گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

❈۱❈
در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا وز قدِ بلندِ او بالای صنوبر پست
❈۲❈
آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست
شمع دل دمسازم، بنشست چو او برخاست و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست
❈۳❈
گر غالیه خوش بو شد، در گیسوی او پیچید ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ هر چند که ناید باز، تیری که بشد از شست

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۷

تصاویر

کامنت ها

ناصر
2015-06-27T21:17:09
این غزل به طرز شگفت انگیزی به غایت زیبا و به غایت رسا حال حلقه ذکر یا مجلس ذکر درویشان و یا صوفیان که فرقی با هم ندارند را بیان می کند و عمق باور قلبی و احساسات عارفانه و عاشقانه ایشان به وی را توصیف می کند.
ناصر
2015-06-27T21:19:03
این غزل به طرز شگفت انگیزی به غایت زیبا و به غایت رسا حال حلقه ذکر یا مجلس ذکر درویشان و یا صوفیان که فرقی با هم ندارند را بیان می کند و عمق باور قلبی و احساسات عارفانه و عاشقانه ایشان به پیر و مرادشان را توصیف می کند.
روفیا
2015-06-27T00:33:02
آقای حمیدرضا گوهری گرانقدراین غزل مانند آثاری که شما از آنها نام بردید در منتهای کمال است .Perfect است .یعنی شما دوست ندارید کوچکترین خدشه ای بر پیکر زیبایش وارد شود .نمی خواهید یک نقطه در آن جا به جا شود .پنجره ای به سوی خداست .به یادم آمد بزرگی با خدا نیایش می کرد که خدایا به جای همه نعمت هایت یک چیز کامل و perfect به من نشان بده ...چرا که از دریچه آن چیز perfect من می توانم راه به سوی تو بیابم .از جنابعالی و همه دستهای خدایی پشت پرده که چنین امکانی فراهم می آورید تا دوستداران ادب و فرهنگ ایران زمین بر سر خوان نعمت پدریشان به گفتگو بنشینند سپاسگزارم .
روفیا
2015-01-23T11:39:49
میشود با اطمینان گفت که دیر مغان دنیای مادی نیست شاید خرابات باشد اما عمدتا مقصود عرفا از خرابات دنیای فانی نیست بلکه خرابات هر مکانی است که در ان انسان برای لحظاتی از خودش بیرون بیاد و بتونه خدا یا بنده خدا یا نشانه های خدا رو ببینه از اینرو از میخانه هم به خرابات یاد شده چون انسان براب لحظاتی از شر خودش خلاص میشه کلمه لاتین magus و magic و magnet ریشه در لغت پارسی باستانی مغ دارند چون احتمالا پرستاری از اتش توسط پیروان زرتشت برای یونانیان اسرار امیز و جادویی به نظر می امد اولین استفاده مستند از این کلمه بصورت مگو در کتیبه بیستون توسط داریوش کبیر و بصورت مغو در اوستا بوده است ولی بعد ها در طول تاریخ معنای عام تری پیدا کرد و روحانیون ماد و مجوس و میترایی مغ نامیده می شدند .
جعفری مراغه ای
2015-05-10T15:13:50
مطلع این غزل حافظ اقتباسی از عراقی است که گفته:ازپرده برون آمد ساقی قدحی در دست
ناشناس
2016-01-21T08:18:38
شد درمعنی رقت هم اکنون هم در شهرهایی مثل طبس کاربرددارد
حسن
2016-04-09T14:00:57
با سلامتمامی شرح حال خاکیان و افلاکیان به زیبایی در این مصرع حضرت حافظ متجلی شده است مست از می و میخواران از نرگس مستش مستو یا در این بیت احوال مخلوقات خداوند چه زیبا و رسا بیان شده است آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیستوز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هستچگونه با دانش محدود تو را اثبات کنم و چگونه تو را فراموش کنم که همه جا هستی بدرستی که من از وجود تو هستم و تو همه دار و ندارمپس حتی در زمانی که سعی بر بی خبری دارم باز در اقیانوس افکار تو شناورم
پیر مغان
2016-03-17T02:11:14
جناب ناشناس افکار پوچی در سر میپرورانید لطفا مقام حضرت خافظ رو در حد یک عیاش و میخوار پایین نیاورید استفاده از این کلملت و لغات حافظ در شعر صرف کنایه است از استاتید گرداننده سایت توقع نداشتم که اجازه دهند به مقام حضرت حافظ این چنین توهین شود و اجازه انتشار همچین پیفامی رو بدهند.
