گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:اگر رفیقِ شفیقی درست پیمان باش حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش

❈۱❈
اگر رفیقِ شفیقی درست پیمان باش حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
شِکَنجِ زلفِ پریشان به دستِ باد مده مگو که خاطرِ عُشّاق، گو پریشان باش
❈۲❈
گَرَت هواست که با خِضْر همنشین باشی نهان ز چشمِ سِکَندَر چو آبِ حیوان باش
زبورِ عشق نوازی نه کارِ هر مرغیست بیا و نوگُلِ این بلبلِ غزل خوان باش
❈۳❈
طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
دگر به صیدِ حرم تیغ برمکش، زنهار وز آن که با دلِ ما کرده‌ای پشیمان باش
❈۴❈
تو شمعِ انجمنی یکزبان و یکدل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمالِ دلبری و حُسن در نظربازیست به شیوهٔ نظر از نادرانِ دوران باش
❈۵❈
خموش حافظ و از جورِ یار ناله مکن تو را که گفت؟ که در رویِ خوب، حیران باش

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۷۳

تصاویر

کامنت ها

mahan
2013-12-30T17:47:25
در بیت 7 " تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو، خیال و خوشش پروانه بین و خندان باش، شمع مجلس خود یکزبان و یک دل هست، پس بهتر می‌بود این بیت را با چو شروع می‌کردیم، چو شمع مجلس یک زبان و یک دل شو، و در مصراع بعدی، خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش، یا به نوعی، عشقی‌ همچون شمع داشته باش نه پروانه
mahan
2013-12-30T17:49:34
در بیت 7 " تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو، خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش، شمع مجلس خود یکزبان و یک دل هست، پس بهتر می‌بود این بیت را با چو شروع می‌کردیم، چو شمع مجلس یک زبان و یک دل شو، و در مصراع بعدی، خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش، یا به نوعی، عشقی‌ همچون شمع داشته باش نه پروانه
تماشاگه راز
2019-04-17T15:20:00
معانی لغات غزل (273)رفیق شفیق : دوست مهربان .حریف : همدم، همراه، یار، همکار، هم حَرف .حُجره : خانه، اطاق مدرسه .شِکَنج : چین و شکن .گو، پریشان باش : بگذار پریشان باشد .خاطر : فکر، ضمیر، دل .گرت هواست : اگر آرزوی داری، اگر میل داری .زَبور : کتاب داوود پیامبر که با آواز خوش می خواند، مَزامیرِ داوود .زَبور نواز : زبور خوان .زبور عشق : (اضافه تشبیهی) عشق به زبور تشبیه شده .نوگل : گل تازه، کنایه از معشوق برگزیده .طریق خدمت : راه خدمتگزاری .آئین بندگی : مقررات خدمتگزاری .صید حرم : صیدی که در محدوده حرم زندگی می کند و در دسترس و مستظهر به حمایت صاحب خود است .نظر بازی : چشم چرانی، نگاه کردن در خوبان و تماشای محبوبان .شیوه نظر : طرز نگاه کردن، روشِ نگریستن .نادر : بی همتا، کم نظیر .حیران : شگفت زده ، سرگشته و حیران .