گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:یا رب این نوگُلِ خندان که سپردی به مَنَش می‌سپارم به تو از چشمِ حسودِ چَمَنَش

❈۱❈
یا رب این نوگُلِ خندان که سپردی به مَنَش می‌سپارم به تو از چشمِ حسودِ چَمَنَش
گر چه از کویِ وفا گشت به صد مرحله دور دور باد آفتِ دورِ فلک از جان و تَنَش
❈۲❈
گر به سرمنزل سِلمی رَسی ای بادِ صبا چشم دارم که سلامی برسانی ز مَنَش
به ادب نافه گشایی کن از آن زلفِ سیاه جای دل‌های عزیز است به هم بر مَزَنَش
❈۳❈
گو دلم حقِّ وفا با خط و خالت دارد محترم دار در آن طُرِّهٔ عَنبرشِکَنَش
در مقامی که به یادِ لبِ او مِی نوشند سِفله آن مست، که باشد خبر از خویشتنش
❈۴❈
عِرض و مال از درِ میخانه نشاید اندوخت هر که این آب خورَد رَخْت به دریا فِکَنَش
هر که ترسد ز ملال اندُهِ عشقش نه حلال سَرِ ما و قدمش یا لبِ ما و دهنش
❈۵❈
شعرِ حافظ همه بیتُ الْغَزَلِ معرفت است آفرین بر نَفَسِ دلکَش و لطفِ سخنش

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۸۱

تصاویر

کامنت ها

ملیحه رجایی
2011-01-05T09:29:17
نوگل خندان = گل تازه شکفتهبه ‌منش = به من او راسلمی = مجازا معشوق، نامی استچشم دارم = امیدوارم طُرّه = موی پیشانیبهم بر مزن = درهم و برهم مکن، آشفته نسازعنبر شکن = معطرسِفلِه = فرومایه، پست این آب = شراب آتشین مُقام = بزم ، جایگاهعِرض = آبرونشاید اندوخت = نمی توان به دست آوردرَخت به دریا فکندن = از همه چیز صرف نظر کردن، دست از هستی شستن و به مقام فناء فی الله رسیدنترسد زملال = بیقرار و نگران شود، از اندوه بترسدعشقش نه حلال = عشق حلال او نباشدبیت الغزل = شاه بیتمعنی بیت 3: ای باد صبا اگر به سرمنزل سلمی و معشوق رسیدی امیدوارم که از من به او سلامی برسانی . معنی بیت 4: ای با صبا اززلف سیاه محبوب نافه گشایی و عطر پراکنی به ادب کن چون آنجا جایگاه دلهای عزیز می باشد پس در هم و برهم مکن.معنی بیت 9: اشعار حافظ تماماً شاه بیت غزل عرفان و عشق الهی است. آفرین باد بر نفس و دم پاک و گفتار نرم و شیرینش.
سید نواب خسینی نژاد
2021-02-04T22:26:17
مقصود حافظ از گل نوخندان در بیت اول دیوان شعرش است از خداوند می خواهد دیوان اشعارش را برایش حفظ کند.
