گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی

❈۱❈
به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی
امید هست که منشور عشقبازی من از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
❈۲❈
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد بیا ببین که کرا می‌کند تماشایی
❈۳❈
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید که می‌رویم به داغ بلندبالایی
زمام دل به کسی داده‌ام من درویش که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
❈۴❈
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ او ماه در شبستان است کجا بود به فروغ ستاره پروایی
❈۵❈
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایی
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار اگر سفینه حافظ رسد به دریایی

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۴۹۱

تصاویر

کامنت ها

دکتر ترابی
2015-09-18T17:50:09
مرسده گرامی،از دست و زبانم چه بر آیدکز عهده شکرت به در آید ( با پوزش از استاد سخن)از کران تا به کران لشگر جور است ولیاز ازل تا به ابد ، فرصت درویشان است شاید در روزگار خواجه چنین بوده است ، امروز گمان نمی برم. امروز :همه جا « لشگر جور » است « کران تا به کران»وز همین روست ، که من در غم درویشانمنفسی بیش نمانده است و کسی آگه نیستزاین همه بی خبران ، دیده گهر افشانماما: غبطه بر من مخور ای دوست، که در وادی عشقرهروی خسته دل و تشنه و سر گردانمیاد نادیده ات هر روز به خمخانه دلمی تراود ز سبو ، می چکد اندر جانممگرم ساغر مهر تو ، به فریاد رسدور نه ، جان بردن از این مهلکه ، در نتوانمگاه باشد که کودکی نادان مرتکب شعر شود!بر من ببخشایید
دکتر ترابی
2015-09-10T19:13:43
شبروی گرامی،سلام و سپاس بی کران به پیشگاه شما و شاعر گرانمایه حسن روشان.و اما، مه، دره ، پنجشیر ، قله ها ... بدین گونه در دلم در هم آمیختند:مه آرمیده در دره تنگشعله ابر بر بلندای کوهآتشدان دلم خاموشسینه ، آگندر از اندوهآتش دان دلتان روشن و سینه تان آگنده از شادی
دکتر ترابی
2015-09-10T19:16:15
سهو القلم! سینه آگنده از اندوه
شبرو
2015-09-10T07:16:08
بانو روفیای گرامی و دکتر ترابی عزیزحسن روشان شعر زیبایی دارد درباره احمد شاه مسعود:آرام مه ، لمیده بر اندام « پنج شیر »دارد غروب می وزد از قله های پیردارد غروب می چکد از بهت آسماندارد مرور می شود این حجم ناگزیرای بر عبوس صخره شکفته شبیه کوهدر انتشار دره دمیده ، شبیه شیرهر شب برای دیدن تو ماه بی قرارهر شب برای دیدن تو ماه سربه زیردیگر بگو که ماه نپاشد به صخره هادیگر بگو که ماه نریزد در آبگیردیگر پلنگ زخمی ، آهسته می رمداز خاطرات تلخ کتل های بادگیربعد از تو بی قراری این صخره های گنگیعقوبی نگاه من و گرگ های پیردر ساکت کبود کپرها ، پرنده مردحالا درخت و لخ ...لخ شب های سرد سیرآهی بلند فرصت خودرا به کوه دادآرام مه لمیده بر اندام پنج شیر
دکتر ترابی
2015-09-09T21:34:32
روفیا ، احمد شاه مسعود بزرگترین و تنها فرمانده مجاهدان افغان بود که در پی قدرت گرفتن طالباناستادگی دلیرانه اش را در شمال خاوری افغانستان تا مرگ دل خراشش ادامه داد( همانجا که نرسی و پیروز پسر و پسر زاده یزدگرد سوم تا بیش و کم صد سال پس از فروپاشی ساسانیان ، با تازیان می جنگیدند.) .شیر پنج شیر از دوستداران زبان و ادب فارسی دری و به ویژه از مریدان خواجه بود. مرگ نابیوسان او، اندکی پیش از 11 سپتامبر ، به بد گمانی های بسیار در میان دوستدارانش ،دامن زده است.گرامی نادیده، داستان تاریخ ما قصه پر غصه ایست، چرا و چگونه سرگذشت مردمی را که از تاریخ کهسال ترند به 2500 سال محدود و منحصر کردند این زمان بگذار تا وقتی دگر. اما یاد این نامراد به گونه ای ناگسستنی با حسنک وزیر در یاد خانه من در هم آمیخته است، دریغم آمد بخشی از بر دارکردن حسنک را از زبان بیهقی با شما در میان ننهم:«... و حسنک را به پای دار آوردند، و پیکان را ، ایستادانیده بودند که از بغداد آمده اند، و حسنک را فرمودند: جامه بیرون کش! وی دست اندر زیر کرد و ازاربند استوار کرد و پایچه های ازار ببست و جبه و پیراهن بکشید و دور انداخت.