گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود

❈۱❈
قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود
منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می‌کردم هیچ لایق‌ترم از حلقهٔ زنجیر نبود
❈۲❈
یا رب این آینهٔ حُسن چه جوهر دارد؟ که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود
سر ز حسرت به درِ میکده‌ها بَرکردم چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود
❈۳❈
نازنین‌تر ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست خوش‌تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کویِ تو رَسَم حاصلم دوش به جز نالهٔ شبگیر نبود
❈۴❈
آن کشیدم ز تو ای آتشِ هجران که چو شمع جز فنای خودم از دستِ تو تدبیر نبود
آیتی بود عذابْ اَنْدُهِ حافظ بی تو که بَرِ هیچ کَسَش حاجتِ تفسیر نبود

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۰۹

تصاویر

کامنت ها

روفیا
2015-02-15T13:41:30
سلام دوستانواژه جوهر در مصرع سوم معادل فارسی کلمه لاتین substance می باشد و substance از دو پاره sub + stance به معنای زیر + ایستادن تشکیل شده به معنای چیزی که آن زیر ایستاده است . یعنی چیزی که همه چیز روی ان ایستاده است یعنی قائم بر اوست .نظامی در مخزن الاسرار می گوید :زیر نشین علمت کائناتما به تو قائم چو تو قائم به ذات ای کاش ما هم می توانستیم دفتر هستی هر موجودی را ورق بزنیم و چیزی را که آن زیر ایستاده ببینیم .کسی کز معرفت نور و صفا دید به هر چیزی که دید اول خدا دید
امین کیخا
2015-02-15T22:00:00
با سپاس از روفیا existence را هم در کتاب ایستادن در آنسوی مرگ نویسنده بجای وجود برون ایست ترجمیده است .
امین کیخا
2015-02-15T22:02:30
از همین بن stance که با ایستادن پارسی یکی است وازه ی ستند را هم ساخته اند که به معنای stand-by است .
علی اسفندیاری
2014-12-22T12:49:38
با سلام.در بیت دوم نیم فاصله کلمه "لایق‌ترم" رعایت نشده.
بهرام مشهور
2016-03-06T11:23:03
در پاسخ به دوستان : آخرین بیت ، همان آیتی بود درست است زیرا با وزن مناسب تری در مصرع دوم سازش دارد :که برِ هیچ کسش حاجت تفسیر نبود . یعنی نزد هیچ کسی نیاز به تفسیر و تبیین نداشت از بس واضح بود
محمدغفاری
2013-02-08T22:01:32
در بیت آخر، آیتی بد [بود] ز عذاب، درست نیست؟!
وحیدرضا شعبانیان
2009-01-30T20:48:39
"سر ز حسرت به در میکده ها بر کردم" در بیت ششم به نظر صحیح تر میرسد.( برگردم).---پاسخ: طبق پیشنهاد شما تغییر کرد.
سعیده اسدی
2014-02-22T20:11:05
با سلام؛در بیت سوم"یارب آیینه ی حسن تو چه جوهر دارد"و در یت آخر"آیتی بد ز عذاب انده حافظ بی تو" صحیح تر استبا تشکر
برگ بی برگی
2020-05-14T11:11:28
قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود ور نه هیچ از دلِ بی رحمِ تو تقصیر نبود خسته در اینجا به معنیِ انسانِ زخم خورده از روزگاری ست که در وعده رسانیدنِ انسان به سعادتمندی و خوشبختی بی وفایی می کند، یعنی انسان سعی و تلاشِ بسیاری می کند تا به خواسته و آرزوهایِ خود در این جهانِ مادی جامه عمل پوشانده و به همه یا بخشی از آنها دست یابد، موفقیت در تحصیلات، کار و موقعیتِ اجتماعی، تشکیلِ خانواده، تربیتِ فرزندان، خریدِ خانه و ایجادِ حاشیه امنیتِ مالی از حداقل ها و قابلِ دستیابی هستند اما انسان پس از کوشش بسیار و رسیدنِ به آن چیزهاست که درخواهد یافت روزگار در رسانیدنِ او به خوشبختیِ موعود بر مبنایِ برآورده شدنِ آرزوها عهد شکنی می کند، در اینجاست که انسان خسته و زخم خورده روزگار می شود و متحیر از اینکه ایرادِ کار کجا بوده است، چنین انسانی با خویشتنِ کاذبش و دیدنِ جهان از طریقِ ذهن قصدِ کامیابی و رسیدنِ به سعادتمندی از طریقِ بدست آوردنِ چیزها را داشته است، پس‌ عرفا معتقدند برایِ برآورده شدنِ این توقعِ بحقِ انسان، باید زیرِ شمشیرِ غمش رقص کنان رفت تا این خویشتنِ توهمی از میان برداشته شود و او بتواند جهان را برحسبِ فراچشمِ حسی یا چشمِ جان بینِ خود ببیند، پس‌آنگاه است که زخم هایش التیام خواهند یافت، روابطش با همسر و فرزندان و اطرافیانش بهبود یافته و می تواند از داشته هایِ مادیِ خود نیز لذت برده و شاهدِ نیکبختیِ خود باشد. حافظ می‌فرماید خداوند یا زندگی در کشتنِ خویشتنِ توهمیِ انسان هیچ تردیدی به خود راه نمی دهد و رحمی روا نمی دارد، پس‌هیچ قصوری از طرفِ زندگی در از نیام بر کشیدنِ شمشیر  در کار نیست بجز اینکه تقدیر نبوده و یا وقتِ این کارِ مهم فرا نرسیده است. منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می کردم هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود حافظ در این بیت نیز همان مطلب را ادامه داده و می فرماید انسان که ذاتاََ دیوانه عشق خداوند است به محضِ اینکه سرِ زلفِ معشوقِ خود را رها کرده و چشمِ جان بینش تبدیل به چشمِ جهان بین می شود، یعنی از طریقِ ذهن به جهان و پیرامونِ خود می نگرد، پس لاجرم لایقِ زنجیرِ چیزهایِ جهانِ ماده و شایسته زنجیر و بندِ این جهان می گردد. یا رب این آینه حُسن چه جوهر دارد؟ که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود پس بمنظورِ باز شدنِ چشمِ عدم بین و خداگونه انسان لازم است آینه‌ی دل را صیقل دهد تا حُسن و جمالِ خداوندی را در آن ببیند و از درد و زخم رهایی یابد، و حافظ از جوهر و جنسِ این آینه سؤال می کند که یا رَبّ و خداوندی که انسان نیز از جنس و ادامه توست، پس این چگونه آینه ای ست که هرچه انسانِ زخمی و خسته آه می کشد و از دردهایِ خود دادِ سخن سر می دهد و شکایت می کند تاثیری در صیقلی شدنش ندارد، مگر با آه (ها کردن) بر سطحِ آینه هایِ معمولی و دست کشیدن بر آن صاف و  قابلِ رؤیت نمی شود پس چرا اینهمه آه و درد در این آینه قوتِ تاثیر گذاری ندارد؟ سر ز حسرت به درِ میکده ها بَر کردم چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود صومعه نمادِ اماکنِ مذهبی از هر نوع می باشد که خدایِ ساخته ذهنیتِ خود را عبادت می کنند، پس‌ حافظ که صیقلی کردن ِ آینه دل و وجودش را در گروِ شناساییِ خدایِ حقیقی می داند هرچه جستجو می کند حتی یک پیر یا انسانی که دلش به عشق زنده شده باشد در صومعه و عبادتگاه هایِ ادیان نمی یابد، پس به فراست و با بررسیِ تجربه گذشتگان و عارفانِ پیش از خود در می یابد که از رویِ حسرت و تأسف باید چنین صومعه هایِ بی خاصیتی را رها کرده و پای در میکده عشق بگذارد تا در آنجا بتواند خدایِ حقیقی را بشناسد که البته لازمه این کار شناسایی و کسبِ معرفتِ به خویش است. حافظ از سرِ حسرت به در میکده ها می رود زیرا ترجیح می داده است مسجد و کنشت خانه عشق باشند همانطور که اهدافِ اولیه ایجادِ این اماکن عشق و مهرورزی انسانها به زندگی و به یکدیگر بوده است اما واحسرتا  که تبدیل به اماکنی برای اغراضِ پستِ دنیوی و ریاکاری شده اند. نازنین تر ز ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست خوش تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود چمنِ ناز یعنی عالمِ یکتایی و معنا، یا فضایِ بینهایتِ خداوندی، در این بیت مخاطب حضرتِ معشوق است وحافظ ادامه می دهد در این میخانه عشق چه بسا عارفان و بزرگانی از حلاج و بایزید گرفته تا سنایی و مولانا رستند و رشد و تعالی یافتند و با تو به وحدت رسیدند ولی البته که به نازنینیِ قدِ تو هیچکس را یارایِ رسیدن نیست، کنایه از عدمِ راهیابیِ به ذاتِ احدیت حتی در بالاترین مراتبِ معنوی است، در مصراع دوم به گونه ای دیگر همین مطلب را بیان کرده می فرماید عارفان و سالکانِ طریقت به ورود به میخانه عشق به نقشِ خوش و زیبایی و کمال می رسند اما در این عالم که عالمِ تصویر است هیچ باشنده ای حتی در عالی ترین درجات به زیباییِ حضرتِ دوست نخواهند رسید، کنایه از اینکه رسیدن به وحدت و یکی شدن با خداوند برایِ عارفان به منزله وصلِ کامل و راهیابی به ذات نیست و روا مباد عارفانی که به عشق زنده شدند ندایِ اناالحق سر دهند. تا مگر همچو صبا باز به کویِ تو رسم حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود حافظ ادامه می دهد که انسان حداکثر می تواند یکبارِ دیگر به کوی و درگاهِ تو برسد که جایگاهی بس رفیع و سعادتمندیِ ابدی ست، آنچنان که بادِ صبا نیز از کویِ تو فراتر نمی تواند برود، حافظ واژه باز را بکار می برد تا اشاره کند انسان در الست هم در سرِ کویِ حضرتش منزل داشت و منظور اصلی از حضورش در این جهان عبور از جهانِ ماده و رجعتِ دوباره به جایگاهِ اولیه خود می باشد، در مصراع دوم "تا مگر" از اداتِ شرط است و حافظ شرطِ بازگشت به درِ کویِ حضرتش را ناله شبگیر می داند که حاصلِ دوش یا لحظه ای ست که آینه دلش صیقلی شده و حضرت معشوق  بتواند تصویرِ خود را در آن ببیند، ناله شبگیر کنایه از ناله و درخواستِ از سرِ نیاز است که می تواند شب را بگیرد و در بند کند تا سحر و صبح بدمد، یعنی شبِ ذهن مانعی اساسی در صیقل کردنِ آینه ی حُسن است که با دمیدنِ خورشید بسر آمده و صبحِ دولتِ حافظ می دمد. آن کشیدم ز تو ای آتشِ هجران که چو شمع جز فنایِ خودم از دستِ تو تدبیر نبود اما رسیدن به سرِ کویِ حضرت دوست براحتی میسر نیست همانطور که صدها هزار مُرغ توسطِ هدهد بسویِ بارگاهِ سیمرغ روانه شدند اما از آن میان تنها سی مرغ به درگاهِ کبریاییِ حضرتش راه یافتند، و فقط عاشقانی اینچنین که آتش و دردِ هجران را درک و بارِ غمش را با جان و دل می کشند می توانند خود را به سرِ کویِ دوست برسانند، اما چگونه به این درجات نائل شدند؟ حافظ می فرماید این هم تدبیر و اراده حضرتش بوده است که او همچون شمع بسوزد و در خود فنا شود که بجز فنا شدنِ خویشتنِ برآمده از ذهن راهِ دیگری برای موفقیت در طریقتِ عاشقی نیست، و این همان فرا رسیدنِ موعدِ قتلِ این خسته به شمشیرِ غمِ معشوق است ، عرفا معتقدند تدبیرِ خداوند این است که تا دمیدنِ صبح و طلوعِ خورشید شمعِ وجودِ انسان که نمادِ عقل است راه را بر وی بنماید تا سرانجام به درگاه و دیدارِ حضرتش راه یابد. آیتی بود عذاب اندُهِ حافظ بی تو که بَرِ هیچ کَسَش حاجتِ تفسیر نبود عذاب در اینجا پذیرشِ همراه با اشتیاقِ دردِ آگاهانه است که آیت و نشانه‌های آن از رخسار و وجودِ حافظ پیداست و حاجتی بر شرح و بیانِ آن نیست، هرکس حافظ را ببیند اندوه و غمِ عشق را در سیما و وجودش خواهد دید.        