nabavar
2021-04-29T00:06:41
گرامی سیناعزیزی را از دست داده ای و غم بزرگی به جان داریدر تسلیت این اندوه شعری از ” نیا “ را که در سوگ عزیزش سروده برایت می نویسم شاید مرهمی ناچیز بر زخم دلت باشذ:یییک چند چو دل در دل این خانه تپیدیصد نقش محبت ز سر مهر کشیدیتاآتش عشق تودرین سینه گل انداختناگاه چو پروانه ازین بام پریدیمن چشم به راه تو چنین زار، کجایی؟....رفتی که بمانم من و اندوه نهانیای یار که درسینه ی من جان جهانیخاموش شد آن نغمهء بلبل به سر دارآنگه که گرفتم ز تو ای دوست نشانیای سایه ی سرو تو به گلزار، کجایی؟....ای یارسفر کرده ، خالی شده ساغرچشمم به در و منتظر جرعه ی دیگرمهری که به یک عمر به پیمانه ی ما بودکوساقی آن باده که چون شعله مجمرآتش کشد این سینه ی دلدار، کجایی....هرچندکه این گردش پرگارغمین ستصد تیربلا درپس این چرخ کمین ستما بر در میخانه ی مهرت بنشستیمرخسار تو باعشق درین سینه عجین ستای یادتو در خاطره بیدار ، کجایی؟....ما در پی دیدار رخت هر سر بازارچون مشتری مشک به هردکه ی عطاراز پیروجوان عارف و عامی زغم هجرجستیم نشان تو ز یاران و ز اغیارماییم به جان طالب دیدار ، کجایی؟با احترام
سینا
2021-04-28T23:32:56
من پسر نوجوانم رومدتی است از دست دادم . خیلی ناراحت و دلتنگش بودم . گفتم ای حافظ از پسر من بگو و فال به این صورت آمد . واقعا در شگفت شدم . امانتی رو که خدا داده بود بهش برگرداندم . شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنشزلف سیاه او را با لای انگشتان شانه میکردم و حال به باد صبا و خدای بزرگ سپردم .
A.p
2021-03-13T23:37:40
سخنی نه به گزاف بل خود گواهی بر این مدعا بیت آخر
رضا
2017-08-12T18:26:46
یـارب این نـوگل خنـدان که سـپـردی به مـنـش می‌سپـارم به تـو از چشم حسود چـمـنـش نوگل خندان: استعاره ازمعشوق نوجوانست.چمن: استعاره ازاطرافیان ،به ویژه رقیبان استچشم حسودِ چمنش: استعاره تنگ نظری رقیبان است. رقیب یامراقب، درفرهنگِ حافظانه نسبت به رابطه ی عاشق ومعشوق بدنظروتنگ چشم است.کاسه ی داغ ترازآش است! دراینجا درمعنای سطحی خودِ چمن نیزکه نسبت به گل رنگ وبوی خاصّی ندارد به رنگ وبوی گل حسادت می کند.!خدایا این معشوق نونهال شادانی که به من عنایت کرده وهدیه داده ای، می سپارم به خودت تامرحمت کنی ازچشم ِ حسودِ اطرافیان وبدنظرها محافظت فرمایی.هرگلِ نوکه شدچمن آرایزاثررنگ وبوی صحبتِ اوست.گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور دور بـاد آفت دور فلک از جان و تـنـش اگرچه این نوگل خندان ومعشوق نوجوان من ازکوی وفاداری وعهدوپیمان فرسنگ ها دورشده ونسبت به من بی وفاست. لیکن من آرزوهای خوبی برای اودارم ازخدامی خواهم که ازبلایامحفوظ واز آفاتِ روزگاردراَمان باشد. اگربرجای من غیری گزیند دوست حاکم اوستحرامم باداگرمن جان به جای وست بگزینمگـر به سرمنزل سلمیٰ رسی ای بـاد صبـا چـشـم دارم کـه ســلامی بـرسـانی ز مـنـش سلما: ازچهره های عشق وعاشقی ادبیّاتِ تازیان است که واردِ ادبیّاتِ فارسی شده واستعاره ازمعشوق است.سرمنزلِ سلمی: سرمنزل معشوقمعنی بیت: ای بادصبا که به بارگاهِ معشوق دسترسی داری حال که معشوق فرسنگها ازمن دورشده ومرابه فراموشی سپرده، چشم امیددارم حداقل سلام مرابه آن معشوقِ عزیزبرسانی.