حافظ:زلف آشفته و خِوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
❈۱❈
زلف آشفته و خِوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
❈۲❈
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟
عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند
کافر عشق بود، گر نشود باده پرست
❈۳❈
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مست
❈۴❈
خنده جامِ می و زلفِ گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
کامنت ها