حافظ:دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم وندر این کار دل خویش به دریا فکنم
❈۱❈
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
❈۲❈
مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه
تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم
❈۳❈
خوردهام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده در بند کمرترکش جوزا فکنم
جرعهٔ جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
❈۴❈
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
کامنت ها