گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:گلبن عیش می‌دمد ساقی گلعذار کو باد بهار می‌وزد باده خوشگوار کو

❈۱❈
گلبن عیش می‌دمد ساقی گلعذار کو باد بهار می‌وزد باده خوشگوار کو
هر گل نو ز گلرخی یاد همی‌کند ولی گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو
❈۲❈
مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
❈۳❈
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
❈۴❈
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۴۱۴

تصاویر

کامنت ها

رحیم غلامی
2014-10-07T17:55:15
با سلام. مصراع اول و بحشی از مصراع دوم بیت اول با تغییر محتصری از حکیم نزاری است:باد بهار می وزد باده خوسگوار کو بوی بنقشه می دمد ساقی گلعذار کو
مهدی ابراهیمی
2019-07-10T23:04:35
-..-..-{(گُ)(ف)ت} {(مَ)گر} ز لَعلِ {(مَ)ن}، {(بو)سه} نداری {آرِ(زو)}؟{(مُ)ر[دَ(م)]} ازین {هَ(وَ)س}، {(وَ)لی} {(قُ)درَ(ت و) اختیار (کو)؟"حافظ"در آینه آی و به خیال نازُک تَر بین و باش تا ز غُنچه ی لبانِ شیرنش بویِ عشق و بوسه بِشنوی.___.در گُزینش و چیدنِ حروف و واژگان نهایتِ دِقَّت و وسواس را داشته است تا لب‌‌هایِ عاشق و معشوق [خواننده] چون بوسه بَر هم خورد و یا چون غُنچه‌ای ز لولِ لب، بوسه‌ای در خیال و دورَ ش بازد.___.دیگران در مقابلِ او به بازی رفته‌اند و بقولِ سعدیِ شیراز؛.چون کودکان که دامنِ خود اسب کرده‌اند》.{چَش(مَم)} از آینه‌دارانِ خطِ و خالش (باد){لَ(بَم)} از {(بو)سه‌}{(رُ)(با)یانِ} {(بَ)(ر و )}{(دو)(شَش} {(ب)اد}___.از نگاهِ او حتا در آینه و سرابِ خیال نیز سرنِوشتِ بوسه به قِسمَت شده است..{(رو)یِ} نگار 《دَر》 {نَظَر(م)} {جِل(وِه)} {(م)ی (نُ)[(مو)]د}(وَز) {(دو)ر} {(بو)سه} {(بَ)ر} {(رُ)خِ} {(مَ)هتا(ب)} {(م)ی زَدَ(م)}"حافظ".بَر و بارِ آبدارش را در آینه‌ی خیال به کَش کَشیده و مَزه کُنیم‌ و خوَش باشیم
fatih
2021-04-08T10:32:38
قسمتی از این شعر به اهتمام بخوری زاده مصطفی عطری آهنگ ساخته‌است برای موسیقی سنتی ترکی خیلی اهمیتش دارد می‌تاوانید باصدای منیر نورالدین سلچوق گوش بدهیدپیوند به وبگاه بیرونی
ارسلان
2020-07-14T00:21:50
گفت: "مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو؟"مردم از این هوس ولی، قدرت و اختیار کو؟ :(
حامد
2020-07-13T23:09:02
درود و سپاس فراوان بر آقای رضا بابت این تحلیل زیبای ایشان.....کسانی که از دانشی برخوردارند به جای بحث های الکی و درگیری های بی مورد زیر اشعار همانند این دوست گرامی آقا رضا دانش خودشون رو با چنین تحلیل هایی برای اشخاص علاقه مند به نمایش بزارن .