با دستار و برهنه ، با ازار بایستاد و دستها درهم زده، تنی چون سیم و رویی چنان صد هزار نگار، و همه خلق به درد می گریستند.و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند و جلادش استوار ببست و رسن ها فرود آورد و آواز دادند که سنگ دهید!!هیچکس دست به سنگ نمی کرد و همه زار زار میگریستند ، خاصه نشابوریانپس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده. چون از این فارغ شدند، بوسهل و قوم از پای دار باز گشتند و حسنک تنها ماند، چنان که تنها آمده بود از شکم مادر.و مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور، چنان شنیدستم که دو سه ماه ازو این حدیث نهان داشتند، چون بشنید، جزعی نکرد چنان که زنان کنند ،بلکه بگریست به درد، چنان که حاضران از درد وی خون گریستند.پس گفت: بزرگا مردا که این پسرم بود! »
دکتر ترابی
2015-09-07T22:34:11
به روز واقعه، تابوت ما ز سرو کنیدکه می رویم به داغ بلند بالاییروز واقعه، من ' غافل ' به میهمانی میشدم، که ' آن شکاری سر گشته را ' مرگ در ربود.ما ، آدمیان در رویارویی با مرگ عزیزان نخست به انکار بر می خیزیم ؛ من نیز چنین کردم، امیدوار بودم خبر نادرست باشد، ساختگی. به این در و آن در زدم، این ور و آن ور سر کشیدم.دریغا، خبر راست بود، او رفته بود و با او هزاران امید و در پی اوِٰ ' سد هزاران ' جان شیفته.تسلیم، به شانه راه کشیدم، شانه به درختی خزان زده دادم و گریستن آغاز، گریستنی چنان که گویی' ابرهای همه عالم.. در دلم میگریستند'آن روز ، شب طرب وا نهادم، گیسوی چنگ بریده، به سوگ نشستم. آنچه می آید، به یاد دل آزار احمد شاه مشعود تقدیم شده است.قامت تکیده ات، سرو کاشمر را می مانستارچه میانه بالا بودی؛و نه شگفت، که هم حرامیانی از سلاله عباسیان ، به کینه ات بریدند.تبارت، به یزدگرد ناکام ، نرسی، به پیروز می رسیدگرچه رخت شاهانه نداشتی،تا خون آسیابانان ، طمع در جامه ات کنند.سینه مهربانت، آتشگاه بلخ بود،اگرچه به مکه نماز می بردی و هم از قبیله مکیانند، آنان که خاموشیت را به مهرابعشق، بی نمازان ، اینک به سور نشسته اند.گیسوی چنگ بریده باد !که در مرگ جانگدازت، برزیگر امیدهای نا امید!خرمن خرمن، گیسو گشاده ایم. شهریور 1380.
ایزدجو
2015-09-07T23:11:35
آقای دکتر ترابی گرامیبا عرض ارادتبسیار به دلم نشست این سروده ی جنابعالیولی من زبان گویای شمارا ندارم ، که غبطه می خورمباور بفرمایید بنده نیز در آنزمان مثل شما سر بر دیوار غم میکوفتم گرچه رخت شاهانه نداشتی،تا خون آسیابانان ، طمع در جامه ات کنند.سینه مهربانت، آتشگاه بلخ بودبسیار زیبا ، دست مریزادیادش گرامی که چنین مردان از دیگر مردان قامتی رساتر دارندپاینده باشید
ایزدجو
2015-09-09T09:59:50
با درود به دکتر ترابی گرامیچه خوش که با باد صبا همنشین اید که پیام آور شما باشدکه دوستان در انتظارنداز دکتر مرسده چند بیتی میآورمکه فرهیخته بانویی ستای جنگ ندانم که چرا بر پایی گاهی به زمین گه به هوا ، هرجاییبا نام شرف خنجر کین تیز کنیدر زیر لوای خونخوری ،والاییپیغمبر صلح سر به زیر افکندهاز شرم ، ز بس که بی معناییخون ریز که تا حیله گران سیر شونددر مکتب دژخیم ، چه بی همتاییپاینده مانید
ایزدجو
2015-09-09T13:59:21
ببخشید به گمانم چنین بودهاز شرم و حیا ، ز بسکه بی معنایی
دکتر ترابی
2015-09-09T15:03:24
ایزد جوی گرامی، خوشا و خرما که به سروده های مرسده دسترسی دارید من برخی از آنان را که در تاریخ ما یافتم در دفتر دل ثبت کرده ام . جای شاعر هزاران فروردین در سینه خالی است.امید که هر دو تندرست و شادکام بوید.
