گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنم در لباس فقر کار اهل دولت می‌کنم

❈۱❈
روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنم در لباس فقر کار اهل دولت می‌کنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام در کمینم و انتظار وقت فرصت می‌کنم
❈۲❈
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن در حضورش نیز می‌گویم نه غیبت می‌کنم
با صبا افتان و خیزان می‌روم تا کوی دوست و از رفیقان ره استمداد همت می‌کنم
❈۳❈
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این لطف‌ها کردی بتا تخفیف زحمت می‌کنم
زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می‌کنم
❈۴❈
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش زین دلیری‌ها که من در کنج خلوت می‌کنم
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۵۲

تصاویر

کامنت ها

حسین
2015-01-20T13:38:40
با سلام با توجه به این دو بیت دراین شعر : دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوشزین دلیری‌ها که من در کنج خلوت می‌کنمحافظم در مجلسی دردی کشم در محفلیبنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنمبه نظر می رسد که خود جناب حافظ شیرازی (!) به شدت و بیشتر از همه ریا کار تشریف داشتند !! لطفا اگر کسی تعبیر دیگری از این دو بیت دارد ما را آگاه کناد!
حامد
2015-01-20T02:11:09
باسلام و عرض ادببدون مقدمه باید بگویم که عمق اشعار حافظ به گونه ای است که هر کس متناسب با درک خویش از آن بهره مند میگردد و گاه در سطح میمانیماز تمام تعابیر گذشته تنها به گوشه ای از بیت آخر میپردازماز تعبیر تند بیت 8 بسیار متعجبم خانم رجایی !!رندی تعبیری بس عارفنه دارد که قسمت اعظم آن در این بیت نهفته است و آن هیچ تناسبی با ریا کاری ندارد .." بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم "فرق است میان شوخی و ریاکاری ..شوخی بیان لطیف واقعیت است هر چند آن واقعیت لطیف نباشدحال آنکه ریا سعی بر تبدیل کردن دروغ و کذب به واقعیت هاست
حسین
2015-05-08T12:52:28
جان فدای آن که نا پیداست باد ... ! با سلام دوباره خدمت دوستان گرانقدر ! : باید بگم که من قطعی نگقتم و فقط با توجه به شواهد یک فرضیه ارائه دادم ! شاید هم حافظ صرفا قصد داشته با این گفته به دیگران که « اینگونه » هستند طعنه بزنه . ادبیات ما پر است از طعنه و کنایه ای صحبت کردن . ولی خب با توجه به بعضی از اشعار حافظ نمی توانیم آن فرض بنده را غیر ممکن بدانیم ! حافظ در اشعار دیگرش هم از این نوع سخنان زیاد دارد و از « شراب انگوری » و « عشق ورزی های بی ضابطه ( عشق به کسی غیر از همسر ) » زیاد سخن گفته و تعریف و تمجید کرده ! اگر کسانی چون : رودکی و منوچهری و خیام این گونه سخن می گفتند ، خب دیگر نیاز به « تفسیر » نداشت و معنی آشکار یود !! از طرفی کسانی چون مولانا و عطار و سعدی و سنایی نیز تفکر مشخص و معینی دارند . اما چون حافظ ما گاهی این چنین بوده ، گاهی آن چنان (!) بنا بر این کار سخت می شود ! مثلا شعر : « عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام / مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام ... » شعری کاملا مادی و غیر معنوی است ! اما غزل : « در ازل پر تو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد ... » عرفانی ترین شعر حافظ و یکی از عارفا نه ترین ها در ادبیات است !! بعضی اشعار هم ترکیبی هستند . عجیب بودن حافظ در همین است ! عده زیادی از محققین علت آن را تغییر افکار و باور های او در طول عمر می دانستند . عده ای هم هستند که حافظ را « ملامتی » می دانند ، یعنی حافظ از قصد یکی سری حرف های نا جور از شراب خواری گرفته ، تا بی بند و باری و تا حتی کفر گویی در اشعار و سخنان خود می گنجاده تا دیگران را علیه خود بشوراند و او را سرزنش کنند . خلاصه موضوع خیلی جالب ولی پیچیده ای است ! با سلام و آرزوی سلامتی ظاهر و باطن دوباره ! در پناه حق .
سپنتا
2016-06-26T22:16:02
بسیاری بیت آخر این غزل را چنین تعبیر می کنند که گویا حافظ به حافظ قران بودن خود اشاره کرده باشد، اما به نظر من چنین نیست، اینجا منظور حافظ از حافظم در مجلسی یعنی 'آوازخوانم در مجلسی' است. حافظ در ادب پارسی کهن به معنای آوازخوان به کار می رفت و هنوز هم در ورارود به آوازخوان حافظ می گویند، حافظ مثل رودکی آوازخوان هم بود و در محافلی آوازخوانی می کرد و در محافلی هم ساقی و مطرب بود، البته آن گونه که از بیت برمی آید. شما اگر حافظ قرأن باشید، نمی توانید فقط در محفلی حافظی قرآن کنید، چونحافظ اگرازبردارنده قرآن باشد، پس شما همیشه آن را از بر دارید، نه این که در محفلی از بر داشته باشید. لغتنامه دهخدا نیز برای این که نشان بدهد حافظ به معنای حافظ قرآن است، به همین بیت حافظ استنتد کرده و هیچ دلیل دیگری ندارد، به هیچ فرهنگ کهن هماشاره ای ندارد که نشان بدهد حافظ به معنای حافظ قرآن باشد.
ملیحه رجایی
2011-01-04T16:07:41
لباس فقر = جامه درویششد = رفت، گذشتخدمت = چاکری ، خدمتگزاری‌اهل دولت = نیک بخت ، دولتمندتَذَرو = قرقاولتَذَروخوش خرام = یار زیبادرکمینم = در کمینگاه نشسته امانتظار وقت و فرصت می کنم = چشم به راه فرصت میعادمغیبت = بدگویی در قفای کسیبوی حق نشیند = پی به حق نبرده استافتان و خیزان = آهسته و ملایم ( قید)رفیقان ره = دوستان راه معرفت و سلوکاستمداد همت = خواستار توجه باطنیبرنتابد = تحمل نکند بیش از این طاقت نیاوردلطفها کردی = مهربانیها نمودیبُتا = یاراتخفیف زحمت می کنم = زحمت کم می کنمچند ینت نصیحت می کنم = تو را پند بسیار میدهمکریم عیب پوش = ‌بخشنده خطا پوش دیده بدبین = بدبینی و کج خیالیدلیری = گستاخی معنی بیت 8: در یک مجلس حافظ قرآن هستم و درمجلس دیگر شرا بخوار! ببین گستاخی مرا که چگونه در نزد مردم ریاکاری می کنم.