رضا
2017-10-13T04:21:25
قـتـل ایـن خـسـتـه به شـمشیر تو تـقـدیر نـبـود ورنـه هیچ از دل بی‌رحم تـو تقصیر نبود خسته :خاطر آزرده ،زخمیتقدیرنبود : سرنوشت وقسمت این نبود. چنین مـقدّرنشده بودکه به شمشیر توکشته شوم.تقصیر : کوتاهی کردنمعنی بیت: خطاب به معشوقست:توخاطرنازکت رامُکدّرمکن! توکه در کشتنِ ما هرآنچه توانستی کردی! تو دربی مهری چیزی فرو نگذاشتی ودربی رحمی هیچ کوتاهی نکردی وبه قصدِ کشتن من، شمشیرتیزِعشق را فرود آوردی و مرا زدی ولی چه می شودکرد، قسمت این چنین نبود که با شمشیر تو کشته شوم. خسته ومجروح شدم اما کشته نشدم. حافظ معشوق را دلداری می دهد که دلگیرواندوهناک مباش ! توناتوان نبودی، توهیچ تقصیری نداری که من کشته نشدم! امّااین دلداری بسیاررندانه است! جسارتِ حافظ همانندِ همه ی ویژگیها وابعادِ شخصیّتش مثال زدنی وستودنیست.صددریغ وهزارافسوس که ازشان ِ نزول ِ غزلها، سندِ معتبری در دست نیست تا عاشقانِ حافظ باآگاهی ازاینکه این غزلیّات درچه زمانی، به چه مناسبتی وبرای چه کسی سروده شده،ازخواندنِ این اشعارحظّ بیشتری ببرند،لاجرم هرکسی برحَسبِ فکرگمانی دارد. یکی ازصاحبنظران بنام درشرح این غزل، اضافه نموده که "شاه شجاع" مخاطبِ این غزل می باشد. شاه شجاع که مدّتی انیس ومونس ِحافظ بوده، ظاهراً تحتِ تاثیر اطرافیان،ازاین شاعرمنتقدِجسورِوبی باک، رویگردان شده ودرادامه یِ کدورت، باهماهنگی ِقبلی بامتعصّبینِ یکسویه نگر،زمینه ی صدور حکم اِرتداد وتبعید برای یارقدیمی خویش را فراهم ساخته است.! البته باتوجّه به اینکه زندگانی ِاین شاعرفرهیخته، درهاله ای ازابهام فرورفته، صحّت وسُقم این داستانها چندان روشن نیست ونمی توان باقاطعیّت تاییدکرد. چنین داستانها وافسانه هایی که ازاین شاعردوست داشتنی نقل می شود بعضاً موجب شکسته شدن دل دوستان وعاشقانِ آنحضرت می گردد.! چراکه بعضی ازشدّت ِ علاقه وارادت ،دوست دارند تمام غزلیّاتِ حافظ عارفانه وبرای خدا سروده شده باشد! درصورتی که این انتظارقابل قبول نبوده وحقیقت چیزی غیرازاین است. برای نمونه حافظ دوستی ساده دل وپاک نیّت، بامطالعه ی داستان شاه شجاع درمعنای این بیت،آهی ازدل برکشیده و واگویه های دلش راذیل این داستان چنین آورده بودکه:" ...وای من یک عمرفکرمی کردم که مخاطبِ این غزل خداست وحافظ این گله وشکایتش را به درگاهِ خدامی کند من نمی دانستم که مخاطبِ این غزل شاه شجاع است تورابخدا یکی بگوید که این داستان افسانه ای بیش نبوده وصحّت ندارد....."حافظ دوستان عزیز وارجمند درچنین شرایطی می بایست به یک مطلب کلیدی توجّه فرمایند تاشاهدِ بروزچنین سرخوردگی ها وسردرگمی های ناراحت کننده نباشیم.