گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

❈۱❈
خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود
❈۲❈
خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود
دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود
❈۳❈
گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود
چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود
❈۴❈
حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۰۸

تصاویر

کامنت ها

جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T20:07:02
.................................... عیب مکن!شیخِ ما گفت که در صومعه همّت نبوَدگر من از میکده همّت طلبم : 19 نسخه (803، 811، 813، 822، 824، 836 و 13 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساریگر مدد خواستم از پیر مغان : 15 نسخه (819، 821، 823، 825، 827، 843 و 9 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی، سایه، خُرّمشاهیگر من از میکده دیدم طلبش : 1 نسخه (816)غزل 213 در 38 نسخه آمده اما در نسخۀ مورخ 849 بعد از بیت دوم نونویس است. دو نسخۀ دیگر یکی مورخ 801 و دیگری 859 نیز بیت فوق را ندارند. *********************************************************************
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T20:18:42
ما جفا از تو ....... و تو خود نپسندیآنچه در مذهب .......... طریقت نبود*نبینیم: 19 نسخه (801، 803، 811، 813، 818، 822، 824، 843 و 11 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساریندیدیم: 17 نسخه (816، 819، 821، 823، 825، 827 و 11 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی، سایه، خرمشاهینخواهیم: 1 نسخه (898)نمی‌بینیم: 1 نسخه (836) اشتباه کتابت**اصحاب : 12 نسخه (803، 811، 813، 816، 818، 819، 824، 827، 836 و 3 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، سایهارباب : 11 نسخه (827 و 10 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ- 1 نسخۀ متأخر{898}: ارباب مروت) قزوینی، خرمشاهیپیران : 14 نسخه (801، 821، 823، 825، 843 و 9 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ)رندان : 1 نسخۀ بی‌تاریخغزل 213 در 38 نسخه آمده اما در نسخۀ مورخ 849 بعد از بیت دوم نونویس است که در اینجا کاری با آن ابیات نیست.***********************************************************
امین کیخا
2013-03-13T07:55:26
زاغ وزغن زیبایی اوایی دارد و این نگاه ویژه خواجه می باشد
باب اله
2013-07-16T10:59:41
زاغ به معنی کلاغ و زغن نیز مرغی از دسته شاهین است که از نظر ژنتیک به کلاغ شباهت زیادی دارد لذا چون شاهین که مرغ دولت و مرغ همایون نام گرفته در نقطه مقابل آنرا در مصرع دوم با زاغ و زغن که هر دو مرغ بی دولتند تضاد دو نوع را بیان می کنند.
نوروز فولادی
2020-05-14T23:54:18
