حافظ:یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود
❈۱❈
یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود
دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثرِ صحبتِ پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
❈۲❈
دل چو از پیرِ خِرَد نَقلِ مَعانی میکرد
عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تَطاول که در این دامگَه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
❈۳❈
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد؟ که سعیِ من و دل باطل بود
دوش بر یادِ حریفان به خرابات شدم
خُمِ مِی دیدم، خون در دل و پا در گل بود
❈۴❈
بس بِگَشتَم که بپرسم سببِ دردِ فِراق
مفتیِ عقل در این مسئله لایَعْقِل بود
راستی خاتمِ فیروزهٔ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولتِ مُستَعجِل بود
❈۵❈
دیدی آن قهقههٔ کبکِ خرامان حافظ
که ز سرپنجهٔ شاهینِ قضا غافل بود
کامنت ها