گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم وندر این کار دل خویش به دریا فکنم

❈۱❈
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم وندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
❈۲❈
مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست می‌کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم
❈۳❈
خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست عقده در بند کمرترکش جوزا فکنم
جرعهٔ جام بر این تخت روان افشانم غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
❈۴❈
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۴۸

تصاویر

کامنت ها

حسین دوست محمدی
2015-11-11T00:37:37
سلام لطفا معنی مصراع عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم را بنویسید ممنون
mehr
2015-11-11T02:25:40
آقای دوست محمدی جوزا یکی از صور فلکی ست که میگویند به صورت مردیست که تیردانی بر خود بسته داردمیگوید از فلک تیر خورده ام ، باده بده مست شوم و گره به تیردان جوزا بزنم تا از تیر او در امان باشمعقده به معنای گره
پویان
2015-11-11T05:32:51
با سلامحسین دوست محمدی عزیزحضرت حافظ برای بیان منظور خویش همواره از عناصر فرهنگساز بهره می گیرد. گاهی از سنت عرفا، گاهی اندیشه های ایران باستان، گاهی از اشعار شعرای پیش از خود و... در اینجا نیز حضرت حافظ از سنت نجومی، که از ایران باستان به ارث رسیده است بهره میگیرد تا مراد خویش را بیان دارد.البته دوست گرامی (خانم یا آقا؟) مهر توضیح خوبی دادند. بنده فقط چند مورد اضافه می کنم.این بیت با ابیات قبلی و بعدی هم از نظر معنایی و هم از نظر ظاهری (انتخاب کلمات) در ارتباط است.تیرفلک: اشاره به صورت فلکی قوس دارد (نهمین برج دایرة البروج) که در روبروی جوزا واقع شده است. شکل آن به صورت اسبی است با نیم تنه ی انسانی که در دست تیر و کمان دارد و در حال پرتاب کردن تیر می باشد.جوزا: صورت فلکی جبار است (در حال حاضر دوپیکر) (سومین برج دایرة البروج). که به شکل مردی است که شمشیر به دست دارد و نیز بر حمایل خود تیردانی دارد. در شعر دیگری نیز حضرت حافظ به جوزا و حمایل آن اشاره می کند:جوزا سحر نهاد حمایل برابرم / یعنی که بنده شاهم و سوگند می خورم حال کلمه کلیدی «عقده»عقده علاوه بر آن که به معنای گره است، در سنت نجومی به دو سیاره ای اشاره دارد که به تعبیری سایه ماه و خودشیدند. (توجه داشته باشید که در بیت قبلی حضرت حافظ هم از ماه و هم از خوشید نام میبرد.) این دو سیاره را عقدتین یا گوزهرین یا جوزهرین نیز می خوانند.که متشکل است از گره شمالی به نام رأس یا سر، و گره جنوبی به نام ذنب یا دُنب. رأس دشمن قمر و ذنب دشمن خورشید دانسته می شوند. برای مثال شعر زیر از جناب مولانا را در نظر بگیرد که چطور به آفتاب ، سیاهی (سایه)، عقده و ذنب اشاره می کند: تو آفتاب جهانی چرا سیاه دلیکه تا دگر هوس عقده ذنب نکنییا این شعر از خواجوی کرمانی:عارضت در شکن طره بدان می‌ماند / کافتابیست که در عقدهٔ راس افتادستاشعار بسیاری را می توان نقل کرد که این تعبیر در آنها به کار رفته است، که البته بنده برای پرهیز از اطاله کلام آنها را ذکر نمی کنم. عقدتین یا به صورت اختصار عقده، نسبت خاصی با آن دو صورت فلکی (برج) یاد شده بر قرار می کنند. به این ترتیب که جایگاه هبوط آن دو سیاره در این دو برج واقع است. و هبوط جایگاهی است که سبب خرابی و ویرانی و اضمحلال می شود.حال با دانستن این نکات، معنای بیت به روشنی مشخص می گردد:از آسمان تیر قضا و قدر بر من رانده اند، به من باده ای بده تا از سر مستی و دلیری، عقده (گوزهرین) ای در صور قوس و جوزا بیفکنم تا تأثیرشان را از میان ببرم و از بند اجبار و تنگی رهایی یابم.(افلاک را بر هم زنم)به بیان ساده تر آنکه: برای التیام زخم هایی که روزگار بر من وارد ساخته، باده ای بده تا به واسطه آن نهیب حادثه از سر به در کنم و دمی بیاسایم.در دیوان حضرت حافظ ابیاتی از این دست بسیار یافت میشوند که برای بیان یک موضوع نسبتاً ساده، از کلمات و تعابیری استفاده می نماید که وجوه بسیاری را تداعی می کنند. در واقع یکی از اسرار دلنشین بودن کلام حضرت حافظ همین است.پاینده باشید