در لغت نامه ها برای پیر یک معنی عقل و خرد به کار برده شده است.فرهنگ معین.حافظ در همه اشعارش از پیر به جای عقل و خرد استفاده کرده است. دلیل این کارش این بوده که در دوره او مکتب اشاعره همه بنیان های اجتماعی فرهنگی و سیاسی را در تسلط خود داشت. همه شاعران عارفان حاکمان مورخین و .... پیرو این مکتب بود. با وجود این زور مداران کسی را یارای گفتگو از عقل و عقلگرایی نبوده است. حافظ از استعاره های صوفیانه برای ادای مطلب خود استفاده کرده است که متاسفانه ادیبان ما به این مهم توجه نکرده است چون بسیاری از آنان نیز پیرو مکتب اشاعره بوده اند و بدبختانه هنور هم بسیاری هستند
س
2020-06-20T15:05:44
جناب فولادی! طرفداری از عقل به حافظ نمی‌چسبد، مراقب باشید وسوسه عقل فریبتان ندهد
الهه (نازی) صادقلو
2020-08-25T21:03:00
استاد رضا ساقیبا عرض سلام و ادبسپاسگزار از شرح های ساده و بی نظیرتان.قطعا خدا و بنده عاشق خدا حضرت حافظ از تلاش و همت شما راضی و خشنود هستند.به امید دیدار
رضا ساقی
2018-11-01T05:12:46
خستگان راچوطلب باشدوقوّت نبودگر تو بیداد کنی شرط مروّت نبودمطابق معمول روی سخن باپادشاهست بعضی براین باورند که غزل دردوران تحملّ ِ مجازات تبعیددریزد سروده شده و مخاطب غزل حاکم وقت یعنی شاه یحیی می باشد. باتوجّه به اینکه هیچ سندقابل قبول وقانع کننده دراین مورد وجودندارد ودرمتن غزل نیزهیچ اشاره ای هرچند به زبان ایهام وکنایه به شاه یحیی نشده اظهارنظردراینکه مخاطب غزل چه کسی بوده ازحدظن وگمان چیزی فراترنخواهدبود. مخاطب هرکسی که بوده باشد چندان تفاوتی برای حافظ ندارد چراکه می دانیم حافظ غزل راخطاب به هرکس ودرهر موضوعی که آغازکرده کرده باشدیک یا دوبیت بیشتربا مخاطب ویاپیرامون موضوع سخن نخواهدگفت وبی پرده به بیان باورها وعقاید حافظانه ی خویش خواهد پرداخت. غزل برای حافظ ظرفی مناسب برای سرریزشدن احساساتِ درونی وبستری مناسب برای طرح باورها واعتقادات شخصیست. برای اوبیان باورها وطرح عقایدِ رندانه بسیارمهمترازشاه شجاع یا شاه یحیی وغیره می باشد. گرچه رابطه ی او باشاه شجاع رابطه ای بسیارعاطفی بوده، لیکن برای حافظِ فرزانه ورند، مقابله با ریاکاری،آزادگی ووارستگی ازبندتعلّقات،توسعه ی عشق ومحبّت وانسانیت بسیاربا ارزش ترازاین رابطه هاست وحافظ درجریان همین رابطه هاست که فرصت بیان باورهای حافظانه راپیدا می کند."خستگان" دراینجا کنایه ازارادتمندان ودوستاران پادشاه می باشد.چوطلب باشد: وقتی که اشتیاق دیداردارند.قوّت نبود: توان وامکان نداشته باشندمعنی بیت:درشرایطی که دوستداران وهواخواهان تو،اشتیاق دیدار دردل دارند امّاتوان وامکان انجام ندارند ازانصاف ومردانگی به دوراست که درحق آنها جوروجفانیز روا داری و نسبت به حالشان بی التفاوت باشی.رنج مارا که توان بُردبه یک گوشه ی چشمشرط انصاف نباشد که مدارا نکنیماجفاازتوندیدیم وتوخود نپسندیآنچه درمذهبِ ارباب ِطریقت نبود"طریقت" : دومین منزل از منازل سه گانه ی ارباب سلوک که عبارت است از: شریعت ، طریقت ، حقیقت.بعضی حافظ را به استناد ابیاتی ازاین دست طریقتی می دانند غافل ازاینکه حافظ درجستجوی حقیقت، بی پروا تر وبی قرارتر ازآن بود که درپشت مرزها ومنازل سلوک حوصله ی توقّف داشته باشد! چنانکه ازغزلیّات اواستنباط می شود حافظ درپی یافتن حقیقت،گرچه به هرمذهب وهرمسلکی روی آورد لیکن درهیچ یک ازآنهاقرارپیدانکرد وآرام نگرفت وباقی نماندتااینکه درنهایت به یک نوع روشن بینی و آزاداندیشیِ حافظانه دست یافت.