گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم

❈۱❈
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
❈۲❈
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم
❈۳❈
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
❈۴❈
المنة لله که چو ما بی‌دل و دین بود آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۷۱

تصاویر

کامنت ها

عباس
2015-11-27T21:04:37
مصراع آخر بیت آخر ( یارب چه گدا همت و شاهانه نهادیم) صحیح می باشد. لطفا اصلاح شود تا دوستان در معنای غزل دچار اشتباه نشوند.
عاشق حافظ
2014-11-07T15:31:02
ما حاصل خود در سر خمخانه نهادیممصرع اول بیت اول طبق نسخه استاد خانلری صحیح تر هست تا نسخه استاد قزوینی
عیسی
2014-12-18T13:06:56
خیال. همواره باعث سرگشتگی عارف می شود. در بیت آخر شاعر افسوس می خورد که چرا باید دیدی کوته نظرانه نسبت به حق داشته باشد و می گوید خداوندا آنانکه این چنین در خیال غوطه می خورند، چقدر عاری از دانش، ناپخته و دور از طریقت سلوک هستند. منگر تو به خلخالش، ساق سیهش را بین//خوش آید شب بازی، لیکن ز پس پرده.
ندا
2015-04-04T17:00:58
معمولا بیت آخر هر شعر ضربه آخر هر شعر استتفکرو غور درباره وچود الهی آنقدر گسترده است که کنکاش و برداشت ذهنی ما به خیالی (سایه ی محوی) از حقیقت ذات خداست و چقدر زیبا واژه گدا همت استفاده شده که اشاره به عدم تلاش و بسنده کردن ما به همین خیال است و عمق تواضع حافظ به در زمره گدا همت شمردن خود
مسعود
2016-12-18T20:35:30
خطاب به دوستان طلوع و طاهر:آستاد لطفی این غزل رو در آلبوم همیشه در میان خونده. همراه با تاری که خودش میزنه. خیلی هم زیبا خونده همونطور که طلوع اشاره کردند. اگر که لطفی جزو خواننگان نیستند، اما مهارت کامل در تمام دستگاه ها و ردیف های آوازی داشتند. این رو شجریان هم تایید کرده در ضمن یک خاطره که میگه در یکی از کنسرت ها برای لحظه ای از اون گوشه ای که باید شعر رو میخونده خارج میشه، در همون لحظه که لطفی واقف به گوشه ها و ردیفهای آوازی هستش نگاه سختی به شجریان میندازه و شجریان اونطور که خودش میگه در عرض یک ثانیه متوجه اشتباهش میشه و تصمیم میگیره از کدوم گوشه به کدوم گوشه بره و برگرده اونجایی که باید باشه....
باران
2016-10-22T15:41:20
این شعر رو استاد ناظری در آلبوم گل صدبرگ خوندند. ولی این آلبوم رو نمیشه انتخاب کرد.
رضا بین ابادی
2016-03-19T13:18:27
سلامدوستان در بیت آخر بیگانه نهادیم=بیگانه نهاد هستیم. شاعر در مصرع اول اعتراف به این موضوع داره که در تنها به فکر و خیال بسنده کرده و هیچ اقدام عملی انجام نداده و در مصرع بعد این را ناشی از گدا همتی (کم همتی ) و بیگانه نهاد بودن خودش میدونه
م.طلوع
2010-11-13T10:11:20
این شعر زیبای حضرت حافظ را استاد گرانقدر محمد رضا لطفی به شایستگی خوانده است. از ویژگی های این آهنگ بداهه بودنش است که با هم خوانی مثال زدنی با حال و هوای شعر خوانده شده. پیشنهاد می دهم کسانی که به این آهنگ گوش نداده اند حتماً این کار را بکنند.
منصور
2014-09-10T21:55:30
نتوانستم منظور مصرع آخر این غزل حافظ شیرین سخن را دریابم از دوستان و تقاضای راهنمائی دارم بفرمایید منظور لسان الغیب از اینکه فرموده: «یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم» چیست
طاهر
2014-10-24T20:27:29
دوست گرامی م طلوع،‌استاد لطفی که خواننده نبودند. بعید می دانم خوانده باشند. اگر خوانده اند لطفا نشانی بذهید تا ما هم استفاد کنیم. من صدای جناب ناظری با آهنگ استاد فقید ذوالفنون را در بیات ترک به یاد دارم...