الهه (نازی) صادقلو
2020-11-07T07:35:37
ساقی/رضا ساقی/سید علی ساقی گرامیدست مریزاد!دوباره مثل همیشه عالی بود.سپاسگزارم
هاوژان شارویرانی
2020-08-19T11:04:43
غزل خیلی زیبایی هستش.من به زبان کردی ترجمش کردم ..همیشه غزلیات حافظ ابیاتش مستقل بوده واسه همین اشعارش چند پرتوی هستن.نمیشه نظر شخصی رو واسه تفاسیر بکار ببریم..اینجا بیت اول میفرماید که چندیست که در میخانه عشق مشغول کار هستم هر چند فقیرم ولی کار پادشاه و ثروتمندارو با همین لباس انجام میدهم یان در حضور حضرت دوست مشغول عبادت و فرمانم و گوشم به فرمایش اوست
علیرضا ساعتچی
2020-09-06T20:49:31
دوستان عزیز اگر به واقعیات تاریخی توجه نکنیم این اشعار کنار قابل درک هستند. در آن زمان صوفیان و‌درویشان در دربار برو بیایی پیدا کرده و صاحب منصب در دولت بودند کل شعر زبان طنز حافظ در دوربی و فرصت طلبی این افراد است که قطب بزرگ آنها حافظ را به خاک گویش دعوت کرده و‌حاغط میفرماید ارزانی خودت و‌بیت آخر هم گرچه حافظ از زبان خودش می‌گوید حافظم در مجلسی ....ولی در واقع منظورش همان قطب قلابی است
نادر..
2017-03-15T18:04:43
.. با صبا افتان و خیزان می‌روم تا کوی دوستو از رفیقان ره استمداد همت می‌کنمخاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از اینلطف‌ها کردی بتا تخفیف زحمت می‌کنم ..
ساقی
2017-02-25T23:05:52
روزگــــاری شـد کـه در مـیـخـانـه خـدمـت می‌کـنـمدر لـبـاس فـقــــر ، کـــــــار اهـل دولـت مـی‌کــنــــم"روزگاری شد" : مدت زیادی سپری شد ، مدتی هست که"میخانه" : 1- جایی که درآنجا به شرابخواری ومیگساری بپردازند.2-میکده، محلی که عاشقان وعارفان با شور ِ درونی به رازونیازپرداخته وازاشتیاق ِوصال سرمست گردند.لباس ِفقر" : فقر به لباس تشبیه شده است."فـقـر" یعنی نیازمندی ، تهیدستی "دولت" :ثروت،سعادت، نیک بختی ، "اهل ِدولت " ثروتمندان ،نیک بختان این غزل ازغزلیات ِ ترکیبی هست یعنی هم می توان معنای ِعرفانی برداشت کرد هم معنای ِ غیر عرفانی. معنابسته به سطح ِفهم ودانش ِ مخاطب، حاصل می گردد.این نیزیکی دیگر ازعجایب ِ شعری ِ آن فرزانه ی روزگاران است.مـعـنـی اوّل : روزهای زیادی سپری شد که من درمیخانه(به معنی شرابخانه)مشغول ِخدمت به میگساران وشرابخواران هستم.بااینکه ظاهر ِ کار ِمن ازنظراجتماعی،درسطح پائین است (آنهاکه فقر ِمادی دارند به این قبیل کارهامی پردازند)امّا ازنظر ِ خودم کاریست درسطح بالا،سروکار ِمن با دولتمندان واشرافی هاست که برای ِنوشیدن ِ باده ومی به اینجا می آیند.باید دانست که حافظ به این علّت غزلهارااینگونه چندپهلومی سرود که دربرداشت های سطحی، چنین تصوّرشود که حافظ به مذهب وشریعت پشت کرده وبرخلاف ِ موازین شرعی عمل می کند.! امّاچراحافظ زمینه راچنین مهیّامی سازدتاافکار ِعمومی به ویژه متولّیان ِ شریعت برعلیه اوجبهه گیری نموده وبشورند؟!بایدیادآورشدکه نه تنهاحافظ، بلکه اغلب ِ بزرگان ِ عرصه ی ِعرفان،پس ازآنکه درنزد ِ عموم ِجایگاه ِ والایی بدست می آوردند ومورد ِ احترام وتکریم ِ خَلق قرارمی گرفتند،تعمّدن سعی می کردندخودرا درنظر ِ مردم گناهکار لااُبالی جلوه دهندتابدینوسیله توانسته باشندبرنفس ِخویش غالب آمده وِ غرورشان را بشکنند.!جلب ِ نفرت ِ عمومی وپذیرش ِ سرزنش ِ دیگران، یکی ازاصول اساسی ِتهذیب ِ نفس وخوسازی درنظرگاه ِ عارفان به ویژه فِرقه ی ِ ملامتیّه هست.برهمین اساس بسیاری از صاحبنظران، بااستنادبه بعضی از اشعار ِآنحضرت،به ویژه :"وفاکنیم وملامت کِشیم وخوش باشیمکه درطریقت ِ ما کافریست رنجیدن"معتقدند که حافظ پیرو ِفرقه ی ملامتیّه بوده هست.! ولی چنانچه پیشترگفته شده حافظ یک آزاد اندیش ِ ازبند ِتعلّقات رسته ایست که به هیچکس وهیچ فِرقه ای تعلّق ندارد.حافظ بگونه ای غزلسرایی کرده که شاید هرفرقه ومذهبی بتواندبه زَعم ِ خود،موقّتن بااستنادبه چندبیت شعر اورا ازآن ِ خودپندارد وباهدف ِ سودجویی ازاعتبار ِجهانی ِ او،اورا به خودبچسباند! لیکن تاکنون که هیچکدام توفیق ِکامل پیدانکرده ودرآینده نیزاحتمالن توفیق پیدانخواهند کرد که اوراتصاحب کرده وبادستآویزقراردادن ِ اوخود رابه بالا کشند!معنی ِ دوّم بیت: مدّت زیادیست که من در میـکـده‌ی معرفت وشناختِ حقیقت، خدمتگزاری و چاکری می‌کنم من درمقام ِدرویشی وخدمتگزاری، به کار بزرگان و نیک بخـتــان که همانا کسب ِدانش وآگاهیست،مشغولم.روشن است که حافظ از وضعیّت ِ خود درمیخانه(خدمتگزاری) بانظرداشت ِهردو معنی، هیچ گِله وشکایتی ندارد وباافتخار ازاین شرایط یادمی کند.بر دَر ِ میخانه رفتن کار ِ یک رنگان بودخودفروشان رابه کوی می فروشان راه نیست.تـا کـی اَنــدر دام ِ وَصــل آرم تـَــذَروی خـوش‌خــرامدر کـمـیـنـم و انـتـظـار وقـت فـرصــت مــی‌کـــنـــــم"تاکِی": تاببینیم چه زمانی دست می دهد. کِی اتّفاق می افتد."دام ِوصل" : وصل به دام تشبیه شده است.کنایه ازاین است که عاشق به هرحیله ای دست می زند که به وصل برسد.