گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

❈۱❈
حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
❈۲❈
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
❈۳❈
اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آید عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
❈۴❈
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۴۲

تصاویر

کامنت ها

وووووووووووو
2015-11-29T19:38:34
آهو است یا نافه
فرزاد
2015-11-21T20:40:12
این غزل را استاد شجریان با سه تار احمد عبادی ونی محمد موسوی در مایه دشتی اجرا کرده اند.
امیر
2016-07-24T12:06:47
بیت پنجماگر ز" کوی "دلم بوی شوق می آید
سیدعلی ساقی
2016-11-12T22:16:02
حـجــــاب چـهــــره‌ی جـــان مـی‌شــود ، غـبـار تـنـمخــوشــا دمـی کـــه از آن چـهـره ، پـرده بـر فـکـنـــم"حجاب" : پـرده ، پـوشـش ، در اصطلاح عرفانی : مانع میان عاشق و معشوق را گویـنـد ."چهره‌ی جان" :جان به انسانی تشبیه شده که دارای چهره است . "غـبـار تـن" :بدان علت که جسم انسان ازخاک آفریده شده،تـن به غبار تشبیه شده است."خـوشـا" : شبه جمله است به معنی : چه خوشاست.چه نیکو"پـرده":همان حجاب است.عـارف کسی است که همانند روح و جانـش از تـنـگـنـای قفس تـن و تعلّقات دست و پا گیر دنـیـا ناراحت است و همیشه در تلاش برای رفعِ آن هست و برای رهایی از نفس و آنچه حجاب و قفسِ جان است دعا و راز و نیاز می‌کند ، و از این راه است که به کمال می‌رسد . "فـنــا" درنظرگاهِ عارفان مرگ نیست ، رهایی از تعلّقات دنیا و نفس است.....پس تـن حجاب جان است :این تـنِ خاکیِ من همانندِ غـبـاری بـر رخسـارِ جانم نشسته است و مانع تجلّی و تـلألـوِ روحم شده است ، چـه خوش است زمانی که این حجاب را از چهره‌ی جانم پاگ کنـم .حجاب راه تـویی حـافــظ از مـیان برخـیـز خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود چنـیـن قـفـس نه سـزای چو مـن خوش الحانی‌ست روم به گلـشـن رضــــــــوان کـه مــــرغ آن چـمـنــم درادامه یِ بیتِ قبلی: "قـفـس" : استعاره از جسم آدمی است . "الـحـان" : جمع لَـحـن به معنی صـدا و آواز است. "خوش الحان" : خوش صدا ، خوش آواز ، "حـافــظ" در جـاهای دیگر هم گفته که من پـرنـده یِ بهشتی هستم ،من از عالـَم قدس و مـلـکـوت هستم: این جسمِ خاکی برای من همانند زندان وقفس است و این زندان شایسته‌ی پـرنده‌ی خوش آوازی مـثـل مـن نیست . من باید به باغ بهشت بروم که بلبل خوش آواز آن گلزار هستم . طـایـر گلشن قـدسـم چه دهم شرح فـراق کــه در ایــــن دامــگـهِ حادثـه چـون افـتــادمعـیـان نـشـد کـه چـرا آمـــدم کـجـا رفـتــم ؟! دریـــغ و درد ! کـه غـافـل ز کـار خـویـشـتــنــم "عـیـان" : آشـکار "غـافـل" : بی‌خـبـر بـرایـم معلـوم نشد که چـرا آفریده شدم و برایِ چه کاری به دنیـا آمـده ام .معلوم نیست وقتی بمـیـرم به کجا می‌روم ؟!! افسوس که از سرانجام خودم بی خـبــرم."