حافظ:دردِ عشقی کشیدهام که مَپُرس زهرِ هجری چشیدهام که مَپُرس
❈۱❈
دردِ عشقی کشیدهام که مَپُرس
زهرِ هجری چشیدهام که مَپُرس
گشتهام در جهان و آخرِ کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
❈۲❈
آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش
میرود آبِ دیدهام که مپرس
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
❈۳❈
سویِ من لب چه میگَزی که مگوی
لبِ لعلی گَزیدهام که مپرس
بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
❈۴❈
همچو حافظ غریب در رَهِ عشق
به مَقامی رسیدهام که مپرس
کامنت ها