گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود

❈۱❈
مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گِردابی چو می‌افتادم از غم به تدبیرش امیدِ ساحلی بود
❈۲❈
دلی همدرد و یاری مصلحت بین که اِستِظهارِ هر اهلِ دلی بود
ز من ضایع شد اندر کویِ جانان چه دامنگیر یا رب منزلی بود
❈۳❈
هنر بی‌عیبِ حِرمان نیست لیکن ز من محروم‌تر کِی سائلی بود؟
بر این جانِ پریشان رحمت آرید که وقتی کاردانی کاملی بود
❈۴❈
مرا تا عشق تعلیمِ سخن کرد حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکته‌دان است که ما دیدیم و محکم جاهلی بود

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۱۷

تصاویر

کامنت ها

روفیا
2015-01-31T19:08:39
سلامدر پاسخ به ف-ش گرامیشیخ محمود تکلیف دین موروثی را اینگونه روشن کرده است :به باطن نفس ما چون هست کافرمشو راضی بدین اسلام ظاهربرو هر لحظه ایمان تازه گردانمسلمان شو مسلمان شو مسلمانمعلوم میشود اسلام توقف در یک نقطه نیست بلکه حقیقتی پویا و رو به رشد است .با جزمیت و تعصب تضاد ماهوی دارد و قدرت انطباق با واقعیت های سیاسی و اجنماعی و فرهنگی در زمان ها و مکان های مختلف دارد .اسلام واقعی باید اینگونه باشد تا بتواند پاسخگوی نیاز فکری هر بشری باشد .ایا قبول دارید قوانینی بر کائنات حکمفرماست .مثل قانون :جهان را چنین است ساز و نهادکه جز مرگ را کس ز مادر نزادتعبیر شخصی من از اسلام قبول و تسلیم و به رسمیت شناختن همه نیرو های حاکم بر جهان و تلاش برای کشف و درک قوانین حاکم بر اناست . اسلام یعنی فکر کردن به کنش و واکنش ها و فهمیدن انها و تسلیم شدن در برابر نیروی غالب .این یک حرکت مداوم رو به جلو است . در طول تاریخ هر چه انسان ها قوانین و فرمول های بیشتری را کشف کردند بیشتر به کوچکی خود اقرار داشتند چرا که دریافتند در اقیانوس بیکرانی از هوش و تکنولوژی قطره ای بیش نیستند .یعنی به کوچکی خود و بزرگی هوش برتری پی بردند .و تسلیم شدند .و اسلام اوردند .
محمد
2016-06-20T17:00:52
با صدای محمدرضا شجریان بسیار شنیدنی هست.
تارا
2012-09-03T17:10:20
سلامبه نظر من بیت اخر محکم جاهلی نیست و محکم غافل هستشمیشه:مگو دیگر که حافظ نکته دان استکه ما دیدیم و محکم غافلی بود
ناشناس
2013-01-15T23:54:17
به نظر من شعر درمورد پدرش است
ف-ش
2008-06-12T16:15:23
درسطر دوم حاشیه "تد بیر "درست است
ف-ش
2008-06-12T16:11:14
بنام اواین غزل تقریبا نشان میدهد که حافظ ابتدا یک شخصیت رسمی ومصلحت اندیش داشته وغم دل راباتبدیرمعمولی رفع میکرده وباعث پشتگرمی صاحبدلان نیز بوده است وکاردان وکامل حساب میشده وبعد اینچنین دل مصلحت اندیش را به قول خودش در کوی جانان ازدست داده واز تعلیم عشقبهر ه مند گردیده وبیت آخر ظاهرا تلمیحی است برگذشته اش که خود را محکم جاهلی دانسته استبدنیست احوال مولوی را به یاد بیاوریم که ابتدا یک دیندار رسمی وسجاده نشین با وقاری بوده وبعد درملاقات