هستی" درنظرگاهِ حافظ معمّایی پیچیده هست که به حکمت ودانش حل نشده ونخواهدشد.تنها وظیفه ی ما شناورماندن درحیرانیِ حاصل ازمشاهده یِ زیباییها وعشق ورزی به خالقِ زیباییهاست.حدیث ازمطرب ومی گو ورازِ دهرکمترجوکه کس نگشود ونگشاید به حکمت این معمّاراچـگـونـه طـوف کـنـم در فـضــای عـالــَـم قــُــدس ؟!! کـه در ســـــراچـه‌ی تـرکـیـب ، تـخـتــه بـنــد تـنــم تمام بیت های این غزل درهمین راستاست که شاعرازاصل خودجداشده ودرپی راهیست که دوباره به اصل خویش بازگردد."طـَـوْف" : گـردیدن ، گـردش کردن "عالم قـُدس" : عالم پاک ، عالم ملکوت ، "سـراچه" : خانه‌ی کوچک "سراچه‌ی ترکیب" : کنایه از دنیاست ، "تخته بند" : گـرفتـار ، زنـدانی ، در زمان قـدیم بـویـژه در زمان مغول نوعی مجازات بـوده که زندانی را برای اینکه فرار نـکـنـد به تخته‌ی بزرگی میـخ می‌کـردند و یا به چوب یا درختی محکم می‌بستند . چـگـونـه در عالم ملکوت به گـردش بـپـردازم وقتی که در این دنیا زنـدانیِ تـن خاکی هستم ؟!طایرگلشن قدسم چه دهم شرح فراقکه دراین دامگهِ حادثه چون افتادماگــر ز خـونِ دلــم بــوی شــــوق مــی آیــــــــــــــــد عـجــب مــدار ؛ کـه هـم درد نـافــه‌ی خـُـتــنــــــــــم "خون دل" : ایـهـام دارد : 1- استعاره از اشک خونین 2- استعاره از "رنج و اندوه فراوان" "نـافـه" : مـُشـک "خـُتـن" : چـیـن ، ناحیه‌ای از چیـن بزرگ .تناسب زیبایی بین "خون دل" و "نافه‌ی ختـن" ایجاد شده است به این جهت که "نـافـه" یا "مـُشک" از خون تولید می‌شود و در غدّه‌ای در نـاف نوعی آهـو در چین جمع می‌شـود و در بهـار شروع به سـوزش و درد می‌کند بطوری که آهو مجبور می‌شود تا ناف خود را بر سنگی تـیـز بـمـالـد که در نتیجه ،کیسه‌ی حاوی مـُشـک پاره شـده و بر سنگ می‌ریزد .از طرف دیگر ؛ "نافه" بوی خوش دارد و بـوی وصال هم بـرای عاشـق خوش‌ترین رایحه است . اگر از اشک خونین و غصّه و اندوه من بـوی آرزومندی و اشتیاق به دیدار و وصال محبوب به مشام می‌رسد،هیچ جای شگفتی نیست ،زیـرا که من هم مانند نافه از محبوب (آهو استعاره از معشوق است) جـدا افتاده‌ام .درداکه ازآن آهویِ مشکین سیه چشمچون نافه بسی خونِ دلم درجگرافتادطـرازِ پـیـــرهـن زر کـشـم مـبـیـن ، چـون شــمــــــع کـه ســوز هـاسـت نــهــــانـی درون پــیــــــر هـنــم "طـَـراز" : اصل آن فارسی و با "ت" بـوده به عربی رفته و با "طـ" تلفّظ شده ، در عربی ازآن واژه های دیـگـر هم ساخته‌اند مثلاً : "مـُـطـَـرّز" . خیلی از کلمات فارسی به عربی رفته و بعد عربی شده‌ی آن به زبانِ فارسی برگشته و به کار رفته است . "استاد" به عربی رفته ؛ "استاذ" و جمع آن "اساتیذ" شده امّا در فارسی "اساتید" به کار می‌برند . "تـراز" یا "طـَراز" به معنی : لبه و حاشیه‌ی دامن و لباس است که با زر نقش و نگار شده است ، زمان قدیم در حاشیه لباس پادشاهان نام و توصیفات او را با نخ های طلایی و به خط کوفی یا نستعلیق می‌نوشتند و یا نقش و نـگارهای مشخصی را نقاشی می‌کردند.