گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش

❈۱❈
مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی بِکُشد زارم و در شرع نباشد گُنَهَش
❈۲❈
من همان بِه که از او نیک نگه دارم دل که بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نِگَهَش
بویِ شیر از لبِ همچون شِکَرَش می‌آید گر چه خون می‌چکد از شیوهٔ چشمِ سیَهَش
❈۳❈
چارده ساله بُتی چابُکِ شیرین دارم که به جان حلقه به گوش است، مَهِ چاردَهَش
از پِی آن گُلِ نورَستِه دلِ ما یارب خود کجا شد که ندیدیم در این چند گَهَش
❈۴❈
یارِ دلدارِ من ار قلب بدین سان شِکَنَد بِبَرَد زود به جانداریِ خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گَر آن دانهٔ دُر صدفِ سینهٔ حافظ بُوَد آرامگَهَش

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۲۸۹

تصاویر

کامنت ها

محسن همایون
2015-12-09T06:22:33
با سلام احتراما عارفان بزرگ جهان حافظ را قطب زمانشان اعلام نمودند و یک قطب نه دنبال تفریحات دنیایی هست نه برا حاکم و پادشاه شعر میگه چون قدیم بعضی مسایل برا عرفا از اسرار بوده پس مجبور بودن با شعر و در لفاف سخن گویند مثلا آنجا که می گوید چارده ساله بتی می تونه منظور این باشه ‚چون هر قطب کاملی چهارده مرید نزدیک داره که آنها نیز روحهای پیشرفته در هفت اسمان ( هفت اسمان عشق عطار ) هستند و به مریدان حلقه مشهورند و ایشان خصوصیت آن چهرده نفرو بیان کرده اند
محسن همایون
2015-12-09T06:23:49
با سلام احتراما عارفان بزرگ جهان حافظ را قطب زمانشان اعلام نمودند و یک قطب نه دنبال تفریحات دنیایی هست نه برا حاکم و پادشاه شعر میگه چون قدیم بعضی مسایل برا عرفا از اسرار بوده پس مجبور بودن با شعر و در لفاف سخن گویند مثلا آنجا که می گوید چارده ساله بتی می تونه منظور این باشه ‚چون هر قطب کاملی چهارده مرید نزدیک داره که آنها نیز روحهای پیشرفته در هفت اسمان ( هفت اسمان عشق عطار ) هستند و به مریدان حلقه مشهورند و ایشان خصوصیت آن چهارده نفرو بیان کرده اند
کمال
2016-01-03T20:42:54
فالی دروصف این غزل:ای صاحب فال، به چیزی یاشخصی دلبسته ایدکه سطحی ،جوان وزودگذر،،،،،میباشد!!جذابیت ودلرباءی خاص دارد،،اماآن طورکه بایدپایدارنیست ،بایدزمانبیشتری به خودتان بدهیدتابابررسی،،،،،،عمیق به دنبال خواسته کامل تربگردید،،حس علاقه ای که درشماست ارزشمند،،،،میباشدونبایدازراهی که درپیش گرفته ایدوخواسته ای که داریدچشم بپوشیدفقطازشتابزدگی وتصمیم عجولانه بپرهیزید.
علی__
2016-05-22T00:24:23
عجیب است که شعری به این زیبایی و بسیاری از اشعار زیبای دیگر با استقبال و توجه کمی همراه هستند.ظاهرا حتما لازم است خواننده ی مشهوری آن را بخواند تا مردم از وجود چنین آثاری مطلع شوند!!
عیسی
2016-05-22T20:43:10
محسن عزیز، البته که حافظ یک عارف بزرگه و به نظر نمیاد کسی با مطالعه چنین ادعایی رو زیر سؤال ببره. اما شما نمیتونید ثابت کنید که بزرگترینه. چه بسا عارفانی که شاعر نبودن و نیستند و حتی چیزی هم منتشر نکردن و نمی کنن. شما میتونید ثابت کنید که قطعا چنین افرادی وجود ندارن. ازدیاد محبت شما رو به حافظ درک می کنم اما لطفا به بیراهه نریم و با منطق پا بر سر تعصب بگذاریم. حافظ تجمعی از انسان، شاعر، ادیب، عارف، جامعه‌شناس، مورخ و حکیم هست. گاهی برخی ازین این خصوصیات بر موارد دیگه غلبه پیدا می کنن. تعصب های این چنینی نمیتونن این گزاره کاملا صحیح رو مردود کنن. البته اگر جز این می‌بود هم لطفی نداشت. آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
ملیحه رجائی
2010-11-07T12:14:36
مجمع = مجموع، محل اجتماع ،کاملاً، تماماً عِذار = رخسارعِذار چو مَهَش = روی مانند ماه ، زیبای اوطفل = نوجوانبه بازی = به شوخیروزی = یک روز (ی وحدت، در دستور زبان فارسی 24 نوع ی وجو دارد.) شرع = حکم دین بُتی = محبوبی (ی وحدت )مه چارده = ماه شب چهارده ، بَدربِه = بهتر (صفت تفضیلی) نگه دارم دل = دل به او نسپارم.نیک = سزاوار، خوب ( قید)بد و نیک = سرد و گرم روزگاریارب = ای خدا، عجبا! کجا شد = کجا رفتچند گَه = مدتی قلب = سینه ، لشکرجانداری = جلادی ، سلاحداری دُر= مروارید معنی بیت 1: رخسار محبوب محل اجتماع لطف و زیبایی است اما افسوس مِهر و وفا ندارد! خدایا او را وفادار کن و در دلش مهر انداز!معنی بیت 2: دلبر من، جوان نورسته محبوبی است اما با این حال می دانم به شوخی روزی مرا به قتل می رساند و درحکم دین هم برایش گناهی محسوب نمی شود! (چون سنش کم است.)معنی بیت آخر: اگر صدف دیده حافظ آرامگه گوهر یکدانه شود، به شکرانه آن جان فدا می کنم.
