گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم کز چاکران پیر مغان کمترین منم

❈۱❈
چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم کز چاکران پیر مغان کمترین منم
هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم
❈۲❈
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبه‌ها بود مسکنم
در شان من به دردکشی ظن بد مبر کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم
❈۳❈
شهباز دست پادشهم این چه حالت است کز یاد برده‌اند هوای نشیمنم
حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس با این لسان عذب که خامش چو سوسنم
❈۴❈
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم
حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشی در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم
❈۵❈
تورانشه خجسته که در من یزید فضل شد منت مواهب او طوق گردنم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۴۳

تصاویر

کامنت ها

ناشناس
2015-02-02T10:09:57
یا لطیفدوست گرامی مهدی طهوریجسارتا پرسشی دارم، اگر محبت کنید و مدت زمامداری خواجه جلال الدین تورانشاه را بفرمایید چند سال بوده که حافظ بیش از چهل سال لاف می زده است به چاکریش. همواره شاد و سربلند باشیدم. طاهر
شرح سرخی بر حافظ
2015-06-20T18:51:26
در جواب دوست خوبم جناب ناشناس شاه شجاع در تاریخ 786 وفات می کند و در غزل هایی که قبلا شرح کردیم به عوام فریبی های شاه شجاع در دوره ی دوم حکومتش اشاره کرده ایم و بیشتر این عوام فریبی ها از جمله بستن در میکده ها به اشاره ی تورانشاه بود تا ظاهر حکومت دینی حفظ شود . تورانشاه وزیر از ممدوحان حافظ است و قدر مسلم حافظ کسی نیست که حقیقت را فدای دوستی کند . این است که ضمن اظهار دوستی به رسوا گری هم می پردازد ان جا که می گوید :حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشیدر بزم خواجه پرده ز کارت برافکنمدر خطاب به شاه شجاع و ریاکاری های او می فرماید که بزم خواجه تورانشاه هنگامی که مست شرابی ، رسوایت می کنم و این رسوایی پای خواجه را نیز می گیرد . بنابراین منظور از چهل سال چاکر پیر مغان بودن این نیست که چاکر تورانشاه بوده است منظور چهل سال است که ریاکاران را رسوا می کند واین چهل سال از زمان حکومت شیخ ابو اسحاق که حافظ نزدیک به ده سال در حکومت او خدمت دیوانی داشته است شروع می شود یعنی تقریبا از سال 744 و بیش از چهل غزل حافظ مربوط به این پادشاه سلسله ی اینجو هاست که در سال 758 تئسط امیر مبارزالدین منقرض می شود . تاریخ سرایش غزل 784 و دوسال قبل از مرگ شاه شجاع است . اما این که دوستمان پیر مغان را تورانشاه دانسته اند به خطا نرفته اند . در واقع روی سخن در لفافه ی پیر مغان با تورانشاه است که از سال 767 با حافظ رابطه ی دوستانه دداشته است و حافظ بیش از پنج شش غزل و یک دقطعه دارد که از او تعریف کرده است و تورانشاه وزیر با کفایت و کیاست بود تا آن جایی که اگر به دست زین العابدین جانشین شاه در زندان به قتل نمی رسید چه بسا تیمور جرات حمله به ایران را پیدا نمی کرد . بنابراین قسمتی از چهل سال یعنی نزدیک به 15 سال در خدمت تورانشاه بوده است . ولی مجموعا تا زمان کشته شدن تورانشاه در تاریخ 888 نزدیک به بیست سال در خدمت تورانشاه بوده است . تورانشه خجسته که در من یزید فضلشد منت مواهب او طوق گردنمدقت کنیم حافظ به هر کس و ناکسی خجسته نمی گوید ؟!
