گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی

❈۱❈
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی
❈۲❈
نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا فروشند مفتاح مشکل گشایی
❈۳❈
عروس جهان گر چه در حد حسن است ز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی
دل خسته من گرش همتی هست نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
❈۴❈
می صوفی افکن کجا می‌فروشند که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند که گویی نبوده‌ست خود آشنایی
❈۵❈
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع بسی پادشایی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت ز همصحبت بد جدایی جدایی
❈۶❈
مکن حافظ از جور دوران شکایت چه دانی تو ای بنده کار خدایی

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۴۹۲

تصاویر

کامنت ها

مهدی بهلولی
2015-08-23T16:28:06
می صوفی افکن کجا می فروشند در نسخه تصحیح شده علامه محمد قزوینی "کجا" نداردو می صوفی افکن می فروشند صحیح است زیرا در غزل محل فروش می مشخص شده : ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا ، فروشند مفتاح مشکل گشایی
احمد
2015-06-02T17:42:44
معنی با این تغییر از بین نمی رود اتفاقا وزن هم مقداری تصحیح می شود یعنی به این سلام مردمک دیده ام روشنایی می یابد
ابوالفضل
2016-08-08T16:31:09
مصرع دون بیت اولبدان مردم دیده بر روشنایی
فواد
2016-12-27T21:58:19
"کیمیای سعادت "ایهام بسیار زیبایی دارد.نام کتاب امام بزرگوار ودانشمند اهل سنت ،امام محمد غزالی،است.و اینکه سعادت به کیمیا تشبیه شده باشد.به راستی که حافظ آفرین بر این ایهام زیبایت.
خاک در میخانه
2016-06-05T14:41:38
به نام خدابه احمد،به نظر می رسد، در خواندن شعر به همین صورتی که هست، باید کمی دقت بیشتر بفرمایید، چرا که وزن صحیح است و معنی هم صحیح است.یا حق
رامین امینی
2016-06-20T06:45:31
سلامضمن سپاس از مدیریت وکارکنان محترم تاریخ مابه نظر می رسد ابیاتی از این شعر زیبا ونغز جاافتاده باشد اگر لطف فرمایید ضکن تظبیق با نسخ اصیل بیت جاافتاده را درج فرمایید مزید امتنان خواهد بود.بااحترام وارادترامین امینی زارع
علی صدارت
2013-11-28T23:52:39
آیا نباید بجای: ...بدان مردم دیده روشناییباشد:...بدان مردم دیده‌ام روشنایی
محمد
2019-06-19T07:11:41
با درودفراوان به مسئولین وزحمت کشان این سایت عالی و وزین .بنده حافظ شناس نیستم اما همیشه دوستدار حافظ بوده ام . از حاشیه هایی که دوستان می نویسند استفاده می کنم اما باید به صورت خاص از اقای رضا ساقی عزیز تشکر کنم که در معنی ابیات سنگ تمام می گذارند وبسیار زیبا و روان اشعار را توضیح می دهند.
سیاوش بابکان
2021-03-08T16:04:07
جناب ساقی،حاشیه این غزل در نسخه قزوینی-غنی چاپ مرداد 1320 را بخوانید. آن بزرگواران نیز به ضبط " بر آن مردم دیده را روشنایی 'اشاره کرده اند،سلام سرشار از بوی خوش آشنایی خواجه به آنی است که روشنی مردم دیده اش از کهربای حضور او أگنده است.أهسته برانید
فرخ مردان
2017-09-07T18:53:40
اگر اجازه بدهید می خواهم عرض کنم که دو بیت اول، خطاب به شما خوانندگانِ ادب دوست و" دود چراغ خوردۀ" دیوان حافظ است:حافظ ، تنها مانده و دلشکسته از نا رفیقان و روزگارِ نامراد، در این دو بیت به شما درودی می فرستد از ورای قرون و اعصار؛ درودی از دلِ خاکِ شیراز... .بر شما که با صرف عمر عزیز در بزم افکار درخشان حافظ ، همصحبتِ معنویِ او بوده و چیزی را خریده اید که بیمایگان هر دوران خوارش انگاشته اند و آن ادبیات این کشور کهن است. کشوری به پهناوری بخارا تا گنجه و دهلی تا قونیه.در وصف حافظ و سعدی بیش چه میتوان گفت که گفت: "من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت...هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم"شخصا از این همنشینی های چند ماهه اخیرم با حافظ و سعدی بسیار لذت برده ام و اکنون حس همبستگیم با این آب و خاک و زبان، از پسِ سالها واز هزاران کیلومتر دورتر، بسیار قویتر شده است.باشد که شما خوانندۀ این متن نیز در احساس من شریک باشید.
