گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش گفت ببخشند گنه، مِی بنوش

❈۱❈
هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش گفت ببخشند گنه، مِی بنوش
لطفِ الهی بِکُنَد کارِ خویش مژدهٔ رحمت برساند سروش
❈۲❈
این خِرَدِ خام به میخانه بَر تا مِیِ لعل آوَرَدَش خون به جوش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند هر قَدَر ای دل که توانی بکوش
❈۳❈
لطفِ خدا بیشتر از جرمِ ماست نکتهٔ سربسته چه دانی؟ خموش
گوشِ من و حلقهٔ گیسویِ یار رویِ من و خاکِ درِ مِی فروش
❈۴❈
رندیِ حافظ نه گناهیست صَعب با کَرَمِ پادشه عیب پوش
داورِ دین، شاه شجاع، آن که کرد روحِ قدس حلقهٔ امرش به گوش
❈۵❈
ای مَلِکُ العَرش مرادش بده و از خطرِ چشمِ بَدَش دار گوش

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۸۴

تصاویر

کامنت ها

Majid
2015-08-01T17:56:05
سلام دوستان علی جان خیلی خوب معنی کردی اما حافظ معروف است به رندی این شعر را به ظاهر برای شاه شجاع سروده و بعدش هم از پادشاه عیب پوش طلب کرده که این سر و راز پنهان بمونه حال قرن بیست و یکیم باید مطالعه های خود را بیشتر کنیم حافظ دم از میخانه و رهایی از گناه میزنه منظور ش از میخانه کلیساست و از می شرابی است که به منظور خون پاک مسیح که برای بخشیده شدن گناهانمان ریخته شد در کلیسا ماهی یکدفعه و برخی هر هفته مینوشند و نانی تکه میکنند به منزله بدن مسیح این کار را خود مسیح در شام اخر انجام داد و گفت این مراسم را به یاد من انجام دهید و حافظ نیز یک عارف بزرگ بوده که خصلت عارف ها اینه که دوبینی نسبت به ادیان ندارند و هر چه که نیکوست را میپذیرند بکوش ای پیر که روزی پدر وی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
Majid
2015-08-01T18:02:30
ببخشید شعر جا افتاده بود ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی. تا راهرو نباشی کی راهبر شوی غزل 487
بابک
2015-08-02T00:45:54
مجید گرامی،گمان نکنم،بسیاری از باورهای مسیحیت توسط تنی چند از امپراطورهای رُم و بیزانس و کشیشان کلیساهای رُم و روم در مجالس شور (Councils) که در طول چند سده برگزار شد پایه ریزی شده و مکتبی گشتند، و اینان با باورهای مسیحیان نخستین بسیار متفاوت است. همانطور که بسیاری از باورهای شیعی پس از صفویه ساخته و پرداخته شدند.از جمله این باورها که مسیح پسر خداوند و تنها پسر اوست (و یا خود خدا و از جنس خداست در کنسول نیسیه) و گناه کبیره یا گناه اول انسان که ارکان باوری مسیحیت امروزی باشند، در مجلس نیقیه یا نیسیه (Council of Nicea) توسط امپراطور کنستانتین اول و جمعی از کشیشان در 325 پس از میلاد خلق شد و پیشتر از آن مسیحیان چنین باورهایی نداشتند و مسیح را پسر و تنها پسر خدا و یا خود خدا نمی دانستند که آمده تا تمامی گناهان نوع بشر را از آن خود کند. نزدیک به سیصد و پنجاه سال بعد به سال 680 میلادی در شورایی دیگر در قسطنطنیه اینبار مسیح از خود خدا به پسر خدا تنزل کرد که هم از نوع بشر و هم از جنس خدا شد.--باری، مسیحیت برخی از باورهایش را از باورهای ایرانی و بخصوص مهر پرستی (Mithraism) گرفته و سربازان رومی که در ایران بزرگ و بخشی از ترکیه کنونی در نبرد با ایرانیان بودند این باورها را به رُم برده و سپس در سراسر اروپا فراگیر کردند، چنانچه برخی از محققین بر این باور بوده که اگر مسیحیت در رُم فراگیر نمی شد این کیش مهر می بود که جای آنرا می گرفت، خوب بسیاری از مسیحیان با این نظر مخالفند.