با شمس احوالش دگرگون گردیده استدر مورد عطار هم گفته شده که مرگ ارادی یک درویش باعث انقلاب روحی او شده ودر مورد سنائی هم گفته شده که از شنیدن سخن خاصیناگهان متحول گردیده است به هر حال همه اهل معرفت دستخوش انقلاب روحی شده اند منتها بعضی ناگهانی بوده وکسانیکه که خبر خاصی ازتحول آنها نرسیده مسلما تحول تدریجی داشته اند در مورد حافظ خبرخاصی در این مورد نداریم ولی به نظر میرسد که او در غزل فوق به تحول روحی خود اشاره کرده استآیا تحول مزبور چه تعریف و توجیهی میتواند داشته باشد؟باتوجه به احوال این بزرگان میتوان گفت که آن عدول از کیش ومرام میراثی ورسمی و رسیدن به کیش فطری و نوعی بیداری است (گویا به نسبت در بعضی کسان ازهمه اقوام وملل این حالت پیش میآید)
ملیحه رجائی
2010-11-07T12:07:47
گفتمی = می گفتم (ماضی استمراری) گرداب = غرقاب غم تدبیر = چاره جوییساحل = نجات استظهار = پشت گرمیمصلحت بین = مصلحت شناس ضایع = تباه، از دست رفتندامین گیر = جایی که دل تعلق پیدا کردهسرشک = اشک چشم حرمان = بی بهره بودنسائل = خواهنده، گداکی = کجا، چه کسیکاردان = کار آزمودهتعلیم سخن کرد = سخن آموخت نکته دان = نکته سنج حدیث = داستانمحفل = مجلسمحکم جاهل = سخت جاهل و ناداندیگر = هرگزمعنی بیت 1: ای مسلمانان زمانی دلی داشتم که هر مشکلی برایم پیش می آمد به او می گفتم یعنی راز دل را با خود دل درمیان می گذاشتم.معنی بیت 3: یک دل همدرد و یک یار مصلحت اندیش بود که پشت گرمی این دل بود.معنی بیت 4: درکوی جانان دل از دست من رفت ای خدا چه مشکل و منزل دامنگیری بود این کوی جانان که چنین دلم در آن جا گم شد!
"شب" Hamid
2014-08-19T03:55:54
سلام و درود بر همه شما خوبان رهرو،نقل این شعر فضل درماندگی سر دماغیست در بلا و نیاوردن صبر و حمد الهی به علت ناپختگی و جهالت آدمی، که خود منزلیست و امتحانی برای منازل و فضیلت های دیگر.به چوب بلا ادب آموختنمیعنی ز بلا دم شکر چرا نمی زنمدل رمیده را واژه به هوش نیاوردبرخیز به معنی که آب و خاکم و به آتش کوفتنمکار جهان سرآید مرو به سرسریآن سر که هوای سر کند سوختنمآبدیده بلا، بلاد حمد یابدآن شوق بیفزای خدایا ز سوختنم...شب
لاله مرادی
2020-01-01T12:11:04
بیت آخر به جای جاهل باید نوشته شود غافل یعنی که ما دیدیم و محکم غافلی بود باشد من این بیت را در نسخه محمد غزوینی و دکتر قاسم غنی دیدم.
مهتا حسینی
2021-04-10T09:46:27
با سلام و عرض ادبکتابی از انتشارات شهرستان ادب چاپ شده به نام "وقتی دلی"که ارتباطش با این شعر بس عجیب است...حافظ در این شعر می فرماید که ایشان زمانی شخصیتی مشهور و مورد قبول و دانا بوده استاما تمام دنگ و فنگش را فروخته تا به معشوقش برسد و اکنون جاهلی شوریده در کوی جانان است...و کتاب وقتی دلی داستان پسری از خاندان مشهور و ثروتمند در دوران جاهلیت عرب که با ظهور پیامبر اسلام تمام شهرت و ثروت خود را رها کرده و به کوی معشوق می شتابد...
