گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم

❈۱❈
فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
❈۲❈
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من سال‌ها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
❈۳❈
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم
دلبر از ما به صد امید ستد اول دل ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم
❈۴❈
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن درد عاشق نشود به به مداوای حکیم
❈۵❈
گوهر معرفت آموز که با خود ببری که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
❈۶❈
حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۶۷

تصاویر

کامنت ها

خسرو
2015-10-14T05:32:16
بنظر میاید که در مصرع دوم بیت اول این غزل، عبارت "نه‌ یار است ندیم" معنی‌ مناسبی نمیدهد، یعنی‌ کلمه "ندیم" به اشتباه استعمال شده است، و بایستی در معنی‌ میبود "نه‌ یار است نه‌ ندیم است" اگر بخواهیم "ندیم" با "نه‌ یار است" همخوان باشد. یک تغییر کوچک در طرز نوشتن این کلمه، مصرع معنی‌ درستی‌ پیدا می‌کند و شاید منظور حافظ چنین بوده است: "که حرام است می‌‌آنجا که نه‌ یار است نه‌ دیم"، که دیم به معنای چهره و روی و رخسار می‌باشد. این تغییر کوچک در املای یک واژه بر زیبایی معنی‌ میافزاید، که نه‌ یار است و نه‌ رخسار یار. نظرتان چیست؟
روفیا
2015-02-21T02:34:24
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر منسال ها شد که شدم بر در میخانه مقیمکاربرد واژه مقیم بسیار شگفت انگیز است .او نه تنها بر در میخانه ساکن است بلکه بر این کار پایداری می ورزد .در دانشکده پزشکی نیز گذرانندگان دوره تخصص را resident یا مقیم می خوانند . یعنی چند سالی را باید در ان بخش مستقر باشند .یعنی که نمی شود خلاصه گاهی سری به میخانه بزنی تا لب جانان جرعه ای بر تو فشاند . نمی شود هم سبدت را انجا بگذاری و خودت بروی بلکه باید انجا بمانی تا اگر روزی اراده کردند می افشانی کنند تو انجا باشی .
محمد امیر سیاوش حقیقی
2012-09-30T14:36:42
به کارگیری عبارت عظم رمیم در بیت پنجم ، نشان انس زیاد حافظ با قزان داره و شاید اعتقاد او به معاد جسمانی هم بشود از این بیت استخراج کرد.به زیبایی هم مقصد عرفانی خودش را که بیان شدت عشق است که بعد از وفات هم ساری است ،را پرداخته و هم آنکه عقیده ی فلسفی خود در مورد معاد را که اعتقاد به معاد جسمانی است بیان کرده .
فیروزه سعادت یار
2012-10-10T10:09:43
سلام چند نکته از این غزل زیبا هدیه به شما:نکته ها: پیر مغان، استعاره از عارفان دل آگاه، مصرع دوم رندی این مرد بزرگ از ثبت فتوی به خوبی برمی آید. فتوا، شرطی دارد، عذر بدتر از گناه!نوعی مدح شبیه به ذم! یار باید ندیم باشد تا می، روا شود!!و باز هم سایه ی این رندی پررنگ تر می شود وقتی دلق ریایی را آزار دهنده می یابد.دلق ریایی بیانگر ظاهرسازی عبادی! رفتاری که برای عارف واصل، دردناک است. درد می آورد، شوری ندارد. روحِ لطیف نمی تواند ریا بسازد.از بیت دوم صدایی لطیف از سکوت بلند است! روح از صحبت ناجنس در عذابی الیم به سر می برد. لطیف با لطیف می سازد و از ناسازی ِ ناساز، می رنجد. هم نشینی با ریا خشکی می آورد و نوری نیارد.لب رمزی از عنایت دوست، که سالها رنج می خواهد تا به لب نجات رسد. سالها التماس و نگرشی الهی به دربار معبود، تا باشد که نظاره ای و التفاتی مگر جرعه فشاند .آیات قرآن محفوظ نزد حافظ چهارده روایت! حتما و صد در صد در واژه های نرم او آشکارا خود می نماید. خدمت دیرین آدم بر درگاه دوست چیزی نیست که محبوب فراموش کند و بی توجّهی و روگردانی یار را حافظ بر نمی تابد. روا نمی دارد. و به مناجات سحرگاهی و شور اشک! یادآوری می خواهد از خدا. ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم. و ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم. چه کسی کریم تر از او؟ عشق معهود، از همان عهد الست در دل شیدا نهاده شده است. این بیت تعریض و کنایه ای رندانه و عاشقانه است که کرامت خدا را ریزبینانه به داوری می گذارد.التفات بیت بعد، دلجویی شاعر است حافظ خود را دلداری می دهد که تنگ نباشدش دل . دم صبح و نسیم سحرگاه، مناجات را تا بر دوست همراهی می کند. میانجی گری می کند. دوست را دل ، به رحم می آورد و یاد عهد قدیم را زنده می کند.شرطش این که، معرفت اندوزد. شعر بخواند! شیدایی کند، روح بپرورد.
محمد رضا شایان مهر
2012-12-22T11:32:37
این غزل شباهت های بسیاری با غزل :امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم ؛از سعدی بزرگوار را دارد ، اما با در آمیختن با حال و هوای شعر حافظ ، جامعه ی نو به تن کرده است .
امین کیخا
2013-06-05T00:31:33
ندیم یعنی همدم و نیز کمی خدمتکار در فارسی می شود زوار یا زواره
تنها خراسانی
2020-04-26T11:08:47
«فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کندرد عاشق نشود به به مداوای حکیم»فوق العاده است...واما عطار نیشابوری چگونه دیده است عشق را!گر تو هستی اهل عشق و مرد راهدرد خواه و درد خواه و درد خواه***سه راه دارد جهان عشق اکنونیکی آتش، یکی اشک و یکی خون
آرش
2020-12-21T06:33:12
پیوند به وبگاه بیرونی
فرخ مردان
2017-09-02T12:50:49
@خسرومیشه گفت ندیم به معنی همنشین هست و معنی درست میشه. اما من یکی دیگه رو دارم:در بیت سوم مصراع اول، منظور تف کردنه؟! شاید به ضرورت وزن حافظ بجای مثلا "دست" مجبور شده "لب" رو بیاره. در اونصورت هم اصلا "جرعه فشاندن بر کسی "یعنی چی؟ عجبین غریبا!
