گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:صوفی گُلی بچین و مُرَقَّع به خار بخش وین زهدِ خشک را به مِی خوشگوار بخش

❈۱❈
صوفی گُلی بچین و مُرَقَّع به خار بخش وین زهدِ خشک را به مِی خوشگوار بخش
طامات و شَطح در رَهِ آهنگِ چنگ نِه تسبیح و طَیلَسان به مِی و مِیگُسار بخش
❈۲❈
زُهدِ گران که شاهد و ساقی نمی‌خرند در حلقهٔ چمن به نسیمِ بهار بخش
راهم شراب لعل زد ای میرِ عاشقان خونِ مرا به چاهِ زَنَخدانِ یار بخش
❈۳❈
یا رب به وقتِ گُل، گُنَهِ بنده عفو کن وین ماجرا به سروِ لبِ جویبار بخش
ای آن که رَه به مشربِ مقصود بُرده‌ای زین بحر، قطره‌ای به منِ خاکسار بخش
❈۴❈
شکرانه را که چشم تو رویِ بتان ندید ما را به عفو و لطفِ خداوندگار بخش
ساقی چو شاه نوش کند بادهٔ صَبوح گو جامِ زر به حافظِ شب زنده دار بخش

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۷۵

تصاویر

کامنت ها

ضیایی
2015-09-21T20:43:20
به طور کلی پیوند عمودی در شعر حافظ خیلی محکم نیست. در این غزل نیز او در سه بیت اول صوفی را مورد خطاب قرار می دهد و از بیت چهارم به بعد مخاطب را تغییر می دهد. او در سه بیت دوم به نظر می رسد با معشوق در حال گفتگوست . در بیت هفتم دوباره روی سخنش با صوفی یا زاهدی است که پی به گوهر اسرار نبرده است و در نهایت در بیت پایانی غزل ساقی را مورد خطاب قرار می دهد.
کیمیا
2015-11-24T21:06:17
توضیحات ضیایی جالب بود! به تغییر مخاطب در این شعر توجه نکرده بودم! اگر به این موضوع دقت کنید معنای شعر بسیار آشکار می شود!از ایشان تشکر می کنم.
علی
2014-10-05T08:07:00
این شعر برای من مبهمه !! مخصوصا مخاطبش که دقیقا مشخص نمشیه کی هستند و خیلی هم عوض میشن
علی
2020-01-24T08:12:19
شطحاز ویکی‌واژه(شَ)فارسی[ویرایش]ریشه‌شناسی[ویرایش]عربیاسم[ویرایش]حرف‌ها و سخن‌های به ظاهر کفرآمیزی که عارف از شدت وجد و حال بر زبان می‌راند.شطح . [ ش َ ] (ع اِ)کلمه‌ای که بدان بزغاله ٔ یکساله را رانند و زجر کنند. [1]. همچنین رجوع به شِطَّح شود.(از ع ، اِ)(اصطلاح عرفان)آنچه صوفیان گاه وجد و حال بیرون از شرع گویند.[2] عبارت است از کلام فراخ گفتن بی التفات و مبالات چنانکه بعضی بندگان هنگام غلبه ٔ حال و سکر و غلبات گفته‌اند، فلا قبول لها و لارد؛ لایؤخذ و لایؤاخذ. چنانکه ابن عربی گفته: انا اصغر من ربی سنتین. و بایزید گفته: سبحانی ما اعظم شأنی. و منصور حلاج گوید: انا الحق.و وجه عدم قبول آن است که غیر انبیاء کسی معصوم نیست. شاید که در باطل افتاده باشند. و وجه عدم رد آن است که از اهل معرفت صادر شده شاید نظر آنان بر معنیی باشد که دیگران از آن محجوبند، پس رد کردن آن رد حق باشد. پس اسلم آن است که : لا قبول و لا رد، لاضطراب الطرفین. [3]
علی
2020-01-24T08:29:07
واژه طیلسان مفرد «طیالسه» عربی برگردانده شده از «تالشان» فارسی و عبارت است از نوعی بالاپوش ضخیم و بدون آستین که تار آن ابریشم و پودش از پنبه بوده و بالای بدن؛ کتفها و پشت را می‌پوشانید. از کلام برخی لغویان، پوشاندن سر نیز استفاده می‌شود.غالباً به صورت یک پارچه، بدون برش و دوخت، از جنس‌های گوناگون، مختلف که در اندازه‌های کوچک‌تر همچون روسری یا شال بر سر و در اندازه‌های بزرگ‌تر همچون بالاپوش، بر شانه انداخته یا بر شانه‌ها افکنده می‌شده است. معمولی‌ترین رنگ برای طیلسان‌ها، سبز و سیاه بوده، ولی ظاهراً طیلسان محدودیت رنگ نداشته است و از جمله از طیلسانهایی به رنگهای سفید (که ظاهراً بیشتر زنان بر سر می‌کشیدند) و آبی هم گزارش‌هایی هست بنا بر گزارش‌های‌ اندکی نیز هست که نشان می‌ ‌دهد در برخی انواع طیلسان، ‌ها برش و دوخت و دوزی انجام می‌گرفته و تزیین آن‌ها با زردوزی و مطرز ساختن آن‌ها نیز معمول بوده است.