رضا
2017-09-18T22:19:41
مـسـلـمـانـان مـرا وقتی دلی بـود که بـا وی گفتـمی گر مشکلی بـوداین غزل شرح حال ِ صادقانه ایست که شاعر باصداقتِ تمام به زبان شیوا وروان بیان داشته است. بی آنکه مصلحت اندیشی کند، بی آنکه بترسد، بی آنکه محافظه کارانه عمل کند آنچه که دردلش می گذشته،ساده وبی تکلّف به زبان می آوَرد. این غزل موسیقی حُزن آلودی دارد وبه نوعی دلنوشته ایست ازخواجه ی شیراز بی هیچ منظورخاصی جز بیان ِ حالاتِ روحی وعداطفِ درونی.دل : محلّ ِ علاقه وکانون ِعشق دربدن انسان ،خانه ی معشوق، دل به کعبه ی عشق معروف است. البته دراینجا منظور حافظ از"دل" مجموعه ی دل وعقل وهوش است. زمان زمانِ قبل ازعاشق شدنست.می خواهدفضاسازی کند وبگوید که چه برسرش آمد. هرآدمی دلی دارد، امّا وقتی عاشق شد دل ازدست می دهد و"دلداده" می شود. حافظ دراین بیت ودردوبیتِ بعدی شرح ِ حال ِقبل ازعاشق شدنش را می فرماید وسپس به شرح ازدست دادن ِ دل وعاشق شدن می پردازد.باوی گفتمی : بااومی‌گفتممعنی بیت:ای مسلمانان،ای مردم، زمانی بودکه من دلی داشتم،عقل وشعورمصلحت اندیشی داشتم . اگر مشکلی پیش می آمد با او(دل وعقل مصلحت اندیش) در میان می‌گذاشتم واوچاره اندیشی می کرد وراهکاری پیش ِ پایم می گذاشت. بیت بعد نیزدرادامه ی بیتِ قبل است: بـه گردابی چو می‌افـتـادم از غــــم بـه تـدبـیـرش امـیـد سـاحـلـی بـود گرداب : استعاره ازگرفتاری های روزمرّه است. گرفتاری ها ومشکلات زندگی به جریان ِ گرداب که از برخورد چند جریان در روخانه‌های بزرگ و دریا ها به وجود می‌آید و همه چیز را در خود فرو می‌برد تشبیه شده است.تـدبـیـر : راهکار وچاره‌ اندیشی امیدِ ساحل: کنایه ازامیدبه نجات یافتن ازگردابِ گرفتاریهاست. معنی بیت:هنگامی که در گِردابِ گرفتاری ها ومشکلات وغم واندوه فرومی رفتم، راهکارها وچاره اندیشی های او (مجموعه ی دل وعقل وهوش وفراست) امیدواری پیدامی کردم واحساس ِ غریقی راداشتم که ناگهان به وسیله ای یاتوسطِّ کسی نجات می یافت. بازدرتعریف ِ "دل" درادامه ی سخن، بیت بعدی را می فرماید:دلی هـمـدرد و یاری مصلحت بـیـن کـه اسـتـظـهـار هـر اهـل دلـی بـودمصلحت بین : خیرخواهاستظهار : پشت‌گرمی ، پشتیبانمنظورازاهل ِدل ، کسانی هستند که صاحبِ ذوق وهنر و ادب و معرفت اَند. "درد" در اینجا درد ِعشق نیست و همدرد بودن یعنی صمیمی ودلسوزبودن است.دلی که خیرخواه ومصلحت بین است.معنی بیت:دلی خیرخواه ومصلحت اندیش داشتم.اوپشتوانه ی قابل اعتمادی بود ودرگرفتاریها ومشکلات به اوپناه می بردم. از"دلی" سخن می گویم که اهالی ادب ومعرفت ومروّت بهترمی دانندکه چگونه دلی بود. دلی که آدم به پشتوانه ی او درجاده ی زندگانی بااعتماد به نفس گام برمی دارد.