زارا
2012-07-23T09:09:17
بیت اخر خیلی قشنگه یک تناقض بسیار زیبا
امین کیخا
2013-04-08T01:29:33
در واقع جایی که همگان بأهم در پیوند باشند عشقی نهانی و نظربازانه حاصل می شود؟
رضا
2010-06-21T10:43:16
این غزل زیبا مخصوصاً بیت سومش موقعی یادم افتاد که به من گفت فکر کن من نیستم و نبودم.حتماً به حافظ هم خرده گرفته بودن که باید فکر می کرده یک نفر نیست اما می دونسته که هست اونم چه بودنی. حالا حافظ تونسته این بیت رو بگه اما من چی بگم وقتی می دونم هست هست هست....
ملیحه رجایی
2011-01-05T09:23:28
قَدَحی دردست = جام برکف و = حرف عطف و واو حالیهنرگس مست = چشم خمارسمند = اسب زرد رنگ وزقد بلند او = دربرابر قامت رسای محبوبنظرم = چشم دلم غالیه = مُشک ، بوی خوش وَسمه = گیاهی برای رنگ کردن مو و ابرومعنی بیت 1: یارم به کلیسای مغان آمد درحالیه مست و بی قرار بود و قدحی از باده دردست داشت که باده پرستان از چشم مست او مست شدند.معنی بیت 2: درنعل اسب زرد رنگ محبوب ، شکل ماه نو ظاهربود و نسبت به قد بلند او قامت صنوبر، پست و کوتاه می نمود.معنی بیت 3: به چه سبب و علت می توانم من عرف نفسه بگویم درحالیکه ازخود خبر ندارم و چگونه می توانم بگویم به او نظر ندارم درحالیکه تمام نظرم با اوست؟!معنی بیت 4: همین که محبوب از میان جمع بلند شد تا برود، چراغ دلم خاموش شد و چون به محفل درآمد عاشقان و مهرورزان از شوق خروش شادی برآوردند.
اردشیر
2013-12-21T02:16:50
دوستان سلام ، غالیه به چه معنی است ، اگر إمکان دارد با مثال توضیح دهید ، سپاسگزارم.
ستاره
2013-12-01T11:30:58
درود ملیحه جان دیر مغان به معنی کلیسای مغان نیست دیر:خانه ای که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ بدور است و در بیابانها و قله های کوهها برپا گردد و هر گاه در شهر بنا گردید آن را کنیسه (کلیسا) یا بیعة گویند و بعضی میان این دو فرق گذارند که کنیسه از آن یهود است و بیعة متعلق به نصاری است .و دیر به معنی صومعه و عبادتگاه زردتشیان نیز بکاررفته است مغ به معنی موبد زرتشتی است پس کلیسای زرتشتی بی معنی است دراین بیت کلا منظور از دیرمغان همان خرابات یا دنیا و جهان مادیست
ستاره
2013-12-14T09:13:57
درود
ستاره
2013-12-14T10:00:08
درود به دلیل اشکالاتی که در سیستم بود این مطلب را دوبار نوشتم و هربار به گونه ای امیدوارم درست ارسال شوند مطالبیک نکته در مورد غزل بالا هست و آن اینکه در این غزل موسیقی زیبا و لطیفی جریان دارد کلام و جمله در شعر حضرت آهنگین و وزین است و کاملا مشخص است که حضرت دستی در موسیقی داشته هم اینکه موسیقی ایرانی و ردیف ها و گوشه های آواز را خوب میشناخته و هم آن را خوب میخوانده و این غریب نیست زیرا حضرت قرآن را هم بصوتی زیبا میخوانده وشاعران دیگری هم بوده اند که خود اشعار خود را با صدایی زیبا میخوانده اند و اکثرا به سازی هم آشنا بوده اند و آنرا خوب مینواخته اند از آن جمله رودکی و فرخی و منوچهری و... به این ابیات نیز شاید بشود استناد کرد-دلم از پرده بشد، حافظ خوش لهجه کجاست- ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می‌گفت غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازمو یا -فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز که در بیت بالا نکته دیگری نیز نهفته است :اول اینکه منظور از حجاز و عراق سرزمین های دیگر است اما منظور دیگر از عراق و حجاز نام مقامات موسیقی ایرانی است و نکته این است که شعر حافظ در پرده ها و گوشه های موسیقی ایرانی زمزمه میشود که این امر مستلزم آهنگین بودن و لطیف بودن شعر اوست این نکته سردراز دارد و دوست ندارم با ندانسته هایم این مهم را شهید کنم خلاصه میتوان گفت در شعر حضرت حافظ که غزل فوق یکی از بهترین نمونه های آن است تشبیهات و استعاره های زیبا همراه با آهنگ و ریتم و موسیقی سحر میکند و ایجاز می آفریند
امین کیخا
2013-12-12T15:00:02