عباس
2015-01-09T00:39:08
زنده نام مشکاتیان تصنیف ارکسترالی بی نظیر روی این شعر ساخته اند.آلبوم "گنبد مینا"
سحاد حاجیان
2015-03-29T22:24:04
در گنجینه بی نظیر گلهای تازه شماره 138 استاد بی همتا محمدرضا شجریان و مرحوم استاد علی تجویدی به زیبایی این شعر را اجرا کرده اند
حسین
2016-12-09T07:32:27
سلام بر همه دوستان خیلی ممنون می شوم که کتابی معرفی کنید در توضیح اشعار حافظ که کامل باشد من خودم فعلا از کتاب آقای استعلامی استفاده می کنم ولی کامل نیست از mehr هم می خواهم که اگر لطف کند بگوید این موارد را از کجا اشاره می کند
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T19:23:38
..................... ای مهِ خورشید‌کلاهتا چو زلفت سر سودازده در پا فکنمبند برقع بگشا: 22 نسخه (801، 803، 813، 814-813، 818، 821، 824[بگشای]، 836 و 12 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساریبگشا بند قبا: 18 نسخه (819، 822، 825، 827، 843 و 13 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی، سایه، خرمشاهی40 نسخه‌ غزل 340 و بیت فوق را دارند. نقل به مضمون از گفتۀ دکتر محمد جعفر محجوب و تأیید دکتر عیوضی "بند برقع بگشا" تناسب بیشتری دارد با مصرع دوم و کاری که عاشق در سر دارد و برایش آماده می‌شود. برقع گشودن از لحاظ عرفانی نیز ناظر به مو و زلف است و غنای بیشتری دارد نسبت به گشودن بند قبا که عبارت از توقف معشوق نزد عاشق است. این دو بیت را هم ببینیم:تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیاراییصبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویتگوشه گیران انتظار جلوه خوش می‌کنندبرشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن ********************************************************************
امیر حسین از مونیخ
2008-05-06T00:55:47
بیت دوم ، مصرع دوم ، کلمه ی اول اشتباه است . به جای کنش یا کتش باید " گُنهش " باشد .---پاسخ: با تشکر از شما، با نسخه‌ی چاپی مقابله شد و کلمه‌ی صحیح «کاتش» (ک‌آتش = که آتش) جایگزین غلط املایی «کتش» شد.
maria Dastgheib
2019-11-26T05:14:36
در دو نسخه خطی که در گنجینه تاریخ ما دیدم لین بیت ابنگونه نوشتهخورده أم تیر فلک باده بده تا سرمستعقد در بند کمر تیرکش جوزا فکنمعقد به معانی جواهر و یا نگین درشت که به میان گردن بند می اندازنداگر اینگونه باشد معنی بیت متفاوت میباشد شاعر از خوردن تیر روزگار نه تنها اظهار ناراحتی نمیکند أما با صبر و عشقی که از باده الهی سرمست شده میخواد بهترین نگین را در بند تیر بکند
ماهور
2019-12-17T23:43:47
این شعر زیبا توسط خداوندگار آواز استاد شجریان ، این یگانه ی دوران در آلبوم گنبد مینا در اوج زیبایی اجرا کرده اند
ماهور
2019-12-17T23:42:56
این شعر زیبا توسط خداوندگار آواز استاد شجریان ، این یگانه ی دوران در آلبوم گنبد مینا در اوج زیبایی اجرا کرده اند
پارسا
2019-05-11T20:12:20
چطور میتونم معنی و تفسیر این شعر رو بخونم؟
محسن ، ۲
2019-05-11T22:44:51
پارسا جان این هم شرح و معنی غزل:معانی ابیات غزل1) از گریه، دیده را به مانند دریا درمی آورم و صبر را به دور می افکنم و در کار افشاگریِ عشق، شجاعانه دل به دریا می زنم .2) از دل غمگین و به گناه آلوده خود چنان آهی برمی کشم که در گناه آدم و حوّا آتش افکنده شده و فراموش شوند .3) انگیزه شادی در جایی است که معشوق در آنجاست و من کوشش می کنم که شاید خود را به آنجا برسانم .4) ای ماهی که از خورشید، کلاهی بر سر داری، بند روبنده خود را باز کن تا همان سان که سر زلفهای درازت به پشت پایت می رسد من هم سر پر شور و شیدای خود را پیش پای تو بیفکنم .5) از سوی آسمان هدف تیر قرار گرفته ام . شراب بده تا سرمستانه در بند ریسمان کیسه تیردانی که ستاره جوزا به کمر بسته گره بزنم ( و دَرِ کیسه تیردان او را ببندم ) .6) (آنگاه) جرعه یی از جام شراب خود را بر زمین که به مانند تخت روانی است ریخته و صدای همهمه مانند چنگ خود را به گوش این گنبد کبود آسمان برسانم .7) حافظ، از آنجایی که اعتماد بر روزگار و عمر اشتباه است چرا من شادی و خوشگذرانی امروز را به فردا موکول کنم .