گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردان هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان

❈۱❈
می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردان هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
مه جلوه می‌نماید بر سبز خنگ گردون تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان
❈۲❈
مرغول را برافشان یعنی به رغم سنبل گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
❈۳❈
ای نور چشم مستان در عین انتظارم چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان
دوران همی‌نویسد بر عارضش خطی خوش یا رب نوشته بد از یار ما بگردان
❈۴❈
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۳۸۴

تصاویر

کامنت ها

کسرا
2015-07-09T19:31:11
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان... یا رب بلا بگردان ... برای همه ...
کمال
2015-06-14T23:31:18
غزل فوق رااقای علیرضاافتخاری درکاستی بنام خداحافظ سروده که اهنگ سازی انرامحمدجلیل عندلیبی نموده است بسیارکاست زیبای است به دوستان توصیه خریده وسمع انرامیکنم که البته دربیت هفتم ان مصرع اول اقای افتخاری بجای کلمه بختت اورده قسمت که این به زیبای همه خوانده وهم نوازنده کمک کرده است
محمد حسن پور
2014-03-10T03:23:48
کلمه مرغول با معنای تحت لفظی در فرهنگ لغت پیدا نکردم به نظرم اگر همون فاصله بین مر و غول باشه درست تر باشه
bi naam
2013-07-16T19:23:06
در بیت سوم "مرغول" خود یک کلمه است به معنی "زلف پیچیده". لطفا فاصله ی بین "مر" و "غول" رو بردارید تا به صورت دو کلمه ی مجزا به نظر نیاد
گیو
2019-12-23T09:40:16
شاید این سه بیت غزلی دیگر از حافظ معرفتش از قضا و قدر را کمی روشنتر نماید. در عرفان قضا غیر قابل تغییر و قدر با دعا و ذکر قابل تغییر است:عاشق چه کند گر نکشد بار ملامتبا هیچ دلاور سپر تیر قضا نیستدر صومعه زاهد و در خلوت صوفیجز گوشه ابروی تو محراب دعا نیستای چنگ فروبرده به خون دل حافظفکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
شراره
2020-04-02T01:12:24
جناب ساقیدست مریزاد.حق مطلب را ادا کردید و پرده های زیادی را از ابیات کنار زدید
علی پارسا
2019-10-01T23:14:40
با عرض سلام و ادب خدمت همه ادب دوستان و حافظ پسندان و با تشکر از فرهیختگان تاریخ ما که این مجال را برای دوست داران قند پارسی فراهم نموده اندمن مثل شیرین بانو لفظ زیبا و کلام دلنشینی ندارم ولی باید بگم صد آفرین بر استاد رضا ساقی برای این حاشیه مفید و زیبا که به رغم طولانی بودن چنان جذاب بود که تا پایان با اشتیاق خواندممرحبا، احسنت
شیرین
2019-08-02T17:39:34
آقای رضا ساقی هنرشناس و عاشق،سپاس بیکران برای این گردآوری نوشتار که بسی بردل نشیند و بسیار می آموزد.سپاس و پایدار باشید.
تماشاگه راز
2021-01-29T13:18:21
سپاس جناب رضا ساقیشرحهای شما بر تمام غزلیات حافظ در سایت تاریخ ما چونان شرابی گوارا تشنگان را سیراب کرده ، سرمستی و نشاط می بخشدسپاس از مهر بیکران شما که از شراب شعر حافظ مست شده اید و ما را شریک الاذواق خویش می نمایید
شیرین
2021-03-15T01:57:56
جناب رضا ساقیدست مریزاد!حظ وافر بردم و با این توضیحات شما از غزل، بارها و بارها و بارها این غزل رو از سر گرفتم. غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد
سمیع الله
2020-06-17T02:17:18
جناب ادیب ، رضا ساقی حاشیه و تفسیر شما بسیار خاطره انگیز ،ژرف نگر و پر مغز بود و الهه تفاسیر بود.
حسین
2017-05-21T08:09:01
مرغول یک کلمه بوده و درفرهنگ لغت دهخدا شرح ذیل برای آن آمده:پیچ و تاب باشد و زلف و کاکل خوبان را نیز گویند وقتی که آن را شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند. (برهان ). پیچ و تاب موی پیچیده . (غیاث ). پیچان . جعد. مجعد. موی پیچیده و با پیچ و تاب . موی مغضب . بشک . مقابل فرخال . (یادداشت مرحوم دهخدا). عَکِش . عَکِف . (از منتهی الارب ):
رضا ساقی
2018-10-04T16:50:59
می‌سوزم ازفراقت روی ازجفا بگردانهجران بلای ما شد یا رب بلا بگرداناین غزل بسیارزیبا، شورانگیز،خیال پرور وصدالبته عاشقانه وخالی ازنکات عرفانیست.متاسّفانه بسیاری ازشارحان محترم با برداشتهای نادرست وعدم درک شان نزول این غزل، لطایف وظرایف پنهان این غزل راپایمال کرده وازمضامین وعبارات بکارگرفته شده معانی نادرست برداشت نموده اند. کسانی که داستان پرشورواشتیاقِ خسرو وشیرین نظامی را خوانده ویا ازآن اطلّاعی هرچنداندک داشته باشند دربرداشت معنی ودریافت لطایف شعری وظرایف ادبی این غزل، موفق تر ازدیگران خواهند بود. چراکه درپس زمینه ی این غزل همان داستان معروف جریان دارد وسرایش غزل برگرفته ازشاهکار نظامی وتحت تاثیراین داستان است. بااین تفاوت که دراین غزل حافظ درمقام عاشق(خسرو) ومخاطبِ این غزل درمقام معشوق(شیرین) تکیه زده است. درداستان نظامی می بینیم که عشق میان خسرو وشیرین دوسویه هست یعنی همانقدرکه خسرو دلداده ی شیرین است شیرین نیزمتقابلاً دلداده ی خسروهست وهردوبنابه دلایلی گرفتارهجران هستند ودرآتش فراق می سوزند. دراین غزل حافظ بامعشوق خویش رابطه ای دوسویه دارد وهجران بلای جان هردو شده است.حافظ باخَلق این غزل زیبا واستفاده ازواژه های بکارگرفته شده درآن داستان، ذهن جویندگان حقیقت وخواندگان غزل را به داستان شیرین وفرهاد ارجاع داده وباسرانگشت نبوغ خویش ، هربیت را به بخشهایی ازلحظات حسّاس آن داستان پیوند زده است. می دانیم که "نظامی" درمیان شاعران تاثیرگذاربه حافظ (خاقانی، دهلوی ،خواجوی کرمانی ،عراقی وسعدی) بیشترین تاثیرراداشته است.جفا:نامهربانی وسنگدلیهجران: جدایی، دوری بلا بگردان: بلا را دفع کن، ازما دورکنمعنی بیت: آتش دوری برخرمن وجودم افتاده ومن درحال سوختن هستم خداوندا عنایتی بفرما واین بلای خانمان سوز را ازما دور بگردان.به منظور درک بیشتر لطایف وظرایف این غزل، داشتن گوشه چشمی به داستان خسروشیرین ضروری می نماید. درداستان نظامی می خوانیم : شاپور، ندیم وهمدل خسروپرویز ازسوی خسرومامور می یابد تا باحضور یافتن در ارمنستان (محل سکونت شیرین) اوراتشویق به دیداربا خسروپرویز(درتیسفون) کند. شاپور پس ازملاقات باشیرین وجلب نظراو برای دیدارباخسرو به شیرین توصیه می کند که:"برای آنکه بتوانی مخفیانه به دیدارخسروبروی وازخطرات راه درامان باشی ابتدا اسب تند وتیز ومعروف مهین بانوپادشاه ارمنستان رابگیر،سپس قبابگردان (لباس مبدّلِ مردانه بپوش) بررخش پابگردان (سواربراسب شو) به رسم غلامان ومردان گوشه ی کلاه بشکن وبه شکارگاه خسروبروکه سخت دلداده وشیدای توشده است. توصیه های شاپور قبابگردان وکلاه به رسم غلامان بشکن و... برای این است که شیرین ازخطرات راه وشناخته شدن محفوظ باشد.شیرین باشنیدن شیدایی خسرو، بیتاب وبیقرارمی شود و طبق توصیه ی شاپور به مهین بانو(پادشاه ارمنستان) مراجعه کرده و"شبدیز" (اسب سیاه وتند وتیز اورا) طلب می کند تابه تیسفون تازد. مهین بانو درپاسخ به شیرین می گوید:مهین بانو جوابش داد کای ماهبه جای مُرکبی صدملک برخواهوگربروی نشستن ناگزیراستنه شب زیباترازماه منیراست؟