هیچ شکی نیست که حافظ یک شخصیّتِ اَبَرانسانی دارد وجهان بینیِ او فراتر وفراشمول است یعنی درچارچوبِ زمان ومکان ومذهب ومرز وارادت به یک نفرخاص وووووومحدود نمی شود. درست است که اوجهانشمول فکرمی کند وتراوشاتِ طبع وذهن وزبانِش، درپشتِ هیچ مرز وملیّت ومکان وزمان منتظر باقی نمی ماند. امّاباید بپذیریم که حافظ نیزمثل همه ی ما، اتّفاقاتی داشته،رفیقِ گرمابه وگلستانی داشته، روحیّه ی مبارزه و زبانِ انتقادآمیزی داشته، دغدغه ی نان شب ونگرانی وتشویش ِ حفظِ جان وزندگی داشته وناگزیر بوده درغزلیّاتش، به پیامدها وتبعاتِ این جریانات اشاره کند. اتّفاقاً هنر ونبوغ حافظ درهمین است: "درهم آمیختنِ وقایع ِ روزمرّه ی زندگی ومسائل پیش پاافتاده با مسایل ماوراالطبیعه،عشق وعرفان ورندی وحکمت وفلسفه، وبه سیاحت بردنِ مخاطبین ودوستارانش ازمسیراتّفاقاتِ زمینی به فراخنای آسمان معنویّات وعالم روحانی وبازگشتِ دوباره به زندگانی زمینی"شاید حافظ گلایه ای ازیک دوست مثلِ شاه شجاع را دستآویز وبهانه ای برای سرودنِ یک غزل قراردهد، امّاچنانکه می بینیم وازآنحضرت سراغ داریم سخن رابگونه ای پیش می برد که تمام مردم، صرفنظر ازملیّتها وزبانها وزمانها، بهرمندمی گردند. اواین توانمندی رادارد که دردِ خَلقی را دریک غزل بازگو ودرمان آن رانیز ارایه دهد! ضمنِ آنکه گلایه های خصوصی اش رانیز ازفلان دوست یا پادشاه مطرح ساخته وبگوش او برساند.. اودرمقام ِ یک عاشقِ صادق گرچه درمحضر معشوق،هرگز پارا ازگلیم خویش وازحدودِ خود بیرون نمی نهند،لیکن آنچه که بایدگفت رابانهایتِ ادب واحترام وبابیانی حافظانه می گوید!. اوحتّا درپیشگاهِ خداوند نیزچنین عمل می کند. اودربسیاری ازغزلیّاتش، خداراهمچون یک دوست صمیمی قلمدادکرده ودرمقامِ یک دوست بااوبه صحبت می نشیند، اظهاربندگی وارادت می کند وگهگاه نیزصمیمانه گله وشکایت می کند.ای که درکشتنِ ماهیچ مدارا نکنیسودوسرمایه بسوزی ومحابا نکنی مـن دیـوانـه چـو زلـف تـورهــا مـی‌کــردم هـیـچ لایـق‌تـرم از حـلـقـه‌ی زنـجـیـر نـبـــود دیوانه : عاشق بین "دیوانه" و "زنجیر" و بین "زلف" و "حلقه" ایهام تناسب وجود دارد.چنانچه آن داستان شاه شجاع صحّت داشته باشد، معلوم می شود که این حافظ بوده که ازشاه شجاع رویگردان شده ونسبتِ به قطع روابط پیش دستی کرده است. درهرصورت بدون درنظر گرفتن داستان رابطه ی حافظ وشاه شجاع، حافظ دراینجا به یکی ازفرازوفرودهای عشق زمینی اشاره می کند. بعضی اوقات عاشق زودرنج می شود وتصمیم می گیرد به رابطه ی عشقی ِ خودبامعشوق پایان دهد.این بیت به بهترین شکل عاطفی واحساسی، حال آنها رابیان می کند وزبانحال آنهاست. معنای بیت:من دیوانه بودم ودچار خشم وبحرانِ عاطفی شده بودم،آن هنگامی که قصد کردم رابطه‌ی عاطفی ِ خودرا باتوبه پایان برسانم و ترا رها کنم. حقِّ منِ دیوانه همین زنجیر است ومن سزاواراین هستم. "می دانیم که دیوانه راازقدیم جهتِ کنترلِ بهتربه زنجیرمی بستند" حافظ ضمن ِ اشاره به این مطلب، به زنجیرگیسو نیز اشاره دارد.! ظاهرسخن چنین است که من ازروی ِدیوانگی تورا رهاکردم وحالاکه مرابه زنجیربسته اندلایق ِ این زنجیرم.امّا زنجیراستعاره ازحلقه های زلف وگیسوی بافته شده نیزهست. رندانه به مخاطبِ خویش می گوید من لایق آن زنجیرگیسوی ِ توبودم ودیوانگی کردم که خودراازآن رَهانیدم. درهردو صورت ابرازپشیمانی نیز مشهوداست.