محمدامین
2019-09-24T01:05:56
سلام و درودقسمت پایانی سریال مختار این مرد شجاع و بزرگ و کشنده قاتلان کربلا امشب بود و بعداز سریال دعا و تفعلی برایش زدم و این غزل زیبا برای مختار ثقفی هدیه شد.من همان به که از او نیک نگه دارم دلکه بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نگهش
مزدک
2021-01-22T01:13:36
آنچه مسلم است این است که حافظ شیرازی دل بسیاری از پارسی دانان را در طول تاریخ با سخن نغز و دلربایش، برده است. اما این عشق و علاقه به حافظ دلیل بر این نمی شود که او را اهل عرفان بدانیم؛ چه بسیار سعی شده است که به رسم صوفیان دنیا را را نفی کنیم و پست بدانیم و در عوض هر شاعری که دنیایی بوده را آسمانی تلقی کنیم. حافظ جهان را زیبا میدید و اهل همین دنیای زیبا بود. در ضمن باید در نظر داشت که او هم انسانی بود مثل خود ما؛ آمالی داشته برای خودش. نکته بعدی آن است که عارف و سالک بودن فرع بر دنیایی بودن است. با این اوصاف همیشه باید این احتمال را در نظر داشت که او واقعا چیزی را که به زبان آورده، قصد کرده است. در مورد معشوقه چهارده ساله هم باید چنین احتمال ارجحی را در نظر گرفت. چه شاید او همسر یا معشوقه ای چهارده ساله داشته است. چنان که در گذشته چنین امری یعنی ازدواج با بانوی چهارده ساله امر قبیحی تلقی نمی شده است. و هیچ گاه غیر شرعی نبوده. خلاصه کلام، واقع بینی بهتر است.
مهدی
2020-12-02T02:06:12
کسی که معشوقه و دلبری بچه سال 14ساله ولی زرنگ چابک شیرین دارد ولی مهر و وفایی ندارد و هیچ چیزی از زندگی نمیداند و ن بد دیده است ن خوب و عاشق باید ب حرمتش خودش رامقابلش نیک نگه دارد معشوقه دهنش هنوز بوی شیر میدهد از عشق و عاشقی چیز زیادی سر درنمی آورد بت چهارده. ساله که مثل ماه شب چهارده است و عاشق غلام حلقه بگوش او شده است... مدتی دلبر گل نورسته دور میشود ازعاشق عاشق از ندیدنش دلنگران میشود که کجا رفته است در این مدت .. معشوقه 14ساله از بس که قلب آدمها و خود عاشق را میشکند اگر پادشاه بفهمد که او این طور خوب دل می شکند او را به رئیاست کل گارد سلطنتی خود در می آورد
برگ بی برگی
2020-10-20T20:41:52
توضیح تکمیلی ؛ معنی حامانده مصرع دوم از بیت مطلع غزل دقیقاً معنای بیت آخر را تداعی میکند با این تفاوت که در بیت آغازین دلدار کشف شده هنوز طفل و یا به عبارتی هلال ماه بوده است و طبعاً به دلیل کامل نبودن حضور انسان ، پایداری و ثبات کمتری داشته است ، یعنی گاه بوده و گاه رفته است که حافظ آنرا بی وفایی یار نورسته خوانده که درواقع بدلیل کامل نبودن ماه انسان است . اما در بیت آخر که ماه او کامل شده و یار او چهارده ساله شده است ، باز هم حافظ آرزوی آرام گرفتن این دلبر چابک در صدف سینه اش را دارد ، اما این بار چرا؟ بنظر میرسد حافظ قصد تفهیم این مطلب را دارد که انسان به دلیل اینکه از جنس ماده است ، لاجرم برای رفع حاجات دنیوی به ذهن خواهد رفت پس از دلدار خود دور خواهد ماند و تفاوت این بی وفایی در بیت آغاز و بیت پایانی جالب توجه است . یعنی امکان حضور دانم برای انسان وجود ندارد . در غزل دیگری میفرماید :حافظ دوام وصل میسر نمیشود شاهان کم التفات به حال گدا کنند .
