گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:خط عذار یار که بگرفت ماه از او خوش حلقه‌ایست لیک به در نیست راه از او

❈۱❈
خط عذار یار که بگرفت ماه از او خوش حلقه‌ایست لیک به در نیست راه از او
ابروی دوست گوشه محراب دولت است آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او
❈۲❈
ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار کآیینه‌ایست جام جهان بین که آه از او
کردار اهل صومعه‌ام کرد می پرست این دود بین که نامه من شد سیاه از او
❈۳❈
سلطان غم هر آن چه تواند بگو بکن من برده‌ام به باده فروشان پناه از او
ساقی چراغ می به ره آفتاب دار گو برفروز مشعله صبحگاه از او
❈۴❈
آبی به روزنامه اعمال ما فشان باشد توان سترد حروف گناه از او
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد خالی مباد عرصه این بزمگاه از او
❈۵❈
آیا در این خیال که دارد گدای شهر روزی بود که یاد کند پادشاه از او

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۴۱۳

تصاویر

کامنت ها

سیدعلی ساقی
2016-11-15T21:01:19
خــطّ عـــذار یــار کـه بـگــــرفت مــــــاه ازو خوش حلقه‌ایست لیک به درنیست راه ازو خـــطّ عـِـذار همان موهای نرم و لطیفی ست که معمولن درعنفوان جوانی در گرداگرد چهره‌ {بناگوش ولب}پدیدار میگردد رویِ همچون ماهِ دلبر حافظ را پوشانده وگویی که آن رابه خسوف برده است . گرچه این خط ،حلقه‌ی زیبا ورویایی در اطراف چهره‌ ایجاد کرده وبه لطافت آن افزوده است ،لیکن افسوس که هر کس نظر بازی نموده وظرافت ولطافت آنرا دریابد ، دراین حلقه گرفتار شده و راهی برای گریزوخروج ازاین دایره یِ سحر انگیزنخواهد داشت وبه عبارتی در این دام باقی خواهد ماند. "بگرفت ماه " ازو ایهام دارد.ماهِ آسمان ازاین لطافت پدیدآمده در رخسار دلبر، شرمسار شده وحالت گرفتگی یاخسوف پیداکرده است.... ابـروی دوست گوشه‌ی مـحـراب دولت استآن جـا بـمـال چـهــره و حـاجـت بـخـــــواه ازو ابـروی دوست به گوشـه‌ی محراب تشبیه شده که{محل رازو نیاز ومطرح ساختن خواست ها وآمال و آرزوهاست} اماروشن است که در هرمحرابی دعاها اجابت نمیگردد. حافظ با اضافه نمودن واژه یِ "دولت" براین نکته تآکید دارد که استجابت دعا دراین محراب{ابرویِ دوست} آسان تر واقع میگردد،چنانچه تا بحال از سایرمحرابهایِ متعددی که میتوان متصور شد حاجت نگرفته ای،پس روی به آنجا کن وبا زاری واظهار نیاز،چهره ات را بر این درگاه بمال تا خواستها وآرزوهایت برآورده شود.پرواضح است که منتهایِ آمال وآرزوهایِ تمام عشاق، وصال ورسیدن به دوست بوده ومالیدن ِ چهره برابروی ِ دوست، مفاهیم سعادت،نیکبختی وکامروایی را عینیت می بخشد وهمزمان با راز ونیاز ومطرح ساختنِ آرزوها وخواستها، اجابت نیز موازی با دعا صورت می پذیرد.این نوع رندی،زرنگی وسیاستِ لطیف، جز در مکتبِ جانپرور حافظ درهیچیک ازمکاتب دیده نمی شود.این نکته یکی از صدها نکات ِلطیف وظریف دیدگاه حضرت حافظ است که اوراجهان شمول؛ماندگاروستودنی ساخته است.ای جـرعـه نـوش مـجـلـس جم سینه پاک دارکآیـیـنه‌ای ست جـام جـهـان بـیـن کـه آه ازو مجلس جم گرچه به ظاهراشاره به مجلس جمشیدشاه دارد، لیکن کنایه از مجا لس ِ مهم ، دست نیافتنی، وارزشمندیست که همیشه در دسترس ِهمگان نبوده ودرصورت واقع شدن؛ میبایست با هشیاری وآگاهی ازارزش ِمعنوی ِ آن؛ نهایت سود رابرد وبه آسانی پیامدهای مثبت آن را ازکف نداد.