حمید
2017-08-15T22:50:45
به نظرم همان ندیم صحیح است .چون حافظ این غزل را در جواب سعدی سروده است...امشب آن نیست که درخواب رود چشم ندیم..
رضا
2017-10-14T01:00:59
فـتـــویِ پــیـــر مـُـغـــان دارم و قـولــی ست قـدیـم کــه حــرام سـت مــی آنجا که نـه یـار سـت نـدیـم "فـتـوی": فـتـوا به معنیِ حـکـم شرعی است که "مـُفتی" یـا "فـقـیـه" صادر می‌کـنـد."پـیـرمـُغـان" :پیشوا وروحانیِ زرتشتی،امّاآیاحافظ پیرو زرتشت بوده است؟قبلاً دراین مورد توضیحات کافی داده شده، حافظ دارای اعتقاداتِ فرامذهبیست. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که داشته، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست. شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارپندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک رامطرح ساخت دوست داشته وبه وی ارادت می ورزید لیکن ارادت داشتن دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست. بنظرنگارنده احتمالاً " پیرمُغان" ازساخته ی ذهنیّاتِ حافظ است. اووجودِ خارجی نداشته،وحافظ به قصدِ پیروی ازیک شخصیّتِ خیالی که وابستگی مذهبی نداشته باشد اوراخَلق کرده است. اوپیرمُغان رانیزهمانندِ روحیّاتِ خود،بگونه آفریده که درهیچ مذهبی نگنجد!."قـول" : گـفـتـه ، سخن ، نـظـریـه ، بـاور"قـولـی ست قـدیـم" = از باور های قدیم است .نـکـتـه و سخنی که از قـدیـم، سینه به سینه به مـا رسیـده است ،کـنـایـه از اعتبار و درستی سخن دارد."یـار" : محبوب ، دوست ، رفـیـق"نـدیـم" : هـمـراز ، هـمـدل معنی بیت: درموردِ شرابخواری وآدابِ آن، من یک فـتـوا و حکم ِ قدیمی وبااعتبارازجانبِ پـیـرمغان بـه یـاد دارم وآن اینکه: حرامست شرابخواری درجایی که یـارِ هـمـدل و هـمـراز و موافق طبع ِ تــوحضور نداشته باشد.چنانکه ملاحظه می شود هرجا که حافظ ازجانبِ "پیرمُغان" مطلبی، حدیثی یابه قول خودش فتوایی بیان می کند،هیچ سند ومدرکِ رسمی ارائه نمی کند. ومادرهیچ کجا کتابی یاسندی تاریخی درموردِ پیرمُغان وزندگی نامه ی اونداریم. کاملاً روشن است که حافظ، باهنرمندی وبه مَددِ نبوغ خویش، دست به آفرینش اوزده تا باورها واعتقاداتِ خاص ومنحصربفردِ خویش رااززبانِ اونقل کند. چراکه این بهترین شیوه ی مبارزاتی درزمانِ بسته بودنِ فضای سیاسی جامعه است وحافظ به زیبایی این شیوه راابداع وباموفقیّت به انجام رسانده است.در مـذهـبِ مـا بـاده حـلال ست ولیکن بی روی تـو ای سرو گل‌اندام حرام است.چاک خواهم زدن این دَلق ریائی چه کنم ؟! روح را صحبت ناجنس عذابیست الـیـم "چاک زدن" : پـاره پاره کـردن"دَلق ریـائـی" : خـرقـه‌ پـشمیـنه که زاهدان وعابدان وصوفیان به سببِ خودنمایی می پوشیدند."چه کنم؟!" : چـاره‌ای نـدارم "الـیـم" : دردنـاک"نـا جنـس" : غـیـرهم جنـس گفتیم که حافظ مدّتی هرچندکوتاه درجستجوی حقیقت، به هرخانقاهی وفرقه ای که ادّعای کشفِ حقیقت را داشتند سَرَک می کشیدوبه ظاهر همراهی می کرد تا ببیند واقعاً آنچه را که می جوید درآنجا می تواند بیابد یانه؟ ودیری نمی کشید که حافظ به پوسیدگی وبی اعتباری ِ اندیشه های فرقه های مختلف پی برده وبلافاصله خودرا کنارمی کشید. دراینجانیز درچنین وضعیّتی قراردارد. حافظ به هرجهت خرقه ای پوشیده ولی خیلی زود دریافته که این خرقه ی پشمینه، روح لطیفِ اورامی آزارد، انگاریک وصله ی ناجوری به قامتِ آزادگیِ اوخورده است! ازهمین رومی فرماید:مـعـنـی بـیـت : سرانجام من این خـرقه‌ی ریایی راکه روح مرامی آزارد پـاره پاره خواهم کرد ، زیـرا همنشینی با غـیـر هم جنس برای روح عـذابی دردنـاک است. برای همگان همینطوراست. هرکس که باهمنشینی غیرموافقِ طبع ِخوداُفتدوبا چیزی یاکسی همراه شودکه بامرام وباورهای اودرتضادبوده باشد،روحش دچارعذاب وناراحتی خواهدشد.حافظ اگرچه ازروی تحقیق وکنجاوی اقدام به خرقه پوشی کرده لیکن باز می بینیم که همیشه ودرهمه جا ابراز ناراحتی می کند.خرقه پوشیِّ من ازغایتِ دینداری نیستپرده ای برسرصد عیبِ نهان می پوشمتـــا مـگــر جـُـرعــه فـشـــانـد لـب جـانـان بـر مـن سالـهـا شـد کـه مـنـم بـر در مـیـخـانـه مـُـقـیـم "تـا مـگـر" : برای اینکه ، به امید اینکه"جـُرعـه" : به انـدازه‌ی یـک بار آشامیدن ، حجمی از نـوشیـدنی ها که در دهان جا می‌گیرد و بـه یک بار بـلـعـیـدن فرو می‌رود.