ستاره جان درود به شما و به شمس و مانده دوستان من چون تنها واژه می خوانم و از بر می کنم آری حافظ انچه که نوشته شگفت است ببین مثلا نوا یعنی آهنگ یعنی نظم و سامان و نیز مال و پول پس بینوا یعنی بی پول نا اهنگین و نا منظم که البته در فارسی ما بیشتر بی نوای تهی دست را به کار می بریم و اگر کمی بیندیشیم بانوا را کم و بیش هیچ کس به کار نمی برد بانوا یعنی آهنگین پولدار و سامانمند و منظم اما حافظ این کار را می کند ! حالا کلمه بنوا یا بانوا را جستجو کن تا ببینی چگونه و چه زیبا حافظ واژه دان بوده است .اما رویهمرفته خواجه دلیل سرفرازی اش و فراگیری کتابش به نگاه من کلی گویی است یعنی هر کسی از ظن خودش یار حافظ می شود مثلا بسیار در پرده به مذهبش اشاره می کند بطوری که کسی از سخنان او دلگیر نمی شود بویژه در زمانی که مردم حاضرند دل و قلوه عزیزان همدیگر را بخاطر اختلافات مذهبی گاز بگیرند و یادشان رفته که کلمه یگانگی پروردگار پاک و تعالی است که بنیاد دینداری است . البته شیوایی و ترازی سخن حافظ و رمزو رازگونه بودنش نیز نوشته هایش را شورمند می کند البته تا نکته دان عشق نباشد کسی همه حافظ را درک نمی کند ! امروز اگر فردوسی با شاهکار بیمانندش فارسی را برای ما حفظ کرده است اما این دیوان حافظ است که بر سر خوان نوروز است زیرا بوی همه ملت ایران را می دهد هم بوی پیر مغان و هم دین اسلام و هم مردممان با همه جداستانی هایشان . گرمگفتاری نکنم که فروتنی و نرمدلی شما ست که ستودنی است . و من جز در مورد وازگان نباید سخن بگویم که تاریخ ما مهستان است جای بزرگان و مهان .
دکتر ترابی
2014-08-05T21:16:45
برخی می گویند مراد خواجه از دیر مغان همان خورآباد ( خرابات) است، و درست میگویند گمان نمی برم دیر مغان در اندیشه حافظ ارتباطی به آتشکده داشته است ( وصد البته آتشگاه جای می گساری نبوده و نیست از هیچ نوع آن)مغان پیشوایان آیین کهن مهر بوده اند، که پیش از ظهور حضرت زردشت دین بیشتر مردم ایران بوده است پایه های این آیین چنان استوار بود که پیامبر دین بهی نمی توانست یکباره آنرا ازمیان بردارد ، مهر به یکی از بزرگترین ایزدان کیش نو تبدیل شد و برخی از زیباترین سروده ها ی اوستا به ستایش مهر دارنده دشتهای فراخ، نگهبان پیمانها و مرزو بوم ایران اختصاص داده شد. فراگیر شدن این کیش در روم و تاثیر ژرف آن در مسیحیت بیرون از موضوع شعر حافظ است. امیختن مغان و موبدان پعداز اسلام و از روی سهل انگاری گاه شاعرانه رخ داده است .سعدی جهاندیده و دنیا گشته بی گمان تفاوت کلیسا و آتشکده را می دانسته است، با این همه می فرماید :گر به مسجد روم، ابروی تو مهراب من استور به آتشکده ، زلف تو چلیپا دارم منم این بی تو که........ ( از دیگر معانی چلیپا آگاهی دارم از جمله زلف یار به اعتبار شاید همین بیت و الله اعلم )دیر گرچه امروز به محل زندگی و عبادت راهبان مسیحی گفته میشود معنای مجلس عارفان و اولیا نیز از معانی آن است.
کافر
2014-06-16T19:13:55
خانم ملیحه رجایی:چرا بدون هیچ منبعی به توضیح میپردازید!بهتر آنست که آنکس که نمیداند بی جهت خواننده گرامی را گمراه نسازد. در دو جا شما یک کلمه را دو معنی متفاوت و کاملا اشتباه نگاشته اید:در لغت نامه دهخدا: کلمه دیر مغان= که معنای صد در صدی نمیتوان برایش داشت ولی بنا به مراجع لغت نامه بر میآید :دیر: خانه ای که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ بدور است و در بیابانها و قله های کوهها برپا گرد...(لغت نامه دهخدا) و مغان: مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه رامغان می خوانده اند. مغ: مردروحانی, زرتشتی, پیشوای مذهبی زرتشتی, مغان جمع, گود, ژرف, عمیق , به معنی رودخانه هم گفته شدهاز این معنای بر می آید معنی این واژه بیشتر نزدیک آتشکده زرتشتیان است.حال آنچه شما در اینجا معنی کرده اید: دیر مغان= کلیسای مغان همچنین در این صفحه:حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲/دیر مغان = محفل عارفانخواهش میکنم تا وقتی مطمئن نیستید در مورد چیزی به هیچ عنوان اظهار نظر نکنید تا خواننده محترم در جان کلام حضرت حافظ به گمراهی کشید نشود.پیروز باشید
