گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:درآ که در دلِ خسته توان درآید باز بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز

❈۱❈
درآ که در دلِ خسته توان درآید باز بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز
بیا که فُرقَتِ تو چشمِ من چُنان در بست که فتحِ بابِ وصالت مگر گشاید باز
❈۲❈
غمی که چون سپهِ زنگ، مُلکِ دل بگرفت ز خیلِ شادیِ رومِ رُخَت زُدایَد باز
به پیشِ آینهٔ دل هر آن چه می‌دارم بجز خیالِ جمالت نمی‌نماید باز
❈۳❈
بدان مَثَل که شب آبستن است روز از تو ستاره می‌شِمُرَم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبلِ مطبوعِ خاطرِ حافظ به بویِ گُلبَنِ وصلِ تو می‌سُراید باز

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۶۱

تصاویر

کامنت ها

محمدامین احمدی فقیه
2014-11-17T14:29:15
سلام و دروداز این غزل در ترجمه آیات 61 حج و 29 لقمان و 13 فاطر و 6 حدید بهره بردم.
مریم
2016-07-17T14:56:26
"بدان مثل که شب آبستن است روز از تو ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز" نمیشه این بیت رو به این شکل معنا کرد!؟ ؛ شبها ستاره میشمرم(اشک میریزم) و انتظار میکشم تا ببینم شب چه می زاید.زیرا که شب، روز را از تو آبستن است.برداشتی که من داشتم اینه که ؛ من ستاره نمیشمرم(انتظار نمیکشم)که ببینم روز چگونه از شب متولد می شود، اصل این انتظار برای این است که ببینم شبی که روز را از "تو" آبستن است چه می زاید.
حسین
2016-07-26T14:31:10
با سلام . فکر نمیکنم انتظار شب برای دیدن صرف روز باشد چون در پایان بیت کلمه باز آمده است . یعنی این اتفاق قبلا هم افتاده و هر بار که روشنایی روز می آید معلوم میشود که اینبار تاریکی شب آبستن چه چیزی بوده است . کل یوم هو فی شان
amiri
2019-10-03T02:17:54
شما هم بعد رادیو چهرازی اینجا اومدین ؟؟)
برگ بی برگی
2020-05-21T16:45:42
درآ که در دل خسته توان درآید بازبیا که در تن مرده روان درآید بازخسته در اینجا به معنی زخمی میباشد و خطاب جناب حافظ به حضرت معشوق است و میگوید تو پیش از این در دلم بوده ای یعنی که انسان در بدو ورود به این جهان از جنس هشیاری خالص خدایی بوده و پس از مدتی کوتاه بنا بر ضرورت حیات با چیزهای مادی این جهان آشنا شده و بر همین اساس خود دیگری بر روی هشیاری خدایی و بر مبنای ذهن او شکل گرفته است که آنرا من ذهنی نامیده اند و پس از چند سال انسان به اشتباه خود را همین من ذهنی میداند .هشیاری خدایی اولیه از جنس شادی و سرور میباشد و هشیاری ذهنی ایجاد شده از جنس درد و رنج ، چرا که برآمده از فکر و ماده میباشد و بجز زخم زدن بر دل انسان کار و هنر دیگری ندارد . پس حافظ خطاب به حضرت معشوق میگوید تو که از ابتدای شکل گیری هشیاری در دلم بودی و بجز تو چیزی نبود پس اکنون که دلم به واسطه هم هویت شدگی و دلبستگی ها به چیزهای مادی جهان زخمی شده است دوبار میتوانی که باز آیی و در مصرع دوم تایید میکند بواسطه این خطا و عدم حضور جانان در دل و مرکز او جان و هشیاری خدایی او به مرده ای میماند که با بازگشت خدا در آن حان و روان او زنده شده و هشیاری خدایی باز خواهد گشت . این بیت درواقع بیان ضعف و نیاز انسان و همچنین طلب میباشد .