مهین بانوکه شیرین رابسیاردوست می داشت ضمن آنکه تقاضای او رابا رغبت می پذیرد ، شیرین را به ماه روشن و اسب سیاهش رابه شبِ تاریک تشبیه کرده ومی گوید: چرا نباید اسب خودرا به توبدهم؟ اسب من به برکتِ زیبایی ِماهی چون تو، به مانندِ شبیست که ازفروغ رخسارتوزیباترمی گردد. یعنی اگرتوکه مثل ماه هستی سواربراسب من بشوی اسب من زیباتر وچشم نوازمی گردد.خلاصه اینکه شیرین سواربر شبدیزمی شود وبه سمت تیسفون محل قرارگاه خسرو می شتابد.برون آمد برآن "رَخش" خُجستهچو آبی بر سر آتش نشستهبه آیین غلامان راه برداشتپی شبدیز شاهنشاه برداشتودرادامه اتّفاقاتی رخ می دهد که پرداختن به آنها درحوصله ی این مقال نمی گنجد. غرض ازبیان این مطالب این است که تمام واژه هایی که حافظ دراین بیت بکارگرفته به منظور بازیادآوریِ بخش هایی ازداستان خسرو وشیرین است وهرگزاتّفاقی انتخاب نشده اند.چنانکه می بینیم نظامی برای توصیفِ آسمان وگردون از" سبزخنگ" استفاده کرده وحافظ نیز عیناً همان ترکیب رابکارمی گیرد تا حس وحال داستان شورانگیزنظامی را به معشوق خویش ومخاطبین غزل منتقل کند. امّا همانگونه که می بینیم حافظ به رغم نظرداشتِ ظرایف ولطایفِ داستان نظامی، دست به آفرینشی منحصربفرد زده و مضامینی نغز، ناب ونوخَلق می کند تااحساسات وعواطفِ شخصی خودراابرازنماید:مَه جلوه می‌نماید برسبزخِنْگ گردونتا او به سردرآید بر رَخْش پا بگردانمَه جلوه می نماید: یادآور سخنان مهین بانو به شیرین که گفت: توکه مثل ماه روشن هستی اگربه اسب سیاه من سوارشوی به جلوه ی اوفزونی می بخشی. امّا دراینجا به گونه ای حافظانه تربکارگرفته شده ومضمونی متفاوت خلق شده است.خِنْگ: اسب سفیدسبزِخِنگ:اسب سبزسبزِخنگِ گردون: آسمان سبز به اسب تشبیه شده است. ضمن آنکه ناگفته نماند درقدیم به رنگ "آبی" سبزگفته می شد هنوز هم دربسیاری ازنقاط کشورمان به ویژه نقاط مرزی به رنگ آبی "سبز" می گویند.تااوبسردرآید: تا اوجلوه ی شکوه وجلال توراببیند وازشرمندگی از میدان به دررَود وغروب کند."بررخش پابگردان" یادآورسوار شدن شیرین براسب شبدیز. حافظ رندانه بااین یادآوری، معشوق خودرابه هوس می اندازد تابه نازی که شیرین برشبردیزسوارشد اونیزبررخش سوارشود.معنی بیت: خطاب به معشوق، ببین که ماه بر پشتِ اسبِ سبز رنگ آسمان چگونه به جلوه درآمده وجولان می دهد خرامان خرامان بر رخش سوار شو تا ماه با دیدن فروغ رخسارتو ازشرمندگی غروب کند ومیدان رابه توبسپارد. توکه چون ماه روشنی وبرزیبایی شب فزونی می بخشی.بی تردید معشوقِ حافظ وقتی درعالم خیال به قلمروداستان ِخسرو وشیرین کشیده می شود بهترازهرکسی می داند که حافظ باچه شورواشتیاقی سخن می گوید وباچه احساسی از او دعوت به عشقبازی می کند. بی گمان احساسات اوبرانگیخته شده، خرامان خرامان به سبک شیرینِ خسرو بر رخش پاخواهد گردانید وباجلوه ی رخسارهمچون ماهِ خویش، تاریکی شب حافظ راخواهدشکافت.درادامه ی داستان،نظامی دربیرون آمدنِ شیرین از خرگاه می سراید:"بُخور" عطروآنگه روی زیبادل از شادی کجا باشد شکیبافرو مانده ز بازیهای دلکشدر آب و آتش اندر آب و آتشچو آمد در کف خسرو دل دوستبرون آمد ز شادی چون گل از پوستبه مژگان دیده را در ماه می‌دوختمگر بر مجمر مَه عود می‌سوختگهی میسود نرگس بر پرندشگهی می‌بست "سنبل" بر کمندشگهی بر نار سیمینش زدی دستگهی لرزید چون سیماب پیوستگهی "مرغول" جعدش باز کردیز شب بر ماه مشک‌انداز کردیکه از فرق سرش معجر گشادیغلامانه کلاهش بر نهادیکه از گیسوش بستی بر میان بندکه از لعلش نهادی در دهان قنددراین بخش ازداستان،خسرو وشیرین سرمست وشنگول مشغول عشقبازی هستند.