فرشاد
2019-11-26T22:30:05
در نسخه ای که من در اختیار دارم اولین مصرع بیت هفتم اینگونه است: شکر خدا که روی تو چشم بدان ندیداحتمالا منظور از چشم بدان همان چشم آدمهای بد یا به اصطلاح چشم آدمهای تنگ نظر و شور چشم باشد
تماشاگه راز
2019-04-26T14:45:33
شرح غزل شماره 275: صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش معانی لغات غزل (275)صوفی : پشمینه پوش، زاهد خشکه مقدس .مرقّع : لباس وصله زده، خرقه یی که از قطعات مختلف رنگارنگ بهم دوخته و تهیّه شده باشد .زهد خشک : دینداری آمیخته با تعصب .طامات : خودپسندی ها؛ خودنمایی ها، خودفروشی ها، جمع طامه، سخنان گزافه.شطح: سخنان و کلماتی که نمودار ادّعا بوده و بوی تکبّر و خودخواهی از ظاهر آن شنیده شود و در شدت غلیان احساسات بر زبان جاری شود .تسبیح : سبحه، رشته صددانه که هنگام ذکر اوراد به دست گیرند و در اصل به معنای منزّه و پاک دانستن خداست از صفات و تعلّقات مادّی، و در اصطلاح عرفا: سیاحت اسرار دوستان در بحارِ اجلال حق را گویند که جواهر توحید بیرون آورده و در سلک ایمان می کشند .طیلسان :رِدا، لباس فراخ بلندی که قضات و خطیب ها بر روی شانه خود می اندازند.زهد گران : پرهیزکاری بیش از حد، پارسایی متعصبانه .شاهد: محبوب خوش روی، معشوق زیبا .حلقه : مجمع، مجلس .حلقه چمن : گردهمایی در باغ و چمن، مجمع دوستان در سبزه و چمن .به نسیم بهار بخش : به دست باد بده، آن را رها کن.راهم شراب لعل زد : شراب لعل فام راه مرا قطع کرد، شراب لعل فام راهزن دلم شد، شراب راهزن دلم شده و خون دلم را بریخت.میرِعاشقان : سالار عاشقان، سرحلقۀ عشّاق، سرکرده عاشقان .خونِ مرا : خونبهای مرا .به وقت گل : موسم بهار .گنه بنده عفو کن : از گناه باده نوشی و میگساری من درگذر .وین ماجرا: این حادثه، کنایه از گناه باده نوشی در مصراع اول بیت پنجم .به سر و لب جویبار بخش : به قدّ و قامت موزون سروِ لبِ جو ببخش .مَشرب : آبشخور، سرچشمه .مقصود : هدف، مراد .خاکسار : اُفتاده ، متواضع، فروتن، درویش گوشه نشین .شکرانه را : به شکرانه، به شکر این که،چشم تو روی بتان ندید : چشمت به چهره خوبرویان نیفتاده تا دل از دست بدهی .معانی ابیات غزل (275)1) زاهد، گلی بچین و خرقه وصله دار خود را دور افکنده به دست خار بسپار و از این خشکه مقدّسی به خاطر شراب خوشگوار دست بردار .2) این لاف و گزاف و خودنمایی و مُغلَق گویی ها را فدای آهنگ چنگ کن و تسبیح و ردای خود را در راه شراب و شرابخوار خرج کن .3) خشکه مقدسی هایی را که معشوق و ساقی خریدار آن نیستند در مجمع دوستان، در چمن آورده به دست نسیم بهار بر باد ده .4) من را شراب قرمز لعل فام از راه به در برده و از پای درآورده است ای سالار عاشقان، از خونبهایِ من به خاطر چاهِ زنخدانِ یار درگذر .5) خدایا، به هنگام بهار از سر گناه شرابخواری من درگذشته و این گناه باده نوشی مرا به قد و قامت موزون سرو ایستاده بر لب جوی ببخش .6) ای کسی که به سرچشمه مقصود و مراد خود دست یافته یی! ازاین دریا! قطره یی به من درویش خاکسار ببخشای .7) به شکر این که چشمان تو به چهره خوب زیبارویان نیفتاده(و عاشق نشده یی)! ما را به عفو ولطف خدا واگذار و از ما درگذر .8) ساقی، بدان هنگام که شاه باده صبوحی می نوشد، بگو که جام زرین آن را به حافظ شب زنده دار ببخشاید .شرح ابیات غزل (275)وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلاتبحر غزل : مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور*پیش از این در صفحۀ 99 زیر عنوان (مرام و مسلک حافظ) نظر حافظ را به صوفیان و عارفان شرح داده و جای آن دارد که در اینجا و در این غزل که با کلمه صوفی شروع و در تنقیدِ او سخن به میان آمده است مختصری دربارۀ(صوفی) بحث و از زاویه دیگری این (صوفی) مورد توجه قرار گیرد :درباره وجه تسمیه صوفی سخنان بسیار گفته شده و می توان لَبِّ مطالب و چکیده آن ها را به صورت زیر خلاصه کرد :1- کلمه صوفی بر خلاف تصور، ریشه عربی ندارد و از صوف به معنای پشم گرفته نشده و در زبان فارسی بهتر آن است که با (س) به صورت سوفی نوشته شود .2- اصل این کلمه یونانی و از ریشه (سوفیا) به