شرح ابیات غزلاین یکی از غزل های عاشقانه حافظ است که در عین انکه مضامین و تشابیه آن به گوش همگان سنگین و ثقیل می آید، شیوه بیان و موسیقی کلام آن به حدّی گوشنواز و دلنشین است که پیوسته مورد انتخاب آوازه خوانان و مطربان قرار گرفته و می گیرد. مفاهیم ابیات این غزل که دلالت بر عمق معلومات دینی ـ تاریخی ـ علم نجوم شاعر دارد به این شرح است :1- از عشق آن محبوب دیگر کارم به جایی رسیده که گریه را سر می دهم و صبر و شکیبایی را به دور می افکنم و در افشای راز عشق خود شجاعانه قدم به میدان می نهم .2- از دل غمگین و به تنگ آمده خودد که بار گناه عشق را بر دوش می کشد چنان آهی برمی آورم که از گرمی آن آتش در گناه اولیه آدم و حوا زده و آن ها را از یاد ابناء زمان می برم زیرا گناه عشق من بسی بزرگتر از آن هاست و این اشاره به گناهی است که آدم و حوا در بهشت مرتکب شده و در واقع این اولین گناه چنین به وقوع پیوست که آن ها گندم را که مادّه ممنوعه بود خوردند و در نتیجه در وجودشان هسته اولیه عشق پیدا شد و دیگر در بهشت جایی برای آن ها نبود و به ناچار به دستور خدا بهشت برین را ترک و به سوی زمین شتافتند . شاعر می خواهد بگوید که در دل من عشقی بس بزرگتر از عشق اولیه آدم و حواست و گناه عشق و عاشقی من از آن ها بزرگتر است .3- شاعر می گوید که هر کجا معشوق باشد آنجا به عاشق خوش می گذرد .4- سابق بر این در ایران باستان بزرگان کشوری و لشکری علامت خورشید تابان را بر تاج و کلاه خود نصب می کرده اند و هنوز هم بر تارک صندلی های چوبی که با منبّت کاری تهیه می شود علامت خورشید را در چوب کنده کاری می کند تا میهمان و شخصیت بزرگی که بر روی آن می نشیند بر بالای سرش خورشید به صورت کلاه و تاجی قرار گیرد. شاعر می گوید بند روبنده خود را باز کن تا من هم با دیدن زلف دراز تو که سر به پشت پای تو نهاده سرم را در پیش پای تو بیندازم .5- شاعر در این بیت از یک صور فلکی سخن به میان می آورد. معنای کلمه جوزا عبارت است از گوسفندی که تمام پشم او سیاه بوده و فقط یک لکّه سفید رنگ در پشت او نمودار باشد و چون چنین گوسفندی در میان گلّه گوسفند به آسانی به چشم می خورد و به همین سبب نام او را بر روی یکی از صور فلکی نهاده اند. در منظومه شمسی ستارگانی چند به صورت دو برادر توأمان که به هم چسبیده یا پشت سر هم قرار گرفته اند گفته می شود و به تصوری دیگر به سیمای مردی گفته می شود که کمربندی بسته و تیردان یا شمشیری بر آن آویخته باشد. شاعر در این بیت می گوید من از سوی آسمان مورد هدف تیری واقع شده ام که جوزا به سوی من پرتاب کرده و شراب به من بده تا مست شوم در عالم مستی به آنجا رفته و بند کیسه تیردان جوزا را که به کمر بسته ببندم تا دیگر نتواند تیری رها کند و این همه مطلب را در یک بیت و چنین سلیس ادا کردن کار هر شاعری نیست و حتّی به ذهن هیچ شاعر خلّاقی گذر نمی کند و هیچ شاعر ماهری نمی تواند این همه مطلب را به روانی در یک بیت بگنجاند .6- شاعر در این بیت و به دنبال مطلب بالا می گوید پس از این که به این کار دست یافتم آنگاه جرعه یی از شراب خود را بر خاک یعنی بر زمین بریزم و به شادی بپردازم و چنگ بنوازم و صدای چنگ خود را به گوش فلک دوّار برسانم .7- بالاخره شاعر در ختم کلام خود عقیده باطنی خویش را بار دیگر بازگو کرده و می گوید فرجه عمر در گذر است و بر آن اعتمادی نیست به عشرت بکوشیم و کار امروز را به فردا نیفکنیم .(شرح جلالی بر حافظ / دکتر عبدالحسین جلالیان)
محزون
2019-03-17T22:11:48
به حافظ بگی دوریش جونمو به لبم رسونده دلم واسش تنگ شده مگه دست خودمه دلم میخواد ببینمش حافظم با این غزل جوابتو بده ...
