیم به مرجع دیگری مانند ادوارد براون که یک انگلیسی با غرض و مرض هست نیاز نخواهیم داشت. پژوهش در دیوان عبید و دیوان حافظ، سفر ناگهانی عبید به بغداد هنگام آمدن امیر مبارز به شیراز ، شعر هایی که این دوشاعر سروده اند، قافیه هایی که از هم وام گرفته اند و مفاهیمی که در کنار آن قافیه ها به کار برده اند. ممدوحین مشترکی که داشته اند ، موضوع ها و درونمایه ی اشعار این دو شاعر به ما کمک می کند تا میزان دوستی آن ها را درک کنیم. حافظ نه به بغداد رفته و نه با شیخ اویس حسن ایلکانی کاری داشته اما چون او ممدوح عبید بوده حافظ به خاطر عبید او را ستوده؛ احمدالله علی معدله السلطانیاحمد شیخ اویس حسن ایلکانی ...و در همان غزل با عبید هم با اشاره مغازله کرده است. به عبید می گوید:از گل پارسی ام غنچه ی عیشی نشکفتحبذا دجله ی بغداد و می ریحانیسر عاشق که نه خاک در معشوق بودکی خلاصش بود از محنت سرگردانیای نسیم سحری خاک در یار بیار ( مقایسه کنید با یاد باد آن که سر کوی تو ام منزل بود ـ دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود)تا کند حافظ ازو دیده ی دل نورانیبه دلیل سخت گیری های امیرمبارز هر روز زندگی کردن برای حافظ در شیراز ناگوارتر می شود، آرزوی می کند که به بغداد برود:ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند. (7/185)عبید که از حافظ حدود بیست سال بزرگ تر بوده دانشمند به نامی بوده است. حمدالله مستوفی همشهری و معاصر عبید در سال 730 هجری که عبید هنوز جوان بوده است، او را از صدور و وزراء نامیده است. عبید اگر در سرودن شعر به پای حافظ نمی رسد در ادب فارسی و عربی استاد حافظ به شمار می رود. حافط خود می گوید:یاد باد آن که به اصلاح شما می شد راستنظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بودیعنی کسی سروده های حافظ را اصلاح می کرده است. در کلیات عبید زاکانی، به تصحیح عباس اقبال و شرح و تفسیر پرویز اتابکی، بنیاد نشر کتاب، ص.23 می خوانیم: «در تذکره ی دولتشاه سمرقندی چند حکایت راجع به عبید و مشاعرات او با جهان شاه خاتون[(برادر زاده ی شاه شیخ ابواسحاق / م . ت. ب] و سلمان ساوجی و ذکر تألیفی از او بنام شاه شیخ ابواسحاق در علم معانی و بیان و غیره هست ...من بیش از شصت سال است که با حافظ دوستم و لاف می زنم" کز چاکران پیر مغان کمترین منم" دوستی و ارادت دراز مدت مرا با شعر او آشنا کرده است.منوچهر تقوی بیات
ناصر
2018-05-14T02:41:52
این قطعه از یادداشت آقای { رضا } برین غزل کاملاً صادق است: غزلی بسیارزیبا، نغز وپرمایه باموسیقی دلنشین وروح افزا که به احتمال زیاد درفراق دوست وانیس ومونس شاعر، شیخ ابواسحاق سروده شده است. حافظ با شاه شجاع وشیخ ابواسحاق سالها رابطه ی عاطفی و صمیمانه ی فراترازشاه وشاعرداشته وبیشترغزلیّات عاشقانه تحت تاثیراین رابطه خَلق شده است.
عرفان نادریان
2021-11-21T19:17:17.6208443
این غزل حافظ واقعا بینظیر است و هر بیتش یک شاه بیت تمام عیار به حساب میاد. زیباترین هشدار دهنده و جذاب ترین اندوه حسرت آلود جهان که رسم و روش جهان و زندگی رو به ما یادآور میشه. ما یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود مطلع غزل با عبارت "یادباد" که همان "یادش بخیر" در زبان امروزی است، کلیت مفاهیم غزل را برای ما روشن و معین میکند. همچنین نشان از دلتنگی و حسرت روزهای روشن گذشته را دارد. راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود در این بیت، واژه "راست" به معنای "به درستی که" است. شاهکار بیت، مصرع دوم است به معنای این که آنچه در دل تو بود، من بر زبان جاری میکردم. نشانی از شرم معشوق و اشتیاق عاشق. دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد عشق میگفت به شرح آنچه بر او مشکل بود این شاه بیت نیز از ابیات پربار این غزل است که در آن حافظ عشق را معلم و استاد دل برای تشریح مفاهیم عرفان می داند. یعنی در آن روزگاران، اگر جایی جهل هم بود، چون عشق در میان بود، خیلی زود این جهل به دانایی بدل میشد و دل، همواره خود را از تشریحات و تعلیمات عشق بهره مند میکرد. آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود لف و نشر زیبا میان "جور و تطاول" و "سوز و نیاز" به زیبایی مفاهیم این بیت افزوده است. این بیت، نهایت حسرت و دلتنگی شاعر و همچنین دل آزردگی از روزگاران طولانی و بی پایان فراق را بیان می کند. به بیان دیگر، جور و تطاول این دامگه، سوز و نیاز آن روزهارا به دلتنگی و حسرت امروز بدل کرده است. در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود زیبایی این بیت، از هر منظر که به آن بنگریم، تمام و کمال است. شاید بتوان این بیت را چکیده و شالوده کل غزل دانست. در اینجا یک نکته پنهان وجود دارد و آن این است که باطل بودن سعی من و دل، نه به دلیل اینکه کاهلی