معنای دانش اتخاذ شده است .3- این کلمه با ترجمه کتب عرفان یونانی در نیمه دوم قرن دوم هجری و در زمان مأمون خلیفه عباسی به زبان عربی راه یافت و تا پیش از آن، مسلمانان از عرفان (گنوسی) یونانی آگاهی نداشتند .4- تا قرن دو هجری از کلمع صوفی، نامی در میان کتب و مدارک اسلامی که به جامانده است دیده نمی شود.5- اولین کسی که این کلمه را به کار گرفته جاحظ، در کتاب بیان و تبیین و اولین شخصی که این نام بر او اطلاق شده ابوهاشم کوفی است.6- تعداد تعاریفی که از کلمه صوفی و صوفیان شده از یک هزار متجاوز است .7- تصوف اسلامی در صدر اسلام و از اواخر قرن دوم هجری به بعد پایه گذاری شده و نُضج گرفته است.8- حالت پشمینه پوشی یعنی پوشیدن لباس پشمی خشن و کلفت قبل از اسلام در عابدان مسیحی و تارکان دنیا رواج داشته و از راه مسیحیت این مشخصه رهبانیت به اسلام و از راه تقلید سرایت نموده است .9- کلیۀ روایاتی که دلات بر پشمینه پوشی حضرت رسول اکرم(ص) در افواه جاری و یا در جایی مندرج است کذب محض است و برای روشن شدن مطلب، سه حدیث صحیح مسلّم مورد قبول کلّیه شعب اسلام در زیر درج می شود :الف: عَن اَنَس عَن رسول الله (ص) من لَبَسَ الصُّوف لِیَعرفُهُ النّاس، کانَ حقّاً عَلَی الله عَزَّوَجَلَّ اَن یَکسُوه ثوباً مِن جَرَبَ حَتّی تَتَساقط عُروقه .اَنَس از رسول اکرم (ص) روایت می کند که فرمود هرکس لباس پشمینه بپوشد برای اینکه مردم او را بشناسند (او را در ردیف زهّاد به حساب آورند) بر خداوند حقّ است اینکه او را جامه یی از جَرَبَ بپوشاند تا رگهای او از تنش بریزد .ب: عَن اِبنِ عبّاس قالَ، قالَ رَسولُ الله (ص) اِنَّ الاَرضَ لِتَعَج اِلی رَبِّها مِنَ الَّذینَ یَلبَسُونَ الصوف ریاء.ابن عباس از رسول اکرم(ص) روایت می کند که فرمود زمین فریاد می زند به سوی خدایش از کسانی که جامه پشمینه برای ریا می پوشند.ج: عایشه می گوید که برای رسول اکرم(ص) یکبار لباسی از پشم گوسفند تهیه کردم. چون بدنش عرق کرد استشمام بوی پشم نمود. لباس را از تن کند ودور انداخت .و گذشته از این سه روایت، ده ها روایت مسلّم دیگر مبنی بر اینکه آن حضرت لباس سفید و کتان و پنبه یی می پوشید و یا بُرد اخضر در برداشت و یا دستوراتی که برای پوشیدن لباس سفید به اطرافیان می داده در دست است از جمله ابن سیرین می گوید حضرت عیسی(ع) لباس پشم می پوشید و پیغمبر ما لباس کتان در بر می کرد و سنّت پیامبر خودمان سزاوارتر به متابعت است. و به همین دلیل تا به امروز علماء و روحانیون اسلام لباس سفید از پنبه و کتان می پوشند .10- تصوف اسلامی یا بهتر بگوییم تصوف اسلامی ـ ایرانی در اصل و در نخست بر زُهد و تهذیب اخلاق پایه گذاری شد و به هیچوجه با مبانی دینی منافات نداشت و به تدریج که خلفای بنی امیه و بنی عباس بنای بدرفتاری و تبعیض را با مسلمانان ایرانی گذاشتند بین این عارفان و برگزیدگان یعنی صوفیان زاهد پیشه و متولّیان شریعت اختلاف سلیقه و محاجّة درگرفت و بعداً در مسیر تاریخ، طرفداران و پیروان صوفیانِ زاهدپیشه از هدفِ مرادِ خود به دور افتاده و به امور ظاهری از قبیل پوشیدن خرقه پشمین و پاره یی اعمال و رفتار غیرمتعارف پرداختند که با راه اصلی اسلام و شریعت منطبق نبود .نام و مشخصّات عرفا و صوفیان و زهاد از صدر اسلام تا زمان حافظ و پس از آن، در کتبِ مختلف ثبت و از جمله مولانا عبدالرّحمان جامی در نفحات الانس از آن ها یاد کرده است .حافظ از جمله شعرایی است که علاوه بر تسلط بر زبان عربی و معارف اسلامی و قرآنی، در تاریخ پیش از اسلامِ ایران و مسیر تحوّل عرفان، اطلاعات مفیدی اندوخته و از آن ها در اشعار خود به خوبی بهره برداری کرده است از جمله با مطالعه گفته ها و نوشته های به جای مانده از عرفای بزرگ و مقایسه با احوال پیروان آن ها و مشاهده اعمال و رفتار ریاکارانه اکثریت این مدّعیان عرفان به این نتیجه رسیده است که جماعت صوفیان مردمانی دنیادار، ریاکار، مردم فریب، دوستدار مرید و به دور از صفات حمیده انسانی و تعالیم اسلامی و مخرّب شریعت اسلامند، به این سبب با آنها به مبارزه و معارضه برمی خیزد. مبارزه او سخنان اوست که به مانند شمشیر برّان بر گردن این نابکاران فرود می آید از جمله غزل بالا یکی از غزل هایی است که روی سخن او با یکی از سرکردگان این قوم است و از او به نام کلّی (صوفی) نام می برد و از یک طرف به زهد خشک و از طرفی به ترّهات و طامات و شطحیات او حمله می کند .