گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:بر سرِ آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید

❈۱❈
بر سرِ آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوتِ دل نیست جایِ صحبت اَضداد دیو چو بیرون رود، فرشته درآید
❈۲❈
صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر درِ اربابِ بی‌مروّتِ دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید
❈۳❈
تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی از نظرِ رهرُوی که در گذر آید
صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید
❈۴❈
بلبلِ عاشق، تو عمر خواه که آخِر باغ شود سبز و شاخِ گُل به بر آید
غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۳۲

تصاویر

کامنت ها

امیر سالار
2015-08-30T14:47:29
با سلام خدمت حافظ دوستان و حافظ شناسانبراستی آیا بیت:«بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر // بار دگر روزگار چون شکر آید» در این غزل وجود نداشته است؟ولی این بین را زیاد شنده ام. خواهشمند است این موضوع را گشایش نماییدبا سپاس
روفیا
2015-01-29T21:00:05
از دوستان گرامی که در باره لغت کار کردن یه سوال راجع به ریشه کلمه بو دارم .در مصراع نور ز خورشید جو بو که برایدبو یعنی بود که یا امید است که .قبلا از استادی شنیدم که بو که یا بود که ریشه اش کلمه بو است همانطور که بوی خوش گل نوید میدهد که گلی در همین نزدیکیهاست ؟!
دکتر ترابی
2015-01-29T21:49:25
روفیای گرامی، بو در نیم بیت نور زخورشید جوی، بو که برآیددو مانا دارد نخست ریشه زمان حال بودن است به معنای بود ، باشد ( در فرم دعایی) دو دیگر همانگونه که خود فرموده اید امید و ارزوست.
Mehr
2015-01-30T00:24:10
به بوی آن که شبی در حرم بیاسایندهزار بادیه سهلست اگر بپیمایند از سعدیمثالی است برای ” بوکه“ به معنی باشد که ، یا درآرزوی آنکه و به امید آنکهچنانکه یکی دو نفر از دوستان اشاره فرمودندموفق باشید مهری
سیدمصطفی میرفروغی
2015-01-21T14:41:49
بسم الله.من وقتی 8سالم بود این غزل راباصدای استادشجریان شنیدم.وهروقت که این غزل رامرور می کنم روزهای خوش کودکی یادم می آید.دربیت دوم دربرخی نسخه ها ((اغیار))به جای ((اضداد))آمده که به نظرم ((اغیار))بیشتربامتن غزل می خواند.بیت هفتم بیت امیدورکننده ای است.
امین افشار
2014-12-22T17:57:13
درود بر تاریخ ماان گوهر یکتای ادب پارسیغزل بالا در "دیوان کهنه حافظ" که به کوشش استاد "ایرج افشار" از روی یک نسخه خطی نزدیک به زمان خواجه شیراز، در سال 1348 به چاپ رسیده است، چنین آمده است:(آن چه در پرانتز آورده ام مطابقت آن با چاپ معروف و معتبر قزوینی-غنی است.)بر سر آنم که گر ز دست برآید دست بکاری زنم که غصّه سر آیدمنظر(خلوت) دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآیدصحبت حکّام، ظلمت شب یلداست نور ز خورشید خواه بوک( بو که) برآید*بر در ارباب بی‌مروّت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآیدترک گدایی بکن(مکن) که گنج بیابی از نظر ره رُوی که بر(در) گذر آیدصالح و طالح متاع خویش نمودندتا چه قبول اوفتد(افتد و) که در نظر آیدبلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و سرخ(شاخ) گل ببر آیدغفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هر که بمیخانه رفت بیخبر آید* بو، که برآید : شاید طلوع کند، باشد که سر بزند. افزون بر این، باید دانست در بعضی از نسخه ها مانند نسخه قدیمی ودیوان انجوی شیرازی این دوبیت مشهور نیز آمده اند: ** صبر و ظفر، هر دو دوستان قدیمند بــر اثرِ صبر، نوبتِ ظفر آید بـگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید** پیوند به وبگاه بیرونی
دکتر ترابی
2014-12-23T18:51:04
ناشناس آشنا، یکی از بیت های گم شده این غزل از صبر می گویدصبر و ظفر هردو دوستان قدیمندبر اثر صبر نوبت ظفر آید.شکیبا با شید.
کسرا
2016-06-29T13:36:24
جای این بیت خالیست بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر // بار دگر روزگار چون شکر آیدمنبع ... گلهای تازه شماره 31 ... منبع از این معتبر تر ؟؟
ناشناخته
2016-12-21T02:42:53
شب چله است و سخن حافظبر سر آنم که گر زدست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید امید که جملگی دست به کارشویم تا دور اندهان به سر آید و به هوش باشیم که:صحبت حکام، ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی، بو که بر آید که گفته اند:مگسی بر ........آدمی به از آنک دانشی مردان بر درگاه پادشاه
سیدعلی ساقی
2016-11-14T23:46:44
بـر سر آنـم که گر ز دست بـر آیـددست به کاری زنـم که غصّه سرآیـدبرسرآنـم :قصد دارم- تصمیم گرفته ام ازدست برآید : اگرمیّسرباشد ،چنانچه امکان پذیر باشد تصمیم گرفته‌ام اگرممکن گردد کاری بکنم، دست بکاری بزنم تاکه حسرت و اندوه وغمی که درحالِ حاضردچارِآنم به پایان برسد .براساسِ شناختی که ازاین شاعرِ شیرین سخن پیداکرده ایم پرواضح است که کاری که حافظ قصد داردبه انجام رساندتاغصه واندوهش رابرطرف نماید "باده نوشیست"درجایِ دیگرمی فرماید:چهل سال رنج وغصه کشیدیم وعاقبتتدبیرِ مابه دستِ شرابِ دوساله بودخلوتِ دل نیست جای صحبتِ اضداددیـو چو بـیـرون رود فرشتـه در آیـددر نهانگاه وخلوت سرایِ دل یاباید"حق" جای گیردیا"باطل" جای خوش کند.درحریمِ حرمِ دل جایِ کافی برای یار و اغیار وجودندارد.خلوتگاهِ دل همانندِکشوریست که همزمان دویاچندپادشاه نمی توانندحکومت کنند.دیو{نمادِ شر وبدی وباطل} هنگامی که خلوتگاهِ دل راترک کند فرشته {نمادِ خیر ونیکی وحق}امکانِ ورودپیداکرده وواردِ حریمِ دل می گردد.اینجا جای ضدین نیست.می خواهدبگویداگرکسی قصد داردحاکمیّتِ مملکتِ دلش رابه دستِ حق پادشاهِ فرشته خو و پاک نهادِ "حق" بسپاردباید دیوِبدی و بطلان و کج اندیشی را از آن بیرون راندتازمامِ اموربه دستِ حق بیافتدوگرنه این امرمیسر نخواهدشد.حافظادردلِ تنگت چوفرودآیدیارخانه ازغیرنپرداخته ای یعنی چه؟صحبت حُـکّام ظُلمت شب یـلداستنـور ز خورشید جوی ، بـو که بـر آیـدخورشید : استعاره از پیر و راهنمایی که دلش نورانیست وبه اطرافیان پرتوآگاهی می پراکند.بـو : به امیدآنکه -شاید ، باشدهمنشینی با فرمانروایان وحاکمان که متأسفانه معمولن به سبب سرمست شدن ازباده ی قدرت ،ستمگر وخودشیفته وخودپسند هستند،باعثِ کدورت و سیاهیِ‌دل و می گردد روشندلی و دل آگاهی را از ضمیرِ پیر و مرشدِ روشن‌دل بجوی وطلب کن شاید استحقاقِ دریافت داشته باشی ونور هدایتش بر دلِ تو بتابد. .نیکنامی خواهی ای دل بابدان صحبت مدارخودپسندی جان من برهان نادانی بودبــر در اربـاب بـی‌مـــروّت دنـیــاچنـد نـشینی که خواجه کی به درآیـد ؟!دنیا درنظرگاهِ حافظ، فریبنده،بی مروّت وناجوانمردانه هست.می فرماید: تا کی بر آستانِ اربابانِ دنیا دوست ناجوانمرد انتظارمی کشی (دریوزگی می کنی) تا مگریکی از در درآید و به تو کمکِ مادی کند . این کارعبث وبیهوده است وباعثِ تخریبِ مناعتِ طبع می شود.مالکان مال دوست و دنیا دارانِ دنیاپرست اهل کرم و بخشش نیستند اگر هم بخششی کنند ناچیز و با منّت فراوان است به دنیا دل مبند.ازره مرو به عشوه یِ دنیاکه ای عجوزمکّاره می رود ومحتاله می رود.تـرک گـدایی مـکن که گنج بـیـابیاز نـظر رهـروی که در گـذر آیـددربیتِ قبلی دریوزگی کردن بردرِ دنیاداران موردِ نکوهشِ شدیدقرارگرفته، امّا دراین بیت ، سفارش وتوصیه به گداییِ شده است! بایدتوّجه داشت که "گدایی" دراینجابه معنایِ "سائلی"هست.یعنی سئوال کردن وطلبیدن پاسخ که عملی ارزشمنداست، تامی توانی سئوال کن وازپرسش وطلبِ پاسخ روی مگردان تابه گنج ِمعرفت برسی، باگدایی وسئوال کردنست که از نظریات و عقایدِسایرِ مردمان حتّا رهگذارانِ عادی بهره مندشده وبه گنج ِمعرفت دست پیداخواهی کرد . گداییِ درِ میخانه طرفه اکسیریستگراین عمل بکنی خاک زرتوانی کرد.صالح و طالح متاع خویش نـمـودنـدتـا که قبـول اُفـتـد و که در نـظر آیـد ؟صالح : نیکوکردار - طالح : فاسق و بدکردار - متاع : کالا نیکوکار و بدکار هریک متاع و کالایِ خویش را عرضه نموده‌اند تا ببینیم از کدام یک موردِ قبول و پسند باریتعالی قرار می‌گیرد .هیچکس نمی تواندپیش بینی کندکه کدام یک درنزدخداوند عزیزوموردقبول خواهدبود. ازظاهرِ افراد نمی توان تشخیص داد، بلکه درون و نیّتِ افراد است که عاقبت کار را مشخّص می‌کند.ما ازبرونِ درشده مغرورِ صدفریبتاخود درونِ پرده چه تدبیرمی کنند.بـلـبـل عاشق تـو عمر خواه کـه آخـربـاغ شود سبـز و شاخ گل به بـر آیـد، شکوفا شود 2- در آغوش آید - گل = استعاره از معشوق )منظور از "عمر" فرصت و مهلت است .ای بلبلِ عاشق تو از خدا طلبِ طول عمر کن وهمچنان امیدوار باش ودل خوش دار که سرانجام بهار ازراه می‌رسد و شاخ وبرگ به گل می نشیندوباغ سبزوشکوفا می‌شود، وتوکامران وکامروا می شوی ."بلبلِ عاشق" کنایه از خودِ شاعراست که لحظه ای امیدِخودرا ازدست نداده ودرهمه حال درانتظارِ راهیابی به بارگاهِ دوست روزگارسپری می کند.چشمه چشم مرا ای گل خندان دریابکه به امیدتوخوش آب روانی داردغفلت حـافــظ در این سراچه عجب نیستهـر کـه بـه مـیـخـانـه رفت بی‌خبـر آیـدبی‌خبریِ حافـظ در این دنیایِ کوچک زیادعجیب نیست ،مراملامت مکن وبربی خبریِ من خرده مگیر.مگرنه آنکه هرکه به میکده رود مست و بی‌خبر باز می گردد.من نیزکه بیشترِاوقاتِ خویش رادرمیخانه سپری می کنم ازجهان وهرچه دروهست بی خبرم. ازنظرگاهِ عرفانی نیز "میخانه" مکانِ شناخت ومعرفت است وهرکه با باده یِ معرفت سرمست ‌شودنسبت به دنیا وتعلّقاتِ مادی بی توّجه می‌‌شود.این غزل درکل طعنه ایست به اربابانِ دنیادوستِ دنیاپرست که باتمامِ وجود درکسبِ مال وجاهِ دنیوی درتلاشند.حافظ که راهِ عشق رابرگزیده، دنیا راعجوزه ای مکّار وفریبنده می پندارد که هیچ ارزشی نداشته ودل بستن برآن کاریست بیهوده وعبث. بنابراین حافظ همیشه مست است وبقولِ خودش هرگزازاین مستی بیدارنخواهدشد:به هیچ دورنخواهندیافت هشیارشچنین که حافظ ما مست باده یِ ازلست
منتظری
2016-02-01T15:48:36
سلام بر دوستاندر پاسخ به آقای هادی گرامی در باب پیشنهادشان که این بیت به شکل زیر درست است:«تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»با نظر به قرینه معنوی و ارجاع برون متنی این بیت، بهتر است که همینگونه خوانده شود:«تا که قبول افتد و که در نظر آید»از آنجا که طالح به معنای فرد بدکردار و فاسد است. به نظر میرسد که ارجاع حضرت لسان الغیب در این بیت به داستان هابیل و قابیل باشد که بر مبنای عهد عتیق خداوند از هر یک بهترین متاع را جهت قربانی طلب می‌کند و خداوند قصد داشته تا از این طریق فرزندی که نسل نبوت از او تداوم می‌یابد را مشخص کند. هابیل که شبان بوده بهترین نخست زادگان گله خود را به حضور خداوند پیشکش می‌کند. ولی قابیل که کشاورز بوده دسته‌ای از گندم‌های خراب را به حضور می‌برد. خداوند متاع هابیل را می پذیر و هابیل به عنوان جانشین خلف حضرت آدم در نزد خداوند مقبول می‌افتد. لذا حضرت حافظ با اشاره به این داستان بیان می‌دارد که آن کس که متاع بهتری به حضور حضرت حق ببرد مورد قبول او واقع می‌شود. و انسان صالح همچون هابیل باید بهترین داشته‌های خویش را برای پذیرش در بارگاه الهی قربانی کند. پذیرش قربانی کننده و تقدیم کننده متاع، اولی بر پذیرش متاع است. هر چند دومی بر اولی ترتب و تقدم زمانی دارد ولی هدف همان پذیرش و مقبول افتادن قربانی کننده است.
