گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود

❈۱❈
کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود
بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود
❈۲❈
به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ که همچو روزِ بقا هفته‌ای بُوَد معدود
شد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن زمین به اخترِ میمون و طالعِ مسعود
❈۳❈
ز دستِ شاهدِ نازک عِذار عیسی دَم شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمود
جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گل ولی چه سود که در وِی نه ممکن است خُلُود
❈۴❈
چو گل سوار شَوَد بر هوا سلیمان وار سحر که مرغ درآید به نغمهٔ داوود
به باغ تازه کن آیینِ دینِ زردشتی کنون که لاله برافروخت آتشِ نمرود
❈۵❈
بخواه جامِ صَبوحی به یادِ آصفِ عهد وزیرِ مُلکِ سلیمان عمادِ دین محمود
بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش هر آنچه می‌طلبد جمله باشدش موجود

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۱۹

تصاویر

کامنت ها

۷
2015-09-13T22:16:57
این غزل حافظ در استقبال و در اعتراض به به این غزل معروف سعدی هست:شرف نفس به جودست و کرامت به سجودهر که این هر دو ندارد عدمش به که وجودالبته این اعتراض از سر جنگ و ستیز نبوده بلکه اعتراضی است که یک شاگرد،دوست و یا فرزند از روی دلسوزی به پدر خود نصیحت میکند آنجا که حافظ در پاسخ سعدی که میفرماید:این همان چشمهٔ خورشید جهان افروزستکه همی تافت بر آرامگه عاد و ثمودمیسراید که:ز دست شاهد نازک عذار عیسی دمشراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثموداعتراضی که با همراهی و همدلی است نه پرخاش.در اینجا سعدی نماد ایرانی مسلم است و حافظ نیز ایرانی مسلم که به اصل خویش بازگشته:ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباشکه محالست در این مرحله امکان خلودوی که در شدت فقری و پریشانی حالصبر کن کاین دو سه روزی به سرآید معدودو پاسخ حافظ:جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گلولی چه سود که در وی نه ممکن است خلودبه باغ تازه کن آیین دین زردشتیکنون که لاله برافروخت آتش نمرود
۷
2015-09-13T22:44:29
کنون که لاله برافروخت آتش نمرودآتش نمرود در اینجا همان حمله اعراب است که ایران زمین و ایرانی را سوزاند اما چون سرد شد از برز خاکستر آن دوباره سبزه و سرو رویید و فردوسی و ...به پاخاستند.
۷
2015-09-13T22:49:04
شرف نفس به جودست و کرامت به سجودهر که این هر دو ندارد عدمش به که وجودای که در نعمت و نازی به جهان غره مباشکه محالست در این مرحله امکان خلودوی که در شدت فقری و پریشانی حالصبر کن کاین دو سه روزی به سرآید معدودخاک راهی که برو می‌گذری ساکن باشکه عیونست و جفونست و خدودست و قدوداین همان چشمهٔ خورشید جهان افروزستکه همی تافت بر آرامگه عاد و ثمودخاک مصر طرب انگیز نبینی که همانخاک مصرست ولی بر سر فرعون و جنوددنیی آن قدر ندارد که بدو رشک برندای برادر که نه محسود بماند نه حسودقیمت خود به مناهی و ملاهی مشکنگرت ایمان درستست به روز موعوددست حاجت که بری پیش خداوندی برکه کریمست و رحیمست و غفورست و ودوداز ثری تا به ثریا به عبودیت اوهمه در ذکر و مناجات و قیامند و قعودکرمش نامتناهی، نعمش بی‌پایانهیچ خواهنده ازین در نرود بی‌مقصودپند سعدی که کلید در گنج سعد استنتواند که به جای آورد الا مسعود
محدث
2016-07-13T13:30:56
برای پرواز اومد.
روفیا
2016-07-13T15:08:46
درود محدث جان دوست دیرین!به کار عطرگیری گرویده اید؟!لیک عطرتان آنچنان غلیظ و کم حجم است که از بوی آن هیچ نفهمیدیم! کمی از کیفیت بکاهید و بر کمیت بیفزایید تا قطره ای هم گیر ما کند شامگان بیاید!
علی محدث
2016-07-16T08:04:38
با سلام و تحیت بر دوست! گرامی و ارجمندسرکار خانم روفیاسپاس گزارم از شما که بندۀ ناچیز را یاد کرده اید. روزگاری بود خاطرات تاریخ ما، با حافظ و مولوی اش و روفیایش و دیگران... :(یک "همیشه بیدار" نازنین بود، همان پسرک! آلمانیکه اینجا مشق زبان آموزی می کرد و از دانشش بهره می بردیم؟اتفاق روی داد و ائتلاف حاصل شد، سلام بنده را به ایشان ابلاغ بفرمایید. :)راستی در مورد این نظر که از خاطر عاطر شما شرف صدور یافته، اشتباهی رخ داده و امر این گونه نیست که تصور فرموده اید.قضیه چیز دیگری است اصلا. صحبت از دوست نازنینی بود که آن نظر، رقمی شد.بی خیال.من خیلی کم اینجا می آیم. نظر هم شاید ماهی یکی دو تا بنویسم، که همان هم محو نحو ابروی کج حبیب باد.توفیقی بود کم نظیر، هم صحبتی هیچ مدانی چون من با بزرگواران تاریخ مای، به ویژه شما. یادتان از خاطرم می نرود، هرگز.چون برگهای طوبی، طبعم به نام تویک روی بر ثنا و دگر روی بر دعاستیا علی
مهشید
2013-03-13T17:06:57
با دروداین ها یکی از غزل های رندانه حافظ است که باز رودروی خدای خود سخن می گوید. زیرا خدای او پیوسته از مردم می خواهد فرمانبر او باشند و با داستان عاد و ثمود که پس از نافرمانی آن ها را نابود کرد و تنبیه کرد و این را پیوسته یکی از سنت های خود میداند و بدان می بالد، حافظ می خواهد بگوید که نصیحت همه عالم به گوش او باد است و باید سقف این فلک شکافته شود و عالمی دیگر بباید ساخته شود و از نو آدمی و بی خیال این داستان های هراس آور شد و شراب نوشید و نافرمانی کرد با سپاس
Mj
2013-03-26T23:54:09
روایت از سایت "در حضور خواجه حافظ"(پیوند به وبگاه بیرونی): احتمالاً عماد بیمار بوده حافظ به عیادت او رفته ، او مشغول خواندن حدیث عاد و ثمود بوده حافظ داروی موثر خود را تجویز می کند شاهد نازک عذار عیسی دم پیدا کند شراب بنوشد ،‌با او به چمن برود مانند زرتشتیان مراسم سیزدهم فروردین را جشن بگیرید شادمانی نماید . دلیل اینکه عماد بیمار بوده احتیاج او به شاهدی عیسی دم است که بتواند مرده را زنده کند و بیمار را شفا بخشد در پایان از مراحم عماد که با اجازه اسحاق مشمول حال حافظ شده و هر آنچه می طلبیده در اختیارش گذاشته می شد قدر دانی می نماید و می گوید خدا تو را برای من زنده بدارد و مصرع دوم بیت دوم برای شکر خنده می گوید غبغب ساقی را ببوس شاید اشاره به سن بالای زوجه عماد باشد، به هرحال از آن بوی شکر خنده (شوخی) به مشام می رسد.