و به صورت طعنه در بیت ششم به او می گوید : ای کسی که گمان کرده یی که با این خشکه مقدّسی به کمال معرفت دست یافته یی از این دریایی! که فیض و بهره نصیب تو شده یک قطره! به من ببخش و مقصود او این است که ازاین خشکه مقدّسی ها چه بهره یی برده یی که نمی توانی فیضی به کسی برسانی . سپس در بیت هفتم خطاب به او می گوید به شکر آنکه چشم تو هیچ زیبارویی را ندیده و معصیت!! نکرده یی از سر تقصیرِ منِ نظرباز درگذر و کارِ ما را به خدای ما واگذار کن و دست از تکفیر من بردار .و این همه بدان سبب گفته شد تا خوانندگان جوان پی به علّت مخالفت حافظ با صوفیان ریاکار برده و از سوابق این قوم مختصر آگاهی حاصل نمایند .شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
رضا
2017-10-19T21:32:00
صوفی ؛ گلی بچین و مُـرقّـع به خـار بـخـش ویـن زهـد خشک را به می خوشگوار بـخش صوفی :اهلِ تصوّف، صوفیگری فرقه ای از درویشیست، پشمینه پوش وخانقاه نشین، خرقه پوش ِ مدّعیِ دینداری ودرویشی،کسی که خود راباپوشیدنِ عبای چهل تکّه، انگشت نما کرده و وانمود کند به اینکه به حق رسیده است !. زاهد وعابد و واعظ وپشمینه پوش وصوفی همگی دریک سو وحافظ درسوی دیگر ِ آوردگاهِ تقابلِ دو تفکّر"عشق باطراوت و زُهدِ خشک" است. مـُرقـّع : جامه‌ی صوفیان که از تکّه‌هایی ازپارچه های کهنه و رنگهای مختلف( خرقه هایی که در مراسماتِ سَماع ازشدّتِ وَجد وحال،پاره پاره می شده ومُریدان ِخُرافه پرست،هرکدام یک قطعه به تبرّک برمی داشتند)به هم دوخته می شد.به این منظور که مااهل باطن ومعنا بوده و به ظاهر و لباس اهمیّت نمی دهیم.! شگفتا که همین خرقه پوشی وتقدّس بخشیدن به خرقه ومتبرّک ساختن ِ آن ، وجداسازیِ خود ازخَلق، اهمیّت دادن به ظاهروغافل شدن ازباطن است! کسانی که خرقه می پوشیدند،چنان وانمود می کردند که من به غایت دیندار وپرهیزگارم! حافظ به همین سبب، خودراازبندِ تعلّقاتِ خرقه پوشی رها کرد وازآنان بیزاری جُست. اودر غزلیّاتِ نابِ خویش، باعباراتِ ویرانگر وآتشین، مُشتِ خرقه پوشان را واکرده وخرقه را نشانه ی خودنمایی وخودپرستی معرفی نموده است. حافظ به مَددِ نبوغ خویش رنگ ِ تقدّس را ازخرقه یِ زهد فروشانِ خشکه مغز زدوده ورنگ تمسخر می زند ورازِ حُقّه بازیِ آنها را بَرمَلا می سازد: خرقه پوشیّ ِ من ازغایتِ دینداری نیست پرده ای برسرصد عیبِ نهان می پوشم! زهدخشک : عبادتِ عبوسانه، بدون ذوق وحال وعشق بندگی کردن و بیشترتظاهر به دینداری کردن . منظوراز"گلی به چین" چیدن ِ گل نیست. یعنی به خودآی وشادباش.خودرا ازبندِخرافات رهاکن وازنعمت های زیبایِ خداوند استفاده نما، به عیش و عشرت به پرداز، عَبوس نباش. "گل" نمادِ دوستی،خوشگذرانی، پاکی، لطافت وطراوت وزیبائیست. مرقّع به خار بخش" یعنی خرقه ای که به تَن کرده ای همانندِ خار بی ارزش است،هیچ رنگ وبویی ندارد. خرقه رابه خاری آویزان کن وازاین قید وبند خلاص شو "خار" نماد زشتی ، تعصّب و زُهدِ خشک است. معنی بیت: ای صوفی،بیش ازاین به خودت جفامکن،گره ازابروان بگشا، لبخند بزن،به زیبائیها توجّه کن وبه عیش ونوش بپرداز. دنیا به مانندِ گلستانیست که باید از رنگ وبوی گلهایش فیض ببری، خرقه ازتن درآور به خاری آویزان کن که بیش ازاین نمی ارزد! صوفی ِ کودن باپوشیدن ِ خرقه ی رنگین، تلاش می کند که خودرا مثلِ گل نشان دهد! غافل آنکه هیچ کس با پوشیدن ِ لباس گل نمی شود، باید اندیشه ات گل باشد تا مبدّل به گلشن شوی. ای صوفی، زیبا اندیشان به زیبایی می رسند نه زیباپوشان.! پس دست بکارشو گلی به چین وبه عشرت روی آر.