برگ بی برگی
2020-10-19T11:26:06
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهشلیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهشحافظ تازه دلبری را کشف کرده است که مجموعه ای از لطافت و خوبی های جهان را یکجا در او جمع میبیند و اگر بخواهیم رخسار و وجاهت او را در یک کلمه توصیف کنیم به ماه میماند .دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزیبکشد زارم و در شرع نباشد گنهشاما این دلبر هنوز نورسته و طفل و به عبارتی به هلال ماه میماند و هنوز ماه او کامل نشده است . او مانند کودکی بازیگوش است که آرام و قرار ندارد و در سینه انسان حافظ (انسان عاشق ) ساکن نمی گردد . این دلبر نورسته که چیزی جز هشیاری حضور حافظ یا هر انسان عاشق دیگری نیست  با همین بازی های رفت و برگشت خود سرانجام روزی فرا خواهد رسید که خود کاذب ذهنی انسان را با زاری و خفت تمام میکشد و نه تنها هیچ گناهی نیست بلکه برای هر انسانی واجب و ضروری ست که با از میان برداشتن خود کاذب و توهمی اش ، خود اصلی و خدایی اش را کشف کرده و بنا به پیمان الست بپذیرد که از جنس اوستمن همان به که از او نیک نگه دارم ،دلکه بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نگهشمیفرماید بهتر آست که او (انسان) از این دلبر و همراه تازه به خوبی مراقبت کرده تا بیشتر نزد او بماند ، وگرنه دل هم هویت شده انسان که دلبسته چیزهای مادی این جهانی شده است و خوب و بد را از هم تشخیص نمی دهد و لاجرم دلبر با این حسنات را نگه نمی دارد . یعنی که دل خود کاذب انسان فقط عشق چیزهای این جهانی را داشته و نمی فهمد هشیاری حضور چیست که بخواهد عاشقش شود . بوی شیر از لب همچون شکرش می‌آیدگر چه خون می‌چکد از شیوه چشم سیهشمیفرماید این دلبر نوجوان از خدا یا زندگی شیر نوشیده است و نه از چیزهای مادی این جهان و به همین دلیل از دهان شادی بخش شکرینش بوی عطر شیر زندگی به مشام میرسد و نه درد و غصه . اما از شیوه چشمان سیاهش خون تعلق خاطر چیزهای این جهانی بر آمده از ذهن انسان می چکد ، در بیت دوم فرموده بود که به زاری و با بی رحمی تمام میکشد زیرا این دلبر ماه روی چشم دیدن رقیب دیگری را برای حضور در دل و مرکز انسان ندارد یعنی یا باید عشق او در دل انسان باشد و یا عشق چیزهای برآمده از ذهن انسان و این را غیرت عشق گویند . شیوه چشمان سیاه یار یعنی دیدگاه و جهان بینی خدا . نگریستن به جهان از منظر خدا یا زندگی . چارده ساله بتی چابک شیرین دارمکه به جان حلقه به گوش است مه چاردهشحافظ میفرماید این بت یا نگار او چهارده ساله است و بسیار چابک و سرزنده و حافظ قصد آن دارد از ما سوال کند که بت و یار ما چند ساله است و آیا اصلاً نگاری اینچنینی داریم ؟ بزرگانی همچون حافظ خیلی زود بت و نگار خود را شناخته اند ، شاید درآغاز نوجوانی وقتی که مانند ابراهیم خلیل دریافتند از جنس چیزهای آفل این جهانی نبوده و بلکه از جنس خدا و زندگی هستند . پول ، مقام ، اعتبار ، و باورها از جمله این چیزها ی مادی بوده که همانند ستارگان و ماه و خورشید غروب میکنند و ابراهیم همه آنها را آفلین دانسته و دوست نمی داشت .در مصرع دوم میفرماید اکنون که این نگار چهارده ساله شده ماهش تمام و همانند ماه شب چهارده زیبا و نورانی ست پس اکنون ماه آسمان نه بصورت که به جان غلام حلقه بگوش است یعنی انسانی که هشیاری حضور او ماه کامل شود کل کاینات در رسیدن او به مقصد نهایی و یکی شدن با حضرت معشوق با او همکاری میکنند .به صورت یعنی با هشیاری جسمی وبه جان معنی هشیاری و خرد خدایی را تداعی میکند . شیرین بودن یار نیز کنایه از شادی بخشی اوست هشیاری جسمی درد آفرین و هشیاری خدایی ، شادی بخش است . در پی آن گل نورسته دل ما یا ربخود کجا شد که ندیدیم در این چند گهشمیفرماید در پی( پس از ) آن هشیاری خدایی یا گل نورسته حضور ، ای خدا ، آن دل هم هویت شدگی های ما کجا رفت که چند وقتی ست ندیدیمش . خیلی واضح است به کجا رفته . پیشتر حافظ از ریختن خون او سخن رانده بود . یعنی با حضور دلبر چهارده ساله که ماه او تمام شده و میدرخشد دلبستگی ها با چیزهای این جهانی بطور کامل از دل انسان رخت برخواهند بست زیرا دو دلداده در یک دل جای نمیگیرند .