درباره‌ی رسم و آیین "جرعه افشانی قبلاً توضیحاتِ کافی داده شده وبه همین مقداربسنده می کنیم که رسمی ازقدیم ازشرابخواران به جای مانده وآن این است که هنگام شرابخواری جُرعه ای نیز به احترام درگذشتگان وبه زیرخاک رفتگان،یابه نیّتِ کرم کردن به خاک، به زمین می ریزند. دراینجا حافظ به امید اینکه یارهنگام شراب نوشی اقدام به جرعه فشانی کند وجرعه ای نیز به اوببخشد درانتظار بسرمی برد.ضمن آنکه حافظ خودرا درپیش یارخاک فرض کرده است.ازجُرعه‌یِ توخاکِ زمین درّولعل یافتبیچاره ما که پیش تو ازخاک کمتریم "بـر در میخانه مقیم بودن": همیشه درمیخانه خدمتگزاری کردن وخاک در میخانه شدن است.مـعـنـی بـیـت : به این امید که معشوق، هنگام شرابخواری، دست به جرعه افشانی کند وازلبش جرعه‌ای شراب به منِ خاکی بیفشاند، سالـهـای زیادیست که خاک در میخانه شده‌ام.حافظ معتقداست که هرکس انتظارلطف وعنایت ازطرف معشوق را دارد، باید خاکِ درمیکده ی عشق شود، خدمتگزاری کند، دربانی کند وووو تاشاید روزی موردِ عنایت واقع گردد.تاابدبوی محبّت به مشامش نرسدهرکه خاکِ درمیخانه به رُخساره نرُفت.مـگــــرش خــدمـت دیــریـــن مــن از یــــاد بـــرفــت ای نـســـیــم سـحـری یــاد دهـش عــهـــد قــدیــم مَگـرش" : گـویی که او ، مثل اینکه او"دیـریـن" : قدیمی ، گـذشته ، در اینجا به معنی ِ"خدمت چندین ساله" است."نسیم ِسحری" : بـاد ملایم صبحگاهی، همان بـاد صباست که قاصد و پـیـک عاشق و معشوق است ، از کوی یـار می‌آید و از احوال یـار خـبـر دارد و پـیـام عاشق را هم به معشوق می‌رسانـد."عـَهـد" : ایهام دارد : 1- پـیـمـان 2- روزگار ، دوران منظور از "عـهـد قـدیـم" این است که پـیـمـان گـذشته‌ای که بـا هم بستهه‌بـودیم ، در ضمن می‌خواهد بـگـویـد که در قدیـم وفاداری بیشتر بـود ، امـروز هم این اصطلاح را به کار می‌بـریـم کـه : "دوست هم دوستـهـای قدیم" یـا مثلاً : "مـرد هم ، مـردهای قـدیـم" مـعـنـی بـیـت : مثل اینکه معشوق خـدمـتـگـزاری، وفاداری وارادتِ چـنـدیـن ساله‌ی گـذشته‌ی مـرافراموش کرده است ، ای بادِ صباکه به بارگاهِ معشوق دسترسی داری! هنگامی که به حضوریارمی رسی،روزگار و پـیـمان قـدیـم را بـه یـادش بـیـاوروبه او:گونام ما زیاد به عمدا چه می بری؟خودآیدآنکه یادنیاری زنام ما بــعـــد صـد سـال اگـــر بــر سـر خـاکـم گــذری سـر بـر آرد ز گِــلم رقـص کنان عَـظـم رمـیــــم "خـاک" : تربت ، خاک گـور ، قبر"گِل" : خاک باقیمانده از جسدِ مرده ، جسد پس از 30 سال پـوسیـده و تبدیل به خاک می‌شود ، "صـد سـال" اشاره به ایـن دارد که حتی استخوانـهـا نـیـز به خـاک تـبـدیـل شده باشند."عـَظـم" :اسـتـخوان "رَمـیـم" : پـوسـیـده مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق است. حتّا اگر بعد از صـدسـال به خاکِ مزارم گـذری کنی، استخوان پـوسیـده‌ام با شادی و رقص از مزارم سر برمی آورند وبه پایکوبی می پردازند. به بیانی دیگرتوعیسی دَمی وباآمدنت روح تازه ای برکالبدم می دَمی ومن دوباره زنـده می‌شـوم. سایـه قـدّ تـو بـر قـالــبــم ای عـیـسـٰـی دمعکس روحی ست که بر عَظم ِرَمیم افتاده‌ستدلـبــــر از مــا بـه صــد امـّیــــد سـِــــتـَـــــــد اوّل دل ظـاهـراً عـهــــد فـرامـُـش نـکـنـد خــُـلــق کــــــریــم "سـِتـَد" :ستاند، گـرفـت"خـُلـق" : خوی ، اخلاق،طبع و فطرت"کـریـم" :بزرگوار، آزاده ، جـوانـمـردالـبـتـه "خـُلـق" را بافتحه "خـَلـق" هم می‌تـوانـیـم بخوانیم ، یـعنی "مـردم بـزرگـوار و آزاده، عـهـد و پـیـمـان را فراموش نمی‌کـنـنـد."مـعـنـی بـیـت : معشوق درابتدای عاشقی، بگونه ای رفتارکرد که دردلهای ما امیدواری زیـادی ایجانمود.اوباماعهدوپیمانی بست او دل مارا ازماگرفت وبعدازآن دیگربه مابی اعتنایی کرد! چنین انتظاری ازاونبود. اوبزرگوار وعطابخش است وماازقدیمیان،چنین شنیده ایم که بزرگواران هرگزعهد وپیمانشان رافراموش نمی کنند.حافظ دراین بیت ازرفتارمعشوق گله می کند. امّاروشن است که بااحتیاطِ زیاد سخن می گوید! مبادامعشوق دلگیرشود وخاطرنازکش مُکدّرگردد!البته حافظ مثل همیشه رندانه صحبت می کند وبایادآوری اخلاق کریمانه ،ازمعشوق می خواهد که ازخود ملایمت وملاطفت نشان دهد وباعاشقانش به مهربانی وعطوفت رفتارکند.چه بودی اَردلِ آن ماه مهربان بودی؟که حال مانه چنین بودی اَرچنان بودیغنچه گـوتنگ دل از کـار فـرو بـسـتـه مباش کـز دمِ صـبـح ، مــدد یـابـی و انـفـاس نـسـیـم "غـنـچـه" نمادِفروبستگیِ کار واستعاره از دل غمگین و گـرفته ، یـا انسان غمگین و دلـتـنـگ است."