گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

❈۱❈
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
❈۲❈
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود کام بستانم از او یا داد بستاند ز من
❈۳❈
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من
گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
❈۴❈
دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید کو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۴۰۱

تصاویر

کامنت ها

سعید
2014-12-31T12:08:12
در بیت پنجم « گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست/بس حکایت های شیرین باز می ماند زمن » در واژه ی « شیرین » ایهام تناسب وجود دارد 1- جکایت های شیرین و خواندنی 2- شیرین معشوق خسرو که با کلمه ی فرهادتناسب هم دارد. در بیت « دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید/ کاو به چیزی مختصر چون باز می ماند زمن » در واژه ی « باز می ماند » ایهام وجود دارد 1- از من باز می ماند و توجه نمی کند 2- در برابر وجود بی ارزشی چون من دهانش باز می ماند و تعجب می کند.
وحید
2015-03-17T19:39:43
بسیار زیبا بود.
سیدعلی ساقی
2016-11-14T18:22:40
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاندزمنور بگـــویـم دل بگـــردان رو بگـــرداند ز من خاک راه شدن : کنایه ازشکسته نفسی و نهایت فروتنی است. دامن افشاندن : کنایه از روی‌گردانی و بی توّجهی نمودن، با غرور و تکبّر از کسی دور شدن و کسی را نـپـذیرفتـندل بگردان : تغییر نظر بدهروی گرداندن پشت کردندر ادبیاتِ عاشقانه‌ی ما عاشق همیشه اظهارنیاز می کندو معشوق ناز.منِ عاشق اگر روزی به این امید بمیرم که خاکِ راهش شوم تا مگردردامنش بنشینم،ازبختِ بدی که دارم، مرا نمی‌پـذیرد و چنانچه به هرزبانی از او بخواهم که تغییرِ رأی دهد و به من متمایل شودوتوّجه کند به من پشت می‌کند و از من دور می‌شودندارم دستت ازدامن بجز درخاک وآن دَم همکه برخاکم روان گردی به گرد دامنت گَردم.... روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گلور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز منروی رنگین : رخسارِ سرخ و برافروخته ، چهره‌ی پر طراوت و زیبامی‌نماید : نشان می‌دهدباز پوشاندن : پنهان کردنچهره‌یِ پر طراوت خود راهمانندِگل به هرکسی نشان می‌هد و وقتی به او می‌گویم که روی زیبایت را به هر کس و ناکس نشان مده وبپوشان،او رویِ خود راتنها از من پنهان می‌کند.!دل ازمن برد وروی ازمن نهان کردخدا را باکه این بازی توان کرد؟چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببینگفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز مندراین بیت به چشم شخصیتِ انسانی داده شده است."خون راند ز من" : اشک خونین از من جاری سازد.به چشمِ خویش گفتم حداقل یکبار درست وحسابی تماشایش کن ، تامگرآرم شوی. گفت: می‌خواهی من خوب تماشایش کنم تا اشکِ خونیـنِ من همچون جوی جاری گردد؟!یک بارسیرتماشایِ اوکردن همانا ویک عمر گریستن همانا....دراین بیت تناسب زیبایی بین خون و چهره‌ی معشوق ایجاد شده است. همانگونه که دربیتِ قبلی اشاره شده، معشوق چهره‌اش سرخ است. سرخیِ چهره‌ی او در اشکِ چشمِ عاشق که خونین است انعکاس پیداکرده است.نکته یِ دیگر اینکه تاب وتبِ عشقِ عاشق، باتماشایِ معشوقنه تنها کم نمی شود بلکه فزونی می یابد.بلبلی برگِ گلی خوشرنگ درمنقارداشتوندرآن برگ ونواخوش ناله های زارداشتگفتمش درعینِ وصل این ناله وفریادچیستگفت ماراجلوه یِ معشوق دراینکارداشت.او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شودکام بستانم از او یا داد بستاند ز منتشنه به خون کسی بودن : آرزوی مرگ کسی داشتن ، قصد کشتن کسی داشتنکام ستاندن : به مراد دل رسیدن ، به وصال رسیدنداد ستاندن :آزار واذیت کردن ودادش رادرآوردن"تـشنـه" با"لـب"و"کام" با"داد" تناسب زیبایی دارند.او آرزوی مرگ مرا دارد.اوتشنه ی خون من است در حالی که من آرزومندِ بوسیدن ومکیدنِ لـبـهـای او هستم. تا ببینم عاقبت من به وصال او می‌رسم وکام می گیرم یا او مرابه جفامی کُشدوداد ازمن می گیرد وبه کام خویش می رسد؟!امّاحافظ عاشقی نیست که ازمعشوق ناخرسندباشد.