بیا که فرقت تو چشم من چنان در بستکه فتح باب وصالت مگر گشاید بازپس دوباره از یوسف (هشیاری زیبا و شادی بخش ) با زاری درخواست میکند که باز گردد چرا که از فراق او چشمان او کور شده و جهان بینی خود را از دست داده است و همین خبر ورود تو از دروازه شهر دل ، چشمها را بینا میکند همانگونه که یعقوب بوسیله بوی پیراهن یوسف بینا شد .غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفتز خیل شادی روم رخت زداید بازسپاه زنگ یا سیاهی ، همین فکرهای هم هویت شدگی ها میباشند که مانند لشگر تباهی دل انسان را اشغال و با تولید درد و غم آنرا زخمی میکنند اما با بازگشت حضرت معشوق درد و غم ها رخت بربسته و شادی ناشی از حضور حق در دل جای میگیرد ،روم سپیدی و زیبایی ست یعنی  نقطه مقابل زنگ (سیاهی و تیرگی درون ) است .به پیش آینه دل هر آن چه می‌دارمبجز خیال جمالت نمی‌نماید بازدل در اینجا به معنی مرکز یا جان اصلی و خدایی انسان آمده است و حافظ زلالی و شفافیت این جان را که امتداد جانان است به آیینه تشبیه میکند ، پس‌حافظ یا انسان عاشق هر چیز مربوط  به این جهان و هر انسان دیگری و یا خود را که در برابر این آیینه قرار می دهد ، آنچه می بیند خیال و تصور جمال حضرت معشوق  است که در آن آیینه بازتاب نموده و حافظ میبیند .خیال همچنین می‌تواند به معنی رویا و آرزوی دیدن جمال معشوق باشد وقتی در آیینه می نگرد ، که میتواند  به رویای وصل به معشوق  تعبیر شود ، یعنی یکی دیدن و رسیدن به وحدت .بدان مثل که شب آبستن است روز از توستاره می‌شمرم تا که شب چه زاید بازبا عنایت به آن ضرب المثل معروف اکنون که شب ، روز را از تو (حضرت حق ) آبستن است یعنی از دل تاریکی و تباهی روز و روشنایی (روم) زاییده است و انسان به تو زنده شده و مرکز او خالی از دردها و زخمها شده است پس من (حافظ یا انسان ) ستاره می شمارد و با کار بیشتر بر روی خود صبر میکند تا ببیند بار دیگر شب چه می زاید .شاید این بار خورشید بزاید و او با دیدن روی حضرت معشوق به وصال او برسد . بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظبه بوی گلبن وصل تو می‌سراید باز
شاهد
2017-01-11T10:42:40
بدان مثل که شب آبستن است روز از توستاره می‌شمرم تا که شب چه زاید بازرخدادهای روزانه فرزند مادری به نام روزگار و پدری به نام عامل انسانی هستند. فکرها و ایده‌هایی که شب‌هنگام در سر می‌پرورانیم به مثابه آبستن کردن آن مادر است و فردا روزگار فرزندی را که از تو آبستن شده به دنیا خواهد آورد. هر کس مایل است فرزند خود را ببیند اما تا زمان به دنیا آمدن آن رخدادها باید صبر کرد و ستاره شمردن کنایه از صبر کردن و انتظار کشیدن قبل از دیدن فرزند است.