مجید
2020-04-17T10:26:23
سلامبسم الله الرحمن الرحیمحاشیه زدن من به این شعر مثل این هست که شخصی بیاید در گود زورخانه جلو پهلوانان باستانی کار انجا مبارز بطلبد و پهلوانان انجا برای بی احترامی نکردن به خود سکوت کنند و ان شخص خود را قهرمان و برنده دانسته واز گود خارج شودما درس سحر در ره میخانه نهادیممحصول دعا در ره جانانه نهادیماینجا احتمال زیاد منظور خواندن زیارت عاشورا در یک سوم اخر شب است و انچه به حافظ بابت این عمل داده‌اند برای سلامتی و ظهور امام زمان در نظر گرفته استدر خرمن صد زاهد عاقل زند آتشاین داغ که ما بر دل دیوانه نهادیمشهادت امام حسین داغی در دل مومن ایجاد میکند که خاموش نمیشود شاید اینحا زاهد عارف بوده البته من تخصصی در این مورد ندارمسلطان ازل گنج غم عشق به ما دادتا روی در این منزل ویرانه نهادیمسطان ازل به محض ورود به این دنیا گنج غم شهادت امام حسین را به ما داددر دل ندهم ره پس از این مهر بتان رامهر لب او بر در این خانه نهادیمدر دل خود حب دنیا را راه نمیدهم (حب دنیا راس کل خطیئه) بر قلبم مهر محبت امام حسین خورده استدر خرقه از این بیش منافق نتوان بودبنیاد از این شیوه رندانه نهادیممنظور از خرقه خود شخص است یعنی نمیتوان هم حب امام حسین داشت هم حب دنیاچون می‌رود این کشتی سرگشته که آخرجان در سر آن گوهر یک دانه نهادیممنظور از کشتی سرگشته کاروان کربلا بعد از واقعه کربلا است زندگی خود را در راه هدف امام حسین قرار دادیمالمنه لله که چو ما بی‌دل و دین بودآن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیممنت خدای را که ان زاهد هم مثل ما عاشق امام حسین بودقانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظیا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیمبه دیدن چند لحظه ای روی تو راضی بودیم (منظور امام زمان) یا رب (در عربی رب یعنی تربیت کننده که میتواند خدا هم نباشد) چقدر کم همت هستیم و نسبت به او (منظور امام زمان) بیگانه هستیم که بجای ارزوی ظهورش فقط ارزوی دیدنش را داریم
علی
2019-05-08T00:31:42
مصرع آخریا رب چه گدا همت و شاهانه نهادیمیعنی در عمل همچون گدایان رفتار میکنیم ولی در خیال و تفکرمون شاهانه می اندیشیمتناسب نداشتن بین هدف و عمل
ایمان
2019-03-31T10:30:58
می گوید خدا انبوهی از غم را به دل ما گذاشت تا ما به سوی میخانه برویم منزل ویرانه همان خراباتی است دیگر آؤزوی مهر بتان اشاره به حوریان بهشتی دارد دیگر ندارم و مهر لب او همان نقد کردن آن با لب می منظور او است که بدست می گیرم و در این منش و لباس بیشتر از این نمی توان منافق بود و این عمل را زیرکانه بودن خود قلمداد می کند و دلیل او هم این است که چون این عمر سرگشته می رود عمر خود را صرف این می می کنیم که به شادی بگذرد و خدا را شکر می کند که این می چون او دلبندی به کسی ندارد و بی دین است و هر فردی با او باشد از راه خود دور می شود و بی دین و ما به اینگونه بی خود شدن لقب عاقل بودن و فرزانه بودن نهادیم و دائم خیال می و مستی در سر داشتم و چون گدا که از بیگانه طلب می کند ما طلب تو را داشتیم
ایمان
2019-03-31T10:23:02
سلام سوال چرا حافظ برای اینکه کینه خود را به زاهدان و صوفی گران نیز نشان دهد باید چنین شعری سروده باشد اینکه ما سحر با تمام معنویات و درک علم آن را در راه میخانه رها کنیم یا محصول دعا که به مراتب از دعا برتری دارد را کنار بگذاریم و ازش گذر کند و در خرمن زاهدان عاقل با اینکار خود آتش زند و این داغ را به دل خود بگذارد
امیر
2021-01-20T22:43:13
درود. چه خوش گفت حافظ: سلطان ازل گنج غم عشق به ما دادتا روی د ر این منزل ویرانه نهادیم پروردگار عنصر عشق را دل ادمی تعبیه کرد اما این کافی و وافر نبود و غم عشق را هم در وجود اسان سازگار داد زیرا انسانی که حامل عشق است و امانت الهی را در دوشش احساس می کند باید غم عشق را با معرفت خویش بشناسد و ان را که مانند گنجی ست مقدس بشمارد. سرانجام خدا انسان را راهی ویرانه ای به نام دنیا کرد.اری حافظ غم پرست بود.
تماشاگه راز
2020-11-18T12:49:34