دکتر صحافیان
2019-07-27T08:15:34
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستمست از می و میخواران از نرگس مستش مستقبض درون به بسط تبدیل شده، شور حال خوش فراهم شده یعنی معشوق با قدح شراب در حالی که خود مست آن شراب است وارد شده و مشتاقان از چشمان مستش به بالاترین حال خوش دست می یابند.( واج آرایی حروف "د، س، م و ی" غزلی موسیقیایی و شاد آفریده)بیت2: نعل اسبش شبیه هلال ماه و در برابر قامتش صنوبر کوتاه قد است.بیت3: اکنون که محو او شده ام ( فنا) چرا بگویم از خود خبر دارم؟و چرا شوق و نظربازی خود به او را پنهان کنم.بیت4:شمع دلم با برخاستنش خاموش شد و چون نشست، مشتاقانش فریاد شوق برآوردند‌.بیت5:غالیه( ترکیب چند خوشبو ) به خاطر عبور از موهای او خوشبو شده و سرمه به جهت پیوستن به ابروهای کمانی او، ابروی کمانی رسم می کند.( همه خوبی ها در کانون اوست)بیت6: هر چند عمرم مانند تیر رها شده برنمی گردد، اما با برگشتن تو عمر گذشته به من برمی گردد( کیمیاگری عشق- درنوردیدن زمان- میسر شدن ناممکنها)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی اینستاگرام:drsahafian
هادی ارشدی
2020-11-22T15:39:02
با سلام خدمت فرهیختگان گرامیدر مورد "دیر مغان" می‌توان گفت با توجه به علاقه حافظ به جام می و قدح؛ و همچنین آزاد بودن نوشیدن می در آیین زردشت؛ چنین که نوعی عبادت محسوب می‌شده. حافظ عبادتگاه‌های زردشتی یا دیر مغان را به عنوان محل عبادت و ارتباط با محبوب در نظر گرفته؛ و در بیشتر اشعار خود از دیر مغان نام برده است.مطلب به درازا کشیدسپاس از همه دوستان
شهرام
2020-07-13T09:38:14
دیر مغان . پیر مغان کجا و چه کسی هستند . حافظ اهل خوانقاه نبود و هیچ پیری و مرشدی نداشت چون همه صوفیان زمانه خودش را ریاکار و مفتخور می دانست . اما در ذهن خودش یک دیر و صومعه فرضی و یک پیر خیالی داشت که همیشه مرشد و راهنمایش بود که از آنها دیر مغان و پیر مغان یاد می کند . پیر و مرشدی که همیشه حافظ آرزویش را داشت اما در واقع هیچ وقت نداشت و نمود و خیالش را در اشعارش می آورد
رضا
2017-12-06T23:47:08
در دیر ِ مُغان آمد یارم قَدحی در دستمست ازمی ومیخواران ازنرگس مستش مستدیر: جایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشه‌گیری و عبادت بپردازند؛صومعه.دیر مغان: آتشکده؛ عبادتگاه ِزردشتیانبه استناد لغتنامه معنای دیرمغان همان عبادتگاه زردشتیان است. احتمالاً منظور حافظ همان خرابات و محفل رندان بوده، امّا چرا حافظ به جای محفلِ رندان یا خرابات ازدیرمغان استفاده می نماید؟ دلیل روشنی دارد وآن ارادتِ خاصّ نهانی وآشکاراوبه زرتشت است. بعضی ازحافظ دوستان وحافظ دانان،بیتها وغزلیّاتی که حافظ درآنها ازپیرمغان، دیرمغان، مغبچگان و.... استفاده کرده راکنارهم چیده و به این نتیجه رسیده اند که حافظ دراواخرعمرش به دین زرتشت گرویده بوده است! امّا باشناختی که ازحافظِ بی قرار وناآرام داریم قطع یقین اوآزاداندیشی وارسته وفرهیخته بوده ودرهیچ چارچوبی جای نمی گرفته و به همین خاطردرغزلیّاتش،سعی کرده ازوابستگی مذهبی به روشنی حرفی نزند. مذهبِ اصلی اوعشق ودلدادگی به معشوق ازلیست وبس. اواگرچه ازهمه ی ادیان ومذاهب، نکات حَکمی ولطایفِ اخلاقی راباوسواس ودقّت فراوان جمع آوری کرده ومکتبِ رندی رابنا نهاده است ولی به هیچیک ازادیان ومذاهب تعلّق ندارد. ارادت داشتن واحترام گذاشتن به اندیشه های نابِ زردتشت، نمی توانددلیل گرویدن اوبه دین زرتشت بوده باشد، اگرغیرازاین بود بی شک،غزلیّاتِ بیشتری درموردِ مذهب زرتشت ازاوسراغ داشتیم. همانگونه که نیچه وبسیاری ازفیلسوفان واندیشمندان درمقابل اندیشه های پاک زرتشت سرفرود می آورند وازاوبه نیکی واحترام یادمی کنند بی آنکه به دین اوگرویده باشند، اونیزازهمین منظربه شعارهایی چون:پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک ارج می نهاده واین گنجینه ی نابِ فرهنگی راکه متعلّق به نیاکانمان می باشدگرامی می داشته است. قدح: کاسه ی بزرگ شراب به اندازه ای که دوکس راسیراب کند. نرگس مست: استعاره از چشم مست است. حافظ دراین غزل ازکرامت، بزرگواری وباطن پاک، شخصی عزیز وگرامی سخن می گوید چون اسم خاصی بُرده نشده، هرکس می تواند گمانه زنی کرده وجای خالی اسم اورادراین غزل،بانوشتن نام یکی ازبزرگان واندیشمندانی که افکار واندیشه های اوبانگرش حافظ مطابقت داشته باشد پرکند. این احتمال نیزمتصوّراست که حافظ خیالپردازی کرده ودرعالم رویا ومکاشفه، چنین صحنه هایی رامشاهده یاتصویرسازی کرده،تااحساسات و عواطفِ درونی خویش را درقالبِ غزلی ریخته وکام دوستارانش راشیرین نموده باشد. شخصی که باچنین شرح حالی واردِ جمع رندان شده، بی تردید پیرمغان یا راهنمایی کهنسال نبوده، بلکه معشوقی زیباروی بوده که ظاهرواندامش نیزفریبنده ودلرُبابوده است.معنی بیت: یار ودلدار من، درحالی که سرمست بود وکاسه ی شرابی دردست داشت واردِ محفل رندان شد. اومستِ میِ بود ورندان وباده نوشان، ازجاذبه و جادوی چشمانِ شوخ و شهلای اومست بودند.مستی به چشم شاهدِ دلبندِ ما خوش استزانروسپرده اند به مستی زمام مادر نَعلِ سَمندِ او شکلِ مَه نو پیداوز قدّ بلندِ او بالای صنوبر پستنعل: نعل اسب، وسیله ای که معمولاً از فلز ساخته می شود؛ هرچند قسمت‌هایی یا گاهی همه ی آن را، از مواد مصنوعیِ مدرن هم می‌سازند. این محصول برای محافظتِ سُم ِ اسب در برابر سایش طراحی و ساخته می شود.سَمند: اسبی که رنگ آن متمایل به زردباشد.غرض ازاینکه شکل ماهِ نو درنعل اسبِ یارحافظ پیدابوده این است که محبوبِ شاعر بسیاربلندپرواز بوده وروی ابرها راه می رفته است. معمول این است که نعل راگرد وغبارفرابگیرد امّا شاعر ازروی شدّتِ محبّت اورا برفرازابرها می بیند. یعنی اووالامقام وآسمانیست. مصرع دوّم نیز که درموردِ بلندی قدّ یاراست درامتدادِ همین معناست. واززاویه ای دیگر، به مصداق اینکه ازمحبّت خارها گل می شود، دراینجانیز همه چیزمعشوق درنظر عاشق، زیبا ولطیف است،زُمخت ترین چیزی که متعلّق به مَرکبِ یاراست به لطافتِ ماهِ نودرآمده است.معنی بیت: نگارمن که سواره وبااسبی زیبا باشکوهی خیال انگیزواردِ محفل رندان شده،سرتاپا لطافت است وزیبایی، بطوریکه که گویی برفرازابرها مرکب می راند! ازنعل مَرکبِ اوعکس ماه نو پیداست وازبلندیِ قدوقامتِ او،سرو وصنوبرپَست وکوتاه شده وبه خاک نشسته اند.درجایی دیگربا"نعل مرکبِ یار"مضمون زیبای دیگری خَلق نموده واینبارخورشید رادستمایه ی خویش قرارداده است.شهسوارمن که مَه آئینه دار روی اوستتاج ِخورشیدِ بلندش خاکِ نعل مَرکب است آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیستوزبهرچه گویم نیست با وی نظرم چون هستمضمون های یکایکِ بیتها ی این غزل درعین شیوایی وبلاغت و روانی بسیار پُرمایه ونغزهستند .معنی بیت: آخرچگونه وبه چه استنادی بگویم که هوش وحواسم به خودم هست وازخودم بی خبرنیستم؟حقیقت که این نیست من ازخودبیخودهستم.درمصرع دوّم: برای چه وبه چه دلیل ادّعاکنم که چشم دلم رابه اوندوخته ام. من که دل به اوباخته ام وهمه ی وجودم تبدیل به اوشده است. مگرمی شود این عشق راپنهان کرد؟سِرّسودای تودرسینه بماندی پنهانچشم تَردامن اگرفاش نکردی رازمشمع دل دَمسازم بنشست چو او برخاستوافغان زنظربازان برخاست چواو بنشست"شمع دل دَمسازم بنشست" : دلم که مثل شمعی می سوخت ومراباسوزو گدازش همراهی می کرد فرونشست. مشغول تماشای جلوه گری یارشد وازکارسوزو گداز بازماند. به شمع وقتی می گویند: برخاست یعنی روشن شد وقتی گویند نشست یعنی دیگرخاموش شد. چواوبرخاست : هنگامی که او جلوه گری آغازکرد.نظربازان: رندان وکسانی هستند که با تماشا کردن دررخسارزیبا به منبع مطلق زیبایی می اندیشند وبه نوعی حسّ وحال روحانی می رسند ودرعالم عاشقی سِیرمی کنند. البته که این نوع نگاه کردن درسیمای خوبرویان، باچشم چرانی وهوسرانی، متفاوت بوده وتفاوت رَه ازکجا تابه کجاست .