فرو بسته" : گـِره خـورده و بسته شده"دَم" : ایهام دارد : 1- نـفس 2- ابتدا و آغاز "دم صبح" : طلوع فجر ، نفس صبح که همان نسیم بامدادی است.درنظرگاهِ حافظ سحرخیزی و"نسیم صبحگاهی" جایگاهی ویژه دارد. نسیم سحری باعثِ شکوفندگیِ غـنـچـه می گردد. وبه همین سان انسانهای سحرخـیـز هم با نسیم صبحگاهی دلشاد وبانشاط وکامروا می‌شوند و گره از مشکلاتـشان بـاز می‌شود.مـعـنـی بـیـت : بـه غنچه ی دلـتـنـگ بـگـو از اینکه گـره درکارت افتاده غصّه مخورواندوهگین نباش ،به زودی درسحرگاهان،نفس های جانبخشِ مسیحایی، خواهدپیچید و شکوفایی رابه توارزانی خواهدداشت. ای عاشق غمناک، امیدوارباش تونیز همانندِ غنچه، اگردرکارت گِرهی افتاده، باسحرخیزی می توانی ازنـسیـم کمک بـگـیـری وبه شکوفندگی ونشاط و کامیابی برسی.دلاچوغنچه شکایت زکاربسته مکنکه بادصبح نسیم ِ گرهگشا آورد. فکربهبـودِخـود ای دل زدری دیگر کن دردعـاشــق نـشـود بـه زمـداوای حکیم "حـکـیـم"دراینجا به معنیِ چاره گر وطبیب است.در ادامه‌ی بیت قبل خطاب به عاشقِ فروبسته کارِدلتنگ است:مـعـنـی بـیـت :ای عاشق و مبتلای به درد عشق، بـرای بهبودی خود به سراغ طبیب وچاره گرمباش وبه این در وآن درمزن!تنهایک دَراست که درمانِ توآنجاست. چرا که دردِعاشق دردی نیست که بـا دارو و درمان طبیب و معالجه گرمداوا و درمان پذیرد.دردِ توازدوست ومعشوقست ودرمانِ تـو نیزنزدِاوست :حافظ ازآبِ زندگی شعرتودادشربتمترکِ طبیب کن بیا نسخه ی شربتم بخوانگـوهر مـعـرفـت آمـوز کـه بـا خـود ببـری که نصیب دگرانسـت نصاب زرو سیم "گوهرمعرفت": معرفت ودانش وآگاهی به گوهر تشبیه شده است."معرفت" درنظرگاهِ حافظ به معنای کسبِ آگاهی ،ایجادپرسش ،پرهیز ازخرافه پرستی، وشناخت ِ عشق، ومِهرورزیست. اگرامکان ِ انتقال ِ چیزی به آنسوی هستی وجهانِ پس ازمرگ میسّربوده باشد، بی گمان همین معرفت وآگاهیست که درکارنامه ی رفتارما انعکاس پیداخواهدکرد. وحتّااگراین امکان نیزوجودنداشته باشد وپس ازمرگ همه چیزفانی گردد، بازهم ازارزش واهمیّتِ معرفت وآگاهی چیزی کم نمی شود. زیرا معرفت به روح ودل وجان تعلّق دارد وچیزی متمایزازجسم ِ خاکیست. ازهمین رو "معرفت" واژه ی دوست داشتنیِ حافظ است وهرجاازآن نام برده، آن راگوهری زوال ناپذیرو ارزشمند توصیف کرده ومخاطبینش راهمواره به کسبِ معرفت، تشویق وترغیب نموده است.دربیشترنسخه ها : "گوهر معرفت اندوز" آمده ، "انـدوخـتـن" بـا "گـوهـر" متناسب تر است. بنظرهردوخوانش صحیح وحافظانه است."نصیب" : بهره ، سهم "نـصـاب" : سرمایه ، اصل هر چیز مـعـنـی بـیـت : تامی توانی، به کسبِ علم ودانش و آگاهی (معرفت ) بپرداز،معرفت همچون گوهری گرانبهاست، گوهری متمایز ومتفاوت ترازسیم وزَرومُروارید.! آن را بدست آور ودرگنجینه ی ِدل ذخیره کن. متفاوت ازآن جهت که هنگام سفربه آن سویِ هستی، زَروسیم نصیبِ دیگران خواهدشد وتونخواهی توانست آنهارابا خودببری! تنهاچیزی که همراهِ توخواهدبود،مقدارمعرفت ودانشی است که توتوانسته ای تحصیل کرده واندوخته باشی. این بیت نیزهمانندِ سایرغزلیّاتِ حافظ، بیت الغزلِ معرفت است، بیت الغزلی که بی هیچ تردید،تواناییِ متحوّل ساختن ِ هرنوع زندگانی رادارد. درسی بزرگ وکلیدی برای رسیدن به کمال. حافظ چه زیبا درس می دهد! ابتدا به ملموس ترین وآشناترین مسائل مردم اشاره می کند،سپس خطاها واشتباهاتی راکه متاسّفانه غالبِ مردم مرتکب می شوندنمایان می سازد ودرقدم بعدی راهکار برون رفت وجبران خطاها را مطرح وسخن راتمام می کند.حرص وطمع وثروت اندوزی، یک بیماریِ همه گیراست،همه یِ ما شاهدهستیم که گهگاه یکی ازاطرافیان مابه بهانه ای رَخت ازجهان بسته وبه ناکجاآبادسفرمی کند،وباچشمانِ خویش می بینیم که این عزیزسفرکرده، هرچه اندوخته ونخورده برای دیگران باقی می گذارد ونمی تواندیک سرسوزن باخودببرد! دریغا که مایه ی عبرت نمی شود وکسی به خودنمی آید که به فکراندوختنِ چیزی باشدکه امکانِ انتقالِ آن به آن سوی هستی میسّرباشد! وبازهمان داستان تکرارمی شود!حافظ دراینجا راهکارروشنی ارایه می دهد،راهکاری که به ماآموزش می دهد گوهرمعرفت اندوزیم تا سودِ آن اندوخته ،هم دراین دنیا وهم درآن دنیابه حسابمان واریزشود ومارا بهرمندسازد. معرفت گوهر گرانبهائیست که دل راصیقل می بخشد وازآن آئینه ای پاک می سازد تامحلّ تجلیگاهِ فروغ ِ دوست ومعشوق ازلی گردد.شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت استآفرین برنفس دلکش ولطفِ سخنشدام سـخـت ست ، مـگــــر یـار شـــــــود لـطـف خــدا و ر نـــه آدم نـــبــــــرد صــَـرفـه ز شـیـطــــــان رجـیــم "صـَـرفـه" : نـفـع ، سـود "رجـیـم" : : بسیار سنگ زده شده ، رانـده شـدهمـعـنـی بـیـت : دراین دنیا دام های متفاوت، پیچیده،ورنگارنگ درمسیرانسان شدن،تکامل وپیشرفت، معرفت آموزی وعشق ورزی وجود دارد. اگرلطفِ خدا شامل حالمان نشود وخدادستگیری نکند، هرگزتوفیقی حاصل نمی شود. باید بستری فراهم ساخت، بایدزمینه ی جذبِ لطف خدارامهیّانمود تابسلامتی بتوان ازمسیرپُرازدام وتله عبورکرد. شیطان باتمام توان وکینه ای که دارد تلاش می کند تاباوسوسه ها،حرص ها وطمع ها ماراازعشق ورزی و اندوختنِ گوهرمعرفت بازدارد.مگر ایـنـکـه لطف خداونـد در ایـن مسیـر انسان را یـاری کـنـد و گـر نـه بی تردید انـسان از تـلـه‌های گوناگون ِ شیطان رجـیـم دراَمان نخواهدبودو زیانها وخسارات ِ زیادی متحمّل خواهدشد.توباخدای خوداندازکار ودل خوش دارکه رحم اگرنکند مدّعی خدابکند. حافظ ! اَر سیم وزَرت نیست چه شد؟! شاکر باش چـه به ازدولـت لـطـف سـخـن وطبع سـلیم"چـه شـد؟!" : چه اتفاقی افتاده است ؟! هیچ اشکالی ندارد، طوری نشده است ،باکی نیست."دولت" : بـهـره‌مـنـدی"لـطف" : فضل و بخشش ، مهربانی ، در اینجا به معنی : لطیف بودن ، لـطـافت است."طـبـع" : قریـحـه ، استعداد هنری ، استعداد شعر سُرودن.مـعـنـی بـیـت : ای حافـظ اگرثروت فراوان نداری،اگرطلا وجواهرات ومال بسیار نـداری،اتّفاقی نیافتاده، هیچ اشـکالی ندارد، سپاسگزارخداوند بـاش، زیـرا هیچ چـیـزی بهتر ازاین نیست که انسان سخنش سرشاراز لطایف وظرایف باشد وهمگان سخنانش رابپذیرند وعاشقش باشند. ای حافظ گله مندمباش ،خداوند اگربه توثروت نداده، درعوض طبعی چون آب روان به توبخشیده وهیچ چیزبهترازاین نیست.حافظ ازمَشربِ قسمت گله ناانصافیستطبع چون آب وغزلهای روان مارابس
نیکومنش
2018-01-21T21:33:21
درود بیکران بر دوستان جان-فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیمکه حرام است می آن جا که نه یار است ندیمآن پیر صاحب نظرمرا فتوایی داده است که عهد ازلی بر آن استوار شده که به هنگام کامیابی از می محبوب می بایستی یاران هم کیش خویش را یاد کنی (یعنی یک تنه جام وجود را از می پر نکنم و از آن بهره ای به یاران برسانم )2-چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنمروح را صحبت ناجنس عذابیست الیماین اموخته های ظاهری من چون دلقی ریا کارانه بر روحم سنگینی می کند و در پی آنم که این لباس ریایی را چاک زنم و روحم را از عذاب این علم ظاهری نجات دهم 3-تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر منسال‌ها شد که منم بر در میخانه مقیمشاید در اینصورت که سال‌های زیادی است بر در میخانه عشق مقیم شده ام نگارم نظری به من افکنده و جام وجودم را به جرعه ای از می هستی بخشش لبانش سیراب کند(رسیدن نفخه ای از محبوب به جان عاشق)4-مگرش خدمت دیرین من از یاد برفتای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیممن سال‌های زیادی است که خدمتگذاری محبوب نهانی خویش را می‌کنم ولی محبوبم کامیابی را برای من روا نمی دارد ای نسیم پیام رسان سحری به هنگام بازگشت به سوی دوست این پیغام را به او برسان 5-بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذریسر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیمکه حتی اگر صد سال بعد بر سر خاک من گذرد کند و مرا یاد کند استخوان‌های پراکنده ام از شمیم جان افزایش رقص کنان زنده شده و به سویش به استقبال خواهند آمد 6-دلبر از ما به صد امید ستد اول دلظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریمآن نگار جفا پیشه در ابتدا با دادن صد ها امید و ارزو دل از ما ستاند و بعد همه وعده ها را فراموش کرد و فقط جفا پیشه کرد پس ظاهرا اینطور بوده که نگار بخشنده سیرت، وفا دار به عهد می باشد و دروغین بوده این وعده وعیدها(عشق آسان نمود اول ولی...)7-غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباشکز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیمای دل چون غنچه به خود پیچیده از جفای یار دلتنگ مباش چرا که به همت شب زنده داری و سحر خیزی انفاس محبوب به صبحگاهان فرا خواهد رسید و چون گل کامیاب خواهی شد8-فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کندرد عاشق نشود به