امیر مصطفی
2019-04-19T16:21:20
این شعر رو نیاز نواب خواننده نسل جوان آهنگ سازی و اجرا کرده که واقعا بینظیره
مهدی خورسندی
2021-02-04T09:24:56
جرعه جام بر این تخت روان افشانمغلغل چنگ در این گنبد مینا فکنمدر لَت(مصرع) نخست حافظ شیراز آشکارا از گردش و حرکت زمین سخن می راند! چرا که زمین را تخت روان دانسته است.تخت روان، تختی است که شاهان بر روی می نشستند و چاکران و بندگان و خدمتکاران دربار و شاه در زبر آن رفته و آن را حرکت می دادند و به مقصد دلخواه می بردند. تخت روان در میان ایرانیان باستان و مردم میانرودان بسیار به آیین بوده است.جرعه افشانی بر خاک و زمین نیز از سنت ها و آیین های کهن ایرانیان است چنانکه بر روی آتش نیز می افشاندند و این داستانی شگفت دارد که از این قرار است:در دوران بسیار کهن که سرماها و زمستان ها سخت و دراز مدت بود و ایرانیان در بخش های شمالی تر ایران کنونی می زیستند گیاه هوم را شناختند که به دلیل الکل موجود در آن پس از گرفتن آب و شیره آن و آمیختنش با شیر و خوردنش حس گرمی و شور و خوشی نیکی به آنها دست می داد و آنها را در برابر سرما و یخبندان های سخت یاری می داد. پس از زمانی دریافتند که با افشاندن عصاره ی این گیاه شگفت آتش نیز برافروخته تر و شعله ور تر می شود و جانی دوباره می گیرد! و دیرتر خاموش می شود!. اینچنین با گذر زمان و ساخت می و باده، افشاندن می بر آتش و خاک به آیین شد و ایرانیان آن را کاری نیک و پسندیده دانستند و با این کار انگار که شادی و خوشی را به خاک و آتش که از عناصر اصلی و چهارگانه هستی از نگاه ایرانیان است، نیز هدیه می دادند!.بیافشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنوکه از جمشید و کی خسرو فراوان داستان داردبنابراین لَت نخست از این رَج (بیت) آشکارا اندیشه ایرانیان باستان را می نُماید و نشان می دهد ایرانیان تیز بین و باهوش از گذشته های دور هم با گرد بودن زمین و هم با گردش آن آشنایی داشتند و آنرا دریافته بودند.
آریان
2021-02-27T04:45:08
سلام ممنون از پویان عزیز بخاطر توضیحات ارزشمندشون
محمد
2021-02-12T20:33:01
در پاسخ به مهرداد که گفت بهتر بود به جای دریا در مصرع اول جیحون گذاشته شود.باید عرض کنم که اولا تکرار یک آرایه است و بکاربردن درستش باعث زیبایی هم می شود کمااینکه دراین بیت هم شده.دوما به علت زیبایی آوایی که بین دریا و صحرا وجود دارد اینگونه بهتر است و جیحون از دلنشینی کلام میکاهد.سپاس
مهرداد
2020-06-12T15:58:12
دیـده جیحون کـنـم و صـبـر بـه صـحـرا فـکـنـمو انـدریـن کـــار دل خـویـش به دریـا فـکـنـماز نظر معنا تکرار دریا در این بیت خوش معنی نیست...خروش جیحون از دیر باز مورد تمثیل ایرانیان بوده و نماد اغراق در شارش می باشد.
محمد ربیعی
2020-08-21T07:54:19
تضمین غزلی از حضرت حافظ محمد ربیعیشور این شعر اگر در دل دنیا فکنم…در همه جای جهان یک تنه غوغا فکنم…باید این درد کهن بر ره سودا فکنم…«دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنمو اندر این کار دل خویش به دریا فکنم»گر شوی راهنما،ای که شبم را ماهی…در دل تُنگ شرابت بشوم چون ماهی…پر حرارت شوم و مست ؛ اگر می خواهی…_«از دل تَنگ گنهکار برآرم آهیکآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم»در بهاری که همه ابر سبک سار آن جاست…رویش و بارش و خوش بودن گُفتار آن جاست…دفترم خالی و شور همه اشعار آن جاست…«مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاستمی‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم»کنج این کلبه چو درویش نشستم ز گناه…گر قدم رنجه کنی پیش بیایی ای شاه…توتیا میکنم آن خاک که برخواست ز راه…«بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاهتا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم»آه... بیزارم از این غائله ی مردم پست…همه ی کار جهان آینه ای از مکر است…من همانم که شد آزرده و از عالم رست…«خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمستعقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم»ساقیا ،ماه وشا، می بده چون می دانم…ساقی مست تویی، ای که تویی در جانم…مست مستت که شوم ،از تو غزل می خوانم…«جرعه جام بر این تخت روان افشانمغلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم»بی خیال از همه ی غصه و غم ها که مرا…مست کردی ز خودت ای همه مستی و لقا…وه چه خوش گفت در این ورطه ی پر دام و بلا…«حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطامن چرا عشرت امروز به فردا فکنم»#محمدربیعی