شاید بین ِحافظ وشاه شجاع یک رابطه ی عاطفی برقراربوده وپس ازمدّتی ازسوی حافظ بنابه دلایلی قطع شده وحال پشیمانیِ خودرا این چنین ابراز می دارد. امّا لطفِ سخن ِحافظ دراینجا بسیارمهمّترازاصلِ موضوع ِ رابطه ی این دوشخصیّتِ تاریخیست. روانی،لطافت وشیواییِ سخن، اصلِ موضوع را تحتِ تاثیرقرارداده وبیشتربُعدِ شاعرانگیِ حافظ رابرجسته ساخته است. شاعری که قادراست همه ی احساسات وعواطفِ پنهانی ِ عاشقی را که ازنظرپوشیده ونادیدنیست، همچون نقاّشی چیره دست، به تصویر کشد ودرمعرض ِ دیدِ همگان به تماشاگذارد. بازمَسِتان دل ازآن گیسوی مشکین حافظزانکه دیوانه همان بِه که بُوَداندربند.یـا رب ایـن آیـنـه‌ی حُـسـن چـه جـوهـر دارد کـه در او آه مــرا قــوّت تـأثـیـر نـبـود آینه‌ی حُسن: زیبایی به آئینه تشبیه شده است.جوهر : ذات ، اصل ، ماهیّت ، جسم در قدیم آینه را با صیقل دادنِ "فولاد" یا "مس" و دیگر فلزات می‌ساختند. هرفلّزی که ازآن آینه می ساختند، به عنوانِ جوهرِآن آینه معرّفی می شد.وقتی در برابر آینه آه می‌کشیم بخار نفس، آینه را مُکدّر می‌ سازد. حافظ دراینجا متعجّب ازاین است که مگرآئینه ی حُسن وزیبایی ِ معشوق از چه جنس است وچه جوهری دارد که آهِ های او هیچ تاثیری درآن ندارد.معنی بیت : خداوندا،آئینه ی ِ رخسارِ یارمگر از چه ماهیتّی وازچه اصلی هست که حتی آِه من قدرتِ تاثیر در آن را ندارد؟! حافظ دراینجا زیرکانه،بگونه ای سخن می گوید که به نظرشنونده تعریف وتمجید درآید وخاطریارآزرده نگردد. لیکن روشن است که ازسخت دلیِ یارگله می کند. آینه چون صاف و صیقل خورده است، ازاثرنفس وآهِ آدمی مکدّرمی شود. ظاهراً دلِ یارخیلی سنگدل است که ازآه های عاشق تاثیرنمی پذیرد.تاچه کندبارُخ تودودِ دل منآینه دانی که تابِ آه ندارد.سـر زحـسـرت به درمـیـکـده‌ها بـرکــــردم چون شناسای تو در صومعه یک پـیـر نـبـود شناسای تو: شناسنده ی تو، کسی که تورا شناخته باشد پـیـر : رهبر وراهنما، مُراد، عارف کامل درنظرگاهِ حافظ "صومعه" مکانی برای خودنمایی وریاکاری و تظاهر است. امّامیکده ، میعادگاهِ عاشقان پاک دل وپاکباخته است.معنی بیت: اکنون از روی حسرت وناامیدی بادلی شکسته وخاطری خسته به میکده ها پناه برده ام . زیرا هرچه در خانقاه ها گشتم عارف و مرشدی که تورا واقعاً وحقیقتاً بشناسد ، نـبـود.آنها به ریاکاری ونمایش مشغول بودند وکسی به تونمی اندیشید. حافظ درهرفرصتی که پیداکند، شمشیرتیزسخن را به سمتِ ریاکاران وخشکه مغزانِ متعصّب می چرخاند وضربه ای به آنها می زند تابی نصیب نمانند. شایداین غزل خطاب به شاه شجاع سروده شده لیکن چنانچه ملاحظه می شود برداشت های عرفانی نیزازادامه ی غزل مُیّسراست وخواننده ی غزل برحَسَب فکر وگمانی که دارد می تواند برداشت های دلخواه داشته باشد. دربرداشت عرفانی معنی چنین خواهدشد:خطاب به معشوق ازلی:صومعه ها راگشتم درموردِ افکار پوسیده اشان رابه دقّت کاویدم،تفحُص وتحقیق کردم، جستجوکردم،هیچکدام ازتوشناختی نداشتند،آنها ازفضائل وخصوصیّات وکرم ِ توکاملن بی اطلاع هستند. آنها همانگونه که مردم رامی فریبند گمان می کنند توراهم می توانند بفریبند! آنهابی همّتانی هستند که تنهاخودرافریب می دهند ونمی دانند که انتظاروخواستِ توازبندگانت چیست؟ زکُنج صومعه حافظ مجوی گوهرعشققدم برون نه اگرمیل جستجودارینـازنـیـن‌تـر ز قـدت در چـمـن نـاز نــرُســت خوش‌تر از نقـش تو در عـالّـَم تصـویر نـبـود چمنِ ناز: نازکردن به چمن تشبیه شده است. برای اینکه سخن درموردِ قدوقامتِ یاراست. درعالم ِ ناز، دردنیای ناز، ازقدت چیزی نازنین ترنیست.عالَم تصویر: هستی، کائنات وجهان آفرینش، چیزی زیباترازنقش تو، رخسارتو یاشمایل تودرجهانِ هستی وجودندارد. معنی بیت:درباغ وچمن ِناز، ودرعالم دلبری ،قامتی نازنین ترازقامتِ تویافت نمی شود. قدت ازسرودلرباتراست و درجهانِ هستی شمایلی دلکش تر از تو آفریده نشده است. درآن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفتجزآنقدرکه رقیبان ِ تندخوداریتا مگـر هـمـچـو صـبـا باز به کوی تو رسـم حـاصـلـم دوش بـجـز نـالـه‌ی شـبـگـیـر نـبـود باد صبا همیشه دررفت وآمداست. از کوی یار می‌آید درچمنزارچرخی می زند، عطروبوی یار رابه عاشقانش می رساند ودوباره به منزل یارمراجعت می کند.هنگام ِ وزش صدایی تولیدمی کند گویی که عاشقی درفراقِ یار ناله ای سرداده باشد.حافظ که دیشب را سراسرناله وزاری کرده ،انتظاردارد اقبالش چون اقبال ِ بادِ صبا بوده باشد وامکان ِ بازگشت به سرمنزل ِ یار برایش میسّرباشد. ناله‌ی شبگیر : آه و زاری شبانگاهی معنی بیت: برای اینکه اقبالی چون اقبال ِبادِ صباداشته باشم وهمانند او به کوی تو دسترسی پیداکنم، دیشب رایکسر به آه و زاری سپری کردم .صباخاکِ وجودِمابدان عالی جناب اندازبُوَدکان شاهِ خوبان رانظربرمَنظراندازیمدربرداشت عرفانی می توان بانظرداشتِ رانده شدن انسان ازبهشت(جوارحق) به زمین، این معنی راحاصل نمود:به امید اینکه دوباره به بارگاهِ کبریاییِ تو دسترسی پیداکنم روزگارم را باآه وناله ی شبانگاهی می گذرانم ودرفراق ِ تو گریه وزاری می کنم تا مگر همچون صبا بی هیچ دغدغه ای به بارگاهِ توجوازعبوری داشته باشم.آن کشیدم ز تو، ای آتش هجران که چو شمع جـز فـنـای خـودم از دسـت تـو تـقــدیر نـبـود فـنـا :نابودی، ازبین رفتن"آتش هجران" را در اینجا می توان استعاره از خود معشوق گرفت.معنی بیت: ای آتش ِهجران ،ای معشوق،ازآتش دوری وفراق توآنسان درد و رنجی کشیدم که هیچ چاره ای همانند شمع،جز فنا شدن از سوختن نداشتم . سوزدل بین که زبس آتشِ اشکم چون شمعدوش برمن زسرمهرچوپروانه بسوختآیـتـی بـود عـذاب اندُهِ حافظ بی تـو که برهـیچکس‌اش حاجت تـفـسیر نبود آیت : نشانه : اندوه وغصّه وغمِ حافظ خود آیه‌ی عذابی بود که هر کس می دید وازچهره اش می‌خواند نیازی به شرح و تفسیر نداشت. خودش از رنگِ رخسارمعنا ومفهوم ِ آن رادرک می کرد و می‌فهمید که موضوع چیست.حافظ گرچه درمسیرعشق، رنج وعذابِ تحمّل سوزی راتجربه کرده است، لیکن هرگزتسلیم نشد ومصمّم وبااراده به راهِ خویش ادامه داد. اوچون درختی کهنسال ریشه درعمقِ خاک داشت وباشکسته شدن چندشاخه باتبراندوه قامت خم نکرد. زجورِکوکبِ طالع سحرگهان چشممچنان گریست که ناهید دید ومَه دانست.