برگ بی برگی
2020-07-11T20:27:45
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجودبنفشه در قدم او نهاد سر به سجود- چمن در اینجا نمادِ جهانِ فرم است و گُل استعاره‌ای از انسان در تمامیِ ابعادِ وجودیِ اوست که از عالمِ معنا پای به عالمِ امکان و وجود یا همان چمن می گذارد، در مصراع دوم بنفشه کنایه ای از تمامیِ امکاناتِ زیستِ انسان در این جهان است برایِ انسانی که از جنسِ عدم و عالمِ معناست و با این چمن و جهانِ ماده بیگانه، پس‌ طرحِ زندگی تسلیم و سجده بنفشه بر این انسان است تا هرآنچه از احتیاجات و نیازمندی هایِ دنیوی را که در جهتِ بقا و رشدِ جسمانی به این مولودِ جدید کمک می کند بوسیله پدرو مادر و با همکاریِ طبیعت در اختیارِ این نوگُلِ باغ و چمن قرار دهد. بیت با بیتِ دومِ غزل موقوف المعانی ست و حافظ می‌فرماید حال که گُل در چنین شرایطی که( بنفشه) کُلِ طبیعت و هستی در راستایِ کمالِ جسمانی و عقلی تسلیم و درخدمتِ او هستند پای در چمن و عالمِ وجود گذاشته است پس؛ بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگببوس غبغبِ ساقی به نغمه نی و عود جامِ صبوحی و صبحگاهی یعنی شرابی که در صبحگاهِ زندگی و در ایامِ نوجوانی شایسته نوشیدن است، منظور از دف و چنگ در اینجا ریتم و روالی ست که زندگی برایِ این گُلِ نورسته مقرر کرده است، پس‌حافظ در ادامه بیتِ مطلعِ غزل می فرماید ای نوگُلِ چمنِ زندگانی اکنون که با تسلیمِ بنفشه و بسیجِ کلیه امکاناتِ این جهان به نوجوانی و کمالِ عقلی و جسمی رسیده ای شایسته است شرابِ صبحگاهی را بنوشی و در راستایِ کمالِ معنوی و معرفتی گام برداری و این کار خواستِ زندگی ست که با ناله و نوایِ دف و چنگ تو را به نوشیدنِ چنین شرابی دعوت می کند، در مصراع دوم حافظ تأکید می کند که نوشیدنِ شرابِ صبحگاهی و در عنفوانِ جوانی باید با نهایتِ اشتیاق و سپاس از ساقی باشد که می تواند با بوسیدنِ غبغب یا حنجره ساقی و بزرگانی همچون مولانا و حافظ که سخنِ عشق و عاشقی را همچون شراب بر تو جاری می کنند همراه باشد، این اشتیاق و سپاسگزاری به همراهِ نغمه نی و عود خواهد بود که آهنگ و نوایی غمگنانه دارند و غمِ عشق را بر تو بیان می کنند، درواقع ساقی برایِ اولین بار نوجوان را با غمِ عشق و فراق از اصلِ خود آشنا می کند که غمی ست ارزشمند و موجبِ جستجویِ شرابِ معرفت و پیگیریِ علتِ حضورِ این گُلِ نوشکفته در چمنِ زندگی خواهد شد. به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگکه همچو روز بقا هفته‌ای بود معدود دُورِ گُل یعنی ادوارِ مختلفِ زندگیِ گُل یا انسانی که پای در چمن و عرصه هستی می‌گذارد و از طفولیت شروع، به نوجوانی و سپس جوانی، میانسالی و عاقبت به پیری و کهنسالی و در نهایت به مرگ ختم میگردد، حافظ در ادامه توصیه خود به گُل می‌فرماید در هیچ دوره ای از زندگانیِ خود بدونِ شراب و شاهد و چنگ منشین و بسر مَبَر و در مصراع دوم علتِ این پندِ خود را معدود و محدود بودنِ فرصتِ زیست در این جهان عنوان می کند، زیرا اینچنین روزِ بقا را که گمان می کنیم بقا دارد و ابدی ست هفته ای بیش نیست و سرانجام بسر خواهد آمد و این ادوارِ زندگی بسرعتِ برق و باد سپری خواهند شد و گاهِ رخت بربستن از این جهان فرا خواهد رسید، پس‌ بهتر و به صلاح است که انسان یا نوگُلِ باغِ جهان از این دورِ گُل کمالِ بهره برداری را داشته باشد و لحظه ای نیز خود را از شرابِ میخانه عشق و شاهدِ زیبا روی که اصلِ خداییِ اوست و نوایِ جان بخشِ چنگ محروم نکند. واژه چنگ همچنین می تواند تداعی کننده چنگ زدن بر شراب و شاهد باشد. شد از خروجِ ریاحین چو آسمان روشنزمین، به اختر میمون و طالع مسعود ریاحین جمعِ ریحان و سبزه ای معطر است که امروزه می شناسیم، در قرآنِ کریم نیز به دفعات از آن یاد شده و مفسران آن را به معنیِ رحمت و مغفرتِ پروردگار و همچنین برکاتی می دانند که روزیِ مؤمنان می گردد، حافظ فرض را بر این می‌گیرد که نوگُلِ چمن پندِ او را به گوشِ جان شنیده و عمل نماید، پس در اینصورت ریاحین( جمیعِ معانیِ در نظر گرفته شده برایِ این سبزه) از زمین یا ذهنِ خشک و تاریکِ انسان روییده و آنرا همچون آسمان روشن و برکاتش را بر او جاری و ساری می کند، حافظ در ادامه مصراع دوم این امر را مشروط می کند به اخترِ میمون و مبارک و همچنین طالعِ سعدِ انسان، البته که عرفا و بزرگان جملگی اخترِ سعد را طالعی می دانند که انسان خود برایِ خود رقم می زند و این امر کاملن در اختیارِ اوست و نه بخت و اقبالی که سرنوشتِ اوست و تغییرِ قضا نتوان کرد، حافظ در جایی دیگر می‌فرماید: بگیر طُرِّه مَه چهره ای و قصه مخوان   که سعد و نحس ز تأثیرِ زُهره و زُحل است     و مولانا؛ دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد گفتمش آری ولیک از ماهِ روز افزونِ خویش پس در این بیت و در مصراع دوم نیز حافظ اخترِ میمون و طالعِ مسعود را در اختیارِ شخصِ انسان می داند و نه شانس و اقبال یا سرنوشتی که برایِ او رقم خورده و تغییرش در اختیارِ او نمی باشد. ز دستِ شاهدِ نازک عذار عیسی دمشراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود حافظ در اینجا شاهدِ ذکر شده را نازک رخسار و لطیفی می داند که مسیحا دم است و مُردگان را به دم و نفَسِ خود زنده می کند، پس پندِ دیگری به انسانی که زمینش خشک و تاریک است داده و می فرماید از دستِ چنین شاهدِ زیبا رویی شراب بنوش و حدیثِ عاد و ثمود را رها کن، یعنی از آیاتِ عذاب و جزئیاتی که به عنوان دین معرفی می شوند و مباحثِ طولانی و خسته کننده ای پیرامونِ آن براه می اندازند پرهیز کن که نتیجه ای جز اتلافِ وقت در پی ندارد، اصلِ دین عاشقی است و باده عشق نوشیدن آنهم از دستِ آن شاهدِ زیبا رویی که با دمِ عیسویِ خود دلِ انسان را به عشق زنده می کند و خاکِ مرده زمینش را پُر از ریاحین و همچون آسمان روشن و بینهایت می کند. جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گُل ولی چه سود که در وی نه ممکن است خُلُود سوسن در اینجا نمادِ دانش و دانستنی هایی است که بوسیله او اظهار و بیان می شوند و با گرد هم آیی و همکاری دیگر گُلها چمن و این جهان همچون بهشتِ برین جایِ بهتری برای زیستن می شود و به انسان آرامش می دهد، اما حافظ در مصراع دوم می فرماید از اینهمه آرامش چه سود؟‌ زیرا این بهشتِ آرامش ابدی نیست و پس از چند صباحی توسطِ اشخاص و یا حاکمانی خودکامه و جبار این آرامش بسرعت رخت بربسته و همچون کفِ روی دریا از کف می رود، خلود برگرفته از همان واژه قرآنیِ خالدون یا جاودانگیِ بهشتِ موعود در آن جهان است. چو گُل سوار شود بر هوا سلیمان وار سحر که مرغ درآید به نغمه داوود- حافظ اما راهکارِ دستیابی به آرامشِ ابدی را سوار شدنِ بر هوا می داند، آنچنان که سلیمانِ نبی بر هوایِ نفسِ خود مسلط بود و بادِ کن فکانِ خداوندی بر وفقِ مرادِ او می وزید، پس‌اگر کُل و انسانی که پای در چمنِ این جهان گذاشته است نیز در سحرگاهِ زندگی خود چنین کند، آنگاه مرغِ حضور یا اصلِ خدایی و شاهدِ زیبا رویش با نغمه خوشِ داوودی به پرواز درآمده و آهنگِ بازگشت و پیوستن به انسان را می کند و متعاقبِ آن اتفاقِ مبارکِ دیگری می افتد که موجبِ تغییرِ نگرشِ انسان به دین و آیین می شود؛ به باغ، تازه کن آیین دین زردشتیکنون که لاله برافروخت آتش نمرود آیینِ دینِ زرتشتی که در همان سه کلمه پندار نیک، گفتارِ نیک و کردارِ نیک خلاصه می شود درواقع اصلِ همه ادیانِ الهی است، آتشِ قهرِ نمرود که از دیگر داستان‌های قرآن است و بنا بر خواست و اراده خداوند مُبَدَّل می شود به گلستان که لاله وار و عاشقانه ابراهیم را در بر می گیرند و اشاره ای به آیاتِ رحمانیِ قرآن است،  پس‌ حافظ در راستایِ بیتِ قبل و توصیه به رها کردنِ آیاتِ عذاب و توجه به رحمانیتِ خداوند می‌فرماید هر گُلی که پای در باغ یا چمنِ این جهان می گذارد اگر در صبحگاهِ دوره کوتاهِ اقامتش در این جهان باده عشق را از دستِ شاهدِ زیبا روی بنوشد و به شکرانه اش حنجره بزرگان که اینگونه مطالبِ عرفانی را در قالبِ شعر و غزل بیان می کنند ببوسد، پس‌ نباید هراسی از آتشِ نمرود داشته باشد و باید بی باکانه خود را به آن بسپارد و همچون ابراهیم اطمینان داشته باشد که آسیبی نخواهد دید و بلکه آتشِ دردها و غصه هایِ نمرود هایِ دوران بر او تبدیل به گُل و لاله می گردند بشرطِ اینکه در باغ و چمن ( این جهان) آیینِ دینِ زردشتی را زنده کند و به آن جامه عمل بپوشاند.بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهدوزیر ملک سلیمان عماد دین محمود حافظ بار دیگر بر اهمیتِ جامِ صبحگاهِ دورانِ زندگی تأکید ورزیده و توصیه می کند که انسان آن جام را هرچه زودتر طلب کند، آنهم به یادِ آصفِ خردمندِ دوران که همچون وزیرِ پادشاه سلیمان ستونِ دین است و محمود یا حمد کننده و ستایشگرِ خداوند، تاخیر در طلبِ جامِ صبوحی موجبِ برافروخته تر شدنِ آتشِ نمرود که نمادِ نفس و خویشتنِ دروغینِ انسان است خواهد شد. این بیت همانطور که دوستان اشاره کردند می تواند مدحِ وزیری تلقی گردد که حافظ هنرمندانه در مدح نیز معانیِ عرفانی را درنظر داشته و بیان می کند. بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتشهر آنچه می‌طلبد جمله باشدش موجود حافظ که تربیت یافته مکتبِ رندی و عاشقی ست و احتمالن در صبحگاهِ دورِ زندگی خود جامِ صبوحی را به ناله دف و چنگ نوشیده است می فرماید او و هر رندِ عاشقی به یُمن و برکتِ چنین تربیتی هر آنچه را که طلب کند بدونِ شک جملگیِ آن خواست‌ها اعم از مادی و معنوی موجود خواهد شد و کائنات با او همراهی و همکاری می نماید، بنظر میرسد یکی از این خواست‌ها سُرایشِ غزلهایِ بی‌نظیرِ حافظ در فرم و محتوا باشد که بوسیله زندگی اجابت شده اند، همانطور که سلیمانِ می خواست و باد را به فرمانِ خود در آورده بود و شاید داوودِ نبی نیز طالب بوده است که خوش صدا ترینِ انسانها باشد و برای آنان جمله موجود شدند. حافظ ابیاتِ دیگری نیز در باره یاریِ کائنات به سالکِ طریقت و رندِ عاشق سروده است از جمله؛ نه به تنها حَیَوانات و جمادات و نبات / هرچه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد فلک غلامیِ حافظ کنون به طوع کند / که التجا به درِ دولتِ شما آورد و مولانا که می فرماید؛ هرکه مُرد اندر تنِ او نفسِ گبر / مَر وِرا فرمان بَرَد خورشید و ابر
رضا
2017-10-10T03:13:03
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود بنفشه در قدم ِ او نهاد سر به سجود عَـدم : نیستی ونبودی، زمانی که هستی آفریده نشده بود. گویا ایّام گل وموسم بهاراست که شاعرصحنه ی خیال انگیزی ازرویش گلها را درپس زمینه ی غزل خویش به سرانگشتان سحرآمیز به تصویرکشیده است.معنی بیت:حالیا که به دستِ خالقِ زیبائیها، گل سرخ ازگودال ِ نیستی،نرم نرمک پای به چمنزارگذاشته وشکوفته است.حال که می بینی بنفشه به احترام ِ فرّوشکوه ِ او سر به زیر قدم های اونهاده است....ادامه ی جمله دربیتِ بعد:بنوش جام ِ صبوحی به ناله‌ی دف و چَنگ بـبـوس غَبغبِ ساقی به نغمه‌ی نی و عود تونیزدست بکارشو وغفلت مکن.شرابِ صبوحی که درصبحگاهان می نوشند به آواز چنگ ودف بنوش وبر صورتِ ماهِ ساقی به آواز نغمه وآهنگ نی وعود بوسه زن وبه عیش وشادمانی بپرداز که این موسم پایدارنخواهدماند.به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ که همچو روز بـقـا هفته‌ای بـُـوَد مـعـدود دور: ایهام دارد ا-دوران ،فصل"دور‌گل" کنایه از بهار است 2- گِرداگِردِگل شاهد : معشوق زیباروروز بـقـا : روز زیستن ، در بعضی نسخه‌ها دور بقا آمده که به معنی مدت عمر و حیات است.مـعـدود : محدود،قابل شمارش ، انگشت شمار و زود‌گذر معنی بیت: زیرک وهوشیارباش وهنگام بهاریابه گِرداگِرد گل، بدونِ شراب و موسیقی وبی حضورِ معشوق منشین که بهار هم مانند عمر آدمی زود‌گذر است. تا فرصت شادی هست به مستی و شادی بپرداز. گل بی رخ ِ‌یارخوش نباشدبی باده بهارخوش نباشدشد از خروج ریاحین چو آسمان روشـن زمین به اختر میمون و طالــع مسـعود ریاحین : جمع ریحان ، گلهاخروج ریاحین : رویشِ گلهامیمون : مبارک ، خجسته ، سعدطالع : بخت و اقبالمسعود : خجسته و نیک معنی بیت:بارویش ِ گلها وشکوفا شدن ِآنها، زمین همانندِ آسمان روشن شده است. گلها مثل ستارگان چشمک می زنند. ، بدین معنی که با روئیدن گلها ، زمین هم مانند آسمان با داشتن گلها که ستارگان خوشبختی هستند ، روشن شده است .