گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:حاشا که من به موسم گل ترک می کنم من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم

❈۱❈
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
❈۲❈
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
کی بود در زمانه وفا جام می بیار تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
❈۳❈
از نامه سیاه نترسم که روز حشر با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
کو پیک صبح تا گله‌های شب فراق با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم
❈۴❈
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۵۱

تصاویر

کامنت ها

روفیا
2015-02-22T20:29:48
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوستروزی رخش ببینم و تسلیم وی کنمایا حافظ از لحظه مرگ می گوید .همه در نهایت جانشان را اجبارا تسلیم می کنند .ولی حافظ با اشتیاق از این جان سپاری می گوید و ان را مقارن با دیدار می داند . دیداری که چشم هر دیاری را تا ابد سیر می کند و ثمره این چشم سیری سخاوت تا سرحد جانسپاری است .مولانا نیز دلیری ، پشتداری ، جانسپاری و چشم سیری را از تبعات این دیدار می داند :بر دل و دین خرابت نوحه کنکه نمی‌بیند جز این خاک کهنور همی‌بیند چرا نبود دلیرپشتدار و جانسپار و چشم‌سیردر رخت کو از می دین فرخیگر بدیدی بحر کو کف سخیتک تک کلمات این ابیات جواهر است .
داود پوراکبریان
2014-12-26T17:36:55
بیت آخر بجای سپرده اشتباها سپرد درج شده است که مقتضی است به شکل زیر اصلاح شوداین جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
میر ذبیح الله تاتار
2015-04-11T14:16:24
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخش بینم وتسلیم وی کنماین زمان دقیق زمان هست ملک الموت جهت قبض روح می آید آن زمان است که با تکلم این که من امردارم تا قبض روح شوی ،لسان الغیب در چهره ملک الموت نگاه نموده با سرودن این شعر جانش را تسلیم جانان می کند
mm
2016-09-20T17:53:29
ای که گفتی، فمن یمت یرنیجان فدای کلام دلجویتکاش روزی هزار مرتبه، منمردی، تا به دیدمی رویت
ناصر
2016-09-20T07:36:06
از حضرت علی ع نقل شده است که فرمود "فمن یمت یرنی" یعنی هرکس که بمیرد مرا می بیند.به نظر من بیت آخر این غزل زیبا و رسای لسان الغیب حافظ اشاره مستقیم به این فرمایش حضرت مولی دارد
گمنام-۱
2016-09-21T16:38:53
ام ام ، مردمی ( میمردم ) تا بدیدمی رویت.
دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی
2017-01-05T14:30:44
به نام حضرت دوست- با سلام، گویا آموزشهای کلاسیک همیشه ی خدا برای دانش پذیران آمیخته با انبوه مشکلات بوده است تفاوتی ازین زاویه بین روزگار ما و حافظ نیست تعجبی ندارد که دانش آموزان روزگار ما برای گریز از درس و مدرسه به کلاسهای خصوصی روی می آورند تا اندکی از قیل و قال آن !!