omid
2017-05-12T21:22:31
زنده یاد داریوش رفیعی این شعر را در نهایت سوز وگداز خوندن.آهنگساز زنده یاد مجید وفادار.برای دانلود رایگان این اثر به لینکی که برای دوستان عزیز آپلود کردم.مراجعه بفرمایند.این شعر حافظ رو اگر کسی عاشق باشه وسینه رو چاک نزنه موقع خوندنش.باید به عاشق بودن خودش شک کنه.الله اکبر.عجب شعری.پیوند به وبگاه بیرونی
نیکومنش
2018-01-22T12:48:07
درود بیکران بر دوستان جان-قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبودور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبودتقدیر ازلی عاشقان بر این نوشته شده که جانشان به لب رسیده کامشان بر نیاید که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشگلها وگرنه با این همه بیرحمی و جفا یی که معشوق در حق عاشق روا میدارد قطعا جانش را هم میگرفت(کنایه از غیرت و بی رحمی معشوق)2-من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردمهیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبودمن دیوانه شده در عشق معشوق به گمانم که با رهایی از کمند زلف یار اسوده خواهم شد به ارامی زلف یار را رها می کردم ولی نمی دانستم که هیچ زنجیری بهتر از زلف یار برای مهار کردن اشتهای بی انتهای خود در مقابل او ندارم3-یا رب این آینه حسن چه جوهر داردکه در او آه مرا قوت تأثیر نبودتیر اه من که از گردون می گذرد نتوانست در مورد ایینه حسن تو کار ساز افتد (اه گریبانگیری من نتوانست ایینه جفای حسن تو را کدر کند و از جفای ان کم کند پروردگارا این ایینه حسن تو چه پایه و جوهره قوی ای دارد که هر چه من اه می کشم مکدر نمی شود)4_سر ز حسرت به در میکده‌ها برکردمچون شناسای تو در صومعه یک پیر نبوددر حیرتم که هیچ کس وپیری را دانای حسن تو در هیچ جا حتی کلیسا وعبادتگاهها پیدا نکردم و در پایان رو سوی میکده اوردم که شاید در راستی بیخودی باده نوشان و صداقتشان اثری از تو بیابم5_نازنین‌تر ز قدت در چمن ناز نرستخوش‌تر از نقش تو در عالم تصویر نبودای محبوب ازلی نازنین تر از قد و بالای تو در هیچ باغ و بوستانی وجود ندارد و زیباتر از نقش و صورت تو در عالم نقش نبسته است6_تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسمحاصلم دوش به جز ناله شبگیر نبوددیشب با باد صبا همنشین شده بودم و از جفا های یار می نالیدم و با او درد دل می کردم به امید اینکه مگر باد صبا این نیازمندی و عجز مرا به گوش یارم برساند7_آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمعجز فنای خودم از دست تو تدبیر نبوداز شوق و اتش هجران محبوب همچون شمع انقدر گداختم که چاره ای جز فنا و نابودی خویش نداشتم_آیتی بود عذاب انده حافظ بی توکه بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبوددوری و هجران از تو همچون عذاب گداختن در اتشی است برای حافظ که هیچ کس را یارای تشریح ان نیستسر به زیر و کامیاب
بیگانه
2018-05-24T01:14:47
«آه... بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست»...
در سکوت
2022-04-10T10:13:40.7449135
این غزل را "در سکوت" بشنوید