به معنی یـراق یا حمایـلی زر بافت یا زر نـگاشته‌ای است که پاشاهان ، وزیران ، درباریان و فرماندهان بر دوش می‌افکنده‌اند هم آمده است . "زر کش" : زربافت ، زری دوزی شده بعضی هم گفته‌اند : مـراد از "طرازِ زر کش" همان قطراتِ مذابِ شمع است که در پای شمع نقش و نگاری را به وجود می‌آورد ، چون در قدیم شمع را از مـومِ عسل که زرد رنگ است درست می‌کردند و "شـمـع" در عربی به معنی : "مــوم" است ، شــمــع های امروزی را از پـارافـیـن می‌سازند. در قدیم هم مانند امروز شمع هایی را که برای پـادشاهان و بزرگان می‌ساخته‌اند با نخ های طلایی که اطراف آن می‌پیچیده‌اند تزیـیـن می‌کرده‌اند ، مثل همین شمع های امروزی که آن را با رشته‌های رنگی و طلایی تـزیـیـن می‌کنند ."طـَراز زر کش" کنایه از تجمّـلات ظاهری است . از "چون شمع" دو جور برداشت می‌توانیم داشته باشیم :یکی اینکه بـگـوییم ؛ طراز زرکشم مانند تزیینات شمع است و درونم مانند شمع سـوزناک و آتشناک است چون اصل شعله‌ی شمع از نخ آن است که در وسط شمع قرار دارد . یکی هم اینکه : شمع که روشن می‌شود حاشیه های زربافت لباس برق می‌زند و آشکار تر از قسمت های دیـگر لباس است ، یعنی تـو مثل شمع نباش که فقط تـزیـیـنـات و تجملات ظاهری مـرا ببینی و آشکار کنی . مرا همچون شمع آراسته و زرنـگار مبین ، که من همانند شـمـع در درونم آتش عشق و سوز جدایی است و مرا می‌سوزاند.یـا : همانند شمع تجمّلاتِ ظاهری مرا به چشم مردم برجسته مکن که آتشِ عشق و سـوزِ جدایی از درون مـرا شعله‌ور کرده است. سرکش مشوکه چون شمع ازغیرتت بسوزددلبرکه درکفِ اوموم است سنگِ خارابـیــا وُ هـسـتـی حــافــــــــظ ز پـیــش او بــردار ! کـه بـا وجـود تــو کـس نـشـنـود ز مـن ، کـه مـنــــم ای معشوق بـیـا وُ هستیِ حـافــظ را از دست اوبگیر، زیـرا که تا وجودِتوهست کسی از من نمی‌پـذیـرد که مـن وجود دارم ،پس وجودِمن مانعی جدّیست، بیا وجودمرا ازمیان بردار(برگشت به بیت اوّل).میانِ عاشق ومعشوق هیچ حایل نیستتوخودحجاب خودی حافظ ازمیان برخیز
بینوا
2015-12-20T17:55:41
سلام به همه استادان ارجمندعنایت بفرمایید که ختن سرزمین است و نافه ندارد بلکه آهو دارد . نافه ختن را به استعاره هم نمی توان به کار برد زیرا مخل معنی و فصاحت است
مهدی
2016-04-26T01:22:43
اهو درد ناف میکشد و هم دردی ایشان با اهوی ختن است .اگر ز خون دلم بوی مشک می اید عجب مدار که همدرد اهوی ختنم
ناشناس
2012-06-01T18:20:21
چه سوزهاست نهانی درون سینه ام
شیراز
2012-06-15T16:57:37
بعضی جاها خوندم که همدرد آهوی ختنم (نافه ختنم)
شیراز
2012-06-15T16:56:53
بعضی جاها خوندم که همدرد آهوی ختنم (ناف ختنم)
فاخته
2012-10-07T15:27:27
توی دیوانی که من دارم یک بیت شعر کاملا متفاوته:اگر ز خون دلم بوی مشک می آیدعجب مدار که همدرد آهوی ختنم
دکتر ترابی
2014-08-05T22:40:29
بیت پنجم ، به گمانم بوی مشک به قرینه نافه ختن درست باشد اگر زخون دلم بوی مشک می آید.