ای صبا گربگذری برساحل رودِ ارسبوسه زن برخاکِ آن وادیّ ومشکین کن نفسمنزل سلمی که بادش هردَم ازما صدسلام پُرصدای ساربانان بینی وبانگِ جَرسبه ادب نافه‌گشایی کن از آن زلفِ سیاه جای دل‌های عـزیـزست ، به هم بـر مَـزنـش "به ادب نافه گشایی کن" بااحترام وادب گیسوی یاررا بگشاوعطرافشانی کن. معنی بیت: درادامه ی بیت پیشین می فرماید: ای بادصبا گیسوان یار رابااحترام وادب نوازش کن وشمیم ِ جانبخشش را محترمانه بیافشان، حلقه حلقه های گیسوی یارمَسکن وماوای دلهای عزیز زیادیست،مواظب باش وبه هم مزن وپریشانش مکن. آن که طـُرّه‌ که هرجعدش صدنافه ی چین ارزدخوش بودی اگربودی بوئیش زخوش خوییگودلم حقِّ وفاباخط وخالت داردمحترم دار در آن طـُرّه‌ی عـنـبـر شـکـنـشحقّ وفا : حق دوستی خط : موهای نرم و ظریف که گِرداگردِ صورت،پشتِ لب و بناگوش جوانان می روید وبرزیباییِ چهره می افزاید. طرّه : آن بخش ازموی سر که برپیشانی ریخته می شود. عنبرشکن : عطرزلفِ توقیمت وارزش عنبررامی شکند. معنی بیت: ای صباپس ازآنکه ازآن زلفِ سیاهِ معشوق،به ادب ومتانت نافه گشایی کردی، ازطرفِ من بگوکه دلم ازوفادارانِ صمیمی خط وخال توبود درمیان آن زلف عطرسای خویش، که ازخوش بویی ارزش وقیمتِ عنبررامی شکند حُرمتش رابه نیکویی نگهدار.چودل درزلفِ توبسته ست حافظبدینسان کاراودرپامیفکندر مـقـامی که به یـاد لب او می نـوشنـد سِـفله آن مست که بـاشد خـبـر از خویـشتـنـش مقام: رتبه،جایگاه،مکان" میْ (شراب) نوشند" را می‌توان "می نوشند" نیزخواند هردوخوانش درست است.سِفله : پست ، فرومایهمعنی بیت : در آن جایگاه ورتبه ای که به یادِ لبِ یـار باده نوشی می کنند، چنانچه کسی ازنوشندگانِ باده، آنقدرمست نشده باشد که ازهستی خویش بی خبرافتاده باشد قطعاً از پَستی و فرومایگی ِ اوست. چراکه ازنظرگاهِ حافظ، به یادلبِ لَعل ِیارآبِ خالی هم که بنوشی،مستی بخش خواهدبود.آب وآتش به هم آمیخته ای ازلب لعلچشم بد دور که بس شعبده بازآمده ای عِـرض و مال از در مـیـخانـه نشایـد انـدوخت هر که این آب خورد ، رخت به دریـا فـکـنـش عِرض : اعتبارو آبـروآب : شراب"رخت به دریا افکندن" : "ترکِ تعلّقاتِ دنیوی کردن وهمه چیزجزعشق رها کردن" معنی بیت : اگرتوقّع داری که ازمیخانه‌ی عشق ورندی، اعتبارو آبرو و مال و ثروت به دست آوری،سخت دراشتباهی! کسی که از شرابِ عشق نوشید نسبت به تعلّقاتِ دنیوی بی رغبت می گردد وبرای سبک شدن همه ی آنچه که به اعتبار وآبرو ومال وثروت مربوط می شودرا را به دریا می‌افکند وخودراازبندِ علایق خلاص می گرداند. غلام همّتِ آنم که زیرچرخ کبودزهرکه رنگِ تعلّق پذیرد آزاداستهر که تـرسـد زمَلال ، انـدُهِ عشقش نه حلال سـر ما وُ قـدمـش ، یـا لـب ما وُ دهـنـشملال: ناراحتی ها ورنج ها هرکسی که ازرنج ومشکلات وناراحتی ها بترسد، غم ِعشق که خودسعادت ونعمتی بزرگ است حرامش باد. ماعاشقان ازروزاوّل چنین انتخاب کردیم: یاسرمادراین راه،خاکِ راهِ یارخواهدشد یاسرانجام لب برلب یارخواهیم رساند واز شرابِ لعلش خواهیم چشید، راه دیگری نیست وازرنج ومشکلات هراسی به دل نداریم.دوای تو دوای توست حافظلبِ نوشش لبِ نوشش لبِ نوششـعـر حـافــظ همه بیت الغزل معرفت ست آفـرین بر نَفَس دلکش و لطف سخنـش بیت الغزل : زیباترین و ناب‌ترین بیت از یک غزل،شاه بیتمعرفت :آگاهی ودانش، شناختِ حقیقت و عشقمعنی بیت : تمامِ اشعار حافظ، تک بیت های نغزوپرمعنایی هستند که درموردِ عشق ومعرفت گفته شده است. مرحبا به نَفَس ِ پاک او وآفرین برلطایف وظرایفی که درشعرهای دلپذیر اونهفته است.زشعردلکش حافظ کسی بودآگاهکه لطف طبع وسخن گفتن دری داند
رهی رهگذر
2017-11-08T08:33:46
هزاران هزار ... آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
نادر..