معانی ابیات غزل (273)1) اگر دوست مهربانی هستی به پیمان خود پای بند و درخانه و گرمابه و گلزار با دوستت همراه و همدل باش .2) چین و شکن زلف پریشان را به دست نسیم مسپار و مگو که (راضی مشو که) دل عاشقان پریشان باشد .3) اگر آرزوی همنشینی با خضر پیامبر را داری مانند آب حیات از چشم اسکندر به دور باش .4) کارِ هر مرغی نیست که ترانه عاشقانه و سرود و مَزامیر داوودی را بخواند. بیا و گل من باش تا چون بلبل برایت غزل خوانی کنم .5) از برای خدا، ارائه طریق خدمت و راه و رسم و مقررات خدمتگزاری را به خود ما واگذار و تو سلطان ما باش (تا بتوانیم به نحو احسن خدمتگزار باشیم) .6) بعد از این بر روی صیدی که د رمحدوده حرم و در پناه توست شمشیر مکش و از این کار برحذر و از رفتاری که با ما کرده یی پشیمان باش .7) تو به مانند آن شمعی می مانی که همه مجلس را روشن نگاه می دارد، پس به مانند شمع، یکدل و یکزبان بوده و اندیشه و همّت پروانه خود را در نظر گیر و از این فداکاری شادمان باش .8) نهایت دلبری و زیباترین شیوه دلستانی در شیوه صحیح نگاه کردن در زیبایان است. پس در طرز نگریستن ( و تشخیص) خود چنان باش که از ممتازان دور و زمانه باشی .9) حافظ، چه کسی تو را مجبور کرده که جمال پرستی کرده و سرگشته شوی خاموش باش و از جور و ستمی که محبوب به تو روا می دارد این همه ناله و زاری مکن .شرح ابیات غزل (273)وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لانبحر غزل : مجتثّ مثمّن مخبون اصلم مُسبغ*از انجایی که منظور اصلی از شرح غزل های حافظ، رسیدن به نحوه تفکّر و برداشت صحیح از مشخصات اخلاقی و کشف ویژگی ها و عکس العمل های او در طول زندگی است، با رسیدن به این غزل که یکی از گویاترینِ این عوامل است، جای آن دارد که تا آنجا که سبب تطویل کلام نشود، درباره آن سخن گفته شود :عاقبت پس از سال ها کشمکش و رقابتی که بین حافظ و بد اندیشان و رقیبان جریان داشت و منجر به تبعید او شد، روزی فرا رسید که شاعر به شهر و دیار خود برگشت .خوانندگان محترم نباید دچار توهم شده و حافظ با شهرت و عظمت امروزی را ، در آن زمان د رخیال خود مجسم کنند بلکه باید به یک آزاده مرد فاضل و عارف و شاعر و زیرک و با شخصیت بیندیشند که با همفکران و یارانی چند کارگزاری دستگاه حکومتی را داشته و شخصی از لحاظ طرز تفکر، قائم بالذات و از لحاظ امور مادّی و معیشتی، نیازمند بوده و یک چند به سبب این که چرا محافظه کاری نمی کند ، چرا متظاهر و سیاسمتدار نیست، چرا دل و زبانش با هم یکی است و بالاخره چرا به اربابان ریاکارِ طریقت و شریعت می تازد مورد قهر و غضب حاکم وقت بوده و او به تازگی از تبعید باز گشته است .این شاعر و کارگزار حکومتی، خواهی نخواهی در بازگشت خود از شاه و وزیر دیدار می کند و ما میخواهیم بدانیم که در این جلسه ملاقات بین طرفین چه سخن هایی ردّ و بدل شده است؟اگر صورت مجلس آن جلسه در اختیار ما نیست! شاعر باهوش، مختصر این دیدار را در غزل بالا آورده و ما می توانیم به ایهامات این غزل توجه کرده و گوینده آن را چنانکه باید و شاید باز شناسیم :1- در بیت اول شاعر خطاب به شاه شجاع در کمال صراحت و شجاعت پیشنهاد می کند که اگر تو دوست یکرنگی و مایل به ادامه دوستی با من می باشی باید درست پیمان باشی. باید رفیق حجره و گرمابه و گلستان باشی یعنی نباید زیر عهد و قول خود بزنی و همین که خَرَت از پل گذشت دوستان وهمراهان خود را به یکباره از یاد ببری .2- باید تشکیلات اداری و حکومتی را به دست دوستان فاقد صلاحیت نسپرده و نباید از این که دوستان و اطرافیان تو پریشان احوال و آزرده خاطر می شوند، بی تفاوت باشی.3- اگر مایلی که شخصیت و مقام تو چنان باشد که بعداً تو را به مانند خضر نبی یاد کنند باید از قدّاره بندهایی مانند اسکندر دوری گزینی و دوست