سیدعلی ساقی
2016-11-14T19:22:33
چِـل ســـال بـیـش رفــت کـه مـن لاف می‌زنــمکـز چـاکـــــــــران پـیـــر مـغـان کـمـتـریـن مـنــم"لاف زدن" : ادّعای بیهوده کردن ، خودستایی کردن "پـیـر مغان" : پـیـرِ می فروش وراهنمایِ خیالیِ حافظ، در اصطلاحِ عرفانی ، پـیــر و مرشدِ کامل ، قطب و مرادِ مریـدان که از مسایلی باخبر است که دیگران ازآنها بی خبرنـد. باتوّجه به اینکه به پیشوایانِ زرتشتیان "مغان" گفته می شد و"باده یِ مغان" همان شرابیست که زرتشتیان بعمل می آورند،ممکن است که مقصودِ شاعر از"پیرمغان" همان "حضرت زرتشت"باشد.خاصه آنکه حافظ احترامِ ویژه ای به ایشان قائلندودرسراسرِدیوانِ خویش همواره به نیکی ازاویادکرده است. او در برابرِ پیر مغان متواضع بوده وفروتنیِ قابلِ تأملی دارد:گرپیرمغان مرشدِمن شدچه تفاوت؟درهیچ سری نیست که سرّی زخدانیستگرچه بعضی ها بااستنادبه این ابیات معتقدندکه حافظ پس ازمدّتی صوفیگری به مذهبِ زرتشت گرویده است،لیکن باوجوداین همه ارادت به زرتشت ازسویِ حافظ،همانگونه که قبلن نیزتوضیح داده شده، بنظرِنگارنده یِ این شرح،وی یک آزاداندیش بوده وهرگز درقالبِ هیچ مکتب ومذهبی نمی گنجیده است. اوخود یک مکتب ومذهبِ خاص ومنحصربفرد است وتعریف وتمجیدِ اوازکسی به ویژه(زرتشت) نشانه یِ ارادت وحق شناسی وعلاقه به فرهنگ وآیینِ آباواجدادیست.مــعــنـیِ بــیــت : بیش از چهل سال است که من به دروغ ادّعـا می‌کنم{نوعی شکسته نفسیست} که از کوچکتـرین خدمـتـگـزارانِ پیرِمغان هستم،درحالی که نمی توانم اعمال ورفتارم رامطابقِ خواستِ اوتطبیق دهم .گرم نه پیرِمغان دربه روی بگشایدکدام در بزنم چاره ازکجا جویم ؟هـر گـــز به یـُـمـنِ عـاطـفـتِ پـیــر مــی فـروشسـاغـر تـُهــی نـشـد ز مـیِ صـــــافِ روشـنــم"یـُمـن" : مبارکی ، برکت "پیـرِ می فروش" : همان پیرمغان است معنایِ سطحیِ این بیت نیز اشاره به مجازبودنِ شرابخواری درمذهبِ زرتشت دارد:به لطف ومرحمتِ پیرِ می فروش(حضرت زرتشت) ساغر وپیمانه یِ من هرگز ازشرابِ صاف وناب خالی نگردید.امِا ازنظرگاهِ عرفانی "ساغـر" دراینجا کنایه از دلِ شاعراست که همواره به برکتِ عنایاتِ پیرِ خیالی، از شرابِ آگاهی بخش خالی نبوده وتاریکیهایِ دل وجانش را روشن نموده است. به میمنتِ راهنمایی هایِ آنحضرت ومحبت هایِ بیدریغِ او هیچگاه دل من از معرفت و حقیقتِ حق تعالی خالی نشده است.به جانِ پیرِ خرابات وحقِ صحبتِ اوکه نیست درسرِ من جزهوایِ خدمتِ اوچراغِ صاعقه یِ آن صحاب روشن بادکه زد به خرمنِ ما آتشِ محبّتِ اواز جــاهِ عـشـق و دولـت رنـــــــدانِ پـاکـــــــبــازپـیـوستـه صــدر مـِـصـطـبـه ها بـــود مـسـکـنـم"جـاه" : جایـگاه ، مقام و مرتبه"دولت" : اقبال ، سعادت و نیکبختی "پـاکـبـاز" : پاک باخته،و به کسی گفته می‌شود که تمام دار و نـدارش را یکباره ببازد ، در اصطلاح عرفان ؛ به سالکی گفته می‌شود که همه‌یِ هستی‌اش را فدای معشوق کند ."