خسروگاهی ازسر شوخی، گاهی دست برنار سیمین شیرین می زند وگاه سنبل زلف اورابه بازی گرفته وحلقه های آن رامی گشاید.....حافظ بادرنظرداشتن این لحظات حسّاس داستان، در بیت ِ پیش رو، چنان با مهارت وزیبایی، صحنه هایی از داستان رادرپس زمینه ی کلام خویش جای می دهدکه با خوانش آن، همزمان صحنه ی بیرون آمدنِ شیرین ازخرگاه وبرافشاندن گیسووسپردن آن به دست نسیم صبادرپرده ی خیال مخاطب به تصویر کشیده شود.(البته برای کسانی که این قصّه رااززبان نظامی شنیده ویاخوانده اند) مَرغول را برافشان یعنی به رَغم سُنبلگِردِ چمن بخوری همچون صبا بگردانمَرغول: زلف پیچیده، گیسوی مجعّدبَرافشان: افشان کن، پریشان کن.به رغم سنبل : یعنی بااینکه سنبل اینکارراکرده ولی تونیزانجام بده که انجام دادن توتفاوتها دارد. بُخُور: آنچه بدان بوی دهند وبوی خوش بپراکنند. بعضی ازادویه جات خوشبو که درآتش ریزندتابوی خوش منشرکنند.معنی بیت: گیسوان بسته وپیچیده شده ی خودرابگشای وبه دست نسیم پریشان کن تا بوی خوش زلف تو وجلوه ی گیسوان تو، برجلوه ی سنبل وبوی خوش آن که درچمن پراکنده هست غلبه کند وآن راازرونق بیاندازد. گیسوان خودرا بگشا وگِرداگردِ باغ را بوی خوش منتشرکن چنانکه صبا به باغ می وزد وهمه جارامعطّرمی کندتونیزباشمیم زلف خود چمن رابیارای ومعطّرکن.یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمستدر سر کلاه بشکن در بر قبا بگردانیغمای عقل و دین را: به منظور غارت عقل و دینبیرون خرام : با ناز ووقاربیرون بیاکلاه بشکن: گوشه ی کلاه را به ازروی فخرفروشی خم کن ، کلاه رابرسرخودکج بگذار.قبا بگردان: جامه راعوض کن ولباس مبدّل بپوشچومردان بَرنشین براسب شبدیزبه نخجیرآی وازنخیربگریزمعنی بیت: به منظوردلبری وغارت کردن دل ودین عاشقان خود، مست ومغرور بیرون بیا، لباس مبدّل برتن کن وگوشه ی کلاه خویش رابرشکن تاازخطر شناخته شدن وخطرات راه درامان باشی.درداستان نظامی دربخش پشیمان شدنِ شیرین ازرفتارتندی که باخسرو داشته، می بینیم که شیرین برای دلجویی ازخسرو سواربرشبدیز شده وبه سمت بارگاه خسرومی تازد وخسرو بامشاهده ی آثارپشیمانی دررفتارشیرین،جشنی به شادمانیِ این پیروزی برپامی سازد وبانواخت چنگ وارغنون،جامهای شراب به گردش درمی آیند:لبالب کردساقی جام چون نوشپیامی کرده مطرب نغمه درگوشنکیسا"چنگ" راخوش کرده آوازفکنده ارغنون رازخمه برسازبه آواز "حَزین" چون عذرخواهانروان کرد این غزل را در سپاهانوحافظ بازبانی دیگرضمن اشاره به مجلس بزم خسرو ونواختن "چنگ" و"گردش جام های شراب" درمضمونی نو، ازساقی دعوت می کند تا چنگی بنوازد ویاجامی بگردش درآورد:ای نور چشم مَستان در عین انتظارمچنگ حَزین و جامی بنواز یا بگردان"مستان" ایهام دارد: 1-کنایه ازچشمها 2- میخواران"نورچشم مستان": نورچشمی،عزیز ودوست داشتنی، دراینجا کنایه از"ساقی" هست. ساقی گاه به معنی مِی دهنده گاه کنایه ازخودمعشوق است دراینجا هردومدّنظربوده است.عین: هم به معنی چشم که بااین معنی واژه ها باهمدیگرخویشاوندی دارند. هم به معنی اصل ،کامل ،ذات درعین انتظارم: یعنی باهمان حس وحالی که خسرو درسراپرده ی خویش انتظارمی کشیدتاشیرین بازگردد من نیز درانتظارم تا شیرین واربازگردی.