حمید سامانی
2017-10-04T13:53:46
علامت مد روی حرف الف تنها در ابتدای کلمه نوشته میشود مگر اینکهحرف الف بلافاصله به حرف ماقبل خود متصل نباشد، املای "کاتش" به این شکل صحیح است
ساقی
2017-02-26T01:04:51
غــزل (348)دیـده دریـا کـنـم و صـبـر بـه صـحـرا فـکـنـم و انـدریـن کـــار دل خـویـش به دریـا فـکـنـم دیده دریا کردن" : بسیار گریه‌کردن صبر به صحرا افکندن" :ازبی قراری روی به دشت وبیابان نهادن ، ناشکیبائی،سرگشتگی"دل به دریا زدن":به استقبال ِ خطر رفتن،همچنین دل را در اشک غرقه ساختن مـعـنـی بـیـت : شاعر درمسیر ِ جستجوی ِ حقیقت ،دچار ِ شیدائی وشیفتگی شده،عاشق است وباخود می فرماید:آنقدر گریه می کنم تا دیدگانم پُرازاشک شود مثل ِ دریا. بُردباری و شکیبایی را هم به کنار می‌گـذارم وروی به بیابان می نهم به استقبال ِ خـطـر می روم .شاید زنده یادسهراب سپهری ازاین بیت الهام گرفته و"قایقی خواهم ساخت...." راساخته است! از دل ِ تــنــگ ِ گـُـنــه ‌کــــار ، بـر آرم آهـی کــآتـش انـدر گــُـنـــهِ آدم و حـــــــوّا فـکـنـم دل تـنـگ" :دل غصّه دار ، دل شکسته"گناه آدم و حوّا" : همان خوردن میوه‌ی ممنوعه است که باعث شد از بهشت رانده شده و به زمین تبعید گردند.امّا"آتش به گناه ِ یکی انداختن" چه نتیجه ای دارد که حافظ قصد دارد آتش اندر گنه ِ آدم وحوّا بزند؟ اگراعمال را بصورت ِ کارنامه تصوّر کنیم آتش می تواند آن رابسوزاند وپاک کند.دراینصورت حافظ قصد دارد گناه ِ پدر ومادر ِ خویش راپاک کند.(بنظرمن که حافظ درپِی این نیست.) باشناختی که ازحافظ داریم اوهمیشه چند منظوره حرف می زند،آیا منظور دیگری نیز درسر دارد؟بنظر ِنگارنده ی این سطور،حافظ نه تنها قصدندارد گناه ِ آنان راپاک کند،بلکه بلعکس می خواهد گناه ِ بزرگتری انجام دهد،می خواهدچنان طوفان کندکه گناهِ آدم و حوّا به فراموشی سپرده شده ودیگربه چشم نیـایـد.!! اودرجایی دیگر چنین می فرماید:پدرم روضه ی ِ رضوان به دوگندم بفروختناخلف باشم اگر من به جُوی نفروشم.!پدرمان بهشت رابا آن همه امکانات ورفاه وامنیّت به دوگندم بفروخت.حافظ می خواهد همانند ِ همه ی فرزندان ،روی ِ دست پدر بلند شود،کارنیمه تمام ِ پدر را تمام کند.لُقمه ی بزرگتری برمی دارد،اومی خواهد بهشت وهمه ی امکاناتش را به یک جو! بفروشد چیزی بسیار ارزانتر ازآن چیزی که پدر فروخت! درقدیم جو درمقابل گندم ازارزش بسیارپائین تری برخورداربود.فقرا نان جو می خوردند واغنیا نان ِ گندم!البته ظاهر ِ کاربیانگر ِ حماقت ونادانیست، فروختن ِ آن همه امکانات به دوگندم یا یک جو،بی عقلی ودیوانگیست!مگرآنکه درقَفای این معامله چیزی دیگرنهفته باشد؟هم حافظ، هم من وشما وهم همه ی آدمیان نیک می دانند که آدم وحوّا کاربدی نکردند!آنها مطابق ِ ذات ِخود دست به آن میوه ی ممنوعه (سیب یاگندم یاهرچیزی دیگر) زدند یاخوردند! همه یِ ما خوب می دانیم که اگربه جای آدم وحوّا هرکدام ازما بودیم،بی هیچ تردیدی همان کار راانجام می دادیم.!ما آدم هستیم ،سرشت ِ ما با آرمیدن دربهشت وخوردن ِ شیر وشکر ِمداوم سازگارنیست! مانمی توانیم مدّتی طولانی درجایی اَمن به تن پروری بپردازیم،خیلی زودکاسه ی ِ صبرمان لبریزشده ودستمان پِی ِ چیزی می گردد که اوضاع رادگرگون سازد! درسرشت ِ ماچیزی هست که مارا به تغییر ودگرگونی تشویق می کند حتّا اگرناگزیرباشیم برای رسیدن به تغییر،مرتکب ِگناه شویم ، حاضریم تاوان ِ آن را هرچه که باشد حتّا ازدست دادن ِ بهشت بوده باشد بپردازیم وآن گناه را مرتکب شویم....چیزی درما وجود دارد که درحوریان وملایک و...وجود ندارد.چیزی مثل ِ عشق، چیزی مثل محبّت،چیزی مثل ِمیل به تغییرو تکامل!حافظ دقیقن ازهمین منظراست که بهشت وسایه ی ِ طوبا وآن همه راحتی وآسایش رابه جوی می فروشد وباخاک ِ کوی ِ دوست برابر نمی کند.مـعـنـی بـیـت : از دل غصـّه‌دار و پُر اندوهم چـنـان آتشی برافروزم ،کارهایی بکنم ،گناهانی مرتکب شوم که گناهِ آدم و حوّا را هم بسوزاند وازیادها ببرد.!کمال ِ سِرّ ِ محبت ببین نه نقص ِ گناهکه هرکه بی هنرافتد نظربه عیب کند!ماآدم هستیم وهمیشه درپِی اینیم که طرحی نو دراندازیم،فلک راسقف بشکافیم وراهی تازه پیش ِ روی خویش بگشائیم.اگر آدم وحوّا درنزد همه ی ِ ما آدمیان فارغ ازهرجهان بینی ومذهب،قابل ِ احترامند به سبب ِ این است که آنها اشتباه نکردند آنها براساس ِ فطرت ِ خویش عمل کردند.ما به راحتی می توانیم باآنها همذات پنداری کرده وحق را به آنها بدهیم! پویش وکنجکاوی در روح ِ مانهادینه شده و هرگز نمی توانیم آرام بنشینیم.موجیم که آسودگی ِ ما عدم ِ ماست! ما آزتوّقف دربهشت خیلی زود دلزده می شویم وبه استقبال ِ خطر می شتابیم.ما ریسک پذیرترین موجود ِ روی زمین هستیم. مایه‌ی خوش‌دلی آنجاست که دلـدار آنجاست می‌کـنـم جـهـد که خود را مگـر آنجا فـکـنـم "مایه": اصل هرچیز"خوش‌دلی" : شادی"مـگـر" : در اینجـا به معنی : حـتـمـاً مادربهشت بودیم ودیدیم که چیزی بیشترمی خواهیم! درجستجویی ِ نوعی خوشی که فقط باوصال حاصل می گردد.مادربهشت باهمه ی ِ امکاناتش به آن خوشی نرسیدیم.مابهشت رابه اختیار ِخودرهاکردیم!اگردوباره ودوباره هم به بهشت بازگردیم همین کار را خواهیم کرد که آدم وحوّا کردند.ما به دنبال ِ خود دوست هستیم نه خانه ی دوست.ما هرجا که دوست ومعشوق باشد آنجا را می خواهیم.مادرپِی ِخوردن وخوابیدن نیستیم.مادرپِی ِ دلداریم،حاضریم در دوزخ باشیم امّا بادلدار باشیم.ماخود دوست راهدف قرارداده ایم وتابه وصال ِ اونرسیم هیچ چیز ماراقانع نخواهدکرد.مابه سیب وشیر وعسل فریب نمی خوریم. چوطفلان تاکی ای زاهدفریبیبه سیبِ بوستان وشهد وشیرم؟مـعـنـی بـیـت : اصل شادی و دلـخوشی همان جائیست که محبوب ومعشوق آنجا باشد وبس. مـن تلاش می‌کنم که خودم را به آنجا برسانم. آدمی موجودِ عجیبی هست ازلَم دادن دربهشت دلزده می شود،امّا ازتلاش برای وصال به معشوق هرگز!حافظ درهیچ یک ازغزلهایش،خواستار ِبهشت نبوده،همیشه درپِی ِ خود ِ معشوق است چراکه بهشت ِ واقعی خود ِ اوست نه بوستان ِ شیر وعسل!حافظ آنقدرشور درونی برای وصال داردکه حتّا چنانچه زیبائیهای چانه ی ِ معشوقی زمینی،اورا دلالت به سیب ِ زنخدان دوست نماید،حاضراست تمام ِبهشت رادراِزای ِ این معشوق ِ زمینی ازدست بدهد! چراکه خوب می داند همین عشق ِ زمینی، برای عبور به آنسوی ِماجرا یعنی عشق ِ حقیقی،پُلی محکم وقابل ِ اعتماد است.بنابراین سیبِ زنخ، زمینی هم بوده باشد ازکُلّ ِ بوستان برای یک عاشق ارزنده تر وزیباتراست.به خُلدم دعوت ای زاهد مفرماکه این سیبِ زنخ زان بوستان بِهبگـشا بـنـد قـبـا ، ای مـَـهِ خورشـیـد کــلاه ! تـا چو زلـفـت سـر سـودا زده در پـا فـکـنـم دربعضی نسخه ها مصرع اوّل چنین آمده:"بـنـد بـُرقــَع بـگـشـا ای مـه خورشید کلاه"" بـُرقــَع " همان "روبـنـده" است که زنان عرب با آن چهره را می‌پوشانند و فقط دوسوراخ جلو چشم دارد برای دیـدن."بـنـد قبا" : گِره بند ،دکمه‌ وبندی که به وسیله ی ِ آن، قبارامی بندد."بـنـد قـبـا گشودن" یا"بـنـد بـُرقــَع گشودن"کنایه ازنزدیک شدن عاشق به معشوق و پـذیـرا شدن و مهر ورزی ِمعشوق با عاشق است."مَه ِخورشید کلاه" : کنایه ازمعشوقیست که جایگاه بسیاربلندی دارد،صورتش مثل ماه زیبا وکلاهش یاتاجی که برسردارد مثلِ خورشید می درخشد." جمع کردن وادغام معنای ِ"ماه وخورشید" که تقریبن نقطه مقابل ِ یکدیگرند کارزیبا وحافظانه است. "سـودا زده" : آشفته ، بی‌سامان ، عاشق ، ازعشق به جنون رسیدن ودیوانه شدن زلف ِیاردرنظر گاه ِ عاشقانه ی ِحافظ، آنقدربلند شده که سر ِموها به پـاهایش رسیده است.