مـِـصـطـَبه" : سـکـو ، تختـگاه ، در میکده ها و قهوه خانه های قـدیـم سکو هایی می‌ساختند و روی آن را برای نشستنِ میگساران و مشتری ها فرش می‌کردند مثل قهوه‌خانه های سنّتی امـروز ، بعضی از این سکوها و تختــها بلندتر و جایـگـاهِ افراد خاص و پهلوانان بـوده که به آن "صـدر مـِصطبه" می‌گفته‌اند ."مـیـکـده" در اصطلاح عرفان ؛ محلِّ راز و نیازِ سالکان طریق معرفت و محفل و مجلسِ رندانِ عارف است .درسایه یِ مقامِ والایِ عاشقی که بدست آورده ام و به لطف وبرکتِ همراهی،همدلی وهمنواییِ رنـدانِ پاکباخته، همیشه در میکده‌یِ معرفت جایگاهِ مخصوص و مرتبه‌یِ بالایی داشته‌ام . به صدرِ مَصطبه ام می نشانداکنون دوستگدایِ شهرنگه کن که میرِ مجلس شد. در شــأنِ مـن بـه دُرد کـشـی ظـَـنِّ بـد مـَـبـَــــرکـــآلـوده گـشـت جـامـــــه ولی پـاکــــــدامـنـم"شأن" : قـدر و مرتبه "دُرد کشی" : شرابخواری ، "شراب را تا ته و با دُرد سر کشیدن"دردکشان همان رندانِ پاکباخته ای بودندکه هرچه داشتندهزینه‌ی شراب می کردند و دیگر پـولی برایشان باقی نمی ماند وازهمین رودر میکده ها پرسه می زدند و دُردِ تهِ جام ها را جمع می‌کردند ومی نوشیدند.ظـَنِّ بدمبر : حدس و گـمـانِ بدمکن ،به شرابخواریِ من وطرزِ اندیشه وجهان بینیِ من گمانِ بـدمـبـر،من رندم ،شایدظاهرآلوده وگناهکاری داشته باشم لیکن باطنِ پاکی دارم.من سالکِ راهِ عشقم وهرچه که پیرمغان فرمایدآن کنم وازسرزنشِ دیگران نیندیشم:گفتم شراب وخرقه نه آیین مذهب استگفت این عمل به مذهبِ پیرمغان کنند.به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گویدکه سالک بی خبرنبودزِ راه ورسمِ منزلهاشهـبازِ دست پادشهم ، این چه حالت ست ؟! کــــز یـاد بـــرده‌انـد هـــــــــوایِ نـشـیـمــنـــم"شـهـبـاز" : بـازِسفید ، (عقاب) پرنده ی شکاری "پادشاه" : استعاره از پیرمغان است ، در قدیم پادشاهان ، شهباز را دست آموز و برای شکار تربیت می‌کردند ، روی مچ دست چپ پاشاه دست‌بندی چرمی می‌بستند که نـشیـمن‌گاهِ شهباز بـود.من درنزدِ پیرِمغان جایگاهِ ویژه ای داشتم،نمی دانم چرااینگونه رقم خورد....؟ این چه وضعیتی است که پیش آمده وتـمـایـل و آرزویِ رسیدن به نشمین‌گاه اصلی و مسکنِ مألوف را از یـادم برده‌اند؟ ."دست پادشاه" کنایه از نزدیک بودن،همدم وهمنفس بودن باپیرِمغان است.حافظ جنابِ پیرمغان جایِ دولتستمن ترکِ خاکبوسیِ این درنمی کنمحـیـف ست بلبلی چو مـن اکـنـون در این قفسبا این لـسـان عـذب کـه خـامـُش چو سـوسـنـم"حیف" : ستم ، افسوس "لسان عذب" : زبان فصیح و شیرین "سـوسـن" : نام گل است ، چون پنج کاسبرگ و پنج گلبرگ دارد و کاسبرگها به رنگ گلبرگ هستند به گل "ده زبان" نیزمشهور شده است .بسی مایه‌یِ ستم و جفاست که شاعرِ شیرین زبانی همچون من در این شرایط{وضعیّتِ بیتِ قبل}قرارگرفته ام.گویی که بلبلی رادرقفس زندانی کرده باشندواجازه یِ آوازخوانی راازوبگیرند. سوسن نیزبااینکه ده زبان دارد خاموش است وقادربه بیانِ احساساتِ درونیِ خویش نیست.من هم ناگزیرم ساکت باشم ونمی توانم آنچه راکه دردل دارم واضح بیان کنم.