و دشمن خود را بشناسی .4- مرغی که انجیر می خورد و یا آواز می خواند نوک و حنجره اش با سایر مرغان تفاوت دارد. بیا و حرف و نصیحت بشنو و از این به بعد در کنار این دوستدار و این بلبل غزلخوان راه و رسم غزلخوانی و شیوه مردم داری را بیاموز.5- آیین نامه و مقرّرات و طرز و نحوه کار کارگزاران و تدوین مقررات امور دولتی چیزی نیست که تو شخصاً مستبدانه و با امر و نهی از زیر دستان بخواهی. بیا و از برای خدا از این سیاست غلط دست بردار و اینگونه امور را به دوستان مطمئن و مجربِّ خود واگذار و خود به کار سلطنت بپرداز .6- از این پس عهد کن که کبوتر حرم را صید نکنی و از کارهای ناشایستی که با من کرده یی قلباً پشیمان باش و سعی کن دیگر تکرار نشود .7- تو حکم شمعی را داری که تمام زوایای مجلس را به یک میزان روشن می کند. بنابراین مانند شمع با یک زبانِ روشن و نورانی، روشنی بخش انجمن باش .8- کمال معرفت در آن است که انسان پایان کار خود را با نظر عمیق خود بنگرد و راه از چاه بازشناسد بنابراین سعی کن در سیاست کشورداری کاری کنی که از نادران دوران به شمار آیی .9- حافظ، اصلاً چه کسی به تو گفت که دنبال این کارها بروی تا این همه رنج و غم و محنت نصیب تو شود. دست بردار و به راه خود برو .بیش از این احتیاج به شرح و بسط نیست و هر ساده دلی با تطبیق این ایهامات با ظاهر ابیات غزل، می تواند گوینده آن را کماهو حقّه بشناسد اینک این سخن پیش می آید که آیا به چنین گفته هایی و با این همه مضامین شگفت آور، می شود تنها به ذکر نام غزل عاشقانه اکتفا کرد؟ آیا می توان گوینده آن را که علاوه بر فضل و کمال و ادب و معرفت تا این درجه به دقایق امور کشورداری بصیر و واقف است یک شاعر مدّاح شاه شجاع نام نهاد؟ آیا شخصیّتِ مشابه دیگری مانند او را ما در طول تاریخ ادب فارسی خود سراغ داریم؟شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
مهدی ابراهیمی
2019-09-07T12:09:12
-..-..-شکَنجِ زُلفِ پَریشان بِدَست باده مَدهمگو که خاطرِ عشّاق گو پَریشان باش"حافظ"در یافتن و از پیِ آن ره‌ یافتن و تنها پُرسش این است که از و به کدام سو و تابِ کجا. ما با جامِ جانِ مان یادِ جهان را در نوشِ جان و مزّه‌ می‌کَشیم، که تَر بیش‌‌َش گَس و تلخ است و نیش نیز.این فرایند بیش از آن که تِشنگی بِنِشاند خود در ذوقِ مُشتاقی‌ و مَهجوری‌ست.____.حال فرضِ زبانِ آتش و چالِ چاه بُگذاریم، او بیش از آنکه در رَفع باشد در وَجدِ آرزومندی و شوقِ مستیِّ خویش است و اینک هر چه چال تَر شورانگیز تَر، بیش تَر سر کَش تَر ، تا بدان جا که جان در سرِ این کار و بار خواهد داد.___.در آرزومندی ز کُپّه‌ی تَش و چالِ چاه به پایمالِ یاالله بِدَر رَویم و بُگذریم و به سامان و رونقی تابِ دورها نازیم، آری به اندریِّ خیالِ خلوتِ بانگی که پژواک‌َش درآن پُشت و پسِ بَرگ است، نزدیک تَر، حالا، شُد، او جیرجیرکِ نالان و گرفتاری‌ست که در کارسازیِّ مُهنّا، مُهیّایِ یاری‌ست، براستی وی‌اَش جز باد چه سر دارد، یا دو قَدم آن وَر تر، وین یاسِ دمِ بَختِ شاداب را بِبین جز رَنگ و بوی چه در یادِ دامنِ خویش پِنهان‌ بُرد، و تا تاریخ، وین کوژپُشتِ پیرِ مادرزادِ ما ایران، جز زردیِّ ترس و چَنگ که به هَزاران چِله و نو روز نَگَشت، چه بَر یادِ دامنِ پاک‌ دارد؟! و‌ همه این پُر حرفی ها وَز پی این روان گشت که؛(وَز) آن چه با دِلِ ما کرده‌ای پشیمان باش"حافظ"__.