روفیا
2015-09-09T18:11:57
سلام دوستان گرامیاگر درباره شهید احمد شاه توضیح کوتاهی بدهید منت بر من گزاردید .به تازگی داستان زندگی احمد کسروی را میخواندم و دریغ خوردم که چگونه برگهای مهمی از تاریخ ایران از صفحات کتب تاریخ پاک شده بودند و از خودم شگفت زده شدم که چگونه تا کنون هرگز نخواستم تاریخ فیلتر نشده ایران را بدانم .
روفیا
2015-09-09T18:26:26
جایش در سینه خالی نیست آقای ترابی گرامییک جای اختصاصی برای خود دارد .ما آنقدر نیک آفریده شده ایم که دل هامان برای هر که خودش بخواهد جای دارد .
دکتر ترابی
2015-09-09T18:51:24
روفیای گرامی ، جایش در سینه ام خالی نیست ، در تاریخ ما خالی است مرادم شاعر هزاران فروردین در سینه ، بود. من نیز در عین دل تنگی دلی به فراخی دشتهای میهنمان دارم، آفتابی ، جا دار
دکتر ترابی
2015-09-09T01:54:22
جناب ایزد جو،شکسته نفسی میفرمایید، فروتنی گاه باشد که کودکی نادان...و درد سری میدهیم باد.......تا برساند به دوست........اما،هم زمانی شهادت احمد شاه با داستان سپتامبر 2001لشکر کشی به افغانستان و عراق (پاره های تن ایران)،و کشتن گروها گروه به جرم بی گناهی، بزرگترین راز سرگشاده روزگار ماست
روفیا
2015-09-15T21:54:14
آقای ترابی گرامیزنده کدامست بر هوشیارآنکه بمیرد به سر کوی یار
روفیا
2015-09-14T18:56:07
مرسده جانوه که نامت و کلامت نور دیدگانم را دو چندان میکند . در ابیات آخر از اندوه نداشتن زر نیکدلی سخن راندید ! حال آن که دوستدار گل خود گل است . هنگامی که چیزی یا کسی را دوست دارید یعنی آن را میفهمید . وقتی حافظ را دوست داریم یعنی حافظ را میفهمیم . وقتی حافظ را میفهمیم یعنی شایسته حافظ هستیم . زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست ...منگر اندر نقش زشت و خوب خویش بنگر اندر عشق و در مطلوب خویشمنگر آنک تو حقیری یا ضعیف بنگر اندر همت خود ای شریفتو به هر حالی که باشی می طلب آب می جو دائماً، ای خشک لبکان لب خشکت گواهی می دهد کان در آخر بر سر منبع رسدخشکی لب هست پیغامی ز آب کو به مات آرد یقین، در اضطرابکین طلب‌کاری مبارک جنبشیست این طلب در راه حق مانع کشیستاین طلب مفتاح مطلوبات توست این سپاه و نصرت رایات توستاین طلب همچون خروسی در صیاح می‌زند نعره که می‌آید صباحگرچه آلت نیستت تو می‌طلب نیست آلت حاجت اندر راه ربهر که را بینی طلب‌کار ای پسر یار او شو پیش او انداز سرکز جوار طالبان طالب شوی وز ظلال غالبان غالب شویگر یکی موری سلیمانی بجست منگر اندر جستن او سست سستهرچه تو داری زمال و پیشه ای نی طلب بود اول و اندیشه ای؟جهد کن تا این طلب افزون شود تا دلت زین چاه تن بیرون روداین طلب در تو گروگان خداست زانکه هر طالب به مطلوبی سزاستگفت پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید سریچون زچاهی می کنی هر روز خاک عاقبت اندر رسی در آب پاک