بکاهند امام خمینی در سروده ای ضمن اشارتی به اینگونه آموزشها سروده اند: کی می توان رسید به دریا ازین سراب. مخالفت با مدارس در ادب ما سابقه ای طولانی دارد شاید بتوان غزالی را پیشوای تاریخی آن قلمداد کرد او در المنقذ من الضلال این داستان کسالت خود از علوم ظاهری را بیان کرده است از دید او آموزش علوم فلسفه و کلام در نظامیه ی بغداد دارای فایده ای برای دانش پذیران نبوده است . ابن عربی آموزش علوم و معارفی را یاد آور می شود که به آدمی کمال معنوی ببخشد و آن را جز «علم بالله » نمی داند که از راه مشاهده خداوند به آدمی ارزانی می دارد از دیدگاه وی علوم به دو طریق کسب می شود از مسیر مردگان و از زنده جاوید (خداوند تعالی) . اینکه در بعضی اقوال عارفان آمده است: حدثنی قلبی عن ربی ناظر به همین منظور است. پس علوم ظاهری سرشار از انواع غفلت هاست و به انواع حجابها آلوده است سنایی اینگونه عالمان را دزدان با چراغ نامیده است: چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب / چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا. در انتهایی ترین بیت غزل حافظ آرزو نموده(مانند بسیاری از فرقه های اهل سنت) که روزی جمال جان آرای معشوق ازلی را ببیند که این حادثه عظیم روزی در جهانی دیگر محقق می شود امید که : با فیض لطف او صد از این نامه طی کنیم. یا حق
امید قیصری
2016-10-18T12:19:56
برگ سبز شماره282 با آوای سحر انگیز محمودی خوانساری ویولن پرویز یاحقی.تار جلیل شهناز..دلکمه بانو روشنک.ضرب جهانگیر ملک وناصر افتتاح...واقعا این برنامه محشره..قیامت به پا میکنه این شعر در دستگاه شور..این برنامه برگ سبز 282 رو هرکی گوش نده ضرر بزرگی کرده
سیدعلی ساقی
2016-11-14T12:10:09
حــاشـا کـه مـن بـه مـوسـم گل تـرک مـی کـنـممـن لاف عـقـــل می‌زنــم ، ایــن کار کـی کـنـم ؟!حاشا :اینگونه مباد،هرگز،دورباد،محال است ، غیر ممکن است. "موسم گل" : فصل بهـار "لاف زدن" : ادّعـای بیهوده وبی مورد کردن ، مّدعی چیزی بودن که آن رانداشتن ، "لاف عقل می‌زنـم" یعنی من ادّعای عاقل بـودن می‌کنم.امّاچرا حافظ به طعنه چنینگفته که:من "لافِ عقل می زنم" به این سبب هست که حافظ همواره مقام"عشق" رابر"عقل"ترجیح داده و والاتر می داند.به عبارتی به طنز می گویدکه منلافِ عقل می زنم یعنی به عقل معتقدنیستم من به عشق اعتقاددارم. حافظ اغلبِ غزلیّات خودرابه بستری برایِ بیانِ اعتقاداتِ خویش مبدّل ساخته تاجهانبینیِ خاص خود رادرمقابله باخرافه پرستی وریاکاری وتزویرترویج نماید.دراین غزل نیزبابهره گیریِ رندانه ازحال وهوایِ فرحبخشِ فصل بـهـار،فرصت راغنیمتشمرده و شرابخواری را امری روا و ستوده مطرح می‌سازد و ترک آن به ویژه دربهار راروا نمی‌دارد. غـیـر ممکن است که من در فصل بـهـار نوشیدن شراب را کنار بگذارم ، مـن کهادّعای عاقل بـودن دارم هیچوقت ایـن کار(ترک کردنِ می) راانجام نخواهم داد.خوشترزعیش وصحبت باغ وبهارچیست؟ساقی کجاست گوسببِ انتظارچیست؟مـُطرب کجـاست ؟ تـا همه محصول زُهـد و عـلـمدر کـار چـنــگ و بــربــــــــــــــــط و آواز نـی کـنــم"مـُطـرب" : نـوازنـده "چـنـگ" و "بـربـط" : از سازهای سیمی و "نی" از سازهای بادی است . حافـظ عاشق است،مرام ومسلکِ اوعشق است وبس."حـافــظ" دانش و فضل را مایه‌یِ خودبینی و محرومیت از معرفتِ حقیقی می‌داند :«تـا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینییـک نکته‌ات بگویم: خود را مبین که رستی» نـوازنده کجاست تا من تمام نتیجه‌ی پارسایی و دانش وزهدوتقوارا را صرفِ آواز چنگو بربط و نی کنمفرق عاشق وعابد وعاقل وزاهد،درهمین نکته نهفته هست.عاشق برای یک حتییک لحظه دریافتِ"شهود و اشراق" وغوطه ورشدنِ درشور وشعفِ وصال،حاضراستهمه ی هستیِ خویش رانثارکند.