2017-05-31T22:04:07
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاهجای دل‌های عزیز است، به هم برمزنش..
برگ بی برگی
2021-06-02T11:07:32.8133913
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش  می سپارم به تو از چشم حسود چمنش   نوگل خندان ، خرد و هشیاری خدایی انسان است که از بدو ورود  انسان  به این  جهان  ماده  با  او  بوده  است  ، او خندان و  از جنس شادی بینهایت خداوند میباشد ، که به انسان سپرده و سفارش به مراقبت از او در عهد الست شده‌ است ،حافظ بارها از این خرد کل به نامهای یار  و شاهد زیبا روی نام برده‌است.  اما انسان که از جنس هشیاری و خرد بینهایت خداوندی ست برای رفع نیازهای مادی و بقای خود در این قالب جسمانی نیازمند  هشیاری جسمی نیز میباشد  ، شاید ابتدایی ترین هشیاری جسمی طفل در این جهان ماده استفاده از گریه برای بیان نیاز به شیر و یا ابراز درد های خود به مادر باشد ، اما این هشیاری جسمی بتدریج  چیزهای پیرامون خود را نیز کنکاش کرده و با شنیدن اسم خود و توجه به وسایل  یا اسباب بازی های خود نسبت به آنها با دید  جسمی احساس مالکیت  کرده و به‌آرامی خود جدیدی در ذهن انسان شکل میگیرد که کاذب بوده و بر مبنای دید ذهنی و جسمی ، کنترل او را در دست می‌گیرد در حالیکه انسان پیش از این برابر پیمان الست گواهی داده که از جنس خدا میباشد و نه از جنس ماده و اجسام .  در مصرع دوم چمن استعاره ای از هستی و زندگی ست ، حافظ  این خود کاذب برآمده از ذهن را حسود چمن می‌نامد  و برای برکنار ماندن  خرد خدایی انسان از چشم بد این حسود ، او را به خدا می سپارد تا در وقت خود به انسان بازگشته و بار دیگر  خرد  و عقل کل ، غالب و در اولویت قرار گرفته ، کلیه امور انسان را در دست بگیرد . طرح خدا بر این قرار است که هشیاری محدود جسمی برای مدتی کوتاه و تنها چند سال ابتدای زندگی انسان و فقط به منظور سازگار نمودن انسان که از جنس بینهایت و بی فرمی خداست با جهان مادی و فرم ، امور انسان را بدست گیرد ، ولی پس از شناخت این جهان مادی ،  انسان بار دیگر به خرد و اصل خدایی خود بازگشته و به جهان با دید خرد و هشیاری کل نگریسته ، دید جسمی خود را رها کند . تعداد کمی از انسانها مانند حافظ و مولانا  و دیگر بزرگان  خیلی زود به این امر واقف شده  و به اصل و ذات خدایی خود باز می‌گردند . گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور  دور باد آفت دور فلک از جان و تنش  اما اکثریت انسانها از کوی وفای به عهد و پیمان با خدای خود (عهد الست) بازگشته و بی وفایی  ساز میکنند ، با آغاز بی وفایی ، انسان صدها مرحله از منظور اصلی آمدن به این جهان که آشکار نمودن گنج مخفی خدا در روی زمین است  دور میگردد . حافظ از درگاه حق تعالی  میخواهد با اینکه انسان بد عهدی نموده  و کار اصلی خود در جهان را فراموش کرده و بجای نگاه از منظر چشم خدا به جهان ،  دید محدود جسمی را اصل قلمداد  کرده است ، با اینهمه ، آفت و گزند های روزگار  یا زندگی را از  جان و تن  نو گل او دور بدارد . در واقع  این خود انسان است  که با این بد عهدی به خرد و هشیاری خدایی شک کرده و موجبات ریب المنون   یعنی اتفاقات بد برای رفع شک خود را فراهم می‌کند.  