روح الله شفیعیان
2017-09-08T09:42:45
مصرع دوم بیت اول چنین است: بر آن مردم دیدۀ روشناییمردم یعنی مردمک سلام بر مردم چشم روشنایی چشم روشنایی یعنی خدا که نور السموات و الارض است و از انجا نور بر عالم می‌تابد مدمک چشم محل اتصال وحدت و کثرت است مردمک چشم با اینکه یکی است همه عالم را در خود جای داده است پس معنی شعر چنین است سلام بر عالم ولایت که محل اجتماع خدا و خلق است السبب المتصل بین الارض و السماء یعنی سلام بر امام زمان
جمشید پیمان
2017-11-14T09:46:00
نگفتم به خود؛این غریبه شمائی؟جمشید پیمان،14 ـ 11 ـ 2017ندارد دلم با خرد آشنائیبه جانم جهالت نماید خدائیننوشیدم از چشمه ی نوشِ عبرتکنم از ستمگر محبّت گدائیدر این ظلمت آبادِ بی پیرِ دیریننروید به چشم ام گلِ روشنائیبه خورشید دادم ز حسرت پیامیکه ای آشنای قدیمی کجائینکردم عنایت به کبریت و شمعیکشم انتظارت که شاید برآئیسپردم عنانم به دستانِ تسلیمگریزنده گشتم ز چون و چرائینگاهی نکردم در آئینه ی دل نگفتم به خود؛این غریبه شمائی؟به یادم نیامد که پیری دل آگاهبه من داد دستور مشکل گشائیتو خود کرده ای اختر خویش را بد*نباشد فلک را سرِ بی وفائی*ناصرخسرو قبادیانی:تو خود چون کنی اختر خویش را بدمدار از فلک چشم نیک اختری را
نادر..
2017-06-27T04:32:51
عروس جهان گر چه در حد حسن استز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی..
رضا ساقی
2019-01-25T21:28:43
سلامی چو بوی خوش آشناییبدان مردم دیده روشناییشاه بیتِ این غزل زیبا ازهرشعروترانه ای معروف تراست، لیکن متاسّفانه شارحان محترم معنای درستی ازاین بیتِ زیباارایه نداده اند وبعضی نیز همانندِ دکتر...به صراحت اعلام فرموده که :ازآنجاکه "بدان مردم دیده ی روشنایی" هیچ معنای قابل روشنی ندارد بنابراین این عبارت جایگزین می شود: "بدان مردم دیده راروشنایی"!! وسپس یک معنی غیرحافظانه نیز ارایه داده ورفع مسئولیّت نموده اند.! درحالی که بااندکی تامّل برروی واژه ها، منظورنظر خواجه ی عزیزقابل دسترس است ومعنای بسیارزیبا وخیال انگیزی رامی توان برداشت نمود.مردم: سیاهی چشم، مردمکدیده: چشمحافظ درشاه بیتِ این غزل زیبا،سلامی معطّر وخوش بوی برآن مردم ِ(سیاهی ِ) دیده ی( چشمانِ) روشنایی (وجودِ معشوق) می فرستد ودرهمان ابتدای کارتضادّی حافظانه خَلق می کند. وجودِ معشوق سراپانوراست،روشنی بخشنده ونوردهنده هست، برچشمانِ این وجودِ نورانی سلام می دهد امّا به منظور انگیزش ِحسّ شاعرانگی درمخاطبین نه برچشمان معشوق بلکه برسیاهی ِاین وجودِ نورانی سلام می دهد تاتضاد موردِ علاقه ی خویش رادرکلام ومعناخلق کند! قطره ی سیاهی یاهمان مردمکی که خود دریچه ای به نور وروشنائیست. اینکه وجودِ معشوق روشنائی بخش ِ تاریکی های راهِ عشّاق است چیز تازه ای نیست وغیرازحافظ شاعران زیادی درغزلیّاتِ خود، معشوق را به عنوان منبع نور، روشنایی بخش وروشن کننده معرّفی نموده اند.:فردوسی:چنانستم امیّد کز روزگاربه ما "روشنایی" دهد کردگارخاقانی:خاکِ پایت دیده ها را "روشنایی" می دهدهر سحر بویِ تو با جان آشنایی می دهد.سعدی:وجودی دهد "روشنایی" به جمعکه سوزیش در سینه باشد چو شمع.