گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:زلف بر باد مَدِه تا ندهی بر بادم ناز بُنیاد مَکُن تا نَکَنی بنیادم

❈۱❈
زلف بر باد مَدِه تا ندهی بر بادم ناز بُنیاد مَکُن تا نَکَنی بنیادم
مِی مَخور با همه کس تا نخورم خونِ جگر سر مَکَش تا نَکَشَد سر به فلک فریادم
❈۲❈
زلف را حلقه مَکُن تا نَکُنی در بندم طُرِّه را تاب مده تا ندهی بر بادم
یارِ بیگانه مشو تا نَبَری از خویشم غمِ اغیار مخور تا نَکُنی ناشادم
❈۳❈
رخ برافروز که فارغ کُنی از برگِ گُلم قد برافراز که از سرو کُنی آزادم
شمعِ هر جمع مَشو ور نه بسوزی ما را یادِ هر قوم مَکُن تا نَرَوی از یادم
❈۴❈
شهرهٔ شهر مشو تا نَنَهم سر در کوه شورِ شیرین مَنما تا نَکُنی فرهادم
رحم کن بر منِ مِسکین و به فریادم رَس تا به خاکِ درِ آصف نَرِسَد فریادم
❈۵❈
حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که دربندِ توام آزادم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۱۶

تصاویر

کامنت ها

کسرا
2015-07-12T23:00:48
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلمقد برافراز که از سرو کنی آزادمواقعا زیباست & مثل تمام اشعارش... این شعر هم مرا به وجد آورد...
ایزدجو
2015-10-07T12:12:53
گرامی طحانیدر سایه ی مهر تو چنان غنچه شکُفتیمپاینده باشی
احمد طحانی
2015-10-05T02:06:19
در پاسخ به آقای «حمید رضا گوهری» اول اینکه: مصرعی که شما فرمودید اینست:حافظ ازروی تو حاشا که بگرداند رویواژه «روی» در این مصرع تکرار شده است و با توجه به اینکه صنعتی هم ندارد، و صرفا «روی» به معنی «رخ» و «صورت» و... است، لذا هیچ زیبایی و نکتۀ ادبی ندارد و این خود ضعف است و شیوایی سخن جضرت حافظ از چنین ضعفی مبراست.دوم اینکه: از جور روی بر می گردانند و این معروف است. و حضرت حافظ می فرماید: حاشا که من چون سایرین از جور تو روی برگردانم!و بالاخره سوم اینکه: اگر قرار بود هر کس هر واژه ای را متوجه نمی شد، چه به لحاظ معنوی و چه به لحاظ ادبی، آنرا تغییر دهد، هم اکنون حافظ دیگر «لسان الغیب» نبود... پیشنهادم به این دوست عزیز اینست که صرفا بخوانند و لذت ببرند و ابهامات را بگذارند برای اهلش.
ایزدجو
2015-10-05T08:41:06
آقای طحانیبفرمایید اهلش کیست تا ما درس بگیریم من به صحت و سقم نظر جناب گوهری کاری ندارمولی آیا شما در زمره ی ”اهلش“ اهلان هستیدهرکس نظری دارد و شما هماجازه میفرمایید ما از نظر دیگران آگاه شویم؟
ناشناس
2015-10-24T14:04:49
استاد1-آن روز که در دامن ِ عشق افتادمعاشق شدم و ، عشق شُدش استادم2-استاد ، نگو که در کمین ِ دل ِ منخوابی بنمود و ، دل شُدش بنیادم3-بنیاد نمودم دل و ، در دامن ِ عشقدل پیر شد و ، جمله شُدش اوتادم4-اوتاد نمودم دل و استاد شدم ناطق شدم و نُطق شُدش نوزادم5-دل ناطق و یک حامله از لطف ِ خدااین خطبه ی من ، ز دل شُدش آزادم6-استاد که در مکتب ِ خود راهم دادبر پای ِ دلم ، چنین شُدش افتادم7-بنیادم و اوتاد ، استادمی ای عشقمعشوق بیا ، به وصل ِ خود کن یادم
شجاع الدین شقاقی
2015-10-24T14:06:51
استاد1-آن روز که در دامن ِ عشق افتادمعاشق شدم و ، عشق شُدش استادم2-استاد ، نگو که در کمین ِ دل ِ منخوابی بنمود و ، دل شُدش بنیادم3-بنیاد نمودم دل و ، در دامن ِ عشقدل پیر شد و ، جمله شُدش اوتادم4-اوتاد نمودم دل و استاد شدم ناطق شدم و نُطق شُدش نوزادم5-دل ناطق و یک حامله از لطف ِ خدااین خطبه ی من ، ز دل شُدش آزادم6-استاد که در مکتب ِ خود راهم دادبر پای ِ دلم ، چنین شُدش افتادم7-بنیادم و اوتاد ، استادمی ای عشقمعشوق بیا ، به وصل ِ خود کن یادم
محدث
2015-11-01T04:38:25
زلف بر باد مده...یه غزل فوق العاده...