به مداوای حکیمواین را بدان که این اشفتگی و دل پریشی که تو داری به داروی حکیم مداوا نخواهد شد چرا که آن درد ،درد عشق است و مداوای دیگری دارد9-گوهر معرفت آموز که با خود ببریکه نصیب دگران است نصاب زر و سیمتو ای دل پر درد من سعی کن که به گوهر دانش و معرفت خود را روشن سازی چرا که مال و اندوخته طلا و نقره در قسمت دیگران است که باید زحمت زکاتش را هم بکشند10-دام سخت است مگر یار شود لطف خداور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیمدر راه عشق دام های زیادی را ابلیسیان گسترانیده اند که عاشق به معشوق خویش نرسد مگر خداوند کریم یاری نماید که عاشق بتواند از شیاطین پیش افتاده وخلاصی یابد .-حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باشچه به از دولت لطف سخن و طبع سلیمحافظ اگر به ظاهرسرمایه دنیایی چون طلا و‌نقره نداری اتفاقا شاکر باشو ‌بدان هیچ چیز برای تو بهتر از طبع هنری و لطافت سخن نیست .سربه زیرو کامیاب
برگ بی برگی
2022-02-03T21:20:12.7055661
فتوی  پیر مغان دارم و قولیست قدیم  که حرام است  می آنجا که نه یار است ندیم  پیر مغان نماد انسان کاملی ست که با خدا یا هستی کل  یکی شده و به وحدت رسیده باشد پس فتوای چنین انسانی همان قول یا سخن خداوند بوده و در واقع  پیر ، زبان حضرت حق میباشد ، خداوند قدیم است و انسان جدید ، پس انسان از خود علمی ندارد مگر آنچه حضرتش به او آموخته است و این آموزش ها نداهایی هستند که از طریق وحی به پیامبران و بزرگان عالم عرفان مانند مولانا  و حافظ به ما می رسند ، اما پیر مغان چه چیزی را از قدیم یا حضرت حق  برای ما نقل قول می کند ؟ در مصرع دوم پاسخ میدهد وقتی یار و معشوق  ندیم و همراه انسان نیست هرگونه می و شرابی حرام است  ، این می صرفآ  شراب و ویسکی نبوده ، بلکه نوشیدن شراب از هر چیز این جهان دارای اشکال اساسی  میباشد ، می پول و ثروت که غالب ما خوب آنرا می شناسیم و خیلی زود مست آن میشویم ، می اعتبار و تایید دیگران ، می اعتقادات مذهبی و غیر مذهبی ، می خانواده و فرزندان موفق و می های فراوان دیگر که همگی بدون حضور معشوق  جایز نبوده و بلکه به فتوای پیر مغان حرام میباشد ، اما اگر انسان صادقانه و نه با لفظ و ریا کاری اصل را حضور در جوار یار  گرفته و چیزهای این جهان برای او فرع محسوب شده ، بود و نبود آنها کمترین تاثیری بر شادی و شعف ذاتی وی نداشته و  مست آن چیزها نشود البته که جایز و حق طبیعی انسان برای زیستنی در شان و مرتبه انسانی میباشد . چاک خواهم زدن این دلق ریایی چکنم  روح را صحبت ناجنس عذابی ست علیم  اما غالب ما انسانها  با زبان ادعای عدم تعلق خاطر به می چیزهای این جهان را  داریم و اگر اندکی خدشه به  می های ذکر شده بالا وارد شوند مثلن کسی اعتقاد و باورهای ما را به چالش کشد یا اندکی پول خود را از دست دهیم ، بی شک به عدم صدق در گفته های خود پی خواهیم برد اما حافظ و  انسانهای عاشق به اصل خدایی خود که اهل ریا کاری نیستند این دلق ریاکاری را چاک داده و می درند   ، این حرکت جسورانه صداقت در نیت ، گفتار و عمل واقعی انسان را طلب میکند ، حافظ میفرماید  چکنم ؟ یعنی چاره ای جز این کار نیست زیرا جان خدایی و اصلی انسان با  می و شراب چیزهای این جهان  سازگار نیست ، روح یا جان انسان از جنس هشیاری محض و عدم میباشد و چیزهای مادی و ذهنی این جهان همگی از جنس ماده ، و  نامتجانس  ،حافظ میفرماید سعی و تلاش انسان برای چسباندن چیزهایی از جنس ماده و ذهن به جان اصلی و خدایی خود موجب عذابی دردناک  برای انسان خواهد بود ، انسان میتواند از لحاظ مادی و چیزهای ذکر شده فقیر و در عین حال در عذاب و درد زندگی کند و یا ثروت مادی و شغلی با درآمد بالا و خانواده موفق و اعتبار اجتماعی  داشته باشد  و در آرامش کامل  باشد  و یا عکس این دو ، پس مهم داشتن و نداشتن نبوده و بلکه نگاه و نگرش انسان به هستی و توجه حقیقی به فتوای پیر مغان است که فرجام کار انسان را رقم خواهد زد . تا مگر جرعه فشاند لب جانان  بر من  سالها  شد که منم بر در میخانه مقیم  پس چاره کار چیست ؟ حافظ می‌فرماید  برای رسیدن به چنین جهان بینی و نگرشی ، انسان باید کار معنوی را پیشه اصلی خود در جهان قرار دهد  زیرا  بدون کار  هیچ مزدی نیز در کار نخواهد بود ، پس سالها اقامت  بر در میخانه عشق  لازمه کار است ، تا شاید حضرت ساقی از روی لطف و کرامت  خود جرعه ای از آن شراب و آب زندگانی را  بر انسان عاشق بیفشاند  یا بر او جاری کند  ، کار معنوی یعنی در عین تعامل و زندگی در میان مردم  از ایجاد درد پرهیز نموده و فضای درون خود را هرچه بیشتر  وسعت داده ، به شرح صدر بپردازد  ، و این کار همچون زدودن چیزهای جسمی از مرکز  خود که جایگاه حضرت معشوق  است نیازمند تمرین ، ممارست و کنترل ذهن ،  گفتار و رفتار انسان میباشد و پس از سالها  کار خالصانه  و بدون دلق ریایی  ، لب جانان یا لطف و بخشش خدا یا هستی کل ، آن آب زندگانی را بر چنین انسانی  خواهد  افشاند .  مگرش  خدمت دیرین من از یاد برفت  ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم  کارهای معنوی ذکر شده در بیت قبل علاوه بر خدمت به شخص سالک ، خدمتی بزرگتر به کل هستی ست که دومینو وار این ارتعاش به زندگی ادامه یافته و بر همه مخلوقات عالم تاثیر  مثبت خواهد داشت ، دیرین یعنی دیرپا بودن این خدمت و کار بر روی خود است که استقامت و صبوری در این راه را طلب میکند و انسان عاشق گمان مبرد خداوند عهد قدیم یا پیمان الست را فراموش کرده و به همین لحاظ شراب و آب حیات بخش خود را بر  وی جاری نمی کند ، بلکه باید صبوری کرده و  کار معنوی بر روی خود  را ادامه دهد زیرا یقینا  باد  و نسیم سحری که  استعاره از ارتباط  مابین عاشق و معشوق  است نیز کار خود را انجام داده و گزارش میزان پیشرفت سالک را به حضرتش خواهد داد ، البته که خداوند آگاه به همه امور  است و حافظ اینگونه پندارهای ذهنی  سالک را برای تفهیم هرچه بیشتر  مطلب به ما  بیان میکند . بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری  سر بر آرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم  صد نماد کثرت است و در ادامه بیت قبل می‌فرماید  انسان عاشق کسی ست که از  لطف خدا نومید نشده و پایداری کرده،  همچنان بر در میخانه حضرتش مقیم بماند ، آنجه مهم است سرانجام  و فرجام  کار است  و کافیست لحظه ای  گذر  حضرت معشوق  بر خاک انسان بیفتد و نظری از روی لطف بر وی اندازد ، که در اینصورت استخوان‌ها ی پوسیده سالک از گل وجود جسمانی وی سر بر آورده ، به رقص و شادی می پردازد ،  خاک کنایه از وجه جسمانی انسان پیش از زنده شدن به خدا و دریافت می ایزدی ست  و استخوان  استعاره ایست از بن ، ریشه و اصل  یا جان خدایی انسان ، که در قالب جسم در حال پوسیدن  و از میان رفتن بوده است  اما با کار معنوی انسانی که عاشق ، صادق و صبور بوده و با نظر لطف خداوند سرانجام از گل وجود جسمانی انسان عاشق  سر برآورده ، شادکامی و نیکبختی ابدی فرجام کار وی خواهد شد . از نگاه حافظ و سایر بزرگان، استخوان یا اصل و جان خدایی انسانی که تا پایان عمر جسمانی در خواب ذهن است پوسیده و بطور کامل از بین خواهد رفت ، هستی کل فقط یکبار فرصت زیست در این جهان ماده بمنظور آشکار نمودن گنج پنهان خداوند  را به انسان داده و تکرار پذیر نیست . دلبر از ما به صد امید ستد اول دل  ظاهرآ  عهد فرامش نکند خلق کریم  خلق کریم یکی از صفت بیشمار خداوند است و عهد  نیز همان پیمان الست بین خداوند و انسان است ، پیمانی که  در آن انسان به هم جنس بودن با خدا اقرار کرده و خداوند نیز در مقابل عهد نمود که اگر وی را بخوانند اجابت کرده و تضمین بازگشت انسان به خود را  داد  ، پس انسان نیز که هم جنس خداست باید دارای خلق کریم بوده و صفت بخشندگی و کرامت داشته باشد بویژه  در بذل مهر و عشق به جمع هستی و البته هم نوع خود ، حافظ می‌فرماید با به رقص آمدن استخوان یا اصل خدایی انسان که هنگام  وصل را میرساند بنظر میرسد خداوند عهد خود را فراموش نکرده و وفای به عهد نموده است ، آنهم  پس از عاشق کردن انسان بر خود که ابتدای ماجرای این عاشقی بوده است  و  انسان صد یا امید های بیشمار برای این وصل در دل نهاد  ، گویا  بیت برگرفته از  انک لا تخلف المیعاد کلام حق تعالی در سوره آل عمران باشد  ست .  غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش  کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم  غنچه به همه انسانهای عاشق اطلاق  می‌شود که داری طلب و خواستار بازگشت به خدا و زنده شدن به او هستند ، پس حافظ می‌فرماید  وقتی خداوند به او یا یک عاشق  خلف وعده نکرده و با دمیدن نفس مسیحایی خود بر وی او را به خود زنده  میکند ، پس غنچه ها و سالکان کوی عشقش نیز نباید از اینکه هنوز گل وجود معنوی آنان باز نشده نومید و دلتنگ باشند ، راه عاشقی را ادامه داده و مطمئن  باشند سرانجام دم صبح ، نور و گرمای خورشید به آنها کمک کرده و با انفاس قدسی حضرتش  که  به لطافت نسیم صبحگاهی  می ماند  گل  وجودشان  باز و به او زنده و  ابدی  خواهند شد  .