رضا ساقی
2018-08-05T14:52:07
درآ که در دل خسته توان درآید باز بیا که درتن مُرده روان در آیـد باز زبان حالِ عاشقی منتظرو دیده به در دوخته هست که ازشدّت اشتیاقِ دیدار،جانش برلب رسیده وآرزومندِ دیدارمعشوق است.خطاب به محبوب است: ای دوست،لطف ومرحمتی کن و به خانه‌ام بیا ! به دیدارم بیا ! تا این دل عاشقِ دل آزرده، دوباره نیرو وانرژی گیرد، طبیبانه بر بالینم بیا ،درفراقِ تومبدّل به جسمی بی جان شده ام بیاتا تنِ بی‌جانم دوباره جان بگیرد. معشوق درادبیاتِ ما همچون دمِ عیسی که به مردگان جانی دوباره می بخشد،به عاشقانی که جانشان درآتشِ غمِ فراق سوخته،زندگیِ دوباره می بخشد.زدست شاهد نازک عذارعیسی دمشراب نوش ورها کن حدیثِ عاد وثمودامّابعضی اوقات،معشوقِ حافظ دراحیای مردگان،دست برترداشته وازاونیزماهرتراست.ازروان بخشی عیسی نزنم دم هرگززانکه درروح فزایی چولبت ماهرنیستبیاکه فُرقت توچشم من چنان دربست که فـتح باب وصالت مگر گـشاید باز که : حرف تعلیل ، زیرا کهفُرقت : دوری ، جدایی فتح : گشودن ، بازکردنفتح باب : در را گشودن ، کاری را آغاز کردن مگر : شاید ، در اینجا : حتماً "چشم من چنان در بست" یعنی چشمانم را کور کرد .همانگونه که چشمان یعقوب در فراقِ یوسف بسته شد. معنی بیت : دوری وهجرانِ تو چشمانم را چنان کور کرده، که فقط آمدنِ تو ووصالِ تو می تواند بینایی رابه چشمانم بازگرداند !اگر ازروی لطف وعنایت در به روی من بگشایی،ازشوق وصال تو چشمانم گشوده خواهدشد.تنها گشایش وصال تو (آغاز وصال تو) چشمم را دوباره بینا و روشن می‌کند .هرکس که گفت خاکِ درِدوست توتیاستگو این سخن معاینه درچشم ماببینغمی که چون سِـپهِ زنگ مُـلکِ دل بگرفت زخیلِ شادیِ رُوم ِ رُخـت زُدایــد باز سپه :سپاه ، لشکرزنگ : زنگبار ، حبشه ، سرزمین سیاهپوستانمُـلک : پادشاهی ، فرمانروایی ،سرزمین دل،هستی وکلیّتِ دل خیل : گلّه ی اسب ، گروه ، لشکر روم : آسیای صغیر ،ترکیه ، ، بیزانس ، سرزمین سفیدپوستانروم رُخ : سفیدی رخسار دوست به سرزمین سفیدپوستان تشبیه شده است.زداید : پاک کند.در ادبیات ما "روم" و "زنگ" را به اعتبار سفیدی و سیاهی در مفاهیم "روشنایی و تاریکی" یا "روز و شب" به کار برده‌اند.دراین زمینه ضرب المثل هم داریم:" یا رومیِ رومی یا زنگی زنگی" در اینجا "روم" و "زنگ" "غم" "شادی"آرایه یِ "تضاد" ایجادکرده اند. معنی بیت : غم و اندوهی که همانندِ انبوهِ لشکر قهّار سیاهان ،بر سرزمینِ دل من تاختند وتحتِ اشغال ِ خوددرآوردند،ماندگار نخواهندبود بی تردید درپرتوِ سفیدیِ رخسارِتابان توزدوده وپاکسازی ونابودخواهندشد. وقتی عیدِ وصال تو فرارسد، لشکری ازشادی، عظیم ترازسپاهِ زنگی، تشکیل می‌شود وفرمانرواییِ دل را ازاشغالِ سپاهِ غم بازپس می گیرد. جان دوباره به جسم بازمی گردد وچشمان من بیناییِ خویش رابازمی یابد. تاپیش بخت باز رَوم تهنیت کنانکومژده ای زمقدم عید وصال توبه پیش آینه‌ی دل هـرآنچه می‌دارم بجز خیال جـمالت نـمـی‌نمایـد باز آینه‌ی دل : دل به آینه تشبیه شده است. خیال : نقش ،تصویرنمودن : نشان دادنمعنی بیت : هر چیزی راکه در مقابل آئینه‌ام قرار می‌دهم چیزی جز عکس چهره‌ی زیبای تو نشان نمی‌دهد . در دل من تنها یک تصویر نقش بسته آن هم چهره‌ی زیبای توست.