کارگاه داستان
2016-07-15T11:45:09
بهش گفتم چرا غذاتو نمی خوری؟!دیدم باز همون زانوی غم معروف رو بغل کرده نشسته کنج دیوار و داره یواشکی غم اغیار می خوره !بهش گفتم نخور بابا نخور!غم اغیار خوردن نداره !گوشش بدهکار نبود ... انقدر غم اغیار خورد که کرد ناشادم !
محمد رهنورد
2012-08-29T12:30:27
مصرع دوم بیت سومطره را تاب مده تا نکنی در تابم
محمد رهنورد
2012-08-29T14:19:58
مصرع دوم بیت سوم:طره را تاب مده تا نکنی بی تابم
مهدی
2012-03-11T12:57:05
حافظ به استقبال غزل زیر ( از سعدی ) رفته استغزل 371 من از آن روز که دربند توام آزادم - پادشاهم که به دست تو اسیر افتادمهمه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند - در من از بس که به دیدار عزیزت شادمخرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت - تا بیایند عزیزان به مبارک بادممن که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس - پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادمدانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ - یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادمبه وفای تو کز آن روز که دلبند منی - دل نبستم به وفای کس و در نگشادمتا خیال قد و بالای تو در فکر منست - گر خلایق همه سروند چو سرو آزادمبه سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی - وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادمدستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک - حاصل آنست که چون طبل تهی پربادممی‌نماید که جفای فلک از دامن من - دست کوته نکند تا نکند بنیادمظاهر آنست که با سابقه حکم ازل - جهد سودی نکند تن به قضا دردادمور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم - داوری نیست که از وی بستاند دادمدلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت - وقت آنست که پرسی خبر از بغدادمهیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد - عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادمسعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح - نتوان مرد به سختی که من این جا زادم
Morteza
2011-11-16T13:17:58
خانهحافظغزلیاتغزل شماره 316زلف بر باد مده تا ندهی بر بادمناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادممی مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسر مکش تا نکشد سر به فلک فریادمزلف را حلقه مکن تا نکنی دربندمطره را تاب مده تا ندهی بر بادمیار بیگانه مشو تا نبری از خویشمغم اغیار مخور تا نکنی ناشادمرخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلمقد برافراز که از سرو کنی آزادمشمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما رایاد هر قوم مکن تا نروی از یادمشهره شهر مشو تا ننهم سر در کوهشور شیرین منما تا نکنی فرهادمرحم کن بر من مسکین و به فریادم رستا به خاک در آصف نرسد فریادمحافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که دربند توام آزادم
مصطفی علزاده
2011-04-01T17:24:53
محسن نامجو این شعر را با سبک خود خوانده استشنیدنی است
سکوت فریاد
2014-08-16T14:45:58
با توجه به صحبت های حمیدزضا گوهری به نظر من مصرع آخر هم باید به صورت زیر تصحیح بشه من از آن روی که در بند توام آزادمالبته شاید.
سکوت فریاد
2014-08-16T14:48:20
اینطوری صحبتهای ایشان ادامه دار به بیت آخر می شه. روی گرداندن به معنای پشت کردناز آن روی به معنای به دلیل اینکه یا ازآن جهتاینطوری کلمه ی جور رو هم می تونیم بدون تغییر بذاریم.
چنگیز گهرویی
2014-06-07T17:17:48
اقای حمید رضا گوهری .مصرع اول بیت اخر درست میباشد با استناد اشعار خود حافظ . در ابیت زیر دقت فر مایید .حاشا که من از جور و جفای تو بنالم . بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت .و هر چند بر دی ابم روی از درت نتابم . جور از حبیب بهتر کز مدعی رعایت . و من از چشم تو ای ساقی خراب افتادهام لیکن . بلایی کز حبیب اید هزارش مر حبا گفتیم .