پس از این بی وفایی ممکن است زندگی اتفاقاتی بد را برای گسستن دایم جان او از لطف و عنایت خدا رقم بزند و یا حتی جسم او بیمار شده و به امراض سخت مبتلا گردد که نتیجه طبیعی دردهای ناشی از دید جسمی و مادی خود کاذبش میباشد . حافظ دعا میکند  چنین نشود ، باشد که انسان به خدا و عهدی که با او بسته است بازگشته  و بار دیگر یار وشاهد زیبای خود را در آغوش گرفته ، امور خود را به دست آن خرد و هشیاری کل قرار دهد . گر به سر منزل سلمی رسی ای باد صبا  چشم دارم که سلامی برسانی زمنش سر منزل سلمی ، فضای امن یکتایی خداوند است  و حافظ میفرماید آن خرد و هشیاری  خدایی  پس از بی وفایی انسان ،  تن به جدایی داده و در سر کوی حضرت معشوق و سر منشأ  نور خود  سکنی گزیده است ، لامکانی که پس از این تنها باد صبا را راه بدانجا باشد ، پس حافظ از باد صبا تقاضا میکند  و امید دارد که اگر او را به‌ آن  منزل و جایگاه عظیم  راه باشد ، آن خرد و هشیاری را که جدای از خرد کل  ، یا حضرت معشوق  نمیباشد  گرامی داشته و سلام او را به  آن یار   عزیز  برساند . این بیت تاکیدی ست بر یکی بودن هشیاری و خرد به ودیعه گذاشته  در انسان با آن خرد کل  ، یعنی که اصل و ذات انسان  نیز از جنس خدا ست  . به  ادب  نافه گشایی کن از آن زلف سیاه  جای دلهای عزیز است ، به هم بر نزنش   زلف سیاه  ، نماد زیبایی و  استعاره ای ست از کثرت تجلیات  صفات جمالی حضرت حق تعالی  در جهان ، و اکنون  آن هشیاری و خرد  اصیل جدا شده از انسان  در لامکان و  کوی حضرت معشوق و در  زلف  یا طره   او سکنی گزیده است ،  جایگاهی که  دلهای عزیز بسیاری  را عاشق و شیفته خود کرده است ، پس حافظ از باد صبا  تقاضا  میکند تا به ادب  از آن  زلف نافه گشایی کند  زیرا  که آن خرد و هشیاری اصیل  که جنس اصلی انسان  است نیز همه صفات حق تعالی  را با خود  دارد ، در واقع کل هستی یک هشیاری و نور واحد میباشد  ، با این نافه گشایی ، عطر  عشق حضرت معشوق توسط باد صبا به کل هستی برده می‌شود تا  همه باشندگان عالم به‌این عطر  زنده ، شکوفا و عاشق شوند . زلف سیاه  در مقابل  رخ و روی سفید آمده است  که مقصد بعدی خرد و هشیاری اصیل سالک عاشق  میباشد ، دیدن رخ حضرت معشوق  که همه نور و سپیدی ست همان مرتبه مقام  و  فنای عارف و یکی شدن با او ست . به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید  ز تاب جعد مشکینش  چه خون افتاد در دلها گو دلم حق وفا با خط و خالت  دارد  محترم دار در آن طره عنبر شکنش   خط نیز جلوه های جمالی ، و خال تجلی وجه جلالی و ذات خداوند است ، پس حافظ پیغام دیگری را توسط باد صبا به حضرت معشوق فرستاده ، می‌گوید دل  عارف که صیقل خوده و صاف همچون آینه شده حق وفا  دارد  ، هم با صفات جمالی و هم با صفات ذات و جلالی حضرتش  ، یعنی که  اصل  انسان نیز دارای جمیع صفات حق تعالی  