روفیا
2015-09-14T18:59:56
داغ بلندان طلب ای هوشمندتا شوی از داغ بلندان بلند
روفیا
2015-09-14T19:59:33
آقای ترابی گرامی اندوه به خود راه ندهید :جز حق حَکَمی که حُکم را شاید نیست هستی که ز حکم او برون آید نیستهرچیز که هست ، آن چنان می‌باید هر چیز که آنچنان نمی‌باید نیستنسل دایناسور ها منقرض شد چونکه آنچنان که نمی باید بود .یعنی با نقایص و محدودیت هایی که در آفرینش داشت باید منقرض میشد . تا تکامل کار خودش را بکند .اگر قرون وسطی صدها سال طول کشید ، اگر جنگ های صلیبی رخ داد ، اگر ماشین بخار جای کارگران را گرفت ، اگر مهری بانو مهربانتر از همیشه سخن گفت ، اگر مجتبی خراسانی خشمگین شد ، اگر لیام شعری گفت ، اگر روفیا هذیان گفت ... همه در جای خود و در زمان و مکان مناسب خود رخ دادند تا تکامل کار خودش را بکند .جهان چون چشم و خط و خال و ابروستکه هر چیزی به جای خویش نیکوست
دکتر ترابی
2015-09-14T04:53:31
روفیا بانو، همینگونه است که گمان میبرید، فراتر از کسان است دردی تاریخی است ، ........ دو دیگر که احمداز دوستدارن خواجه بود و اینان جایگاهی ویژه در دل من دارند گوته آلمانی ، آندره ژید فرانسوی سودی بسنوی و.......
دکتر ترابی
2015-09-13T21:26:00
سهو القلم!! تاریخ ما خانه و خواهید یافت
merce
2015-09-14T01:07:13
جناب ترابی گرامی بر این همه رقّت قلب شما و عشقی که به آزادگان می ورزید غبطه خوردمباور بفرمایید این ابیات در چند دقیقه از شدت احساس خوبی که به من دادید بر قلمم جاری شدچو نازک دلی ، ای ”ترابی“ ترابه چشمان همان اشکها زیورامرا غبطه میآید از مهر توکه داری نهان خانه پر اختراهمه مهربانان به مانند توبزادند خوش قلب از مادرابه بر داری از عشق گنجی ثمینبه سر داری از عاشقی افسراچه خوش کز نیستان شیرین مهربه لب بر شکستی دو سد شِکّراگر اشکی به دیده بر آری ز غمزلال اش درخشنده چون گوهرابه میخانه ی عشق مستی کنیبریزی به پیمانه ها آذرابنوش و بنوشان که داری به کففزونتر ز ساقی بسی ساغراکنون ”مرسده“ مانده و بحر غمندارد چرا چون ” ترابی“ زَر ا
دکتر ترابی
2015-09-14T23:06:44
روفیا،گفتگو از مرگ نیست، سخن از کشتن است، کشتن امید، کشتن آیندهکاشتن دروغ ، کینه، دشمنیگریه ام گریه خشم بوده است ، خشم از پیروزی ستمبر مهرگریه دارد سوزاندن پاتریس لومومبا در جوهر گوگردجوردانو برونو در آتش،مثله کردن بابک بر دارد بیداد......و اینان جمله هنجارهای تکاملی بوده اند. دریغا که ستمکاران تا بیداد خویش بیش بگسترند، واژه هارا نیز از مانا تهی کرده اند .