امین کیخا
2013-07-07T16:44:58
به به حمیدرضا گوهری ، که بدرستی گوهر شناس است
اکبر معینی
2013-05-10T01:20:14
لطفا ای غزل زیبای حافظ رو به مجموعه اضافه کنیدمن خرابم ز غم یار خراباتی خویش می زند غمزه او ناوک غم بر دل ریش گرچلیپای سرزلف زهم بگشاید بس مسلمان که شود فتنه آن کافرکیشبا تو پیوستم و از غیر تو ببرید دلم آشنای تو ندارد سر بیگانه خویش به عنایت نظری کن که من دلشده را نرود بی مدد لطف تو کاری از پیشآخر ای پادشه ملک ملاحت چه شود که لب لعل تو ریزد نمکی بر دل ریشخرمن صبر من سوخته دل داد به باد چشم مست تو که بگشاد کمین از پس و پیش حافظ از نوش لب لعل تو کامی کی یافت که نزد بر دل ریشش دو هزاران سرنیشپرسش حافظ دل سوخته کن بهر خدا نیست از شاه عجب گر بنوازد درویش
سید جعفر
2019-03-12T10:17:51
عبد عاصی گوید:در مصرع طره را تاب نده تا ندهی بربادم بهتر بود که چنین میگفت؛طره را تاب نده تا نکنی بی تابم. به دو دلیل، اول که ندهی بربادم را برای زلف برباد دادن گفته پس بهتر است برای تاب طره اثر دیگیری بتراشد که بی تابی زیبا تر است دوم، جناس بین تاب وبیتابی است.
برگ بی برگی
2020-12-13T19:24:20
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادمناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادمحافظ با تصویر سازی منظره ای زیبا از دلبری که به منظور دلربایی بیشتر زلف خود را در معرض باد قرار داده است غزل و پیامهای معنوی خود را آغاز میکند . زلف یار که روی پیشانی و قسمت عمده روی او را پوشانده و بر جذابیتش می افزاید نماد کل هستی در جهان فرم و ماده میباشد که در بر گیرنده تمامی زیبایی های این جهان از افلاک و ستارگان گرفته تا نبات و حیوان و انسان ، کوه و دریا و طبیعت تا جزیی ترین چیزهای موجود درعالم ماده و ذهن را شامل میگردد که دربرابر چشمان انسان و یا تصورات او خود نمایی و دلبری میکنند . عارف تمامی این جهان را از تجلیات روی حضرت معشوق دانسته و با این نظر و دید به جهان مینگرد . روی سخن حافظ با حضرت معشوق است که در واقع گوشزد به ما انسانها نیز میباشد و زلف درمعرض باد قرار دادن حضرت معشوق که به منظور جلب توجه و دلبری افزونتر است سرانجام با عاشق شدن انسان، هستی ذهنی او را بر باد خواهد داد . در واقع حافظ به حضرتش عرضه میدارد که چه خوب این کار را به انجام میرسانی و با جلوه گری و دلربایی بوسیله زیبایی های این جهان انسان را بسوی خود راهبر میشوی . گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید حافظ در مصراع دوم ادامه میدهد حال که با این جلوه گری و طنازی او را عاشق و شیفته خود نمودی پس رخ بنمای و بنای بنیاد گذاشتن ناز مگذار زیرا که او یا انسان عاشق ، عاشق دیدار رو و وصلت میباشد و نه جلوه های تو در این جهان مادی بازیبایی های خیره کننده جلوه های زلف حضرتش در این جهان مادی انسان عاشق نسبت به زیبایی روی حضرتش مشتاق تر و حریص تر شده ، او را بیقرار به دیدار میکند . حافظ میفرماید اگر انسان در این جهان موفق به دیدار روی و وصال حضرتش نگردد بنیاد هستی او از جای کنده حواهد شد . یعنی عمر خود را بیهوده سپری کرده و فرصت طلایی یکی شدت با حضرتش را برای همیشه از دست خواهد داد . در واقع این انسان است که حتی با درک نقش خود در این جهان ، ناز کرده و برای وصال و یکی شدن با حضرتش پیش قدم نمیشود . می مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسر مکش تا نکشد سر به فلک فریادممی خوردن با همه کس کنایه از تقلید از دیگران برای درخواست شراب چیزهای این جهانی ست و حافظ میفرماید درصورتیکه انسان از هر کس و یا از هر چیزی در جهان