کرده ایم، بلکه به دلیل طبع خساستمند این گیتی است. عبارت زیبا و آهنگین "چه توان کرد" در ابتدای شاه مصراع دوم، این عنی را متبادر میکند. دوش بریاد حریفان به خرابات شدم خم می دیدم خون در دل پا در گل بود یاد حریفان یعنی یاد دوستان و هم راهان. یعنی بیان همان حسرت روزهای شاد گذشته. خرابات نیز به معنای محل سوز و نیاز گذشته است. تصور گری زیبای حافظ در این بیت که خم می را خون در دل و پا در گل میداند، تصور و تجسم روزهای رفته بر باد را برای ما آسان می کند. بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق مفتی عقل در این مسأله لایعقل بود شاه بیت بینظیر بالا، دریایی است از زیبایی های ادبی و عرفانی. علت اینکه بسیار گشته است تا سبب درد فراق را بداند، این بوده که عقل، جواب آن را نمیدانسته. این بیت از نظر مفهوم نظیر بیت سوم است. در آنجا عنوان شده در آن روزگاران گذشته، جهل راهی در وجود من نداشت چراکه عشق همواره پاسخ سوالات را میداد. در اینجا روزگاران فراق را مملو از جهل میداند که به دلیل نبود عشق و اینکه عقل، راهنمای چندان کارامدی نیست، به این روز افتاده است. مفتی عقل، اضافه تشبیهی است که عقل را به یک مفتی (فتوا دهنده) تشبیه کرده. لایعقل بودن عقل نیز یک متناقض نما (پارادوکس) زیبا و پربار است. منظور از عقل، حسابگری ها و سوداگری های خودخواهانه انسان است. راستی خاتم فیروزه ی بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود این بیت زیبا، اشاره دارد به پایان حکومت فردی به نام ابواسحاق که انسانی دادگر و خوش طینت بوده است. در مفهوم، کنایه ای زیبا از روزگاران است که خوشی ها و شادکامی ها، اگرچه هوش درخشیده باشند، اما مثل دولتی که زود سرنگون شود، پایدار و مانا نیستند. دیدی آن قهقهه ی کبک خرامان حافظ که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود؟ این بیت، شاهکاری بی نظیر و خوش تراش است که با نهایت زیبایی، گذرا بودن خوشی ها و گرفتار شدن به دست قضا و قدر را به تصویر میکشد. کبک خرامان، استعاره از روزگاران شادکامی است و قهقه ی آن، استعاره از خوشی ها و مستی های آن زمان. شاهین قضا اضافه تشبیهی است که قضا و قدر را به شاهینی تیزپنجه و تیزپرواز تشبیه کرده است. غفلت، کلید واژه این بین است که در زمان خوشی، تصور بر آن است که همواره روزگار به سامان خواهد بود. غافل از آنکه سرپنجه تیز روزگاران و وقایع، در انتظار است. عرفان نادریان 
در سکوت
2022-04-08T13:28:00.4496768
این غزل را "در سکوت" بشنوید
حبیب اله مهدی پور
2022-10-22T16:34:47.0803844
در  دیوان حافظ تصحیح زنده یاد پرویز ناتل خانلری بیت 4 غزل 207 تاریخ ما نیامده است. (ص422 دیوان حافظ خانلری ج اول چاپ دوم سال 1362)  اما در دیوان حافظ مرحوم علامه قزوینی و غنی و دیوان سلیم نیساری و انجوی شیرازی  بیت امده است.                
احسان شهیدی
2022-10-27T21:35:23.0902523
دقیقا. به گفته ی آقای محجوب اکثر نسخ معتبر قدیمی «سر در گل» نوشته اند. طبق توضیح ایشان خم مِی را به سرش گِل میگرفته اند که هوا مِی را فاسد نکند، نه این که پایش را در گِل فرو کنند. این تناسب معنایی زیبایی دارد با به سر گِل گرفتن به هنگام عزا و «خون در دل» بودن خم مِی. هرچند شاید تصویر «پا در گل» به ذهن نزدیکتر باشد، «سر در گل» دقیق و متناسب و زیباتر، و از همه مهمتر مطابق نسخ معتبر قدیمی است. 
محمد صادق احمدی فر
2023-09-12T12:58:00.4721436
 استاد شجریان بسیار بسیار زیبا این غزل رو اجرا کردند .فوق العاده است این اجرا
mm_۰۰_sh ID
2023-09-21T20:26:04.3614935
سلام شب خوش سر در گل درست تر است در ادبیات قدیم حریف به کسی گفته میشود که شاعر فقط با ان شخص هم پیاله میشود و وارد مجلس می گساری میشود به علت اینکه بعد از مستی حس نسبت به عقل برتری یافته و ممکن است حرف هایی زده شود که شاعر میلی به دانستن عموم نداشته باشد بخاطر همین با حریف خود وارد مجلس میشود تا اگر در حالت مستی صحبتی هم شد فقط حریف خود بداند نه اغیار در اینجا ما میفهمیم که ابوالسحاق اینجو حریف حافظ قبل مرگ بوده است زمانی که اینجو به دست مبارزالدین حاکم وقت یزد کشته میشود خم های شراب را میشکند و در میخانه ها را میبندد به همین علت برای شراب خواری به خرابات یا جاهای کم عبورمرور میرفتند حافظ هم که میگوید دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم : منظور این است که دیشب به یاد دوست و حریف خود اینجو ب خرابات راهی شدم خم می دیدم خون در دل سر در گل بود : حافظ در اینجا با زیرکی و قدرت شاعری بالا با سر در گل بودن خم می به علت سرکه نشدن و خون در دل بودن خم که همان قرمزی شراب است غم و اندوه خود را به نمایش میگذارد و میگوید من هم مانند خم در دلم خون و بر سرم گل از غم و اندوه مرگ دوست و حریفم اینجو هستم   با سپاس