اوبه هیچ فرقه ومسلک ومذهبی تعلّق ندارد اوآزاداندیشی بااندیشه های نابِ فرا قومییست ودرعین حال به همه ی مذاهبی که برپایه ی عشق ومحبّت وانسانیّت می اندیشند تعلّق دارد.حافظ همانگونه که به مددِ نبوغ خویش، واژه ی "رندی" راغنی سازی کرده وبه معنای آن ژرفا بخشیده است "طریقت" رانیزبه همان سیاق به مرورغنی سازی نموده وسرانجان طریقتی حافظانه خَلق کرده است. طریقتی که منحصربفرد است وبا طریقت صوفیان تفاوتهای اساسی دارد.دراینجانیزاشاره به همان طریقتِ خاص رندی وحافظانه هست نه آن طریقتی که صوفیان درخانقاهها بدان می پرداختند. حافظ ازصوفیگری وفرقه گرایی وتعصّب وخشکه مغزی بسیاربیزاربود وراه رستگاری راتنها درعشقبازی، انسانیّت و ورهاشدن ازهمه ی تعلّقات وتعصّبات دنیوی ودینی می دانست.اربابِ طریقت: صاحب منش ومرام ومعرفتشاعروقتی خود نیزمتوجّه می شود که با محبوب والامقام ِ خویش (مخاطبِ غزل) باجسارت وگستاخانه سخن گفته و پارا ازحدودِ عاشقی فراترگذاشته است رندانه وباتعارف حافظانه! نرمش وملایمت راچاشنی سخن قرارداده ومی فرماید: ای محبوب، ماهرگز ازجانب شما هیچ کم التفاتی وجوروجفا ندیده ایم! درحقیقت توخودمخالف ستم پیشگی هستی وبه اراده ی خویش نمی پسندی که بیدادگرباشی ودوستدارانت رابیازاری! توخودصاحب مرام ومنش رندی هستی وبه مسلکِ رندانِ وارسته ازبندِ تعلّقاتِ دُنیی ودینی ایمان داری وچون می دانی که آزاردیگران دراین مذهب پسندیده نیست ازهمین رو نمی پسندی واجازه نمی دهی که درحق ما جفایی شود!برمن جفازبخت من آمد وگرنه یارحاشاکه رسم لطفِ طریقِ کرَم نداشتخیره آن دیده که آبش نَبرَد گریه ی عشقتیره آن دل که در او شمع ِمحبّت نبودمعنی بیت: دیده ایی که ازعشق گریه نکرده وسیلاب عشق راتجربه نکرده باشد همیشه خیره فرومی ماند وجاذبه ها وزیبائیها رانمی بیند(گریه ی عشق چشمهای عاشق رابه روی زیبائیهابیناتر وبازمی کند) دلی که دراوچراغ عشق ومحبّت روشن نشده باشد دلیست که در تاریکی وظلمت فرورفته است(شمع محبّت درون آدمی راروشن می سازد)چراغ صاعقه ی آن سحاب روشن بادکه زدبه خرمن ِ ماآتش محبّت اودولت ازمرغ همایون طلب وسایه ی اوزان که بازاغ وزغن شهپردولت نبوددولت: رستگاری،ثروت،اعتبار،قدرتمرغ همایون: مرغ افسانه ای هما که نمادِ خوشبختی ودولت است. درداستانهای قدیم می بینیم که هرگاه می خواهندپادشاه انتخاب کنند مرغ هما رارهامی کنند برشانه ی هرکسی بنشیند اوبه عنوان پادشاه انتخاب می شود. سایه ی این مرغ که نمادخوش اقبالیست مبارک است ودولت ببارمی آورد. مرغ هما کنایه ازکسیست که طبع بلندی داشته وصاحب منش ومرام ومعرفت هست."زاغ وزغن" نسبت به مرغ هما بی خاصیت هستند ونه تنهاهیچ دولتی درسایه ی آنهاشکل نمی گیردبلکه شومی وبدیُمنی نیزببارمی آورند ودراینجا نقطه مقابل مرغ هما قرارگرفته اند. "زاغ وزغن" کنایه ازکسانیست که دارای طبع پست وزبونی هستند وبرای پرکردن شکم خود برسرهرسفره ای حاضرشده ومناعت طبع خودرا زیرپامی نهند. معنی بیت: ای دل اگرخواهان عزت وشرف واعتبارهستی ازهرکسی توقّع نداشته باش فقط درسایه ی مرغ همایونی می توانی به دولت برسی، انتظارداشتن اززاغ وزغن، انتظاری بیهوده وبی ثمراست دل به صاحب منش وصاحب دلی فرزانه ببند وازاوطلب کن تادولتمندگردی.