ای کسی که در مجلس جمشید شاه راه پیداکرده وشراب می‌نوشی، دل واندرونـت راازآلودگیها وناپاکیها پاک کن که پادشاه دلی همچون جام جهان بین دارد ، زینهار وآگاه باش شایدکه آلودگیهای درون تو برملا گردد.که آه ازو یعنی امان ازین آیینه که همه چیز را فاش کرده وآشکار می سازد. کــــردار اهـل صــومـعــــه‌ام کـرد مـی پـرســتایـن دوده بـیـن کـه نـامـه‌ی من شد ســـیاه ازو اهـل صومعه همان ساکنان دیرواهالی خـانـقـاه هستند که مخالف عشقبازی بوده وتآکید بربندگی وعبادت داشتند. گویاحافظ مدتی با این طایفه مصاحبت وهمنشینی نموده وبامشاهده یِ ریا وتظاهر وتکبر وخودبینی درکردار ورفتارآنها ، درنهایت بجهت تضّاد عقیدتی ،ازاین طایفه یِ خشک مذهب جداشده است.بسیاری از غزلهای ناب حافظ پس ازاین جدایی سروده شده واعمال فریبکارانه ی آنها رابه بادانتفاد واستهزا گرفته است.دراینجا یکی از دلایلِ شرابخواری ومی پرستی ِخودرا رفتار ریاکارانه‌ی صوفیان دانسته وبه روشنی اذعان واعتراف به میگساری کرده است.کردارآنها مرا از خانقاه بـیـزار و به سوی میخانه‌ رهنمون ساخت. چون می خواری ومستی؛ نقطه یِ مقابل تظاهر وریا بوده {مستی وراستی}،حافظ نیزبه همین سبب می پرست شده است.دوده که به معنی تـبـار و خـانـدان، طایفه ، دوده ی چراغ و مرکب سیاه است دارایِ ایهام میباشد.هم معنای تباروطایفه یِ صوفیان وهم معنایِ ِدود سوختگی را به ذهن متبادر میسازد.حافظ به این نکته اشاره دارد که آلودگیهایِ اخلاقی وکجرفتاریهای این قوم ،حتا سبب بدنامی،می پرستی و سیاه شدن نامه یِ اعمالِ من نیز که مدتی باآنهاهمنشینی کرده ام شده است. البته حافظ خود رااز دیدگاه زاهدان ونظرگاهِ عابدان ِ فریبکارکه وی راگناهکارپنداشته وحتا حکم تکفیرش راصادرکردند؛ نامه سیاه معرفی میکند. وعلت سیاهی ِ نامه اش را نیز؛ کردار ِریاکارانه ی آنها می داند.سـلـطـان غـم هـر آن چـه تـوانـد ، بـگـو بـکنمـن بـــرده‌ام بـه بــاده فـروشـان پـنــــــاه ازوحافظ که به سبب کردار ریاکارانه یِ صوفیان به می پرستی روی آورده است، به ارزشهایِ مهم ِ راستی وبی ریایی پی برده وبعدهابصورت بنیادین متحول میگرددوتمامیِ تبعاتِ وپیامدهایِِ منفی آن حتا تکفیرشدن ازجانبِ زاهدان وعابدان ِ ریاکاررابجان پذیرفته وبه سلطان وپادشاه غم نیز پیام می فرستد که هرچه تواند درحق ِ حافظ فرو نگذارد.چراکه او پناهگاه مطمئنی پیدا نموده وبه باده فروش پناه برده است. ســاقـی ؛ چـــــراغ مـی بـه ره آفـتــــاب دارگـو بـرفــــــــروز مـشـعـلــه‌ی صـبـحـــگاه ازو ازآغاز شعر فارسی تا کنون، به خاطر زلالی و درخشندگی ؛ "مـی" همواره به آفتاب ، مـاه و چراغ تشبیه شده است.