اگر زبان، قلم‌رُو و پهنه‌ی حروف و لُغات باشد و شیدی چون حافظ پادشاهِ تاج‌بَرِ آن، که هست، وَز آن خیالی تخت‌تَر چه دیده‌ای، جز یاد.و شاهکارِ او در اینجاست که در خاطرِ یاد، این تناقض را پُر رَنگ و نشان می‌کُند، آری گِله از آن نیست که چه کرده‌ای، بل‌که چه نکرده‌ای، چه در دَست داشتی و نَکوشیدی،بَری داشتی و سری و رَنگی و رُخی و از آن سو شدی، و خُلاصه‌اش. (وَزین بودیّ‌و وَزان شُدی).این خون که موج می‌زند اندر جگر تُرادر کارِ رنگ و بویِ نِگاری نمی‌ کُنی"حافظ".. تا باز چه اندیشه کُند رایِ صوابت"حافظ"..(و آدمی چیست، جز پریشانیِّ یاد به اندک‌‌ بادی)..تو شمعِ اَنجُمنی یِکزَبان و یِکدِل شوخیال و کوششِ پَروانه بین و خندان باش"حافظ"__.رویِ رَنگین را به هر کَس می‌نماید همچو گُلور بِگویم باز‌ پوشان باز‌ پوشانَد ز من"حافظ"در‌ آنکه شمع به مجلسیّ و محفلی و انجمنی چَشم‌روشنی همه است، تردیدی نیست، امّا پُرسش او بُنیادی تر ز این حرف‌هاست، او می‌داند که شمع در بیرون و رُخِ خود یک زبان و یک دِل دارد و همه را به یک چشم نِگَه می‌کُند و در پی‌اش آن که، براستی تو شمعِ انجمنی؟! و این بَرِ تو عیب و کاست نیست؟! تو پسِ آن که پیرامون به عیان می‌بینی، تنها خیال و کوششِ منِ پروانه نمی‌بینی که پَر سوخته‌‌ی تو‌اَم و در این جانبازیِّ ما اَقلَّش لبِ بی تفاوت داری و حدَّش لبِ خندان‌بَر.[ بر اثرِ آتش‌بِجانی، لبِ شمع چون دهانی چال می‌اُفتد و خندان نیز هم) و (حافظِ یار) این را بر خود گرفته است] همه عمر...گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندد چو صُبحور بِرنَجم خاطرِ نازُک بِرَنجاند ز من"حافظ"..دوستان جان داده‌ام بهرِ دهانَش بنگریدکاو به‌چیزی مُختصر چون باز می‌ماند ز من"حافظ"
حامد
2021-01-23T18:26:47
متاسنانه همواره با نظرات غیر کارشناسی روبرو هستیم.اساتید هم بجای اینکه مشکل اصلی این دوستما را مطرح کنند برای هم هندوانه باز می کنند و خودستایی.آقای ماهان عزیز شما در گام اول می بایست بتوانید مسراعی هم وزن حافظ بگویید و سپس خیال جایگزینی آن را در سر بپرورید."چو شمع مجلس یک زبان و یک دل شو" نمی تواند در مسراع بعدی"خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش" را بپذیرد.وزن را می توانید با استفاده از ابزاری که کنجور در اختیار شما گذاشته است بیاموزید.توفیق شما روز افزون
ا.ه.هیچ
2021-02-14T13:49:17
به نظرم برای رفیق گرمابه بد نیست قسمت آخر منطق الطیر و فرمایش ابوسعید را در نظر داشته باشیم ، رفیق گرمابه معمولا اسرار آدم را می داند و عریان ترین حالت انسان را نظاره کرده در گلستان هم که روز خوشی و تفرج است
برگ بی برگی
2020-10-12T21:17:34
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باشحریف خانه و گرمابه و گلستان باشانسان به واسطه اینکه از جنس خداست لاجرم همان صفات خداوندی را دارا میباشد و مهربانی و شفقت یکی از این صفات است . درست پیمان یعنی که به عهد خود با خدا یا همان عهد الست وفا کن و رفیق یا دوستِ خداوند چنین می کند ،  پس حافظ میفرماید ای انسان اگر شهادت داده ای که از جنس خدا و مهربانی هستی پس رسم دوستی و رفاقت با او را بجا آور و بر روی زمین پیمان خود را به یاد آور و به آن