تاوتک
2014-08-05T22:59:50
دکتر ترابی بزرگوار با درود همان بوی شوق درست است.میفرماید اگر از خون دل من آرزوی اشتیاق و بوی شوق می آیدجای شگفتی نیست چون که من هم همان درد نافه آهو رادارم و اشاره به ناف آهویختن شده که در آن خون تبدیل به مشک میشود و در اثر خارشیکه در پی این تغییر بوجود آمده آهو ناف خود را به سنگی میمالد و مقداری مشک خارج شده و آهو آرام میگیرد
امین کیخا
2013-07-08T23:05:16
با درود این شعر در واقع شعریست که بر ستون های 8 گانه ارامگاه حافظ نوشته شده اند ، خوشنویسان نیز نام دارند خوشنویس اولی کسی است به نام افشار اذربایجانی و دومی میر عماد نامدار است ، اما رویهمرفته بنا ی کلی نارنجستان و گورستان مانده از کریم خان بزرگوار و دلیر است . خط ها نستعلیق و ثلث هستند .
امیرالملک
2020-04-25T13:57:05
خواجه غزلی دیگر دارد با معانی قریب به معنای این غزل.مطلع غزل این است:نماز شام غریبان چو گریه آغازمبه مویه های غریبانه قصه پردازمبه گمان این حقیر آن غزل دیگر بسیار پخته‌تر می‌نماید و با اشاراتی از خود خواجه به پیری او یقین بر پختگی و انتهای سلوک خواجه در غزل افزون‌تر می‌شود. خرد ز پیری من کی حساب برگیرد که باز با صنمی طفل عشق می بازم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
2020-04-30T00:17:48
در مصرع عجب مدار که همدرد نافه ختنمنافه ختن نمی تواند صحیح باشد چون درد مال آهو است که از خون نافش درد داردحافظ می گوید اگر از خون دلم بوی شوق می آید تعجب نکن چون من هم مثل آهوی ختن دردی دارم و این درد عشق به خوشبویی مشکی ختن تشبیه شده است.صحیحش این است:عجب مدار که همدرد آهوی ختنم
nabavar
2020-04-30T01:28:37
اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آیدعجب مدار که همدرد نافه ختنمدر پاسخ یه یاران تاریخ مای که گفته اند: آهوی ختنم درست است نه نافه ی ختن:نافه ی ختن شوق بازگشت به موطن اصلی خود ، ختن دارد چنانکه حافظ نیز آرزوی رفتن به گلشن رضوان دارد:روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم.به قول مولوی: هر کسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویشحافظ نیز درین غزل روزگار وصل را آرزو دارد، مانند نافه که هم درد اوست و در آرزوی وصل به مام وطن ش
برگ بی برگی
2020-03-21T18:13:32
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتمدریغ و درد که غافل ز کار خویشتنمچگونه طوف کنم در فضای عالم قدسکه در سراچه ترکیب ، تخته بند تنمدر بیت نخست خواجه شیراز میفرماید که کجا رفتم و نه اینکه به کجا خواهم رفت و بنظر میرسد مراد حافظ از طرح این نکته اساسی این باشد که علت حضور و ورود انسان به این جهان هستی و ماده و زنده شدن و حضور خداوند توسط انسان در این جهان را گوشزد میکند . باری که خداوند بر دوش کوهها و سایر اشکال حیات و ماده در این جهان گذارد اما آنان قبول مسولیت ننموده ، شانه خالی کردند ولی انسان این مسولیت را پذیرفت اما پس ار ورود به این جهان به کجا رفت و درچه مسیری قرار گرفت؟ و افسوس که انسان که از این کار اصلی خود درجهان غافل شده و باز مانده است .