merce
2015-09-15T17:15:16
روفیابانوی عزیزچون زبانم در برابر مهر شما لال آمدگمان کردم به زبان شعر جبران کنمامید که مقبول افتد…..خاکِ رهی به دیده ی من توتیا نشدتا بوسه گاه بر قدم ” روفیا “ نشدآزادگی نگر که همه ملک این جهاندر چشم او به ارزش یک بوریا نشدتا آنکه طرّه های سر زلف بشکندحسرت به دل نشست و غم از جان جدا نشدرفتیم پا به پای وی از صخره های عشقبالا ، ولی به قله ی آن کبریا ؟ نشداز بس که کوچکیم چو موری به پیش پاشما را نصیب جز سر سوزن عطا نشدآن خاتمی که ” مرسده“ خواهد به دست اوستهرگز گدا به مرتبه ی پادشا نشد
روفیا
2015-09-15T19:26:22
مرسده جان هر دم ازین باغ بری میرسد ...من نیز از زمره همان گدایانم و نه بیش :بنده پیر خراباتم که درویشان اوگنج را از بی نیازی خاک بر سر میکنند طوطی جانتان هماره شکرخا باد ...
هادی طیطه
2016-01-05T20:22:53
با درود و سپاس فراوانوزن این شعر می شود : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن (بحر مجتث مثمن مخبون اصلم)و باید دانست فعلن با فع لن متفاوت استزیرا که فعلن از فاعلاتن مخبون محذوف استولی فع لن از فاعلاتن اصلم است .موفق باشیدهادی طیطه دانشجوی رشته زبان و ادبیات پارسی
حسین
2011-02-14T10:39:40
مصرع دوم بیت چهارم (نسخه قزوینی):بیا ببین که کرا می کند تماشاییکرا کردن: ارزش داشتن
ملیحه رجایی
2013-12-15T11:36:03
بیت 4:که که را می‌کند --> که کرا می‌کند کرا کردن : ارزیدن، ارزش داشتن
Zee
2019-06-15T21:23:18
با سلام، سوالی داشتم. استفاده از قافیه یکسان در غزل مجاز است؟ پس دو قافیه مشابه "پروایی" که در شعر به کار رفته، معانی متفاوتی دارند؟ در غزل 490 هم همین نکته مورد سوال است. با تشکر
رضا سامی
2019-03-12T04:51:24
گردانندگانِ گرامیِ تاریخ ما، نکته ای که در خصوصِ بیتِ نهم عرض می کنم - حدّاقل برای خودم - خیلی خیلی مهمّه. لطفاً از طریقِ ایمیل منو در جریانِ جوابِ حرفم قرار بدین.از ده نسخه ای که این غزلو ثبت کردن، نه تاشون مصراعِ اوّلو به همین صورتی که اینجا اومده نوشتن. در صورتی که این جمله بندی با مصراعِ بعدیش از لحاظِ منطقِ مفهومی جور درنمیاد. وقتی که میگه به دنبالِ وصال نباش، منطقاً نباید بعدش بگه از او فقط او را تمنّا کن. چون (( او را خواستن )) خودش مفهومِ وصالو القا میکنه. مگر اینکه بعدش بگه: که حیف باشد از او غیر از این ( یعنی به غیر از این چیزی که تو مصراعِ قبلی گفتم ) تمنّایی.یا اینکه بپذیریم ضبطِ نسخۀ دهم درست باشه: نعیمِ خلد چه باشد؟ رضای دوست طلب.منتظرِ پاسختون هستم. پیشاپیش سپاسگزارم.
رضا س
2020-12-07T01:09:42
به غیر از دو بیت اول بقیه ابیات خیلی نزدیک به سبک سعدی سروده شده. شاید مربوط به اوایل دوره شاعری حافظ در دوره شاه ابواسحاق باشه. البته نمیشه حکم قطعی داد.
تنها خراسانی
2021-04-07T08:38:01
زمام دل به کسی داده‌ام من درویشکه نیستش به کس از تاج و تخت پروایی!با تشکر از رضا ساقی اما برداشت حقیر این است که مصرع دوم این بیت اشاره به آن معشوقی است که به کسی بابت تاج و تخت(منویات دنیونی) التفات و توجه ای نمی کند. معشوق راستین دل در گرو یار دارد نه تاج و تخت!
تنها خراسانی
2021-03-27T08:50:36
سرو خرامان منی ای رونق بستان من!مولانا سرو را بخاطر آزاد بودن از تعلقات رونق بخش بوستان خود دیده است.
تنها خراسانی
2021-03-27T08:45:34
مادر خدا شما را حفظ کند ...سرو نشان راست قامتی و آزادگی است. آزاد از تعلقات دنیوی!سیرو همیشه س بز است و راست قامت!انرژی زیادی در این درخت می باشد
مادر
2021-03-26T22:07:53
دوستان در مورد همه چیز مطلب نوشتند بجز در مورد غزل حضرت حافظ. خدا آقای رضا ساقی را برای ما حفظ کنه.