مخالفتِ "حافظ"با "علم"،"درس"و"مدرسه"ازآن جهت نیست که خود اهل علم نباشد، او بیشترِ علوم زمان خود را به خوبی فرا گرفته و اهل حکمت ، کلام ، فلسفه وادبو هنر و.....بود. مخالفت اوباعقل ودانش ودفتر، ازاین روست که به عقیده یاو"عشق خداست وخداعشق اشت".برای نزدیک شدن به ذات پاک خداوندی،راهیجزعشق ورزی وجودنداردوباعقلگرایی وبحث وجدل ومصلحت اندیشی،نمی توان اینمسیر راپیمود. همانگونه که امـام "ابـوحامد غزالی" سالها در نظامیه یِ بغدادتدریس ‌کرد، بعد پشیمان می‌شود و آن سالـهـا را هـدر شده می‌پندارد .عارف بزرگ قرن ششم ، "محی الدین ابن عربی" در نامه‌ای به متکلّم بزرگمعاصرش "امام فخر رازی" می‌نویسد : "سزاوار است که خـردمـنـد هیچ علمی راطلب نکند مگر آن که به او کمالِ معنوی ببخشد و همراه با آموزنده خود باشد و اینجز علم بالله نیست که از راه موهبت و مشاهده حاصل می‌گردد."به هر حال عـرفـا ، به غیراز عشق وعلمِ سیر و سلوکِ عاشقانه،سایر علوم راآمیخته به انواع غفلت‌ها ، پـوشیده در انواع حجاب‌ها و قرینِ آفت‌ها دانسته‌اند."مولـوی" هم کسب علوم را آمیخته به جاه طلبی و نـام‌جویی می‌داند و یا در جایدیگر دانشِ "نـَحـو" مردِ نحوی را به طنـز و سخره می‌گیرد :« آن یکی نحوی به کشتی در نشسترو به کشتیبان نـهـاد آن خـود پـرسـتگفت هیچ از نحو خواندی ؟ گفت : لاگـفـت : نـیـم عـمـر تـو شـد بـر فـنــاحدیـث از مطرب و می گـو و راز دهــر کمتر جوکه کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمـّا را"حـافـظ" علم و دانش را در مقابل مطرب ، می و معشوق قرار می‌دهد و اگر دفتـر وکـتـابی دارد ، در گـرو باده است :سالـهـا دفتـر ما در گـروِ صـهـبـا بـودرونق میکده ازدرس ودعای مـا بــودو یااینکه درجایی دیگر، ظرفِ شرابـش را مردم دفـتـر و کتاب پنداشته‌اند :صراحی می‌کشم پنهان و مـردم دفتر انگارندعجب گرآتشِ این زرق دردفترنمی گیرد.از قـیــل و قـــالِ مـدرسـه حـالـــــی دلــم گــرفـتیــک چنـد نـیـز خـدمـت مـعـشـوق و مـی کـنــــم"قیل و قال" اصطلاحاً به معنی جدل و بحث بیهوده است .ضمنِ آنکه امروزه به معنی: سر و صدا نیزبه کار برده می‌شـود. من دیگر از بحث و جدلِ مدرسه ومکتب خسته و دلگیر شده‌ام ،هیچ نتیجه یِمطلوبی حاصل نشد. از این به بعد مدتی هم می خواهم به می و معشوق بپـردازم.حدیثِ مدرسه وخانگه مگوی که بازفتاد برسرحافظ هوای میخانهکـی بـــود در زمـانه وفـــا ؟ جــام مـی بــیـــــــار !تـا مـن حـکــایـت جـــــم و کـــــــاووس کـی کـنـم"کی بود در زمانه وفا ؟ یعنی هرگز نـبـوده است .روزگار هیچ وقت وفا نداشته‌است ، پس جام شراب بیاور تا من داستان جمشید وکیکاووس را روایت کنم که چگونه آنها با آن همه قدرت و سالها حکومت،نابود شدندوزمانه به آنها وفایی نکرد و سرانجام از بین رفتند.که آگه است که کاووس وکی کجارفتندکه واقف است که چون رفت تخت جم برباداز نــامــــه‌ی سـیـاه نـــتـــرسـم کـــه روز حـشـــربـا فـیـض لـطـف او صــد از ایـن نـامــه طـی کـنــم"نامه‌یِ سیاه" :از طومار گناهان ، شرح و لیست گناهان "نامه طی کردن" : نامهرا پیچیدن و کنار گذاشتن .حافظ خدا رابخشایشگرِمهربانی می شناسدکه هرگز برایِ بندگانِ خودحتیخطاکاران،آتش عذاب برنیفروخته وقصدنداردکسی رادرروزقیامت موردعذاب وشکنجهقرار دهد. خدایی که حافظ معرفی می نمایدخدایی مهربان ولطیف وبخشنده هستنه ترسناک وشکنجه گر. ازهمین رومی فرماید:من از طومار بلند گناهانم نگـران نیستم زیرا که در روز قیامت بافوران بخشایشخداوند، می‌توانم صد برابر این گناهان را از خداوند بخشش را بگیرم نه تنهامن بلکههمگان شاملِ عفو و رحمت خداوند هستند.