طلب می کند سرانجامی جز خون جگر خوردن ندارد . یعنی که عاقبت درخواهد یافت که شراب چیزهای این جهان به او خوشبختی و آرامش نخواهد داد و پس از دریافت این مطلب برای رها شدن از دلبستگی های بوجود آمده متحمل درد و خون جگر خواهد شد . یعنی بهتر است انسان چیزها را در دل و مرکز خود قرار ندهد زیرا این کار سهل تر از رها شدن از آن دلبستگی ها ست که با خون جگر و تحمل درد بسیار میسر خواهد شد . حافظ درمصرع دوم میفرماید اگر چنین نکرده و با سرکشی و ستیزه گری خود را دلبسته چیزهای این جهان کرده و آنها را در مرکز و دل خود قرار دهی ، پس به هنگام رهایی از آن تعلقات و دلبستگی ها فریاد تو به دلیل درد رها شدن از آنها به آسمان بلند خواهد شد . درد ناشی از رها شدن از دلبستگی به پول و ثروت ، باورهای تقلیدی غلط ، و همچنین تعلق خاطر به مقام و منصب ، ازجمله دردناکترین رهایی هاست . زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادمحلقه کردن زلف نیز کنایه از افزودن زنجیر وار دلبستگی هاست که عاقبت انسان بوسیله همین تعلقات دربند و زنجیر شده و اسیر و برده چیزهای این جهانی گرد آوری شده خواهد شد .تاب دادن طره نشانه تزیین کردن و زیبا انگاشتن تعلقات دنیوی ست که سرانجامی جز تباهی عمر ارزشمند انسان ندارد . یار بیگانه مشو تا نبری از خویشمغم اغیار مخور تا نکنی ناشادمیار اصلی و خویش انسان همان اصل خدایی و خرد ایزدی انسان است اما انسان پس از پای نهادن در این جهان از خویش اصلی بریده و خود کاذبش فربه شده ، خود کاذب را همان یار اصلی یا خویش معرفی میکند اما انسانهایی که از یار و خویش اصلی جدا نگشته و یا سریعاً به خود اصلی بازگشته اند این خود کاذب را شناسایی و مهار کرده و با یار و اصل خدایی خود خویش باقی میمانند . اغیار به معنی هرچه غیر از خداست تلقی میگردد که چیزهای این جهان و هر آنچه برآمده از ذهن انسان است از آن جمله هستند و غم خواری برای زیاد و کم شدن آن چیزهاست که شادی اصیل وبدون علت های بیرونی انسان را به یغما میبرد . توقع تایید و توجه انسان یکی از این اغیار است که موجب ناشاد بودن انسان میگردد . رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلمقد برافراز که از سرو کنی آزادمحافظ برخی از نبایدها را فرموده و اکنون در این بیت به بایدها میپردازد تا انسان از غم رها شده و به شادی اصیل و خدایی خود بازگردد . رخ برافروختن کنایه از عاشقی ست و حافظ تنها راه برای انسان را راه عاشقی میداند . راه هایی مانند عبادت های تقلیدی و به منظور بدست آوردن پاداش از نظر حافظ و عارفان بزرگ به کلی مردود است ، پس فقط راه عاشقی ست که نجات دهنده انسان از غم و درد میباشد تا انسان را از گلبرگهای خود فارغ و رها سازد . گل با چیدمانی از گلبرگها تشکیل میشود و انسان نیز با چیدمانی از تعلقات و دلبستگی ها به چیزهای این جهان برای خود گلی آراسته و به آن دلبسته میگردد به نحوی که با فروافتادن یکی از گلبرگهای گل او دنیا بر سر او خراب و جهان را به انتها رسیده میبیند ، دچار غم و افسردگی میگردد . حافظ میفرماید برای فراغت از این چیدمان و گلبرگهای ساخته ذهنی خود چاره ای بجز راه عاشقی برای انسان برجا نمانده است .قد برافراز یعنی به یکباره بلند شو و قیام کن و از این زندان خودساخته ذهن خویش را رها کن . کار دیگر انسان عاشق آزاد شدن از حس سرو بودن است . سرو در اینجا به معنی منفی آن بکار رفته و کنایه از خود برتر و بلندتر بینی انسان است که با آرزوهای بلند همه عمر خود را سرو گونه بلند تر و برتر از سایرین میپندارد . برتر دانستن مذهب و یا نژاد و ملیت نیز از جمله این برتری طلبی ها هستند که انسان عاشق بایستی با کار معنوی خود را از آن رها و آزاد کند . شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما رایاد هر قوم مکن تا نروی از یادمنباید دیگر اینکه انسان با اندکی کار معنوی نقش راهنما و معلم معنوی را ایفا میکند در حالیکه خود تشنه معرفت بوده ولی خود را بی نیاز و کامل میبیند .