دراین غوغاکه کس کس رانپرسدمن ازپیرِ مغان منّت پذیرمآب و هـوای فـارس عـجـب سـِفـلـــه پـرور سـتکـو همرهی ؟! کـه خـیـمـه از ایـن خاک بر کنـم"سـِـفـلـه" : لـئـیـم ، پست و فرومایه "خیمه برکندن" : کوچ کردن و سفر کردن همراه بادل کندن است.شاعر ازشرایطِ حاکم برشهرِخویش و اوضاع و احوالِ جامعه، دلشکسته ودلگیراست،به حدّی که قصد دارد با همسفری همدل وهمفکر،مهاجرت کرده ودرجایِ دیگری رَحلِ اقامت بیافکند.اوضاعِ فارس به کامِ فرومایگان است . کجاست همسفرِ هم رأیی که باهمراهیِ او از این دیار کوچ کـنـم .دولتِ پیرِ مغان بادکه باقی سهلستدیگری گوبرو ونامِ من ازیادببرحـافـــظ به زیر خرقه قـدح تا بـه کی کشـی ؟!در بــزم خـواجـــــــه پــرده ز کـارت بـر افـکــنــم "قدح کشیدن به زیر خرقه" : جام وظرفِ شراب حمل کردنِ پنهانی تحتِ پوششِ خرقه می‌دانیم که خرقه‌یِ زهدکه اسباب ووسیله یِ ریاوتظاهربوده، درنظرگاهِ حافظ بسیار ننگ آور و کثیف است .دراینجا خطاب به خودش می‌فرماید:ای حافظ تاکی به زیرِ خرقه،پنهانی شراب حمل می کنی؟ این کارننگ است،پلیدیست وشیوه یِ شیّادان است.به عبارتی به دَر می‌گویـد تا دیـوار بشنود .از طرفی دیگرمی‌خواهدبـگـویـد که درشرایطِ اختناق و خفقانی که حـکـومتِ وقت ایجاد کرده، ناگزیرم برخلافِ میلِ قلبی،من نیزهمانندِ ریاکاران وسالوسان،ظرفِ شراب را زیر خرقه پنهان ‌کنم{ریاکاری کنم وعقایدم را نتوانم ابرازکنم} "خواجه" : "خواجه جلال الـدین تـورانـشاه" از وزرایِ شاه شجاع و از ممدوحانِ حافظ است و حافـظ بسیار به او علاقه‌مند بوده است"پـرده بر افکندن" : افشاگری و رسوا کردن است .خودراتهدیدبه افشاگری کرده ومی گوید:اینبار دربزمِ خواجه تورانشاه،همانندِ گذشته پرده پوشی وپنهانکاری نخواهم کرد.بی ریاابرازعقیده خواهم نمود وضمنِ پوزش ازپیرِمغان ازسرزنشِ دیگران اِبایی نخواهم داشت.پیرِمغان زِتوبه یِ ماگرملول شدگوباده صاف کن که به عذرایستاده ایم.تـوران‌شـهِ خـجـسـتـه که در "مـَـنْ یـَزیـد" فضـلشـد مـنـّـــت مـَـواهـِــــــب او طـــــوق گــردنــم"مـَنْ یـَزیـد" : مخفّفِ "هـَلْ مـَن یـَزیدُ"است { آیا کسی هست که برقیمتِ پیشنهادی بیافزاید؟} این عبارت در مـزایـده وحراجِ یک کالا به کار می رود. "فـضـل" : دانش ،برتری ، شایستگی ، احسان ، لطف"مـِنـَّت" : احسان ، نیـکی کردن "مـواهـب" : جمع موهبت به معنیِ عطا و بخشش "طوق گردن شدن" : مـدیـون شدن ،زیربارِدِینِ کسی قرارگرفتن وبدهکاراوشدناز آنجا که تـورانـشـاهِ فرخنده پی وسعادتمند، در احسان کردن و بخشش همیشه دستان گشاده ای دارد وازهمگان دراینکاربرتر است و نیزبرای دانش و معرفت ارزشِ بیشتری قائـل می‌شود، با لطف و عنایاتی که درحقِ من کرده ، مرا مطیع و فرمانبرِ خودش کرده است.خوشم آمدکه سحرخسروِخاورمی گفتباهمه پادشهی بنده یِ تورانشاهم
نیما
2016-05-17T12:11:17
در توضیح مصرع دوم بیت پنجم ( کز یاد برده‌اند هوای نشیمنم ) به نظر میرسد خواجه به موضوع خاطرات و حافظه عالم ذر اشاره می کند که تعمدا توسط ملکوتیان از انسان سلب کرده اند .