وبازدرادامه ی سخن می فرماید:ز من ضـایـع شـد انـدر کـوی جـانـان چـه دامن‌گیر ، یـا رب ، مـنـزلی بـودضایع شد : از بین رفت ، تلف شددامن‌گیر : گیرا و گرفتنده ، جذب کننده "جانان" معشوق، دلبر است معنی بیت: دلی که آن همه صفاتِ خوب وفضیلت داشت. دلی که همدم و هم‌صحبت بود، با تدبیر ومصلحت‌ اندیش بود، درکوی معشوق از دست رفت. پروردگارا کوی عشق عجب جاذبه ای دارد وهیچ قدرتی نمی تواند درمقابل ِ جَذَبه ی عشق ایستادگی نماید.راهیست راهِ عشق هیچش کناره نیستآنجاجزآنکه جان بسپارند چاره نیست !هنر بی عیب حِرمان نیست ، لیکن ز مـن محـروم‌تـر کِـی سـائـلی بـودحرمان : ناکامی،محرومیّت ، بی‌بهره بودنسائل : پُرسنده، پرسشگر،فقیر وگدا "هنر" ازهمان آغازپیدایش،گرچه برای دیگران خالق ِامید وانرژی ونشاط واندیشه بوده، لیکن برای صاحبِ هنر اغلب دردساز وسببِ گرفتاری ومشکلات ومصائب بوده است.! چرا که اغلبِ هنرمندان، دارای روحیّه ی مسئولانه،مبارزه جویانه ومتعهدانه هستند و تفکّراتی روشنفکرانه دارند. میل ِ درونی ِهنرمندان بر حرکت درراستای آگاهی بخش وزدودنِ خرافات ازجامعه است وازهمین روهمواره ازجانبِ قدرتهای سلطه جو،موردِ آزار واذیت ومحرومیّت قرارمی گیرند. نمونه ی بارز ِ این ادّعا خودِ حضرت ِحافظ است. هم اوکه به سببِ داشتن ِ روحیّه ی آگاهسازی وتفکّرروشنفکری،بارهاازجانبِ یکسویه نگران ِ متعصّب ِ سلطه جو،موردِ تهدید وتبعید وحتّی تکفیرگردید!آثار هنری به ویژه شعر وموسیقی به سادگی می‌توانند بیان کننده زیبایی ِحقیقی یا احساسات وعواطفِ بشری باشند. تغییری که شعر وموسیقی وهنرهایی ازاین دست، بر روح وروانِ انسان می‌گذارند، تغییری عمیق،ماندگار و جهت دار است. هنرمندِ مسئول ومتفکّر وروشنفکر همچون حافظ،در سریعترین حالت بر تعدادِ زیادی از افراد تاثیرگذاری داشته وهنوزکه هنوزاست اثربخشی آن،نه تنها کمرنگ نشده بلکه روزبروزبیشتر وبیشترنیزمی شود. حافظ بابکارگیری "سائل به معنای پرسشگر" این نکته را به جویندگان ِحقیقت می رساند که من به مَددِ هنر ونبوغ ِ خویش،باهدفِ زدودن ِ خرافات وآگاهی بخشی،بیشترازهرکسی سئوال کردن،هرچیزی را به زیرسئوال کشیدم، نقدکردم،توضیح خواستم ووووو امّا ببینید ازهمه بیشتر (منظورهنرمندان وبه ویژه شاعران) محروم تر وناکام ترهستم(اشاره به تهدید وتبعید وتکفیر ووو )معنی بیت:بااینکه خود بهترازهمگان می دانم که هنر(شامل عشقورزی ،سخنوری وسرودن شعر،پرداختن به موسیقی و...) مسئولیّتِ سنگینی بردوش ِهنرمند می گذارد ومحرومیّت وتهدید وتبعید وتکفیرشدن ها دارد، پیآمدهای ِ مشقّت بار زیادی دارد امّا درموردِ من اوضاع بسیار وخیم ترشد وتَبَعاتِ منفی ِ هنر توانسوزتر وسنگین تربود!