یار دلدار من ار قلب بدین سان شکندببرد زود به جانداری خود پادشهشمیفرماید شگفتا که چه خوب یار و دلدار من (انسان) چیزهای تقلبی (قلب) را میشکند و از میان بر میدارد . یعنی چیزهایی که انسان همه عمر آنها را اصل گرفته و زندگی خود را حول محور آنها تنظیم میکند چیزهای تقلبی هستند و با حضور هشیاری و خرد الهی براحتی شکسته و از بین میروند . در مصرع دوم ادامه میدهد اگر به این منوال باشد پادشاه جهان یا خدا خیلی زود او را برای خونریزی به استخدام خود در میآورد زیرا که او خیلی خوب این کار را انجام میدهد و کار خود بسیار ماهر است . یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود ؟جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه درصدف سینه حافظ بود آرامگهشدر ادامه بیت قبل حافظ نگران از غیبت دلدار خود میفرماید اگر آن دلدار دردانه غیبت نداشته باشد و در مرکز و دل او بماند هر دو جان جسمانی و جان هشیاری خود را در راه او صرف خواهد کرد .حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
رضا
2017-09-24T21:22:19
مَجمع خوبی ولطف‌ست عذارچو مَهش لیکنش مهر ووفا نیست خدایـا بـدهـش مَجمع :مجموعه،مَحلّ جمع شدنلطف : لطافت ، ظرافت و زیباییعـِذار : چهرهمعنی بیت : رخسارهمچون ماهِ محبوبِ من، مجموعه ای یابه قول امروزی ها پکیج ِ همه‌ی زیبایی ها و لطافت هایست که یک دلبرمی تواند داشته باشد.(آنچه که همه ی زیبارویان دارند دلبرمن به تنهایی دارد) امّادریغ وصدافسوس که این معشوق زیبای من، ذرّه ای مهربانی و وفاداری دروجودش نیست، خداوندا به محبوبِ من اندکی مهر و وفا عطاکن. درادبیّاتِ عاشقانه، معمولاً ناز ونیاز درتقابل هم اَند.یعنی به همان اندازه که عاشقِ دلباخته وشیدا،اظهارنیازمی کند معشوق ِ مغرور وخودپسند،کِبر ونازمی ورزد وبه عاشق روی خوش نشان نمی دهد. این کشمکش عاطفی همیشه بین عاشق ومعشوق مشهود ومَلموس است ودرشعرخواجه نمودِ برجسته تری دارد. ضمن ِ آنکه خواجه ی عاشق پیشه ی ما، درواکنش به بی مِهری وبی وفایی ِ یاریک ویژگی ِ منحصربفرد دارد وآن اینکه هرچه معشوق بی وفایی وبی توجّهی می کند هرگززبان به نفرین وگِله وشکایت بازنمی کند وتنها برایش آرزوی خیر وسلامتی ودعا می کند! گرچه ازکوی وفاگشت به صدمرحله دوردورباد آفتِ دور ِفلک ازجان وتَنش!دلبرم شاهد وطفل‌ست و به بـازی روزی بکُـشد زارم و درشـرع نباشـد گـُنهش ظاهرن دلبر شاهد : نوخط ونوجوان،زیبا رو وجذّاب ودلستاننده، معمولاً درادبیّات وفرهنگِ نظربازیِ رندان، منظوراز"شاهد" پسرخوش سیما هست. مثل ِ "مُغبچه" که به نوجوانِ خوش چهره ای گفته می شد که درمیکده ها خدمتگذاری می کردند.طفل : کم سنّ و سال، ظاهرن معشوقِ حافظ اینبار، به استنادِ بیت های پیشِ رو، چهارده ساله بوده است.! چهارده ساله ای که بحث های زیادی درمیان ِ حافظ دوستان، حافظ دانان وحافظ خوانان ایجاد کرده است. به بازی : از روی بازی و سرگرمی بکُشدزارم : بابی رحمی مرابکُشدشرع : شریعت . در احکام شریعت کسی که به سنِّ تکلیف (بلوغ) نرسیده جرم و گناهی بر او نوشته نمی‌شود.معنی بیت : درادامه ی بیت ِ پیشین می فرماید:معشوقه ای که ازآن سخن می گویم، دلستانی بسیار زیباست ، امّا کم سنّ و سال است(نوجوانست)بیم ِآن دارم که روزی از رویِ بچّگی و بازی و شوخی، مرا به خواری بکُشد ! اوآنقدرکوچک است که قطعاً اگرمرتکبِ قتل من هم بشود، به خاطر خُردسالی در قانون ِ شرع نیز بی‌گناه محسوب خواهد شد وخونم پایمال خواهدگردید . بعضی ازشارحان ِ محترم، دربرداشت ِ معنی ازاین بیت،وازاین دست غزلها وبیت ها که دردیوانِ خواجه کم نیز نیستند،به جای پرداختن به اصل مطلب، دست به حاشیه پردازی زده ومعنی های عجیب وغریب وخنده دارکرده اند!