میباشد ، پس او را در آن زلف و طره عنبر شکن  ، گرامی و محترم بدار  تا در وقت و هنگام خود که هنگامه وفای به عهد  و  وصال است عنبر او شکسته شده و عطر عشقش انسان را مدهوش و  با اصل خود به وحدت رسانیده ، یکی گرداند . در مقامی که به یاد لب او می نوشند  سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش  این یکی شدن انسان با یار و حضرت معشوق  که  آنرا مقام  و فنا می نامند  ، مقام و جایگاهی ست که کل باشندگان عالم هستی  از جماد و نبات و حیوان ، تا انسانهای دیگر  به یاد لب چنین انسانی ، می و شراب ایزدی  را می نوشند  ، زیرا لبی ست که بر لب حضرت معشوق  قرار گرفته و آن را بوسیده است  ، یعنی انسان در مقام  با حضرتش یکی شده است . پس در این حال که انسان میتواند  تا به این حد  تعالی یافته و بالا رود  چقدر انسان باید سفله و دون مایه باشد که مست چیزهای این جهان شود و  به چیزهای جسمی این جهان مانند طلا و نقره  ، یا اتومبیل و املاک عاشق  شود ،  این اجسام و  باشندگان عالم هستی همگی منتظر زنده شدن  انسان به خدا هستند تا  از برکات او بهره برده  و به  یاد لب او بنوشند  ولی  انسان از این چیزها و حتی  از انسانهای دیگر  طلب خوشبختی  و سعادت میکند ! او فقط از خود کاذب  یا خویشتنش  خبر دارد . حافظ چنین انسانی را سفله یا دون مایه می‌نامد.  عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت هر که این آب خورد  رخت به دریا فکنش  عرض به معنی آبرو و اعتبار است  و مال در اینجا بدست آوردن دانش معنوی بدون عمل ، که برخی از ما  آن را به غلط دارایی تلقی می‌کنیم  تا با آن بساط معرفت فروشی بپا کرده در محفلی  در واقع  خود را بیان کنیم ، پس حافظ میفرماید شایسته  نیست انسان از در میخانه معرفت الهی به کسب آبرو و اعتبار های ساختگی فکر کند و بخواهد دانش معنوی  را  به عنوان دارایی با ارزش در کنار سایر دارایی های مادی در مرکز خود قرار دهد ولی تحولی در او ایجاد نشود ، که اگر چنین کند بجای می و شراب ، آب به وی خواهند داد که عطشش را برای دانستن مرتفع خواهد کرد ولی مستی برای او به همراه نخواهد داشت ،آب به معنی شراب هم آمده است اما در اینجا همان آب معمولی مورد نظرمیباشد ، پس هرکس چنین کرده و بخواهد از این نمد معنویت برای خود کلاهی بدوزد ، باید این رخت و  یا اسباب عاریتی(دانش معنوی ) را به آب دریا افکند ،  یعنی که درک یا شرح و بیان  ابیات عرفانی و دانش بدون عمل هیچ سودی برای شخص و حتی دیگران ندارد زیرا سخنی نیست که از دل برآمده باشد ، پس تنها عمل و کار و کوشش است که او را به سرمنزل  مقصود  میرساند تا خرد و هشیاری اصیل خود را باز یافته  و یار  را در آغوش گیرد . هر که ترسد ز ملال ، انده  عشقش نه حلال  سر ما و قدمش ، یا  لب ما و  دهنش  اما ورود به راه  معرفت و  وادی عاشقی  با ملالت و کاهلی سازگار نیست ، هر کس که میترسد با ورود  به راه سلوک معنوی ، به چیزها و دلبستگی  های او خللی وارد شود و او ملول و غمگین شود ،  غم دلپذیر و ارزشمند  عشق بر او حلال نخواهد