دردلِ دوست به حیله رَهی باید کرد."تـَذرو" : خروس جنگلی ، قـرقـاول ، استعاره از معشوق زیبا ست."خرامیدن" : با ناز و غرور راه رفتن"فرصت" : نوبـت ، زمان مناسبمـعـنـی بـیـت : تاکی این اتّفاق ِ مبارک رقم بخورد،تاکی این واقعه رخ دهد که من توانسته باشم،توّجه ِمعشوقه ای خوش رفتار وخوش سیما رابه خودجلب نمایم،در کمین هستم و درانتظار ِچنین فرصتی نشسته ام که آن حادثه ی ِمیمون رُخ نماید .تاکی شودکه من نیز به وصال برسم .عاشق درخواب وبیداری بی وقفه درانتظار ِآن واقعه ی ِ رویایی درکمین بسرمی برد تا شاید طعم ِ گوارای وصال رابچشد.باتمام وجود مواظب است مبادایک لحظه به غفلت گذرد.باید که با دل وجان انتظارکشید تا رویا محقّق گردد وگرنه به اندک غفلتی،تلاشها بی ثمرخواهدافتاد.گربادِفتنه هردوجهان رابه هم زندماوچراغ ِ چشم وره ِ انتظار ِدوستواعـظ مـا بـوی حـق نـشـنـیـد ، بـشـنـو کاین سخندر حـضـورش نـیـز می‌گـویـم ، نـه غـیـبـت می‌کـنـمواعـظ" :وعظ کننده ، پـنـد دهنده"بـوی ِ حق نشنید" :یعنی ازحقیقت چیزی نفهمیدو درک نکرد ، حق رادرنیـافت .مـعـنـی بـیـت : نصیحت کننده ی ما خودش حق را به درستی درک نکرده ونمی تواند حق را ازناحق تمیزدهد، این سخن را که گفتم خوب گوش کن ،فاش می گویم و غیبت‌اش رانمی کنم مطلب آنقدر روشن است که درحضورش نیز می‌گویم.هیچ واهمه ای ندارم.حافظ ازصحّت ِگفته ی خویش آنقدراطمینان دارد وآنقدراستدلال های قانع کننده درآستین دارد که حاضراست سخنانش را درحضور ِواعظ دوباره تکرار کند ونفهمیدن ِ واعظ را به اثبات رسانده وبه کرسی بنشاند."واعظ"ازآن شخصیّت هایست که درنظرگاه ِحافظ هیچ اعتباری ندارد.چراکه حافظ به وعظ ِ یکطرفه اعتقادی نداردوپند واندرزی راکه ازروی تجربه نبوده باشدبی اثر وبیهوده می پندارد.به ویژه ازواعظان ِ بی عمل بسیاربیزاراست وبراین باوراست که تنها نصیحتی اثربخش خواهد بود که ناصح با عمل کردن وازروی تجربه بیان کند نه با وَعظ وموعظه. بزرگی سراسر به گفتارنیستدوصدگفته چون نیم کردارنیستحافظ هیچ دل خوشی ازوعظ ِ بی عملان ندارد ونشنیدن ِ آن راواجب می داند.عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلسکه وعظ ِ بی عملان واجب است نشنیدنیا:گرزمسجدبه خرابات شدم خُرده مگیرمجلس ِ وعظ درازاست وزمان خواهدشدیا:برو به کار ِخود ای واعظ این چه فریاداستمرافتاده دل ازره توراچه افتاده ست.؟با صـبـا افـتــان و خـیـــزان می‌روم تـا کـوی دوسـتو ز رفـیـقــانِ ره اسـتـمـداد هـمـّت می‌کــنــــــــم"صـبـا" : نسیم سحرگاهی که رابط ِ بین ِ عاشق ومعشوق است.بوی خوش ِمعشوق رابه عاشق می رساند وعاشق نیزپیام ِ خودرا به اومی سپارد ودل خوش می کند که پیامش به معشوق خواهدرسید.چون اطمینان دارد که این نسیم به کوی معشوق آمد وشد دارد. ِاین نسیم ملایم وآهسته می وزد و شاعران وزش ِ آن را به همین سبب به بیـماری که دوران ِنقاهتش رامی گذراندتشبیه می کنند.حافظ صفت ِ "افتان وخیزان"(حالت ِتلوتلو رفتن ِ مستانه)رابرگزیده وبه او وخودش نسبت می دهد.افتادن وبرخاستن ِباده پرستاندرمذهب ِ رندان ِ خرابات نمازاست."افتان و خیزان" : حال یا قید حالت است ، در حال افتادن و برخاستن ، آهسته‌آهسته"رفیقان" : یـاران"ره" : طریقت ، راه سیر و سلوک"استمداد" : یاری کمک طلبیدن"هـمـّت" : عزم ِجزم، خواست واراده ،قصد وتصمیم، درمبحثِ عرفان،دعا و توجـّهِ قلبیست ومنظورحافظ همین است. مـعـنـی بـیـت : با نسیم ِسحرگاهی آهسته وافتان وخیزان، به سوی کوی معشوق روانم .(باتوّجه به سختی ها،خطرات ومشکلاتی که پیش ِ رویم هست) از یاران ِهمدل وصمیمی،انتظاردارم که دعـای خالصانه‌ و توجـّه قلبی ِخود را بـدرقه‌ ی ِراهم کنند تا به سرمنزل ِمقصودبرسم .حافظ درهرفرصتی که دست می دهدباعبارات ِمتنّوع و متفاوت، خطرات وتهدیدات ِطریق عشق را گوشزد کرده وسعی می کندرهروان ِ این راه راآگاه نمایدتاازپیچ وخم ِخطرناک ِآن بسلامت عبورکنند. اوباقرار دادن ِ خود درشرایط گوناگون، درسهای ارزشمندی به مامی دهد.اودراین بیت،به ما این نکته رامی رساند که،اثرِمعجزه آسای ِ دعا وآرزوی ِ صمیمی ِ قلبی را فراموش نکنیم وازاین انرژی ِشگفت انگیزی که به رایگان دراختیار داریم به درستی استفاده کنیم.حافظ دراین بیت بانظرداشتِ اثرات ِ دعا،ازیاران ودوستان ِ هم فکر ِخود التماس ِ دعا کرده است.هم او که خود،خالصانه ترین وزیباترین دعاهارادرسحرگاهان ونیم شبان ِ زیادی ،روانه ی ِآسمانها کرده و بهترین دعا کننده برای اطرافیان ودوستان است.حافظ وظیفه ی ِ تودعاگفتن است وبسدربند ِ آن مباش که نشنید یاشنید.خـاک کـوی‌ات زحـمـت ِمـا بـرنـتــابـد بـیـش از ایـنلـطـف‌هـا کـردی بــُـتـا ! تـخـفـیـفِ زحمت می‌کـنـم"برنتابیدن" : تحمّل نـکـردن"لـطـف" : مرحمت،عنایت ، تـوجـّه"بـُـتـا" : ، ای بـُت ، ای محبوب بعضی "بــِـتــا" به معنی : "بـهـل تـا" ، بـگـذار تا" خوانده‌اند که شاید درست نباشد ،" بُتا" حافظانه تراست ."