حافظ بجهت دریافتهای ِ ارزشمندی که از این متاع {می} داشته است خطاب به ساقی می فرماید: می ِ زلال و چراغ تابان ِ شراب را برسر راه خورشید قرار بـده وصبحگاهان هنگام طلوع بـگـو که ای مـشـعـلــه‌ی صـبـحــــــگاه؛ ازین پس مایه یِ ِ برافروختندگی را ازاین چراغ {می} وام بگیر وبرافروز. می بینیم که حافظ ازین چراغ ِ می بهره هایِ بسیاری برده ونه تنها خود را گناهکار ونامه سیاه نمی داند؛حتامی خواهد جهان نیز با این چراغ روشن وبهره مند گردد. آبـی بـه روزنـامــه‌ی اعـمــال مــا فـشــــــانبـاشـد تــوان سـِـتـُرد حـــــروف گـنــــــاه ازودوباره مخاطب ساقیست؛ منظورازآب همان شراب یا می است . ای ساقی نامه ی ِاعمال ِحافظ بدلیل ِ شرابخواری {البته به گمان وپندار زاهدان} سیاه شده است؛ شرابی به این نامه بیافشان، تاشاید بتوان حروفِ گناهانی راکه به بسبب میخواری درآن نوشته شده است پاک کرد وسترد. دراین بیت پرواضح است که حافظ اعتقادات وباورهای ِعابدان وزاهدان ِریایی را به باد استهزا گرفته و ساقی راخطاب قرارداده تا با افشاندن ِمقداری ازهمان شرابی که نوشیدن ِ آن موجب سیاهی ِ روزنامه ی ِ اعمالش شده، حروف گناهانش را باخیساندن ِاین روزنامه پاک سازد.حـافـــــظ که ساز مطــرب عشاق سـاز کردخـالـی مــبــاد عـــرصـه‌ی ایـن بـزمـگــاه ازوحـافـظ که ساز{ وسیله‌ی نـوازندگی وآلت موسیقی} مجلس عشاق را مهیا وآماده ساخت یا متناسب با مقام عشاق راست کرد، و کوک نمود. امـیـدوارم هیچوقت در اینچنین مجالس جشن و سرور جایـش خالی نباشد. یعنی نـمـیـرد و جاودان بماند. حافـــظ به اعتبارموثق خود نوازنده و خواننده (قـوّال) بوده و ساز برای نوازنده ی ِ مجلس {مطرب} آورده یا ساز نوازنده را کوک کرده است.مـصـرع اول را هم می‌توان خبری خواندو هم پرسشی خواند که در این صورت "کـه" به معنی : "چه کسی" عشـّاق هم ایهام دارد 1 -- عاشقان. 2 -- یکی از 12 مقام موسیقی، ای حـافــظ ؛ چه کسی ساز نـوازنده مجلس را آماده ه است ؟ امیدوارم که هر کس این کار را کرده هیچوقت جایش دربزمگاهایِ عشاق خالی نباشد.آیـا در ایـن خـیــال کـه دارد گــــدای شـــهــرروزی بـــُـوَد کـه یـاد کـنـــــد پـادشــــــاه ازو آیا گـدای شـهـرکه در این اندیشه است که پادشاه از او یـادی بـکـنـد ، یک روز پادشاه این کار را خواهـد کرد ؟ روزی ایهام دارد : 1- یـک روز ، 2- رزق ، نصیب و قسمت آیا قسمت این گدا {حافظ} خواهدشد که پادشاه از او یـادی بکند
مسعود
2010-10-07T10:19:34
سلام لطفا این بیت به شکل زیر اصلاح گردد : ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دارکایینه‌ایست جام جهان بین که آه از او---پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
علی امینی
2019-05-20T08:05:06
زیرکانه حافظ از گناهان توبه میکند و در مقابل نیکیهایی که در حق دیگران کرده از خداوند طلب بخشش و سپس رحمت دارد.
بابک بامداد مهر
2021-03-27T16:01:21
درسخنرانی جناب قمشه ای اشاراتی به این غزل می شودکه حتی مصرع های آن راباید به خط زرین نوشت وروی تک تک کلمات توقف کرد وشکوه معنی آن را مزمزه وزمزمه کردکردار اهل صومعه ام کرد می پرستساقی چراغ باده به ره آفتاب دارشیطان غم...به این معنی که غم ازجنس شیطان است.
محمد فلاح
2017-08-07T23:42:26
متاسفانه جاهای زیادی دیده میشه که به جای کلمه ی خدّ (بفتح خ و شد دال) که به معنای گونه است کلمه خط نوشته میشهمثل: لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزدکه نام آن نه لب لعل و خد زنگاری استفکر می کنم اینجا هم همین خطا رخ داده است.