شرح جلالی بر حافظ_دکتر عبدالحسین جلالیان:معانی لغات غزل درس سحر : درس سحـرگاهی و مـباحثـه یی کـه طـلاب به هنـگام سحـر پس از دعـا و نمـاز بـه آن مشغـول مـی شوند .محصول دعا : حاصل و ثواب نماز و دعای سحری .این داغ : داغ عشق، کنایه از داغ کردن و سوزانیدن موضع به منظور علامت گذاری با آهن تفته و در این جا داغ کردن دل با آتش عشق منظور است .سلطانِ ازل : خالق متعال، آفریننده کاینات که در روزِِ بی زمانِ ازل جهان و جهانیان را بیافرید .منزل ویرانه : کنایه از دنیا .بُتان : زیبا رویان .مُهر : نشان، علامت .منافق : دو رو، مزوّر، کسی که ظاهرش با باطنش فرق دارد .بنیاد : اساس کار .از این شیوه رندانه : بر این شیوه رندان .چون می رود : چگونه حرکت می کند ، چگونه سیر می کند .سر گشته : بی هدف .این کشتی سر گشته : مراد کشتی حیات و عمر انسان است .گوهر یکدانه : مروارید یکتا، کنایه از گوهر مقصود و کشف مبداء آفرینش و شناخت ذات متعال.اَلمِنَّۀ لله: سپاس خدای را .بی دل و دین : دل و دین باخته، دین و دل از دست داده .گداهمت : کم همتّ، کوتاه همتّ .بیگانه نهاد : نا آشنا به ذات مبداء و بی معرفت به اصل . معانی ابیات غزل (357) 1) ما درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و حاصل دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق فدا کردیم .2) این آتش سوزناک عشقی را که ما بر دل دیوانه زدیم، شعله در خرمن پارسایی صد زاهد خردمند افکنده و آن را آتش خواهد زد .3) از روزی که رو به سوی این ویران سرای دنیا کردیم، آفریننده ازلی گنج گرانبهای غم عشق را به ما ارزانی داشت .4) از این پس مهر و محبّت زیبا رویان دیگری را در دل خود راه نخواهم داد . دَرِ این خانه را با نقش لب محبوب خود مُهر و موم کرده ام .5) بیش از این نمی توان به صورت منافقان در خرقه زهد به سر برد ما اساس کار را بر این شیوه رندان بنا کردیم که یکرنگ باشیم .6) این کشتی سر گردان عمر چه مسیری را می پیماید که ما عاقبت جان خود را بر سر تحصیل آن مروارید یکتای مقصود از دست دادیم .7) خدای را شکر که معلوم شد کسانی را که ما عاقل و فرزانه به حساب می آوردیم مانند ما دین و دل از دست داده بودند .8) مانند حافظ ما به خیالی از تو قناعت کردیم ( و در راه طلب سعی و عمل نداشتیم) خدایا ما چقدر کم همّت و نا آشنا به راه و روش و اساس کار سیر و سلوکیم . شرح ابیات غزل (357) وزن غزل : مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیلبحر غزل : هزج مثمّن اخرب مکفوف مقصور *آن دسته از سالکان راه حقیقت و عارفان گنج معرفت که دارای طبع منظوم و در کار شعر و شاعری سابقه ایی معلوم دارند ، در مسیر سیر و سلوکِ خود، گاه زبانشان به سخنِ منظوم باز و نکته پرداز شده و دیگران را که شیفته مسافران این مسیرند ، از برداشتهای ذهنی خود در هر مرحله آگاه می کنند .حافظ در این غزل که در سالهای آخر عمر و دوره کمال خویش سروده نگاهی به کارنامه ی زندگی خود می اندازد و به طور سر بسته و اختصار در هشت بیت چکیده و فشرده اعمال و رفتار عارفانه خود را باز گو می کند و تفسیر این ابیات قریب به این مضمون خواهد بود :ما سال ها به دنبال درس و مباحثه و تعلیم علوم مدرسه یی بودیم و عمری بر سر اینکار نهادیم تا آن که بر ما روشن شد که از این مسیر، راه به جایی نمی بریم . به ناچار درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و حاصلِ دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق و محبوب فدا کردیم و ما حصل کلام آنکه ما راه دل و اشراق را برگزیدیم . این کاری را که ما انجام دادیم ، کاری بس خطیر و شجاعانه بود و ما آتشی را در دل مشتاق خود روشن کردیم که آن آتش قادر است که خرمن زهد و عبادت صد ها زاهد عاقل را یکجا بسوزاند چه رسد به خودِ من . این اقدامات ما بدین سبب بود که خدای متعال از روز ازل در نهاد ما نور عشق را به ودیعت نهاده بود و همین عامل و موهبت ما را به سوی راه صحیح کشانید و من از این پس در دل خود هیچگونه علاقهِ دنیوی و مهر و محبّت زیبارویان را راه نخواهم داد زیرا دَرِ این خانهِ دل من، با مُهرِ مِهر و محبّتِ محبوب ازلی و مقصود ابدی مُهر و موم شده است .چنین بود حال من که خرقه زهد و تقوی و عابدانه خود را از تن بدر آورم زیرا بیش از این نمی توانستم به صورت افراد ریاکار و منافق رویِ باطنم به سوی محبوب ازلی و روی ظاهرم به قیودات و اعمال و رفتار مقلّدانه باشد . کاری رندانه کردم و شیوه یکرنگی عاشقان را در پیش گرفتم و از این پس دل و زبان و ظاهر و باطنم یکی است . در حال حاضر، من در پی صید مروارید حقیقت در این دریای بی انتهای خلقتم و نمی دانم کشتی عمر من در این دریا چگونه و تا کجا به حالت سرگشتگی مرا به پیش خواهد برد که در اشتیاق تحصیل مروارید حقیقت عنقریب است که جان خود را از کف بدهم .امّا چیزی که مرا دل خوش می دارد این است که آن زاهد عابد را هم که ما در اوّل عاقل و فرزانه به حساب می آوریم ، مثل ما در راهی که پیش گرفته بود به جایی نرسیده است . قصور و عیب از ماست چرا که ما به خیالی از تو خوش بوده و عمری را در خیال به سر بردیم بدون اینکه آستین همّت را بالا و دامن کوشش را به کمر زنیم و در راه سیر و سلوک بیش از این کوشا و پویا باشیم و اگر چنین بودیم بی شک به مبداء نور خالق ازل و ابدِ تو دست می یافتیم .حافظ چنین اندیشه ایی را در سر داشته و در این غزل باز گو کرده است .