روایت خود مسیحیت از آمدن سه مُغ به اورشلیم از مشرق (پرشیا یا ایران بزرگ) هنگام میلاد مسیح و برخی دیگر از نکات نمایانگر این است، از جمله روز تولد مسیح که نزدیک به میلاد مهر باشد در ماه دسامبر، و نه آنگونه که کلیساهای شرق میلاد او را در ماه ژانویه می دانستند، باور به ناجی که از باور زرتشتی به سوشیانت و احتمالاً پس از رخنه در دین یهود گرفته شده، باور شدید و حدید به بهشت و جهنم باز بر گرفته از باورهای زرتشتی و به احتمالی رسوخ کرده در دین یهود.***به هرحال این گفته حافظ:فیض روح القدس ار باز مدد فرماید-- دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کردخط بطلانی است بر این باورِ کلیسا که این تنها و تنها عیسی پسر خدا (و یاعیسی خود خدا و از جنس خدا) بوده که دارای چنین قدرتی است، و در اینجا حافظ اینرا بنا بر مدد روح القدس در توان دگران نیز بیند که این باور کاملاً خلاف باور مسیحیت باشد، و رَد بیانات شما.-----***اتفاقاً اگر هم توان چنین رابطه ای را با حافظ برقرار کرد، همان که گروهی گویند او بر باور مهرپرستی بوده نزدیکتر می نماید تا مسیحیت، که آن نیز مورد شک و به مردودیت نزدیکتر است.--مهر پرستی به احتمالی در دوران داریوش یکم که کیش زرتشتی را گستره می داد و پس از آن مورد هجمه و حمله قرار گرفته و مجبور به اختفا گردیده، و دیگر تا زمان حافظ یعنی حدوداً دو هزاره بعد از آن دیگر آنگونه که پیشتر بوده وجود نداشته و تغییر شکل و ماهیت داده. به همین دلیل نیز نمی توانیم معابد مهر را در ایران پیدا کنیم چراکه هخامنشیان و ساسانیان پس از آنان چنین چیزی را اجازه نمی دادند، در صورتی که در اروپا صدها معبد مهر از دل خاک بیرون کشیده شده اند.پس از آمدن اعراب به ایران گونه هایی از این باور را می توان میان فتایان وقلندران و درویشان مشاهده کرد که می باید پیشتر میان اجداد اینان مخفیانه حفظ شده باشند، ولی خوب شامل تغییرات و تحولاتی است که از دو هزار سال زمان می شود انتظار داشت. این باور زمان خواجه دیگر آن دین ماقبل هخامنشی نیست و بسیاری از ماهیت پیشین خود را از دست داده، و در عوض بسیاری از باورهای دیگر مانند زرتشتی و شاید هم مانوی و غیره در آن نفوذ کرده.--به هر حال این گفتار که "میخانه" یا به عبارتی خرابات همان کلیسا، و "می" نیز اشاره به خون عیسی مسیح باشد خلاف واقع و بسیار دور از حقیقت است، همانگونه که این خوابها که دوستان مدام عرضه می کنند و در آنها حضرت علی دائماً به خواب خواجه آمده و او را ترغیب به سرودن این غزل و آن غزل کرده و یا آنکه خواجه بی سواد بوده و بعد از چهل روز عبادت ناگهان سوادی پیدا کرده اینچنین، نیز کاملاً خلاف واقع و ساخته و پرداخته بیش نیستند.پیروز و کامروا باشید
تردید
2015-03-12T13:41:07
جام می و نای نی و چنگ و دف گاه سماع است و شبی پرشعف روی به سوی مه و انجم ولی پای به میدان و سر و سینه تف زاهد و صوفی همگی در سماچرخ زنان رقص کنان هر طرف تا گذرد هفت خط از جام می عاقل و مجنون بشود صف به صفموطن بیدا نکند آشکار تا نبری راه به جای خسف بهر وصال مه آخر بشو دست به دامان بزرگ نجف
علیرضا موسوی
2008-12-15T21:50:24
روز از نفس افتاد. غوغای خلق و کثرت رفت و آمدها در تاریکی و سکوت شب گم شد. همه از ازدحام و هیاهوی خویش خفتند.دیگر در دریای وحدت شبانه نشانی از امواج کثرت روزانه نبود. اینک در خلوت شبانگاهی دور از همهمه و مشغله ها صدای دلنشینی شنیده می شد. صدایی متفاوت با همه صداهای دیگر. صدایی که مرا می خواند. صدای هاتفی در دل و جانم طنین انداخته بود. صدا از سمت میخانه بود. از همانجا که هرکه رفت از خویش بی نشان شد و همه نشان از یاری بی همتا یافت. از همانجا که خبری از لنگ لنگان رفتن نیست بلکه همه پرواز است. از آنجا که نفس چون و چرای بیهوده و دلگیرکننده را وانهاده است. هاتف میخانه وحدت با من گفت می بنوش تا از گناه برهی. او گفت اگر مست حضور آن یار دلربا گشتی همه وجودت سراسر نیکی است. آنگاه لحظه لحظه در سجودی شکوهمند به تماشای حضوری.