م.ع.
2016-02-28T20:58:18
حضرت شمس الدین در همین غزل پاسخ همه را داده اند که: صالح و طالح متاع خویش نمودندتا که قبول افتد و که در نظر آیدپس قضاوت درباره نگاشته های همدیگر را به حضرت ایشان واگذاریم
کاظم
2016-03-31T01:25:21
در مصرع اول از بیت ششم آمده "صالح وطالح متاع خویش نمودند" که در بعضی نسخ قدیمی نوشته اند " صالح وطالح متاع خویش فروشند"
صاد
2011-12-20T10:51:08
سلام.به آنیتا خانم آریان، می گویم که از «تفعل» زدن شما مشخص است که چه قدر شعر حافظ را درک می کنید.حافظ چه ربطی به امام زمان داره بنده خدا؟!«تفال» درست است نه «تفعل»!!!از مسئولان این سایت ادبی بزرگ، بسیار بیشتر از اینها انتظار است!
مهدی
2012-10-22T20:58:50
بیت دوم باید :حریم خلوت دل ..." باشد
ستاره
2012-12-18T15:10:42
یک ستاره به صاد می نویسه : پاسخ شما رو حافظ میده : بیا که رایت منصور پادشاه رسیدنوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسیدجمال بخت ز روی ظفر نقاب انداختکمال عدل به فریاد دادخواه رسیدسپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمدجهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسیدز قاطعان طریق این زمان شوند ایمنقوافل دل و دانش که مرد راه رسیدعزیز مصر به رغم برادران غیورز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسیدکجاست صوفی دجال فعل ملحدشکلبگو بسوز که مهدی دین پناه رسیدصبا بگو که چه‌ها بر سرم در این غم عشقز آتش دل سوزان و دود آه رسیدز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراقهمان رسید کز آتش به برگ کاه رسیدمرو به خواب که حافظ به بارگاه قبولز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
امین
2014-02-08T01:41:42
این شعر دیشب منو از چنان غمی نجات داد که فکر میکنم بدون خواندن این شعر باید سالها برای رسیدن به معنای یک بیت از این شعر و رهایی از این غم سالها پرگاروار به گرد خود میچرخیدم.کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب/تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند.باشد که حافظ همیشه حافظ تمام وجودیت و هویت و بودن ما باشد.
مانی
2014-04-18T17:18:17
من تیاز به تفسیر و معنی این غزل دارم لطفا از دوستان عزیز خواهشمندم اگر امکانش هست این جا تایپ کنید
هادی
2013-12-24T21:17:34
سلام.دوستان ارجمند لطفا ارشاد بفرمایند؛به نظر میرسه بیت ششم مصرع دومصالح و طالح متاع خویش نمودند"تا که قبول افتد و که در نظر آید"اینطور درسته:تا چه قبول افتد و چه در نظر آیدچون در مورد متاع صالح و طالح صحبت میکنه نه خودشون!
سروش
2013-12-20T23:43:26
سلامدر نسخه حافظ به سعی سایه موارد زیر با نوشته تاریخ ما یکی نیست.1- نور ز خورشید خواه 2- موارد زیر سرهم نوشته شدهبدر آید - نظر رهروی -3- در بیت ششم " چه " در نظر آید4- در بیت هفتم سرخ گل به بر آید موفق باشید
ابوطالب رحیمی
2013-12-10T05:58:21
عجیبه که بیت مشهور بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر // بار دگر روزگار چون شکر آیدرو در این غزل نوشتید. این بیت در اکثر نسخه ها وجود داره و تا اونجایی که یادم میاد استاد شجریان هم سال ها قبل در برنامه فکر می کنم "گلها" این غزل رو به همراه بیت فوق در اواز ماهور به زیبایی هر چه تمام تر خوندند.
ناشناس
2014-07-26T01:27:56
این اشعار برآمده از علم حافظ است که در دوران تحصیل و درس بیشتر به اشعار تبدیل شده و به قول خودش از شب زنده داری و درس و بحث صبحگاهیست. آیه قرآن را در تفسیر آورده است. ماجعل الله لرجل من قلبین فی جوفه. یعنی خدا دو قلب در سینه کسی قرارنداده است. منظور اینست که امکان ندارد انسانی هم خدارا دوست بدارد و هم دشمنش را بپذیرد. صحبت بمعنی همنشینیست پس حافظ میگوید هم نشینی اغیار یا اضداد در یک محل که حریم خاص است شدنی نیست. در کلام است که قلب حرم الاهیست. بنابراین نتیجه میگیرد که تا شیطان یا دیو عنصرپلیدی از دل بیرون نرود یا نشود خدا نمی آید یا فرشته که عنصرپاکیست. امید و مصلح آینده و غیره همه درپی خدا می آیند و حافظ چنین امیدی را وابسته به اتفاق نمیکند میگوید بیرون کن تا بیاید.