مادر
2021-03-26T23:35:48
سلام دوستان گرامی. لطفا راهنمایی بفرمائید: در بیت پنجم چرا حافظ خواسته است که تابوت او را از درخت سرو بسازند.؟ آیا از نظر بلند بالایی قامت یار است؟ (مصرع دوم) یا دلیل دیگری دارد؟
تنها خراسانی
2021-03-03T20:23:12
ناباور !باور کن قدرت دید چشم ماهی به گونه ای است که زیر دریا را می بیند تا روی دریا را...ماهیان بخاطر همین گونه چشم "خواب"ندارند!یک خورده تحقیق کن خیلی چیزها خواهی یافت
تنها خراسانی
2021-03-03T20:37:36
دلم برای مجتبی خراسانی ی ذره شد!هرجا هست حضرت دوست ؛یار و یاورش!
nabavar
2021-03-03T15:44:27
گرامی ساقیکاملاً درست معنا کردید سفینه را که همان کشتی ست و درین جا غزلیات حافظ ستسفینه، زیر دریایی نیست، کشتی ستسفینه ی فصایی هم داریم حتی سفینه ی صحرا
تنها خراسانی
2021-03-03T13:20:59
رضا ساقی عزیزسفینه کشتی نیست. سفینه یعنی زیر دریایی!ایده ساخت زیر دریایی را حافظ گرا داده
تنها خراسانی
2021-03-03T13:23:12
چون زیر دریایی بوده ماهیان از شوق درر خود را آشکار کردند...اگر می خواست کشتی باشه خود حافظ لفظ کشتی را می اورد.
آهنگر
2020-07-15T22:50:35
سلام به جناب دکتر ترابی،سپاس از سروده‌ی زیبای تان برای آمرصاحب و چه دقیق حالت ما را هنگام شنیدن خبر شهادتش بیان کردید. حالتی را که شما در آن لحظه داشتید، هزاران بلکه ملیون ها انسان در همان شب و روز ها تجربه کردند. هر کدام می خواستیم تا آن خبر شوم دروغ و ساختگی باشد؛ هرکدام با جان و روح خویش نیایش می نمودیم که او زنده باشد؛ حتا اینک سال ها پس از شهادتش گاهی می پندارم که من در گیر کابوسی وحشتناک و طولانی شده‌ام و هر زمان که از این کابوس بیدار شوم و دوباره به درۀ پنجسیر؛ به سرزمین آبایی‌ام بروم آمرصاحب را خواهم دید؛ او را خواهم دید که همچون قله های آسمان سای هندوکش استوار و با شکوه ایستاده است و لبخند می‌زند و به من خواهد گفت:- جان بیادر (برادر) کجا بودی در این مدت؟ آمرصاحب همیشه حافظ می خواند، وقتی هم شهید شد، در دو تا چمدان نسبتاً بزرگی که لباس ها و لوازم ضروریش بود یک جلد دیوان حافظ نیز موجود بود، او در سفر و در حضر خواجه را با خود داشت. در شب قبل از شهادتش این غزل حضرت خواجۀ شیراز را می خواند:حجاب چهرۀ جان می‌شود غبار تنمخوشا دمی کز این چهره پرده بر فگنم.
فرخ مردان
2017-09-07T18:10:06
@ روفیا :درود به شما و درود به روان احمد کسروی تبریزی. اینجور که من فهمیدم همۀ کسروی دوستان، ناسیونالیست هم هستند و فکر میکنم که همه باید چنین باشیم.
سینا فارسیان
2017-06-02T23:41:56
و این داغ بلندان انقدر وسیع هست که ...داغ بلندان (دل) و داغ متظاهران و ریاکارانشیخ بهایی هم داغدار بود ما و زاهد شهریم هردو داغدار اماداغ ما بود بر دل داغ او به پیشانی
حمیدرضا غفاری
2018-09-03T07:07:32
سلام چه قدر زیبا و پر بار خواهد بود اگر دوستان ادب پرور و استاد در خصوص ابیات همین شعر سخن به میان بیاورند . تا گنجینه ای باشد برای استفاده طالبین حافظ.