شاهد وهابی
2014-04-05T12:33:48
مصرع اول بیت 5 تلمیح حدیث نبوی است به این مضمون:«عفو الله اکبر من ذنوبک» یعنی «عفو خدا از گناهان تو بزرگتر است»این حدیث در نهج‌الفصاحة حدیث شماره‌ی 1944 است. البته کتاب نهج‌الفصاحة در زمان حافظ هنوز به نگارش در نیامده بوده‌است و حافظ این حدیث را از منابع دیگر خوانده بوده‌است.
یسنا
2020-12-30T00:10:59
چقدر این حافظ ما زیرک و زرنگ بوده واقعا! دو بیت که در ستایش و مدح شاه شجاع هست رو بعد از تخلصش آورده! دیگه قضاوت با خودتون ؛)
ایرانی
2020-05-23T22:29:36
بدون شک حافظ این غزل را در استقبال از غزل زیبای سعدی سروده در همان وزن و قافیه با مطلع : گر یکی از عشق برآرد خروشبر سر آتش نه غریب است جوش.
سمانه عزیزی
2020-08-17T10:41:00
این شعر در برنامه شماره صد و هفتاد و پنج آوای جاوید با صدای حمیدرضا فرهنگ و با همراهی سه تار ایشان اجرا شده، آدرس صفحه:پیوند به وبگاه بیرونی/
رضا
2017-08-18T20:44:02
هـاتـفـی از گـوشـه‌ی مـیـخـانــه دوش گفت : بـبـخـشـنـد گـنـه ، می بـنـوشهاتف: سروش وندادهنده ی غیبی دوش درمیخانه ازندادهنده ی غیبی شنیدم که می گفت، اگرمی خواهی باده بنوشی نگران نباش بخور خداوندبسیاربخشنده ومهربان است.حافظ برخلافِ واعظ وزاهد، که بیشتربرصفتِ عذاب دهندگی ِخداوند ومجازات های هولناک تاکیدمی وَرزند سعی داردصفاتِ بخشندگی ولطف ومهربانی اورابرجسته ومردم را امیدوارسازد. هرچه واعظ مردم را تهدید می کند وازشکنجه های غیرقابل تصوّر درروزقیامت یادآوری می کند حافظ به همان میزان وشایدبیشتر،عطوفت و مرحمت وبخشش خداوندی رابازبانی ساده قابل فهم ودرک وگاه ملموس ومشهود می کند. آدمی هر چه بیشترباخدایی که حافظ معرفی می کند هرچه بیشتر آشنامی شود تمایل ِقلبیِ فزونتری نسبت به بندگی واطاعتِ ازاوپیدامی کند وبارغبت واشتیاق دوست دارد طوقِ بندگی اورابه گردن آویزد. لیکن خدایی که واعظِ متعصّبِ ریاکار معرّفی می کند بسیاردورترازتصوّراتِ آدمی بوده ودرحقیقتدست نیافتنیست. خدایی که حافظ ازآن سخن می گوید درمقام دوستی مهربان وشفیق نشسته وهرگزدوست ندارد که حتّا سرآنهایی که اورادوست ندارند بُریده شود. اوکسی رابه جرم اینکه به اوعشق نورزیده درآتش سوزان نمی سوزاند. چراکه چنین کسی خود را ناآگاهانه به دستِ خودش ازاین دوستِ مهربان ودریای رحمت بی نصیب کرده ودرآتش محرومیّت درحالِ سوختن است.چگونه سرزخجالت برآورم بردوستکه خدمتی به سزابرنیامد ازدستم لـطـفِ الـٰهـی بـکـنــد کـــار خـویــــش مــژده‌ی رحــمـت بــرســانــد سـروش امیدوارباشید لطف ومرحمت بی پایان خداوندبه رغم بدبینی های واعظان وزاهدانِ متقلّب، کارخودرا که بخشش وعفوخطاکاران است انجام خواهد وندای غیبی همینطور نویدِ رحمت وبخشش را بی وقفه به گوش آدمیان خواهدرساند. دریای لطف خداوند بی کرانه است وهیچ کس ناامید نخواهدشد. چوپیرسالکِ عشقت به می حواله کندبنوش ومنتظررحمتِ خدامی باشایـن خـرد خـام بـه میخانه بــر تـا می لـَعـل آوردش خــون بـه جــوش درنظرگاه حافظ خرد وعقل تاآنجا که باعشق مخالفت نورزد قابل تحمّل است لیکن هرخردی که عشق رانفی ومصلحت اندیشی راجایگزین کند آن خرد خام وناپخته تلقّی شده ومی بایست با می لعل پخته شده وبه جوش آید!