چنگ:آلت موسیقیحَزین:ملایم و اندوهناک حافظ باهنرمندی ودقّت فوق العاده ای که درانتخاب واژه ها دارد بابکارگیری "ساقی، چنگ،حزین و گردش جام" لحظات انتظارکشیدن خسرو رادرپس زمینه ی این بیت بازیادآوری کرده ومی فرماید:معنی بیت:ای ساقی ای معشوق وای نورچشم من، سخت درانتظارم (به سختی انتظارخسرو) ساکت منشین یا باچنگْ، آهنگ ملایم واندوه بخشی بنوازتا درغم واندوه فراق فروروم یا جام شرابی به گردش درآورتابه عیش وعشرت بپردازیم.نظامی دربخش رفتن خسروبه سوی قصرشیرین به بهانه ی شکار، رخسار شیرین راچنین توصیف کرده است:مرصّع پیکری در نیمه ی دوش"کلاه" خسروی بر گوشه ی گوشرُخی چون سرخ گل نوبردمیده"خطی" چون غالیه گردش کشیدهگرفته دسته ی نرگس به دستشبه خوشخوابی چونرگس‌های مستشوحافظ عزیزنیز درتوصیف رخسار معشوق می فرماید:دوران همی‌نویسد برعارضش خطی خوشیارب نوشته ی بد از یار ما بگرداندوران: روزگار وگذشت زمانعارض: رخسارنوشته ی بد: قضاوقدرناخوشایند، حوادث بد وشوم"خط" ایهام دارد : 1- موهائی که به هنگام بلوغ برگِرداگرد رخسار می روید وسبب جاذبه وگیرایی می شود. 2- خط وخطوطی که دراثرگذشت زمان برپیشانی وگرداگردچشم می افتد.معنی بیت: روزگارباهرچرخی که می زند خطی بررخسارمعشوق می کشد که زیبائی اورافزونی می بخشد خدا یا روا مدارکه قضاوقدرناگوار درسرنوشت معشوق من باشد.حافظ ز خوبرویان بختت جز این قَدَر نیستگر نیستت رضایی حکم قضا بگردانجز این قَدَر: بیش از این. بخت: اقبال ،نصیب و بهره. گرنیستت رضایی:اگررضایت نداری حُکمِ قضا: حُکمی که برای تو تعیین شده، سرنوشت معنی بیت:ای حافظ بپذیرکه سهم تو ازبابت دسترسی به معشوق همین قدرهست بیش ازاین خون دل مخور ورضا به داده بده اگرنمی توانی راضی باشی این گوی واین میدان، تلاش کن وسرنوشتت راتغییربده.ازمصرع دوّم این بیت دوجورمی توان برداشت کرد: یکی اینکه حافظ به خودش به طنز می گوید که بفرما تغییربده! یعنی تغییرناپذیراست وکسی نمی تواند سرنوشتی راکه برایش تعیین شده عوض کند باید بسازد وبسوزد.بشنواین نکته که خودرازغم آزاده کنیخون خوری گرطلب روزی ننهاده کنیدوّم اینکه: ای حافظ توصاحب اختیار واراده هستی اگراین سرنوشت ووضعیتی که داری را نمی پسندی آستین بالا بزن وسرنوشت خودرا آنگونه که دوست داری بنویس وتغییربدهدر کوی نیک نامی ما را گذر ندادندگر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا رااینکه ما درتعیین سرنوشت صاحب اختیارهستیم یا هیچ اراده واختیاری نداریم؟ هردو نظریاتی هستند که موافقان ومخالفان سرسختی دارند وازحمایت فیلسوفان ونظریه پردازان بزرگی برخوردارهستند. امّا بنظرمی رسد حافظ راه بهتروحافظانه تری برگزیده است. او دربخشی ازامورات زندگانی، مارا دارای اختیار واراده دانسته وتشویق به تلاش وکوشش نموده تاآنجاکه چرخ برهم زنیم ومُراد دل خودرا برآوریم ودربخشی دیگر توصیه فرموده که رضابه داده بدهیم وگِره ازپیشانی بگشائیم چراکه دربخشی ازامورات زندگانی برمن وتو در اختیارنگشوده اند.چرخ برهم زنم اَرغیرمرادم گرددمن نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
برگ بی برگی
2021-08-08T22:05:07.9328655