برداشتی دیگرازاین بیت بانظرداشتِ هنر به معنای ِ"عشق ورزیدن" وسائل به معنای فقیر وگدامن نیک می دانم که دردنیای عشق، عاشق باید برحوادثی همچون، دوری ازمعشوق وهجران،شکیبا وصبورباشد وتابِ محرومیّت ازدیدار وطاقتِ ناکامی دروصال راداشته باشد. لیکن بی طرفانه قضاوت کنید وببینید که کدام عاشق ازمن ناکام تر ومحروم تربود؟ هیچ عاشقی به اندازه‌ی من دردسترسی به یارفقیرتر و دست خالی تر نیست.!. باتوجّه به روحیّه ای که ازحافظ عزیزسراغ داریم، هردومعنی مدِّ نظر آنحضرت بوده است. دلیل ِ این ادّعا بیتِ پیش روست که بنظرمی رسد خواجه ی نازنین، ازپیآمدهای ناگوارهنر درراستای افشاگری ِ شیوه های حُقه بازی ِ زاهدان ریاکار، آنقدرجفا وستم کشیده که قصد دارد جزعشق ورزی درچارچوبِ خلوتسرای خویش، به کاردیگری(سرودن ِ اشعارآتشین وآگاهسازی خلق ) نپردازد تامگراندکی ازشَروشور این تَبعاتِ مشقّت بار بیاساید:دراینجا اظهار امیدواری می کند که انشااله هنرعشقورزی همانندِ افشاگری پیآمدهای آنچنانی بدنبال نداشته باشد.عشق می‌ورزم و امید که این فنّ شریف چون هنر های دگر موجب حرمـان نشودبـرایـن جان پریـشان رحمت آرید کـه وقـتـی کـاردانی کـاملی بـودکاردان : کارآزموده ، با تجربهدربیتهای پیشین گفتیم که منظور حافظ از" مراوقتی دلی بود" مجموعه یِ عقل وهوش وفراست بعلاوه ی خودِ دل است. دراین بیت دوباره به همان مطلب برگشت شده است.می توان این بیت را خطاب به مراقبین ونگهبانان ِ یاردرنظرگرفت.معنی بیت:دل وعقل وهوشم همه راازدست داده وجزجانی پریشان حال نیستم. ازشدّت ِ عشق واشتیاق، بی سروسامان شده وتنها روحی پریشان از من باقی مانده است. برمن رحم ومروّت کنید ومراازلذّت ِ دیداردوست محروم نکنید وازدرگاهِ اومَرانید. روزگاری من صاحبِ دلی دلسوز وهمدمی با درایت بودم ،کاردان و باتدبیر وباتجربه بودم، اکنون که دل ازکف داده ام روانم ازهم گسیخته و جانم پریشان حال گشته است.درلایه های زیرین ِ معنای این بیت، این نکته نیزبه ذهن متبادرمی گردد که حافظ ازروی لاعلاجی به این دَر(عشق) پناه نیاورده است، بلکه اوپیش ازدل سپردگی وعاشق شدن، شخصی خردمند،صاحبدل ومصلحت اندیش بوده ودرحقیقت،این قدرتِ فوق العاده ی عشق وافسونِ جَذبه ی معشوق بوده که براوغالب وچیره شده است. حافظ هرگز ازاین بظاهرشکست درقبال ِ قدرتِ عشق، سرافکنده و مَحزون نیست ودرواقع او یک برنده ی حقیقیست زیرا دردنیای عشق ِ حقیقی بازنده ای وجودندارد‌. بیتِ بعدی درتاییدِ همین ادّعاست که می فرماید:مـرا تـا عـشـق تـعـلـیـم سخن کرد حـدیـثـم نـکـتـه‌ی هـر محفلی بـودحدیث : 1-قصّه، داستان ،سخن و روایت نکته : کلام نغزولطیف وپُرمعناپیش ازعاشقی گرچه که خردمند ومصلحت اندیش وصاحبدل بودم،لیکن به جایگاهِ خاصّی نرسیدم.