وفادار بمان . این وفای به عهد با خدا را انسان در هر وضعیت که باشد بایستی مد نظر داشته باشد ، در خانه مربوط به دورانی ست که انسان پس از ورود به این جهان بنا بر ضرورت بقا به ذهن میرود . او که در بدو تولد از جنس هشیاری و خرد خدایی بوده و بسیار لطیف است بتدریج تشکیل خود مادی و جسمانی را در درون خود فراگرفته و به خانه ذهن میرود ، انسان در این خانه با چیزهای مادی و جسمانی این جهان آشنا میگردد و پس از چند سالی بنا بر پیمان با خدا لازم ست به حمام رفته و آن دلبستگی و تعلق خاطر به چیزهای این جهان را از وجود خدایی خود پاک و پاکیزه نموده ، آماده خروجِ از ذهن شود و پس از آن به گلستانِ حضور حضرت معشوق وارد و درآنجا به تهذیب بیشتر نفس خود پردازد تا سرانجام با خدا یا زندگی به وحدت برسد . شکنج زلف پریشان به دست باد مدهمگو ، که خاطر عشاق گو پریشان باشپس انسان از حضرت معشوق گله کرده میگوید به واسطه اینکه او زلف خود را که نماد زیبایی های فریبنده این جهان مادی ست پریشان و در معرضِ دیدِ انسان قرار داده و از او دل ربایی نموده است ، پس لاجرم او به خانه ذهن رفته و دلبسته و شیدای چیزهای مادی این جهان گردیده است ، وگرنه که انسان از آغاز با خدا یکی بود و وحدت وجود داشته است .به نوعی انسان به خانه ذهن رفتنش را خواست خدا میداند و حافظ در مصراع اول به انسان گوشزد میکند که تو با این نگاه به زندگی نگاه نکن و این را مگوی ، بلکه بگو بهتر است ذهن عشاق پریشان باشد و تمایل او به زلف یار یا چیزهای این جهانی و میل باطنی انسان برای بازگشت به اصل خدایی خود درهم آمیخته باشد و این فضیلت انسان بر فرشتگان است زیرا که به انسان اختیار داده و او میتواند انتخاب کند که عاشق خدا باشد و یا عاشق و فریفته زلف او . زلف نماد کثرت و چیزهای مادی این جهان که انسان را مجذوب خود میگرداند .گرت هواست که با خضر همنشین باشینهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باشپس ای انسان اگر خیال پیوستن و یکی شدن با خدا و اصل خود را داشته و قصد جاودانه شدن بوسیله آب زندگانی و همنشینی با خضر را داری ، یعنی که اصولاً هدف پای نهادن انسان در این جهان نیز همین بوده و باید چنین باشی . پس در مصراع دوم میفرماید در جستجوی آب زندگانی باش ولی به دور از چشم اسکندر . اسکندر نماد انسانهایی ست که آب حیات را بوسیله ذهن خود و با توهم جاودانه شدن حیات جسمانی خود جستجو میکنند . حافظ میفرماید پس از آنکه انسانِ معنوی به آب حیات دست یافت و به روحی لطیف تبدیل شد باید از انسانهایی که مانند اسکندر در پی آب جاودانگی جسمی هستند حذر کند زیرا چنین انسانهایی آب حیات او را خواهند ربود . یعنی که او را مانند خود به خانه ذهن خواهد برد و لاجرم باید دگر بار ازهمان خانه اول شروع کند . زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیستبیا و نوگل این بلبل غزل خوان باشدر اینجا حافظ خود و عارف یا انسان کامل را زبور عشق نواز میخواند و این کار هر مرغی نیست ، بلکه بلبلان غزل سرایی همچون حافظ هستند که با این پیامهای عرفانی میتوانند عشق را در دلها زنده کنند ، پس تو ای انسان بیا و نو گل او باش و با بهره بردن از این عشق نوازی و نغمه سرایی های حافظ شکوفا شو . در این بیت به لزوم بهره بردن سالک از راهنمای معنوی برای شکوفایی و عدم انحرافات فکری اشاره میکند ، پیغامهای حافظ و دیگر عرفا نیز همچون زبور یا کتاب‌های پیامبران می‌تواند آبِ حیات را بر انسان جاری کند .