تخفیف" : سبک کردن وکم کردنمـعـنـی بـیـت : ای معشوق زیبا روی، شما خیلی به من مرحمت و عنایت کردی، امـّاانگار خاک کوی تـو، دردسر ها ومزاحمت های بسیار مـا را نمی‌تواند تحـمّل کند ، بنابراین راضی به زحمت نیستم وقصد ِرفع ِ زحمت دارم.می خواهم زحمت را کم می‌کنم .حافظ عاشقی با مرام ،با ادب ومتین است،درهمه حال ِ رعایت ِ خاطرنازک ِ یار را دراولویّت ِ اوّل قرارداده ومراقب است که مبادا،ازوجودِ او رنجشی بردل ِیارنشیند!مبادا فغان وناله وآهِ او باعثِ رنجش ِ روح ِ لطیف ِ معشوق شود، اودرهرشرایطی،هرتصمیمی که می گیرد براساس ِ نظرداشت ِ حال ِ معشوق است. اوگرچه نیک می داند که دل کندن از کوی معشوق، ازدل کندن ازجان ِ شیرین،تلخ تر وسخت تراست،لیکن تردید نمی کند واین جام ِشوکران ِزهرآگین رابا اشتیاق سرمی کشد تامگراندک رنجشی نیز بردل ِمحبوب بوده باشدمرتفع نماید.حافظ اندیشه کن ازنازکی ِ خاطر ِیاربرو ازدرگهش این ناله وفریاد بِبَرزلفِ دلـبـردام ِراه وغـمزه‌اش تـیـر بلاستیاد دارای دل که چندین‌ات نـصیحت می‌کنممـعـنـی بـیـت : شاعر دراین بیت دل ِ عاشق پیشه ی ِ خودرامورد ِخطاب قرارداده ومی فرماید:ای دل، به یاد داشته باش که زلف وحلقه های ِگیسو،همانند ِحلقه های دام ِ راه ِ عشق هستند،چه بسیار دلهائی که مجذوب ِ زیبائی های ِ رخسار ِیارشده ودراین دام گرفتارگشته اند.حرکات ِدلبرانه ی طرزِ نگاه واشارات ِ ابرو نیز،تیرهایی بس خطرناکی هستند که ازسوی ِ معشوق،به سوی ِ عاشق روانه شده واوراشکارمی کنند.ای دل بشنو وببین که چقدر نصیحتَت می‌کنم.مَبین به سیب ِ زنخدان که چاه در راهستکجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟امّا روشن است که دل ِ عاشق پیشه،درپِی ِ کامجویی ولذت است ونصیحت پذیر نیست. تابوده چنین بوده وبعدازاین نیزچنین خواهدشد.واضح است که دل درپاسخ به این نصیحت چه واکنشی دارد:به کام تانرساند لبش مرا چون ناینصیحت ِ همه عالم به گوش ِ من باداست.!شاعربازیرکی ،رندانه دست ماراگرفته وازمسیری به پیش می برد که به همین جاها برسیم.به جایی که بپذیریم ذات ِدل میل به عشقبازی دارد، واگربپذیریم که مصلحت بینی وخرد ورزی ،به مَذاق ِ دل خوشایند نیست،اندک اندک حسّ ِریسک پذیری وخطرکردن دروجود ِ مابرانگیخته خواهدشد وماتوان ِآن راخواهیم یافت که ازبلا نپرهیزیم وقدم در طریق ِرندی وعشق نهیم. درآنصورت ازحافظ شاکر خواهیم بود،که مارابه کوچه ی سرسبز ِ بین ِ دل ِبلاکش ودشت ِپربلای ِعشق رهنمون گشته است.در فرازونشیبِ پرآشوب ِ این دشت می بینیم که دل ِماجراجو، هرچقدرنیزمورد ِ هدف ِ تیر ِبلای ِ کمان ابروی ِمعشوق قرارمی گیرد،باز باتنی مجروح ونیمه جان،مشتاق ِ فرودآمدن ِ تیری دیگراست.دل که ازناوک ِ مژگان ِ تودرخون می گشت.بازمشتاق ِ کمانخانه ی ِ ابروی ِ توبود.دیـده‌ی بـدبـیـن بـپـوشـان ای کـریم عیـب پـوش !ز یـن دلـیـری‌ها که مـن در کـُنـج خـلـوت می‌کـنـمبـد بـیـن" : منفی نگر وبـد بـیـنـنـده،کج اندیش. در اینجا کسی است که همیشه نیمه ی ِ خالی ِ لیوان رامی بیند ونظر بربدیها دارد.کنایه ازکسانی که خودراپاک وپارسا فرض کرده وبابداندیشی درموردِ رفتارهای دیگران ،فقط کاستی هاو گناهان ِمردم را می بینند وبه محض ِ مشاهده ی ِ خطای ِ کسی،آن رادربوق وکرنا نهاده و دستآویزی پیدا می کنند تامردم را باوَعظ وخطابه ،مَلامت ونصیحت کرده وپرده ای برعیب های خودپوشانند!"کـریـم" : بسیار بخشنده ، از صفات حق تعالی"عیب پـوش" : پـوشنده ی عیب ، ستـّار العیوب ، از صفات خداوند "دلـیـری" : گستاخی ، جسارتروی ِ سخن باخداوند ِعیب پوش است. خداوندی که عیب های ِ همه رامی بیند ولی بر روی عیب ها پرده می کشد وآبروی ِ خلق رامحفوظ نگه می دارد.معنی ِ بیت:ای خداوندی که یکی ازصفت های توپوشاندن ِ عیب ِ مردم است.چشمهای ِ بدبینان وکج اندیشان راببند تانتوانند این جسارت ها واَعمالی که ازروی بی باکی ،در خلوت انجام می‌دهم ببینند وبرای ِ من دردِ سر ومشکل ایجادنمایند.حافظ ازیک سو عادت به دلیری در مقابل ِ واعظین وزاهدان ِ ریاکار دارد وقادربه ترک ِ عادت نیست وازسوی دیگرمی بیند که این شهامت و بی باکی وزبان ِ آتشین،باعث ِ دردسرهای جدّی وبزرگی شده واورادر مظان ِکفرورزی واِرتداد قرارمی دهد!لذا بناچار دست به دامن ِ خدواند شده وازاومی خواهد که چشمهای بدبینان رابپوشاند.جالب اینجاست که حافظ ازخدا درخواست نمی کند که به اوترسی عطا کند تادلیری وجسارت نکند! چرا؟چون حافظ خودنیک می داند که رفتارهای ِ اوتنها ازنظرگاه ِ بداندیشان خطا وبد تلقّی می شوند،ودراصل گناه محسوب نمی شود،که ،دراینصورت ازخداوندتقاضای ِ عفو وبخشش می کرد نه چیز دیگر! نکته ی ِ لطیف ِ دیگراینکه ،حافظ وقتی ازخداوند چیزی رامی طلبد،رندانه، صفت ِ ستّارالعیوب بودن ِ خدا را یادآوری می نماید وبه اصطلاح به یاد ِخدا می آورد تاشایدتوانسته باشد ضریب ِاحتمال ِ اجابت ِ دعا راافزایش داده وتوجّه ِبدبینان رانیز به این نکته جلب نماید که بددیدن وفاش کردن ِ خطای دیگران کاری نیست که خداوند ازآن خشنودگردد.یارب آن زاهد ِ خودبین که بجز عیب ندیددودِ آهیش درآئینه ی ِ ادراک انداز
