حافظ:جهان بر ابرویِ عید از هِلال وَسمه کشید هِلال عید در ابرویِ یار باید دید
❈۱❈
جهان بر ابرویِ عید از هِلال وَسمه کشید
هِلال عید در ابرویِ یار باید دید
شکسته گشت چو پشتِ هلال قامتِ من
کمانِ ابرویِ یارم چو وَسمه بازکشید
❈۲❈
مگر نسیمِ خَطَت صبح در چمن بگذشت
که گُل به بویِ تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رَباب و نَبید و عود، که بود
گِلِ وجودِ من آغشتهٔ گلاب و نَبید
❈۳❈
بیا که با تو بگویم غمِ ملالتِ دل
چرا که بی تو ندارم مَجالِ گفت و شَنید
بهایِ وصلِ تو گر جان بُوَد خریدارم
که جنسِ خوب مُبَصِّر به هر چه دید خرید
❈۴❈
چو ماهِ روی تو در شامِ زلف میدیدم
شبم به رویِ تو روشن چو روز میگردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
❈۵❈
ز شوقِ رویِ تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
کامنت ها