میلِ من سویِ وصال وقصدِاوسویِ فراقترکِ کامِ خودگرفتم تابرآیدکامِ دوستگر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیستبس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز مندراین بیت ضمنِ اشاره به داستانِ "شیرین و فرهاد" باآرایه هایِ زیبایی که بینِ "تلخ" و "شیرین" و"فرهاد" وشیرین" ایجادنموده است درادامه یِ بیتِ قبلی می فرماید:چنانچه من در راهِ طلب به تلخی همچنانکه فرهادجان سپرد،جان بسپارم.همانندِ فرهادکه داستانهای شیرینِ شورانگیزِبسیاری ازاوبجامانده،ازمن نیزقطع یقین افسانه هایِ شیرینِ عاشقانه ای بازخواهدماند.پس من چیزی ازدست نخواهم داد.«گر چو فرهادم به تلخی جان بر آید» اشاره (تلمیح) به مرگ تلخ فرهاد دارد ، بر اساس روایت نـظـامی : خسرو پرویز برای آنـکـه فرهاد را از سر راه بردارد به او پیشنهاد می‌کند که اگر گذرگاهی در کوه بیستون برایش ایجاد کند "شیرین" به فرهاد برسد ، و فرهاد می‌پذیرد ، فرهاد ابتدا تصویری از شیرین در کوه کنده کاری می‌کند و با تماشای آن نیروی عجیبی پیدا می‌کند و شروع به کندنِ کوه می‌کند ، تا اینکه روزی شیرین به دیدن او می‌آید و این دیدار باعث می‌شود که نیـروی فرهاد چندین برابر شود ، به خسرو پرویز خبر دادند که چه نشسته‌ای که شیرین به دیدارِ فرهاد رفته و فرهاد به عشق او نزدیک است که کارِ گذرگاه را تمام کند ، خسرو به توصیه یِ اطرافیان نیرنگ بکاربسته وبه دروغ خبرِمرگِ شیرین رابه فرهادرساندند.تااینکه فرهاد باشنیدنِ این خبر،به تلخیِ جانکاهی جان به جان آفرین تسلیم کرد.........زحسرتِ لبِ شیرین هنوز می بینمکه لاله می دمدازخون دیده ی فرهادگر چو شمعش پیش میرم بر غمم خنددچوصبحور به رنجم خاطرِ نازک برنجاند ز مناگر همانندِ شمعی در پیشگاهِ او بـسوزم وآب شوم وتمام گردم، او همانند صبحی که بر شمعِ سوخته یِ مرده، تبسّم می‌زند، بر غمِ جان‌سوزِ من می‌خندد. و لی برعکس اگر از دستِ سنگدلی هایِ اوبنالم وضجه وزاری سردهم و آزرده خاطر شوم، دلِ زود رنج وطبعِ لطیفش،برنمی تابدو از من آزرده خاطر می‌گردد.درنمی گیرد نیازونازما باحُسنِ دوستخرّم آن کزنازنینان برخور دارداشت.دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگریدکو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز منجان دادن : ایهام دارد : 1- مـُردن 2- جان را با بوسه‌ای معامله و معاوضه کردندهـان : لـببـهـر دهـانـش : بخاطربوسیدنِ لـبـش (مـخـتـصـر = کوچک و ناچیز ، کم بها ، ایـهـام دارد : 1- دهان معشوق ، به خاطر تنگی و کوچکی‌اش 2- جانِ عاشق که درنظرگاهِ معشوق در برابر بوسه ارزشِ چندانی ندارد.دوستان ببینید که ؛ من به اِزایِ بوسه‌ای از لبـش جانـم را تقدیمش کرده‌ام ولی او جانم را در برابر بوسه‌اش ناچیز و بی ارزش می‌داند و بوسه‌ای نمی‌دهد. یا به عبارتی دیگر: دوستان ببینید که ؛ من درآرزویِ بوسه‌ای از لب او دارم می‌میرم ولی (اوازمن بازمی ماند)مضایقه می کندو بوسه‌ای از آن دهانِ کوچکش را ازمن دریغ می‌دارد."بازماندن" رااگربه معنایِ گشوده ماندنِ دهان بگیریم،درآن صورت معنایِ بیت دوم بدین صورت خواهدبود:من برای خاطرِ یک بوسه جان خویش را می دهم امّا ببینیددهانِ معشوق چگونه در اِزایِ این کارِ کوچکِ من،از تعجّب وتمسخُر بازمانده است!درجای دیگر درهمین معنامی فرماید:گفتم آه ازدلِ دیوانه یِ حافظ بی توزیرِلب خنده زنان گفت که دیوانه یِ کیست؟صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غمعشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز منزین دست :ازاین نـوع ، گونه ، بدین شکل و شیوهافسانه :داستان باور نکردنیخـوانـدن : روایت کردنای حـافـظ شکیبایی پیشه کن که اگر درسِ غم از این گونه ای که می بینم بوده باشد ، عشق در هر گوشه‌ای از جهان داستان‌های باور نکردنی و عجیب در باره‌ی من روایت خواهد کرد.دوستان درپرده می گویم سخنگفته خواهدشد به دستان نیزهم
جاوید مدرس اول رافض
2016-01-11T23:18:48