ساقی
2017-02-23T18:40:02
Hafezane:حـافــظم در مجلـسی ، دُردی‌کـشم در محـفـلی بنگر این شوخی!که چون با خَلق ِ صنعت می‌کنم ؟! "حـافــظ" : ضمن اینکه "تـَخـلـُّص"ِ شاعر است دراینجااشاره و تاکیدی به حافظ ِ قرآن بودن واَزبربودن ِ احادیث وروایات ِ دینی است. حافظ به کسی گویندکه تـمـام ِقرآن یا احادیث ِ بسیاری را حـفـظ بوده باشدودرمجالس، آنهاراازحفظ قرائت کند. مثل : "حافـظ رازی" ، "حافـظ عماد الدین هـروی" وغیره "دُردی کـش" : دُرد به رسوب وموادِ زایدی گفته می شود که درته نشستِ مایعات ،به ویژه شراب جمع می شود. شرابـخوارانی که ازتهیدستی نمی توانستند شراب ِصاف شده تهیّه کنند،بناچارته نشین شده ی ِ شراب هارا که ارزانتر بود می خریدندومی نوشیدند. "شوخی" : معانی ِمتفاوتی دارد ، در اینجا به معنی :بی پروائی وچالاکی ،گـسـتـاخی ودلیری البته باچاشنی ِبی شرمی "خَـلـق" : مـردم "صَنعت کردن" : دو رویی کردن ، نـیـرنـگ و حُقّه بازی،کیمیاگری کردن . مصرع ِ آخر را دوجورمی توان خواند: اوّل اینکه بعداز"خلق"علامت (،)گذاشته وتوّقف کنیم که دراین خوانش معنی ِ"خَلق" مردم می شود. دوّم اینکه بعد از"خلق" کسره( ِ) گذاشته و بخوانیم "خلق ِ صنعت" که در این صورت "خَلق" به معنی آفریدن وایجادکردن خواهد شد. بنظرهردوخوانش صحیح است چون،بااینکه درمعنا تغییر صورت می پذیرد، لیکن دراصل ِ معنایی که مدِّ نظر ِ شاعراست خللی ایحادنمی شود. ضمن ِ آنکه خود ِحافظ نیزبه چندپهلو بودن ِ شعر وچندمعنائی ِ آن علاقه ی زیادی دارد. دراین بیت همه چیز یافت میشود.:شوخی،جدّی، تناقض،تطابق،ابهام،ایهام،کنایه، پرسش،پاسخ، حقیقت،راستی،دروغ ووو.... این بیت سایه روشنی ازواقعیّات ِ زندگانی ِ همه ی ِماآدمیانست.تصویری متحرّک ازجمع ِ تضادّها، که معنای ِ زندگی می دهند. حقیقت ِغیر ِقابل انکاربرزندگانی ِ همه ی ِ انسانها سایه افکنده است!: "هیچکس آنگونه که درظاهر وانظار ِعموم "ازخود نقش می نماید ومی آفریند" نیست.!" همه ی ِ آدمیان،درخلوتگاه ِ خودچندین نقاب ِ رنگارنگ ومختلف وبعضاً متضاد دارند.برخی کمتر برخی بیشتر! سحرگاهان که ازخواب برمی خیزیم وپِی ِ کاری رامیگیریم،پیش ازآنکه ازخانه خارج شویم، ابتداسری به نقابهایمان می زنیم. متناسب باکاری که درپیش ِ روداریم ،نقابی مناسب ازمیان ِ دهها نقابی که درصندوقچه ی ِنهانگاهمان چیده ایم، انتخاب کرده وسپس حرکت می کنیم. بعضیهاشاید صندوقچه رانیزبا خودحمل می کنندتامبادا باقرارگرفتن درشرایط ِ مختلف،به نقابها دسترسی نداشته باشند وخود ِ واقعی ِ آنان برمَلا گردد! امّا اغلب ِانسانها ازآن شهامت ِحافظانه برخوردار نبوده و حاضرنیستند نقابهایشان رابه دیگران نشان دهند.! یکی دیگراز دهها راز ِجاودانگی ِحافظ،داشتن ِ همین تهوّرو شهامت است که بی هیچ شرم و آزرمی،نقاب هایش رادرمعرض ِدیدگان عموم به نمایش میگذارد وبادست و دلبازی ِکریمانه ای صرفاًبه امید آگاهسازی دیگران،پوشش وپرده ی نهانگاهِ خویش را کنارزده وعموم ِمردم راازواگویه ها ی خیلی محرمانه ی ِ درونی ِ خویش باخبرمیسازد. حافظ دراین بیت الغزل ِحقیقت،دست به ریسکی شجاعانه میزندوگوشه ی ِ پرده ای را بالا می زند که چه بسا ممکن است به نابودی ِاعتبارِجهانیش منجرشود! (همانگونه که درحال ِ حاضر نیزکم نیستند کسانی که بااستناد به این بیت ،حافظ را متّهم به ریاکاری ونفاق می کنند!) امّا او که "نام ونشان"راننگ می داند وبه "اعتبار" بی اعتنایی می کند،تردید به دل راه نمی دهدو آخرین برگ ِریسک وخطررا رومی کند! اوهراسی ندارد ازاین که حیله گرومنافق، شناخته شود! اوبیمناک نیست که موردِ ملامتِ خَلق قرار گیرد! هراس ِاو از این است که مبادا مردم خوش باوری کرده و نیرنگ بازان ِماهر راازافرادِصادق تشخیص وتمیز ندهند،اوبافداکردن ِخودراز این شعبده بازی را فاش می کندو دست به آگاهسازی می زند.اوبا خَلاقیّتی که دارد یک پرده ازحقیقت ِزندگی را کنارزده وشاهکاری خلق میکندکه سخت تکاندهنده،طنزآلود،وتامّل برانگیزاست وشیرینی وتلخی رایکجادارد.!معنی بیت باخوانش "باخَلق ِ صنعت": من در یک جا دریک مَحفلی حافظ قرآن هستم وبا مهارت تمام از قرآن وحدیث و شریعت سخن می گویم،درعین حال وقتی درشرایط دیگری قرار میگیرم به شرابخواری وعیش و عشرت می پردازم ، این جسارت وبی پروائی مرا ببین که چگونه باآفرینش هنرمندانه، ظاهر سازی و فریبکاری می‌کنم! معنی مصرع دوّم با خوانش "باخلق، صنعت می کنم":نگاه کن که چگونه این ظاهر سازی را بامردم ،ماهرانه انجام می دهم وهمه را فریب میدهم!حافظ می خواهد مارا به این نتیجه برساند که اینقدرساده دل و خوش باور نباشیم! هوشیارباشیم وفریب ِظاهر ِدیگران را نخوریم.حافظ خودرا قربانی میکند تاما آگاه باشیم که کاری که حافظ کرده ممکن است دیگران نیز به راحتی انجام دهند و مارا فریب دهند! مِی خور که شیخ وحافظ ومُفتی ومُحتسب چون نیک بنگری همه تزویرمی کنند!