گلها به ستارگانِ خوشبختی تشبیه شده اند وهمچون آسمان ، زمین نیزبه برکتِ موسم بهار بخت واقبالی خجسته پیداکرده است وتورا به شادی وعیش وعشرت می خواند. بهار وگل طَرب انگیزگشت وتوبه شکنبه شادی رخ گل بیخ ِ غم زدل برکنز دستِ شاهدِ نازک عـذار عیسی دم شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثـمود عذار : چهره ، قسمتی از چهره که در آن مو می‌رویدعیسی‌دم : جان‌بخش ، زنده کننده ، گویند که یکی از معجزات حضرت عیسی دمیدن در مردگان و زنده کردن آنان بود. حدیث : 1- روایت 2- داستان وماجرا عاد : یکی از اقوام قدیم عرب ساکن جزیره‌ی عربستان که در زمان "هود" می زیستند و چون پیامبری او را نپذیرفتند و از فرمان او سرپیچی کردند ، آنها را نفرین کرد ، پس باد صرصر آنها و کشورشان را نابود کرد.!ثـمود : یکی از اقوام قدیم عرب که بین شام و حجاز در حدود موصل امروزی زندگی می‌کردند ، "صالح " از میانشان به پیامبری رسید ، چون از او معجزه‌ای خواستند ، حضرت "صالح" شتری از کوه برایشان بیرون آورد که این شتر برایشان برکت آورد ، اما آن قوم به بهانه‌ی اینکه اگر شتر از آب چشمه بخورد ، آب چشمه کم و خشک می‌شود دست و پای شتر صالح را بریدند ، پس دچار عذابی وحشتناک شده ونابودشدند!(امیدواریم کشورهایی مثل آمریکا وانگلیس وروسیه که این همه مرتکبِ جنایت های وحشتناک می شوند بزودی به سرنوشتِ "عاد وثمود" دچارگردند)معنی بیت: اکنون که موسم ِبهار‌است تافرصت داری، ازدست معشوقِ لطیف چهره‌یِ جان‌بخشی شراب بنوش وخوش باش. ماجرای قوم ِعادثمود رابه کناری نِه. ازآنها صحبت نکن،حیف است که اوقاتمان درحال سپری شدن است فقط به عیش وعشرت بپرداز. حافظ صمیمانه به ماتوصیه می کند که ازبحث وجَدل های قدیمی ِ بی ثمر ومَلال آورپرهیزکنیم، به جای عاد وثمودازگل وبلبل وبهاربگوئیم وبرغبغب ساقی بوسه زنیم وبامعشوق خوش بگذرانیم. حافظ دراین بیت برهمه چیزشوریده وعصیانگرانه همه چیز را برهم می ریزد تاهمه چیز را دوباره ازنو بنیاد کند. اووقتی مشاهده می کند که مردم برسر چه چیزهایی بیهوده وقتشان راتلف می کنند، احساس مسئولیت می کند،حیفش می آید که زمان ووقتِ مردم برای بیان ِ اینکه عاد وثمود درهزاران سال پیش چه کردند وچه شد صرف شود! چه جای شکروشکایت زنقش نیک وبداستچوبرصیفه ی هستی رقم نخواهدماند!جهان چو خُـلـدِ برین شد به دور سوسن و گل ولی چه سـود که در وی نـه مـمـکن است خـلـود خُلدِبرین :بهترین نقطه ی بهشتخلود : همیشگی وجاودانگیبه برکتِ رویش ِ سوسن و گل سرخ وفرارسیدنِ بهار،جهان همچون بهشت جاویدان شده است ، لیکن چه سود که این وضعیّت پایدارنخواهدماند ورهزنان دی وبهمن بی اَمان به تاراج ِ این سرسبزی خواهندتاخت.ذخیره ای بنه ازرنگ وبوی فصل ِ بهارکه می رسند زپِی رهزنانِ بهمن ودیچو گل سـوار شـود بر هـوا سلیمان وار سحر که مرغ در‌آید به نغمه‌ی داوود منظوراز:"سوارشدن گل برهوا به شیوه یِ سلیمان" کنایه از روئیدن ِ گل برشاخه هست. ضمن ِ آنکه تلمیحی نیز به داستان ِتخت ِسلیمانست که برروی هوا حرکت می کرد. "گل سُرخ" نیز دراینجا به مَددِ لطافتِ اندیشه ی حافظ، همچون سلیمان، درعرصه ی چمنزار فرمان روایی می کند وتختِ پادشاهی اش برهوا سوارمی شود وبنفشه به احترامش سربه سجودمی نهد.تختِ زُمرُد زده ست گل به چمنراح چون لعل آتشین دریابزُمرُد به ضرورتِ وزن بدون ِ تشدید ومیم ساکن خوانده می شود.سلیمان وار : به شیوه‌ی سلیمان ،مرغ : بلبلنغمه : آوازداوود پدر حضرت سلیمان که صدای خوبی داشته و آوازهای او معروف است.معنی بیت: آن هنگام که گل(نمادِمعشوق) همچون سلیمان برهوارسوارمی شود، شکوفاشده وبه نسیمی به رقص درمی آید، وصبحگاهان که بلبل (نمادِعاشق) آوازِ خوش ِهمچون آوازداودی سرمی دهد.....ادامه ی جمله دربیتِ بعد:به باغ تازه کن آیـیـن دیـن زردشـتی کنون که لاله بر افروخت آتـش نمرود آیین : رسم ، شیوه،مذهب ودین آتش ِنمرود : لقب آتشی بزرگ که نمرود فرمانروای بابل برافروخت و ابراهیم را در آن افکند ولی گویندآتش به اَمرخدا مبدّل به گلستان شد. در این بیت،حافظ خلّاقیّت ِ بی نظیری نشان داده و تشبیهِ بسیارجالبی خَلق کرده است .