معنی بیت: شمع دلم که همواره مونس من بود وباسوختن و گداختن مراهمراهی می کرد هنگامی که جلوه گری یار رامشاهده کرد ازسوز وگدازافتاد و مشغول تماشای اوشد.هنگامی که یار ازجلوه گری فارغ شد ونشست، نظربازان ورندان که ازجلوه گری او حیران مانده بودند ناله وفغان سردادند وافسوس خوردند که چرا یار ازجلوه گری فارغ شد ای کاش همینطور ادامه داشت.که شنیدی که دراین بزم دَمی خوش بنشستکه نه درآخرصحبت به ندامت برخاست!گر غالیه خوش بو شد درگیسوی او پیچیدوَر وَسمه کمانکش گشت درابروی او پیوستغالیه: بوی خوشی مُرکّب از مُشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.وَسمه : گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورúد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند.معنی بیت:اگرغالیه اینگونه خوشبو ومعطّرهست به سبب این است که در گیسوی یارپیچیده وعطروبوی خودرا ازاو وام گرفته است.واگر وَسمه شهرت پیداکرده ومعروف است که باعثِ زیبایی ِ ابرومی گردد،به این دلیل است که به ابروی یارما خورده است. ابروی یارما آنقدرزیباست که به وَسمه زیبایی واعتباربخشیده است. مردم به اشتباه فکرمی کنند که وَسمه باعث زیبایی ابرومی شود! شهرت واعتباراو مدیون ابروان دلکش یارماست.به بوی زلف ورُخت می روند ومی آیندصبا به غالیه سازیّ وگل به جلوه گریبازآی که بازآید عمر شده ی حافظهر چند که ناید باز تیری که بشد از شستعمر شده: عمرازدست رفته، ضمن آنکه به کسی که خیلی عزیز باشد می گویند توعمرمنی. پس دراینجا "بازآیدعمر" هردومعنی رامی دهد. هم اینکه روزهای ازدست رفته بازآید،هم اینکه یاربازآید.معنی بیت: ای یار بیا، بازگردتا روزهای ازدست رفته درفراق تو بازآید. هرچندکه این بازگشتِ روزهای ازدست رفته ناممکن است. همانگونه که پیکانی که ازکمان رها می شود به جلوپرتاب می شود وبازگشتی ندارد. توعمرمنی بازگرد تاجان رفته به تن بازآید.ازسر ِکُشته ی خود می گذری همچون بادچه توان کرد که عمراست وشتابی دارد
نیکومنش
2017-12-27T00:26:15
سلام و درود بر دوستان در نعل سمند او شکل مه نو پیدا وز قد بلند او بالای صنوبر پستماه نو با ان همه زیبایی و نور افشانی همانند نعلی در زیر پاهای سمند رنگ (زرد و برنزه) یارم می باشد و صنوبر با ان همه بالا بلندی شرمنده از قد یار من می باشد تعبیر این حقیر با اجازه دوستان : چنین معشوقه ای در زمین پیدا نمی شود و مرا د و منظور حافظ عشق اسمانی اوست که همیشه از جام الست مست بوده و به مریدان افاضه می کند واین نکته مهم هست که ما در فرهنگ ایرانی حتی قبل از اسلام در حکومت هخامنشیان که اسناد ان در تخت جمشید پیداست برای زن عفاف و پوشیدگی داشتیم و به دلیل غیرت هیچ عاشقی زیبایی های عشق زمینیش رو به همگان باز گو نمی کرده ولذا به تعبیر اینجانب منظور حافظ عشق اسمانی او (پیر و مراد)اوست که عاشق اجازه غیرت ورزی در خصوص او ندارد و در خیال خود همه گونه عشق بازی با او می کند وصف العشق نصف العشق البته با کمال احترام به تفاسیر دوستان
نیکومنش
2017-12-27T08:34:51
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا وز قد بلند او بالای صنوبر پستاستعاره از (ماه از قدمهای یارم می بارد و همه از بالا بندی او در حیرتند)
حماسه ایرانی
2017-04-12T00:51:48
جناب آقای پیر مغان، ناشناس فقط به معنی یک کلمه که شدن به معنی رفتن اشاره کرده است. گیریم که نظر او نسبت به حافظ یا هر شاعر و متفکر دیگری با شما فرق دارد، شما چگونه به خود اجازه می دهید که از مسئولان این سایت سانسور او را بخواهید؟ سعه صدر و احترام به عقاید دیگران را از خود حافظ فراگیرید. خود حافظ رنجها از تفکراتی چون شما کشیده است (به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیسترنجها می کشم از مردم نادان که مپرسحافظ متعلق به هیچکس نیست و متعلق به همه هم هست. این مظهر شعور و آزادی اندیشه را در دایره تنگ تفکر خود حبس نکنید که دریا را در کوزه نتوان کرد.