همایی چون توعالیقدر وحرص استخوان تا کی؟دریغ آن سایه ی همّت که برنااهل افکندی!گرمَددخواستم از پیرمُغان عیب مکنشیخ ماگفت که درصومعه همّت نبوددرموردِ "پیرمغان" قبلاً توضیحات زیادی داده شده است. درست است که به روشنی مشخصّ نیست که منظورازپیرمغان چه کسی است، واحتمال قوی این است که این"پیر" اصلاً وجودِ خارجی نداشته ویک شخصیّتِ خیالی بوده است. حافظ ازآنجا که وسواس زیادی برای انتخابِ راهنما وپیرداشته، ناگزیر در کارگاهِ خیال دست به آفرینشِ یک پیری روشن ضمیربه سلیقه وسبک وسیاق حافظانه ی خود زده، به او شخصیّتِ کامل بخشیده، سپس وی رابه عنوان الگو و شاخص قرارداده تا بظاهرچنین وانمودکند که رفتارهای خودرامطابق فرمان اوتنظیم می کند. حافظ خود به لطف وعنایت خداوند به مقام روشن ضمیری نایل شده و قدرت درک وتشخیص سره ازناسره وحق ازناحق رابدست آورده بود.به هرحال پیر مغان ِ حافظ،هرکه بوده باشد باتوجّه به ویژگیهایی که ازاوتوصیف کرده یک انسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت ونیک رفتار ونیک کردار بوده است. بسیاری گمان می برند که پیرمغان همان "زردشت" است و بسیاری دیگررهبران مذهبی خودرا درنظرمی گیرند تابدینوسیله دربخشی از اعتبارجهانی ومحبوبیّت مردمیِ حافظ شریک بوده باشند! غافل ازاینکه حافظ فارغ ازتعصبّات فرقه ای،فقط به عشق وانسانیّت ومحبّت می اندیشیده ودراین مسیرازهیچ کس پیروی نمی کرده است. اوخود به تنهایی یک مذهب ومَسلکِ تمام عیاربا محوریّتِ انسانیّت است وعشق درسرلوحه ی باورها واعتقاداتِ اوقراردارد. حافظ حافظ است وهیچ برچسبی براندیشه های فراقومی وفرامذهبی اونمی چسبد. وقتی حافظ می فرماید: اگرمن ازپیرمغان مددخواستم عیب مکن! بنظرچنین می رسدکه این پیر واین راهنما کسیست که درنظرگاهِ متشرّعین چندان جایگاهی ندارد ومورد قبول آنهانیست وازهمین رو حافظ پیشاپیش ازآنهامی خواهد که ُخرده نگیرند چون کسی راانتخاب کرده که بحث انگیزمعنی بیت: من اگرازصومعه دلزده ورویگردان شده وپیرمُغان را به عنوان راهنما ورهبرخود انتخاب کردم برمن خُرده مگیرید خودِ شیخی که درصومعه به عنوان راهنمای صوفیان هست به این نکته اشاره می کرد که صومعه اسیرافکارپوسیده وخرافات شده ودرمیان صوفیان هیچ همّت واراده ای برای جُستن حقیقت وجودندارد.زکُنج صومعه حافظ مجوی گوهرعشققدم برون نه اگرمیل جستجو داریچون طهارت نبودکعبه وبتخانه یکیستنبود خیر در آن خانه که عصمت نبودطهارت: پاکیزگی، پاکیزگی دل وجان، پاکی ظاهروباطنعصمت: نگهداری نفس ازگناه، پاک دامنیمعنی بیت: چنانچه ظاهروباطن آدمی ازرذایل اخلاقی مثل دروغ،بخل وحسد،کینه،فرومایگی وپستی وپلیدی پاک نگردد کعبه وبتخانه برای اویکیست چنین شخصی اگراحرام ببندد ودرطواف کعبه درآید وخادم الحرمین هم بوده باشد بازهم لجن است همه ی ارزش معنوی انسانها به پاکی پندار وافکار وکردارآنهاست وبرعکس اگرکسی به فضایل اخلاقی آراسته باشد وناگزیردرجایی مثل بتخانه قرارگرفته باشد بازهم اوطاهر وپاک وباارزش است چراکه میزان درپیشگاه عدل الهی نیز پاکیزگی قلب ودل وجان آدمیست. درخانه ای که پاکدامنی نباشد ومحل ارتکاب گناه ورذایل اخلاقی باشد هرگز درآنجا اثری ازخیروبرکت نخواهدبود.