عزیزی درشرح این بیت می فرمایند:"چون قدیم بعضی مسایل برا عرفا از اسرار بوده پس مجبور بودن با شعر و در لفاف سخن گویندمثلا آنجا که می گوید چارده ساله بتیمی تونه منظور این باشه ‚چون هر قطب کاملی چهارده مرید نزدیک داره که آنها نیز روحهای پیشرفته در هفت اسمان ( هفت اسمان عشق عطار ) هستندو به مریدان حلقه مشهورند و ایشان خصوصیت آن چهرده نفرو بیان کرده اند"!!عزیزی دیگرمی فرمایند:"بنظراین غزل ناب ازون غزلهای بچه بازی حافظ است"!!!وصاحب نظری! دیگر:"در جایی خوانده ام که حافظ این غزل را در وصف همسرش سروده و اینکه سن او چهارده سال بوده است.میگویند در آن زمان حافظ حدود 28 ساله بوده"!وشارح معروفی دیگربنام دکتر... که اصراربسیار دارند همه ی غزلیّاتِ حافظ رابگونه ای درمدح شاه شجاع، وشاه یحیی ووووو مرتبط بدانند، چون دراینجا حافظِ عزیز سنّ ِ معشوق موردنظرش را دقیقاً مطرح کرده، نتوانسته این غزل رابه یکی ازشاهان نسبت دهد دست به اختراعی خنده دار زده و فرموده اند: "شاه شجاع فرزند خود زین العابدین را ولیعهد خویش قرار داد و به هنگام رحلت (786هـ) طّی نامه یی سفارش او را به تیمور گورکان نمود.حافظ این غزل را به هنگامی که این ولیعهد 14 ساله بوده در مدح او سروده است"!!!باید دانست که شارحان غزلیّات حضرت ِ حافظ چند دسته اند:1- آنها که دارای تعصّبِ خشکِ مذهبی بوده ودوست دارند هرطوری که شده حتّا بابافتن ِ آسمان وریسمان به هم، ویاباپیداکردن یک بیت ازدیوان ِ او، حافظِ دوست داشتنی را پیرو ِ مذهب وکیش ِخودشان معرفی نمایند وازشهرتِ جهانی ومحبوبیّتِ بی مانندِ اوبه نفع خوشان استفاده کنند! دوستی ازهمین دسته درموردِ همین بیت(محبوب چارده ساله) سعی می کرد هرطوری که شده به بنده به قبولاند که منظور حافظ از(چهارده) اشاره به چهارده معصوم است!!! وبلافاصله نتیجه می گرفت که به استنادهمین بیت حافظ شیعه مذهب بوده است!!! گفتم دوست عزیز غزل رادوباره بخوان، اشتباه می کنی! توبااین کارهم درحق چهارده معصومین جفا می کنی هم درحق حافظ! چراکه چهارده معصوم خوشان به تنهایی آنقدرفضایل وکمالات دارند که نیازی به تعریف وتمجیدِ شاعران ندارند. آخردرکجای این " چارده ساله بُتی دارم..." اشاره ی ِ حتّا پنهانی ودرلفّافه به چهارده معصومین است؟؟این دسته غافلند ازاینکه حافظ، رندیست آزاداندیش باجهان بینیِ خاص وبه هیچ مذهب ومسلک وتفکّری یادینی پایبندنبوده وخود به تنهایی صاحبِ یک مسلکِ مُنحصر بفرداست.جَنگِ هفتاد دوملّت همه راعُذربِنَهچون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.2- دسته ای دیگر که دربرداشت معنی ازواژه هایی مانند: شرابخواری ومحبوبِ چارده ساله ووووو دچارمشکل می شوند! ناگزیرند مسئله را کمی پیچیده تر کرده تا موضوع "شراب خوردن وعشقبازی بامعشوق چارده ساله "رادرهاله ای ازابهام فروبرده وبه خیال خودشان، حافظ این قطبِ عارفان جهان را تطهیرکرده وحافظی را به نمایش گذارند که خودشان دوست دارند!. این دسته از رویارویی باحافظ ِ حقیقی پرهیزکرده وازآن دوری می کنند.زیرا با رو در رو شدن باحافظِ حقیقی، حافظِ ساختگی ِ وجعلی ِ آنها رنگ می بازد وآنها چیزی راکه باترفندِ فراوانی ومطابق ِ سلیقه وتفکّرخویش ساخته وازاوبهره های فراوانی می برده اند ازدست می دهند.! پس ناچارند هرچیزی را که بنظرشان دشوارفهم می آید به "عرفان" مرتبط کنند تا ازبیان اینکه "حافظ به نوجوانی چهارده ساله دل باخته بوده" یاگهگاه شرابی می نوشیده،خلاص گردند! برای این دسته خیلی سخت است که قبول کنند حافظ فردی عاشق پیشه بوده، وگهگاه شرابی نیزمی نوشیده است.امّاچرا برای این دسته پذیرفتن ِ ماهیّتِ وجودی ِ حافظ سخت است؟