‌. تعارف و تکلّف را به کنارنِه و خود راهمانند گل که دارای درونی معطّر و برونی زیباست بازسازی وبِه سازی کن زهدِخشک نشانه ی کودنیست وچاره یِ آن شرابِ نابِ گواراست. ززُهدِخشک ملولی بنوش باده ی نابکه بوی باده دماغت مُدام تَردارد.... طـامات و شَـطـح در رهِ آهـنـگِ چنـگ نـِه تسبـیح و طیلسـان به می و مـیـگسـار بخش "طامات وشطح" : ادّعاهایِ عجیب وغریب وغالباً کذب ودروغ که بعضی از سرکردگان ِ صوفیان ودراویش به قصدِ جلبِ توجّهِ دیگران وافزودن شمارِ مُریدان، مطرح می کنند. بارزترین نوع ِشطحیّات وطامات، اظهاراتِ شاه نعمت اله بود که ادّعا داشت من به مقامی رسیده ام که بانظر کردن درخاک، آن راتبدیل به طَلا می کنم! شاید بعضی ازاین صاحب ِ کرامات به به درجه ی بالایی ازعرفان رسیده وباطنشان نورانی شده باشد، ما که نمی توانیم درموردِ حالاتِ درونی ِشخص خاصی که قرنها پیش زندگی می کرده، اظهارنظر کنیم.امّا سئوال اینجاست که کسی که می توانسته خاک رابه طلا تبدیل نماید! چرا تپّه ای راتبدیل به طلا نکرده تا بااستفاده ازآن، مستمندان وفقیران از بدبختی وفلاکت نجات یابند؟.حافظ ِبی باک آگاه و نکته دان نیز ازهمین دیدگاهست که می فرماید:آنان که خاک رابنظرکیمیا کنندایابود که گوشه ی چشمی به ماکنند!حافظ دراغلبِ غزلیّات ِ خویش "شطح وطامات" را رَد کرده وچیزی درحدِّ گزافه گویی،فریبکاری وخرافات دانسته است.مسلماً کسی که به درجه ای ازعرفان رسیده وتوانایی انجام کارهای خارق العاده را پیداکرده باشد،هرگزآن راافشانکرده وخود نمایی نیز نمی کند.کسانی خودنمایی می کنند که کمبودِ توجّه داشته باشند این قبیل افراد وقتی به فرقه های درویشی می پیوندند، درتخیّلاتِ خویش یاوه هایی می بافند و با حُقّه بازی وشعبده بازی ،ازطریقِ خود یا مُریدانشان، فضا سازی کرده ونمایش می دهند تا درکانونِ توجّهِ دیگران قرار گیرند. زیراین بیماران باجلب ِتوجّه ِ دیگرانست که به آرامش نسبی وکاذب رسیده و اِرضا می گردند.معنی بیت:حافظ صوفی را اندرز می دهد که: پس ازآنکه گلی چیدی وخرقه را به خاری آویزان کردی وبه حلقه ی گلها درچمن پیوستی ،حال نوبت این رسیده که دست ازیاوه سرایی"شطح وطامات" برداری وخودرابا "موسیقی درمانی" مداوا کنی! طیلسـان:ابزاری برای نمایش! رَدا و لباس گشاد و بلندی که بزرگانی چون قضات،سرکردگان صوفیان،خطیبان و غیره بر دوش می‌افکندند. خرقه ورَداو تسبیحی که دردست داری اسباب ریا کاریند، به احترام شراب و ساقی و می‌پرستان کنار بگذار وخالصانه وبی ریا عشق ورزی کن. ترسم که روزحَشرعنان درعنان رودتسبیح شیخ وخرقه ی رند ِ شرابخوار زُهـدِ گِـران که شـاهد و سـاقی نمی‌خـرنـد در حلـقـه‌ی چـمـن به نسیم بـهـار بـخـش "زهدگران"همان زهد خشک است گران نشانه ی قشری و افراطی بودن شدیداست.شاهد : قبلن دراین مورد توضیح کافی داده شده،معشوق زیبا روی ، محبوب حلقه : محفل دوستانه، حلقه‌ی چمن : چمن به مَحفلی تشبیه شده که انواع گیاهان وگلها در آن دور هم حلقه زده‌اند.لحن ِ کلام ِحافظ دراین غزل بگونه ی خاصّی متفاوت است. ازاین لحاظ که دراین غزل حافظ، دست به آگاهسازی ِ صادقانه زده است. صوفی را به مبارزه نمی طلبد بلکه مسئولانه تلاش می کند اورا ازبندِ تعلّقات برهاند. دراین بیت نیز صوفی را دعوت به خوشباشی و بهره‌مندی از زیبایی ها و نعمت های خداوند می کند معنی بیت :ای صوفی، پافشاری برافکارپوسیده وخُرافی برای توهیچ سودی نخواهد داشت. خودت راآزار مَده وتعصّب وافراط وقشری گری را کناربگذار. معشوق حقیقی وآن ساقیِ مَهروی بزم عشق و معرفت، ازتوافراط وتعصّب وزهدِ خشک انتظار ندارد. این رفتارهای خرافاتی درنظرگاهِ دوست بی ارزشند و بهایی ندارند. بیا درحلقه ی چمن، همنشینی گلها رابنگر واندیشه های پوسیده ات را دراین محفل به باد بسپار وخود راخلاص کن .درنظرگاه ِ حافظ، معشوق ِ ازلی، ازما عشق وصداقت و دوستی وشادی می طلبد. عباداتِ عبوسانه نه تنها معشوق را شادمان نمی کند بلکه اورا مکدّر وملول نیز می سازد. او به ما نعمت های فراوانی بخشیده وما وظیفه داریم، باشادی، عشق ورزی ِ بی قید وشرط، محبّت ومهربانی ،خدمت به خلق وراستی ودرستی، رضایتِ اورافراهم سازیم. کام خودآخرعمرازمِی ومعشوق بگیرحیفِ اوقات که یکسر به بطالت برود.