عقل وعشق همیشه درفرهنگِ حافظانه درتقابل یکدیگرند البته که جایگاهِ عشق بسیار والاتراست وهرگز عقل را توانِ مقابله باعشق وقدرتِ لایزالِ آن نیست. معنی بیت: این خرد ناپخته وناکارآمد را به میخانه ببر وجامی ازشراب بنوشان تاپخته گردد! تا حداقل عشق رادرک کند! تا مصلحت اندیشی راکناربگذارد ودیگرحسابگر نباشد.حافظ اززمانی که طریق عشق راانتخاب کرد ازهمان ابتدای کاردریافت که خرد وعقل درکارعشقبازی خلل ایجاد می کند،عقل درجهت حفظِ منافع تلاش می کند واجازه نمی دهد عاشق بی مهابا به پیش تازد،عقل به فکر ضرروزیان ومعاش وحساب وکتاب است درحالی که عشق فقط باشورواشتیاق به معشوق فکرمی کند وبس! ازهمین روحافظ سعی کرد این مانع بزرگ را ازسرراه بردارد تا فضابرای عشقبازی بازترشود. بنابراین باطنز وطعنه وتحقیرعقل را به حاشیه راند واینک نیز به میخانه می برد تا بامی لعل به جوشش آورد وبکلّی ازکار اندازد.نهادم عقل را ره توشه ازمیزشهرهستی اَش کردم روانهگـر چه وصـالـش نـه به کوشش دهنـد هـر قـَدَر ای دل کـه توانی بکوش دنیای عشق دنیای غریبیست. چه بسا عاشقانی که درسنگلاخ ِ بادیه ی پرخطر عشق، به رغم تلاش های فراوان ازحرکت فرومانده وموفّق به رسیدن به سرمنزل مقصودنشده اند! وچه بسا عاشقانی که بازمزمه ی یک ترانه ناگه به منزل رسیده وبه وصال دست یافته اند! حضرت حافظ دراین بیت همین موضوع را مطرح ساخته ومی فرماید:گرچه درطریق عشق هراحتمالی متصوّراست وهیچ کس نمی تواند آینده راپیشگویی وپیش بینی کند واگرچه صرفاًبه شرطِ تلاش وکوششِ زیاد،هیچ کس نمی تواند اطمینان حاصل کند که به وصال خواهدرسید! لیکن ای دل هرچقدرتوانایی داری صرفِ تلاش وکوشش کن ولحظه ای ازاظهارنیاز ورفتن به کوی عشق بازنمان.حافظ معتقداست که تنها عنایت و توجّهِ الهیست که مُراد و مقصود را حواله می‌کند.به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصودخیال باشد کاین کار بی حواله بر آید.لـطـفِ خـدا بـیـشـتـر از جـُرم ما سـت نکته‌ی سربسته چه دانی ؟ خموش ! اطمینان داشته باش که لطف ومرحمت خداوند فراترازحدِّ تصوّرات ماست. یعنی هرچقدرهم مرتکب گناه وجُرم شده باشی بازهم امیدوارباش چراکه لطف خداوند بیشترازجرم ماست وآن هنگام که دریای رحمت اوبه تلاطم درآید گناهان صاحبان خویش راگم خواهندکرد. این نکته ی سربسته ورازی بود که به توگفته شد وچه بسیار آدمیانی که ازاین موضوع آگاه نیستند.ازنامه ی سیاه نترسم که روزحَشربافیض لطف اوصدازاین نامه طی کنم.گـوش مـن و حـلـقـه‌ی گیـسـوی یـار روی مــن و خــاک در مــــی فروش درقدیم بردگان را حلقه ای درگوش می کردند تا به وسیله ی آن، تعلّق اش معلوم گردد که متعلّق به چه کسیست. حافظ ازروی ارادتمندی واشتیاق حلقه ی گیسوی یار رابه عنوان ِ حلقه ی بندگی ونشان ِتعلّق خاطردرگوش کرده وخود را مُرید وبنده ی او ساخته است. معنی بیت: حلقه ی گیسوی یار، به عنوان حلقه ی ارادت وبندگی به دوست، همیشه درگوش من است و روی ِ نیازمن نیزهمواره خاکِ درمی فروش(پیرمغان) است. یعنی ارادت واشتیاق من نسبت به یار تمام ناشدنی ومیل ورغبت من به شرابخواری پایان ناپذیراست. ماجرای من ومعشوق مراپایان نیستهرچه آغازندارد نپذیردانجامرندیِ حـافــظ نه گنـاهی‌ست صَعب بـا کـَـرَم پــادشـــه عـیــب پــوش رندی حافظ:رفتارهای حافظ شامل ِ نظربازی، میخواری وعشقبازی، ترکِ آداب و رسوم ظاهری شرع و توجّه به عشقورزیصعب: سخت دراینجا غیرقابل بخششپادشهِ عیب پوش: هم استعاره ازخداوند است که پوشاننده ی عیب هاست ، هم اشاره به خصوصیّات وویژگیهای فردی شاه شجاع است که دوست ورفیق ِ صمیمی حافظ بوده است. هردوبرداشتِ معنا مدِّنظرشاعربوده است.