چمن زار را لاله(نمرود) به آتش کشیده،(همه جاسرخ است) امّا به اراده ی خالق ِ زیبائیها،آتش سردشده وچمن زاربه گلستانی مبدّل شده وگل سرخ(ابراهیم ِچمن زار) نجات یافته است. امّاخلّاقیّت هنوز تمام نشده ودرحال ِ فَوَران واوج گیریست! دراین غزل که بزم پیامبرانست ،عیسی سلیمان وداود ،هود ،صالح وابراهیم حضور دارند جای یک نفرازپیامبران جهانی خالیست!. حافظ که ارادتِ خاصّی نیز به زردشت داشته وهمه جابااحترام قلبی ازاویادکرده، حیفش آمده دراین بَزم ِ روحانی، این انسانِ اندیشه گرا ،صلح دوست وپاک باطن حضورنداشته باشد. بنابراین حافظ چمن زار رابا سُرخی گل ِ لاله به آتش کشیده وبه استقبالِ این پیامبرایرانی ِ نیک پندارنیک گفتار ِ نیک کرداررفته است. معنی بیت:اکنون که چمن زاران رالاله به آتش کشیده و دشتی از آتش شکل گرفته است، آئین دین نیاکانمان،دین ِ زرتشتی را زنده کن وبه رسم ِ زردشتیان،گِرداگِردِ این آتش(گلستان) به نوشیدن شراب بپرداز . حافظ دراین غزل بایادکردن ونام بُردن از تعدادی پیامبر که به صلح دوستی، انسان دوستی وعشق ورزی به انسانیّت وپرهیزازجنگ وجَدل شهرتی جهانی دارند، باشهامت وشجاعتی فیلسوفانه، ارچارچوبِ مرز ومذهب وتعصّب خارج شده وازدیدگاهِ جهان شمول ِ خود پرده برداری می کند. حافظ به هیچ کس وهیچ مَسلک ومذهبی، تعصّبِ خشک نشان نمی دهد وهرجا که کسی ازانسانیّت،مِهرورزی وعشق سخن گوید بااحتراماتِ قلبی اراویادمی کند.ازآن به دِیرمُغانم عزیزمی دارندکه آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست بخواه جام صـبـوحی به یـادِ آصفِ عـهــد وزیـر مـلکِ سـلیمان عماد دین مـحـمـود آصف : پسر برخیا. نام وزیر یا دبیر سلیمان نبی و دانشمندی از بنی اسرائیل ، گویند او آنقدرتوانمندبود که توانست تختِ بلقیس ِ سبا را از دوماهه راهی دور به چشم برهم زدنی به پیشگاه سلیمان آورد و حاضر ساخت . آعصف لقبیست که در ادبیاتِ ما به وزیران ِ مدیرومدبّرولایق اطلاق می‌شود."ملک سلیمان" درنظرگاه ِ حافظ استعاره از فارس و شیراز است.عماد دین محمود : عمادالدین محمود وزیر شاه شیخ ابو اسحاق اینجو ازدوستانِ صمیمی وهمدلِ وهمراهِ حافظ بود. حافظ چنانکه درآن دوره معمول بوده،دراین غزل به پاس ِ دوستی واُنس واُلفتی که با وی داشته اسم اورا نیزیادآورشده است. واینگونه یادآوری یک اسم درغزل، دلیل آن نیست که مخاطب کُلّ ِغزل اوبوده است. حافظ بهترازهرکسی می دانست که اگرمُخاطب ِ کُلّ ِ غزل شخص گمنامی چون عمادالدین محمود باشد، عمرغزل ومحبوبیّت ِ غزل نیز به میزان ِ عمر ومحبوبیّتِ عماد یا هرممدوح دیگر خواهدبود وبرای عامه ی مردم، وجالب وخواندنی وبه یادسپردنی نخواهدبود! به همین دلیل حافظ سعی می کرد از سرودن ِ چنین غزل وقصیده های خسته کننده وکسالت بارپرهیزکند وهمانندِ این غزل یک بیت به حرمتِ دوستی،به چنین دوستانی اختصاص دهد.معنی بیت: در این ایّام وساعاتِ فرح بخش ِ بهاری، شرابِ صبحگاهی را به سلامتی ِ وزیرباکفایت و دانشمندِ شاه ابواسحق ، عماد الدین محمود بنوش وشادمانی کن. بُـوَد که مجلس حـافــظ به یـُمـن تربـیـتـش هـر آنچه می‌طـلـبـدجمله باشدش مـوجـود بُوَد: سزاواراین چنین است، حقش این است.به این امیدیُمن: خجستگی،مبارکی ومیمنتحافظ وقتی می بیند ازروی معذوریّت ِ اخلاقی،یابه میل واراده ی قلبی،یابه هردلیلی، شخص محترم وصاحب مَنصبی چون وزیرعماد رامَدح کرده، رندانه فضاسازی نموده وسعی می کند شخص ِ ممدوح را درشرایطی قراردهد که ناگزیرباشد حداقل هدیه ای چشمگیر به شاعردرنظربگیرد. امّاروش ِ حُسن طلبی حافظ منحصربفرد بوده و باهمه ی شاعران تفاوتِ اساسی دارد. درست است که همه ی شاعران ازصاحب منصبان ووزیران وپادشاهان، هدیه وپاداش می گرفتند، لیکن حافظ ازهرکسی به روشی خاص ومتناسب با رابطه ای که با اوداشته درخواست چیزی یا طلبِ هدیه می کرده است.برای مثال،دراینجا مناعتِ طبع حافظ اجازه نمی دهد که حافظ خودراکوچک کرده ومستقیماً ازوزیر چیزی درخواست کند. سخن را طوری پیش می برد که نه تنها به مناعتِ طبعش لطمه ای نخورد بلکه بیشتر سببِ عزّت وسربلندی شود! معنی بیت:این حقّ ِ مسلّم ِ حافظ است که به میمنتِ وبرکتِ تربیتی که داشته، آموخته هایی که داشته، هرچه راکه اراده کند، بلادرنگ موجود ودردسترس باشد.! اگرغیرازاین باشد ناحق است. حافظ با اعتماد به نفسی ستودنی، خودرادرجایگاهی می شمارد که درهرمجلسی حضورداشته باشد،هرچه بخواهد می تواند به دست آوردچراکه به درستی تربیت یافته ،آموزش دیده، تحصیل وتحقیق کرده واستحقاق این رایافته که هرچه بخواهد به دست آورد.برای حافظِ وارسته و آزاده فرق نمی کند که صوفی، زاهد ،عابد یاحتّا شاه بوده باشد اگر به رندان بی حُرمتی کند، اوبی پاسخ نخواهد گذاشت وقطعاً واکنشی درخور خواهدداشت.شاه اگرجُرعه ی رندان نه به حرمت نوشدالتفاتش به می صافِ مُروق نکنیم