حافظ چنین انسانی را از این کار برحذر داشته و میفرماید با این کار سالک عاشق ، اندک بهره معنوی خود را نیز سوزانده خاکستر میکند . پس بهتر آنکه سکوت اختیار کرده و با کار بیشتر توجه خویشتن را معطوف به خود کند . مولانا نیز میفرماید ؛ انصتو یعنی که آبت را به لاغ عین تلف کم کن که لب خشک است باغ . یعنی مادامی که باغ وجود انسان سرشار از آب زندگانی نشده و به مدارج بالای معرفت دست نیافته است باید سکوت اختیار کند . در مصرع دوم مراد از هر قوم تعلقات و دلبستگی های پیشین و دوستان سابق از هر فرقه میباشند که انسان سالک و عاشق با رجعت دوباره به آنها موجبات دوری و از یاد بردن یار اصلی و ذات خدایی خود را فراهم میکند . گاهی انسان با اندکی کار معنوی خود را آبدیده و مقاوم در برابر خودهای کاذب دیگران میداند و حافظ این ذهنیت را اشتباه دانسته به انسان عاشق هشدار میدهد . اشاره به تاثیر گذاری و خو گرفتن از خودهای کاذب با هرگونه تعلقات دنیوی میباشد . شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوهشور شیرین منما تا نکنی فرهادمکار دیگر انسان سالک دوری گزیدن از مشهور شدن به انسانی معنوی میباشد . حافظ بارها به ناشناس ماندن سالک و عدم اظهار سلوک معنوی خود به سایرین تاکید ورزیده است زیرا با این شهره شدن ، خودهای کاذب به سراغ او آمده و به انحاء مختلف در کار معنوی او اخلال میکنند . مولانا نیز میفرماید ؛ گر نباشی نامدار اندر بلاد / کم نه ای الله اعلم بالعباد و هرکه داد او حسن خود را در مزاد صد قضای بد سوی او رو نهاد دشمنان او را ز غیرت میدرند دوستان هم روزگارش میبرند حافظ میفرماید پس چنین انسانی چاره ای جز سر نهادن به کوه و بیابان ندارد .یعنی امکان زندگی عادی از او گرفته خواهد شد . شیرین هم با ابراز شور عاشقی فرهادها به گرد خود جمع کرده و از فرهاد اصلی خود باز خواهد ماند . رحم کن بر من مسکین و به فریادم رستا به خاک در آصف نرسد فریادمحافظ میفرماید همه اینها را که گفتیم و سالک به آن عمل کند باز هم کافی نبوده و بدون رحم و عنایت حضرت معشوق هیچ کاری از پیش نخواهیم برد زیر که فقیر و مسکین هستیم و فریاد رس ما فقط او خواهد بود . یعنی همه این کارهای معنوی بدون لطف حضرتش بیهوده خواهد بود و آه و فریاد انسان به خاک درگاه آصفش خواهد رسید . آصف وزیر دانشمند سلیمان بود و در اینجا کنایه از حضرت حق است که دانش او بر هر موجودی کامل تر و افضل بوده و عقل کل است . مولانا نیز در این رابطه میفرماید ؛ آین همه گفتیم لیکن اندر بسیج بی عنایات خدا هیچیم هیچ بی عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق حافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که دربند توام آزادم حافظ در انتها مطلب دیگری را برای سالک عاشق یادآوری کرده ، میفرماید جور حضرت معشوق در هدف قرار دادن گلبرگهای چیدمان ذهنی خود را به فال نیک گرفته و از آن روی نگردان . یعنی با از دست دادن گلبرگها برآشفته مشو و ستیزه نکن ، بلکه آن را با روی باز پذیرا و شاکر باش زیرا این نشان دهنده بندگی تو میباشد و این جور نبوده بلکه لطف حضرت معشوق به تو میباشد . زیرا از آن زمان که بنده او میشویم درواقع از دلبستگی ها و تعلقات دنیوی و خشمها و کینه ها و دردها آزاد و رها میگردیم .