چون ازنظرخودِ اینها عاشق پیشگی وشرابخواری هردو زشت ونکوهیده است! پس حافظ هم نباید شراب بخورد ونبایدعشق وَرزی زمینی کند! به نظراین دسته، حافظ هرجا سخن ازشراب گقته،منظورش شرابِ نمازخواندن وروزه گرفتن بوده! و"چارده ساله بتی دارم نیز" یا نوه ی شاه شجاع بوده یا همسرحافظ بوده است! به نظراین دسته حافظ هرجا ازابروی کمانی معشوق سخن گفته منظورش محرابِ مسجد بوده است!!! حقیراطمینان دارم که اگر حافظ همین حالا به میان ما بازگشته وازماهیّتِ فکری خود دفاع کند همین دسته ی دوّم حافظ رابه چوب می بندند ومی گویند: تواشتباه می کنی، تویک عارفی، تویک درویشی، توچارده ساله بُت نداشتی، توشرابخوارنبوده ای توّهم گرفتی و و و و ویادحکایتِ رفتارآن مُرده شور افتادم. گویند مُرده شوری مشغول ِ شُستن وغسل دادن ِ جسدی بوده ، بناگاه جسد زنده شده نشسته،مُرده شوربی اعتنابه زنده شدن ِ اوهمچنان به کارشست وشو ادامه داده تااینکه حوصله ی آن بدبخت سررفته وبه مُرده شورگفته باباجان من زنده شدم محض رضای خدا رهایم کن! مُرده شورباخونسردی با چوبی برسرآن بخت برگشته زده وگفته: نه اشتباه می کنی تومُرده ای!! چون تازه مُرده ای بدنت گرم است وتونمی فهمی!3- دسته ی دیگر شارحانی هستند که از روی ظاهرکلمات، وبدون ِ نظرداشتِ لایه های زیرین ِ معنا، قضاوتِ عجولانه وسطحی کرده و دوست دارند حافظ را همانندِ خودشان لااُبالی، هرزه،فاسد،دایم الخمر وهوسران معرّفی نمایند تابرای رفتارهای ناشایستِ خود یک توجیهِ مناسب وخوب داشته باشند! هرگاه کسی آنان راسرزنش کرد فوری با استناد به "بی بندوباری حافظ" ازخوددفاع کرده وخودراتبرئه نمایند!همانگونه که قبلاً نیزگفته شده برای شناختِ حافظ که قرنها پیش می زیسته وزندگانیش درهاله ای ازابهام فرورفته وهیچ سندِ تاریخی جز دیوان شعرش که متاسّفانه آنهم دارای شُبهات ِ فراوانست، راهی جزتفسیروتعبیرغزلهای آن فرهیخته ی بی همتا نیست. دراین راه ضرورت دارد ابتدا تعصّباتِ عقیدتی،قومی ،ملّی و....همه رابه یکسوگذاشت وسپس واردِ بحث وتحقیق وتفحّص شد تاتوفیقی حاصل گردد درغیراینصورت هرتلاشی ،نتیجه ی آب درهاون کوبیدن وبرافروختن شمع درمسیرباد راخواهدداشت.حافظ نه مسلمان است نه کافر،نه شیعه نه سُنی، نه شریعتیست نه طریقتی،نه ملامتی نه اشعری، نه عارف است نه عابد، نه لا اُبالیست نه درقید وبندِ تلقیناتِ گذشتگان وشئوناتِ اجتماعی مذهبی، حافظ نه زردتشتی ست نه مسیحی،حافظ نه صوفیست نه درویش، خلاصه اینکه حافظ فقط "حافظ" است وبس وهمتایی ندارد. حافظ خودپس ازسالها تحقیق وتفحّص، یک تفکّری باخودآورد ویک مَسلکی خاص بنا نهاد که می توان گفت معجونی ازاندیشه های نابِ فلسفی، روانشناسی،اجتماعی،فرهنگی، هنری بامحوریّتِ انسانیّت است ودرهیچ چارچوبِ قومی گرایی نمی گنجد. اورسول عشق وگل وبلبل وبهاراست.شعاراوعشق،پنداراوعشق،گفتار وکرداراوعشق وکتاب او سرشارازعشق ومحبّت است و ازنظرگاهِ اوعشقبازی نزدیکترین وخیال انگیزترین راه به سرمنزل دوست است. فکندزمزمه ی عشق درحجاز وعراقنوای بانگِ غزلهای حافظِ شیرازمن همان بـه که از و نیک نگه دارم دل که بـد و نیـک نـدیـده‌ست و نـدارد نـگـهـش "دل نگه داشتن" یعنی خودداری کردن ودرابرازمحبّت زیاده روی نکردن( باتوجّه به نوجوان بودن وجاهل بودن ِمعشوق) "بـد و نیک ندیده است" یعنی سردوگرم روزگارنچشیده ودرعشقبازی تجربه ای ندارد. معنی بیت : برای من که درچنین شرایطی قرارگرفته وعاشق نوجوانی بی تجربه شده ام، بهترآنست که درابرازعشق ومحبّت جانبِ احتیاط رانگهدارم، چرا که اودرعشقبازی تجربه ا ی ندارد ونمی داند که می بایست چه واکنشی نشان دهد! ممکن است سوء تفاهماتی پیش بیاید وهمه چیزخراب گردد. امّا بعیداست که بتوانم جانبِ احتیاط درپیش گیرم!خردزپیری ِ من کی حساب برگیرد؟که بازباصنمی طفل، عشق می بازم!بـوی شیـر از لبِ همچون شکرش می‌آیـد گر چه خون می‌چکـد از شـیـوه‌ی چشم سیهش بوی شیر ازلبش می آید: اشاره به طفل بودن وخُردسالی معشوق است.البته مبالغه هست.شیوه : ناز و غمزه ، کرشمهمعنی بیت : معشوق من آنقدر کم سن ّ و سال وکوچک است که هنوز از لبانِ شیرینش بوی شیر می‌آید! گرچه ناز و غمزه‌ی چشمانِ سیاهش، به شیوه ی ورسم ِعاشق کُش های قهّاراست. مگرم چشم سیاهِ توبیاموزد کاروَرنه مستوری ومستی همه کس نتوانند.چارده ساله بـُتـی چابـک و شـیـریـن دارم که بجان حلقه بگوش‌ست مـَهِ چاردهـشبـُت : استعاره از معشوق زیباروستچابک :زرنگ و پر تحرّکبه جان : از صمیم دل"حلقه به گوش بودن" درقدیم غلامان راحلقه ای درگوش می کردند.