به طهارت گذران منزل پیریّ ومکنخلعت شعیب به تشریف شباب آلودهحافظا علم و ادب ورز که درمجلس شاههر که را نیست ادب لایق صحبت نبوددرپایان غزل مطابق معمول خود را خطاب قرارداده ومی فرماید: ای حافظ سعی کن صاحب علم وفضل وادب باشی تا بتوانی سری درمیان سرها برآورده ودرمجلس شاه جایی برای خود بازکنی هرکسی که ازادب و نزاکت دوربوده باشدشایستگی همصحبتی بابزرگان راازدست می دهد.قدم منه به خرابات جزبه شرط ادبکه سالکان درش محرمان پادشهند
تماشاگه راز
2018-09-16T16:32:15
معانی لغات غزل (208)خستگان:رنج کشیده ها ، ستمدیده گان.طلب:درخواست ، تقاضاقوت:نیرو.همت:اراده وآرزو و دلیری و در اصطلاح صوفیه : توجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال در خود با دیگری.مروت:جوانمردی.اصحاب طریقت:رفیقان راه و در اصطلاح صوفیه :سالکان الی اللههمّت: توّجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال در خودیا دیگری .خیره: تیره وتاریک ، شگفت زده ، فرومانده در حیرت.همت: اراده و ارزو ودلیری و در اصطلاح صوفیه : ت.جه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال در خود یا دیگری .آبش نبرد: آبش را از بین نبرد ، آبش را خشک نکند.مرغ همایون: هما، مرغ مبارک، مرغ مشهوری که استخوان خورد و سایه اش بر سر هر کس افتد به سلطنت رسد.شیخ: انسان کامل، پیر مجرب وعارف.طهارت:پاکیزگی ، و در اصطلاح صوفیه : تزکیه نفس بُوَد از اخلاق ضمیمه.عصمت: دور نگاهداشتن نفس از آلودگی گناه، عفت وپاکدامنی.ورزیدن:پیاپی کاری را انجام دادن، حاصل کردن در اثر کوشش ، آموختن و اندوختن.معانی ابیات غزل(208)(1)اگر به پای افتادگانی که درخواست دیدار داشته و نیروی پیمودن راه وصل را ندارند بیداد و ستم روا داری ، شرط جوانمردی نیست.(2) ما از تو جور و ستمی مشاهده نکرده ایم و نیز تو نمی پسندی که آنچه را که راه ورسم رفیقان راه نیست با ما روا داری .(3) ان دیده یی که از گریه عشق غرق در آب فنا نشود و دلی که شمع محبت در آن نور نیفشانده تیره و تار باد.(4) بخت و اقبال را از سایه مرغ هما بطلب که زاغ و زغن شاهبال دولت ندارد.(5) اگر از پیر مغان و اهل میکده طلب فیض و یاری می کنم بر من خرده مگیر که پیر ما فرمود در اهل صومعه ، عنایت و همت یافت نمی شود.(6) چون پاکی و پاکدلی در تو نباشد کعبه و بتخانه یکسان است. در خانه یی که پاکدامنی و پرهیزگاری نباشد خیر وبرکت هم نخواهد بود .(7) حافظ، در راه کسب دانش و ادب کوشا باش که بی ادبان را در مجالس خاصِان و بزرگان جایی و راهی نیست .شرح ابیات غزل(208)وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلنبحر غزل: رمل مثمن مخبون محذوف*در مبحث ( چرا حافظ به یزد تبعید شد ) (64-98) این کتاب تا آنجا که اقتضا می کرد غزلهایی را که حافظ در دوره تبعید خود در یزد سرودهشهد بود شرح داده شد و در آنجا گفتیم که پسر شیخ تقی الدین دادا صوفی مشهور به حافظ فرمود که:وصال دولت دیدار تر سمت ندهند که خفته یی تو در آغوش بخت خواب زدهو تلویحاً همانطور که حافظ بازگو می کند به او می گوید به او گوشزد نمود که شاه یحیی تورا به حضور نمی پذیرد زیرا تو تبعیدی شاه شجاع هستی و او احتیاط می کند اما حافظ نپذیرفت وغزلهایی چند سروده ارسال داشت اما از این حاکم بخیل و حیله گر فیضی ندید . یکی از غزلهایی که درآن مقطع زمان جهت تقرب به شاه یحیی سروده شده این غزل است که ایهامات آن بازگو کننده اصرار و الحاح حافظ از این حاکم گدا صفت از یکطرف و شناسایی صحیحی است که در باطن از او داشته از طرف دیگر است و باید دانست که در آن تبعید گاه حافظ بزرگ منش ، راه چاره دیگری جز توسل به داماد و برادرزاده شاه شجاع نداشته است.