طریق خدمت و آیین بندگی کردنخدای را که رها کن به ما و سلطان باشخدای را به معنی تو را به خدا ست و مُقَدَم ترین خدمتی که انسان می تواند در این جهان داشته باشد خدمتِ به خود است برای بازگشت به اصلِ خود ، حافظ می‌فرماید  آیینِ بندگی کردن همین خدمت به خویش است ، اما معنی دیگری نیز می تواند موردِ نظر بوده باشد و اینکه انسان روشِ خدمت در این جهان را اشتباه برداشت کرده و بخواهد با خدمتهای دنیوی آیینِ دیرپایِ بندگی کردن برای جهانِ مادی را پاس بدارد ، حافظ می‌فرماید  تو را به خدا از طریقِ چنین خدمتی دست کشیده و بخاطرِ حافظ خدمتِ به خود در راهِ عاشقی را برگزین که سرانجامِ آن سلطانی و پادشاهی و سعادتمندی خواهد بود .دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهاروز آن که با دل ما کرده‌ای پشیمان باشحافظ که از انسان می خواهد برای زدودنِ دلبستگی های دنیوی که عمری را به شکارِ آن چیزها پرداخته است به گرمابه برود او را منع می کند از اینکه بار دیگر به قصدِ صیدِ جذابیت‌های جهانِ ماده در حرمِ الهی پافشاری کرده و تیغ بر کشد هشدار داده می فرماید رعایتِ دلِ عارفانی چون حافظ را کرده و از اینکه بازهم قصدِ صیادی داشته باشی پشیمان باش یا توبه کن . در راستایِ مفهومِ بیت قبل که از انسان می خواهد بخاطرِ حافظ بندگیِ این جهان را ترک کند ، در اینجا نیز با بازگشت ِ سالک به بندگی و خدمتِ جهان دلِ بزرگانی مانند حافظ به درد می آید .تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شوخیال و کوشش پروانه بین و خندان باششمع نمادِ خردورزی و عقل است و حافظ می‌فرماید ای انسان تو که شمع انجمن باشندگان عالم و برگزیده خدا هستی و ذاتاً تمایل به بازگشت به اصل خدایی خود داری ، دل و زبان خود را یکی کرده و از پروانه بیاموز که اندیشه وصل و کوشش او و نداشتن هراس از آتش او را به وصل نور شمع میرساند و این کار را با رضایت و لبی خندان انجام میدهد . یعنی که تو نیز در بیان و اثبات عشق خود به آن یگانه باید چنین باشی و صرفاً به لفظ و اظهار بسنده نکنی و با کار بر روی خود به این هدف که وصل حضرتش میباشد نزدیک شوی . کمال دلبری و حسن در نظربازیستبه شیوه نظر از نادران دوران باشرسیدن به کمال عاشقی و همه خوبی های عالم مستلزم نظر و جهان بینی انسان است .پس دنباله روی نظرِ جمع که بیشتر حول چیزهای این جهانی میگردد مباش و شیوه جهان بینی خود را بدست آور زیرا دیدن جهان از منظر نگاه خدا میتواند تو را به کمال رساند و نه تقلید از جماعت . خموش حافظ و از جور یار ناله مکنتو را که گفت که در روی خوب حیران باشحافظ از انسان میخواهد که برای رسیدن به جهان بینی خدا گونه ذهن خود را خاموش سازد و از هر چیز برآمده از ذهن و ماده دوری گزیند و همچنین از قهر و جور یار در صید نمودن خود ناله و شکایت نکند و از آن پروانه خندان بیاموزد . در مصراع آخر میفرماید هم او بود که این شیوه نظر بازی و جهان بینی را به حافظ آموخت تا با حیرت در روی خوب و زیبایی های آن ، و از طریق حیرت به این جهان بینی برسد . تو را که گفت یعنی خدا یا زندگی آن را به حافظ آموخت و میتواند با طلب به سایرین نیز بیاموزد .