زلف ِ معشوق نیزدلبسته وشیدای ِ معشوق است وازشدّت ِاشتیاق، سر در پای معشوق نهاده است.همانگونه که گفته شد حافظ به چنین وضعیّتی راضی خواهدشد.به معشوق دسترسی داشته باشد وهمانندِ زلف ِ او سردرقدمش نهاده وخاکسار ِ آن بی همتاباشد.مـعـنـی بـیـت : ای زیبا روی ِ همچون ماه بـلـنـد مرتـبـه ،که کلاهت یاتاج ِروی سرت ،همانند ِخورشیدمی درخشد،لطفی کن وعشق مرا پـذیـرا بـاش (گِره بند ِقبا رابازکن وبامن صمیمی ترباش ودر کنار من راحت تربنشین) تا من هم مثل ِ زلف ِ بلندت، سر بر پـای تـو بـگـذارم و خـاکسـار تـو شـوم . گربه هرموی سری درسرحافظ باشدهمچوزلفت همه رادرقدمت اندازم.خـورده‌ام تـیـر فـلک ، بـاده بـده تا سرمست عـُقـده در بـنـد کـمـر تـرکـش جـوزا فـکـنـم فـلـک" : آسمان ، درآن دوره هاگردشِ آسمان و طرز قرار گرفتن ستارگان را در سرنوشت انسان ها تأثیرگذار می‌دانسته‌اند."عـُقـده" : گـره"تـرکـش" : تـیـردان ، محلّ ِ قراردادن ِتـیـر"جـوزا" : جوزاء. نام برجی است از دوازده گانه ی ِفلکی آسمان . در اصل لغت جوزا به معنی گوسپند سیاه است که میان او سپید باشد و چون این چنین گوسپند در میان گله ی ِگوسپندان ِسیاه مطلق بغایت اظهر و نمودار باشد، همچنین برج ِمذکور نیز به نسبت دیگر بروج کواکب روشنی دارد و در میان همه ی ِبروج ممتاز است به همین سبب به این اسم مسمّی کردند و صورتش بشکل دو کودک برهنه است که پی ِ همدیگر درآمده اند. بعضی گویند چون به شکل انسان ایستاده یا بر صندلی تکیه داده‌ای به نظر می‌رسد که حمایل و کمرترکش بسته و به شمشیرش تکیه کرده است را هم جوزا ، دوپیکر یـا توامان گفته‌اند."باده بـده تا سرمست شوم" یعنی : مست شوم و ترس را کنار بـگذارم ، "مـحـمـد غـزالی" در توضیح "وَ فـیـهِ مـَنـافـِعٌ لـِلـنـّاس" ، یکی از منافع شراب را : زایـل کردن ترس و افزون کردن شجاعت می‌داند.مـعـنـی بـیـت : فـلـک با من سر دشمنی دارد و تـیـر بلا بر من افـکنـده است ، به من شراب بـده تا مست شوم و با شجاعتِ تمام به آسمان بروم و چنـان کمربند تـیـردان جـوزا را گـره بـزنـم که دیـگـر نـتـوانـد به من تـیـر بـزنـد .اینگونه بیت هایی که گاهاً درغزلیّات ِ حافظ مشاهده می گردد،نوعی خیالپردازی وقدرت نمایی ِ شاعرانه هست که درآن روزگاران مرسوم بوده وشاعرانی که درعرصه ی ِ علم ِ نجوم ،اطلاعاتی داشتندبه تناسب ِوزن وقافیه،بااحساسات ِخویش درآمیخته ودرقالب ِ شعرمی ریخته وبااغراق قدرت نمایی می نمودند.زِجور ِکوکب ِطالع سحرگهان چشممچنان گریست که ناهید دیدومَه دانست جرعـه‌‌ی جام ، بـرایـن تخـت روان افـشانـم غـُـلـغـُـل چـنگ در این گـنـبـد مـیـنـا فـکـنـم جُرعه افشاندن: اشاره به همان رسمیست که درمیان ِ میخواران اززمانهای قدیم مرسوم بوده وهنگام نوشیدن ِ می به احترام ِ درگذشتگان،برخاک می افشانند.معروف ترین شخصی که درتاریخ اقدام به اینکارکرده،سقراط بود که جام ِشوکران راقبل ازسرکشیدن ،کج کرده وبه نشان ِاینکه زهر برای اومثل شراب گواراست،جرعه ای برزمین ریخت وسپس تمام ِ آن رابا وَلع نوشید! قبلن توضیح ِ مفصّل داده شده است.اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک از آن گناه که نفعی رسد به غـیـر چه بـاک؟ تخت زمین:اشاره به کُره ی زمین است که در حال ِ گردش است ."غُـلـغـُل" : خروش ، نـوا"چَنگ":ازسازهای بسیارقدیمی که جایگاه ویژه ای درادبیات فارسی دارد.چنگ در پرده همی میدهدت پندولیک وعظت آنگاه دهد سود که قابل باشی . "گـنـبـدِ مـیـنـا" : استعاره از آسمان ، بیـن "گنبد مینا" و "تخت روان" که استعاره از زمیـن است ، آرایه ی "تـضـاد" یا "طـبـاق" بر قرار است "مـیـنـا" : شـیـشـه،‌همچنین جام ِ شرابزین دایره ی ِ مینا خونین جگرم می دهتاحل کنم این مشکل باساغر ِمیناییمینا درمصرع اول "فلک وآسمان"ومینا درمصرع دوم ساغرشیشه ای،جامی مخصوصکه دهانه‌ای تنگ دارد و وقتی که شراب از آن می‌ریـزند غـُلـغـُل می‌کند و با این معنا با "غلغل چنگ" هم تناسب دارد. مـعـنـی بـیـت :در ادامه‌ی بیت ِقبلی که شاعرعزیزماقصدداشت باخوردن ِ شراب شهامت پیداکندو کمربند تـیـردان جـوزا را گـره بـزنـدمی‌ فرماید : به من شراب بده تابه رسم ِشرابخواری،جرعه‌ ای شراب نیزبر زمین بریزم وازسر ِمستی، خروشِ ِچنگ را به آسمان برسانم تا آسمان شیشه‌ای از صدای چنگ من خُرد و شکسته شود.