Ramie
2013-05-22T19:05:35
آن‌قدر که «صاد» بی‌نوا را به گرز گران کوبیدید، او «آنیتا» را نکوبانده بود. ای برادران رخمی!شاید لحن‌شان چندان مناسب نبود، امّا راست می‌گویند. از فال حافظ برای کنکاش در فلسفه‌ی مهدویّت و تخمین زمان ظهور امام که نمی‌شود سودی بُرد. حافظ کجاست در این بحر تفکّر و منتظران مهدی و امثالهم کجا؟ البته بدیهی‌ست این قدر هست که شعر حافظ صرفِ آرام کردن دلی بی‌قرار تأثیرِ به جای خود را گذاشته، ولیکن تفأل به حافظ تفاوتی با استخاره ندارد. جفت‌شان راه‌های فرافکنی‌ای هستند تا مسؤولیت انتخاب‌ها و اعمال خود را از گردن خود برداریم. چه خود حافظ جایی می‌نویسد «در کارِ خیر حاجت هیچ استخاره نیست». اعتقاد به این، همان‌قدر خرافی‌ست که اعتقاد به آن.ضمناً باید به «مهدی» عزیز یادآوری کنم که هرچند این وزنِ چندان رایجی نیست و شاید در دهان و ذهن بسیاری خوب نچرخد و ننشیند، و چه بسا مصرع اگر به صورت «حریم خلوت دل نیست جای صحبت اضداد» می‌بود بسیار وزن ملموس‌تر و آشناتری می‌داشت؛ لیکن صورت درست طبق قرائن وزنی همان است که این‌جا درج شده، بدون «حریم».پیروز باشید و برای دیگران هم پیروزی آرزو دارید.
تنها خراسانی
2020-01-26T00:10:01
خانه ٔ عقل مرا آتش میخانه بسوختحافظمیخانه مقام محو است عالم لاهوت می باشد!
****
2019-12-20T16:56:04
محسن نامجو دو مصرا از این شعر رو تو اهنگ مردجان به لب رسیده را چه نامند خوانده است لطفا برسی شود
یوسف
2019-03-09T06:10:15
دوستان عزیز یک سایت ادبی رو به محل بحث و جدل و تبدیل نکنید. یکی یه چیزی به هموطن دیگه ای گفته بد یا خوب، شما دیگه کشش ندید. ایشون نظرش درست بود ولی با لحن نامناسب. بگذارید نظرات ادبی لا به لای این مباحث گم نشه.ممنون
رضا آذری
2021-03-31T08:02:07
مایه تأسف است که سایت محترم تاریخ ما که من شخصاً بسیار به آن علاقه دارم تا این اندازه سهل‌انگار عمل میکند! در متن این سایت ذکر شده که بحثهای مذهبی و اعتقادی از مصادیق حاشیه نامناسب است و حذف خواهد شد در حالیکه آقایان دکتر منوچهر ولائی و محمدرضا جهرمی‌زاده و خانم آنیتا آریان یک بحث کاملاً مذهبی و غیرقابل اثبات را پیش کشیده‌اند تا حافظ را به یک مبلغ شیعی تبدیل کنند! جهت اطلاع این دوستان، ایمان به ظهور مُنجی از باورهای زرتشتی است و هیچ ریشه‌ای در اسلام ندارد چرا که اسلام پیغمبر خود را خاتم الانبیا معرفی میکند. حافظ در اشعار خودش حتی به آیین مهرورزی هم اشاراتی دارد و خوب بود این عزیزان مذهبی کمی هم تاریخ فرهنگ خودشان را خوانده بودند و یا شاید میدانند و کتمان میکنند؟! به هر جهت، اگر بتوان به صد دلیل این غزل را به ارادت حافظ به امام زمان نسبت داد، میتوان به هزار دلیل آن را به ارادت حافظ به آیین زرتشت و باورهای ایرانی نسبت داد! به امید آنکه دوستان عزیز متعصب روزی چشمانشان را به روی حقایق تاریخ باز کنند،،، «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس / که نه هر کو ورقی خواند معانی دریافت»! عزت زیاد.
امیر کمالی
2021-03-03T20:18:51
در رابطه با بیت اول این شعر زیبا، شاعر بنام زمانه ما آقای ابتهاج نکته جالبی را در مصاحبه ای فرمودند. و آن این بود که در بیت اول دو بار کلمه سر و دو بار کلمه دست بکار رفته که خود قرینه سازی زیبایی است اما جالب‌تر آنست که هیچکدام از این چهار در معنی اصلی خود بکار نرفته اند. نمونه: ‘بر سر آنم’ یعنی تصمیم دارم، ‘ز دست برآید’ یعنی بتوانم، ‘دست به کاری زنم’ یعنی کاری بکنم و نهایتا ‘غصه سر آید’ یعنی غصه به پایان برسد.
مریم
2017-07-29T09:52:48
سال اول دبیرستان از درسی نمره تجدیدی گرفتم. قرار شد بواسطه آشنایی یکی از آشنایان در آموزش و پرورش منطقه با مدیر و دبیر مربوطه در گرفتن نمره قبولی صحبت بشود. گپ و گفت صورت گرفت ولی نتیجه اعلام نمی شد. وقت می گذشت و موقع امتحان شهریور نزدیک می شد , در حقیقت داشت دیر می شد من به اطمینان نمره گرفتن آن درس را نمی خواندم.کم کم نگران شدم دست به دامن خواجه شدم و این بیت از این غزل " بر در ارباب بی مروت دنیا- چند نشینی که خواجه کی به در آید " سبب شد . بخوانم و قبول شوم و منتی بر سرم نماند.همین شد که بعد از آن , با تکیه به لطف خدا تا حال دست بر زانوی خودم از گیر و گرفتاریهای زندگیم بر آمدم.
سروش
2017-12-21T10:12:32
نظرها را کامل نخواندم.تفال و کارهایی از این دست اگر از سر تفنن باشند، به باور من مشکلی ندارند اما اگر از سر ایمان و یقین و برای کارگشایی و در مقام تدبیر باشند، جز خرافات و جهل نیستند.پیوند زدن حافظ با مهدویت -آن هم برای تایید مهدویت مورد نظر ما- اگر غرض و مرضی در آن نیست، زور بیخود زدن است.