اما این کار اصلی که همانا زنده شدن خداوند به انسان که شامل زنده شدن انسان به خداوند نیز میباشد و انسان از آن غفلت نموده چرا به تعویق افتاده و انسان به ناکجا آباد رفته است ؟ انسان که بصورت هشیاری محض معنوی وجسمی پا به این جهان ماده میگذارد نیازمند شناخت این جهان است تا زنده مانده و سیر تکاملی جسمانی و معنوی خود را داشته باشد ، پس توسط والدین و سایرین با این جهان و تعلقات آن آشنا میشود که ابتدایی ترین آن من و سپس اسم من و پدر و مادر من میباشد .ملیت و مذهب و اسباب بازی و وسایل زندگی از چیزهای پس از آن میباشند که طفل با آنها آشنا شده و آنها را متعلق به خود میداند و سپس از اطرافیانش می آموزد که بایستی بر آنها افزود و با آن چیزها هم هویت شد یعنی که هویت خود را از آنها بداند و به همین دلیل اگر یکی از آن چیزها آسیب ببیند و یا کم شود او آشفته و نگران میشود .این وضعیت از نظر زندگی یا خداوند تا مدتی کوتاه جایز میباشد و پس از آن انسان باید به آن پیمانی که با خداوند بسته است بازگشته و در آن مسیر زندگی کند تا به منظور اصلی برسد اما انسان این تعهد را فراموش کرده، نه تنها هم هویت شدگی های این جهان را حفظ میکند بلکه همواره با ایجاد درد و رنج به آنها می افزاید و گمان میدارد برای جمع آوری هر چه بیشتر آنها به این جهان آمده است پس تا پایان عمر همه روابط و انرژی خود را برای این کار بکار میبندد و این غافل شدن از کار اصلی انسان است که حضرت حافظ به انسان یادآوری میکند . در بیت دوم حافظ ادامه میدهند که با این وضعیت که تو ای انسان برای خود بوجود آورده ای چگونه میخواهی در فضای عالم قدس یا ملکوت و فضای یکتایی خدا دررفت و آمد باشی تا به او زنده شوی ؟ تو همچون تن انسانی هستی که به صلیبی چهار میخ شده باشد و جدا شدن از آن محال است . مراد از تن نه این جسم خاکیست بلکه حافظ از آن به عنوان استعاره ای از هم هویت شدگی های انسان با چیز های این جهان استفاده نموده است که بسیار زیباست . سراچه به محدودیت این جهان مادی اشاره میکند و انسان باید با رهایی از دردها و هم هویت شدگی های این جهان محدود ، به عالم بینهایت یا فضای یکتایی یا عدم راه یابد که صد البته بسیار راه دشوار و پرخطری درپیش رو دارد . تعالیم آقای پرویز شهبازی در برنامه گنج حضور بسیار راهگشا و موثر است .موفق و پایدار باشید
Fatima
2019-10-27T11:27:33
جناب آقای امیر خیلی سپاس گزارم.شرح و تفسیر خوب و مفیدی بود.متشکرم
Fatima
2019-10-27T11:27:10
جناب آقای امیر خیلی سپاس گزارم.شرح و تفسیر خوب و مفیدی بود.متشکرم
اصغر اعتصام\ور
2019-08-31T09:38:11
آفرینش دوم و تلاش برای رهایی هرمزدبغانسان دور افتاده از سرزمین نور همیشه در غصه و مویهٔ جهان نورانی و زادگاه و خاستگاه اصلی خویش است که درد هجران داشته و همیشه را در آرزوی وصال می‌گذراند. بر گرفته از آئین مانوی
اصغر اعتصام\ور
2019-08-31T09:55:24
حجاب چهره جان می‌شود غبار تنمخوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنماشاره به قانون بقاء ماده و انرژی دارد. جسم ماده و روح انرژی است. رهایی از ماده (جسم) باعث آزادی روح در کائنات می شود.