محسن ، ۲
2018-09-03T08:48:43
جناب حمیدمناظره ی دکتر ترابی ، بانو روفیا ، ایزدجو و مرسده بانو ، کم از گنجینه ی ادب نیستلذت بردم ازین گفتگوی پر بار ادبی.
مژگان
2018-09-12T10:52:30
در حاشیه‌ی این شعر هر سخنی رفته است جز درباره‌ی خود شعر!
رضا ساقی
2019-01-25T00:09:06
به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیماییخیال سبزخطی نقش بسته‌ام جاییبه چشم کردن: برگزیدن، درکانون توجّه ونظرقراردادنبه چشم کردن ابرو: درچشم جای دادن ابرو،طوری که هرسونگاه کنی ابروی اوبینیخیال: تصویرسبزخطّی : کسی که تازه به بلوغ رسیده و موهای نرم و لطیفی برگردادگرد رخسارش روییده است.‌ باتوجّه به واژگانِ: منشور، طغرا، تاج وتخت و...بی تردید مخاطب سخن دراین غزل پادشاهی جوان وخوش سیماست که حافظِ عاشق پیشه تصویررخساردلربای اورا درچشم جهان بین خویش جای اقامت داده است. وروشن است که هرگاه حافظ با این احساس وعاطفه ی درونی سخن می گوید روی سخن کسی جزشاه شجاع خوش قد وبالا وخوش حرکات نیست. نقش بسته ام: تصویرسازی کرده ام.جایی: درجایی ازدل، درخلوتگاه ترین جای دلمعنی بیت: ابروی ماه سیمایی رادر کانون چشمم جای داده ام ، رخسار نوجوانی راکه گرداگردصورتش موهای نرم ولطیفی روییده، درخلوتگاه دل تصویرسازی کرده ام.نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مستطاقت وهوش ازخم ابروش طاق افتاده بودامید هست که منشورعشقبازی منازآن کمانچه ی ابرورسد به طُغراییمنشور: فرمان پادشاهی، نامه ی سرگشاده، دراینجا مبانی واساسنامهکمانچه ی ابرو: انحنای ابرو به کمانچه تشبیه شده است.طُغرا: فرمان،منشور،امضا یا چند خط منحنی تودرتو که اسم شخص در ضمن آن گنجانیده می‌شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مُهر اسم نقش می‌کنند. در قدیم بر سر نامه‌ها و فرمان‌ها ی دولتی می‌نگاشتند. حافظِ خوش ذوق دراینجا باظرافت منحصربفردی منحنی ابروی یار رابا انحنای امضای تاییداوپیوندزده ومضمون نابی آفریده است.معنی بیت: امید بسیاردارم که مبانی،اصول وقوانین عشقبازی من که ازانحنای ابروان معشوق آغازشده به منحنی خطوط امضای تایید وپذیرش محبوب منتهی گردد.هلالی شدتنم زین غم که باطغرای ابرویشکه باشدمه که بنماید زطاق آسمان ابروسرم زدست بشد چشم ازانتظاربسوختدر آرزوی سر و چشم مجلس آراییسرم زدست بشد: اختیارام از کف رفت، مغزم ازکار افتادمعنی بیت: درآرزوی سروچشمی بزم آرا ودل انگیز، عنان اختیارخرد واندیشه ازکفم رفت وچشمانم ازانتظارسوخت ونابیناشد.گربادفتنه هردوجهان رابه هم زندما وچراغ چشم وره انتظاردوستمکدّراست دل آتش به خرقه خواهم زدبیا ببین که کرا می‌کند تماشاییمُکَدَّر: کدر وتیره وتار،ملول وگرفتهخرقه: دلق،لباس مخصوص صوفیگری وزهدکِرامی کند تماشایی : تماشایش دیدنیست وبه زحمتش می ارزد؛ ارزش تماشا کردن دارد.معنی بیت: دلم گرفته وتیره وتاراست لباس زهدخویش رابه آتش خواهم کشید ای محبوب بیا این صحنه را تماشاکن که به زحمتش می ارزد.