رضا
2017-09-27T23:16:20
گـُـلـبـُن عـیـش مـی‌دمــدسـاقـی گـُـلـعـُـذار کــو ؟بـاد بـهــار مــی‌وزدبــاده‌ی خوشگوار کـو ؟گلـبـُن : درخت وبوته ی گل، بیخ وریشه ی گل ، "گلبن عیش می‌دمد" : موسم بهار می‌رسد ،گل عیش وعشرت شکوفا می‌شود.گلعـِـذار یا گلـعـُذار کسی که چهره ای به لطافت وزیبایی گل دارد. چهره‌ی ساقی از انعکاس ِ سرخی ِ شراب و یا ازسرمَستی همچون گلِ سرخ شده است.مـعـنـی بـیـت : موسم ِبهارفراسیده وگلهای ِ شادمانی درحال ِ رویش هستند. پس ساقی ِ گلـچهره کجاست؟ چرا تعلُّل می کند،شرابِ لذت بخش کجاست ؟خوشترزعیش وصحبت وباغ وبهارچیست؟"ساقی" کجاست گوسببِ انتظار چیست؟هـر گـل نـو ز گـُلـرخی یاد همی کند ولـیگـوش سـخـن شنوکجادیده ی اعتبارکو؟دیده ی اعـتـبـار : چشمی برای عبرت گرفتمـعـنــی بـیـت : هـر گل تازه شکفته‌ای درباغ وچمن ودشت، یادآورِچهرهای همـانـنـد ِگل ِ دلبری که دردلِ خاک خفته است می باشد. ولی گوش شنوا و چشم با بصیرتی نیست که پـنـد بگیرد وبداند که دَم غنیمتی ارزشمنداست وچون سپری شد دیگربازنخواهدگشت.عشرت کنیم وگرنه به حسرت کشندمانروزی که رختِ جان به جهان ِ دگرکنیممجلس بزم عیش راغالیه ی مُرادنیـسـتای دَم صبح خـوش نـفـس نـافـه‌ی زلـف یارکـو ؟بـزم : جشن ، مهمانی ، شادی و طَربغالـیـه : مادّه ی خوشبویی که با درهم آمیختن "مُشک" و "عَنبر" درست می‌کردند .مـُراد : آرزو ، کـامنـافــه : کیسه‌ای در زیر نافِ آهوی مشکین که در بهار از مشک پـر می‌شود ، وقتی نافه پر از مشک شد شروع به خارش می‌کند و آهو شکم خود را بر سنگهای تیز می‌کشد و نافه پاره می‌شود و بر سنگ می‌ریزد و دشت سرشار از بوی خوش می‌گردد.نافه زلف : زلفِ یار به جهت خوشبـویی و سیاهی به نافه تشبیه شده است.مـعـنــی بـیـت : دراین محفل ِعیش وعشرت، به سببِ عدم حضور معشوق، بـوی ِخوش کامیابی به مشام نمی‌رسد. ای نسیم خوشـبـوی صبح (بادِصبا) ازعطرزلف یاربیاورتاعیشمان تکمیل گردد. زلف همچون نافـه‌ی یـار کجاست؟ساقی ومطرب ومی جمله مهیّاست ولیعیش بی یارمهیّا نشود یارکجاست؟حـُسن فـروشـیّ ِ گـُـلـم نـیـسـت تـحـمّــل ای صبـادسـت زدم بـه خـون دل بـهــر خـدا نگار کـو؟حـُسن : زیبایی ، جلوه(حُسن فروشی : جلوه گری وعشوه نمودن، زیبایی خود را به رخ دیگران کشیدنصـبـا : نسیم خنک صبحگاهی که از شمال شرق می‌وزد ، در ادبیات ما "باد صـبـا" از کوی معشوق می‌آید و بـوی معشوق را با خود می‌آورد و پیک عاشق و معشوق است.دست به خون دل زدن = کنایه ازدل رابه خاک وخون کشیدن وکشتن ، طاقت برطاق شدن وناشکیبایینگار:معشوق خوش آب ورنگ که زیباییهای آن همچون نقاشی بنظربیاید.مـعـنــی بـیـت : ای نسیم سحرگاهی، من تحمّلِ عشوه گری گل ندارم جلوه های گل، زیباییهای معشوق را یادآوری می کند وتحمّلم رابربادمی دهد محض ِ رضای خدا بگو که معشوق ِ زیبای من کجاست ؟به بوی زلف ورُخت می روند ومی آیندصبا به غالیه سایی وگل به جلوه گریشـمع سـحـرگـهـی اگـرلاف ز عـارض تـو زدخصم زبـان دراز شــد خنجر آب‌دارکـو؟"