اروند
2017-09-23T00:25:33
با نظر بر نسخه ی آ.ولسان الغیب در بیت چهارم بروج صحیح تر باشد و شاید به ضبط غلط نساخ خروج شده است.در ستاره شناسی برای دوازده ماه سال از روی صوّر آسمانی در فصول مختلف سال در آسمان از مجموع ستارگان نقش های فرضی و ذهنی تصور میکرده اند و بر آنها نامهایی گذاشته اند که چهار دسته میباشند.حافظ زمین در بهار را به آسمان پر ستاره تشبیه کرده که اختر هم به معنای ستاره و هم اسم گل بکار رفته.(منبع: حافظ خراباتی)
تماشاگه راز
2018-10-09T14:12:08
معانی لغات غزل (219)جام صبوحی: شراب بامدادی ، جام شرابی که بامداد نوشند.ناله دف و چنگ: نوا و آوازه دایره چنگ.غبغب: ناحیه زیر چانه تا بالای گلو و سیب آدم در اشخاص نسبتاً چاق.عود: رود ، بربط .دور گل:دوره گل، فصل دهی.دور بقا: زندگانی ، عُمر .معدود: قابل شمارش، کنایه از اندکوقلیل و محدود بودن.خروج ریاحین: خارج شدن ، ریحانها، روئیدن و سر از خاک برآوردن گلها.اختر میمون:طالع خوش یمن ، ستاره با شگون.طالع مسعود: طالع خجسته و سعد ، طالع نیکو.نازک عذار: لطیف و ظریف چهره.عیسی دم : با نَفَس روح بخش وحیا ت بخش مانندحضرت عیسی .عاد: نام قبیله یی از اعراب باده نشین حجاز که صالح پیامبر از میان آنها برخاست و با نفرین اوهمگی از بین رفتند.ثمود: نا م قبلیه ای از اعراب بین النهرین که صالح پیامبر از میان آنها برخاست و با نفرین او همگی از بین رفتند.خلد برین:بهشت جاویدان بالا.خلود: جاوید ، همیشگی، کنایه از داوم زیستن و عمر جاویدان.چوگل سوار شود بر هوا: الف) چون بوی گل در هوا پراکنده شود، ب) چون گل بر شاخه ودر میان هوا باز شود و بو وبرگهای آن بوسیله باد پراکنده شود.آئین دین رزدشتی:رسم و روش شراب نوشیدن رزتشتیان در گرداگرد آتش مقدس به هنگام عبادت.نمرود: نمرود بن کنعان حاکم جابری که در زمان حضر ت ابراهیم می زیست و بت پرست بود وچون حضرت ابراهیم او وقومش را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد به دستور او آتشی عظیمم افروختند و ابراهیم را در آن انداختند و به امر خدا آن آتش سردو گلستان شد. کنایه از رنگ سرخ گل لاله است که به آتش سرد شده نمرود تشبیه شده است.آتش نمرود: وزیر این زمان ، وزیر بلند مرتبه این دوره .ملک سیلمان:خطه شیراز ، سرزمین فارس .عماد دین محمود: خواجه عمادالدین محمود کرمانی وزیر شاه ابواسحاق.تربیت:مربی گری ،سرپرستی توأم با لطف نسبت به زیر دستان .معانی ابیات غزل (210)(1) در این زمان که گل در چمن از خاک نیستی سر برآورد و بنفشه در پیش پای او سر به سجده نهاد…(2) هم زمان با آواز دایره وچنگ ، در بامدادان شراب صبحگاهی بنوش و باآواز نی ورود ، بزیر گلوی ساقی را بوسه بزن. (3) در فصل بهار ، بدون شراب و دلبر و چنگ مگذران که دوره عمر گل نیز مانندآدمی بیشتر چند هفته بیش نیست. (4) به هنگامی که زمین به برکت ستاره بخت و طالع فرخنده ، از رستن وفروغ سبزه و گلها مثل آسمان روشن شد. (5) از دست دلبر نازک اندام خوش چهره عیسی نفس ، جام شراب گرفته و با نوشیدن آن داستان عاد وثمود گذشته را فراموش کن. (6) دنیا، در این زمان که سوسن و گل سرخ سر برافراشته اند، چون بهشت برین شده ، اما چه فایده که در آن برای همیشه نمی توان زیست. (7) سحرگاهان ، در آن هنگام که بو، و برگ گل در هوا رها و بلبل با لحن داودی خویش نغمه خوان می شود. (8) (و) در حالی که لاله سرخ ، آتش نمرود برافروخته ، با نوشیدن شراب ، راه و رسم دین رزتشتی را در باغ تجد کن. (9) (و) جام شراب صبحگاهی را به سلامتی وزیر نامدار کنونی خطه فارس ، عمادالدین محمود بگیر وبنوش. (10) به امید این که در اثر سرپرستی و لطف او ، در مجلس حافظ ، امکان فراهم کردن هرچه دلش می خواهد موجود باشدشرح ابیات غزل(210)وزن غزل : مفاعلن فَعِلاتن مفاعلن فعلاتبحر غزل : مجتث مخبون مقصور*کمال خجند:بکـوش تـا بـه کـف آری کلــید گنـج وجود که بی طلب نتوان یافت گوهر مقصود*ســــــنایی : هـزار ســــال بــــه امیــــد تـو تـوانم بود هــر آنگــهی که بیـایم هنوز باشد زود*ســـــعدی : تـرا سـماع نــباشد کــه سوز عــــشق نبود گــمان مبر کـه برآید زخام هرگز دود*جمال الدین عبدالرزاق : در این مقرنس زنگار خوردِ دود اندود مــرا بــه کاـم بداندیش چند باید بود*سعـــدی : اگـــر خـــدای نــــباشد ز بــنده یی خشنود شـفـاعت هـمه پیغمـــبران ندارد سود*جلال الدین بلخی : ربود ، عشق تو تسبیح وداد بیت سـرود بـسی بکــردم لا حول و توبه ، دل نشنود*ادیب صابر : اگـر مـروت وجود اسـت در جـــهان موجـود چــرا زه دو به حاصل نمی شود مقصود*ابتکار حافظ تنها در سرودن غزلهای ذو وجهین خلاصه نمی شود . این شاعر خلاق در قصیده های قصیده سرایان گذشته ومعاصر خود مطالعه ودقت کرده و در یافته که مفاد قصاید را نه ممدوح ها باور دارند و نه مردم گوش شنوایی برای آن. و این حسن تشخیص و شناخت صحیحی که از ذوق و سلیقه و نحوه قضاوت اهل ادب و توده مردم داشته سبب می شود که غزل را بر قصیده ترجیح داده و نحوه سخن را در غزل چنان تغییر دهد که غزلهای او برای ممدوح حکم قصیده و برای دیگران غزلی عاشقانه و عارفانه باشد.حافظ در قالب غزل با موفقیت تمام همان کاری را می کند که قصیده سرایان در قصاید خویش انجام می دهند . بیشتر غزلهای حافظ دارای سه پوشش است . : 1- مفاد ظاهری که به صورت غزلی عشقی یا عرفانی و یا هر دو است.2– ایهامات متناسب با رویداد ها واوضاع زمان که در درجه اول شخص مورد نظر شاعر و در جه دوم با اندکی دقت اشخاص دقیق بهان پی می برند.3- تعریف و مدح صاحبان قدرت زمان اما نه به صورت صریح و واضح آنچنانکه شعرای قصیده سرا، بدان مبادرت می روزند و با لفاظیهای فراوان یک قصیده طولانی یکبار مصرف می سرایند بلکه مختصر و موجز و مؤثر . این گونه غزلسرایی که دارای باطنی ایهام دار بوده و ضمن تمجید و مدح صاحب قدرتی ، ظاهر عاشقانه – عارفانه خود را حفظ نماید عامل اصلی موفقیت شاعر به حساب می آیدو چنانکه امروز می بینم پس از 7 قرن علاقه مردم به غزلهای حافظ روز به روز بیشتر می شود. غزل مورد شرح، حاصل کارگاه شعر وشاعری حافظ 36 ساله است که در مدح خواجه عمادالدین محمود کرمانی وزیر شاه ابواسحاق و در زمان وزارت او، قبل از سال 754 هجری سروده شده است و مشاهده می شود که تمام نکات قصیده سرایی مانند حسن ابتدا ، تشبیب ، یا نسیب تغزل ، شریطه ، حسن تخلص و خروج در آن رعایت شده منتها از لفاظی ها و تعاریف اغراق آمیز قصیده سرایان به دور است و منظور ما از این توضیحات این نیست که چنین غزلهایی را در حکم قصیده بنامیم بلکه مقصود نشان دادن حسن ابتکار و خلاقیت و تحوالی است که حافظ در غزل به کار گرفته و بدون آنکه به ماهیت غزل لطمه یی وارد می شود کار قصیده یی را هم انجام و در واقع با یک تیر سه نشان زده می شود و این کاری است کارستان . در این غزل ابیات اول ودوم به دنبال هم وباز گو کننده یک مطلب است که در معانی ابیات آن اشارات رفت .آنچه از گفتن آن ضرورت دارد این است که شاعر در این دوبیت خلقت انسان را که از گل آفریده شده و ملایک برآن سجده کردند به صورت مضمونی دیگر درباره گل باز گو می کند و با بیت سوم و چهارم و پنجم غزل ، در ذکر محاسن محبوب ووصف مناظر طبیعی پرداخته و به اصطلاح شعرا پیش در آمد یا تشبیب غزل قصیده مانند خود را می آراید .آنگاه در بیت ششم سخنی عبرت آموز را باز گو و در ابیات 7و8 لزوم باده نوشی را در این فصل توجیه و در بیت نهم با حسن خلق ، مدح خود را به موجز ترین و زیباترین صورت ممکن باز گو می کند و در بیت مقطع غزل با آنکه تقاضای مساعدت ملی غیر مستقیم از آن مفهوم می شود معذلک آنچنان مطلب ماهرانه، با آوردن کلمه (یمن تربیت) پرورده شده که معنای ظاهری تعارف آمیزی را افاده می کند.***شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در سکوت
2022-04-15T20:35:14.7297883
این غزل را "در سکوت" بشنوید
مانی محیری
2023-06-27T09:18:46.1257401
به نظر بنده دربیت :بود که مجلس حافظ به یمن تربیتش... کلمه ترتیبش بای باشه نه تربیتش. یعنی به یمن ترتیبی یا بقول امروزیها ترتیباتی که آقای عماد محمد اتخاذ میکنه،اسباب عیش حافظ تماما مهیا بشه. یا به عبارت ساده تر:اسباب عیش حافظ را ترتیب بدهد.