ازآن روزی که عشق وجودم رافراگرفت، همه چیزدستخوشِ تغییرودگرگونی گردید. عشق چشمه ی طبع مرا به جوش آورد، طرزسخن گفتن و شعر سرودن مرامتحوّل ساخت، تاآنجاکه حدیثِ من (داستان عاشقی من و یاشعر و سخنآنِ من) نُقلِ محافلِ صاحبدلان وعاشقان، و نغز ترین کلام در هر محفل ِ ادبی و مجلسِ اُنس و اُلفت بوده‌است.شعرحافظ درزمانِ آدم اندرباغ ِ خُلددفترنسرین وگل را زینتِ اوراق بود.مگو دیگر که حافظ نکته دان است که ما دیدیم و مُحکم جاهلی بـود !بابرگشت به بیت های پیشین، آنجاکه حافظ به رغم ِ داشتن ِدلی خردمند، مصلحت اندیش وچارجو، درمقابل ِ جَذبه ی عشق تسلیم وبه ظاهر،شکست رامی پذیرد،‌ ازنظرگاهِ مخالفان ومنتقدینِ عشق، حافظ ازضعف وناتوانی شکست خورده ونکته دانی ومهارت ِچاره جوبودنِ دلش کارساز نیافتاده است.! بنابراین حافظ که معمولاً عادت دارد دربیتهای پایانی ِ غزل، ازخویش بیرون آمده وازنگاهِ دیگران خودرا ارزیابی کند وبسنجد، اینبار ازنگاهِ همان مخالفان ومنتقدین خودرا ارزیابی می کندوجالب است که هیچ اِبایی ندارد ازاینکه ازنگاهِ آنان ممکن است متّهم به ضعف وناتوانی وجهالت گردد! باشهامت وشجاعت ورندانه،آنچه را که یقیین دارد مخالفان ِ کج اندیش جراتِ برزبان آوردنِ آن راندارند،دقیقاًهمان رابیان می کندتا کاررایکسره کرده باشد. حافظ مجادله بامدّعیان ِ رادرشان ِ خودنمی بیند. وقتی که حافظ ِ نکته پرداز، ازدیدگاهِ آنها خودراجاهل می شمارد به رَغم اینکه اززبان ِ آنها وبرعلیه ِ خود سخن می گوید، می بینیم که درحقیقت، آنهاهستند که شرمسار ورسوا می شوند نه حافظ! چراکه برکسی پوشیده نیست که حافظ ازهمان ابتدای ظهوردرعرصه ی شعر وغزل، به لحاظ ِ خَلق ِمضامین ِ بِکر،تولید معناهای چندلایه وتودرتو ،نکته پردازی،آفرینش ِ پارادکس، ایهام، نوآوری درچیدمان ِ واژه ها وترکیباتِ بدیع با اسلوبی منحصربفرد گوی سبقت راازغزلسرایان ِ هم روزگار وپیشینیان ربوده وبسیاری ازبزرگان شعر وادب ِپارسی امثالِ خواجوی کرمانی را که حق استادی نیز برگردن ِ حافظ داشته به گوشه ی انزوا رانده است.آنکه درطرز غزل نکته به حافظ آموختیارشیرین سخن نادره گفتار من است.
فرخ مردان
2017-08-19T07:03:05
@ف-ش:نکته جالبی گفتید. تعبیر "کیش فطری" هم خیلی زیبا بود.یک مطلب دیگه که بنظرم جالب رسید این هست که همونجور توی این شعر میبینیم تا قبل از رنسانس، مطابق ارسطو، دل رو محل احساس و فکر کردن میدونستن و کارکرد مغز رو خنک کردن خون!