با تبریک و سپاس از استاد رضا ساقی برای شرح و معنی این غزل زیبا و مقایسه آن با ابیاتی از خسرو و شیرین نظامی گنجوی که بسیار سودمند و موثر در درک غزل میباشد ، ضمن اینکه آقای ساقی بزرگوار  و سایر دوستان عاشق حافظ ، گواهی میدهند که آن دردانه ادب و عرفان آثار خود را بصورت چند وجهی سروده است تا هر انسان مشتاقی با هر دیدگاهی از این سر چشمه اندیشه بهره برده و سیراب گردد ، همانطور  که نظامی گنجوی نیز خسرو و شیرین را با نگاهی عرفانی سروده و خود در پاسخ به انتقاد تند و تیزی از دوستی گران‌سنگ که چرا پس از آنهمه سیر در آفاق در مخزن الاسرار  حال به سرودن و کتابت داستان تکراری عشقی زمینی  پرداخته است در مقدمه  داستان خسرو و شیرین آن مبحث را چنین به نظم در آورده است : ابتدا آن یگانه دوست با عتاب زبان به سرزنش نظامی می گشاید :  چو داری در سنان نوک خامه / کلید قفل چندین گنج نامه  چرا چون گنج قارون  خاک بهری / نه استاد سخن گویان دهری؟ در توحید زن کاوازه  داری  / چرا رسم مغان را تازه  داری ؟ و ابیات دیگری در نکوهش نظامی ، تا اینکه نظامی  سرانجام پاسخ او را با خوشرویی داده و شمه ای از معانی نهفته در این داستان عشقی را برای دوستش بیان میکند ؛ ز شورش کردن آن تلخ گفتار /  ترشرویی نکردم هیچ در کار  ز شیرین کاری شیرین دلبند / فروخواندم  به گوشش نکته ای چند  چو صاحب سنگ دید آن نقش ارژنگ / فرو ماند از سخن چون نقش بر سنگ  پس از دریافت معانی عرفانی که در پس این منظومه قرار دارد آن دوست یگانه  پی به قدرت اندیشه نظامی برده ، بقدری از نظامی تمجید میکند که موجب واکنش و اعتراض وی میگردد  . مولانا نیز در رابطه با داستانهایی از این دست میفرماید:  ای برادر قصه چون پیمانه ایست / معنی اندر وی مثال دانه ایست  دانه معنی بگیرد مرد عقل / ننگرد پیمانه را گر گشت نقل  پس  به همین استدلال با کسب اجازه از  بزرگواران برداشت معنوی از غزل را با دوستان به اشتراک می گذارم . می سوزم از فراقت ، روی از  جفا بگردان  هجران بلای ما شد ، یا رب بلا بگردان  بنظر میرسد مصرع  اول خطاب به اصل خدایی انسان است که سوزش و دردی عمیقتر و بزرگتر از فراق و جدایی انسان عاشق از این یار  جفا پیشه قابل تصور نیست  ، حافظ بیشتر از هر شاعر دیگری از جور و جفای یار با ما سخن میگوید که با نگاهی به بیت  دیگری از حافظ ،  معنای جفای یار که نقطه مقابل وفاست برای ما باز و روشنتر خواهد شد :  حاشا که من از جور و جفای تو بنالم  بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت   به عقیده عرفا انسان در بدو ورود  به این جهان هشیاری خالص خدایی بوده و اصل انسان که از جنس خداست به عنوان یار و همراه جسم او پای به این جهان فرم می‌گذارد  ، اما این یار یا هشیاری و خرد زیبا روی که امتداد یا روح خدا ست با این جهان مادی بیگانه و نا آشنا ست و در  اداره امور و تامین نیازهای جسمی و مادی  انسان  ناتوان ، پس جای خود را بطور موقت  به خردی دیگر که از جنس ماده و جسم  است میدهد تا او به اداره انسان بپردازد و  عرفا این را بی وفایی و جفای یار نامیده اند ، حافظ میفرماید  این جور و جفا نیز از لطف و کرم حق تعالی ست وگرنه که انسان بدون هشیاری جسمی قادر به ادامه حیات در این دنیای فرم نمی بود  ، اما طرح خدا یا هستی این بوده است که پس از گذشت چند سالی  ، آن یار ماه روی  بار دیگر  بازگشته و همه ابعاد وجودی انسان را در اختیار و  کنترل خود بگیرد و قرار نبوده است که این جدایی و فراق مدت‌زمان زیادی بطول انجامد  ، انسانهایی که در اوان جوانی خود ، یار و همراه اصلی خود را شناسایی کرده ، جویای او  شده و بخواهند به اصل خدایی خود بازگردند ، غم هجران و درد فراق  آن یار زیبا روی را حس کرده و این سرآغاز عاشقی چنین انسانی خواهد بود ،هرچه این بازگشت انسان به اصل خدایی