گمنام-۱
2017-04-17T02:55:57
شب روشن هم نشینی ، با هم بودن و گل گفتن و گل شنیدن "شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستانکه مهتابی دل افروز است و طرف جویباری خوش"
شب
2017-04-17T01:12:25
درود بر دوستان،می تونید معنی "صحبت" در دو مصرعی که به کار رفته رو بهم بگید؟ ممنون
نریمان
2017-05-25T00:04:14
خانوم آنیتا که تفعل بر حافظ میزنی امام زمان کی میاد باید بگم زهی آب در هاون کوبیدن باشد که این درخواست از خواجه میکنی چون حافظ به اونی که تو میگی اصلا معتقد نبود انگار که رفتی از ملا عمر همچین سوالی میکنی. اول حافظ رو بفهمید بعد زاکاز صادر کنید در ضمن فکر کنم در شانزده سالگیت گیر کردی هنوز سوم اینکه فیلم ترسناک نبین برات خوب نیست توهم میزنی هذیون میگی تو زیر آسمون شهر نیگا کن مطلب یاد بگیر هم وطنی هست هم مظلومی توش نیست باشه عموجان
تماشاگه راز
2018-11-21T14:03:09
معانی لغات غزل(232)بر آنم : قصد آن را دارم ، برآن سرم ، عزم آن دارم.زدست برآید : مقدور وممکن باشد.خلوت: تنهایی گزیدن ، انزوا ، عزلت ، نهانخانه، جای خالیا زاغیار .خلوت دل : شبستان دل ، نهانخانه دل .اغیار : بیگانگان ، اضداد ، ناموافقان ( جمع غیر ).صحبت: مصاحبت ، هم نشینی.حُکّام: فرمانروایان ، حاکمان.ظلمت : تاریکی .یَلدا: لغت مأخوذ از سریانی به معنای میلاد عربی ، شب آخر پاییز اول زمستان که درازترین شبهای سال است و با شب اول جدی وهفتم دی ماه جلالی و بیست و یکم دسامبر مطابقت دارد و آن شب را شب میلا د حضرت مسیح می دانسته و قدما در این شب دمراسمی انجام و امروزه شب نشینی در این شب رایج است ( فرهنگ دهخدا) .بو، که برآید: شاید طلوع کند، باشد که سر بزند.گدایی : 1. سائلی 2. پرسیدن و طلبیدن برای رسیدن به کمال نفس.از نظر : از رأی، از فکر .صالح: درست کاری ، نیکو کار .طالح: بدکردار ، تبهکار.متاع : کالا .سراچه : خانه محقر و کوچک .معانی ابیات غزل (232)(1) بر سر آنم که اگراز عُهده اش برآیم، کاری کنم که غم وغصه پایان پذیرد .(2) نهانخانه دل جای هم نشینی ناموافقان و بیگانگان نیست آنگاه که دیو از آن بیرون رود فرشته در آن فرود می آید.(3) هم نشینی با فرمانروایان ( بیدادگر ) ( به منزله فرورفتن در ) تاریکی شب یلداست . از خورشید( عدالت ) نور طلب کن ، باشد که این مِهرِ جهانتاب عدالت طلوع کند(4) تاکی بَر دَرِ خداوندگاران بی رحم می نشینی ، به این امید که از خانه بیرون آید ( و به توالتفات کند)(5) ترک گدایی و پرستش معنوی مکن تا از نظریات و عقاید مردمان حتی رهگذاران بتوانی بهره بردهبه گنج معرفت دست بیابی .(6) هر دودسته نیکوکار و تبهکاری کالای خویش را به نمایش گذاشتند باید دید تا کدام دسته مورد قبول قرا رگفته و چه کالایی مورد پسند واقع می شود .(7) ای بلبل عاشق تو خواستار دوام زندگی باش زیرا سرانجام بار دیگر باغ سر سبز و گل بر شاخه شکوفا خواهد شد.(8) در این دنیای بی نقدار ، نا آگاهی حافظ ( از پایان کار) تعجب آور نیست . زیرا هر کس در میخانه ( این دنیا) از باده هوا وهوس مست شد به ناچار از آن بیرون می رود .شرح ابیات غزل (232)وزن غزل : مفتعلن فاعلات مفتعلن فعبحر غزل : مُنسرح مثمن مطوی منحور*ایهامات این غزل براین گواهی میدهد که پس از رانده شدن شاه شجاع از شیراز وتسلط شاه محمود ودر زمان حکومت موقت او این غزل سروده شده است.بیت اول دلالت دارد بر همدستی و همکاری مخفیانه حافظ با شاه شجاع دارد و چنانکه قبلاً هم در این باره شرح داده شد روابط و پیغام بین حافظ و شاه شجاع برقرار بوده است. شاعر در بیت دوم ، شهر شیراز را جای هر دومدعی نمی داند و می گوید شاه محمود عاقبت به بیرون رانده شده وشاه شجاع به شیراز بر می گردد . سپس در بیت سوم، مصاحبت و دوستی با حاکم ظالم و تبهکار را به فرو رفتن در تاریکی شب دراز یلدا تشبیه کرده و به خود می گوید که طالب نور خورشید شاه شجاع باشد. باشد که به زودی پیروز مندانه به شیراز بر می گردد. سپس در بیت چهارم ، انتظار و چشمداشت از شاه محمود را کاری بیهوده دانسته و در بیت پنجم صراحتاً می گوید هم شاه شجاع و هم شاه محمود نحوه حکومت خود را به مردم به مردم شیراز عرضه داشتند باید دید که مردم شیراز از کدام یک را قبول کرده و مورد پذیرش قرار می دهند. سپس در بیت ششم ، خطاب به خود می فرماید توهم صبر و شکیبایی از خدا طلب کن و امیدوار باش که عاقبت بهار آزادی به باغ شیراز بر می گردد و در بیت مقطع اشاره به غفلت و سهل انگاری قبلی خود دارد که نتیجه آن بی خبری و بلاتکلیفی فعلی اوست و ریشه این ایهام در این زمان بر ما معلوم نیست. باید دانست در بعضی از نسخه ها مانند نسخه قدیمی ودیوان انجوی شیرازی این دوبیت مشهور :صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند بــر اثر صبر نوبت ظفر آیدبـگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آیدرا اضافه دارد و این ناتوان را عقیده براین است که این دوبیت نیز متعلق به حافظ و همین غزل بوده لیکن به علت صراحت گفتاری که در آن بکار رفته و احتمال خطر و گرفتاری از جانب شاه محمود ودار ودسته اطراف او که طبعاً از مخالفین و رقیبان حافظ بوده اند ،این دوبیت توسط حافظ سانسور و حذف شده ومعانی ظاهری و ایهام هر دوبیت نیز دلالت بر امیدواری وانتظار حافظ از رفتن حکومت شاه محمود و بازگشت شاه شجاع را می کند.در پایان مفاد بیت دوم غزل واستعمال حتمیکلمه اغیار در آن بیت، از گفته های نجم رازی در مرصادالعباد سرچشمه می گیرد (بدانکه دل خلوتگاه خاص حق است و تازحمت اعیار در بارگاه دل یافته شود غیرت عزت اقتضای تعزّز کند از غیر ولیکن چون چاووش ( لااله ) ، بارگاه دل از زحمت اغیار خالی کرد منتظر قدوم تجلی سلطان (الله) باید بود .شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