Arman
2020-06-28T20:56:05
بیت آخر یا رب چو گدا همت شاهانه نهادیم درست است
رضا
2017-09-12T22:52:34
مـا درس سـحـر در ره مـیـخـانـه نـهـادیم مـحـصـول دعـــا در ره جـانـانــه نـهـادیـماین غزل زیبا وخوش آهنگ ونغزنیزهمانندِ اغلبِ غزلیّاتِ حافظ، درراستای تبیین ِ جهان بینی ومعرّفی ِ مَسلکِ رندی درمقابله با تفکّراتِ زاهدانه هست.همانگونه که درآموزش ویادگیریِ همه ی علوم ودانش ِ کلاسیک معمول است، سحرگاهان بهترین زمانِ درس خواندن ویادگیریست. حافظ با بیانِ این بیتِ حافظانه وچندپهلو، چندمنظوردارد:1- طعنه به زاهدان وپیروان ِ شریعت وخودنمایی ِ دراین قضیّه که مسلکِ رندی وتحصیل درمدرسه ی عشق، چنانکه شما تصوّرمی کنیدآسان نیست،رندی لااُبالیگری نیست بلکه رندان درکسبِ فضیلت های اخلاقی می کوشند وهمانندِ سایردانش آموختگان، برنامه های درسی دارند(البته نه به شیوه شما) وسحرگاهان درمسیرمیخانه ها، درسِ های خویش مرور ومطالعه می کنند.تحصیل ِعشق ورندی آسان نموداوّلجانم بسوخت آخردرکسبِ این فضایل2- ما درست است که پیش ازاین درجمع ِ شما متشرّعین وجویندگانِ علم ِ شریعت بودیم وسحرگاهان به اتّفاق ِ شمادرس ِ سحرگاهی داشتیم امّا منبعد مسیردیگری انتخاب کرده وازمدرسه ی شما ترکِ تحصیل کرده ایم. دیگر منتظر ما نباشید وازماتوقّع ِ آمدن به کلاس درس سحرگاهی را نداشته باشید. اگرامام جماعت طلب کند امروزخبردهید که حافظ به می طهارت کرد! 3- ما درراهِ رسیدن به میخانه درس های ارزشمندی درسحرگاهان تحصیل کردیم،درس هایی که مارابه هوشیاری وآگاهی رهنمون گشت. درس های مادردفتر وکتاب نمی گنجد ومَحرمانه هست‌.زاهداَرراه به رندی نبرد معذوراستعشق کاریست که موقوفِ هدایت باشد4-"در راه نهادن ِ چیزی" به این معنیست که صاحبش آن رالازم نداشته، ودررهگذردیگران می‌گـذارد تا کسانی که به دردشان می‌خورد بردارد.بنابراین دربرداشتی دیگر چنین معنی می دهد که ما "درس سحری ِ شریعت" را لازم نداشتیم آن را در راه میخانه گـذاشتیم تا دیگران استفاده کنند!بنظرهمه ی معناها مدّ نظرخواجه بوده است."محصول دعـا" : آنچه که دراثر دعا کردن حاصل شود.مـعـنـی بـیـت : بانظرداشتِ هرچهارمعنا، ما درس سحری راکنارگذاشته وازمدرسه ی زهد وشریعت ترک تحصیل کردیم! ماراهِ عشق رادرپیش گرفته وبه میخانه رسیدیم. ماباشرابِ معرفت وباده ی عشق مست می شویم وهرچه که ازدعا وزاری تحصیل می کنیم به معشوق ِ اَزلی خود هدیه می دهیم. یعنی ما برخلافِ زاهد وعابد عمل می کنیم. آنها دردعاهایشان برای خودشان بهشت وسلامتی وثروت می خواهند! امّا ما برای سلامتی وسعادتِ معشوق دعا می کنیم.به خاطر میخانه درس و تحصیل علوم دینی را رهـا کردیم و مقام و مرتبه‌ی معنوی را که از طریق عبادت و دعا کسب کرده بـودیـم فـدای معشوق عزیز کـردیـم .من ودل گرفداشدیم چه باک؟غرض اَندرمیان سلامتِ اوست.درخـرمن صـد زاهـد ِعـاقــل زنـد آتـش ایـن داغ کـه ما بـر دل ِ دیوانه نهادیم مبارزه ی حافظ با دروغ،فریبکاری وریاکاری تمامی ندارد ودراغلبِ غزلیّاتِ خویش، تیری،ترکشی، توپی به اردوگاهِ ریاکاران وفریبکاران می زند تابه رسالتِ "آگاهسازی" عمل کرده باشند."زاهدِعـاقـل" : کسیست که به نظرخودش عقل کلّ است وهر کاری که انجام می‌دهدباعقل ومصلحت است. ضمن ِآنکه "عاقل" تاکیدی براین نکته هست که زاهد ازعشق بی خبراست.چراکه عشق وعقل درنظرگاهِ حافظ درتقابل بایکدیگرند.حریم عشق رادرگه بسی والاترازعقل استکسی آن آستان بوسد که جان درآستین دارد."داغ" : "داغ" چند معنی دارد : آتشین، سوزنده ،ماتم ومصیبت ، غصّه ،نشانه ای که به منظورتشخیص،باداغ کردن فلّز بروی بدن ِبردگان یا چارپایان می زدند. دراینجا منظورشاعراز"داغ" همان آتش اشتیاق وسوزعشق است. عاشقان براین باورند که معشوق اَزل، داغ ِعشق راازروز ازل،بردل ِ آدمیان نهاده، تانشانه ی مالکیّتِ اوبرانسانها باشد. بَردگان ازاین داغی که بربدن ِ خوداشتند همیشه احساس حقارت وبدبختی داشتند وازآن بیزاربودند. امّا برعکس آنها، عاشقان براین داغ مفتخرند وبرآن می بالند."