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
2021-02-23T01:35:45
حجاب چهره جان می‌شود غبار تنمخوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنمکنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف: گنجی پنهان بودم شما را آفریدم تا آشکار شوم... ولی انگار بازی قایم باشک است دوباره پنهان می شود که مورد بازشناسی قرار بگیرد ...ــــــــنفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارمکه به روی دوست مانَد که برافکند نقابیزیباییِ پنهانی که به ناگهان آشکار می شود ابتدا در دست رَس نیست که بعدها در دست رس بودنش به چشم بیاید.خودش، از خودش پرده بر می دارد البته وقتی که چشم ها را متوجه غیابش کرد... و به قول پرویز اسلامپور «پس باید در زیر یک نقاب آرایشی (دقیق) داشت» ... همه چیز حساب شده است.
دکتر محمد ادیب نیا
2020-06-25T00:58:07
با سلام درود به همه دوستان تاریخ ماچه آهوی ختن باشد و یا نافه ختن، به نظر می رسد در اشاره به معشوقی بسیار محبوب می باشد و این مفهوم بسیار بسیار والا که هم در زیبایی و هم در خوشبویی و هم در تک و تنهایی وهم در بی همانندی و هم در دردمندی به سان عاشق خود، همچون حافظ اهل راز و لسان الغیب خوش آواز و پرنده ی آماده پرواز است، مصداقی در عالم ملک و ملکوت نیست الا وجود مقدس و مبارک امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف... آری؛ هر کس با این شمع آفرینش همدرد باشد، می تواند حجابی از چهره جان ملکوتی خود بردارد و از وجود الهی خویش پرده برداری نماید و آنگاه در عالم قدس به پرواز درآید. اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک .... خوشا به حال کسانی که حتی یک دم از آن چهره پرده برمی افکنند... فطوبی لهم و حسن مآب(خوشا بحالشان که چه سرانجام نیکویی دارند)سوره رعد آیه 30.
کوچک
2020-11-03T13:37:26
یکی داره دنبال صاحب زمان میگرده ولی امام زمان پیدا کرده زیر بار نمیشه حاضر نمیشه میخواد جاش صاحب زمان بیاره که اونم چند بار اومد کسی راهش نداد وبرگشت و دنیا کلاف سر در گم ولی اون شخص استاد اسناد
حبیب
2020-08-14T07:35:04
به نظر می رسد در بیت دوم قفس نه سرای چو من 000باشد بیت به طور کلی در باره مکان صحبت میکنداین قفس خانه من نیست خانه من بهشت است وقتی قفس سرای من نباشد در حقیقت شایسته زیستن من هم نیست
رضا س
2020-09-05T02:51:13
این غزل خیلی شباهت به غزل منسوب به مولانا با مطلع: روزها فکر من این است و همه شب سخنم/ که چرا غافل از احوال دل خویشتنم. بیت دوم غزل حافظ تقریبا منطبقه با این بیت: مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساخته‌اند ازبدنم‌ حافظ کمتر از مولانا وام گرفته و ارادتی که به خواجو و سعدی و خیام و حتی نسبت به برخی شعرای کمتر مطرح زمان خود و قبل از خودش داره نسبت به مولانا نداره. شباهت این دو غزل خیلی زیاده و احتمال داره شاعری از روی این غزل حافظ، غزل معروف روزها فکر من... رو سروده باشه و به مولانا منسوب کرده باشه چون در نسخه فعلی دیوان شمس همچین غزلی نیست.