سهو وخطای بنده گرش اعتبارنیستمعنای عفو ورحمت آمرزگارچیست؟کـو پـیـک صـُبــح ؟ تـا گــلـــه هـای شـب فــراقبـا آن خـجـسـتـه طـالــــــــعِ فـرخـُنـده پـی کـنــم"پیک صبح" : باد صبا ، نسیم سحرگاهی که سنگ صبورِ عاشقان است ، باد صبا ازکوی معشوق می‌آید ، بـوی خوشِ او را به عاشق می رساند. "خجسته طالع" : نیک‌بخت "فرخنده پی" : خوش قدم ، خوش یـُمـن.کجاست پیک سحرگاهیِ نیک بخت و خوش قدم که من گِله ها یِ شب فراقودردِدلِ خود را به او بـگـویـم ؟!مرحباای پیک مشتاقان بده پیغام دوستتاکنم جان ازسرِ رغبت فدایِ نام دوستایـن جـان عـاریت که به حـافــــظ سـپـرد دوستروزی رُخـَـش بـبـیـنــم و تـســلـیــم وی کـنـــــــم"عاریت" : امانتی ، آنچه به کسی بسپارند و بعد پس بگیرند.حافظ حتی جانش را نیزازآنِ معشوق می داند وآرزومنداست که روزی که رخِ دوسترامشاهده می کند جانِ خویش راتقدیم اوکند.روزی در واپسین لحظات عمر چهره‌ی زیبای دوست را می‌بینم و این جان را که نزدمن به امانت سپرده است تسلیم او می‌کنم .بـدین دو دیده‌ی حیران من هزار افسوس8که با دو آیـنـه رویـش عـیـان نـمـی بـیـنـم
علیرضا منتظر
2013-01-12T23:21:03
در بیت 4 ، حکایت از جم گفتن اشاره به پدید آمدن شراب توسط این پادشاه دارد
سیدمسعود
2019-05-05T13:42:03
با سلام به دوستان در جواب آقای سید علی ساقی تعجب می کنم که بیت " حاشا که من به موسم گل ترک می کنم ..." را اینگونه تفسیر می کنید آن می که با عقل سازگار است چه مئی می باشد ؟ شراب که زائل کننده عقل می باشد چگونه می توان با لاف عقل زدن آن را خورد کسی که لاف عقل می زند می زائل کننده عقل را می خورد و براین کار اصرار دارد ؟ البته از کسی که لاف عقل نزند هر نوع تفسیری از شعر حافظ بعید نیست
امین سناتورزاده
2019-03-20T19:31:11
خاک مرا چو در ازل از می سرشته اند.با مدعی بگو که چرا ترک می کنم.این بیت نیز مربوط این غزل است که در اکثر نسخه ها از قلم افتاده است
فرهاد اکبری
2020-11-27T13:21:19
تو قسمت اینکه کی این آهنگ خونده لطفا خواننده افغان احمد ظاهر رو هم ذکر کنید. همه از رو اون کپی میکنن ولی اسمی از او نیست.تشکر
تماشاگه راز
2020-08-03T14:08:50
معانی لغات غزل (351)حاشا : حاشَ لله، شبه جمله به معنای دور باد، هرگز چنین مباد .لاف عقل زدن : ادّعای داشتن عقل .در کارِ … : فدایِ، دادن در راهِ … .قیل و قال : مُباحثه، بحث توأم با بگو و مگو .حالی : در حال حاضر، اکنون .نامه سیاه : نامه اعمال سیاه، کنایه از سیاه نامگی و گناهکاری .حَشر : گرد آوردن مردم .روز حشر : روز قیامت .طیّ کردن : در نوردیدن، در هم پیچیدن و کنار گذاردن .پیک : قاصد .پیک صبح : قاصد صبح، کنایه از نسیم سحری و باد بامدادی است .گِله : شِکوَه، رَنجش .خجسته طالع : نیک بخت، نیکو طالع، فرخنده بخت .فرخنده پِی : خوش قدم، خوش یُمن، مبارک پی .عاریت : آنچه بدهند و پس بگیرند، آنچه از دیگران و غیر از مال شخصی در نزد انسان باشد .معانی ابیات غزل (351)1) محال است که در فصل بهار و به هنگام موسم گل میگساری را رها کنم. من ادّعای داشتن عقل میکنم، چگونه ممکن است که چنین کاری از من سر بزند .2) رامشگر کجاست تا همه چیزهایی را که از راه تقوی و دانش تحصیل کرده ام در راه آواز عود و نی فدا کنم .3) در حال حاضر از سر و صدای مباحثه علمی مدرسه دلگیر شده ام از این پس مدّتی هم به کار معشوقه و می خود را مشغول خواهم کرد .4) کی روزگار به کسی وفادار بود؟ جام شراب بیاور تا (نوشیده سپس برای تو) سرگذشت عبرت انگیز جمشید وکی کاووس را بازگو کنم .5) از اینکه کارنامه اعمال من سیاه نامطلوب باشد هراسی به دل راه نمی دهم چرا که روز قیامت از برکت لطف و بخشش او صد نامه از این گونه را درهم پیچیده وکنار می گذارم .6) قاصد باد سحری کجاست تا گله و شکایت شب های فراق را با آن پیک خوش طالع خوش قدم در میان گذارم .7) این جان و روح را که دوست موقتا در اختیار حافظ نهاده است، در آن روزی که او را بازشناسم به او پس خوا هم داد .شرح ابیات غزل (351)وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلنبحر غزل: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف*این غزل مربوط به دوره کمال شاعر و در دفاع از مشرب و فلسفه خیّامی خود سروده شده است. شاعر با همه تظاهر به رندی و باده نوشی در بعض موارد ضمیر باطن پاک و بی آلایش خود را در شعر می نمایاند . در بیت دوم غزل حافظ به زهد و علم خویش مقرّ است و در بیت سوم به سابقه و طول زمانی که در مدرسه به بحث و فحص مشغول بوده به طور غیر مستقیم اشاره دارد و در بیت چهارم ماحصل تجربه یک عمر را در یک کلمه بازگو می کند که بر گردش زمانه اعتمادی نیست و بالاخره چون فرجه عمر را نزدیک به پایان می بیند، آخرت و معاد و حساب را که بدان اعتقاد دارد در پیش چشم خود مجسّم و از آنجا که دایره دیدِ این عارف وسیع تر از قشریون است خود را به الطاف آفریننده جهان امیدوار می کند و در پایانِ غزل، در انتظار رسیدن زمانی است که جزء به کل ملحق شود .منظور شاعر از گفتن (روزی رُخش ببینم) این نیست که چهره خدا را می بیند بلکه منظور او این است که امیدوارم روزی برسد که کما هُوَ حقّه او را با نور معرفت بازشناسم. و ما نباید چنین تصور کنیم که چون اکثر فرقه های اهل سنّت غیر از معتزله به رؤیت الهی در قیامت اعتقاد دارند بنابراین حافظ نیز چنین تصوری را در ذهنش پرورانیده است، زیرا درجه جهان بینی و شناخت و معرفتِ حافظ همانطور که از مفاد اشعار او برمی آید بالاتر از قبول حدیثی است که سرمنشاء چنین پنداری در نزد اکثریت اهل سنّت شده است و اینکه امام محمد غزالی می گوید خداوند در این جهان دانستنی است و در آن جهان دیدنی مورد قبول اهل فلسفه و خردمندان نمی تواند باشد . زیرا ما در این دنیا به کمک حواسّ خمسه و قدرت تفکّر و تعقّل می توانیم پی به ماهیت صورت و معنای اشیاء ببریم و چون در آخرت آنچه سبب ارتفاع سطح معرفت می شود و ارواح طیبه از ارواح خبیثه سبقت می گیرد نور حقایقی است که هر ذی روح در این دنیا به آن دست یافته است. بنابراین حافظ بر این عقیده است که من روزی به کمک توفیق الهی خدا را در این دنیا باز خواهم شناخت و با چشم عقل او را خواهم دید و چون هدف کلّی رسیدن به این مرحله است دیگر ظیفه یی بر عهده ندارم و این جان عاریت را که امانتیاز جانب خدا و در زمانی محدود در اختیار من بود دوباره به صاحبش بر میگردانم و همین جا وظیفه من به پایان می رسد .در پایان شاعر به هنگام سرودن بیت پنجم مفاد آیه 54 سوره اَلزُّمُر را منظور نظر داشته که می فرماید :﴿ قُل یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسرَفُوا عَلی اَنفُسِهِم لاتَقنُطُوا مِن رَحمَةِ اللهِ اِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنوبَ جمیعاً اِنَّهُ هُوَ الغَفوُرُ الرَّحیم﴾بگو به بندگان من که درباره خود زیاده روی کرده اید، از رحمت خدا نومید مشوید. بدرستی که خدا همه گناهان را می آمرزد و او آمرزنده و مهربان است .شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