مهدی ابراهیمی
2018-12-21T01:40:47
ساقی (چراغِ می) به‌(رهِ آفتاب دار)گو بر{(فُ)روز} (مشعله ی صبحگاه ازو)"حافظ"حافظ ی که در صبوحی، سازِ مجلسِ عشاق را به سعیِ ساقیِ گردون (راست) و ساز و روشن می‌کند.در سو به وامَ ش بنگرید.1): آن‌جا که به راستی و روشن‌ ی می‌کوشد تا چراغی فرا راهِ خورشیدِ سُرخ‌فام نگه بدارد.فرمانی در گیرودار این دنیا به‌ تر از‌ین که ساقیِ جان، پاره شَرَرْ ی ز چراغِ جام به وام در جانِ تَنورِ خورشید بگذارد و به غنچه ی لب و دَمَ‌‌ش در فَر و فروغِ مشعله‌ گاهَ ش(تیزی آن آتش) به فنِ فوتِ {فُ(روزَ)}ش بکوشد.ف و و روز2) : ای ساقی چراغ باده را فرا راه خورشید نگاهدار و به خورشید بگو که مشعل صبح را از نور این چراغ برافروزد.آن کمان‌کش، آرش‌ این قوم ست.خلاصه ی جانِ ما در چله اوست.من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندر‌ وار اگر می‌ گیرد این آتش‌زبانی (ور) نمی‌ گیرد"من نگویم که قدح گیر و لبِ ساقی بوسبشنو ار زانکه بگوید دگری بهتر ازین"سخن این‌است که ما بی‌تو نخواهیم حیاتبشنو ای پیک خبر گیر و سخن بازرسان"حافظ"
عرفان صالح
2018-01-18T00:12:18
سلطان غم درست نیست و صحیح آن شیطان غم است که معنی درستی میدهد چرا که قرار دادن سلطان بر غم اشتباه است لاکن به قول حافظ اسم دیگر شیطان غم است
مهدی ابراهیمی
2022-01-21T01:54:43.1235505
"{(ای) جُرعه نوشِ مجلسِ جَم}، [سینه پاک دار] {[کآیینه‌(ایست.)] جامِ جهان بین.}، [که آه، ازو]" ______ [آینه دانی که تاب آه ندارد] . . " ای جُرعه نوشِ مَجلسِ جَم سینه پاک دار" _____ خواجه خود عینِ آینه است. وا می‌دارد مان که آهسته گام برداریم، بایستیم. و در او درنگ کُنیم. او در مصرعِ نُخُست حرفِ(ای) را به میان کَشیده، حرفی که میلِ به گذشتن دارد و ناچار رو گردانی نیوشنده نیز هم. حال آن مصرع در خوانش پی در پی و مُدام افتاده، و رفتنی به قلم کَشیده شده است! ____ (ای جُرعه نوشِ مَجلسِ جَم سینه پاک دار) پنداری که او چو رودی مُدام جانِ جام را جُرعه جُرعه می کَشد. و در مصرعِ بعد آن جا که حرفِ آینه است، آهنگِ حروف و کلمات می‌ایستند. و خود را در او می‌پایند، و اندر صفایِ مِی و جام، صافیّ و غشِ خود می‌بینند. و از قدیم این مَثَل بر زبانِ میخواران بوده که: (مستیّ و راستی) که خود ایهامی ظریف دارد، و منظور باطن است، ولی آن جامِ کاری تنه‌ایّ و پهلویی بر این جانِ نابکار زده است و زیادتِ در آن، رفتنِ کم مایگان را کژ و مژ می‌کُند، که نوشش باد. آری آن چنان که ما در برابرِ آیینه، در و می‌ایستیم، خواجه نیز ایستی در ( کآیینه‌ایست.) آورد و هم چنان در مصرعِ دویّم آهنگِ حروف و کلمات با درنگ و تأنی و متانت و پایداریّ و ثباتِ قَدَم به پیش می‌روند و برقرارند، و بر دوام هم اینک نَظَری بازید: "کآیینه‌ایست. جامِ جهان بین. که آه، ازو." آری همه ایست است و سکون. و انگار دران همه ناراستی‌ها و نیز غَش‌ها پیدا و هویدا باشد. که آه ازو. و جانِ آینه به نمود ز آهِ خواجه‌ی ما، همه مُکَدَّری! که جایِ دست کَشیدن دارد. جُرعه نوشِ مَجلسِ جَم، بماند برایِ بعد، که خواجه به ایهام است از این قومِ مانده‌ی ریاکارِ نابکارِ سَتَرون که به (ای) خطابش کرد که ارثی چنین و چنان به ما ز کَسانی چو جَم رسیده است. سینه پاک دار! . . "جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز/ باطل درین خیال که اکسیر می‌کُنند" ___ "روزگاریست که دِل چهره‌ی مقصود ندید/ ساقیا آن قدحِ آینه کردار بیار" البت بلا نسبت و دور از جنابِ شما.    
در سکوت
2022-08-31T14:36:19.8390453
این غزل را "در سکوت" بشنوید