امیر طلوعی
2017-09-18T06:15:22
دگر به صید حرم تیغ بر مکش زنهار!وزآنچه با دل ما کرده‌ای پشیمان باشوز آنچه با دل ما: 31 نسخه (801، 803، 813، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 843 و 21 نسخۀ دیگر از متأخّر، بسیار متأخّر و بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، فرزاد، ثروتیان، سایه، خرمشاهی- جاویدوز آنکه با دل ما: 1 نسخه (807)وز آنچه با دل من: 2 نسخه (818، 857)وزان که با دل ما: 1 نسخه (827) قزوینی- غنیاز آنچه با دل ما: 2 نسخه (855، 874)ازان که با دل ما: 1 نسخه (864)38 نسخه از جمله 11 نسخۀ کاملِ کهنِ مورّخ دارای غزل 268 و بیت فوق اند.
نادر..
2017-07-17T17:58:12
"خیال" و "کوشش" پروانه بین و ...
علیرضا حبیب پور
2018-11-13T09:34:10
درود و قت بخیر. بنده د حال انجام پژوهشی هستم. در مورد گرمابه و گلستان و ریشه این اصطاح که حضرت حافظ نیز در بیت آغازین به آن اشاه کرده اند نیاز درام تا بیشتر بدانم. اینکه گرمابه و گلستان چه نقشی داشته است در جامعه و چرا این دو کلمه هم نشین شده اند؟ در مورد چرایی همنشینی و معنای هر کدام از نظر جامعه شناختی هر بزرگواری اظهار نظر فرماید، سپاسگزارم.
مفقودالاثر
2018-11-13T12:54:00
سلام رفیق من یه آدم امی ام یعنی حرفای اون شکلی بلد نیستم ,ولی هم ایرانیان و هم اسلام تاکید به پاکیزگی دارن ,اصلا حدیث هست که : النظافة من الایمان ,و خوب خودت بهتر میدونی که قدیما هر خونه ای واسه خودش حمام نداشت , و باید می رفتن گرمابه حریف هم کلمه عجیبیه معناهای متفاوتی دارهاینجا یعنی همراهی ,حافظ میگه همیشه برو گرمابه , و چون قبل گرمابه گفته بود خانه , پس منظورش از گلستان نمیتونه خونواده باشه,باید منظورش بین مردم و توی جامعه بودن باشه,خب خودتم میدونی که آدم بوگندو رو کسی دوس ندارهاما یه نکته ای هم هست که اینجا منظورش از گرمابه پاکیزه کردن روحه چون مصراع قبل از رفیقی و شفیقی و درستی حرف زده
رضا ثانی
2018-10-05T14:49:53
شرح اشارت حافظ» نوشته‌ی علی اکبر رزاز است...«زبور در اصطلاح به کتاب داود پیامبر اختصاص دارد، ولی در لغت به معنای هر نوع کتاب حکمت اطلاق شده است.شاید کتاب داود را بدان جهت زبور نامیده‌اند که شامل حکمت‌های عقلی است. ناصرخسرو گوید:ای پسر شعر حجت از بر کن که پر از حکمت است همچو زبوردر مفردات راغب اصفهانی آمده است:به گفته‌ی برخی ، زبور اسم کتابی است که مخصوص حکمت‌های عقلی است و بیان احکامی نکند، در مقابل، کتاب که متضمن احکام شرعی نیز هست و دلیل این سخن آن است که زبور داود متضمن احکام شرعی نیست.(نقل از لغت‌نامه)از این رو به نظر می‌رسد زبور عشق اضافه‌ی بیانی است و مراد از آن شعر یا نوشته‌ای که نکات عرفانی و حکمت‌های ذوقی را بازگو کند. نواختن نیز به قرینه‌ی زبور، به معنای سرودن و خواندن است.بنابراین سروده‌های عطار و عراقی و غزلیات جاودانه‌ی مولانا و حافظ را می‌توان زبور عشق نامید.