ازبُن هرمژه ام جوی روان است بیااگرت میل لب جوی وتماشاباشدبه روزواقعه تابوت مازسروکنیدکه می‌رویم به داغ بلندبالاییروز واقعه: روز مرگمعنی بیت: هنگام مرگ تابوت مرا ازدرخت سرودرست کنید چراکه من درحسرت دلارامی سروقامت ازدنیا می روم.قد توتا بشدازجویباردیده ی منبه جای سروجزآب روان نمی بینمزمام دل به کسی داده‌ام من درویشکه نیستش به کس ازتاج وتخت پرواییزمام دل: عنان و اختیار دلپروا: التفات وتوجّهمعنی بیت: من درویش عنان واختیاردل به معشوقی سپرده ام که سخت به امورات تاج وتخت مشغول است وبه هیچ کس التفاتی نمی کند.درویش نمی پرسی وترسم که نباسداندیشه ی آمرزش وپروای ثوابتدرآن مقام که خوبان زغمزه تیغ زنندعجب مَدار سری اوفتاده در پاییمقام: جایگاه غمزه : عشوه گری،حرکات واشارات دلبرانه با چشم و ابرومعنی بیت: درآن جایگاه ودرشرایطی که خوبرویان شمشیرعشوه وغمزه به روی عاشقان خویش کشیده وآنهاراباحرکات چشم وابرو قلع وقمع می کنند اگرسری بریده افتاده به زیرپاها مشاهده کردی زیاد تعجّب مکن.درزلف چون کمندش ای دل مپیج کانجاسرهابریده بینی بی جرم وبی جنایتمراکه ازرخ اوماه درشبستان استکجا بود به فروغ ستاره پرواییشبستان: تاریکخانه،اتاق خوابمعنی بیت: من به فروغ وپرتوستاره هیچ التفات وتوجّهی ندارم چراکه من، ماه روشن ِرخساردوست را درخانه ی تاریک خویش دارم وازفروغ آن بهره مند هستم.گوشمع میارید دراین جمع که امشبدرمجلس ما ماه رخ دوست تمام استفراق ووصل چه باشدرضای دوست طلبکه حیف باشد از او غیر او تمنّاییمعنی بیت: رضایت یارمهمّترازهجران ووصلت است هجران وصل رافرو گذار ودرفراهم نمودن رضایت خاطردوست تلاش کن که حیف باشد ازیار تمنّایی غیرازخودِ او ورضایت خاطراوداشته باشی. میل من سوی وصال وقصد اوسوی فراقترک کام خودگرفتم تابرآید کام دوستدُرُرزشوق برآرند ماهیان به نثاراگرسفینه ی حافظ رسدبه دریاییدُرَر: جمع دُرّ وگوهر "سفینه": ایهام دارد: 1- کشتی 2- مجموعه ی شعر، جُنگِ شعر. هردومعنی مدّنظرشاعربوده است.معنی بیت: اگرکشتی حافظ به هردریایی برسد ماهیان ازشوروشادی گوهرو مروارید پیشکش می کنند. یا: اگر مجموعه ی اشعار حافظ را به هر دریایی ببری، ماهیان از شوق وشعف، گوهرو مروارید پیشکش می کنند.من وسفینه ی حافظ که جزدراین دریابضاعت سخن دُرفشان نمی بینم
بابک بامداد مهر
2018-06-20T13:41:50
دررزشوق برآرندماهیان به نثاراگرسفینه حافظ رسدبه دریاییاگر کشتی حافظ ازدریایی عبورکند،ماهیان دریا مرواریدها را به روی آب می آورند وبه حافظ تقدیم می کنند(دربرابر درفشانی های حافظ تعظیم می کنند)
Nirvana۶۱
2022-05-06T10:14:42.5721671
دکتر الهی قمشه ای در مصراع "که می رویم به داغ بلند بالایی" به جای "می رویم" کلمه " مرده ایم" را به کار برده اند
در سکوت
2023-01-16T02:10:23.9069027
این غزل را "در سکوت" بشنوید: پیوند به وبگاه بیرونی
Ali Sarhaddi
2023-03-17T00:53:51.0156814
سلام دوستان  من برداشتم ازین غزل این بود که حافظ در زمان سرودن این شعر دوتا عشق زمینی تو دل و ذهنش بوده و تهه غزل به خودش نهیب میزنه که بجای رسیدن به این دو عشق زمینی از خدا فقط خدارو بخواه