اشاره به همان مطلب است. یعنی فرمان‌بُردار و تسلیم دربرابرصاحب. یعنی ماهِ چهارده که زیبایی اش زبانزدِهمگانست، خودداوطلبانه وازصمیم جان خواستاراست که غلام ِ حلقه بگوش ِ معشوق من باشد.معنی بیت : معشوق چهارده ساله‌ای شوخ وشیرین دارم که ماه شب چهارده از صمیم دل خواستارغلامی اوست. حلقه ی فرمانـبـرداری اورا درگوش کرده است .معشوق چهارده ساله ی من من از ماه چهارده هم نیز زیباتراست. آنها که شعرهایی ازاین دست را ازحافظ برنمی تابند وآسمان وریسمان به هم می بافند تا این دست شعرهای حافظ را بامباحثِ پیچیده به عرفان وسیروسلوک مرتبط سازند،بایدبدانند که بخش زیادی ازمحبوبیّتِ حافظ به همین اشعار است. به این اشعاری که باشجاعت ودرکمال ِبی باکی سروده شده وبی ریا عواطف واحساساتِ درونی ِ خویش را بیان نموده است. اونیازی به ریاکاری ندارد، ازکسی برای بازگوییِ واگویه های دلش اجازه نمی گیرد، برای کسی باج نمی دهد،ازهیچ کس جزپیرمُغان حساب نمی برد وباافتخار چنانکه هست می نمایاند. امّا آنها که برنمی تابند آیاچنانکه هستندمی نمایانند؟مِی دوساله ومحبوبِ چارده سالههمین بس است مرا صحبتِ صغیروکبیراز پی ِ آن گل نـورسـتـه دل مـا یـا ربّ خودکجا شـدکه ندیدیم دراین چنـد گهش نـورسته : نوجوان، تازه روییده ، تازه شکفته گل نورسته : استعاره از معشوق نوجوانست که حافظ دل برزیبائیهای اوباخته است.معنی بیت : پروردگارا دل ِسرگشته وشیدای ما به دنبال آن نوجوان ِ نوشکفته به کجا رفته است که مدتّیست من ازاواینچنین بی خبرافتاده ام. رندان ِ وارسته ازبندِ شهوات، درژرفای زیبائیهای نوجوانان وگلهای تازه شکفته شده، به کشف وشهود می پردازند،حظّی معنوی وروحانی می برند وبه زیبائیهای خالق جهان رهنمون می گردند. این حظِّ روحانی متففاوت ومتمایزاز لذّات شهوانی وجسمانیست. البته درکِ این تفاوت وتمایز برای کسانی که هنوزقادربه خلاص شدن از بندِ لذّتِ شهوانی نشده اند بسیارمشکل وشایدغیرممکن باشد. ازهمین روست که آنها رندان ونظربازان را افرادی هوسران وفاسد وبی بندوبارمی شمارند، چون خودشان این چنین هستند برمبنا و به مصداق ِ "کافرهمه رابه کیش خودپندارد" دیگران رانیزهمانندِ خویش تصوّرمی نمایند. درحالی که نظربازانِ عاشق ووارسته، درعالمی دیگرسیر می کنند. توکزمَکارم اخلاق ِ عالمی دگریوفای عهدِ من ازخاطرت بدرنرود. یـار دلـدار من اَر قلب بـدیـنـسان شـکـند بـِبـَرد زود به جانـداری خـود پـادشهش "یار ِ دلدار" ایهام دارد:هم به معنی دلبر است هم به معنیِ ِنترس و بی باکقلب هم ایهام دارد : 1- دل 2- قلب لشکرجان‌داری : محافظت ِجان پادشهش: یعنی پادشاه اورا زودمی بَرد.برای چه؟ برای محافظت ازجانِ خویش! معنی بیت: یار ِ دلیر ودلـرُبای من، اگر اینگونه بخواهد درتسخیر دلها وشکستنِ قلبِ سپاهِ عاشقان، شجاعانه به تاخت وتازبپردازد، قطعاً توجّه ِپادشاه نسبت به بی باکی وسلحشوری ِ اوجلب شده واورا به عنوان ِ مُحافظِ شخصی انتخاب وباخود خواهد بُرد.حافظ باهنرنمایی وخلّاقیتِ هنری ِ ویژه ای که دارد، دلیری ودلرُبایی ِ دلبر خویش را دستمایه قرارداده ومضمونی زیبا وشاعرانه وایهام دارخَلق کرده است. مَهارتِ شکاردلها را که از زیبایی سیمای دلبربرمی خیزد باشجاعت وبی باکی ِ سلحشوران درمیدان ِ جنگ درهم آمیخته وپادشاه را نیز به این عرصه دعوت کرده وسرانجام یک نتیجه ی هنری، عاشقانه وخیالپرورگرفته است.گشته ام درجهان وآخرکاردلبری برگزیده ام که مَپُرسجان به شُکرانه کنم صَرف گرآن دانه‌ی ِ دُرّ صــدفِ سـیـنـه‌ی حافظ بُـوَد آرامـگهش صرف کردن : نثار کردن ، فدا کردن دانه‌ی دُرّ : گوهر یکدانه وبی نظیر، استعاره از معشوق بی‌همتاصدف سینه : سینه به صدف تشبیه شده تا دانه ی دُرّ به زیبائی درآن جای گیرد.استعاره ازدل است.آرامگه : منزل ، جای آسایش و آرمیدنمعنی بیت : اگر آن دلبربی همتای من که چون گوهری یکدانه وبی نظیراست،در صدف ِسینه ی ِ من (دل) آرام گیرد، عشق مرابپذیرد ومِهرمرادردل نشاند ودردل ِ من بیارامد، بی درنگ جانم رابه شکرانه فدا می‌کنم. زمان ِخوشدلی دریاب ودُریابکه دایم درصدف گوهرنباشد!