شمع سحرگهی" یـا "شمع صبحدم" با شمع سر شب متفاوت است و تفاوتش در این است که درحال ِ به پایان رسیدنست. شمع هر چه بیشتر می‌سوزد و آب می‌شود، نخ سوخته ی وسطِ آن بلندتر می‌شود و شعله‌اش نیز بلندتر و همراه با دود بیشتری می‌شود و برای آن که شعله صاف و بی دود شود نخ سوخته را با قیچی می‌چینند. "حافـظ" بابینش شاعرانه، این نخ یا شعله را "زبانِ شمع" گرفته و شعله‌ی بیشتر رانشانه ی "جلوه گری و دَم زدن از چهره‌ی درخشان" دانسته است.عـارض : چهره ، رخسارخصم : دشمنزبان دراز : جسور ، گستـاخآبـدار : تـیـز و بـرّنـدهمـعـنــی بـیـت : شمع ِ سحرگاهی، چنانچه به تجلّی وجلوه گری برخاست و لافِ درخشندگی و زیبایی در برابر رُخسارتوزد ،ازنظرگاهِ منِ عاشق، دشمنی زبان دراز و گستاخ شده است خنجر تیز و برّنده بیارید تا زبانش را بـِبـُرم ؟عاشق وقتی می بیند کسی یاچیزی قصددارد باجلوه گری وخودنمایی، زیبایی ِ معشوقش را تحتِ تاثیرقراردهد واکنش نشان می دهد وبه هرطریق درپی ِ خاموش کردن ِ آن حریف برمی آید. حافظ بادستآویزقراردادن ِ زبان درازی شمع، به زیبایی این احساس ِ عاشقانگی رابه تصویرکشیده است.شمع اگرزان لبِ خندان به زبان لافی زدپیش ِ عشّاق توشبهابه غرامت برخاست!گـفـت مگـرزلَعلِ من بـوسه نداری آرزو؟مُردم ازایـن هـوس ولی قدرت و اختیارکو؟لَـعـل : از سنگهای گران‌بها و قرمز رنگ است ، استعاره ازلبمـعـنــی بـیـت : معشوق گفت: مگر آرزوی تـو بوسیـدنِ لبِ لعل ِ من نیست ؟ درپاسخ گفتم : آری همینطور است من ازشدّتِ اشتیاق ِ بوسیدن ِ لبِ توهلاکم امّا من که قدرت و اختیاری نـدارم ونمی توانم گُستاخی وجسارت کنم!.من ِخاکی که ازاین دَرنتوانم برخاستازکجا بوسه زنم برلبِ آن قصربلند؟ حافظ اگر چه در سخن خازنِ گنج حِکمت استازغم روزگاردون، طَبع سخن گـزارکو ؟خازن :خزانه دار ، نـگـهـبـان گـنـج و خـزانهحِکمت :داشتن ِ فهم ودرک ودانش مهارتهای زندگانی ، به پـنـد و انـدرز نیز حکمت گفته می‌شوددون:پـَستطـبـع : ذوق ِ شاعرانگی ، قریحهطبع ِسخن گزار : قزیحه ی خوش سخن‌گفتن ، کسی که حقِّ مطلب را به نیکویی ادا کند.مـعـنــی بـیـت : "حافـظ" گر چه خزینه دارِ گنج دانش وحکمت است ومعلوماتِ فراوانی درمهارتهای زندگانی دارد لیکن غم واندوه ِروزگار ِپَست، آنقدرزیاداست که فرصتِ پرداختن به سخن سرایی وشعر وغزل گفتن نیست. حافظ عروس ِ طبع مراجلوه آرزوستآئینه ای ندارم ازآن آه می کشم!
محمد صادق
2017-07-16T09:52:25
این شعر رو مجتبی نیکام در مخالف سه گاه بسیار زیبا خوانده
تماشاگه راز
2021-06-06T15:45:37.4924481
سپاس جناب رضا    شرحهای شما بر تمام غزلیات حافظ در سایت تاریخ ما چونان شرابی گوارا تشنگان را سیراب کرده ، سرمستی و نشاط می بخشد سپاس از مهر بیکران شما که از شراب شعر حافظ مست شده اید و ما را شریک الاذواق خویش می نمایید
در سکوت
2022-08-31T14:37:31.8553482
این غزل را "در سکوت" بشنوید
گنگِ خواب دیده
2023-02-23T21:51:05.1679097
حافظ اگرچه در سخن خازن گنج حکمت است از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو؟  
گنگِ خواب دیده
2023-04-09T01:40:42.8118976
مردم از این هوس                            ولی                                  قدرت و اختیار کو......؟