خود بطول انجامد انسان رنج و درد بیشتری را متحمل خواهد شد ، در مصرع دوم حافظ می‌فرماید  این هجران و جدایی انسان از یار اصلی خود که بنا به ضرورت ادامه حیات مادی انسان است مسبب همه بلاهایی ست که بر سر انسان می آیند ، دردها و رنجهایی که انسان  بعضا  تا پایان عمر متحمل میشود  ،پس ای خدای جهانیان با بازگشت یار و همراه اصلی انسان ، جمیع بلاها را از انسان بگردان و دور کن . اما این بازگشت یار شروطی دارد که حافظ در ابیات بعد به آنها می پردازد . مه جلوه می نماید بر سبز خنگ گردون  تا او به سر در آید ، بر رخش پا بگردان  میفرماید آن یار و همراه اصلی و زیبا روی  انسان که جدایی و تاخیر در بازگشت  او ،  آلام و بلاهای بسیاری را برای انسان به همراه دارد  در آسمان یکتایی(سبز خنگ گردون ) همچون ماه جلوه گری میکند و هر لحظه آماده بازگشت و وصل دوباره به انسان است اما از شروط این بازگشت که یار  با "سر" و اشتیاق فراوان باز گردد  ، این است که انسان  در مسیری که سوار بر اسب هم هویت شدگی ها با چیزهای ذهنی و جسمی به تاخت می رود ، رخش خود را پا بگرداند ، یعنی مسیر زندگی خود را تغییر داده و زین پس نگاه او به جهان نگاهی بر مبنای ذهن و جسم نباشد ، درست در خلاف جهتی که اکنون به تاخت میرود ، رخش خود را باز گردانده و در خلاف آن جهت حرکت کند ، مرغول  را برافشان ، یعنی به رغم سنبل  گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان  از شرط دیگر بازگشت آن یار ماه روی این است که مرغول یا  گیسوی مجعد خود را که نشانه کثرت و فراوانی و از صفات خداوندی ست باز نموده ، و علیرغم اینکه سنبل ( در اینجا خدا ) به نحو احسن و پیوسته در این کار است تو نیز  در سرتاسر چمن یا جهان هستی عطر افشانی کنی ، همان کاری که صبا میکند و با نسیم  صبحگاهی گلهای بسیاری را شکوفا و باز میکند اگر  انسان نیز با عشق ورزی به کل باشندگان هستی مهر ورزیده و عطر دوستی و محبت خود را  با گشاده دستی در جهان پراکنده کرده و عشق خود را نثار همه انسانها و باشندگان جهان کند این کار حکم بخور دادن به کسانی را دارد که زکام هستند تا بینی آنان باز شده و نسیم  و شمیم عشق را بشنوند ،  و گام مهم دیگری در راستای بازگشت آن یار و همراه  و اصل خدایی انسان  برداشته شود . یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست  در سر کلاه بشکن ، در بر قبا بگردان  از شروط دیگر برای بازگشت مشتاقانه آن یار ماه روی این که دو مقوله عقل و دین را که انسان گمان میبرد به یغما برده  و به غنیمت گرفته و چیزهای بسیار با ارزشی هستند  به آرامی و خرامان از خود جدا کرده و یا از آن  دو با رضایتمندی کامل و سرمستی  خرامیده و بیرون رود ، مراد عقل جزوی انسان  است که ترین ها  را درست و اصل  میداند ، مانند پول وثروت بیش تر، خانه بزرگتر ، ،اعتبار بیش تر ، تایید و توجه بیش تر ، فرزندان موفق تر  ، مقام بالا تر  و ترین های بسیار دیگر را  که این عقل جزوی اساس خوشبختی انسان تصور می‌کند و برای رسیدن به آنها سالیان بسیار زیادی وقت و عمر خود را صرف میکند . از موانع دیگر حضور یافتن آن یار ماه روی ، دین  یا اعتقادات  و باورهای انسان است که بر مبنای ذهن  ساخته و پرداخته  شده اند و همچون تار های عنکبوت بر گرد انسان تنیده شده و قدرت حرکت و اندیشه را از او  گرفته اند ، این کلاهی ست بزرگ بر سر انسان که باید شکسته شود ، برای بازگشت آن یار عزیز و سفر کرده  ، رهایی از اینگونه باورهای تقلیدی که انسان آنها را دین میداند  از ضروریات مهم محسوب  میشود .