نیکومنش
2018-10-11T08:24:31
درود بیکران بر دوستان صالح و طالح متاع خویش نمودندتا که قبول افتد و که در نظر اید عشق یک قرار داد ویک معامله بین انسان و خداوند است وهر کسی با هر بزاعتی که دارد می تواند در خرید و معامله عشق شرکت کند در این مزایده معشوق به اعتبار و شهرت افراد که در جامعه خود را به هر شکل انسان صالح و نیکو کاری جلوه داده و یا احیاناً به بد نامی شناخته شده آند توجهی ندارد معشوق کسی را انتخاب خواهد کرد که خود دوست دارد او دل شکسته و تن خسته می خواهد نه اعتبار و ابرو و نام این همان کسی است که نظر خداوند بر وی مس وجودش را به کیمیا تبدیل خواهد کرد وچنانچه ما در طلب چنین شخصی در زندگی باشیم یعنیترک گدایی مکن که گنج بیابیاز نظر رهروی که در نظر اید به گنج بی پایان معرفت و محبت دست یافته ایم چیزی که در داستان مولانا ‌شمس به وضوح به عالمیان اثبات شده است .کامروا باشید
نیکومنش
2018-10-11T08:29:59
با پوزش از ادیب دوستان بضاعت به اشتباه در حاشیه بزاعت قید شده بود
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
2019-02-14T10:20:09
سلام به همه تاریخ مایانعجب اوضاعی شده استبنده خدایی تفأل زده یکی هم گفته کار درستی نیست و چه حرف های زشتی که نثار آن بنده خدا شده است. و جالب تر یکی هم طبق معمول این وسط آمده است به معرفی خودش که «دست تقدیر مرا کرد دکتر در ادبیات و سی سال است در یکی از معتبرترین دانشگاه های دنیا ادبیات و فلسفه تدریس کرده ام» چه خبر است آقای شمس الحق که پای هر غزل حافظ و سعدی و مولانا، روزمه ارائه می کنید؟ همگان این را دانستیم حتی خواجه شیرازافتادگی آموز اگر طالب فیضیهرگز نخورد آب زمینی که بلند استبزرگی را مفت و مجانی به کسی نمی دهند و امثال دکتر شفیعی کدکنی نه در ارائه روزمه که در رفتارشان بزرگ شده اندعزت زیاد
امیر فارسی
2019-01-04T16:51:23
پدربزرگم مرحوم علی فارسی در پاسخ به این بیت حافظ که میگهصبرو ظفر, هر دو دوستان قدیمند بر اثر ِ صبر نوبت ِ ظفر آیدمگفت:صبرو ظفر, هر دو دوستان قدیمند تا چند نشینم که نوبت ظفر آید؟
امیر
2018-12-21T16:15:33
درود به همگیبه دیده کوته بین من عالم همه تفال است و استخاره. هر سخن که میشنویم هرچراغ که روشن می کنند، هر سطر که می خوانیم هر شیپور که می دمند... از نظری ما در عالم تفال زندگی میکنیم و فالگیر ازلی هر لحظه فال ما گوید ... از همین دریچه چه بسا زندگانی آدمی که به ید عاریتی اراده او منظم و محقق میگردد به قدرت تفال پیوسته او بی ارتباط نیست و هر لحظه فالی و هر لحظه اراده ای و هر لحظه فعلیفال بین های حرفه ای در کف عالم همه اقبال و ادبار خویش دریابند و من که ناتوانم به یاری لسان الغیب به کیفیت خوشایندتری لحظاتی از این عالم تفال را درگذرانم...مهم آن که دریابیم دغدغه در این فال های نیکو که هر لحظه می خوانیم یافتن اراده بهتر باشد..با احترام به همه و با آگاهی از اینکه جهان چون خال و خط و چشم و آبروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست،اما من در اهمیت تفال به لحظات دردانه وار زندگی و بالاتر از همه به حضرت حافظ جهت پیشگویی هایی چون امام غائب شیعیان درمانده ام و نمی دانم در پس این تفال چراغ چه اراده و فعل خیری روشن خواهد شد یا آنانکه از سرنوشت بخت و مال و جان خویش می پرسند در نهایت احترام با چه کسی جز خود مزاح می فرمایند.تفال پیشگویی نیست...نیتی نهان و پیوسته کافیست سپس عالم فال شماست به سخنش گوش دهیم و شایسته مقام آدمیت اراده و عمل کنیم.سپاس
نوروز فولادی
2018-12-17T05:52:36
گاهی مشاهده می شود که ما اصل را رها می کنیم و به فرع بها می دهیم. از مدیران سایت سپاسگزارم که وسیله ای فراهم کرده اند که علاوه بر انتقال دانش وسیله ای فراهم کرده اند که ما در یک گفت و شنید کمی تمرین دموکراسی هم داشته باشیم و با نظریات دیگران هم آشنا باشیم اگر نوشته ای باب میل ما نیست با کمی حوصله آن را تحمل کنیم. به قول مولوی: ابلهان تعظیم مسجد می کنند در جفای اهل دل جد می کنند این مجاز است آن حقیقت ای خران نیست مسجد جز درون سروران هیچ نامی به حقیقت دیده ای یا ز گاف و لام گل، گل چیده ای اسم خواندی، رو مسمی را بجو مه به بالا دان، نه اندر آب جو
سید حسن
2018-01-21T23:23:00
برام خنده داره که کسایی که سطح درک و شناختشون نسبت به آفرینش از سطح چهارپایان و مسائل حیوانی فراتر نرفته میخوان درک و شناخت افکار حافظ رو به ما یاد بدهند. به قول خود حافظ: کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
ایمان کیانی
2022-02-01T21:03:34.1520991
مصرع دوم بیت دوم را می‌توان اینگونه خواند: دیو، چو بیرون رود فرشته، درآید.  