****************************************************************************دوستان ..................... بهر دهانش بنگریدکاو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من!جان دادم از: 17 نسخه (803، 814- 813، 823، 824، 825، 843 و 11 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) نیساریجان داده‌ام: 5 نسخه (819، 822، 827 و 2 نسخۀ بسیار متأخر) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاویدجان دادن از: 1 نسخۀ متأخر (858)جان دارم از: 1 نسخۀ متأخر (859)خون خوردم از: 1 نسخۀ بسیار متأخر (893)جان می‌دهم: 1 نسخۀ بی‌تاریخ35 نسخه غزل 393 را دارند و 9 نسخه از جمله نسخه‌های مورخ 801، 813 و 816 بیت فوق را ندارند.***********************************************************************
NAFAS
2013-05-16T02:42:13
بیت 1 : وقتی گرد راه محبوب میشوم دامن از وجود من پاک میکند و خود را از من دور میسازد بیت 3 : به چشم سفارش کردم که برای یک بار دیدن خوب سیر تماشا کن گفت : میخواهی با انجام این کار جوی خون از من جاری شود بیت 5 : اگر مانند شمع در حضور محبوب بمیرم بر رنج من چون صبح خنده میکند و اگر آزرده دل شوم یکباره خاطر ناز پرورده خود را از من ملول میسازد که چرا رنجیده ام بیت 8 : ای حافظ صبر کن که اگر درس عشق را این طور بخوانی عشق جانسوز از ناکامی من در هر گوشه ای از عالم داستانها خواهد گفت بنگرید : تماشا کنید چیزی مختصر : چیز اندک مقصود دهان تنگ محبوب روی نگین : چهره ی نگارین زیبا تا چون شود : تا چه پیش آید کام : آرزو داد بستاند : انتقام بگیرد و مرا به ستم بکشد
برگ بی برگی
2020-03-26T18:43:38
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببینگفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز مناو به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شودکام بستانم از او یا داد بستاند ز منمراد حضرت عشق حافظ از چشم ته همین چشم جسمی ان بلکه چشم دل یا چشم باطن انسان است و میفرماید که در همه احوال تنها حق تعالی را ببین و یک نظر نه اینکه فقط یک بار بلکه همواره او را ببین و نظر به سوی دیگر که همانا این جهان مادیست نگردان و عارف همواره نظر به معشوق دارد و اگر هم به زیبایی های این جهان توجه کرده و از آن بهره ببرد باز اینها را چیزی جز خط و خالهای جمال یار نمی بیند پس عارف در هر حال تنها یک نظر دارد و آنهم نظر به سمت اوست .در مصرع دوم میگوید اما این که بواقع انسان بخواهد فقط یک نظر و آنهم به سوی او داشته باشد بهایی دارد و آن اینکه اجازه دهد حضرتش خون من کاذب او را بریزد تا تنها من اصلی خدایی انسان برجا مانده و از من ذهنیش که معمولاً انسان خود را با او توصیف میکند اثری برجا نماند . مقام من ، ثروت من، علم من، باورهای مذهبی یا سیاسی من تعصبات نژادی و ملیت من ، جلب تایید و توجه دیگران به من ، خشم من ، کینه و حس انتقام من ، حسادت من، و بسیاری از صفات دیگر از توصیفات من متوهم ذهنی هستند که اصولا انسان هیچ نیازی به آنها ندارد و بلکه بسیار مضر به حال انسان هستند .پس تا خون این من کاذب انسان ریخته نشود یعنی انسان از جمیع این صفات پاک و مبرا نگردد از نظر واحد خبری نخواهد بود و انسان غالبا نگاهی به این جهان و هم هویت شدگی های آن داشته و شاید نیم نگاهی نیز به اصل زندگی و خدا که این قطعا منافقانه است و راه به جایی نخواهد برد . اما در بیت دوم حافظ ادامه میدهد حضرت معشوق یا زندگی یا خدا همواره به خون من ذهنی ام تشنه است و میخواهد این من کاذب و توهمی را از میان بردارد و انسان سالک و خداجو همواره نگاهش به لبان حضرتش میباشد تا لبخند رضایت معشوق را ببیند . حال ببینیم چه پیش میآید آیا من به عنوان هشیاری حضور میتوانم با لبخند رضایت او کام دلم برآمده و یا وجه خدایی ام یا بینهایت او زنده و واصل شوم یا اینکه مقاومت کرده داد و فریاد براه انداخته ،شکایت کرده و تحمل درد ناشی از رها نمودن من کاذب و هم هویت شدگی های خود با چیزهای این جهانی را ندارم . در خانه بمانیم اما نه در خانه ذهن سلامت باشید
نعمان
2019-10-24T14:32:30
یاد حافظ به خیراین فالی بود که من برای تفال به وصل معشوقه ام در شب یلدا باز کردم، من حتی نتوانستم آن را بخوانم چرا که آخرش از اولش پیدا بود، و همان شد که حافظ گفت و فصل هجران از همان ایام شروع شد... به قول مولانا "از دوست به یادگار دردی دارم، کان درد به صد هزار درمان ندهم".
در سکوت
2022-08-23T17:18:55.8176628
این غزل را "در سکوت" بشنوید
علی رام
2022-12-21T23:55:54.8393917
سلام وقت بخیر  بسیار عمیق ولطیف است این غزل حافظ