اندر دل ودیده ی عاشق جز نقش رخسارمعشوق چیزدیگری نیست.دارم عجب زنقش ِ خیالش که چون نرفتازدیده ام که دَم به دَمش کارشست وشوستبدان‌مثل‌که "شب آبستن است" روز از تو ستاره می‌شمرم تاکه شب چه زاید باز این بیت درنگاه اوّل بسیاردشوارفهم ونامفهوم بنظرمی رسد. گویی که "روزازتو" درجای خودننشسته ویادراصل واژه ای دیگر بوده وبه خطاثبت شده است‌.ازهمین روبعضی از شارحان محترم درشرح این بیت، به معنای موردنظر شاعرنرسیده وبه ناچار معناهای بی ربط وخارج ازموضوع برداشت کرده اند. بعضی نیز بکلّی خیال خودرا راحت کرده وبا دستکاری درمتن غزل، (دورازتو) راجایگزین (روزازتو) درمصرع اوّل نموده وبه آسانی معنی دلخواه وساده تری برداشت کرده اند! غافل ازاینکه بااین دستکاری ما به کلّی از منظوراصلی حافظ دورترمی شویم ودرنتیجه نکته ی ظریف وحافظانه ای که دردل این بیت نهفته واتفاقاً لطف وزیبایی شعرنیزبه همان نکته مرتبط هست ازبین می رود‌.معنی بیت: ای محبوب، برپایه ی همان مَثل که گویند "شب آبستن است تاسحرچه زاید" (روزمن) نیزبه همان سیاق به واسطه ی اینکه همواره تودرافکار وآرزوهای من هستی ازتوآبستن شده است. حال که روز ِ بارورشده ی من به شب رسیده وسحرگاهان خواهدزائید من ستاره می شمارم و باازبین بردن لحظاتِ التهاب، در انتظاربسرمی برم تا ببینم چه خواهدزایید؟ نمی دانم چه حوادثی درپیش رو دارم آیااتفاق مبارکی رقم خواهدخورد یانه؟ آیا آفتاب ِ روزِ مُراد من طلوع خواهد کرد ؟ من این مُرادببینم به خودکه نیم شبیبه جای اشگ روان درکنارمن باشی؟روزوشب خوابم نمی آیدبه چشم غم پرستبس که دربیماری هجر توگریانم چوشمعمعنی بیت: ازبس که درهجران تو همانند شمعی درسوزوگدازم وپیوسته اشک می ریزم نه روزمی توانم بخواب نه شب.قرار وخواب زحافظ طمع مدارای دوستقرارچیست صبوری کدام وخواب کجا؟بـیـا کـه بلبل مـطـبـوع خـاطـرِ حـافظبه بوی گلـبُـن وصل تو می‌سُراید باز مطبوع : پسندیدهخاطر : طبع و قریحهبـو : ایهام دارد : 1- عطر و بو 2- امید وآرزوگلبُن : بوته‌ی گلگلبن وصل : وصال به بوته ی گل تشبیه شده است.باتوجّه به اینکه بلبل به غزلخوانی شهرت دارد حافظ به زیبایی طبع شعری خودرابه بلبل تشبیه کرده است. معنی بیت : ای محبوب بیا ورُخ بنما که بلبلِ طبع حافظ به امید دسترسی به گل ِوصال تو یا به شوق عطروبوی گل وصال تو دوباره غزلخوانی راشروع کرده است .واله وشیداست دایم همچوبلبل درقفسطوطی طبع اَم زعشق شکّر وبادام دوست
در سکوت
2022-05-11T11:37:22.1462909
این غزل را "در سکوت" بشنوید: پیوند به وبگاه بیرونی
سپیده مجد
2023-04-12T03:02:20.6062361
"بدان مثال که شب ابستن است روز از نو " صحیح است،  روز از کسی ابستن نمیشه بلکه این ضرب المثل قدیمی هم بوده که"  روز از نو روزی از نو" شب ابستن روز نو هست و حافظ منتظر ببینه فردا چه اتفاقی می‌افته  
سپیده مجد
2023-04-12T03:14:58.2368168
شب آبستن روز نو هست  "شب آبستن است روز از نو "   روز از کسی ابستن نمیشه، بی معنی هست در واقع،  حافظ منتظر روز نو هست و میگه شب همیشه روز را در دل خودش داره،  در عین اینکه به اینده و تغییر اوضاع دید مثبتی نداره میخاد امیدش رو حفظ کنه و میگه منتظرم ببینم شب چی میزاید