ساقی
2017-02-23T18:41:31
Hafezane:حـافــظم در مجلـسی ، دُردی‌کـشم در محـفـلی بنگر این شوخی!که چون با خَلق ِ صنعت می‌کنم ؟! "حـافــظ" : ضمن اینکه "تـَخـلـُّص"ِ شاعر است دراینجااشاره و تاکیدی به حافظ ِ قرآن بودن واَزبربودن ِ احادیث وروایات ِ دینی است. حافظ به کسی گویندکه تـمـام ِقرآن یا احادیث ِ بسیاری را حـفـظ بوده باشدودرمجالس، آنهاراازحفظ قرائت کند. مثل : "حافـظ رازی" ، "حافـظ عماد الدین هـروی" وغیره "دُردی کـش" : دُرد به رسوب وموادِ زایدی گفته می شود که درته نشستِ مایعات ،به ویژه شراب جمع می شود. شرابـخوارانی که ازتهیدستی نمی توانستند شراب ِصاف شده تهیّه کنند،بناچارته نشین شده ی ِ شراب هارا که ارزانتر بود می خریدندومی نوشیدند. "شوخی" : معانی ِمتفاوتی دارد ، در اینجا به معنی :بی پروائی وچالاکی ،گـسـتـاخی ودلیری البته باچاشنی ِبی شرمی "خَـلـق" : مـردم "صَنعت کردن" : دو رویی کردن ، نـیـرنـگ و حُقّه بازی،کیمیاگری کردن . مصرع ِ آخر را دوجورمی توان خواند: اوّل اینکه بعداز"خلق"علامت (،)گذاشته وتوّقف کنیم که دراین خوانش معنی ِ"خَلق" مردم می شود. دوّم اینکه بعد از"خلق" کسره( ِ) گذاشته و بخوانیم "خلق ِ صنعت" که در این صورت "خَلق" به معنی آفریدن وایجادکردن خواهد شد. بنظرهردوخوانش صحیح است چون،بااینکه درمعنا تغییر صورت می پذیرد، لیکن دراصل ِ معنایی که مدِّ نظر ِ شاعراست خللی ایحادنمی شود. ضمن ِ آنکه خود ِحافظ نیزبه چندپهلو بودن ِ شعر وچندمعنائی ِ آن علاقه ی زیادی دارد. دراین بیت همه چیز یافت میشود.:شوخی،جدّی، تناقض،تطابق،ابهام،ایهام،کنایه، پرسش،پاسخ، حقیقت،راستی،دروغ ووو.... این بیت سایه روشنی ازواقعیّات ِ زندگانی ِ همه ی ِماآدمیانست.تصویری متحرّک ازجمع ِ تضادّها، که معنای ِ زندگی می دهند. حقیقت ِغیر ِقابل انکاربرزندگانی ِ همه ی ِ انسانها سایه افکنده است!: "هیچکس آنگونه که درظاهر وانظار ِعموم "ازخود نقش می نماید ومی آفریند" نیست.!" همه ی ِ آدمیان،درخلوتگاه ِ خودچندین نقاب ِ رنگارنگ ومختلف وبعضاً متضاد دارند.برخی کمتر برخی بیشتر! سحرگاهان که ازخواب برمی خیزیم وپِی ِ کاری رامیگیریم،پیش ازآنکه ازخانه خارج شویم، ابتداسری به نقابهایمان می زنیم. متناسب باکاری که درپیش ِ روداریم ،نقابی مناسب ازمیان ِ دهها نقابی که درصندوقچه ی ِنهانگاهمان چیده ایم، انتخاب کرده وسپس حرکت می کنیم. بعضیهاشاید صندوقچه رانیزبا خودحمل می کنندتامبادا باقرارگرفتن درشرایط ِ مختلف،به نقابها دسترسی نداشته باشند وخود ِ واقعی ِ آنان برمَلا گردد! امّا اغلب ِانسانها ازآن شهامت ِحافظانه برخوردار نبوده و حاضرنیستند نقابهایشان رابه دیگران نشان دهند.! یکی دیگراز دهها راز ِجاودانگی ِحافظ،داشتن ِ همین تهوّرو شهامت است که بی هیچ شرم و آزرمی،نقاب هایش رادرمعرض ِدیدگان عموم به نمایش میگذارد وبادست و دلبازی ِکریمانه ای صرفاًبه امید آگاهسازی دیگران،پوشش وپرده ی نهانگاهِ خویش را کنارزده وعموم ِمردم راازواگویه ها ی خیلی محرمانه ی ِ درونی ِ خویش باخبرمیسازد. حافظ دراین بیت الغزل ِحقیقت،دست به ریسکی شجاعانه میزندوگوشه ی ِ پرده ای را بالا می زند که چه بسا ممکن است به نابودی ِاعتبارِجهانیش منجرشود! (همانگونه که درحال ِ حاضر نیزکم نیستند کسانی که بااستناد به این بیت ،حافظ را متّهم به ریاکاری ونفاق می کنند!) امّا او که "نام ونشان"راننگ می داند وبه "اعتبار" بی اعتنایی می کند،تردید به دل راه نمی دهدو آخرین برگ ِریسک وخطررا رومی کند! اوهراسی ندارد ازاین که حیله گرومنافق، شناخته شود! اوبیمناک نیست که موردِ ملامتِ خَلق قرار گیرد! هراس ِاو از این است که مبادا مردم خوش باوری کرده و نیرنگ بازان ِماهر راازافرادِصادق تشخیص وتمیز ندهند،اوبافداکردن ِخودراز این شعبده بازی را فاش می کندو دست به آگاهسازی می زند.اوبا خَلاقیّتی که دارد یک پرده ازحقیقت ِزندگی را کنارزده وشاهکاری خلق میکندکه سخت تکاندهنده،طنزآلود،وتامّل برانگیزاست وشیرینی وتلخی رایکجادارد.!معنی بیت باخوانش "باخَلق ِ صنعت": من در یک جا دریک مَحفلی حافظ قرآن هستم وبا مهارت تمام از قرآن وحدیث و شریعت سخن می گویم،درعین حال وقتی درشرایط دیگری قرار میگیرم به شرابخواری وعیش و عشرت می پردازم ، این جسارت وبی پروائی مرا ببین که چگونه باآفرینش هنرمندانه، ظاهر سازی و فریبکاری می‌کنم! معنی مصرع دوّم با خوانش "باخلق، صنعت می کنم":نگاه کن که چگونه این ظاهر سازی را بامردم ،ماهرانه انجام می دهم وهمه را فریب میدهم!حافظ می خواهد مارا به این نتیجه برساند که اینقدرساده دل و خوش باور نباشیم! هوشیارباشیم وفریب ِظاهر ِدیگران را نخوریم.حافظ خودرا قربانی میکند تاما آگاه باشیم که کاری که حافظ کرده ممکن است دیگران نیز به راحتی انجام دهند و مارا فریب دهند! مِی خور که شیخ وحافظ ومُفتی ومُحتسب چون نیک بنگری همه تزویرمی کنند!
مهدی ابراهیمی
2018-12-08T14:19:03
لُطف‌ها کردی بُتا(تا) کی اندر (دامِ وصل) آرم تذروی خوش خرامدر کمینم وانتظارِ وقتِ فرصت می کنم"حافظ"در شورَ ش سُرخی شَواله‌ای ست که دامنِ جانَ ش گرفته است.مرغ یک پا دارد و امّا آن تَذَروِ خوش‌خرام که به بال و پرَ ش می‌نازد با همان یک پا به دام و دانه می‌افتد! آن‌جا که بَند و رَسن ی به تا و به چَم در راه و کارَ ش می‌نهند و در کمین‌ِ وقت، فرصتِ نظّاره می‌کشند و می‌افتند. انگار یک جایِ کار می‌لنگد، چشم‌انتظاری که خود خیره و افسون‌زده ی آن شکار می‌گردد و در (تا)یِ نهاده اش می‌افتد، او انتظارِ آن اندری را می‌کشد که در راهَ ش نهاده، در عینِ حالی که (بِپا) و (حافظَ) ش بوده، (دامِ وصل) ی نیز در پی‌اش افکنده و به آن‌ی در خیرگی مفتونِ نگاهِ خیال‌انگیزَش گشته است، شکار در رنگ‌آمیزی و ناز، بی‌خیال، ترفندی در آستین به روزِ مبادا نگه داشته است؟!این‌جا‌ پَند و رسن ی به کیِ زمان در کار است.آن رفتنِ خوشش بین وان گامِ آرمیده"حافظ"بماند آن به باد رفتن در ناهمواری هایِ راه به (با) و به (تا) و صدایِ زوزه ی (وَزَ) ش در وَزیدن(با) {ص(با)} {(اُ)ف(تا)(ن)} و {خیز(ا)(ن)} می‌روم (تا) کویِ دوست(وَز) {رفیق(ا)(نِ)} ره {(ا)ستمد(ا)دِ} همت می‌کنم"شَواله-زبانه آتش___کو پیکِ صبح؟تخفیفِ زحمتمی‌کنم"
رضا ثانی
2019-01-02T05:54:41
تا که اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام در کمینم، انتظار وقتِ فرصت می‌کنم
برگ بی برگی
2021-12-20T04:41:43.6348547
 روزگاری شد که در میخانه  خدمت  میکنم  در لباس فقر ،  کار اهل دولت میکنم  میخانه  در اینجا به معنی عشق یا وادی عاشقی ست که عارف برای رسیدن و وصل به اصل خدایی خود به این میخانه وارد شده و با شروع  کار بر روی خود ، در واقع  به اصل وجودی خود برای هدف ارزشمندی که فلسفه حضور انسان در این جهان فرم است خدمت میکند ، روزگاری شد یعنی مدت مدید و نسبتآ  طولانی سپری شده است . در مصرع  دوم فقر به معنی عبور از منیت  و نفس انسان است  تا عاشق یا سالک کوی عشق به منظور و مقصود خود نایل  شود  و در لباس فقر بودن یعنی خواست و طلب انسان عاشق  که تا رسیدن به فقر کامل ، مسیری بس دشوار در این راه پیش روی خود دارد ، اهل دولت انسانهای عارفی هستند که پیش از این دلهای آنان به عشق زنده شده و به سرمنزل  مقصود  رسیده و با خدا یا هستی قرین شده و به این  دولت و نیکبختی رسیده اند ، پس حافظ می‌فرماید مدت مدیدی ست که او یا سالک کوی عشق  جامه فقر و عاشقی را پوشیده است و در میخانه عشق برای کمک و خدمت به خود به منظور وصال معشوق ،  به همان کارهایی که اهل دولت و نیکبختی یا فقیران واقعی پیش از او یعنی عارفان انجام داده اند مبادرت ورزیده است . در ابیات بعد درخواهیم یافت که درواقع  سالک از کارهای معنوی اهل دولت یا عارفان  تقلید میکند اما خلوص آن بزرگان را ندارد . تا کی اندر دام وصل آرم  تذروی خوش خرام  در کمینم  و انتظار وقت فرصت می کنم  میفرماید  او یا هر انسان عاشقی با انجام کارهای ذکر شده امیدوار است تا سرانجام(کی) ، معشوق  خوش خرام خود را  که یکسره خوشی ، سعادت  و نیکبختی به ارمغان می آورد را در دام  وصل  به اصل خدایی خود آورده و با او یکی شود ، اما این معشوق که اصل هستی و زندگی ست زیرک تر از اوست و  با فرصت طلبی  انسان عاشقی که هنوز با ذهن در کمین این پرنده نیکبختی و سعادت نشسته است در دام نخواهد افتاد ، فرصت طلبی و تدارک  دام ، همان کارها و عبادات ذهنی و حضور در مکانهای مذهبی خاص است که در همه مذاهب وجود داشته و سالک  گمان می برد  صرفآ  با کارهایی از این دست زیرکی کرده و با صیادی می تواند راه چندین ساله را یک شبه طی کند اما  گویا سبب به درازا کشیدن این وصل نیز همین است که حافظ در ابیات بعد به آن می پردازد  . واعظ ما بوی حق نشنید  بشنو کاین سخن  در حضورش نیز میگویم  نه غیبت می کنم  حافظ مطالب ذکر شده در بیت قبل را سخنان حق و درستی میداند که او در مقام وعظ بر زبان می آورد  اما (اظهار میکند که ) خود بویی از حق نبرده است زیرا اگر  به این سخنان اعتقاد قلبی داشت که نباید این کار عاشقی او  چنین روزگار مدیدی به درازا کشیده باشد و تا اکنون هنوز به مقام  اهل دولت نرسیده باشد ، حافظ که اینچنین زبان حق شده است قطعآ  به چنان منزلتی رسیده و در حقیقت  این نسبت واعظان بی عمل را به سالکانی  میدهد  که لباس فقر و عاشقی پوشیده و نیت اصلی آنان نیز حضور و رسیدن به خداست  ولی گمان می برند با کارهایی ذهنی و فرصت طلبی های ذهنی ذکر شده و در کمین نشستن میتوانند با یک حرکت سریع  آن تذروی  خوش خرام  را به دام انداخته ، سعادت و نیکبختی را در آغوش  گیرند ، مصرع دوم بیانگر این مطلب است که حافظ برای عدم  غیبت و بدگویی دیگران  این وعظ حق  را در حضور خود به خود نسبت میدهد . با صبا افتان و خیزان می روم  تا کوی دوست  وز  رفیقان ره استمداد همت می کنم  حافظ در این بیت نتیجه  تدارک دام های ذهنی سالک برای رسیدن به خدا را  افتان و خیزان رفتن سالک می بیند  که در این راه  چند قدم به پیش و  سپس  به عقب باز می گردد و به مانند اهل دولت  به تاخت و شتاب و به یکباره تا کوی حضرت دوست پیش نمی رود ، اما سرانجام بوسیله باد صبا  یعنی نفخه الهی و لطف بینهایت حضرت دوست  و با استمداد از راهنمایان  یا اهل دولت و عرفایی که خیلی زود  و با شتاب  به مقصد رسیدند ، سرانجام تا آستان و کوی حضرتش به پیش میرود اما از ورود به منزل معشوق یا به قولی زنده شدن کامل به خدا باز می ماند ، در بیت بعد دقیقأ  به همین مطلب اشاره می‌شود.  خاک کویت زحمت ما بر نتابد بیش از این  لطف ها کردی بتا ، تخفیف زحمت می کنم  پس از آنکه سالک با مشقت بسیار و با استمداد از عارفانی که این راه پیموده و به دولت و نیکبختی رسیده اند  و البته که با لطف و عنایت  و نفخه الهی ، با همه افت و خیزها سرانجام  خود را تا آستان و کوی حضرت دوست رسانیده  است اکنون در خواهد یافت یا درواقع  گمان می برد که شاه او را نخواهد پذیرفت  و نومید شده قصد رفع زحمت می کند زیرا میداند که پیشرفت  او تا همینجا هم بدون لطف حضرتش امکان پذیر نبوده و بلکه محال بوده است ، مولانا  برای اینچنین نومیدان درگاه حضرت دوست بیت مشهوری دارد : تو مگو ما را بدان شه بار نیست / با کریمان کارها دشوار نیست  حافظ در بیت بعد به دلیل و چرایی رسیدن کار سالک عاشق به اینجا که نا امیدی از حضور و وصل کامل به حضرت معشوق  است با ما سخن میگوید ؛ زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست  یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می کنم  زلف دلبر کنایه از وجه جمالی حضرت معشوق است که در کل هستی با تمامی زیبایی های آن متجلی گردیده  است و انسان را از وجه جلالی و یا ذات هستی که بسیار زیباتر از زلف دلبر بوده و درواقع اصل زندگی ست باز میدارد ، حافظ زلف دلبر یا زیبایی های این جهان فرم را دامی می بیند که بر سر راه انسان قرار داده اند ، اولیا و انبیا و عارفان بزرگ رشته های این دام را خیلی زود دریده و از هم گسسته اند و به همین سبب بسیار زودتر از سایرین به منزل معشوق خود راه یافتند ، سالکانی که در رشته های این دام گرفتار شوند افتان و خیزان خود را به آستان جانان میرسانند اما بیشتر ما انسانها  تا پایان  عمر جسمانی گرفتار و اسیر رشته های این دام هستیم ، هر یک رشته زلف دلبر میتواند پول و ثروت  و  یا مقام ، اعتبار ، شهرت ، همسر ، فرزند ، باور و اعتقادات و زیبایی های فراوان  دیگری باشد که انسان دل در گرو آنها داده و بدون آن چیزها زندگی خود را از دست رفته دیده ،  هویت و اصالت خود را وابسته به آنها می داند . اما غمزه نظر لطف حضرت معشوق  به سالک کوی عاشقی ست که تیر بلا بر تک تک دلبستگی های ذکر شده میباشد  تا آنها را از دل و مرکز انسان بیرون کند و سالک جهان را از دریچه چشم خدا نگریسته و علاوه بر بهرمندی از مواهب مادی و دنیوی بداند که  چیزهای این جهان ماده اصل نبوده و بود و نبود آنها خللی در اصل او که همان شادی ،  خدا و زندگی ست ایجاد نخواهد کرد  . حافظ در مصرع دوم این مطلب بسیار مهم و نصیحت های فراوان خود به منظور  شتاب بخشیدن حرکت سالک بسوی مقصد و سیر الی الله  را به دل خود و همه انسانهای عاشق یادآوری  میکند .  دیده بد بین بپوشان ای کریم عیب پوش  زین دلیری ها که من در کنج خلوت می کنم  دیده بد بین ، نگاه هم هویت شده ما انسانها با چیزهای این جهان فرم است که جهان را  تجلیات جمالی حضرتش ندیده و بلکه کل هستی را بصورت اجسامی می بینیم که باید هرچه بیشتر آنها را جزء جزء و یا بطور کلی به متعلقات خود بیفزاییم ، علاوه بر آن برآیند فکرهای خود را نیز که جسم میباشند  اصل خود بدانیم مانند اعتبار های شغلی ، مالی  و مهر تأیید دیگران بر موفقیت های ما یا اعتقادات  تقلیدی  که همگی عین بد بینی هستند ، پس حافظ از حضرت دوست  میخواهد تا با کرامت ، و گذشت  این چشم و جهان بینی معیوب را پوشانده و ببندد تا انسان از منظر چشم خدا به جهان بنگرد که عین خوش بینی ست و سالک دلیرانه در خلوت ، با خدای خود مصمم  عهد میکند تا جهان بینی خود را تغییر داده و دیده خوش بین را جایگزین  آن بد دیدن ها کند ولی  این دلیری در خلوت است یعنی که سالک  دلیر در خلوت  پس از ورود به جمع با تقلید از سایرین به ذهن رفته و بار دیگر جهان را با همان دید بد مادی و ذهنی نظاره میکند و به همین سبب است که او افتان و خیزان  طی طریق میکند و اینگونه کار معنوی ، همانطور که در بیت اول اشاره شد روزگاری بس طولانی به درازا  می کشد .بزرگان و عرفا علاوه بر دلیری در خلوت،  در جمع نیز دلیری کرده و بر تصمیم و عهد با خدای خود پابرجا  هستند و اسیر ذهن نشده ، پیوسته بر عهد خود پابرجا می مانند پس زمان یکی شدن و وحدت آنان با خدا  به درازا نمی کشد .مولانا در داستان پهلوان  و قصد او برای خالکوبی نقش شیر بر پشت خود همین مطلب را بیان فرموده است زیرا دلیری و رهایی از هم هویت شدگی ها و تعلقات  دنیوی درد آفرین هستند ، دردی که برای برخی سالکان شیرین و قابل تحمل بوده اما برای غالب مدعیان پهلوانی شکنجه و غیر قابل تحمل میباشد،  پس آن یگانه نقش زن هستی به دلیرانی  که تحمل درد را ندارند خواهد گفت : شیر بی یال و دم و اشکم که دید ؟ / اینچنین شیری خدا کی آفرید ؟   حافظم در مجلسی ، دردی کشم در محفلی  بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم   مجلس و محفل مورد نظر حافظ تا اکنون نیز ادامه داشته و گمان می‌رود تا ابد امتداد یابد  ، یعنی گروهی که حافظ را حافظی می شناسند که با ابیات و غزلهای قدسیش  چراغ و راهنمای بشریت و انسانهای مشتاق  به وصال حضرت دوست می باشد ، این گروه در مجلس خود حافظی را می شناسند  که در غزلهای ناب خود از استعاره و کنایه ها بهره می برد تا مفاهیم عالی معرفتی را به بهترین  شکل ممکن و در قالب تصویرهای بسیار زیبا و بی نظیر  به عاشقان راه معرفت ارائه کند که میتواند آن مجلسیان را تا عرش اعلی و مقام رفیع انسانی بالا برد .اما حافظ گروه دیگر را نیز از حظ و لذت غزلهای خود محروم نمی کند  ولو اینکه آن گروه در محفل‌های خود حافظ را دردی کش یا شرابخوار بدانند که در زندگی بجز خوشگذرانی و نوشیدن شراب انگوری دغدغه دیگری نداشته است و غزلهای وی را در راستای ذهنیت خود ارزیابی  کنند ، و حافظ می‌فرماید برانگیختن همزمان احساس این دو گروه مجلسیان و محفلیان کاری ست شگرف و به شوخی می ماند  که تنها از عهده  او بر می آید ، آنهم فقط با خلق و صنعت شعر  و غزل . همچنین میتوانیم صنعت را به معنی فریب تلقی کنیم که در آنصورت  موجب برداشت معنی متفاوتی از مصرع دوم خواهد شد .
اسد محمدزاده
2022-07-02T12:39:29.141076
درود دوستان عزیز آب گونگی اشعار حافظ اصطلاحی که از کلاسهای درس استاد کزازی آموختم بیت آخر حافظ به این ویژگی شعر خود اشاره می‌کند و از هر کسی بهتر می‌داند که دریافت خواننده از اشعار او متفاوت خواهد بود و این امر به دلیل به کارگیری صنعت (تو بخوان صنایع لفطی و معنایی) است که آگاهانه تر از هر شاعری بکار می‌برد که من نامش را گذاشته ام مهندسی اشعار حافظ.
در سکوت
2022-07-10T21:17:34.7865778
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سورن صولت
2023-09-09T16:25:10.5655824
واقعا چه توصیف کننده ای برای حافظ بهتر از خود حافظ ؟   هم دردی کش اهل محفل و هم حافظ اهل مجلس    بهترین شرح از کاری که با ما کرده هم توسط خودش ابراز شده :   شوخی و صنعت .