حافـظـا ! تکیه بر ایّام چو سهو ست و خطا من چرا عـشـرت امـروز به فردا فـکـنـم ؟! "تـکـیـه" :اعتماد کردن"ایـّـام" : روزگار"سـهـو" :، اشتباه"عشـرت" : شادی و شادیخواریمـعـنـی بـیـت : ای حـافــظ هیچ اعتمادی برروزگارنیست،کسی نمی داند لحظه ای دیگرچه رخ خواهد داد.بنابراین وقتی که اعتماد کردن به روزگار اشتباه و خطـاست، پس نـبـایـد که عیش وعشرت را برای فردا موکول کنم.اصلن ازکجامعلوم است که فردایی در کار بـاشد.آیاکسی قادر به ضمانت یک لحظه هست؟درسی بزرگ برای در"حال"زیستن وشنا کردن درحوضچه ی "اکنون". ای دل اَرعشرت ِ امروز به فردافکنیمایه ی ِنقدِ بقا را که ضَمان خواهدشد.؟
عباس
2019-01-16T08:22:52
با درود و سپاس از یادداشت‌های دوستان، به اعتقاد این بنده بی مقدار، بیت اول کنایه از آن است که بر خلاف توصیه‌های دینی (و عرفی) مبنی بر صبوری و صبر پیشگی، خواجه اعلام می‌کند که زین پس، ناشکیبایی خواهد کرد و با تَرک صبوری و در فراق یار، دیده را دریا خواهد نمود و به اعتبار مصرع بعدی، هر چه بادا باد (دل به دریا زدن)... و اما بیت دوم، مرا به یاد داستان معاویه و ابلیس در مثنوی می‌اندازد که که به دلیل (و البته به حرمت) آهی که نمازگزار دیر به نماز صبح رسیده می‌کشد، گناهان نمازگزاران دیگر مورد بخشش حق تعالی قرار می‌گیرد. خواجه با اقرار به گناهکار بودن خویش و پرهیز از سالوس و ریا، اعلام می‌دارد که در فراق یار (نهفته در بیت بعدی) علیرغم گناهکار بودن، چنان آهی از دل بر خواهد آورد که همانند آه مذکور در مثنوی، تمامی گناهان و از جمله گناه نخست (خوردن میوه ممنوعه ـ آدم و حوا) بخشیده گردد...لیکن به اعتبار: «یک نکته بیش نیست غم عشق و وین عجب ـ کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است» و به اعتبار «المعناءُ فی بطن شاعر» فلذا این چند سطر، فقط برداشت من بی مقدار بود و لاغیر...
محمدرضا
2018-12-15T22:40:07
حسام الدین سراج این غزل رو توی یه آواز در آلبوم بی‌نشان خیلی قشنگ اجرا کردن. (ترک 4)گوش کردنش خالی از لطف نیست.
مهر
2019-01-07T14:25:26
وقت بخیر!فکر می کنم وزن این باشه:فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
صبا
2018-04-08T07:20:34
با سپاس از توضیحات خوب دوستان بزرگوار، صورت فلکی جوزا دو پیکر که معادل سومین برج از بروج دوازده گانه (خردادماه) است با جوزا (جبار) که صورت فلکی در هیئت مردی با حمایل (شمشیر و تیردان) است متفاوت است.
علی حیدرنیا
2018-08-08T16:11:43
به نظر حقیردر مصراع اول ابتدا از دیده سخن بعمل میآید باید در ادامه ان شعر اینگونه باشد: سر به صحرا فکنم درست عرض میکنم؟
احسان چراغی
2022-03-27T05:14:11.6829661
ابیاتی از حافظ که با بیت آخر این غزل هماهنگی معنایی دارد:   ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد   هر وقتِ خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست   جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است ...   بیتی از سعدی نیز که با بیت مذکور ارتباط معنایی دارد:   بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را
علی مجیدی
2022-04-17T12:43:54.9455196
با تشکر از ساقی برای توضیحات خوب و کاملشون . 
هاله
2022-05-21T06:44:07.0133498
با تشکر از ساقی برای توضیحات خوب و کاملشون. من هم
بابک بامداد مهر
2022-06-14T09:01:15.3693441
درپاسخ به دوست عزیز،اینجا چون اشاره کرده ابتدا از آب دیده خود دریایی فراهم می کنم وصبر وبردباری هم پیشه نمی کنم سپس دل خود را دراین "دریا"  رها خواهم کرد؛اشاره مجددبه دریا متناسب می نمایدوجای اشکال نیست.یعنی سپردن و افکندن دل به دریای آب دیده...
در سکوت
2022-07-07T11:58:14.0189737
این غزل را "در سکوت" بشنوید