دل دیـوانـه" : دلِ مجنون وشیدا"زاهـد ِعـاقـل" در تقابل با "دلِ عاشق" تمام هستی خودرامی بازدمـعـنـی بـیـت : ازسوزاشتیاق وآتش ِ سودای ِیار داغی بردل داریم چنان سوزنده که خرمن ِ هستی واندیشه واعتقاداتِ صدها زاهدِ عاقل را یکجا می سوزاند وبربادمی دهد. زاهد هیچ حَربه ای برای مقابله با منطق ِ عشق ندارد ویک همیشه بازنده ی شکست خورده هست. زاهدهرگزسوختن ازآتش عشق رابرنمی تابد وتاب وتحمّل چنین داغی را ندارد. من که ازآتش سودای توآهی نزنمکی توان گفت که برداغ،دلم صابرنیست؟سـلطـان ازل گنج غـم عشـق به ما دادتــا روی دریـن منـزل ویـرانـه نهادیم منظوراز"سلطان ازل" : خالق هستی می باشد که عشق رابه انسانها هدیه کرده است."گـنـج عشق" : عشق به گـنـج تشبیه شده است. "تـا" : تا اینکه ، به این سبب"روی نهادن" : به سوی جایی رفتن "مـنـزل ویرانه" : استعاره ازدنـیـا ستبـیـن "گنج عشق" و "منزل ویرانه" مـعـنـی بـیـت : خالق هستی به ما آدمیان لطفِ بزرگی کرد. اوپس ازآنکه مارا خَلق کرد گنج عظیمی را دردل ِ ماگذاشت ومارا روانه ی این خرابه (دنیا) نمود. بنابراین بذرعشق از همان آغاز خلقت دردرون ما(دل) قراردارد. بایدرسیدگی شود،هَرس گردد وموردِ مراقبت قرارگیرد تابه شکوفایی برسد.زاهد وعابد وصوفی ومدّعی،ازآنجاکه جاه طلب، فریبکارورفاه طلب هستند بذرعشق دروجودِ آنها پرورش نمی یابد وتوسطِ آفت های مثل ریاکاری و حُقّه بازی موردِ حمله قرارگرفته وازبین می رود.روزنخست چون دَم رندی زدیم وعشقشرط آن بُوَدکه جزرهِ آن شیوه نسپریمدردل ندهم رَه پس ازاین مِهر بـُتان را مـُهـر لـب او بـر در ایـن خاه نهادیم "مـِهـر" : محبّت ، علاقـه ، عشق "بـُتـان" : جمع بـُت ، زیـبـا رویـان"مـُهـر" : علامت و نشانه‌ی رسمی ِ هرکس درقدیم که گاوصندوق وابزارآلات ِ امنیتی وایمنی نبود، نامه های محرمانه، جواهرات وچیزهای باارزش را درجایی گذاشته وبه منظورجلوگیری ازدستبردِ دیگران،دربِ آنجا راباعلامتِ مخصوص مُهروموم کردند. امروزه نیز هرمکانی را که ازسوی دادگستری پُلمپ می کنند برای جلوگیری ازدسترسی دیگران ،درب آنجا رامُهروموم می کنند. اشاره به همان مطلب دارد.منظوراز"مـُهـر لـب" همان بوسه است.منظوراز"دَراین خانه" وجود است دهان نیز دربِ این خانه درنظرگرفته شده است.مـعـنـی بـیـت : در ادامه‌ی بیت قبل می فرماید: اززمانی که لب برلبِ ماگذاشتی وازروی محبّت مارابوسیدی، وازآن روزی که مُهرلبِ توبردَراین خانه ی وجودِ ماخورد،دیگر عشق و علاقه‌ی زیبا رویـان را در دل خود راه نمی دهیم، بوسه ای ازکسی نمی پذیریم چون دَر خانه‌ی وجودمان را با بوسه ی تومُهروبوم کرده ایم.من آن نی اَم که دهم نقدِدل به هرشوخی دَرخزانه به مُهرِتو ونشانه ی توستدرخرقه ازیـن بـیش منافق نتوان بـود بنیاد ازیـن شیوه‌ی رنـدانه نهادیـم "خـرقـه": لباس مخصوص که صوفیان می‌پـوشیدند تاخودنمایی کنند. آنهاازدرویشی فقط خرقه پوشی را یادگرفته بودند و باانگشت نماکردن ِ خود نزدِ همگان، قصدداشتند وانمودکنند که پرهیزگار وباتقواهستند! درحالی که در نظرگاهِ حافظ، برای پاکدامن بودن وپرهیزگاری نیازی به خودنمایی وخرقه پوشی نیست. ازدیدگاه ِ حافظ قبای کسی که آشکارا به میخواری می پردازد وریاکاری نمی کند مقدّس ترازخرقه ی کسیست که ظاهرخودرابی آلایش نشان می دهد درصورتی که درونش تزکیه نشده و ناپاک است‌. خرقه پوشی نه تنها نشانه ی پاکدامنی نیست بلکه نشانه‌ی آلودگی نیز هست :در این خرقـه بسی آلـودگی هستخوشا وقت قـبـای می فـروشـان"مـُنـافـق" : دو رو ، کسی که ظاهروباطنش یکی نیست. "بنیاد نهادن" : پایه گذاری ، بنا نهادن"ازاین" : هم می تواند به معنای" ازاین جهت"بوده باشد،هم می تواند "از" به جای "بـر" نشسته باشد."شیـوه‌ی رنـدانـه" : راه و روش ِ حافظانه،دیدگاه وجهان بینی خاصّی که حافظ پایه گذاری کرد وبه "رند" شخصیّتی محبوب، پاک نهاد وآزاداندیش بخشید. رندِ حافظ ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی رهاشده وفقط درجاده ی آزادگی، انسانیّت وراستی گام برمی دارد. ازدروغ وریا وکینه وحسد بیزاراست وبندگی اوباعشق ورزی صورت می پذیرد.مـعـنـی بـیـت : درخرقه ی صوفیگری نهایتِ دروغ، تزویر ودورویی را دیدیم،ازاین حد بیشتر دیگرکسی نمی تواند ریاکاری انجام دهد...! صوفیان روی ریاکاران راسفیدکرده اند، ازاین جهت بود که ما خودرا ازاین قشریّون ِ فریبکار جداکرده وطریق ِ "رندی" رابنیان گذاری کردیم.