گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:ای که دایم به خویش مغروری گر تو را عشق نیست معذوری

❈۱❈
ای که دایم به خویش مغروری گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد که به عقل عقیله مشهوری
❈۲❈
مستی عشق نیست در سر تو رو که تو مست آب انگوری
روی زرد است و آه دردآلود عاشقان را دوای رنجوری
❈۳❈
بگذر از نام و ننگ خود حافظ ساغر می‌طلب که مخموری

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۴۵۳

تصاویر

کامنت ها

رامین
2016-04-13T18:39:33
عقیله: هر چیز نفیس و باارزش، در اینجا به عقل نیز اشاره ای دارد.به گرد عاشقان دیوانه مگرد، زیرا که تو به داشتن عقل باارزش مشهور هستی.
حسام
2009-11-14T18:23:06
در یکی از تصحیحات به جای کلمه "دوای" در مصرع دوم از بیت ما قبل آخر "نشان" آمده که ظاهرا هم خوش آوا تر و هم خوش معنا تر است. با سپاس---پاسخ: در حاشیهٔ نسخهٔ قزوینی ذیل «دوای» آمده: چنین است در جمیع نسخ خطی نزد اینجانب بدون استثناء، نسخ چاپی: گواه.
طیبی
2020-04-15T10:32:04
وزن این شعر فاعلاتن مفاعلن فعلن هستش
احمد
2021-02-14T07:49:20
"ای که دایم به خویش مغروری" در این غزل زیبا ایهامی دلکش و رندانه وجود دارد در تعریف عقل. و زمز آن در چند معنائی بودن کلمه عقیله نهفته است. "عَقیله”:به معانی، ارجمندوگرامی، زن بزرگوار،مخدّره، زانوبندشتر، پای بند و مانع وگره درکار،بکار رفته. که تمام آن میتواند در خصوص عقل صادق باشد.عقلی که خواجه آنرا آزموده و رد کرد:"آزمودم عقل دور اندیش رابعد از این دیوانه خوانم خویش را"در این غزل مخاطب خواجه شخصی است مشهور به عاقلی و مدعی مستی.آدمیست مغرور بعقل خویش و منکر عشق.دربیت اول عذر مخاطب را درعلت غرور میپذیرفت بدلیل عاشق نبودنش. در بیت دوم او را بدلیل داشتن عقلی باصفث عقیله که در پناه معانی متعدد آن میتواند آغلب وجوه منشور عقل را تعریف کند،از گردش در میان عاشقانی و آمیزش با آنها ،که از شدت عشق به دیوانگی کشیده شدند، منع میکند،بدلیل اشتهار به عقل.آنچه مستتر است این استکه مخاطب مدعی مستی بوده،و دلیلش مصرع اول بیت سوم است.که خواجه مستی او را رد میکند.زیرا غایت مستی را که ابزار و وسیله نیل به آن می است،عشق میداند ،میگوید چون عوارض مستی که همان عاشقی است در تو دیده نمی شود پس تو در مراتب اول مستی هستی و کارت به عاشقی نکشیده.نا گفته پیداست که عقل وجنون تمام قد در مقابل هم هستند.در بیت چهارم این تعارض را در بیان بیماری عشق نشان میدهد.عقل بیماری را در رنگ چهره و اظهار درد که همان آه و ناله است میداند،در حالتی که در وادی جنون اینها داروی درد عاقلان است که هنوز عاشق نشده اند.ومحصول بیت شاهد آنکه، اثر می که زایل شود درد خماری پدید میگردد و آن عاقل شدن است ونشانه آن طلب نام ،گریز از بد نامی، پس خواجه دوباره طلب می میکند بجهت حصول مستی و باز گشت به عاشقی
علی
2020-07-30T14:06:18
با سلام با خوندن حاشیه ها متوجه شدم که واقعا برای بعضیا سخته قبول کنند حافظ سحرخیز همیشه طالب مستی عشق بوده نه مستی آب انگور اما اشکالی نداره حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تارتا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
فرخ مردان
2017-09-06T09:39:57
معلومه حافظ میخواسته حالِ یکیو بگیره!
دکتر همایون یکتا aa.yekta@yahoo.com
2017-10-30T07:19:35
به نظر من این غزل هر چند در دیوان حافظ هست ولی از حافظ نیست و از ملحقات دیوان اوست احتمالا از حافظی است که سیصد سال بعد او می زیسته یا کاتبان به دل خواه وارد دیوان وی نموده اندچرا که سعی داشته اشعاری را از دیگران به دیوان حافظ ملحق کنند این شعر علاوه بر آن که فاقد شاخصه های شعر حافظ هست دارای تناقض نیز هست و با شناختی که من از حافظ دارم او کسی نیست که اینگونه سخن دارای تناقض گوید . و چنین بی توجه به گفتارخود بی مقدار گویدچرا که در صدرغزل بیان داشته مستی عشق را غیر از مستی آب انگور دانسته یعنی مستی آب انگور را قبیح بشمار آورده است درحالی که در پایان به خود می گوید از نام وننک بگذر وساغر می طلب کن زیرا مخموری از طرفی طالب برطرف کردن مخموری خود گشته وتوصیه می کند به ساغرمی رفع مخموری کند. از طرفی می گوید رو که مست آب انگوری و آب انگور را قبیح شمرده است این تناقض گویی خاص حافظ نیست.