راهم شـراب لـعـل زد ، ای مـیـر عاشـقـان ! خـون مـرا به چـاه زنـخـدان یــار بـخـش راهم زد: فکرمرابه خودمشغول ساخت، گمراهم کرد. شرابِ لعل : شراب سرخ‌رنگ ،لب نیز به رنگ لعل وخون است می تواند شرابِ لب باشد. دردُکّانِ عطّاریِ طبیبِ عشق حضرت حافظ، انواع شراب ها باطعم ها ورنگها ی گوناگون که هرکدام خواص ِ خاصّی دارند موجود است: شرابِ معرفت وآگاهی، شرابِ انگوری، شرابِ محبّت،شرابِ تلخ ِ مردافکن،شرابِ خانگی ِ ترس ِ مُتحسب خورده،شرابِ وصل، شرابِ لعل وغیرهمـیـر : امیر،بزرگ،سالار وسرور دراینجا احتمالاً منظورحافظ معشوقست. ویاشاید پیرمُغان مدِّ نظر خواجه بوده باشد.زنخدان : گودی فرورفتگیِ روی چانه که درنظرگاهِ عاشق، به زیبایی و دلبریِ معشوق می‌افزاید.حافظِ خوش ذوق آن رادرجایی ،ازآن نظر که فریبنده وجذّاب است ودل را به دام می اندازد،به چاه تشبیه کرده است.مبین به سیبِ زنخدان که چاه در راهستکجاروی ای دل بدین شتاب کجا؟ خون بخشیدن" ایهام دارد :1-بخشش،صرفنظرکردن از انتقام وگذشتن از حقّ ِقصاص 2- خون خود را هدیه دادن و ایثار کردن .حافظ دراغلبِ غزلیّاتش، ابتدا خود راگناهکارمعرفی می کند وسپس پاسخی قانع کننده وقابل ِتامّل می دهد. این بهترین وعالی ترین روش ِ سخنوری واندیشه زایی وتربیت است. دراین بیت نیزابتدا خودرا خطاکار معرفی نموده و زیرِسئوال برده وسپس دربرابر سالارِ عاشقان، به دادخواهی ودفاع ازخودپرداخته است. امّا خطای ِ حافظ ِ عزیز چه خطائیست که این چنین صادقانه طلبِ بخشش دارد؟روشن است که اتهّام ِحافظ عاشقیست! حافظ نیک می داند که عاشقی خطا وگناه نیست،بلکه کاری ثواب وکردنیست. درکار یارباش که کاریست کردنی! عشق درنظرگاهِ عابد وزاهد و...واکثریّتِ مردم(البته درآن فضای بسته یِ آن روزگاران) کاری نکوهیده، زشت وناپسند بوده است. حافظ که رسول ِ عشق است، به تنهایی وبا هزاران رنج ومشقّاتِ فراوان،خون دلها خورده،عشق را حمایت کرده، دست به آگاهی زده، بیاموخته تا مابیاندیشیم وجایگاهِ عشق رابه درستی بشناسیم.دراینجا نیز ازدیدگاه دیگران خطاکار است نه ازدیدگاهِ خود.معنی بیت : به منِ عاشق حق بدهید، شرابِ لعل و سرخیِ لبهای ِ معشوق، عقل وهوش و دین و دلم را به یکباره برباد داد وگمراهم کرد. حال به خاطر زیبایی وبه حُرمت ِکیفیّت ِگودی چانه‌ی معشوق، از(مجازاتِ من) ازکشتن من درگذر.درمعنایِ دیگر: خون ِ مرا بریز و برای تزئین ورنگ آمیزبودن ِ چهره معشوق، درچاه زنخدانش بریز. کشته ی چاهِ زنخدانِ توام کزهرطرفصدهزارش گردن ِ جان زیرطوق غبغب است.یا رب به وقتِ گل گـنهِ بنـده عـفـو کن ویـن ماجرا به سـروِلبِ جویـبـار بـخـش وقت گل : موسم ِ بهار ماجرا : اتَفاق،جریان دراینجا منظور خطاها وگناهان است.معنی بیت: خداوندا تو زیبای ِ مطلق هستی وچون زیبایی را دوست داری، فصلِ بهار راخَلق کرده ای، دراین موسم ِ هوس برانگیز به من حق بده که وسوسه شده وشراب می خورم وبه عیش وعشرت می پردازم. اگراین مستی وشادمانی گناه است (ازدیدگاهِ متشرّعین)، حداقل دراین فصل ازگناهِ من چشم پوشی کن. خودت بهترمی دانی که این موسم ِ بهارچقدر وسوسه انگیزاست. باده صافی شد ومرغان چمن مست شدند موسم ِعاشقی وکار به بنیاد آمد. همه چیز(ابر وباد ومَه وخورشید وفلک)درموسم بهار،دست به دستِ هم داده و طَرب زای ودل انگیزاننده شده تا شادمانی کنیم. خدایا توهم ازسرِ تقصیراتِ ما بگذر واین ماجرا(خطاکاریها وگناهان) ِمارا به زیبائی ِ خیال انگیز سرو لبِ جویبار ببخش. طرزِصحبت کردن ِحافظ باخداوند بسیارجالب، حس انگیز وصمیمانه است. حافظ زیبایی هایی را که خداوند درطبیعت به اراده ی ِ نابش خَلق نموده، یادآوری کرده وآنها را شفیع قرار می‌دهد! شفیع قراردادنِ زیبائی های فرح بخش ِ طبیعت مثل: سروِ لبِ جویبار وگل وبلبل، بیانگراین مطلب است که حافظ زیبائیها را درک کرده وقدردانِ آنهاست.پس خداوند نیز قطعاً از این نگرش ِ حافظانه خشنود شده ورضایتش فراهم خواهدشد. بی شک این بهترین نوع ِ ستایش و بندگیست. حافظ ِ رند وباهوش وقتی می بیند خداوندِ خوش ذوق،درموسم ِ بهار دست به آفرینش زده وبه خاکِ بایر وبی روح،جان ونشاط وسرسبزی هدیه می کند،دست بکارشده وهمانی را که خداوندِ زیبائیها، خَلق کرده وبه تماشایش نشسته(سرو وچمن وگل وجویباررا) شفیع قرارمی دهدو بدینوسیله هم اورا خشنود می سازد وهم خودرا رستگار. حافظ چه بنده یِ نازنین وشکرگذاریست! باقدرانی از پدیده هایی که خالق ِ زیبائیها باعشق وعلاقه آفریده، خستگی ازتنِ اورا بیرون می کند!. ای صبا گربه جوانان چمن باز رسی خدمتِ مابرسان سرو وگل وریحان را درنظرگاهِ حافظ، خداوندِ زیبائیها هرگز از رقص و پایکوبی و شادمانی به خشم نمی آید وعیش وعشرت رامَنع نمی کند. امّاچراحافظ ازخداوند طلبِ بخشش می کند؟ برای آنکه حافظ می داند که سخنانش (غزلیّاتش) را عابد وزاهد ومردم خواهند شنید وخواهند خواند. بنابراین دیدگاههای ِ آنان را مدِّ نظرگرفته، و طوری سخن راپیش می برد که به عابد وزاهدِ متعصّبِ بدبین نیز این نکته را برساند که حتّا اززاویه ی ِنگرش ِ شما نیزاین خطا وگناه(عیش ونوش) می تواند قابل ِبخشش بوده باشد،کافیست سخت گیری نکنید واندکی انعطاف داشته باشید. همچنین حافظ این مطلب رانیزبه آنها گوشزد می کند که خداوند چیزی خوفناک نیست که ازاو بترسیم! اودوستی مهربان،مُشفق ولطیف است. دررابطه با دوستی چنین شفیق ورفیق،این امکان میّسر است که با اوهمانندِ یک دوست سخن گفت، دردِ دل کرد، گلایه کرد و تقاضای عفو وبخشش نمود. براستی کسی که خدا را دوست خود بداند چه چیز ندارد.؟ من که ره بُردم به گنج حُسن ِ بی پایانِ دوست صدگدایِ همچوخودرابعدازاین قارون کنم.ای آنکه ره بـه مَشـرب مـقـصـود برده‌ای زیـن بـَحر قـطـره‌ای به من خاکسار بخـش مشرب : روش،مسلک وآئین،جای آب خوردن مقصود : حقّ وحقیقت، خداوند، دوست خاکسـار : بی ادّعا،متواضع وفروتن ، بر خاک افتاده، خاکی ودرویش در قدیم در کنار رو خانه ها و آب انبارها و چشمه‌هایی که سطح آبشان پایین بود در بعضی جاها و قسمتهای رودخانه پله‌هایی می‌ساختند تا مردم بتوانند به آب دسترسی پیدا کنند که به آن "مَشرب" می‌گفتند. منظور حافظ ِدراین بیت کسی هست که راهِ خانه ی دوست را همانندِ آنکه راه دسترسی به آب را دربیابانی کویری پیداکرده هست. معنی بیت : ای آنکه به هرطریق توانسته ای راهِ سرچشمه‌ی حقیقت راپیداکنی،هرکه هستی وبه هرآئین ومَسلکی که هستی(فرقی نمی کند، عارف ورندهستی، شیخی، شرابخواری، درویشی، عابدی، صوفی هستی،کوچک وبزرگ هستی مهّم نیست،تنهاچیزی که اهمیّت دارد این است که راه راپیدا کرده ای،خوشا به اقبالت) به شکرانه یِ این سعادتمندی که نصیبت شده،قطره‌ای از آن چشمه ی بی پایانِ حقیقت،به منِ تهیدست وبه خاک افتاده نیزهدیه کن. آنانکه راه مشربِ مقصود راپیدا کرده اند، قطعاً انسانهایی لطیف وپاک باطن وروشن ضمیرند وازخشونت ویکسویه نگری وقشری بودن،مبّراهستند. آن که دریافته که خداوند به چه ذوق وشوقی، دست به آفرینش ِگل وبلبل وسرو وصنوبرو.....زده، هرگزدست به شمشیر وشلّاق نمی بَرد! چون نیک می داند که خالقِ زیبائیها ازخشونت بیزاراست. خالق ِ گل وبلبل وبهار دوست ندارد سرکسی به شمشیرِ قشری نگری بُریده شود! رضایتِ او درشادی، راستی، محبّت وعشق ورزیست نه جنگ وجَدل وخشونت وخون ریزی. دریغا فرقه های داعشانه اندیش، تمام عمر درجنگ وجَدل بسر می برند و هیچگاه وقتی برای زندگی کردن ندارند! آنها با جهالت و خودپسندی ،روی ازحقیقت برگردانده وبرافکارِپوسیده ی خویش پافشاری می کنند وزندگی رابه کام خود ودیگران تلخ می سازند. ونمی دانند که چگونه خاطر لطیف ِ خالق ِ زیبائیها بارفتارآنها، مکدّر و ناخشنودمی گردد!. دربرداشتی دیگر، این بیت می تواند خطاب به مدعیّان ِ دروغگو نیز بوده باشد! دراین برداشت نیز درمعنای بیت تغییری ایجاد نمی شود. فقط معنا باچاشنی کنایه وطعم ِ طعنه سرویس می شود. یعنی ای کسی که ادّعا می کنی به سرچشمه ی حقیقت دست یافته ای، اگر راست می گویی وحُقّه ای درکارت نیست، ازآن سرچشمه یک قطره هم به من بده،آبِ آن سرچشمه که تمامی ندارد، پس اگرادّعای تو راست بوده باشد، می بایست دریغ نکنی وبه خاکسارانی چون من نیزقطره ای بچشانی! کنایه وطعنه ازجنس ِ همانست که دربیتِ : آنانکه خاک را بنظرکیمیا کنند آیابُوَد که گوشه ی چشمی به ما کنند.؟ امّا بنظر این ناتوان، واژه ها وکلمات، بوی ِ کنایه وطعنه ندارند وبرداشتِ اوّلی حافظانه تراست. شـکرانه را که چشـم تو روی بـُتـان نـدیـد مـا را به عـفـو و لـطف خداوندگار بـخـش بـُتـان : زیبا رویاناین بیت خطاب به همان کسانیست که چشمهایشان را به روی ِ حقیقت (زیبائیها) بسته ،درگوشهایشان پنبه ی پرهیزگاری فروکرده وعبوسانه درگوشه ای خزیده وفقط به بَدیها می اندیشند. می فرماید :ای قشری ِ خودبین ِ خودپسند، که درگوشه ی زُهد خزیده ای، توچشمهایت رابسته ای ومَهرویان ِ گلچهره را نمی بینی وبه قولِ خودت،مُرتکبِ گناه وخطا نمی شوی( دل نمی بازی وعاشق نمی شوی) پس باید شکرگذارباشی که شرایط برای پرهیزگاری وپاکدامن ماندن ِ تو مهیّا ووفقِ مُراد است!به طعنه وکنایه می فرماید: پس بیا به شکرانه ی اینکه برای تو امکان ِ پرهیزگاری ومعصومیّت میسوراست،ازخطای مابگذر ومارا به حال خویش بگذار!. اینقدر درحقّ ِما عاشقان،سخن چینی و کینه ورزی مکن،همان خدایی که تو درگوشه ی زُهد می پرستی، بخشایشگرِ مهربانست، توهم ازخدا پیروی کن و مارا ببخش وبیامُرز!حافظِ فرهیخته، استادِ بی مثال ِ سخنوریست. این بیت گرچه سرشار از طنز وتمسخروطعنه است! امّاچنانکه ملاحظه می شود،این کنایات آنچنان ماهرانه درلایه های زیرینِ معنا جاسازی و درپرده یِ لفّافه پیچیده شده که هیچ مدّعیِ متعصّب ِ کینه جو،هرچقدرهم بهانه جوبوده باشد،نمی تواند ونخواهدتوانست آن رابازکرده وبهانه ودستآویزی پیدا کند تابرعلیهِ حافظ استفاده نماید.من این حروف نوشتم چنانکه غیرندانستتوهم زروی کرامت چنان بخوان که تودانیسـاقی ! چو شـاه نوش کـنـد بـاده‌ی صبوح گو جام زر به حـافــظ شـب زنده‌دار بخـشدراین غزل به ویژه دربیت آخر هیچ اسمی ازکسی یاپادشاهی بُرده نشده است. مسلّماً احتمال ِاینکه این غزل درمدح یا پاسخگوبی به کسی سروده شده، بسیارضعیف است. غزل فراگیر است وبه کسی تعلّق ندارد. منظور از" صوفی" نیز که درمطلع ِ غزل موردِ خطاب قرارداده شده، شخص خاصی نیست،بلکه صوفی نمادِ ونماینده ی، تمام ِ کسانیست که لباس ِ مخصوصی پوشیده وخودرا ازصفِ مردم ِ عامه جدا می کردند تا به پرهیزگاری شناخته شده وانگشت نما بوده باشند.! طرفِ حساب ِحافظ درهمه غزلّیات، ریاکاران وحّقه بازان هستند. چه بسا ممکن است که درصفوف عابدان وزاهدان وصوفیان نیز انسانهای، صدیق، پاکدامن وساده دل بوده باشند، حافظ آنها راستوده وازآنها به عنوان ره به مَشربِ مقصودبُرده یادکرده است. این بیتِ پایانی که از "شاه" نام بُرده شده، چنین بنظر می رسد که حضرت حافظ این غزل را درراستای بیان ِ جهان بینی ِخویش سروده بوده، که اتّفاقی به مجلس یکی ازپادشاهان دعوت شده، یاپیغامی ازشاه دریافت کرده است وباقرار گرفتن در معذوراتِ اخلاقی، ناگزیر شده، مطابق ِ رسم ِ معمول ِ آن زمان،باایجادِ تغییر دربیت ِپایانی، غزل را درقالبِ مَدح، به پادشاه هدیه بدهد. چون بیت های پیشین هیچ کدام درجهت ِ اظهار ارادت ومَدح نیستند. اغلبِ مدح هایی که حافظ سُروده به غیرازچند غزل،به همین شکل بوده است. حافظ غزلِ ازقبل سروده شده را که اغلب عارفانه وعاشقانه هستند، بااضافه کردن ِ یک یادوبیت به کسی هدیه می کرده است. آنچه که برای حافظ دراولویّت بوده، آگاهسازی وپرده برداشتن ازشیوه های ریاکارانه ی زاهدان وعابدان ِ متعصّب و روشن کردن ِ تاریکی های راهِ زندگانیست.باده‌ی صبوح : شرابی که در صبحگاهان می نوشیدند.منظوراز "ساقی"برخلافِ سایر غزلیّاتِ حافظ که بیشترخودِ معشوق است در اینجا شخص ِ تقسیم کننده ی ِ شراب است. "جام زر" ایهام دارد :1-جام شرابی که از طَلا وجواهرات تزئین شده باشد.2- جامی پر از سکّه‌ی طلا که پاشاهان به شاعران پاداش می‌دادند . معنی بیت : ای ساقی هنگامی که پادشاه ( معلوم نیست کدام پادشاه است) شرابِ صبحگاهی می‌نوشد وبه میگساری ومستی وعیش ونوش می پردازد، به او بگو به یادِ حافظی که شبها خواب ندارد وسر راحت بربالین نمی گذاردنیز باشد ویک جام شراب پُر ازطلا یا مقداری شراب درآن جام طلائی به حافظ ببخشد وبفرستد.باتوّجه به فَحوای کلام، بنظرچنین می رسد که پادشاهِ موردِ نظر، شاه شجاع یاشیخ ابواسحاق بوده باشد. زیرا حافظ با این دو بیشتر اُنس واُلفتِ دوستانه داشته و به مجلس ِ خصوصی ِ آنها رفت وآمد می کرده است. سحر زهاتفِ غیبم رسید مژده به گوشکه دورشاه شجاع است مِی دلیربنوش ·
در سکوت
2022-05-18T18:04:54.8258761
این غزل را "در سکوت" بشنوید