دراینجا حافظ انگیزه ونیّتِ خود راصراحتاً ازپایه گذاری وتشکیل مَسلکِ رندی اعلام داشته تاهرگونه سوتفاهم وبرداشت های غلط درموردِ رندی را خنثی نماید.یک برداشتِ طنزآمیز وباطعنه نیز می توان ازاین بیت داشت(البته ازنگاهِ صوفی وزاهد به مَسلکِ رندی) حافظ به این بَداندیشانِ کینه توزکه رندی را لااُبالیگری وبی قید وبندی می پندارند می فرماید:آری تشخیص شمادرست است.! چون درخرقه نمی توانستیم بیش ازاین دورویی وفریبکاری کنیم درپِی ِ راهکاری بودیم که راحت تر وبیشترازاینهابتوانیم به حیله گری و ریاکاری وبی قیدوبندی بپردازیم تااینکه این شیوه وراه ورسم ِ رندی را بَنانهادیم!البته روشن است که دراین برداشت نیز کسی که رسوا وبی آبرو می گردد همان خرقه پوشان ِ ریاکارند. زیرا خواننده وشنونده ی شعر به روشنی درمی یابد که حافظ می خواهد خرقه را ناپاک جلوه دهد وبراحتی توانسته بااین طنز وطعنه به هدفِ خودبرسد. رندی درفرهنگِ حافظانه،دلالت بر پاک باطنی،پاک پنداری وپاک رفتاریست. کسی که طریق ِ رندی درپیش می گیرد نیازی به ریاکاری ندارد وهیچ لباس ویژه ای نمی پوشد تا مردم اورا پاکدامن وپرهیزگاربشناسند.فکرخود ورای ِ خود درعالم رندی نیستکفراست دراین مذهب خودبینی وخودراییچون می‌روداین‌کشتیِ‌سرگشته که آخر جـان در سـرآن گـوهـریکدانه نهادیم "چون می‌رود این کشتی سرگشته" یعنی چگونه می‌رود این کشتی سرگشته ؟ چرا این چنین افسارگسیخته وخطرناک می رود؟"کشتی" : استعاره از"کُره‌ی زمین" ،دنیا و "روزگار" است."کشتی سرگشته" : کشتی ِ ازکنترل خارج شده،بی لـنـگر و بی هدف وبی ناخدا"گوهر" : استعاره ازمعشوق است"گوهر یـکدانه" : عزیزودُردانه ، استعاره ازمعشوق ازل که یـگانه و بی همتاست.مـعـنـی بـیـت : عجبا که این دنیا همانندِ یک کشتی ِ بی ناخدا،ازکنترل خارج شده وبی هدف وسرگردان به سمتی نامعلوم روان است! آخرجانمان را برسرپیداکردن ِ آن معشوق ِ اَزلی ازدست دادیم بی آنکه توفیقی حاصل شده باشد.کشتی نشستگانیم ای بادِ شُرطه برخیزباشد که باز بینیم دیدارِ آشنا رااَلـْمِنـّةُ لله که چـوما بی دل و دیـن بــود آن را که لـقـب عاقل و فـرزانه نهادیم " اَلـْمـِنـَّـةُ لله" : مِنّت خدای را، خداراشکر"بی دل دین" :استعاره از عاشق است. کسی که عاشق می شود اوِّل دل از دست می دهد،سپس دین وایمانش را می بازد."فـرزانـه" = فیلسوف ، دانشمندمـعـنـی بـیـت : خـدا را شکر که آن کسی که را فـکـرمی‌کردیم خردمند و فرهیخته وداناست،عاشق ازآب درآمد! وسندی دیگربرحقّانیّتِ عشق پیداشد. زاعدان وصوفیان شاید باما غرض ِ شخصی داشتند وباعشق مخالفت می کردند.حال که این شخص فرهیخته ودانشمند نیز عاشق ازآب درآمده، زاهدان چه واکنشی خواهند داد؟.زاهدازمابسلامت بگذرکین مِی ِ لعلدل ودین می برد ازدست بدان سان که مپرس قانع به خیالی ز تـو بـودیـم چـو حافـظ یـا رب چه گـدا هـمـّت وبیگانه نهادیم "قانـع" : خشنود و راضی"خـیـال" : تـخـیـُّل ،تصویرسازی ذهنی ازوصال معشوق"گـدا هـمـّت" :نقطه مقابلِ بلندپروازی، کم توقّع وکم اراده"بیگانه نهادیم" :یکی ازمعانی ِ بیگانه ناآشناست. یعنی چقدرناوارد وناآشنا به کارمان هستیم وچه اشتباهی کردیم درعشقبازی که به یک تصویرسازی ِ ذهنی قانع شدیم. ماباید وصال ِ حقیقی ِ معشوق راهدف وآرزوی خودقرارمی دادیم نه اینکه به یک خیال راضی می شدیم. مـعـنـی بـیـت :ما چقدر بی همّتیم وبااصول معرفت ناآشناهستیم. مااشتباه کردیم وهمانندِ حافـظ دل به یک تصویرذهنی خوش کردیم! درحالی که باید بلندپروازی می کردیم و وصلتِ معشوق راهدف قرارمی دادیم.همّتِ عالی طلب جام مرصّع گومباشرندراآب ِ عنب یاقوت رمّانی بود.
فرخ مردان
2017-09-02T15:31:57
توضیحات دوستان رو خوندم.اما هر کاری میکنم نمیتونم بیت آخر رو به بقیه شعر بچسبونم. بعد از اونهمه تعریف و تکریم ضمنی و صریح از خود وعاشقانِ چون خود، یهو حافظ خودش رو "گداهمت"و "بیگانه نهاد" بخونه که صفاتی صددرصد منفی هستن؟!انگار یه کسه دیگه به شیطنت این بیت رو به آخر شعر اضافه کرده باشه.
حسین
2017-03-24T10:01:59
قطعه بداهه نوازی درس سحر با صدا و سه تار استاد محمدرضا لطفیپیوند به وبگاه بیرونی
کمال داودوند
2017-02-18T04:41:11
با سلام خدمت دوستان عزیز تاریخ ماپارسی غزل بسیار زیبای است غزل فوق را در برنامه تماشاگه راز مجری آن بفارسی وترجمه به دوستان بنده تفسیر وباز گشای وجالب مو شکافی به بیان آورده است واقعا سحری همه است وخدا ی هم دردل است. در پناه خدا باشید.