مسعود هوشمند
2018-08-22T01:59:33
براستی که جهان بینی و دیدگاه و مکتبی که حافظ بنا نهاده فراشمول و اگر نگوییم بی نظیر ولیکن کم نظیر است.در موشکافی واژه ی "رند" که بارها و بارها از سوی این پیر فرزانه مورد استفاده قرار گرفته سوای معنای لغوی آن،معانی بسیاری نهفته است.ساده انگاری و نه سهل انگاری یکی از همین معانی است.بنظر نگارنده ی این سطور حافظ و مکتب حافظ همه چیز را در ساده انگاری خلاصه کرده اند.دنیا و تمام زرق و برقش را،مردمانش را،دین و دیانتش را.عشق به معبود و خداپرستی و ارتباط با خدا در مکتب حافظ ساده است،نیازی به راه پر پیچ و خم دینی و مذهبی و آداب و مقررات دست و پاگیر ندارد.سخن گفتن با خدا به آسانی میسر استخدای خرقه پوشان با خدای حافظ یکی است تنها نوع پرستشش فرق دارد،خدای حافظ خدای ظالم و بی رحم و عذاب کننده نیست.خدایی است که از بنده اش استفاده از لذت های دنیا را متوقع است و اگر سهو و خطایی سَر زد میبخشد مجازات نمیکندسهو وخطای بنده گرش اعتبارنیستمعنای عفو و رحمت آمرزگارچیست؟عطار نیشابوری میگوید:متنفرم از خدایی که از طاعت من خشنود،و از معصیت من خشم گیرد.پس او خود در بند منست که من چه کنم.خدا و معشوق حافظ خدایی ست که از عبادت بندگانش بی نیاز است او غنی مطلق است،آیا خداوند محتاج عبادت ماست؟و براستی که با کمی تعقل در می یابیم جواب منفی ست در جهان بینی حافظ زندگی پُر از تزویر و سالوس به امید ملاقات با حوریان در جهانی دیگر و هیچ انگاشتن این دنیا به امید زندگی بهتر در آن دنیا معنی و مفهومی ندارد صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیموین نقش زرق را خط بطلان برکشیمحافظ جبری نیست مکتب وی در زمان حال نهادینه شدهنه عمر نوح بماند نه ملک اسکندرنزاع بر سر دنیی دون مکن درویشتوصیه های مکرر وی بر عشرت و شادی در این دنیا و واگذاشتن امورات آن دنیا بهمان دنیا از نمونه های بارز مکتب خواجه استاز نامه سیاه نترسم که روز حشربا فیض لطف او صد از این نامه طی کنمباشد که ما نیز با الگو قراردادن کلام آن پیر روشن ضمیر و فرزانه صد از این نامه ها در زندگی طی کنیم.
رضا س
2021-12-17T21:25:54.0276242
اقای مسعود اگه با تفکر حافظ آشنا باشید میدونید که مستی راعین عقل و زهد و پرهیزکاری را معادل بی‌عقلی می‌داند. اصولا خیلی از بدیهیات عرفی و اخلاقی در شعر و تفکر حافظ برعکس ارائه شده‌ند. حافظ یک اصل دارد که هر چیزی که بدون خلوص نیت و با ریاکاری انجام شود مذموم است و برعکس. حتی دُردکشان و گدایان خرابات مقام بالایی در تفکر حافظ دارند چون ظاهر و باطن یکسان دارند و چه بسا یک فرد زاهد باطن زشت‌تری از ظاهر یک گدای خرابات داشته باشد. در همین غزل قبلی جواب شما داده شده است: به دور لاله دِماغ مرا علاج کنید گر از میانه بزم طرب کناره کنم و  من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد و ده‌ها مورد دیگه
در سکوت
2022-07-09T21:52:23.2785728
این غزل را "در سکوت" بشنوید