مهرداد پارسا
2018-08-19T01:54:09
بعضی دوستان چه اصراری دارند که عشق حافظ را خالصاً آسمانی و فارغ از هر گونه انگیزه و میل زمینی و مادی تصور کنند! دوستان من... خود پیامبر علیه الرحمه هم حوریان را من باب تحریک مادی در بهشت مورد توصیف قرار داده و از قضا بهشت را محل قرب معرفی کرده.به هر روی عشق اگر استعلا یافته نیز باشد، در هر حال با حرارت جسمی و شور درونی همراه است و اگر نه این بود مولانا و شمس که سرحلقه عاشقان آسمانی اند به سماع و رقص جسمانی روی نمی آورند! فقط همین نکته کافی است که پی ببریم عشق آسمانی محض بی معنا است. یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد...
مسعود هوشمندی حقوقدان
2021-11-12T01:07:00.2464399
حافظ در غزل سرایی اش پیروی از سعدی کرده است یعنی عشق و عرفان را در هم آمیخته است این شعر حافظ ارتباط مفهومی با آن شعر سعدی دارد که نعت رسول اکرم سروده است ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد باعتدال محمد حافظ به این شیوه رندانه تر میسراید در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخوران از نرگس مستش مست در نعل سمند‌او شکل مه نو پیدا  که دقیقا به قضیه معراج اشاره میکندسوار بر اسب معروف براق   در دیر مغان آمدن هم اشاره ایست به ورود دین اسلام که واقعه ای تاریخی است که  دوستان بیشتر با الفاظ روی آورده اند حال آنکه واژه ها دقیقا دلالت بر یک واقعه تاریخی می نمایند  وز قد بلند او بالای صنوبر پست که همان سرو نباشد باعتدال محمد است لذا با دقت بیشتر باید این اشعار حافظ را بررسی کرد البته این نظر شخصی حقیر است که ممکن است از نظر اساتید درست هم نباشد ولی من بر این عقیده ام شعر دربست توصیفی از احوال وجمال پیامبر است  
مسعود هوشمندی حقوقدان
2021-11-12T12:16:53.6632915
جناب هادی ارشدی عزیز  درود اینجا دیر مغان کشور ایران است  یارحضرت  محمد است وقدح هم استعاره است از قران حافظ علاقه اش و تخلصش به قران است در هیچ شعری از اشعار او نیست که مطلبی از قران بیان نشده باشد    
علی خیاط
2022-02-18T05:41:08.0916428
دیر مغان عبادتگاه زذتشتیان است ،و همیشه مغ و مغان اتش  معبد را روشن نگه می داستند ،علت تعلق خاطر حافظ همین اتش فروزان بوده چرا  از ان بدیر مغانم عزیز میدارند که اتشی که نمیرد همیشه در دل ماست میبینیم که خود علی علاق اش بدیر مغان را ابراز کرده و انرا مشابه اتشی می داند که همیشه در دل انسان فروزان است،ولی این اتش درونی و همیشگی چیست سینه از اتش دل در غم جانانه بسوخت اتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت  جانم از اتش مهر  رخ جانانه بسوخت حافظ بمانند مولوی و سایر عرفا معتقد است انسان یک  وجود اسمانی است و پس از هبوط در این چارجوب و قفس بدن گرفتار شده ولی همواره میل به بازگشت دارد  ،این شور و این اشتیاق دایم. و این  پریشانی انسان و بیم و هراس  این دنیای فانی. همیشه ما را به خود مشغول کرده ،بنظر من منظور از دل قلب نیست بلکه مرکز کلیه عواطف  و تأثرات بیرونی  یعنی ذهن انسان است. ما می اندیشیم و عشق می ورزیم ،عشق در انسان بزرگترین موهبت ازلی و ابذی است ،کل کاینات بر اساس عشق می چرخند ،این عشق و میل به دوست داشتن و دوسن داشته شدن چطور در وجود پیدا شده ،این علم تجرلی نیست ،اکتسابی هم نیست ،هر چه است ازلی بوده و از همین عقل کل یا خداوند سرچشمه گرفته ،حافظ به تمام معنی عاشق است یک شوریده کامل ،می توانیم درکش کنیم ولی نمی توانیم احساس بکنیم  چون حافظ نیستم ،او به همه  مظاهر هستی ار گل ،باغ ،درخت سرو ،کوه ،دریا ،زنان سهی فد ماه سیما و همه را مظهر ان مطلق و عقل کل می داند ،شراره ای از او در وجود