رضا ساقی
2018-12-12T21:44:12
ای که دایم به خویش مغروریگر تو راعشق نیست معذوریمخاطب این غزل مدّعی ومنکرعشق یا احتمالاً صوفی وزاهدیست که پنهانی شراب می خورد لیکن است عشق رانفی می کند.معنی بیت: ای که مدام به رفتارها وکردارخویش(پرهیزگاریها وتزکیه ی نفس ِ ظاهری خویش) مغرورهستی ومی نازی بدان که تازمانی که عشق راقبول نکنی ودرطریق عشق گام نگذاری همینطور دردام غرور وتکبّر گرفتارخواهی ماند. باتوجّه به اینکه توازعشق گریزانی،عذرتو پذیرفتنیست که اینچنین مغرور و خودپسندباشی! تنها عشق است که آدمی راازبندِغرورومنیّت وکِبر وناز رهایی می بخشد.به عزم مرحله ی عشق پیش نه قدمیکه سودهاکنی اَراین سفرتوانی کردگِرد دیوانگان عشق مگردکه به عقل عقیله مشهوری"عَقیله": ارجمندوگرامی، زن بزرگوار،مخدّره، زانوبندشتر، پای بند و مانع وگره درکارعقل عقیله: عقلی که گرچه ارجمند وگرامیست لیکن پای آدمی را می بندد ومانع وگره درکارمی اندازد.معنی بیت: (ای منکرعشق، تازمانی که عشق رانپذیرفتی) دور وبردیوانگان ِ عشق ظاهر مشو که توازجنس عاشقان نیستی توبه عقلی شهرت پیداکرده ای که همچون زنجیری بردست وپای توبسته شده است. عقل ِ ارجمندِ توبسان زانوبندشتر به پای توبند زده است تونمی توانی باعاشقان همراهی کنی تودربندِ عقل اسیرهستی درحالی که عاشقان دربند وزنجیرگیسو گرفتارند. بندِعقل قادرنیست عاشقان رامهار کند امّا زنجیرگیسو خودِ عقل رانیزبه بندمی کشد‌. نکته ای دلکش بگویم خال آن مه روببینعقل وجان رابسته ی زنجیرآن گیسوببینمستی عشق نیست درسرتورو که تو مست آب انگوریمعنی بیت:...درادامه ی سخن، گرچه ادّعای مستی می کنی امّامستی توحاصل باده ی انگوریست درحالی که عاشقان مست شراب عشق هستند توهیچ سنخیّتی باعاشقان نداری برو وگِردعاشقان مگرد.دراین بیت گرچه حافظ به منکرعشق طعنه می زند که برو تومست باده ی انگورهستی لیکن این دلیل براین نیست که خود حافظ ازباده ی انگوری بیزاربوده باشد حافظ دراینجا صرفاً بدان روی که مخاطبِ سخن منکرعشق است اوراسرزنش می کند ومی فرماید که تومست شراب هستی ازلذّت مستی عشق بی خبری. بنابراین سرزنش وتوبیخ مخاطب دراینجا فقط به سببِ بی خبری اوازمستی عشق است نه صرفاًمست شراب بودن. چراکه درنظرگاه حافظ مستی شراب مراتب گوناگون دارد. درجایی باده نوشیِ بی روی وریا اززهدفروشی بهتراست درجایی دیگربرای زدودن ِ غم واندوه لازم است والی آخر. حافظ اولویّت مستی ازنظرحافظ مستی عشق است اگرکسی ازمستی عشق بیخبرافتاده باشد وتنها با شراب انگوری به مستی بپردازد این مستی مذموم است و چیزی جزبیهودگی ولااُبالیگری نیست.مخمورجام عشقم ساقی بده شرابیپرکن قدح که مجلس بی می نداردآبیروی زَرد است وآه دردآلودعاشقان را دَوای رنجوریرنجوری: بیماری،ضعف وناتوانیمعنی بیت: (قوانین دنیای عشق باقوانین ومعیارهای دنیا متفاوت است دردنیای عشق ضعف وناتوانی خوشترازتندرستی وگدایی رشک سلطانیست) زردی رخسار و آه دردآلود ودردانگیز خود برای بیماری عشق داروی باارزش محسوب می شود. درد وغم وآه و ناله ازرموز عشق است درعشق ،بی دردی بد ترین درد وعلاجش آتش است.به دردعشق بساز وخموش کن حافظرموزعشق مکن فاش پیش اهل عقولبگذرازنام وننگ خودحافظساغر می‌طلب که مخموری ای حافظ توخماری وشراب لازم هستی ازملاحظه ی نام وننگ خویش مکن وساغرشراب بخواه. ازخراب شدن موقعیّت خویش بیمناک مباش تو نیازمند شرابی هستی‌ تا کسالتِ خماری تورا برطرف سازد.ازنام چه پرسی که مراننگ زنام استوازننگ چه گویی که مرانام زننگ است.
یوسف
2019-01-04T06:53:29
به نظر من حافظ در جواب کسی که احتمالا آدم باسواد و معروفی هم بوده این شعر رو گفته، گویا هر سری از بالا به حافظ و همفکرانش نگاه میکرده، و خوردن می انگوری رو درست میدونسته و پیشنهاد هم میداده که شما هم بخورید،در جواب دوستمون که گفته عقیله یعنی با ارزش و اینا، به نظر من که حافظ به طرف گفته تو خودت به عاقلی که گرفتاره و اعتیاد به الکل داره معروفی،من حس میکنم درانتهای مصرع اول بیت آخر باید علامت سوال یا تعجبی باشه، پس بنابر این در جواب دوست دیگه که گفته تناقض میگم که مصرع اخر برای مخاطب حافظ است نه خود حافظاین نظر بنده هست ببخشید اگه بی معنی بود
در سکوت
2022-12-19T05:34:20.5951426
این غزل را "در سکوت" بشنوید