برگ بی برگی
2018-10-04T21:40:56
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم  میخانه را می دانیم که همان میخانه عشق است که سالک با دریافت می خرد و معرفت کار معنوی بر روی خود را آغاز  می‌کند تا سرانجام‌  جهان را از دید و نگاه خداوند نگریسته و تبدیل نهایی صورت پذیرد،  یعنی انسان به وصال معشوق رسیده یا به خداوند زنده شود، اما تمثیل  و کنایه ها یی هستند که خاص شخص حافظ بوده و متفاوت از نظر سایر بزرگان است و پی‌بردن به معانی نهفته در آن اصطلات تنها با رجوع به ابیات و غزلهای دیگر امکان پذیر است ، حافظ در غزل دویست و شانزده میفرماید :  هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ / از یمن دعای شب و ورد سحری  بود  پس درس سحر و دعا در این بیت نیز بار مثبت دارد که حافظ بواسطه این دو  ، به گنج سعادت   در میخانه معرفتش دست می یابد ، و حافظ می‌فرماید رسیدن به میخانه عشق و دستیابی به آن گنج سعادت نیازمند زاد و توشه راه میباشد و توشه راهی چنین دشوار درس سحر است که او هزینه نموده تا به اینجا برسد ، سحر کنایه از بیداری بگاه از خواب ذهن است و این اولین درس زندگیست ، البته که در هر سن وسالی که انسان بیدار شده و کار معنوی را به منظور رسیدن به میخانه عشق شروع کند خوب و پسندیده  است اما به همان نسبت راه رسیدن به میخانه نیز دشوار و طولانی تر خواهد بود ، پس بنظر میرسد  اولین درس بیداری ، در سحرگاه و نه در غروب عمر انسان است ، قطعآ دعای انسانی که در سحرگاه عمر خود از خواب ذهن بیدار شده و برای رجعت و یکی شدن با خدا راه میخانه را در پیش می گیرد با دعاهای روزمره ما که چیزهایی را مانند سلامتی و گره گشایی از کارهایمان از خدا طلب میکنیم متفاوت  میباشد ، پس حافظ و عاشقان ،‌خروجی و محصول دعای خود را که همان اجابت دعا از سوی خداوند است در راه رسیدن به خود وی  یعنی جانان هزینه می‌کنند ، این دعا میتواند همان طلب و درخواست از حضرتش برای قرار گرفتن در راه عاشقی باشد ،‌ زیرا طلب اولین مرحله راه عاشقی ست . در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش  این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم  زاهد عاقل انسانی ست که خداوند را بر اساس عقل خود می شناسد ، یعنی دلایلی عقلی برای اثبات خداوند و سپس پرستش او  می آورد که غالب آنها نیز تقلیدی ست و نه بر اساس  تحقیق شخصی ، همان عقل پس از اثبات و انجام دستورات دینی طلب پاداش و بهشت موعود را داشته و این نهایت  کار زاهد است ، اما نگرش انسان عاشق به هستی ماجرایی دیگر است ، او دیوانه و فارغ از عقل و دلایل فلسفی خدا را شناخته و داغ عشق او را بر دل نهاده است ، در راه  رسیدن به میخانه عشق و وصلش هر چه  را دارد هزینه کرده و از او تنها و تنها  خودش را مطالبه  میکند ، این نگاه عاشقانه به هستی یا داغ و غم هجرانش ،  بر خرمن و محصول صدها و هزاران زاهد که نتیجه عمری زهد و پارسایی آنان  میباشد آتش زده و آنها را خاکستر میکند ، کنایه از اینکه زاهدی که خداوند را با الگوی دلایل عقلی شناخته و عبادت میکند و سپس توقع بهشت موعود و خوشبختی دارد ، درواقع خود و امیال ذهنی ش را پرستیده و نتیجه کار  وی ارزش معنوی ندارد .  سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد  تا روی در این منزل ویرانه نهادیم  همانطور  که می دانیم حافظ این جهان را زیبا و طره یا زلف و وجه جمالی معشوق دانسته و همواره ستایشگر آن است و برای رسیدن به رخسار حضرتش راهی جز شناخت و عشق ورزی و سپس عبور از این زلف نمی شناسد ، پس با عنایت به بیت مطلع غزل این منزل ویرانه که گنج سعادت در آن است ناکجایی جز میخانه عشق و معرفتش  نیست که بارها نیز از آن با عنوان خرابات یاد میکند ، پس میفرماید او یا سالک راه عشق از وقتی که روی به سوی خرابات یا میخانه عشق نهاده و در راه کسب معرفتش می کوشد ، سلطان ازل غم عشقش را که گنج گرانبهایی ست به او و یا انسان عاشق ارزانی میکند ، گنجها در خرابات پنهان هستند و حافظ غم عشق یا همان غم فراق و جدایی را که در ابیات دیگر بسیار لذت‌بخش   وصف نموده است در اینجا به گنجی گرانبها تشبیه  میکند و تنها در صورتی سالک موفق به کشف آن میگردد که خانه دلش را ویران و با بیرون ریختن دردهایی مانند حرص ، کینه ، خشم ، ترس ، استرس و دردهای فراوان دیگر ، آن دل را آماده حضور معشوق  کند و این مهم تنها با دریافت شراب خرد ایزدی و سعی فراوان و ممارست  پیوسته میسر می گردد .  در دل ندهم ره پس از این مهر بتان  را  مهر لب او بر در  این خانه  نهادیم  پس از این خانه تکانی دل است که حافظ یا سالک عاشق با خود عهد میکند که پس از زدودن دردها کار دیگری نیز انجام دهد و آن قرار ندادن بتهای زمینی در خانه دل میباشد ، حافظ از واژه بت بهره می برد یعنی که انسان میتواند و باید از مواهب این جهان استفاده کند اما از آن چیزها بتی برای خود  ساخته و پرداخته  نکند ، و دلبسته آن چیزها و یا حتی معشوق زمینی خود نگردد ، برای مثال  به همسر خود با دید وجهی از جمال خداوند نگریسته و زندگی را در او شناسایی کند اما معشوق  یا فرزند خود را جزیی از مایملک خود محسوب نکند . در مصرع دوم دلیل این عدم حس تعلق به بتهای این جهان را مهری از لب معشوق ازلی میداند که بر در این خانه بازسازی شده نهاده است ، یعنی با حس طعم شیرین حضور و وصال حضرتش ، آن دل را مهر و موم کرده و به غیر او اجازه ورود نخواهد داد . در خرقه از این بیش منافق نتوان بود  بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم  خرقه که معرف همگان است در زبان عرفان نمادی ست از جمیع تعلقات  دنیوی که حافظ در بیت قبل از آنها با عنوان بتها نام برد ، و انسان عاشق با ورود به خرابات و تغییر اساسی در خانه دل ، دیگر نمی‌تواند و نباید که منافقانه عمل کند ، یعنی در عین مهر و موم بودن خانه ، بگمان اینکه برای مدتی کوتاه  هم که شده مهر را شکسته و بخواهد غیری را به این خانه وارد کند  و این کاری ست منافقانه  و حافظ میفرماید  که روا و شایسته نیست انسان عاشق به این نفاق که پیش از این خانه تکانی مبادرت  ورزیده  ، ادامه داده و بخواهد بار دیگر بتها را حتی برای لحظه ای ساکن دل قرار دهد . در مصرع دوم  شیوه به معنی فریب است و میفرماید  او یا سالک کوی عشق باید این فریبکاری رندانه  را از بنیاد و اساس  بر زمین نهاده و تکرار نکند . چون می رود این کشتی سرگشته که آخرجان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم این کشتی همان کشتی نجات انسان است و پس از ورود سالک عاشق به راه میخانه عشق به حرکت در می آید اما همواره در یک خط و مسیر حرکت نکرده و افت   خیز بسیار دارد تا به ساحل نجات برسد ، و این افت و خیز طبیعی ست ، یعنی انسان عاشق که هنوز در ذهن بسر می برد ، گاهی نیز خشمگین میشود ، و یا گاه ممکن است برابر عادت حسادت کند و یا کینه های گذشته نیز سرکی به درون او بکشند و همچنین نکست سایر دردها ، و این همه گاهی موجب نا امیدی سالک در طی طریق و در نتیجه سرگشتگی کشتی نجات وی شوند ، پس حافظ می‌فرماید این کشتی سرگشته که گاه در مسیر درست و گاهی نیز در بی راهه طی طریق میکند چگونه است که سرانجام به مقصد رسیده و جان  انسان عاشق را به آن گوهر یگانه وصل میکند ؟ مولانا  نیز در این رابطه میفرماید  :  یار در آخر زمان کرد طرب سازیی  /  باطن او جد جد ، ظاهر او بازیی  جمله عشاق را یار بدین علم کشت / تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی  آخر زمان لحظه بپا خاستن سالک است که در انتها بواسطه لطف و عنایت  یار یا خداوند به طرب ، شادی بدون علتهای بیرونی و مقصد نهایی رسیده با خداوند یکی میشود ، و البته که رسیدن به ساحل نجات این کشتی سرگشته نه بواسطه علم و جهد سالک ، بل  بواسطه لطف حضرت معشوق است وگر نه این کارها و دانش معنوی او در این بین جهل مطلق است و طنازیش بی مورد .حافظ در جای دیگر میفرماید  :  تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری ست  راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش   و در جای دیگری :  گرچه وصالش نه به کوشش دهند  / هر قدر ای دل که توانی بکوش   المنه و لله که چو ما بی دل و دین بود آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم در ادامه بیت قبل بوده و حال که انسان عاشق و سالک کوی معرفت دریافت که دانش معنوی او و هنر یا کارهای معنویش در این کشتی سرگشته بیکاره ای بیش نبوده و کشتیبان ، خداوند است ، پس القاب دادن به باورهای دیگر و نگاه از بالا به دیگران خطاست ، عاقل و فرزانه همان عاقل و زاهد بیت دوم است ، حافظ میفرماید خدا را شکر که دریافتم آن انسانی را که پیش از این با لقب عاقل و فرزانه  از او نام بردم همانند ما عاشقان ، بی دل و دین است  یعنی او نیز دل و دین به حق تعالی باخته و همچو ما در پی رسیدن به خدا میباشد ، هدف یکی ست ،زاهدان  واقعی از راه دعای سحری و عبادت خالصانه ،  و شیوه رندان عاشقی ست که مسیری میان بر میباشد در بیت دوم حافظ اشاره کرده بود که داغ عشق به معشوق  ، به خرمن و حاصل کار و عبادات صدها زاهد عاقل آتش  زده و آنها را خاکستر میکند  .(حافظ اهل عداوت و کینه  توزی نبوده و فقط نسبت به ریا کاری و نفاق و عبادت های از روی ذهن با طمع پاداش زاهد هشدار می‌دهد، عاقل در اینجا انسانی ست که بر مبنای ذهن خود امور را سنجیده و بر اساس منافع خود تصمیم گیری میکند ) اما حافظ  اصل همه انسانها از هر مرام و مسلکی و یا فارغ از هر باور و اعتقادی  را از یک پرتو نور میداند که در ذات آنها تفکیک و جدایی وجود ندارد و به همین جهت خدای را سپاس میگوید که آن را که عاقل فرزانه و زاهد لقب داده بود  نیز  واقعآ دل به معبود خود داده است و امید که کشتی وی نیز بواسطه لطف حق تعالی به ساحل نجات برسد ، حافظ تعمدا در این بیت  بجای زاهد از واژه فرزانه بهره برده است تا حساب زاهدان ریایی را از انسانهای  وارسته اما با نگرش مذهبی جدا کرده باشد قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ یا رب چه گدا همت و شاهانه نهادیم حافظ میفرماید که او نیز تا پیش از این تصویری خیالی و ذهنی از خدا داشته بدین صورت که او یک سو و ما درسویی دیگر در صورتی که در ابیات بالا ، بر اصل وحدت که همه عرفا قایل به آن هستند تاکید می کند و در انتها خواجه میفرماید نهاد و اصل ما همان ذات شاهانه و خدایی است ولی ما انسانها در سعی و تلاش برای شناخت ذات خدایی  خود بسیار گدا همت و کاهل هستیم .در پناه حق باشید
Daryoush
2018-12-23T08:45:13
استاد شجریان بیت اول این غزل را اینگونه خوانده اند ما ورد سحر در ره میخانه نهادیمورد بجای درساوقات دعا در ره جانانه نهادیماوقات بجای محصول
امیر عشق
2018-07-08T21:40:32
سلام دوستان.. این شعر پاک را استاد شهرام ناظری در آلبوم گل صد برگ با نام آهنگ درس سحر خوانده اند.. که این آلبوم در لیست سایت تاریخ ما هم نبود که من بتونم اضافه کنم!
در سکوت
2022-07-26T21:37:28.6215086
 این غزل را "در سکوت" بشنوید