شاعر در بیت اول خطاب به شاه یحیی می گوید اگر خسته دل آزرده حالی از تو طالب مساعدت باشد وامکان رسیدن به حضور تو را نداشته باشد این شرط مروت نیست که تو در حق او ظلم کرده و او را به حضور خود راه ندهی. ودر بیت دوم توضیحاً یادآور می شود که من تا به امروز از تو هیچ گله یی ندارم بنابراین رو مدار که اینگونه نسبت و به من بی اعتنا باشی که این رویه و راه و رسم مردان صاحب مقام و هدف دار نیست. و در بیت سوم کلامش حالت نفرین به خود می گیرد و از فرط درماندگی می گوید چشمی که از درد درماندگان نگرید و دلی که در آن بارقه رحم و دستگیری نباشد کور وتاریک باد آنگاه در بیت چهارم شاعر خطاب به خود از فرط نومیدی می گوید که از مرغ هما دولت و بخت و اقبال طلب کن نه از کلاغ سیاه و در بیت پنجم به یاد سفارش شیخ دادا افتاده می گوید شیخ ما به من گفت که از در خانه تو امید فیضی نمی رود و من باور نکردم . آنگاه در این نفرین نامه در بیت ششم می گوید وقتی بزرگواری و پاکدلی جایی نداشته باشد دارالحکومه و گدا خانه فرقی با هم ندارد و بالاخره همانطور که شیوه همیشگی حافظ است پس از تندروی در غزل در بیت آخر متوسل به نوعی پوزش می شود تا راهی برای پاسخگویی احتمال آینده داشته باشد و در بیت مقطع خود را سفارش می کند که از جاده ادب و نزاکت دور می شود که اشخاص بی ادب را در گاه بزرگان راهی نیستشرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در سکوت
2022-04-09T13:20:22.2393821
این غزل را "در سکوت" بشنوید
برگ بی برگی
2023-09-06T04:35:42.030107
خستگان را چو طلب باشد و قوَّت نبود گر تو بیداد کنی شرطِ مروَّت نبود خستگان در اینجا به معنیِ زخم خوردگان است که علی القاعده شاملِ اکثریت قریب به اتفاقِ ما انسانها می‌شود که با حضور در این جهان و قصدِ کامروایی و خوشبختی از چیزهای بیرونی و ذهنی را داریم اما روزگار یا چرخِ هستی از ما دریغ می ورزد، این ناکامی ها در هر رده و صنفی که باشیم از فقیر و غنی تا بیسواد و دانشمند و از فردی گمنام و بی نام ونشان تا انسانی مشهور و فوق ستاره و بطورِ خلاصه گریبانِ همه را گرفته و به انسان زخم هایی عمیق و کاری وارد می کند بنحوی که با شنیدنِ خبرِ افسردگی یا دست شستن از زندگیِ انسانهایی کاملن موفق شگفت زده می شویم، اما در این بین هستند کسانی که در جستجویِ علتِ عدمِ کامروایی از داشته هایِ خود اعم از مادی و معنوی برآمده و در آنان طلبی ایجاد می گردد تا از خداوند اصلِ او را بخواهند و نه زلف و کثرات و جذابیت هایِ جهانِ فرم و ماده را، پس بگمانِ بردنِ گوهرِ مقصود عاشق می شوند اما نمی دانند که این دریا چه موجِ خون فشان دارد و درنتیجه قوَّت و تواناییِ عبور از این دریایِ سهمگین را در خود نمی بینند، حافظ خطاب به خداوند یا زندگی از او می خواهد اکنون که در انسانِ خسته طلب و عشقی ایجاد شده است تا از زخمهایِ گوناگونی که بر او وارد شده رهایی یابد دستِ او گرفته و یاریش کند و البته که خداوند عادل است و اهلِ بیداد نیست بلکه عینِ مروَّت است، پس‌ این درخواستِ حافظ را باید دعایی درنظر گرفت که در حقِ عاشقان می کند. ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود در این بیت حافظ به همین مطلب اشاره می کند و خطاب خداوند که اربابِ طریقت است و هدفِ غاییِ سالکانِ راهش ادامه می دهد بنی آدم هرگز جور و جفایی از سمت تو ندیده است، بلکه این رسمِ روزگار است که غیرت نموده و انسان را از رسیدنِ به سعادتمندی و کامیابی از جهانِ ماده و ذهن محروم می کند تا نه بر زلف بلکه به رخسارِ تو عاشق شود، پس‌اصولاََ در مذهب و آیینِ سرور و اربابی همچون تو نیست که جفای بر عاشقان موردِ پسند و دلخواه تو باشد، یعنی که حافظ  بر دریایِ جود و کرامتِ تو واقف است و چنین درخواستی را حمل بر جسارت به ساحتِ کبریایی خود نکن و حافظ با چنین ابیاتی قصدِ یاآوریِ خستگیِ انسان و چاره جویی دارد تا مگر خسته ای از خواب بیدار شده و در جستجویِ طبیبی برایِ درمانِ زخمهایش برآید. خیره آن دیده  که آبش نبرد گریه عشق تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود اما اندک انسانهایی هستند که احساسِ خستگی می کنند و در جستجوی چاره و درمان بر می آیند و اکثریتِ ما به زخمهایِ خود خو کرده و آنها را جزیی لاینفک از حیاتِ خو می دانیم، حافظ سرانجام‌ چنین بی تفاوتی را خیره شدنِ چشم به نقطه ای می داند که همان افسردگی ست و نا امیدی از زندگی، که چاره اش گریه و سوزِ عشق است تا آن آب چنین دیدگانِ خیره و مبهوتی را با خود ببرد و چشمانیِ سرشار از نشاط و شوقِ زندگی را که در اوایلِ زندگی داشت به او باز گرداند، در مصراع دوم اگر شمع یا کورسویِ محبت و عشق در دلِ انسان نباشد آن دل را باید خاموش و تاریک و پایان یافته تلقی کرد اما وجودِ حتی شمعی کم نور، امید به دمیدنِ خورشیدِ حیات بخش را در دلِ زنده می دارد و این شمع همان پرتوِ نورِ خداوند است در وجودِ انسان که خاموش نشدنی ست، پس‌ همواره جایِ امیدواری هست. دولت از مرغِ همایون طلب و سایه او زان که با زاغ و زَغَن شهپرِ دولت نبود پس حافظ بمنظورِ رهاییِ ما از خستگی ها و دیدگانِ خیره و مبهوت توصیه می کند تغییرِ روش دهیم و دولت و نیکبختی را که در طیِ دورانِ زندگیِ خود از چیزها جستجو می کردیم، اکنون  از مرغِ همایون طلب کنیم و سایه او که اگر بر سرِ انسان گسترده شود بدونِ شک به سعادتمندی دست خواهد یافت، تعبیرِ حافظ از همایِ سعادتِ حقیقی سایه و لطف و عنایتِ خداوند است و نه آن مرغِ افسانه ای، در مصراع دوم نقطه مقابلِ مرغِ همایون زاغ و زغن است، زاغ پرنده ایست که هر کثافتی را می خورد و زغن نیز مترادفِ زاغ و به خون خواری شهره است، و حافظ می‌فرماید خویِ چنین پرندگانِ بی ارزشی نمی تواند به انسان شاه بالِ پرواز دهد تا بسویِ آن دولت و سعادتمندی مورد نظر اوج بگیرد. مطلبِ قابل تامل اینکه حافظ نعمت و جذابیت هایِ این جهانی را نفی نمی کند و نمی خواهد که انسان از آنها چشم پوشی کند همانطور که