رامین
2020-07-30T23:07:07
جعفر جاندر آن صورت قافیه شعر بهم میریزد. عزت زیاد.
امیرقاسم ولیپور
2020-08-19T13:12:44
هویکی از بنام ترین و زیباترین اشعار عاشقانه عارفانه بلاشک همین اثر استریتم و درون ساختار این اثر بر آواهای بلند بر قرار نبودهقطعا در خوانش آن هرکس بر مبنای آواها و صداهای کشیده اسلوب را مبنا قرار دهد احتمالا ره به سر منزل مقصود خوانشی نمیبردفی المثل بر با.....دسکوت در اجرای اثر مهارت و ممارستی می طلبد شگفتو اوج هنر این غزل و دیگر غزلها استفاده از سکوت استسکوت حرکت ندارد علی الظاهر لیکن در باطن حرکت داردسکوت تعلیقیست زیبا..همچنیناستفاده از سکوت در اجرای این اثر بر مبنای دو نیمه نمودن مصرع نیز خطاستگوشه گیران کامل مقام این غزل را اوج هنر حسرت عرفانی عارف میدانندحسرت عرفانی با حسادت عاشقانه کاملا مجزا و منفکستبر مبنای لطایف عرفانی و بر شیوه و نهج اکابر عرفاشاعر از مقامی که در یکی از وادیهای پر رمز و راز طریقتست سخن میگویدکسی به درونمایه اثر ره میبردکه یا عاشق و یا عارف باشدویا لذتش را مدرک بوده نه عاشق ابتدایی و عارف ابتداییابتدایی=مقصود اوایل عشق و سلوک استزیرا عاشقی که در ابتداست آنچنان از جام عشق سرنکشیده که مست معشوق گرددعشق بازی میکند..و خوشحال این حالستهمینگونه نیز در طرقتدر طریقت مراحل ابتدایی عارف در مقام ورد و ذکر است و هنوز درگیر ناز عارفانه نشده....از مقاماتی که در عشق مجاز و عشق عارفانه مشترک میباشدوادی بی انتهای حیرت است""یا دلیل المُتِحیرین""که دران عاشق و عارف هر دو صاحب ریتم یکنواخت هستندریتم یکنواخت مقصود نداشتن اوج و حضیض در حالات فرد استدرگیر است اوبلاشکلیکن از عنایت معشوق تهیست"البته از نظر خود"حال عارف و عاشق اگر از معشوق خوب باشدکه زهی سعادتدوستان""حال"" نیز عجیب وادی زیبائیستلیکن قطعا کوتاهستو اگر ادامه یابد تبدیل به "" مقام "" میگرددحافظ از حال در ظاهر میگویدلیکمن احتمالا در مقام استحال گذرا و مقام استوارست...المجاز القنطره الحقیقهاول و آخر علی
ولی
2020-09-26T14:11:37
شاهکار!!! این بهترین غزل حافظ است. اشک در چشمم حلقه زد!
امیر صدرایی
2017-08-01T23:58:42
مصرع اخر این شعر"من از آن روز که دربند توام آزادم"در قسمتی از اهنگ امیر عظیمی به نام بی تو خوانده شده. که اهنگ بسیار زیبایی هم هست
محدثه
2018-01-08T22:58:30
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
خدایگان
2017-03-10T06:19:57
سلام آقای گوهری و دوستانبه نظر من بیت آخر درست است؛ حافظ در مصراع دوم بیت آخر «اسارت» در زندان معشوق را همچون آزادی وصف می‌کند. اسارت یک «جور» بزرگ است که در مصراع اول حافظ اذعان کرده که از این جور گریزان نیست، چرا؟ چون این اسارت عین آزادیست، اسارت لطف است نه جور.ضمن اینکه حافظ شاعری نیست که بدون هیچ تکنیک شاعرانه‌ای بگوید:«حافظ از روی تو حاشا که بگرداند روی». اگر اینگونه بنویسد که حافظ نیست.حافظ اینقدر معمولی شعر نمی‌گوید.
