گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول رَسَد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول

❈۱❈
اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول رَسَد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا فَراغ برده ز من آن دو جادویِ مَکحول
❈۲❈
چو بر درِ تو منِ بینوایِ بی زر و زور به هیچ باب ندارم رَهِ خروج و دُخول
کجا رَوَم چه کنم چاره از کجا جویم؟ که گَشته‌ام ز غم و جورِ روزگار مَلول
❈۳❈
منِ شکستهٔ بدحال زندگی یابم در آن زمان که به تیغِ غَمَت شَوَم مَقتول
خرابتر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت که ساخت در دلِ تنگم قرارگاهِ نزول
❈۴❈
دل از جواهرِ مِهرت چو صیقلی دارد بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول
چه جرم کرده‌ام؟ ای جان و دل، به حضرتِ تو که طاعتِ منِ بیدل نمی‌شود مَقبول
❈۵❈
به دَردِ عشق بساز و خموش کن حافظ رموزِ عشق مَکُن فاش پیشِ اهلِ عقول

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۰۶

تصاویر

کامنت ها

سیدعلی ساقی
2016-11-15T17:55:01
اگـر بـه کـوی تـو بـاشـد مـرا مـجـال وصـولرسـد بـه دولـت وصـل تـو کار مـن بـه اصول اگربه من این فرصت و اجازه داده می شد که به کوی تـو بـرسم ودرآنجاساکن گردم از نیکبختی سعادتی که از وصال تـوحاصل می گشت،کار و بـار من هم سر و سامان می‌یـافت.وگرنه درغیر این صورت هرگز من به سامان نخواهم رسید.گدای کوی تو ازهشت مستغنیستاسیرعشق تو از هردو عالم آزادستقـــرار بـُـرده ز مـن آن دو نـرگـــس رعـنـــــافـــراغ بـرده ز مـن آن دو جـادوی مـکــحـولآن دو چشمِ تـو که همچون گل نرگس خمار می باشند،آسایش و آرام از من گرفته اند ، آن دو چشمِ مـکــحـول (سرمه کشیده‌یِ) جادوگرنیز آسایش خاطر را از من سلب کرده اند .پارسایی وسلامت هوسم بود ولیشیوه ای می کندآن نرگس فتان که مپرسچـو بـر در تـو مـن بـی نـــوای بــی زر و زوربـه هـیــچ بـاب نـــــدارم ره خـروج و دخــولزمانی که من بی چیز وبیچاره هستم وراه واردشدن به کوی تورا نمی دانم وتوان خروج از عشق توراهم ندارم ،مستأصل شده ونه راه پیش دارم ونه راه پس.خدارا رحمی ای منعم که درویش سرکویتدری دیگرنمی داند رهی دیگر نمی گیرد.کجا روم ؟ چه کنــم ؟ چاره از کجا جویـم ؟!کـه گـشـتــه‌ام ز غــم جــور روزگـار مـلـــولکجا بروم ؟ چه کار بکنم ؟ چاره‌ی کارم درچیست ؟ زمانی که من ِ فقیر بی زر و زور از هیچ دری اجازه‌ی رفت و آمد به بارگاه وصال تـو نـدارم ، من که از اندوه و جفای روزگار دل آزرده وملول شده‌‌ام،چه کاری ازمن ساخته است؟بودکه یار نرنجد زمابه خُلق ِ کریمکه ازسئوال ملولیم وازجواب خجلمـن شـکـسـتـه‌ی بـد حــــال زنـدگی یـابـمدر آن زمان که به تیغ غمـت شـوم مـقـتـولمن ِ ناتوانِ مریض، آن زمان که با تیغ غم تـو کشته شوم زندگی ِ دوباره خواهم یـافت . زیرشمشیرغمش رقص کنان خواهم رفتکان که شد کشته ی او نیک سرانجام افتادخــراب‌تـر ز دل مـن غـم تــــو جـای نـیـافـتکـه سـاخـت در دل تـنــــگـم قـرارگـاه نـزولغم تـو همانند گنجی هست که دل مرا برای پنهان شدن و آرامش یافتن در آن انتخاب کـرد . تاگنج غمت در دل ویرانه مقیم استهمواره مرا کوی مقامات مقام است.دل از جـواهــــر مـهــرت چـو صـیـقـلـی داردبـُـــوَد ز زنـگ حـوادث هـر آیـنـه مــصــقـــولدل من که با گوهر عشق تـوجلاو درخشندگی یافته است قطعن از کدورت حوادث پاک و زدوده شده است و"هرآینه" ایهام جالب وزیبایی دارد هم به معنای به "درستی که" وهم به معنای آینه گرفته شده است. دلی که با عشق تـو تابناک ودرخشنده گشته هرگزاز حوادث روزگار مـکـدّر نخواهدشد وهمچون آینه صاف ودرخشنده است.سنگ وگل راکند ازیمن نظر لعل وعتیقهرکه قدرنفس لعل یمانی دانست چه جرم کرده‌ام،ای جان و دل بـه حضرت تـوکه طاعت مـن بی‌دل نمی‌شـود مـقـبـول ؟!ای جان و دل (خطاب به معشوق) چه گناهی از من سرزده ؟ که بندگی وطاعت وگریه وزاری من در پیشگاه تـو موردقبول نمی افتد ؟ درجای دیگر حافظ به خودش پاسخ می دهد: درزلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم وبی جنایتبه درد عشق بـساز و خموش کن حـافــظ !رموز عشق مـکـن فـاش پـیـش اهـل عـقـول خموش کن : سکوت کن ، ساکت شو اهل عقول : عاقلانای حافظ : با درد عشق بـسـاز و سـاکت باش وچیزی نگو( اسرار عشق را پیش عاقلان فاش مکن ). حافظ معتقداست که تنهاراه رستگاری درعشق ورزیدن است وبس.چنانچه کسی با عقل گرایی ومصلحت بینی بخواهد به منبع حق متصل گردد زهی خیال باطل است.رندعالم سوزرا بامصلحت بینی چه کار؟کارملک است آنکه تدبیر وتأامل بایدش پس تدبیر وتأمل ومصلحت بینی فقط در این دنیا وبه کارملک می خورد آنکه سرسودای وصال یار دارد با تدبیر ومصلحت گرایی ممکن نیست وتنها ازطریق عشق ورزیدن ورها ساختن کار ملک ومادیات است که آدمی به فراسوی آگاهی وکمال می رسد.
سید مهدی
2019-12-18T07:25:42
خانم ظریفیان سلامخوانشِ «فراغ» در بیت دوم درست است. واژۀ «فراق» را به کسرِ فاء باید خواند که به معنای دوری و جدایی است.
سیمین ظریفیان
2019-10-30T23:03:52
به نظرم ابتدای بیت دوم، اشتباه خوانده شده. "فراغ" با کسره ف صحیح است. یعنی فراغت (آرامش) را از من گرفته
اروند
2017-09-24T03:16:07
حضرت حافظ این شعر را در دوران جوانی و در فاصله ی 16 الی 26 سالگی سروده است که به هیچ وجه در فصاحت و عمق و لطافت قابل قیاس با آثار بعد از سال 745 نیست
نادر..
2017-05-23T19:17:36
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ ..
در سکوت
2022-06-09T14:04:34.2435753
این غزل را "در سکوت" بشنوید