زبور عشق به احتمال زیاد، برای نخستین بار در ادب فارسی توسط شیخ فریدالدین عطار و در منطق الطیر به کار رفته است و این اصطلاح در بیت حافظ تلمیحی است به خطابه بلبل در جمع مرغانی که به راهنمایی هدهد، به عزم دیدار سمیرغ به کوه قاف سفر می‌کنند:بلبل شیدا درآمد مست مست وزکمال عشق نه نیست و نه هستمعنیی در هر هزار آواز داشت زیر هر معنی جهانی راز داشتشد در اسرار معانی نعره زن کرد مرغان را زبان بند از سخنگفت بر من ختم شد اسرار عشق جمله‌ی شب می‌کنم تکرار عشقنیست چون داود یک افتاده کار تا زبور عشق خوانم زار زار در این ابیات می‌بینیم که بلبل شیدا به مثابه‌ی عارفی شوریده حال است که رد عالم جذبه و بی‌خودی به افشای اسرار عشق و معرفت می‌پردازد و چنان با شور و حال سخن می‌گوید که مرغان حاضر در مجلس مسحور کلام او شده و لب از گفت و گو فرو بسته‌اند:مطرب چه پرده ساخت که در پرده‌ی سماع بر اهل وجد وحال در های و هو ببست(حافظ)با این همه، بلبل شیدا یاران همسفر را افسرده حال می‌بیند؛ لذا خواستار حریفی پخته و کارآزموده است تا زبور عشق را چنان که باید بر او بخواند و حق مطلب را کاملا ادا کند. با تعمق در ابیات فوق مبهمات بیت حافظ که عبارتند از این که زبور عشق نوازی چیست و چرا این فضیلت تنها به بلبل اختصاص دارد و مرغان دیگر از آن بی‌بهره‌اند.و این که چرا حافظ خود را بلبل خوش الحان لقب داده و اشعار شورانگیز و رمزآلود خود را، زبور عشق نامیده است. تا حدی روشن می‌شود.نکته‌ی دیگر این که«هر مرغ» در بیت مورد بحث اشاره به شاعران و گویندگان هم عصر حافظ، چنان که در ابیات زیر، واژه‌ی مرغ به صورت استعاره از شاعر«شخص حافظ» به کار رفته است:من آن مرغم که هر شام و سحرگاه زبام عرش می‌آید صفیرمخوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای توهر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی
نوید
2019-02-27T22:23:15
درود بر محسن جان. سپاس بی‌کران
نوید
2019-02-26T13:31:17
درود بر همه‌ی بزرگواران و ادب‌دوستان.بسیار سپاسگزار خواهم شد اگه بزرگی، معنی مصرع دوم از بیت دوم را بفرماید. "مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش"
محسن ، ۲
2019-02-26T19:37:41
نوید جان شکنج زلف پریشان به دست باد مده مگو که خاطر عشاق گو پریشان باشمگو ، مگو { راضی نباش } ، آرزوی پریشانی خاطر عاشقان را نداشته باشهرگز مباد که خاطر عشاق را پریشان بخواهی{ شکنج زلف به دست باد پریشان کردن ، همانست که خاطر عشاق را }
زهرا
2019-02-10T15:04:59
دوستان، ممنون می شم اگر می دانید، بفرمایید منظور از گرمابه و گلستان دراین شعر، دقیقا یعنی چه؟ و آیا همراهی در خانه و گرمابه و گلستان، شرط رفیق شفیق بودن از منظر جضرت حافظ است؟!!!آخه گرمابه؟ واقعا مشتاقم بدونم چرا
محسن،۲
2019-02-11T00:08:28
زهرای گرامی اگر رفیق شفیقی درست پیمان باشحریف خانه و گرمابه و گلستان باشمنظور از یارِ گرمابه و گلستان که حافظانه اش شده :حریف خانه و گرمابه و گلستان ، به مانای رفیق و همراه بودن در تمام حالات و همه جا ، در غم و شادی، رنج سختی و خوشی ست یار غار هم به همین ماناست
محسن
2021-07-21T15:29:54.8638442
این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند: https://shaareh.ir/jamejahannama12/
در سکوت
2022-05-17T12:21:57.2476426
این غزل را "در سکوت" بشنوید
Hadi Golestani
2023-01-29T11:15:07.8030923
چقدر زیبا و استادانه درس میدهد خواجه شیرازی راه رسیدن به فطرت الهی، و یکی شدن با انسان کامل، هربیت از بیتی دگر زیباتر، به گونه ای که نوانستم یک بیت را انتخاب کنم و در پایان بنویسم
Hadi Golestani
2023-01-29T11:15:50.3563454
سپاس چه استادانه اشاره کردید، احسنت
Hadi Golestani
2023-01-29T11:16:51.2498213
سپاس و سپاس و سپاس بسی لذت بردیم