در سکوت
2022-04-25T13:39:34.8022221
این غزل را "در سکوت" بشنوید
امیرحسین فیض شاهی
2022-10-11T06:41:45.415245
حالیامصلحت وقت درآن میبینم  که کشم رخت به میخانه وخوش بنشینم‌..... دوستان عزی به قول لسان الغیب؛ هرکس به قدردانش خویش میکندادراک.... هرکس هرچه درچنته دارد بیاوردبیان کند قضاوت نکنیم اگرنظری داریم بگویم بدون تحمیل عقیده 
دکتر همایون یکتا aa.yekta@yahoo.com
2022-12-18T23:27:09.5032004
بیت دیگری نیز دارد که اتفاقا بسیار معروف استبگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید
Nazanin
2022-12-21T17:11:34.1664425
چقدر عجیب است که این شعر حافظ با این شب یلدای ما در سال ۱۴۰۱ شمسی ، جور می آید !  شعر سحر انگیز به این میگویند،  انگار از پس اینهمه سال ، برای  امروز ما سروده است!   راستی ممکن است لطفا بیت آخر را توضیح بیشتری دهید که منظور حافظ از این بیت چیست ؟ 
هخامنش
2023-02-24T19:58:28.407424
درود،از معشوق خواسته که دل مهربانش به رحم آید و از عتاب برگردد،گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد؟ معشوق تذکر میده که چیزی نگو تا به وقتش. حافظ در جواب میگه عمر کوتاه است و زمان خوشی زود سپری میشود و به او گذر زمان را یادآور میشودباز معشوق حافظ را به صبر و سکوت دعوت میکند. گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد ؟؟ گفتم زمان خوشی دیدی که چگونه زود گذشت؟ گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سرآیدمعشوق در جواب میگه حافظ عجول مباش زمان غصه نیز مانند زمان عشرت گذراست و روزهای خوب خواهند آمد.      
ن صدرایی
2023-09-02T16:44:13.5270414
از نظر رهروی که بر گذر آید: رهرو یعنی سالک طریق عرفان. گذر هم یعنی همون طریق عرفانی، یعنی سیر و سلوک.  حافظ میگه که برو از نظرات و تجربه ی رهروان طریق پرسش کن تا گنج بیابی. یعنی از تجربیات پیران طریق استفاده کن. البته این جا کلمه «نظر» به معنی عقیده نیست، بلکه در عرفان، به معنی «التفات» و «عنایت» خاصی است که پیر و مرشد به سالک میکنه. نظیر این بیت حافظ که میگه: آنان که خاک را به «نظر» کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟
برگ بی برگی
2023-10-07T00:11:29.3541785
بر سرِ آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصّه سر آید غصّه در بیانِ عرفا با غمِ عشق تفاوتی اساسی داشته و همین غصّه هایِ رایجِ زندگیِ اکثریتِ انسانهاست که همگی مربوط به امورِ دنیوی و بیرونی می باشد، نرسیدن به آرزوها و اهدافِ زندگی و ناکامی ها موجبِ غصّه دار شدنِ دلِ انسان می گردد، همچنین از دست دادنِ عزیزی و یا احیاناََ اموالی و یا تصاحبِ پُست و مقامی توسطِ رقیب همگی تنها گوشه ای کوچک از غصّه هایِ ما انسان‌ها محسوب می گردند، پس‌حافظ می‌فرماید بر سرِ آن است یعنی مصمم است که اگر از دستش بر آید و توانش را داشته باشد دست به کاری بزرگ بزند و کاری کند تا همگی این غصه ها از وجودش رخت بربسته و جایِ خود را به شعف و شادی بدهند، امری که محال می نماید اما باید تا انتهایِ غزل صبر کرده و ببینیم چگونه راهکاری برای رهایی از این غصه ها ارائه می کند. خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اضداد دیو چو بیرون رود، فرشته درآید حافظ دلِ انسان را خلوتگاه و یا به قولی حَرَم و اندرونی توصیف می کند، یعنی جایی که غیر را نباید به آنجا راه باشد، بنظر میرسد حافظ عاملِ غصّه هایِ بیشمارِ انسان را دیو معرفی می کند، همان خویشتنِ توهمی و تنیده شده ای که توسطِ ذهن و در اوانِ طفولیت مهمانِ دل شد تا امورِِ دنیویِ کودک را به سامان کند و پس چند سالی زحمت را کم کند تا بارِ دیگر عدم یا خداوند حاکمِ مطلقِ دلِ انسان گردد، اما این خویشتنِ توهمی که اکنون جا خوش کرده و خود را صاحبخانه تصور می کند تبدیل به دیوی لجوج و مخرب شده است و حافظ می‌فرماید این خلوتگاه جایِ صحبت و همنشینیِ ضدها نیست یعنی دو چیزِ متضاد امکانِ جمع در یک مکان و آن هم دل را ندارند، مصداقِ این سخن اینکه دیو و فرشته نمی توانند همنشینِ یکدیگر شوند، پس‌باید دیو را از خلوتِ دل بیرون کرد تا فرشته جایگزین گردد و به این ترتیب فرشته که در اینجا نمادِ خداوند است انسان را از غصه هایِ دم به دم رها نموده و سپس شادی را جایگزین کند. در اطرافِ خود و اگر نیک بنگریم درونِ خود نیز می بینیم که خداوند در دلِ قریب به اتفاقِ ما نیست و یا بسیار کم است و از غصه هایِ دم بدم رهایی نداریم چرا که دیوِ حاکمیتِ قطعی بر  اندرونی و خلوتگاهِ ما انسانها دارد. صحبتِ حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست  نور ز خورشید جوی، بو که برآید  حکّام جمعِ حاکم و نشانه تعددِ دیوچِه های خلوتِ دل است و حاکمیتِ مطلق بر دلی دارند که فرشته در آن جایی ندارد، حافظ همنشینی با آنان را که هر یک خواسته و تقاضایی دارند که اگر برآورده نشود بر انسان درد و غصّه وارد می کنند را به ظلمتِ شبِ یلدا تشبیه می کند که بسیار طولانی و دور و دراز بوده و  گویی قرار نیست صبحِ بیداری از ظلمتِ ذهن فرا رسیده و خورشید طلوع کند. بر درِ اربابِ بی مروّتِ دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید بنظر می رسد اگر اِرباب بخوانیم که معنیِ پیوسته و مداومت را می رساند به معنیِ دقیق تری دست یابیم، عرفا و حافظ از بی مروَّتی ( ناجوانمردی) و بی وفاییِ دنیا در وعده خوشبخت کردنِ انسان بسیار گفته اند، یعنی انسان چیزی بیرونی و یا ذهنی را در دل و مرکزِ خود قرار می دهد و دنیا یا روزگار قول می دهد اگر انسان به آن مطلوبِ مادی و ذهنی،‌ برای مثال ثروت و یا قدرتی دست یابد او را خوشبخت خواهد نمود و به شادیِ همیشگی دست خواهد یافت، حافظ در مصراع دوم می‌فرماید این خواجه( خوشبختیِ موهوم) بر در نخواهد آمد، یعنی انسان با کوشش به بسیاری از خواسته هایِ خود رسیده است و هر بار برایِ مدتی کوتاه از غصه رها شده و به شادیِ زودگذر نیز دست یافته است اما از آن خوشبختیِ موعود خبری نیست و دنیا ناجوانمردانه حواله به آینده می دهد و خواسته ای دیگر که باید برآورده شود تا خواجه بیاید، حافظ می‌فرماید تا به کِی می خواهی بر در بنشینی؟ هرگز با برآورده شدنِ خواهش هایِ دنیویِ خود و حتی موفقیت در تشکیلِ خانواده ای مطلوب خواجه و یا آن خوشبختیِ موهوم را ملاقات نخواهی کرد. تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی از نظرِ رهرُوی که در گذر آید حافظ اگر‌سروده بود ترکِ گدایی کن باز هم با تفصیلی که در ابیاتِ قبل ذکر شد و انسان با گدایی از این دنیایِ بی مروّت قصدِ ملاقاتِ خواجه و خوشبختی را دارد بی تناسب نبود، اما اکنون که علیرغمِ وعده دنیا و توقعِ انسان خواجه بر در نیامد حافظ راهکارِ رهایی از غصه هایِ دم بدم و پیوسته را بهره گیری از رهرویی خردمند و صاحب نظر می داند که اگر بر تُویِ انسان گذر کند و همین خویِ گداییِ خود را ترک نکرده و بجایِ طلب از دنیای بی مروت از آن رهگذری که نظر و بینشی خداگونه دارد سُراغِ خواجه یا خوشبختی را بگیری قطعاََ با بکارگیریِ رهنمودهای او به آن گنجی که عمری در جستجویِ آن بودی و روزگار از تو دریغ کرد دست خواهی یافت. صالح و طالِح متاعِ خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید صالحِ نیکوکار و طالحِ بدکار نیز اضداد هستند و نمایندگان‌ِ فرشته و دیو، پس‌حافظ می فرماید آن دو متاعِ خود را عرضه کردند، دیوِ درون توصیه به بدکاری و طلبِ سعادتمندی از چیزهایِ بیرونی از قبیلِ انباشتنِ ثروت و پیروی از انواعِ شهوات کرد که نتیجه ای جز محنت و غصه در بر نداشت و بازتابِ توصیه فرشته به انجامِ کارهایِ نیک هم آشکار است که به سعادت و نیک سرانجامی منتهی می گردد، و حافظ نیز هرآنچه شرطِ بلاغ است را گفت، اکنون مخاطبِ این غزل یعنی ما هستیم که باید ببینیم فرشته خویی مقبولِ ماست و یا دیو صفتی؟ بستگی به انسان دارد که کدامین را در نظر آورده و برایِ آن اعتبار قائل شود. بلبلِ عاشق، تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخِ گُل به بر آید بلبلِ عاشق در اینجا استعاره از شخصِ حافظ و یا رَهروی صاحب نظر (پیرِ رونده راهِ طریقت) است که راهِ رهایی از غصه ها را به انسان می آموزد، "عمر خواه" کنایه از صبر و دیدنِ عاقبتِ کار است، پس‌ بلبلِ چون حافظ که عاشقِ باغ و گُل هایِ نوشکفته باغِ زندگی می باشد به آخر و سرانجامِ کارِ انسان امیدوار است و می فرماید اگر صالح قبولِ انسان ها افتد و به نغمه و پندهایِ بزرگانی مانندِ حافظ و مولانا توجه شود، دور از انتظار نیست اگر باغِ خشکیده جهانِ فعلی روزگاری سبز و خُرّم شده و شاخِ گُل به بار بنشیند و سرانجام گُل یا انسانهایی فرشته خو را در این باغ یا سرتاسرِ جهان مشاهده کنیم. غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست هر که به میخانه رفت بی خبر آید حافظ بمنظورِ دست زدن به کاری آخرین توصیه ها را می کند که در مصراع اول غفلتِ انسان است از این جهانِ مادی که سراچه اش نامیده و در مقابلِ آن سرایِ جاودانه بسیار حقیر است، و در مصراع دوم حضور در میخانه عشق و نوشیدنِ شرابِ معرفت را پیشنهاد می کند، و می فرماید این چیزِ عجیبی نیست اگر دیگران نیز به این میخانه بروند و همچون او عاشقی بی خبر بیایند، حافظ در ابیاتی چند با خبری را فضیلتی برای عاشق می داند از جمله این بیتِ زیبا ؛ " هرگز نمی شود ز سرِّ خود خبر مرا / تا در میانِ میکده سر بر نمی کنم" اما در غزلی دیگر می‌فرماید؛ در مقامی که به‌ یادِ لبِ او می نوشند/ سِفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش" پس در اینجا نیز حضور در میخانه موجبِ بی خبریِ عاشق از خویشتنِ توهمی و دهنیِ او خواهد شد که از شروطِ برون رفتِ دیو و سپس حضورِ فرشته در دلِ عاشق است که اگر محقق شود آن کارِ موردِ نظرِ حافظ در بیتِ نخست صورت می‌پذیرد و غصه هایِ  انسان به هر دو صورتِ فردی و جمعی به سر آمده، باغِ جهان سبز می گردد. اتفاقاتِ بیرونی نیز موجبِ خبردار شدن انسان از خویشتنِ خود می شود که مولانا در خصوصِ لزومِ بی خبریِ عاشق  می فرماید؛ خفته از احوالِ دنیا روز و شب     چون قلم در پنجه تقلیبِ رب