مولانا  چاره غلبه بر نومیدی را پناه بردن به خداوند میداند : پس چه چاره جز پناه چاره گر / نا امیدی مس و اکسیرش نظر  نا امیدی های به پیش او نهید / تا ز درد بی دوا بیرون جهید  فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن  درد عاشق نشود به  به مداوای حکیم  می‌فرماید حال که انسان به وفای به عهد از طرف خدا یا هستی کل اطمینان  یافته و عاشق  خدا یا بازگشت به اصل و ریشه خود شد به منظور رهایی از دردهای نهفته در دل که بواسطه قرار دادن چیزهای جسمی و ذهنی در آن بوجود آمده اند ، باید به دری دیگر که همان در میخانه عشق  میباشد مراجعه  کرده و مقیم گردد تا  خود  یا اصل خدایی اش آزاد و رها شود ، هم از دردهای برآمده از خود کاذبش و هم از  درد و غم هجران یا  درد عشق بازگشت  به اصل خدایی اش  ، داروی این دردها نزد حکیم و طبیبان  که بر اساس علوم  عقلی و ذهنی قصد معالجه  انسان را دارند  نیست ، زیرا کار عاشقی کاری ماورای عقل است ، امروزه نیز می بینیم که ما برای رهایی از دردهایی مانند ترس ، استرس ، خشم ، کینه و امثالهم  به روانپزشک  مراجعه میکنیم و با نسخه ای از انواع داروهای شیمیایی باز می گردیم  اما پس از چندی داروها تاثیر خود را از دست می دهند و ما نیازمند دوزهای بالاتر میشویم و دردها نیز همچنان پابرجا هستند ، ، پس انسان عاشق که پیش از این راه های رهایی از دردها  را از طریق عقل آزموده  و نتیجه ای عایدش نشده این بار  بهتر است از دری دیگر فارغ از عقل خود کاذب  وارد شده و در مداوای خود بکوشد ، عقل خود کاذب انسان سود و زیان‌ها را محاسبه و بگمان  زیان دیدن بواسطه کسب معرفت  الهی  از این کار سر باز زده و انسان کار را در نیمه رها می‌کند.  گوهر معرفت آموز که با خود ببری  که نصیب دگران است نصاب زر و سیم  نصیب  دگران است یعنی  زر وسیم  یا چیزهای این جهانی را برای دیگران بگذار زیرا آنچه گوهر واقعی  ست  آموختن و بدست آوردن معرفت یا شناخت خود و جهان است ، یعنی دیدن جهان از منظر چشم خداوند و این تنها چیز با ارزشی ست که انسان میتواند همراه با جان خدایی خود از این جهان ببرد و نه سیم و زرهای  متداول  این جهان را . دام سخت است مگر یار شود لطف خدا  ور نه آدم  نبرد صرفه ز شیطان رجیم حافظ میفرماید  اما گذشتن از سیم و زرهای این جهان به این راحتی ها هم نیست و رهایی از  این دام سختی که روزگار برای انسان تدارک دیده است تنها با یاری و کمک خداوند میسر خواهد بود و بطور قطع صرفه یا سود انسان در گذشتن از این زر و سیم است ، زر و سیم فقط پول و ثروت مادی نبوده ، بلکه  هر چیز برگرفته  از ذهن آدمی مانند دلبستگی  به پست و منصب دنیوی ، شهرت و مقبولیت  اجتماعی  یا هنری ، تایید و اعتبار ، اعتقادات  و باورهای مذهبی و  غیر مذهبی ،مقام علمی  ، موفقیت  فرزندان  و مشابه آنها نیز از جمله زر و سیم  محسوب می‌گردند که شیطان رجیم یا خود کاذب انسان پیوسته در گوش انسان می خواند که صرفه و نفع او در  دلبسته شدن به آن چیزهاست و میتوان  با آنهاخوشبختی را در آغوش گرفته و به آرامش رسید ، حافظ میفرماید  این گمانی بس خطا بوده و  با گذاشتن این زر و سیم ها در مرکز و دل  خود ، انسان راه بجایی نبرده و نفعی واقعی از آنها نخواهد برد .درواقع نیز  انسان پس از یکی دوبار گرفتن تایید دیگران برای ثروت یا  مقام علمی خود و یا  موقعیت  اجتماعی و همچنین تبریک موفقیت  فرزند ، برای مراتب بعدی چندان خوشنود و شاد نخواهد شد تا اینکه  در آخر شعف و شادی حاصل از آنها به صفر می رسد .در بیت اول نوشیدن می و شراب از این زر و سیم ها را بدون یار و معشوق  حرام برشمرده است  اما اگر انسان  بدون ریا کاری و صادقانه  این زر و سیمها را خارج از مرکز خود در درجه و اولویت ثانویه قرار داده و از آنها طلب سعادت  و خوشبختی   دنیوی و اخروی نکند  قطعآ  حلال  و  به فتوای پیر مغان بهره بردن از آنها جایز میباشد . حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد ؟ ، شاکر باش چه به از دولت لطف سخن و طبع  سلیم  
رومینا
2022-06-25T16:50:25.4226329
سپاس فراوان از تفسیر شما بزرگوار 
در سکوت
2022-07-23T11:25:25.3460478
این غزل را "در سکوت" بشنوید