بود ، یعنی از این غم  طرفی نخواهد بست و معرفتی بدست نخواهد آورد ، راه چاره  این است که سر ذهنی خود را در زیر قدم مبارک یار و معشوق قرار داده تا از میان برود  و سپس با کار و کوشش به مرتبه فنا و مقام برسد . لب ما تمنای بوسیدن یار و یکی شدن با حضرت معشوق  را تداعی میکند ، دهان یار استعاره از صفت کلامی حضرتش میباشد  و در اینجا به معنی  شنیدن  و توجه به  کلام  حق تعالی با گوش جان  برای رسیدن به رستگاری و نیکبختی ابدی . مصرع دوم میتواند تداعی کننده بیتی  از غزل ۲۳۳ باشد : دست از طلب ندارم ،  تا کام من بر آید / یا جان رسد به جانان ، یا جان ز تن بر آید  شعر حافظ همه بیت الغزل  معرفت است   آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش حافظ یک غزل عرفانی و معنوی  را برای تفهیم  بهتر معنای این غزل مثال آورده می‌فرماید  همه ابیات یک غزل با یکدیگر  پیوستگی  دارند تا در نهایت منظور شاعر را از کل غزل بیان کنند ، حذف هر بیت قطعآ  به معنای کلی غزل لطمه وارد میکند ، پس زلف یار نیز همین گونه است ، یعنی تارهای  زلف ، هر یک نمایانگر  تجلی خدا در یکی از باشندگان جهان است ، یکی کوه است ، دیگری دریا ، آن یکی آسمان ، خورشید ، ماه،  ستارگان ، انواع موجودات در زیر دریاها  ، پرندگان ، پروانه ها ، گلها ، گیاهان ، حیوانات ، رنگها ، و ...... و انسان که شاه بیت ،  سرآمد  و اشرف  همه آنها ، امتداد و سایه خدا بر روی زمین است . هر یک ، بیتی از غزل معرفت الهی هستند که  نسبت به ظرفیت خرد و هشیاری خود  یک معنای کلی  را  به جهان اظهار  میکنند و البته که وظیفه شاه بیت در این غزل خطیر تر و بسیار مهمتر از سایر ابیات است ،  همه این ابیات زیبا  تجلی خدا در این جهان است و عارف به هر سوی که بنگرد ، بجز عکس رخ یار و زیبایی و عشق نخواهد دید ولی این انسان است که میتواند گنج مخفی خداوند ، یعنی وجه جمالی و جلالی حضرتش را توأمان در جهان فرم آشکار سازد . از طرفی دیگر  حافظ همه شعرهای خود را نیز بیتی از غزل معرفت الهی میداند ، یعنی که صانع و خالق  اصلی غزلیات لسان الغیب  نیز حق تعالی  ست که از زبان حافظ جاری میگردد ، همانطور  که اگر یکی از اجرای هستی را از کل جدا کنیم ، زلف یار را بر هم زده و نظم آن را  گسسته می بینیم ، پس جهان بدون غزلیات حافظ نیز غیر قابل  تصور  است. در مصرع دوم نفس دلکش و لطف سخن  درواقع  صفات حضرت معشوق است که همانند سایر صفاتش در حافظ تجلی یافته است . صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت  قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند    
بینا
2021-08-04T13:33:16.5421486
بیت چهارم، بیتی است که "رفعت سمنانی" این‌گونه به استقبالش رفته است: دست بر زلف پریشان وی آوردم دوش گفت در وی دل جمعی است به هم برمزنش
محسن
2021-08-18T18:04:50.5968265
این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند: https://shaareh.ir/darsgoftarhafez5/
در سکوت
2022-05-23T11:55:52.5225946
این غزل را "در سکوت" بشنوید