رضا ساقی
2018-09-11T03:24:34
زلف بربادمده تاندهی بربادمنازبنیاد مکن تا نکَنی بنیادمبنیاد : بیخ؛ پایه؛ اصل؛ شالوده، بنیاد کردن: بنا کردن،آغازکردن؛ شالوده ریختن، بنیاد مکن : بنا مکن، پایه گذاری مکن تا نکَنی بنیادم : تا ریشه ی مرا از برنکَنی، تامرااز پایه و اساس تخریب نکنی.معنی بیت: ای محبوب من، زلف خویش به دست بادمسپارواینچنین دلسِتانانه گیسوانت رو پریشان مکن که تحمّل دیدن پریشانی رلف توراندارم وبربادمی روم. دلبری رابرنازو عشوه پایه گذاری مکن که بااینکارریشه ی وجودمن کنده می شودوبنیادهستی من زیروزبرمی گردد.این غزل زیبا ونغزعلاوه موسیقی دلنشین،برروانی وفصاحت کلام نکته ی دیگری دارد این است که واژه ها وعبارات دربعضی از ابیات،در لایه های عمیق تر معنای معکوس دارد. برای مثال درهمین بیت مطلع غزل، به بیانی دیگر، عاشق ازمعشوق درخواست ناز عشوه دارد تابنیاد وجودش بیشترو بیشتر زیروزبر شود عاشق محتاج نازمعشوق است وبیشتراز هرچیزی به نازاو نیازمنداست.ای سرونازکه خوش می روی به نازعشّاق رابه نازتوهرلحظه صدنیازهمچنین وقتی که به معشوق می گوید نازبنیادمکن درحقیقت ازمعشوق می خواهد گیسوانش راپریشان ترکند چراکه پریشانی درعشق برای عاشق نیکوست و سبب مجموع خاطراو می شود.حافظ بداست حال پریشان تو ولیبربوی زلف یارپریشانیت نکوستمی مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسرمَکش تا نکشد سربه فلک فریادمسرمَکش : سرکشی وطغیانآدمی وقتی عاشق می شود نسبت به رفتار وکردارمعشوق حساس تروبه عبارتی حسودترمی شود ونمی تواند اورابادیگران (دربعضی مواردحتّا باسایه اش) دریکجا ببیندچه رسدبه اینکه مشاهده کند معشوقش بادیگران مشغول عیش ونوش است! شاعرخوش ذوقی دراینبار می گوید:باسایه تو را نمی پسندمعشق است وهزاربدگمانی!معنی بیت: باهرکسی منشین وباده گساری مکن تا من نیزازغصّه واندوه خون دل نخورم طغیان ونافرمانی مکن بادیگران کمتربنشین و اندکی بامن ِ دلداده مدارا کن تا ناله وافغان من به آسمان نرود.معشوق درادبیات عاشقانه ی ما، همواره شیوه ی عاشق کُشی پیشه می گیرد وبارقیبان ودشمنان مشغول میگساریست واین رفتاردرهمه جانمودی محسوس ومشهود دارد.زانجاکه رسم وعادت عاشق کُشیّ توست بادشمنان قدح کش وباما عتاب کنزلف راحلقه مکن تا نکُنی دربندمطُرّه را تاب مَده تا ندهی بر بادمطُرّه: آن بخش ازمو که به قصد دلبری به پیشانی ریزند، اغلب نیز به همان معنی گیسو وزلف بکارمی رود.معنی بیت: زلف خودراشکن درشکن وحلقه حلقه میارای ومرابه بندو زنجیرمکِش، به گیسوان خود بیش ازاین پیچ وتاب مده من تاب تحمّل دیدن این جاذبه واین افسون ویرانگر راندارم بنیادم بربادمی رود ونابود می شوم.آن طرّه که هرجعدش صدنافه ی چین ارزدخوش بودی اگربودی بوئیش زخوش خویییاربیگانه مشوتا نَبَری ازخویشمغم اغیارمخور تا نکُنی ناشادمتانبری از خویشم : تا مراازخود بی خود نکنی اَغیار : جمع غیر، دیگران .معنی بیت: بابیگانگان نشست وبرخاست مکن تا مرا ازخودبی خودنکنی اندوه بیگانگان مخورو مراغمگین واندوهگین مساز.