مهدی طهوری
2012-05-21T08:28:25
ـ این غزل در مدح خواجه جلال الدین تورانشاه است.ـ با آن که ممکن است عجیب به نظر برسد، اما در این غزل احتمالاً منظور از پیر مغان همان خواجه تورانشاه است. (علاوه بر آن معنای شاعرانه).ـ من یزید: چه کسی اضافه می‌کند. ـ من یزید فضل: معامله و حراج دانشـ بیت پنجم را به دو صورت سروده. در صورت نخست پیامی است به شاه و وزیر که چرا مرا از یاد برده‌اید و در وجه دیگر یعنی: من به عالم ملکوت تعلق دارم، این چه وضعی است که دلبستگی‌ها جایگاه اصلی مرا از یاد من برده است.
نیکومنش
2019-12-19T10:45:42
نام او مهربانی و وجودش همه جود است سپاس از توضیحات فراوان جناب اقای ساقی محضر بزرگوار محترم می رساند که در ترجمه اشعار حافظ به مفاهیم نبایستی با زاویه و جهت دار نگاه کنیم ان جا که (پیر مغان را پیر و مراد خیالی حافظ ترجمه می کنید )کل محتوی شعری کلام حافظ رو دگرگون می کنید به روایت دیکانستراکتویست ها معنی در متن پنهان است و تا زمانیکه گوینده حاضر نباشد هر کسی به طبع خود پنداری خویش معنی را برداشت می کند برای رسیدن به معنی در شعر حافظ باید به بی زمانی و بی مکانی رسید باید به حضور لسان الغیب رسید و از او مدد جست و بدون تحقیق درونی و بیرونی این بزرگوار را سمت و سوی خاص نداد ایشان یک سالک الی الله بودن که در مسیر شناخت خویش راهها و ازمون های مختلف رو پشت سر گذاشتند و با تمام سلوک نفسانی خویش به این تحقیق رسیده اند که با تمام صدر نشینی خویش عالم دارای خلیفه الهی است و نام ان خلیفه الهی را پیر مغان گذاشته اند چرا که فضای تحجر گرا وسفله پرور ان زمان حریم امن برای شناسایی خلیفه الهی نبوده و ایشان ناگزیر بوده از واژه مستعار و ایرانی برای ان استفاده کند امیدوارم مفاهیم شعر حافظ را با میزان چشم دل بسنجیم
شاهرخ
2021-02-16T12:22:17
ایشون میگه زرتشت شما میگی علی ! کجارفت پس بی مکانو بی زمانی تو؟
حنانه
2017-03-02T00:21:57
سید علی ساقی ممنون و سپاسگزارم از توضیحات کاملتون در معنی این شعر
صادق شکفته
2022-01-21T19:10:10.3676981
سیدعلی ساقی عزیز، بسیار لذت بردم از شرحت که دور از جانبداری و خودنمایی است. یک حقیقت و تعادلی درش هست که فکر را رشد می‌ده. ای کاش می شد با افرادی مثل شما هر از چند گاهی دور هم (آنلاین) جمع شد و حافظ خواند.  
در سکوت
2022-07-04T06:04:25.0377138
این غزل را "در سکوت" بشنوید
رحیم اکبری
2022-12-19T16:15:54.4212955
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدرمصطبه ها بود مسکنم طنز و لطافت زیبایی دراین بیت نهفته است. درزمانه ای که حتی مسلمانان نوشتن نام شراب را نیز حرام میدانسته اند، حافظ دیوانی درتوصیف می و معشوق منتشرنموده است !!😏 و او میداند که حاکمان زمانه نیز مانند خودش پیوسته به نوشیدن مشغولند اما آن را پنهان میکنند و حافظ را بسیار دوست میدارند و در مجالس عیش و نوش خویش پیوسته حافظ را در صدرمجلس و مصطبه با عزت و جاه و شکوه احترام می‌کرده اند و البته این هم از نعمات دیگر خداوند بر ایشان است که ایشان از معدود نوابغ تاریخ هستند که در زمان خودشان نیز شناخته میشده اند.
زهیر
2023-06-19T16:47:41.6602586
بی‌گفتگو و بحث و بی‌برو برگرد، پیر می‌فروش امام علی علیه السلام هستند و بس
سورن صولت
2023-10-25T10:42:41.1943639
اعجاز حافظ دقیق همینجاست  که هرکس از ظن خود شد یار او