مرداس منجزی
2017-08-12T06:58:12
نمی دونم چرا میخوان همه چیزو به عوالم بالا وصل کنن، منظور حافظ دقیقا دلبری بوده که سن ش چهارده سال ش بوده و کلی هم خوشگل بوده و دهان شیرینش از بس تازه بوده به بوی شیر تشبیه شده والسلام نامه تمام
سولماز
2017-04-20T05:03:17
در جایی خوانده ام که حافظ این غزل را در وصف همسرش سروده و اینکه سن او چهارده سال بوده است.میگویند در آن زمان حافظ حدود 28 سال بوده
امیرحسین
2018-09-24T20:23:15
شاه شجاع فرزند خود زین العابدین را ولیعهد خویش قرار داد و به هنگام رحلت (786هـ) طّی نامه یی سفارش او را به تیمور گورکان نمود وهمانطور که می دانیم این ولیعهد پس از رسیدن به سلطنت در سال رحلت حافظ (792) بدست عموی خود شاه منصور از دو چشم نابینا و پس از تسلط تیمور به شیراز (795) به سمرقند تبعید و در آنجا می زیست تا اجلش فرا رسید .حافظ این غزل را به هنگامی که این ولیعهد 14 ساله بوده در مدح او سروده است. یکی از محاسن تشخیص سبب سرودن غزل و سالی که سروده شده و درک ایهامات آن این است که نسل های جدید و آینده را از گمراهی درباره پاره یی مفاهیم ظاهری ابیات بعضی از غزل ها مانند همین غزل باز می دارد . جوان مؤدبی که به عنوان سؤال چندی پیش تعدادی از ابیات حافظ را انتخاب و سبب سرودن آن ها را جویا بود، از جمله مفاهیم ابیات این غزل را مایل بود تا بداند که چگونه توجیه می شود و آیا مفهوم عرفانی دارد یا نه و چون استنباط شد که این ابیات را دلیل بر شاهدبازی و لاابالی گری و بی دینی حافظ تشخیص داده است پس از ذکر مقدّمه تاریخی و شأن نزول آن از سوء تفاهم خویش بیرون آمده و مرا شرمنده الطاف خویش ساخت . ذکر این نکته ضروری است که تا زمان حافظ، معنای کلمه شاهد، پسر زیباروی بوده و شعرای سلف از ذکر آن به این معنا در اشعار خویش ابایی نداشتند چه شیوه حکومت و سنت های ریشه گرفته از تسنّن در نزد ترکان حاکم، آن را موجه جلوه می داده لیکن از قرن هفتم به بعد با تعمّق دربرداشت کلام شعرا به این نکته پی می بریم که این کلمه به تدریج مفهوم خود را به محبوب زیبارو قبیح به حساب نمی آمده است. به عنوان مثال محتشم کاشانی در مقدمه دیوان خود به تعداد حروف ابجد (جلال) غزل عاشقانه برای جلال نامی سروده و درباره آن شرح و بسط زیاد داده است .شرح جلالی
توکل
2021-11-23T16:12:35.0907564
عزیز اینقدر حافظ را پیچیده و مرموزش نکنید دقیق معلومه داره معشوقش را میگه که خیلی هم زیباست مثل یک دختر ۱۴ ساله و بیت های دیگه هم گفته که دهنش هنوز بوی شیر میده یعنی تازه افتاده تو کار عشق و دلبری اما استاده 
توکل
2021-11-23T16:30:39.6971332
چه غزل زیبایی . یادمان باشد در شعر تنها این مهم نیست که شاعر چه گفته است بلکه چگونه گفتن مهم است اگر فقط دنبال معنا و مفهوم و تفسیر باشیم  از زیبایی ها و لطافت و احساس  شعر غافل میشیم . اگر حافظ و هر شاعری دنبال معنا بود میتونست به نثر بگوید درسته تأثیر شعر خیلی بیشتر از نثر است اما زیبایی و چگونه گفتن شعر مهمه 
فَر
2021-11-24T07:25:43.7650929
بسیار ممنون رضا جان از تمام وقتی که گذاشتید در سایت تاریخ ما و تمام دلسوزی که به خرج دادید که از آتش آگاهی و نور معرفت شما اندکی بیدار بشیم و با تاملی بیشتر به اشعار سحرآمیز اندیشه کنیم 
محسن
2021-12-28T00:59:28.044622
این غزل را استاد مهدی نوریان خوب شرح کرده‌اند: shaareh.ir/darsgoftarhafez12
در سکوت
2022-05-29T22:28:27.7844698
این غزل را "در سکوت" بشنوید
مهیار حاتمی
2022-07-22T22:17:35.8635244
دوست من به طور قطع خدمت شما عرض میکنم که معشوق حافظ مذکر هست.پسر نوجوان ۱۴ ساله مذکر منظور ایشان هست.لفظ شاهد سندی بر این ادعاست...
رضا س
2022-10-25T17:41:14.7714886
به نظر من این حرف که این غزل در مدح یکی از شاهزاده‌های آل‌ مظفر گفته شده دور از واقعیت نیست. خیلی از غزلیات حافظ در مدح و وصف شاهان یا بزرگان کشوری هستند ولی حافظ در بند شاعری مدیحه‌سرا نمونده و با زیرکی و دوپهلو‌گویی علاوه بر مدح، رنگ عاشقانه هم به غزلیاتش زده تا تاریخ مصرف نداشته باشه و همیشه و برای همه قابل استفاده باشه. به بیت هفتم همین غزل دقت کنید: یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند/ ببرد زود به جانداری خود پادشهش علاوه بر معنای ظاهری شکستن قلب و سنگدلی داره میگه اگه یار من اینچنین دلیری کنه شاه به زودی برای محافظت از خودش استخدامش خواهد کرد. ولی اگه دقت کنیم شاید به این مفهوم هم برسیم که اگه به همین نحو شجاعت داشته باشه و زنده بمونه به زودی مقام پادشاهی را خواهد برد و یا به دست خواهد آورد. جانداری به معنی محافظت معنی شده ولی معنی ظاهری جاندار بودن و زنده بودن هم داره. کلمه قلب در مصرع اول و جاندار در مصرع دوم هم به هم مربوط هستند و مراعات‌النظیر دارند و برداشت مفهوم زنده بودن از کلمه‌ی جانداری دور از ذهن نیست.