تماشاگه راز
2018-10-07T10:37:06
معانی لغات غزل( 217)گفتمی:می گفتم.تدبیر:چاره اندیشی.مصلحت بین:مصلحت شناس،خیرخواه.استظهار: پشت گرمی.اهلِدل:صاحبدل ،زنده دل.ضایع شدن:تلف شدن ، از دست رفتن .دامنگیر:پایبند کنند ، باز دارنده و متوقف کننده .حرمان: محرومیت.تعلیم:آموختن.محکم غافلی بود: بسیار غافل بود، سخت وبی خبر نا آگاه بود.معانی ابیات غزل(217)(1) مسلمانان ، من وقتی دلی داشتم که اگر دچار مشکلی می شدم آن را با او در میان نهاده ومشورت می کردم. (2) اگر از شدّت اندوه در گرداب غم در می ماندم، با چاره اندیشی ( آن دل ) امید رهایی و رسیدن به ساحل نجات را داشتم . (3)دلی مانند من به درد عشق و مبتلا و دوستی وخیر خواهی و پشتیان همه صاحبدلان بود. (4) آن دل ، در کوی معشوق از دستم رفت . خدایا آنجا چه منزلی بازدارنده بود وچه خاک دامن گیری داشت . ( 5) هنر، خالی از نقص محرومیت نیست. اما از من محرومتر کدام فقیری را سراغ دارید؟ (6) بر این درمانده پریشانحال دل بسوزانید ، چرا که روزگای کار آزموده به تمام معنا بود.(7) آز آن زمان که عشق ، شیوه سخن سرایی را به من یاد داد ، گفته ها یم در هر محفلی در ردیف سخنان پر مایه و نغز بازگو می شود. (8) هرگز گمان مبرید که حافظ نکته سنجی نغز گوست چرا که بر ما روشن شد که نمی داند.شرح ابیات غزل(217)وزن غزل: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلبحر غزل: هزج مسدس مقصور*در این غزل ویژگی خاصّی به چشم می خورد که جای آن دارد دربارة آن سخن گفته شود . حافظ در جوانی تحت تأثیر سبک سهل و ممتنع سعدی و شیوه غزلسرایی او بوده و در اوایل کار به هیچ وجه در مضامین اشعارش نکات و مسائل عرفانی را نمی گنجانیده است . از طرفی دیگر ، کمتر در صدد ساختن غزلی با مفهوم درونی و ایهام بر می آمده است زیرا هنوز در مطالعه کتب و نوشتجات عرفا و مشایخ متصوفه و مکتبهای عرفانی متبحر و کارآمد صاحب عقیده نشده و در گرداب سیاست و مکتبهای صریح از حاکمان مسلط شیراز نیفتاده بوده است.بدیهی است محصول کار چنین شاعری که درصدد آن نیست تا باطن غزلهایش به صورت نامه پر محتوایی باز گو کننده درددلها و مسائل سیاسی روز و ظاهر آن پوششی عشقی وعرفانی داشته باشد به صورت غزلهای مکتب وقوع ساخته و پرداخته خواهد شد ومعانی ابیات غزل ، تداوم منطقی به خود گرفته و به حالت رویداد گویی در می آید که به سبک غزلسرایی سعدی نزدیک می شود و این غزل مورد بحث یکی از آنهاست .آنچه در باره این غزل می توان گفت این است که شاعر در ایام جوانی از طرفی خود شناس و متکی به نفس و از طرفدیگر در تفاخرب وادعا بسیار محتاط و محافظه کار بوده است. به عنوان مثال در بیت پنجم این غزل من غیر مستقیم ، خود را هنرمندی محروم به حساب می آوردو بلافاصله در بیت هفتم برای اینکه زهر خودبینی بیت قبل را بی اثر کند می گوید. بر حال کنونی من رحمت آورید که چندان شاخص هنر نیستم اما روزی چنین بودم . عین عمل و عکس العمل بار دیگر در ابیات هفتم و هشتم ناخود آگاه تکرا وباز گو میشود . شاعر در بیت هفتم می گوید از تصدق سر عشق است که من در سخنوری ماهر شدم به طوریکه اشعارم نقل هر محفلی شده است و باز دربیت بعد این ادّعا را پس گرفته و در لباس تواضع اظهار میدارد که بر ما ثابت شد که او هنوز نمی داند که نمی داند. در پایان مداقه دربارة مضامین ابیات این غزل و استمرار رشته فکر شاعر ، می رساند که حافظ از همان ایام جوانی ذاتاً شاعر بوده نه ناظم و قادر براین بوده تا هر چه می اندیشد به زبان سلیس شعر بازگو کند.*****شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
Ehsan Unco
2021-12-05T22:41:44.551901
سلاممن فکر میکنم تاریخ ما اشتراک همه ی منابع از اشعار حافظ رو می اره مثلا دیوانی که من از حافظ دارم تقریبا همه ی غزل هاش چند بیت بیشتر از اینجا دارد!
در سکوت
2022-04-14T15:57:31.6893097
این غزل را "در سکوت" بشنوید