من رمیده زغیرت زپا فتادم دوشنگارخویش چو دیدم به دست بیگانهرُخ برافروزکه فارغ کنی ازبرگ گلمقد برافراز که از سرو کنی آزادمرخ برافروز: ازپرده درآی ورخسار بنماقد برافراز : بپاخیزوقامت والای خود را نشان بدهمعنی بیت: دلبراچهره بنما که باپرداختن به زیبائیها ولطایفِ رخسارتو،ازنگاه کردن به برگ گل خلاص شوم(وقتی که گل رخسار باشد نیازی به برگ نیست) قامت برافراز وبلند شوتا بادیدن قد وبالای تو ازتماشای سروفارغ گردم.طوبی زقامت تونیارد که دَم زندزین قصّه بگذرم که سخن می شود بلندشمع هرجمع مشووَرنه بسوزی مارایاد هر قوم مکن تا نروی از یادمیاد هر قوم مکن : خاطره هر گروه را بازگو مکن ، از دیگران سخن مگو .معنی بیت: درهرجمعی حاضرمشو رونق بخش هرانجمن مباش ازآنهاسخن مگوی وگرنه ازرشگ و حسادت وغصّه هستی مارا به آتش می کشی خوشست خلوت اگریاریارمن باشدنه من بسوزم واو شمع انجمن باشدشُهره ی شهرمشوتا ننهم سردرکوهشور شیرین منما تا نکنی فرهادمشُهره : مشهور شورشیرین مَنما : مانند شیرین (معشوقه فرهاد) شورانگیزی مکن معنی بیت: کاری مکن که زبان زد عام وخاص شوی ودرشهر شهرت پیداکنی که دراینصورت من ازغم واندوه سربه بیابان خواهم گذاشت مثال شیرین، دلبری مکن تامن نیزچونان فرهاد به کوهکنی نپردازم گرچه :گرچو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیستبس حکایتهای شیرین بازمی ماند زمنرحم کن برمن مسکین وبفریادم رستا به خاک در آصف نرسد فریادم"آصف " نام وزیرسلیمان، حافظ معمولاً این عنوان را به وزیران باکفایت مثل تورانشاه می داد.معنی بیت: برمن ِ ناتوان وتهیدست ترّحم کن وبه دادمن برس پیش ازآنی که دست به دامنِ وزیربشوم وشکایت خودبازگویم (احتمالاً تورانشاه وزیروقت. کسی که رابطه ی صمیمانه ای هم باحافظ وهم باشاه شجاع داشت ومعمولاً بین این دو میانجیگری می کرد تا رابطه ی آنها به تیرگی نگراید)گرتوفارغی ازما ای نگارسنگین دلحال دل بخواهم گفت پیش آصف ثانیحافظ ازجورتوحاشاکه بگرداند رویمن از آن روز که دربند تواَم آزادمحاشا : غیر ممکن است، محال است بگرداند روی : روی گردان شود، معنی بیت:حافظ عاشقی نیست که با جوروجفای تو پا پس کشیده وازتو وازعشق تو رویگردان شود ازهمان روزی که من به عشق تومبتلاشدم ازهردوجهان آزاد ورها گشتم. گرفتاری دردنیای عشق، به معنای رهایی ازبندتعلّقات است. حافظ نه غلامیست که ازخواجه گریزدصلحی کن وبازآ که خرابم زعتابت
حمیدرضا غفاری
2018-08-21T21:31:59
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که دربند توام آزادمحافظ جور یار میکشد ولی این بند را عین آزادی میداند و زمان در بند شدن ( جور دیدن و در واقع آزادشدن ) را از روز میداند که چهره یار دیده و حاشا که روی بگرداند
مریم کیا
2021-09-11T20:33:12.5939462
تفسیر من از بیت رحم کن برمن مسکین وبفریادم رستا به خاک در آصف نرسد فریادم وقتی فردی شکایتی دارد برای دادرسی نزد قاضی می رود بنابراین آصف به معنای قاضی بکار رفته شده و حافظ از یار درخواست فریاد رسی می کند و از او می خواهد که کاری نکند تا برای حل مشکلش محتاج قاضی شود.
مازیار پارسا
2021-11-19T16:11:23.3573599
دکلمه شعر فوق با صدای زیبای رضا پیربادیان در لینک زیر: پیوند به وبگاه بیرونی
احسان چراغی
2022-02-16T15:12:21.3633596
حافظ در یکی دیگر از غزلهایش بیتی مشابه بیت آخر این غزل سروده:   حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
در سکوت
2022-06-15T14:13:11.7281887
این غزل را "در سکوت" بشنوید