یوسف
2017-09-05T18:06:30
اگر ما مرغ همان چمن(بهشت فردوس) پس چه توفیر که همان بهشت را طلب کنیم.پس ما(وحدت روح یک انسان کامل) چیز والاتر طلب کردیم و حال در زمین(اسفل السافلین) یه دنبال شایستگی آن هستیم
یوسف
2017-09-05T18:03:28
اگر ما مرغ همان چمن(بهشت فردوس) هستیم که حافظ میگه، پس چه توفیر چون قبلان هم در بهشت بودیم پس ما (وحدت روح جمیع انسان ها) در بهشت چیز والاتر طلب کردیم که حال در زمین(اسفل السافلین)به دنبال شایستگی آن هستیم
سارا
2019-01-07T19:00:20
این شعر با صدای خانم صبا کامکار(گروه ژاو) نیز اجرا شده به همه توصبه میکنم از دستش ندید معرکه است,
در سکوت
2022-07-01T11:21:43.65488
این غزل را "در سکوت" بشنوید
یوسف شیردلپور
2022-11-19T23:36:59.2623197
بادرود بیکران به همه دوستان واحترام به نظرات وحاشیه هایی که نوشتید درمورد پیرهن زرکش باید عرض شود طراز به نظر میاد کراوات  باشه چون همانطورکه شما عزیزان هم حتمی درجریان هستید، بنده هم درجایی  خواندم کراوات دراصل تاریخچه اش ابداعش درایران است که صرفاً هم بخاطرزیبایی نیست بلکه بخاطر درست نشستن فرد وافراد است  به طوری اگر شخصی کراوت داشته باشد باید جوری بنشیند که کراوات چروک نخورد ومنحرف نشود وآن وقت یعنی درست نشسته وبرای سلامتی اش هم مفید است، طراز پیرهن زرکش، طراز کراوت، زرکش پارچی یانواری که معمولاً از دیروقت تاهمین تابحال هم دور لباس وپوشاک میدوزند که بیشترجنبه زیبائی دارد،  منظورشاعر هم میتونه بیان گر این باشه شما فقط طراز این پیرهن قشنگم را، واین زرق وبرق رانبینید پس من هم میتونم از درون غم ورد و مشکلاتی داشته باشم، واگردیدیم که شخصی ظاهری آراسته وشیک دارد بدان معنانیست که همه چیز بر وقف مرادست بلکه اوهم میتواند غمی به مراتب بزرگ بدل داشته باشد هرکسی از ظن خود شد یارمن ازدرون من نجست اسرار من (حق) 
Hadi Golestani
2023-01-01T10:39:15.0388242
سپاس خداوند بزرگ که هنر زیبای نوشتن و خواندن را آموخت چگونه شکر کنم، درک این همه زیبای که تو بر قلب حافظ در این ابیات گذاشته ای، چگونه می‌توان شکر دیدن این همه زیبای و ظرفت که در گلی سرخ گذاشته ای، چگون می‌توان شکر گذار این حواسی که در من گذاشته ای و  می‌توانم درک کنم این شکوه عظمت در خلقت زیبای، در، روح  و اندام زنان
Hadi Golestani
2023-01-01T10:45:28.4429548
عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم دریغ و درد که غافل از کار خویشتنم اونجای که ابو علی سینا میگه، ما که ابو علی سینا بودیم و از همه اینها بیشتر فهمیدم، آخرش حکمت آمدن و رفتن بر روی این زمین رو متوجه نشدیم
یکی (ودیگر هیچ)
2023-03-14T13:30:05.9358397
به نام او حجاب چهره جان می شود غبار تنم        خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم تن من غباری است که بر چهره جان نشسته است . من یک وجود بدون وجود هستم که آنچه که موجودیت من است در ظاهر این تن من می باشد که آنهم عاریه است و چون غباری است که بر چهره جان که وجود دارد نشسته و آنرا از دیدگان من پنهان داشته است!  به عبارت دیگر موجودیت من با دو عامل تن و جان تعریف می شود که یکی در دنیای ظاهر و دیگری در دنیای باطن است. تن مرا به دنیا وابسته کرده و جان مرا به عالم بالا می کشاند! بهترین زمان آنهنگام است که این غبار تن را از روی جان برمی دارم و آزادانه در فضای یکتایی جان ها به پرواز در می آیم.