معنی بیت: درمقابل کَرَم وبزرگواری ِ خداوندِ پوشاننده ی عیبها، رفتارهای حافظ وگناهانش، چیزی نیستند که موجبِ نگرانی باشد. قابل عفو بخشش است. خسروا پیرانه سرحافظ جوانی می کندبرامیدِ عفوجان بخش گنه فرسای توداور دین شاه شجـاع ، آن کـه کـرد روح قـُدُس حلـقـه‌ی امـرش به گوش شاه شجاع قضاوت کننده وداوردینی هست.(اشاره به علم ودانش دینی ِ شاه شجاع است. حافظ دراینجا غُلوکرده وجبرائیل را حلقه بگوش وتحتِ اَمر شاه شجاع معرّفی کرده است. باتوجّه به اینکه درآن روزگاران مذهب بسیاربرجسته ترازسایرمسایل بوده، حافظ اورا قاضی مذهبی معرّفی کرده که جبرائیل نیز مطیع اوست.بجز ثَنای جَلالش مَساز ورد ضمیرکه هست گوش دلش مَحرم پیام سروش ای مـَلـِـکُ الـعــرش مـُرادش بـده و ز خـطـر چـشـم بــدش دار گـوش ملکُ‌العرش : فرمانروای عرش آفریدگار متعالمـُرادش بده : خواسته و آرزوهایش رابرآورده ساز"گوش دار" به معنای محافظت فرماست.معنی بیت : ای آفریدگار هستی،خواسته ها و آرزوهای شاه شجاع را برآورده کن و او را از گزندِ بدنظر محافظت فرمای.
نوید غلامی
2018-09-14T12:17:15
چون رستی از زندان بگو○●○تا ما در این حبس ان کنیم
تنگ طه
2018-02-02T23:37:03
در نسخه قدسی بیت «همره اوست دلم ، باد به هرجا که رود همت اهل کرم بدرقه جان و تنش » پس از بیت اول آمده است که در نسخه های دیگر این بیت نمی باشد .
محسن
2021-11-27T10:09:19.9963447
این غزل را استاد مهدی نوریان خوب شرح کرده‌اند: پیوند به وبگاه بیرونی
حنّان
2022-03-28T20:50:34.2749228
حقیقتا وصال خداوند منتی است که خود او بر سر انسان می‌گذارد و به کوشش شخص از جمله مطالعه، کار نیک، خلق خوش و ... حاصل نمی‌شود. چرا که بسیاری به این اعمال مشغولند اما محبت خداوند و نور ایمانِ آگاهانه بر دل آنان نتابیده است. لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ.  این منت خداست بر کسانی که از گمراهی نجات یافتند و راه وصال او را پیمودند. اما این انسان سپس نباید دست از تلاش بردارد چرا که نشانه طلب و خواهش اوست و عطاهای بیشتر خداوند. مولانا در فیه ما فیه می‌گوید: اول فضل است... آن فضل حق است و عطای محض... و چون آن را بپروری... آن جزاست.  
در سکوت
2022-05-25T16:33:35.4814963
این غزل را "در سکوت" بشنوید
خ م
2022-06-17T12:03:00.0487699
عقل بیاسای و به دل گوش جوش دیده بگردان و نکویی بنوش بهره رسیدن به ارم ای حمیم چشم رجایت به سخا، نور هوش آنچه امل هست مرا سوی خویش دان که همی هست گناهان دوش بنده ندارم به دو دستان خویش جز که گنه پر شده دستان هوش با توبه جرمم همه نیکی شود این سخن هی ده به رب ای سروش ان هما، عشق صبا، ای فصیح این غزل خاطر حافظ بکوش ((هاتفی از گوشه میخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش)) مهدی فصیحی رامندی