ما هست و برای همین انسان بر فرشتگان ارجحیت داده ،شده دیر مغان جایی است که که می می نوشی ولی  ان می که همبشه تو را سرمست می کند لبریز عشق به خدا و همه هستی و همنوع خود می کند ،شرابی که خماری در بر ندارد  برای این دیر مغان برای حافظ عزیز است ولی شما نمی توانید در مسجد و محراب و کنیسه و کلیسا  و عبادات خشک. به این مقام برسی نمی توان عاشق شد به همین جهت مدام زاهدان خشک و تروشرو و دور از مردم را می کوبد ،یک زاهد هرگز نمی تواند عاشق شود  و نمی تواند خدا شناس شود فقط یک متدین است چون خداشناسی لازمه اش عشق است نشان اهل خدا عاشقی است با خو دار که این نشان در مشایخ شهر نمی بینم همه مظاهر عشق زمینی حافظ رو درک می کنم ولی حقیقتا اختلافی بین عشق زمینی از هر نوع ،و عشق عرفانی و به خدواند وجود ندارد جون همه پرتوی از ان   قدرت با مثال مطلق هستند ،اگر چه عشق به خدواند از نوع حافظ درک می کنیم ولی نمی توان احساس کرد ، 
محمد خانشیر
2022-02-25T23:18:42.4614639
به نظر بنده پیر مغان به جایی گفته میشود که بعضی آدمها بتونن عرض اندام کنن ! یعنی اطلاعات و دانشهایی که از جاهای دیگه copy + paste  میکنن را در محلی برای به رخ کشیدن بر دیگران خود را نمایان و تظاهر بر دانش مطلق و بی نقص بودن خود میکنند ! یعنی دیگه پیر این کار شدن دیگه !   همچین الفاظ قلمبه سلمبه هم میرن انتخاب میکنن که تو محل درج هم جاش نمیشه !  نکن بابا  فرق میکروفون با گوشکوب رو نمیدونی ! من عذرخواهی میکنم از بقیه که واقعا خضوع و خشوع و بی ریایی منشا وجودشون هست  با تقدیم ادب و احترام  ارادتمند  م.ح.م.د
در سکوت
2022-03-17T23:34:02.9251858
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دَرَوَئوش
2022-09-17T02:11:47.99384
درود بر شما دوست گرامی و ارجمند. به نظرم حرف «و» در مصراع دوم بیت نخست از نوع عطف نیست چراکه بین دو جمله قرار گرفته؛ بنابراین از نوع پیوند (ربط، وصل، موصول) است. مست از می [بود] و می‌خواران از نرگس مستش مست [بودند/ شدند]. با سپاس بسیار 
رضا تبار
2023-02-05T11:02:32.8395974
معنی ابیات ۱- یار در حالی که سرمست از عشق بود وارد محفل رندان شد، - او سرمست از جمال خود بود و مخلوقات مست از نرگس مستش( چشمان خمار/ کنایه از جمال و زیبایی او)   ۲-( نگار با اسبی خیال انگیز وارد محفل رندان شد) نعل اسب او( زمخت ترین چیزی که متعلق به اسب اوست در اثر گرد و غبار) به لطافت ماه نو در میان ابرها در آمده است. - و از بلندی قد او سرو و صنویر پست و کوتاه شده است/ در برابر او همه چیز پست می نماید)   ۳- چگونه بگویم هوش و حواسم به خودم است در حالیکه اینطور نیست( و از خود بیخود هستم)، - چگونه بگویم چشم دلم را به او دوخته ام و همه وجودم به او تبدیل شده است.   ۴- شمع دلم که مونس دلم بود و با سوز و گدازش مرا همراهی می کرد، وقتی یرخاست( جلوه گری  کرد)،شمع دلم خاموش شد( از سوز و گداز افتاد و مشغول تماشای او شد. - وقتی یار از جلوه گری فارغ شد، در حجاب رفت، نظر بازان( صاحبان شهود) ناله و فغان سر دادند( که ای کاش جلوه گری ادامه داشت و از روییت او  محروم نمی شدند).   ۵- اگر غالیه( مشک معطر) خوشبوست، بخاطر این است که در گیسوی او( کنایه از مرتبه صفات الهی) پیچیده شده است و اگر وسمه( رنگی که روی ابرو میگذارند) را  روی ابرو می گذارند، بخاطر پیوستن به ابروی کمانی اوست.   ۶- عمر من تمام شده ، اما اگر تو بیایی ، عمر من دوباره میگردد. هر چند که تیر رها شده از کمان یر نمیگردد.    
سفید
2023-02-18T03:08:35.0916403
  خیلی زیباست...   بازآی که بازآید عمرِ شده‌ی حافظ هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست...