گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم

❈۱❈
حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
❈۲❈
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
❈۳❈
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات مرد این بار گران نیست دل مسکینم
❈۴❈
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر این متاعم که همی‌بینی و کمتر زینم
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
❈۵❈
بر دلم گرد ستم‌هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۵۵

تصاویر

کامنت ها

...
2015-08-23T05:14:54
بشنوید در:گلهای رنگارنگ شماره 572باجرای خصوصی/ 1 مهرماه 1358 شجریان و موسویهمچنین در آلبوم فسانه با صدای ایرج بسطامی
سیدعلی ساقی
2016-11-12T22:30:58
حــالـیـــــــا مـصــلحـتِ وقـت در آن می‌بـیـنــمکه کـشـم رخت به میخانه و خوش بـنـشیـنـم"رخت به میخانه کشیـدن": کنایه از ساکن میکده شدن است. "خوش نشستـن" : چند معنا دارد : 1- آسایش یافتن ، سرخوش و سرمست شدن ، شادمانه زیستن 2- قـرار و آرام گـرفتـن 3- اقامت موقتی داشتن .به عشایرنیز که موقـتـاً در جایی اقامت می‌کنند "خوش نشیـن" می‌گـویـنـد 4- به جا ، مناسب و زیبا نشستن هم معنی می‌دهد:بـجز آن نـرگسِ مـسـتـانه که چشمش مرسادزیر ایـن طـارم فـیـروزه کسی خوش نـنـشست"مـیـخـانـه" : در اصطلاح عرفان ، عـالـَم لاهـوت است ، محفل اُنـس عارف کامـل است و "رخت به میخانه کشیدن" دراینجابه معنی در مسیر "عشق" قرار گـرفتـن است.......این زمان را زمان و موقعیت مناسبی می‌بینم که به میخانه روم و مـدّتی در آنجا مست و سرخوش باشم و آرام و قرار گیرم .جـام مـِـیْ گـیــرم و از اهــل ریــــا دور شــــوم یـعـنـی : از اهـل جـهــان پـاک دلی بـگـزیـنــم از "پـاک دلی" می‌تـوان چند تعبیر داشت : 1- آدمی که دلی زلال و نیّتِ پاکی دارد و اهل ریاکاری نیست. 2- شـراب زلال ، یا جام شرابِ بلورین که درونش روشن و آشکار است.3- مست ، آدم مست بی ریـا وبدون تزویر وپاکدل است. درادمه‌ی بیت قبل می فرماید: جام شرابی از معرفت وآگاهی بـنـوشم و از ریـاکاران دوری کنم ، یعنی اینـکـه از میـان مردم جهـان، یـاری با صفای دل (جام شراب) انتخاب نمایم. آلودگیِ خرقه خرابی جهان استکوراهروی پاک دلی ،پاک سرشتیجـز صـُـراحیّ و کـتـــــــابـم نـَبـُـوَد یـار و نـدیــم تـا حریـفــــان دغـــا را به جـهــــان کـم بـیـنــم "صـُراحی" : نوعی ظرف شراب که همانند مـیـنـا گلویی تـنـگ و بـلـنـد دارد."نـدیم" : هم‌نـشـیـن ، هـمـدم "حریف" : هم پـیـالـه ، دوست مجالس شرابخواری - "دغــا" : مـکاّر و دغـل باز "کـم بـیـنـم" : ایهام دارد : 1- کـمـتـر بـبـیـنـم 2- کوچک و حـقـیـر بـبـیـنـم.غـیـر از ظرفِ شـراب و دفـتـر شـعـر، هـمـدم و هم نـشینی ندارم ونمی‌خـواهم ، تابدینوسیله هم پـیـالـه های دغـل بـاز را کـمـتـر بـبـیـنـم وازآنهادوربوده باشم.دو یـار زیـرک و از بـاده‌ی کهن دو منی فراغتی و کـتـابی و گـوشه‌ی چـمـنـی سـر بـه آزادگـی از خـلـق بـر آرم چـون ســــرو گـر دهـد دسـت که دامـن ز جـهـان در چـیـنـم "سـر بـرآرم" : سربـلـنـد شـوم "گـر دست دهـد" : کنایه از ممکن و میسّر شدن است ، اگـر امکان پـذیـر شـود "دامـن در چـیـدن" = دامـن را بـالا گرفتـن ، کـنـایـه از : دوری گـزیـدن و گوشه نشینی است.همچون سـرو که به آزادگی معروف ومشهوراست در میـانِ مـردم سـربـلـنـد و مـمـتـاز خـواهـم شـد،چنانچه بـرایـم مـیـسّـر شـود که از دنـیـا و تـعـلـّقـاتِ دنـیـوی دوری کنم و گـوشـه‌ی عزلـت اخـتـیـار کـنـم. چه تناسب جالـبی بین سرو و "دامن در چیدن" ایجاد کرده است ، معمولاً قسمت پـایـیـن سرو شـاخ و بـرگ نـدارد ، گـویی دامـنـش را بـالا کشـیـده است.طریقِ صدق بیاموز ازآبِ صافیِ دلبه راستی طلب آزادگی زسروِچمنبـس کـه در خـرقــه‌ی آلــوده زدم لاف صـَـــلاح شـرمـســــــار از رخ سـاقـیّ و مـی رنـگـیـنـم "لاف زدن" : ادّعـا کردن "صـَلاح" : مصلحت اندیشی ، نـیـک اندیـشی ، پـرهـیـزگـاری "خرقه‌ی آلـوده" :لـبـاس آلـوده به ریـاکاری و شرابخـواری "سـاقی" :شـراب دهـنـده ، گـاه بـا معشوق یـکـی است .از بـس که در این لـبـاس آلـوده به ریـا، ادّعـای نـیـک انـدیـشی و پـرهـیـزکاری کـرده ام در بـرابـر چهـره‌ی محبـوب و شراب سرخ شـرمـسـارم .در این بیت هم تناسبِ زیـبـایی در مصـرع دوّم ایجـاد شده که از ویـژگی هایِ خاصِ شـعـر "حـافــظ" است . بـبـیـنـیـد : آدمی که خجالت می‌کشد چهره‌ و گـوش هایـش سرخ می‌شـود ، چـهـره‌ی معشوق یـا ساقی هم که سـرخ است ، شـراب هم که سـرخ است ، می‌خواهـد بـگـویـد : مـن از شـرم صورتـم سرخ است ، چهره‌ی معشوق هم که اززیبایی سـرخ است ، رنـگ شـراب هم سـرخ است ، امـّا سرخی چهره‌ی مـن کجا ؟‌ و چهره‌ی معشوق کجـا ؟ وسرخی شـراب کـجــا ؟!!!به طرب حمل مکن سرخیِ رویم که چوجامخون دل عکس برون می دهد ازرخسارمسیـنـه‌ی تـنـگ مـن و بـارِ غـم او ؟! هـیـهـات !مـــرد ایـن بـار گـران نـیـسـت دل مـسـکـیـنـم "هـیـهـات" شبه جمله است به معنی : به دور است ،سخت است، غیر ممکن است."گـران" : سنـگـیـن"بـار گـران" همان "امـانـت" است ، امانـتـی(عشق یاکـمـال جویی) که خـداونـد در روز ازل به آدم سپرد.سینه‌ی کم ظرفیتِ من گنجایـش غمِ سنگینِ عشق را ندارد .من مردِ این کار نیستم(صدالبته که حافظ شکسته نفسی وفروتنی می کندوقصد داردکه عظمتِ مسئولیت عشق رانمایان کند.گنجِ عشقِ خودنهادی دردلِ ویران ماسایه ی دولت براین کنج خراب انداختیمـن اگـر رنــــــــد خـرابـاتـم و گـر زاهـد شـهــر ایـن مـتـاعـم که همی بـیـنـی و کـمـتـر زیـنـم "رنــد" : لا اُبالی ، حقّه‌باز ، آن که پای‌بند به آداب شرع و اخلاق اجتماعی نیست،امّا ازنظرگاهِ حافظ "رنـد"، عارفِ عاشقی پاک نـهـاد است که در ظاهر خود را آلـوده به گـنـاه و شرابخوار نـشـان می‌دهد. - "خرابـات" : در ظاهر جای فساد و میخواری و قمار بازی است ، امّا در نظرگاهِ حافظ به معنی میخانه ومحفلِ انس والفت است.آنجا که واصلانِ به حق از باده‌ی وحدت مست می‌شوند، جایی که نورِ معرفت خداوندی در آنجا می‌تابد.اگـرازظاهرِمن چنین برداشت می‌کنی که مـن شرابخواره و اهل گناه هستم،یاچنین فکرمی کنی که من زاهدِشهرهستم و به پـارسـایی مشهور شده‌ام ، مـن همیـن هستم وحتی از این هم کـمـتـرم . هر طور دلت خواست دربـاره‌ی من فـکـر کـن،بـرایـم مهم نیست که تـو چه فـکـر می‌کنی ، مهم این است که من خودم می دانم چی هستم.یکی از ویـژگی‌های بـارز حـافـظ ، "طـنـز" و کـنـایـه های بسیاری است که به کار بـرده است ."حـافــظ" با "خود اتّـهـامی" ریاکاران را می‌کـوبـد ، "خـود اتـّهـامی" به عبارتی یعنی: مادرنصیحتی رابه دخترِ خودمی‌گوید تـا عروسش بـشـنـود .حافظ خود را متّهم به ریـا می‌کـنـد ، یـعنی :ای وعظ، صـوفی،زاهد،عابد، تـو اینگونه‌ای ، در ظـاهـر اهل پـارسایی و تقواهستید ولی در خلوت طور دیگری هستید.واعظان کین جلوه درمحراب ومنبرمی کنند.چون به خلوت می روند آن کاردیگرمی کنند.بـنــــده‌ی آصـف عـهـــــدم ، دلـم از راه مــبـَــر کـه اگـــــر دَم زنـم از، چـرخ بـخـواهـد کـیــنـم "بـنـده" : غـلام ، چـاکـر و خـدمـتـگـزار "آصفِ عهد" : وزیـر وقـت ، منظور جلال الـدّین تـورانـشاه وزیـر شاه شجاع است که مـردی ادب پـرور و بخشنده بود وبا حـافـظ انس والفتی شاعرانه داشته است. - چـاکر و خدمـتــگـزار وزیـر وقت (جلال الدین تورانـشاه) هستم ، مـرا از این کار بازمدارید ومانع ازارادت ورزیِ من نسبت به اونشوید.زیـرا که اگـربه چیزی غیرازارادت او به پردازم ودم بزنم ،ازروزگار خواهـدخواست تـا از من انـتـقـام بـگـیـردوطومار کارمرابه پیچد.بایددانست که هرگاه حافظ از دوستانِ خود به ویژه ازوزیر وپادشاه تعریف وتمجیدمی کند،تعریف را بگونه ای به مبالغه می آلایدکه هرشنونده ومخاطبی می داند که این تمجیدچیزی بیش ازشوخی ومزاح نیست.امّاچنان این مبالغه ومزاح رابه زیورِنکته ولغزمزیّن می کندکه هم مخاطب، هم شنونده وهم خواننده یِ مدح لذت می برند وازلطفِ سخن بهره مندمی گردند.نصرت الدین شاه یحیی آنکه خصم ملک راازدمِ شمشیر چون آتش درآب انداختیبـر دلم گـَرد ستـم‌هـا ست ، خـدارا مـپـسـنـد کـه مـُـکـــــــدّر شـود آیـیـنـــه‌ی مـهــر آیـیـنــم "گـَرد ستم" : ستم به غباری تشبیه شده که بردل شاعرنشسته است."خدارا": تـو را به خدا سـوگـنـد می‌دهم. - "مـُـکـدّر" : تـیـره ، مـلـول و دلـگـیـر "آیـیـنـه" : استعاره از دل است "مـِهـر آیـیـن" : محبّت پـیـشـه ،مهربـان.ستم های نـاروا همانند غـبـاری بـر دلـم نـشستـه است تـو را به خـداسوگند روا مـدار که دل پاک و مهربـانـم بیش ازاین تـیـره و مـلـول شـود.کجاروم چه کنم چاره از کجاجویم؟که گشته ام زغم وجورِ روزگارملول
محمدامین
2016-02-01T10:03:13
سلام و دروددر لحظه تاریخی و سال روز ورود حضرت امام به حافظ تفعلی زدم و این غزل هدیه شد.
بهرام
2016-02-01T10:55:53
در پاسخ به محمدامین احمدی فقیه:خسته نباشید!
علی عباسی
2016-02-18T14:21:36
دربیت جهارم، ضبط ،"دامن ز خسان" مناسب تر وشاعرانه تر%D
علی عباسی
2016-02-18T14:22:17
دربیت جهارم، ضبط ،"دامن ز خسان" مناسب تر وشاعرانه ترست؛چرا که خس بر دامن مینشید و هنگام خرامیدن برآن گیرمیکند ونیز از تکرار بیهوده ی سه باره ی "جهان" جاو گیری میکند.طرفه اینکه تضاد سرو و خس جالب تر میباشد.درضمن،باتوجه به رنگ و بوی ملامتی که در سخن حافظ سراغ داریم،در بیت هفتم مشکلی ایجاد نمیشود؛مه جاهای دیگر هم حافظ خود را همدست زاهد و مفتی وریاورزان میدان،که به ذکر چند مثال بسنده میکنم:ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده دادکاشفته گشت طره دستار مولوی/می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسبچون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند/دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
علی عباسی
2016-04-13T15:24:32
انتظار میرود در بیت ماقبل آخر روی سخن جلال الدین تورانشاه وزیر باشد،اما رجوع بتاریخ مارا مطمئن میسازد که این غزل مربوط ببازگشت حافظ از یزد و تهدید او ب زندان و حبس بوسیله ی ""وکیل قاضی"" است و ممدوح برخلاف جاهای دیگر ک اصف بمعنای جلال الدین تورانشاه هست درینجا فرد دیگریست،ظاهرا....که حافظ بخانه ی او ناه آوردست از دست وکیل قاضی....ونیز قطعه ای دارد باین اشاره:جناب خواجه حصار من است،گر اینجاسی نفس زند از زحمت تقاضاییبه عون قوت بازوی بندگان وزیر به سیلی‌اش بشکافم دماغ سودایی
ناصر
2016-04-16T18:04:18
مرحوم بسطامی این شعر رو بسیار زیبا به آواز خوانده اند. خدا رحمتش کند.
ارین
2013-12-02T16:46:11
درود بر شما . به نظر من بیت اخر که حافظ گفته بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود ایینه ی مهر ایینم . مصراع دوم مهر ایینم حضرت حافظ فریاد میزنه که کیش مهر را داره . یعنی وجود و درون حافظ کیش مهر است
شیرازی
2014-10-29T12:36:40
من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر . . .کلمهء حافظ یعنی از بر دارندهء قرآن که خود ب خود در طایفهء زاهدان قرار میگیرد و از همین رو در مقابل رند خرابات آمده است.و وجود کلمهء حافظ طنز بیت را بیشتر میکند.در نسخه های سایه و نیساری هم حافظ درج شده.و در کل همگی بر برتری نسخهء خانلری (این شعر) حکم میدهند که حافظ آمده.
امین کیخا
2013-04-30T12:52:02
کلمه بعدی به معنی کتاب تنگ می باشد که در ارتنگ و ارژنگ که کتاب مانی میباشد امده است
امین کیخا
2013-04-30T12:38:49
برای کتاب چند واژه فارسی داریم اول نامه و نامک پهلویست سپس نسک که در قران هم امده است و کنار نام عموی ابراهیم خلیل الله امده و ان ازر نگاشته شده است سپس نیپیک که معنی نوشته و کتاب را میدهد برای نمونه پس از وحی قران به حضرت ختمی مرتبت ایرانیان به قران که به عربی خواندنی معنی میدهد نوشتنی یا نیپیک گفتند و نیپی و نپی هم اورده اند اما در این میان دفتر نه فارسی و نه عربی است
رضا
2013-10-12T02:43:56
تصحیح شاملو بر این غزل بسیار معقول تر و نزدیک تر به واقعیت می نماید ...کجا ممکن است حضرت حافظ خود را زاهد شهر معرفی کندو چگونه است که این غزل تخلص نداردو چراهایی از این دست بسیارند.با سپاس از توجه شما و امکانی که برای نظر دهی قرار داده اید
محمود زارعی
2019-05-23T18:52:41
با سلام خدمت دوستان عزیزدر بیت دوم من مصرع دوم من دو معنا برداشت می کنمدر هر دو مورد از یک گزینش سخن گفته می شود1 گزینش فردی پاک دل و خالص از میان اهل عالم2 گزینش پاکدلی و خلوص از امیختن با اهل عالمایا برداشت این حقیر از بیت مربوط را صحیح می دانیدیا حق
یکی (ودیگر هیچ)
2019-05-24T20:22:46
به نام اواین غزل آهنگ دلتنگی عاشق است که سالهای عمر خویش را در طلب معشوق سپری نموده است و در این مسیر ناگزیر از همراهی با مدعیان بسیاری بوده که هر کدام راه خویش را راه صلاح و رستگاری می شمرده اند ولی در نهایت امر باعث سرگردانی بیشتر او و اتلاف عمر در بی حاصلی گشته اند.اکنون که شاعر همگان را آزموده مصلحت در این می بیند که تنها به درون خود بنگرد و از هر چه در بیرون است دوری گزیند . جز ظرف درون و کتاب خدا یار و همدمی نمی خواهد تا از یاران دروغین به دور باشد. به امید صعود به عالم بالا سرفراز از میان جماعت گمراه بپا می خیزد.به دنیا با تحقیر می گوید دیگر سعی در فریب او ننماید زیرا که او بندهء ابرمرد زمان خویش است همانکه توان زیر و زبر کردن چرخ گردون را دارد و اگر گله و شکایت دنیا را نزد او کند بی شک ترتیب اثر خواهد داد.اما در نهایت تنها عنایت خداوندی است که گرد و غبار و پرده های جهالت را از دل عاشق خواهد زدود وگرنه آه و ناله و نفرین و عرور و تعصب اسلام و مسلمانی (آیین مهر و دوستی)را به پردهء جهالت مبدل می سازد.
ایرانی‌مسلمان
2017-02-28T22:13:47
واقعا از آقای‌سید علی ساقی سپاس‌گزاری میکنیم....
omid
2017-05-26T16:57:50
دوستان عزیز.این شعر در ابوعطا با صدای سحر انگیز بسطامی خونده شده.دوستان عزیز خواهش میکنم این شعر رو باصدای بسطامی گوش بدن.این خواننده عزیز به قدری محجوب ومظلوم بود که حد نداره.ودر تنهایی وفقر شدید در زلزله بم جان سپرد.صدای سوخته بسطامی روح این شعرو به عمق دلتون میرسونه.از بس که پرحال وباسوز خوندن.دربالای سایت هم زده.اما بنده آپلود کردم میتونید از این لینک به صورت رایگان وکامل دانلود کنید.البته شعر آخرش که در تصنیف هست(هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم)از دیگر اسطوره ادب فارسی.سعدی هستکسانی که گوش میدن.فاتحه ای برای روح بسطامی عزیز بخوننپیوند به وبگاه بیرونی
برگ بی برگی
2022-01-16T05:58:03.6428483
حالیا مصلحت  وقت در آن می بینم  که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم  حالیا در اینجا به معنی معمول خود یا اکنون آمده است اما وقت در ادبیات عارفانه معنی خاص خود را داشته و به معنی بی زمانی ست ، یعنی آن دم که عارف فارغ از ماضی و مستقبل شده و در بی زمانی محض بسر می برد ، یعنی عدم ، خاموشی ذهن  و اتصال به اصل خدایی خود ، بزرگانی مانند مولانا  نیز صوفی یا انسان کامل  را ابن الوقت نامیده اند ، پس حافظ در آن دم بی زمانی و اتصال به حضرت حق ، مصلحت خود را در آن می بیند که به میخانه عشق رحل اقامت کرده و در آنجا با شادمانی و رضایت کامل بنشیند ،نشستن  یعنی اقامت دائم داشته باشد  ، میخانه عشق نیز مکان بی مکانی ست که تناسب زیبایی با وقت یا زمان بی زمانی دارد ، کشیدن رخت به میخانه عشق یعنی بازگشت انسان به اصل خدایی خود ، جایی که برای اولین مرتبه ملایک خاک وجود جسمانی انسان را با می عشق درآمیختند ، ذات خدایی انسان شکل گرفت و انسان از سایر مخلوقات متمایز شد ، واژه مصلحت که از ریشه صلح آمده نیز در اینجا بار معانی خاص خود را داشته و عارف در لحظه اتصال به غیب صلاحدید خود را در بازگشت به میخانه و منبع لایزال عشق و محبت میداند ، یعنی عدم ستیزه گری انسان با سرنوشت مرقوم خود که خوش نشستن در جوار حضرت معشوق است. جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم  یعنی از اهل جهان پاکدلی  بگزینم   پس‌منتهای آمال انسان عاشق بازگشت به میخانه عشق و اقامت همراه با رضایت و سرخوشی کامل در جوار حضرت معشوق است که با دریافت جامهای می عشق و محبت حضرتش هرچه بیشتر از اهل ریا دور خواهد شد ، اهل ریا در اینجا به هر آنچه غیر حضرتش اطلاق می‌شود که مربوط به وجه جسمانی و خاکی انسان بوده و ربطی به ذات خدایی او ندارد ، یعنی چیزهای مربوط به جهان فرم ، اما در جهان دیگر یا جهان معناست که بجز اصل زندگی ، عشق و پاکدلی چیز دیگری وجود ندارد، معنی کلی بیت اینکه تنها با حضور در میخانه عشق یا بازگشت به اصل و ذات خویشتن است که انسان قادر به دوری گزیدن از هر آنچه مربوط به جهان فرم که آلودگی دل در آن است می‌گردد  و در نتیجه منجر به گزینش عشقی میشود که زنگارها را از دل یا مرکز انسان زدوده ، دل انسان را پاک و تبدیل به آینه‌  میکند . جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم  تا حریفان دغا را به جهان کم بینم  صراحی همان منبع لایزال می عشق حضرتش و کتاب ، راه ارتباطی ، کلامی و تعالیم حضرت دوست  است که بر زبان اولیای  خاصش جاری شده و راهنمای ابنای بشر میباشد ، پس سالک کوی عشق با  حضور در میخانه  معرفت  الهی بجز  این دو اندیشه  یار و ندیم دیگری ندارد که همین دو برای رسیدن به حضور حضرتش کفایت کرده و مداومت این حضور منتج به  کمتر دیدن یعنی اصلآ  ندیدن حریفان دغا خواهد شد ، حریفان یعنی همراهان و کسانی که قرار بر این بوده است در سفر معنوی  یار و همراه انسان باشند اما با اسارت در ذهن ، گرفتار چیزهای این جهان شده اند که مانعی بزرگ برای همراهی آنان است ، دغا و ریاکاری آنان در این است که در زبان و کلام ادعای همراهی داشته و خود را در مسیر عاشقی نشان می دهند اما در هنگام عمل و هزینه کردن برای این منظور  ، اصطلاحن  جا زده و نه تنها خود را فریب می دهند بلکه سعی در فریب و بازگرداندن  طالب و عاشق حقیقی میکنند ، پس حافظ راهکار دوری گزیدن از چنین حریفانی را صراحی و کتاب می بیند . سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم  حافظ میفرماید  در صورت تحقق موارد ذکر شده همراه با خواست خداوند و همت و کوشش خود اگر دست دهد که او دامن خود را از جهان فرم درچیند  ، یعنی خوشبختی خود را در چیزهای مربوط به جهان ماده و فرم جستجو نکند ، پس مانند سرو بلند قامت میتواند سر بلند گشته و خود را بوسیله این آزادگی برتر و بالاتر از سایر مخلوقات جهان ببیند .یعنی بدون این آزادگی و رهایی انسان از چیزهای این جهان و قطع واسطه ذهنی طلب خوشبختی از چیزها ، ادعای انسان برای شرافت بر سایر مخلوقات جهان باطل است . از نظر بزرگانی چون حافظ استفاده از امکانات و پیشرفت های مادی با عدم دلبستگی  و طلب خوشبختی  از آنها دو مقوله  متفاوت  است که عدم آلودگی دامن انسان به جهان ماده به معنی عدم استفاده  از مادیات و امکانات  رفاهی نیست. بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح  شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم  اما در این راه عاشقی دشواری های بسیاری وجود دارد ، دل نبستن به چیزهایی مانند ثروت ، مقام ، شهرت ، تایید و توجه دیگران و صدها نمونه از این دست است که خرقه سالک را آلوده و مانع ادامه راه عاشقی گشته و بالقوه میتواند انسان را به اهل ریا و دغا بدل یا نزدیک کند ، آنگاه است که انسان شرمسار رخسار ساقی یا حضرت معشوق  میشود ، یعنی سالک در پاسخ این سوال ساقی که نتیجه آنهمه شرابهای دریافتی چه شد و چه بهره ای از آن بردی شرمنده شده و پاسخی ندارد . چنین سالک درمانده در راهی همچنین شرمسار می رنگین یعنی اصل و ذات خدایی خود می گردد ، همان می که گل و سرشت وجودی انسان را تشکیل داد و اکنون سالکی که در خرقه آلوده خود لاف صلاح و اصلاح خود را میزند اما درواقع میداند که اگر شخصی به دانش ذهنی یا باورهای او اهانت کند برآشفته و خشمگین  میشود ، یا اگر به بخشی یا تمام ثروت او آسیب رسد جهان را به باد دشنام و ناسزا می گیرد و اگر عزیزی را از دست دهد آن شادی ذاتی وی نیز رنگ باخته و افسرده میگردد ، پس چنین سالک صادقی با وجود آلودگی های فراوان در خرقه دلبستگی های خود میداند که لاف صلاح او گزافی  بیش نیست و شرمنده خداوند و اصل خدایی خود میگردد .سالک صادق چنین است و با قیام و تلاشی دگر باره و مضاعف در صدد بازگشت مجدد در راه عاشقی میباشد  اما مدعیان کاذبی نیز وجود دارند که تا پایان عمر لاف صلاح زده و خود به کذب مدعای خود واقفند اما ستیزه کرده ، خود را فریب داده و سعی در فریب دیگران نیز میکنند. سینه تنگ من و بار غم او هیهات  مرد این بار گران نیست دل مسکینم سالک صادق افسوس خورده و اعتراف می‌کند به تنگی سینه خود و اینکه موفق به شرح صدر  یا باز کردن فضای درون خود نشده است به نحوی که این سینه تنگ و فضای بسته درونی گنجایش بار غم بزرگی چون غم فراق و جدایی انسان از اصل و ذات خود را ندارد یعنی فقط با شرح صدر و باز کردن فضای درون است که انسان به غم غریبی خود در این جهان پی می‌برد  ، در مصرع دوم میفرماید دل مسکین و بینوای انسان که محدودیت بین است و تنگ نظر  و به چیزهای پست مادی این جهان دلخوش کرده است تا از آنها خوشبختی  و سرسبزی بگیرد  مرد چنین  بار گران یعنی بار  سنگین غم فراق از حضرت معشوق و غربت در جهان فرم نبوده و اصولأ  چنین غمی بزرگی را احساس نمیکند. بزرگانی مانند عطار ، مولانا و حافظ با فضا گشایی  و شرح صدر تا بینهایت  خدا به آن مقام و جایگاه های رفیع دست یافتند . من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر  این متاعم ، که همی بینی و کمتر زینم  در ادامه بیت قبل بوده و میفرماید بسته به دیدگاه و قضاوت مخاطبان که برخی حافظ را رند خراباتی می بینند یعنی حافظی که بیشتر ما می شناسیم  و برخی او را زاهد شهر  و عابد و حافظ قرآن ، هرچه ببینی او نیز انسانی ست با همان ویژگی های انسان،  همین متاعی ست که در بیت قبل وصف آن رفت و متمایز از دیگران نیست ، و شاید کمتر از آنی باشد که می پنداری ، یعنی او نیز سالکی بوده است که میتواند گاه سر به آزادگی از خلق برداشته و سپس تنزل کرده باشد اما صادق بوده و لاف صلاح و غم فراق را خوب می شناخته است ، البته که قطعآ  حافظ نیز چنین فراز و فرودهایی را در راه عاشقی تجربه کرده اما آنچه مهم است مقام و مرتبه ای ست که سرانجام  کار او بوده است ، در غزل ۲۵۹ میفرماید  :  ز مشکلات  طریقت عنان متاب ای دل /که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز  بنده آصف عهدم ، دلم از راه مبر  که اگر دم زنم ، از چرخ بخواهد کینم  بنده آصف عهد یعنی همان ابن الوقت یا قیامت فردی هر انسانی که پس از فرارسیدن  موعد مقرر ، بمنظور بازگشت  به اصل و ذات خدایی خود قیام می کند . میفرماید  مبادا با بیان آن مهم در ابیات‌ قبل به بیراهه  رفته و نومیدی بر توی مخاطب مستولی  شده تصور کنی که ما را بدان شه بار نیست ، بلکه همه ما بالقوه بنده آصف عهد هستیم ، یعنی از همان جنس خداوند بوده و تنها کافیست  که دم زده و اقرار به این تجانس  کنیم  ، یعنی بپذیریم که امتداد خداوند هستیم و بازگشت به او همان وفای به عهد موسوم  به عهد الست است ، در اینصورت از چرخ گردون  کین خواهی کرده و فرجام خواهیم خواست زیرا  موجب این جدایی و فراق انسان از اصل خدایی خود ، طرح روزگار است ، چرخ هستی انسان را که ادامه خداوند و بی فرم  است به این جهان فرم آورده و سپس به منظور بقای جسمانی او در زمین او را با چیزهای مادی جهان آشنا می کند اما فریبندگی  چیزهای این جهان و دلبستگی  انسان به آن جاذبه هاست که موجبات این جدایی و فراق روزافزون را فراهم می آورد و آنگونه  که مقرر بوده است انسان پس از شناخت جهان ماده ، بدون درنگ بسوی اصل خود  باز گردد محقق نمی شود  ، درک این مطلب مهم و سپس پذیرش و تسلیم انسان برای بازگشت به میخانه عشق به منظور یکی شدن و رجعت به اصل خود کین خواهی و انتقام انسان از چرخ یا روزگار  خواهد بود و مرهمی بر این داغ فراق که توسط آصف عهد(خداوند) به انجام خواهد رسید .  بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند  که مکدر شود آیینه مهر آیینم  گرد ستم در این بیت برخاسته از عملکرد خود انسان  است  و نه چرخ هستی ،‌ زیرا خداوند بارها توسط اولیاء و بزرگانی چون  مولانا  انسان را از  دام دنیا برحذر داشته است  پس این گرفتاری ، ستمی ست که مکمل جفای چرخ هستی بر انسان بوده و این بیت دعایی ست به درگاه کبریایی حضرتش که با وجود  اینهمه جفا، روا مدارد که گرد این ستمها آیینه مهر آیین انسان را مکدر  کرده و انسان نتواند ذات خود را که مهر آیین و از جنس عشق و زندگی ست در آن ببیند ، یعنی اینقدر گرفتار  فرم و چیزهای مربوط به زمین خاکی نشود تا گرد و غبار دلبستگی ها آیینه دل وی را مستور نکند بنحوی که انسان نتواند اصل خدایی و تعهد خود بر رجعت را در آن آیینه ببیند  . حافظ همواره خواست الهی برای هدایت انسان را از ضروریاتی میداند که منوط  به خواست و طلب اولیه  انسان است . 
در سکوت
2022-07-11T21:27:43.8012033
این غزل را "در سکوت" بشنوید
دکتر محمدحسین بهاری
2022-08-25T22:07:00.7787388
درود و مهر  آری گرامی، از این بیت دو برداشت درست کرده‌اید. برداشت دیگر هم این‌که خود شراب را به عنوان دوستی پاک‌دل در نظر آوریم. ویژگی شعر حضرت راز و رندی همین است که هر که هرچه تواند برداشت کند. و نکته چشمگیر اینکه، آدمی در سالیان روزگار خویش، در هر دوره برداشتی تازه خواهد کرد. پاینده باشید.    
فرهاد
2022-08-26T12:20:00.2052801
ممنونم آقای ساقی
فاطمه یاراحمدی
2023-03-28T02:31:39.1202612
دم شما گرم سید ساقی