در مصرع دوم  در  سر کلاه شکستن  کنایه از رهایی از ذهن است  و در هم شکستن  همه چیزهایی که ساخته و بافته ذهن و سر انسان میباشند ، ازجمله تعصبات دینی ، سیاسی و غیره  . قبا گرداندن نیز کنایه از تغییر قبای نفاق و ریا  و آلودگی های مختلف مانند دروغ ، حسد ، کینه  ، غیبت و بدگویی و امثالهم  به  قبای  وحدانیت ، پاکی ،دوستی و عشق ورزی ، کمک به دیگران و سایر حسنات است که مورد نظر میباشد  و  مادامی  که  این تغییرات در انسان صورت نگیرد ،  خبری از بازگشت آن ماه روی نخواهد بود . ای نور چشم مستان ، در عین انتظارم  چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان  نور چشم مستان همان یار ماه روی است و نور چشم مستان، یعنی  چشمان عاشقان کوی حضرت معشوق بوسیله نور وجود تو بینا شده و جهان را از منظر چشم خدا به نظاره می نشینند ، پس ای نور و روشنایی دیدگان عاشقان ،  کارها و پیش نیازهای حضور و بازگشت تو  به انجام رسید و سرا پای وجود در انتظار بازگشت تو بسر میبرد ، یا آهنگ حزین و غمگین عدم بازگشت را بنواز و یا جامی را به نشانه و میمنت حضور و بازگشت خود دور بگردان و به عاشقان حضرت معشوق  بچشان . دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش  یا رب نوشته بد از یار ما بگردان  میفرماید بر آوردن شروط ذکر شده برای بازگشت آن یار سفر رفته بر عهده و وظیفه انسان است ،اما هنوز یک شرط دیگر برای بازگشت یار برجای مانده است و آن خواست و مشیت دوران یا چرخ هستی و خدا ست و البته که رسم و شیوه آن خطاط ازل خوش نوشتن بر عارض و رخسار کل هستی ست و بر چهره و روی یار یا اصل خدایی چنین انسانی که همه شروط را برآورده است نیز قطعآ  خوش خواهد نوشت و سرنوشتی نیکو برای او رقم خواهد خورد ، خط پادشاه به معنی فرمان و در اینجا فرمان الهی ست به کائنات  برای خوش نوشتن ، یعنی همراهی و کمک به سالک راه عشق ، اما تنها کار دیگری که انسان برای وصال به معشوق و اصل خدایی خود باید و میتواند که انجام دهد دست بر دعا برداشتن است و از خدا و رب جهانیان بخواهد سرنوشت بد را از یار و یا درواقع  از انسان بگرداند یعنی  سرنوشت و عاقبتی خوش را برای او رقم بزند تا با بازگشت یار ماه روی او ، کلیه امور مادی و معنوی و تمامی ابعاد وجودی او را در اختیار گرفته و انسان را به حد اعلای رشد یعنی به مقام برساند . دعاهای حافظ برای بازگشت آن یار ماه روی یا اصل خدایی انسان در غزل بعد (385) نیز ادامه می یابد . حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست  گر نیستت رضایی ، حکم قضا بگردان  میفرماید ای حافظ یا انسانی که همه کارهای معنوی لازم ذکر شده را برای بازگشت یار و زنده شده به خدا انجام دادی ، بیشتر از این مقدار کاری از تو ساخته نیست ، اگر آخر الامر  به خواسته خود نرسیده و رضایت تو بدست نیامد قضا و کن فکان الهی صلاح ندانسته و یا شاید کارهای معنوی تو به اندازه کافی نبوده است تا به وصال حضرتش برسی ، پس با سعی و کوشش دوباره  کاری کن که قضای الهی بگردد و تو به مراد خود برسی  .  گرچه وصالش نه به کوشش دهند  / هر  قدر ای دل که توانی  بکوش    
شیدایی
2022-04-12T23:58:59.0562515
چطور ممکنه بیشتر از شما یاد گرفت؟
آرمان وکیلی صادقی
2022-04-15T01:31:30.0630863
افرین بر این شرح عاشقانه سپاس اقای ساقی..
در سکوت
2022-08-05T17:49:01.7651852
این غزل را "در سکوت" بشنوید