اعتقاد دارد انسان اگر در این جهان سیبِ زنخدانِ شاهدی را نگزد در سرای دیگر نیز راه بجایی نخواهد برد و تفا تِ عرفانِ حافظ با عارفانِ گوشه گیر و از دنیا بریده نیز در همین است، حافظ می‌خواهد انسان از زلف بهرمند شود اما در زنجیر و اسارتش نرود و هم در اندیشه دیدارِ روی باشد، پس‌ از انسان می خواهد تا باز و عقاب باشد و بلند نظرانه در فکرِ شکارِ بهترینها، و سقفِ پروازِ خود را افزایش دهد تا صبحِ دولتش بدمد. گر‌مدد خواستم از پیرِ مغان عیب مکن شیخِ ما گفت که در صومعه همَّت نبود اما پیمودنِ راه و طریقتِ عاشقی بدونِ پیر و راهنما امکان پذیر نیست و حافظ پیرِ مغان را برگزیده است و به ما نیز توصیه می کند که مرامش شاد زیستن است و عاشقی، صومعه نمادِ اماکنی ست که بجایِ ایجادِ نشاط و شادی همچون مُغان و عبادتگاهِ زردشتیان، به گسترشِ غم و اندوه می‌پردازند و با تاکید بر ظواهر و خرافات  بر خستگیِ انسان می افزایند، پس‌شیخِ آیینِ حافظ که عاشقی ست گفت در صومعه و چنین عبادتگاه هایی همتِ بالایی که لازمه عاشقی ست وجود ندارد، در چنین جاهایی راحت ترین راه سلبِ اختیار از خود و واگذاریِ همه امور به خدایِ ساخته ذهن است که بر همتِ بلندی که لازمه عاشقی ست ارجحیت دارد پس خروجیِ آن همان زاغ و زغن خواهد شد و نه باز و شاهین. چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکی ست نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود حافظ ادامه میدهد صومعه و دیر و کلیسا و مسجد که سهل است، تو بگو اصلن خودِ کعبه، اینها مکان هستند و ساخته از سنگ و گِل، اصل طهارت و پاکی ست که اگر در چنین اماکنی نباشد کعبه هم می تواند بتکده باشد همانطور که پیش از اسلام و فتحِ مکه بود، پس خشت و گِل قداست و پاکی نمی آورد و آنچه مهم است اندیشه‌ ای پاک است که در چنین اماکنی ترویج و به آن پرداخته شود، مگر‌نشنیده اید که اگر در خانه ای عصمت و پاکی نباشد بنیادِ آن خانه خراب و خیری در آن نخواهد بود و محصولِ آن خانه شَرّ و دزد و قاتل است ، همین ضرب المثل را در باره اماکنِ دینی بکار برده و در آنجا به گسترشِ عشق بپردازید که پاکترین و معصوم ترین اندیشه هاست و موجبِ انواعِ خیر و برکت خواهد شد و انسانهایی نظیرِ فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ از آن بیرون خواهند آمد. حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه هرکه را نیست ادب لایقِ صحبت نبود حافظ که در بیتِ مطلعِ غزل عدمِ عنایت و دستگیریِ انسانِ خسته و زخم خورده از روزگار را بیدادی مضاعف بر این مخلوقِ ضعیف نامیده است و تقاضایِ مروت می کند گویی از نحوه سخن گفتنِ خود پشیمان است، پس‌ راهِ توبه و عذرخواهی را به ما می آموزد و می خواهد تا در مجلس و محضرِ پادشاهِ جهان جانبِ ادب را رعایت کنیم چرا که در این جهان در محضر و مجلسِ شاهی هستیم که بر کُلِ امور محیط و سلطه دارد و خود با قضا و کن فکانش هرآنچه را مصلحت باشد انجام خواهد داد، پس اگر به چیزی علم داریم باید ادب ورزیده و آنرا بیان نکنیم و یا بقولِ مولانا ور بگویی شکلِ استسفار گو ، با شهنشاهان تو مسکین وار گو، زیرا هر که را ادب نباشد لایقِ همنشینی و یا سخن گفتن در محضر و مجلسش نیست.