معنی بیت:سلامی به طراوتِ دوستی ولطافتِ محبّت، برآن سیاهی ِ چشمانِ معشوق(مردمکِ چشم) که وجودی روشنایی بخش است وتاریکی ها وظلمت های راه راروشن می سازد. گرچه خورشیدِفلک چشم وچراغ عالمستروشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو درودی چو نوردل پارسایانبدان شمع خلوتگه پارساییدرود: رحمت، دعا ،ثنا"پارسایان" هم به معنی پارسیان هم به معنای پاکان،‌ پاکدامنانبعدازسلام کردن حالا دعا ورحمت می فرستد برای چه کسی؟ برای همان مخاطب موردنظر (معشوق)معنی بیت: رحمت ودرود ودعایی روشن به روشنیِ دلهای پاک پنداران وپارسیان، برآن معشوق که وجودش همچون شمع دل افروزی خلوتگاههای پاکان رامنوّرمی کند.حافظ درجای دیگرنیز ازمعشوق به عنوان شمع دل افروزیادکرده است.بازآی که بی روی توای شمع دل افروزدربزم حریفان اثرنوروصفانیستنمی‌بینم از همدمان هیچ بر جایدلم خون شد ازغصّه ساقی کجاییمعنی بیت: ازهم پیاله ها وهمراهان کسی باقی نمانده ودل من ازاین موضوع سخت ملول وخونین است ای ساقی کجایی؟ساقی بیارجامی وزخلوتم برون کشتادربه دربگردم قلّاش ولااُبالیز کوی مغان رُخ مَگردان که آن جافروشند مِفتاح مشکل گشایی"کوی مُغان" یکی ازکلیدی ترین واژه های دیوان حافظ است. آشنایی بیشتربااین واژه مارابه جهان بینی حافظانه نزدیکترمی کند‌."مغان" در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلّق داشت . آنگاه که آیینِ زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد "مغان" پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه را"مغان" می خوانده اند.فردوسی: برفتندتُرکان زپیش مغان کشیدندلشکر سوی دامغان فرّخی :پیش دو دستِ او سجود کنندچون مغان پیش آذر خرداد. خاقانی سفرکعبه به صد جهد برآوردم ورفت سفر کوی مغان است دگر بار مرانظامی:برآمد ناگه آن مرغ فسون سازبه آیین مغان بنمود پروازمولوی:رو بتابید از زر و گفت ای مغان تا نیاریدم ابوبکر ازمغاندر خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی جام می مغانه هم با مغان توان زد.حافظ بیشترازهمه درکوی مغان پرسه زده وازهمه بیشتر به "پیرمغان" ارادت دارد! امّاچرا؟شاید به این سبب بوده باشد که حافظ پیش ازآنکه به مذهب بیاندیشد به فرهنگِ کهن ایرانی ومیراث نیاکانمان می اندیشیده وازشدّتِ حسّ ِ ایران دوستی به این نگرش رسیده باشد. به باغ تازه کن آئین دین زرتشتیکنون که لاله برافروخت آتش نمروداحترام وارادتِ خاصّی که ازجانبِ حافظ به زرتشت دیده می شود به سبب این نیست که حافظ به مذهبِ اوگرایش داشته!چراکه حافظ اصلاً درچارچوبِ مذهب نمی گنجد واندیشه های اوفراتر ازهرمذهب وهرمسلک است. بنظرچنین می رسد که احترام وارادتِ قلبیِ پایان ناپذیراو،ریشه دراندیشه های نابِ زرتشت،افکارنیک، پندارنیک، کردارنیک و پیرامون ِ مهرورزی وعشق وصلح دوستی داشته باشد.درخراباتِ مغان نورخدا می بینماین عجب بین که چه نوری زکجا می بینم!نزدیکی ِ افکار خواجه با افکارزرتشت وحسِّ وطن دوستیِ فوق العاده نیزدلیلی مضاعف شده تا آتش این ارادت همچنان درسینه ی شعله ور وفروزان بماند. ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارندکه آتش که نمیردهمیشه دردل ماستآن روزبردلم درمعنی گشوده شد کزساکنان درگهِ پیرمغان شدمضمن آنکه علاقه ی حافظ به شراب خواری وآزادبودنِ شرابخواری درمذهبِ زرتشت را نیزنباید ازنظرپنهان داشت.گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب استگفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند.یا:مریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخچراکه وعده توکردیُّ اوبجاآورد!بنابراین "کوی مغان" ارجاع مخاطبین به فرهنگ کهن،باورهای قبل ازحمله ی اعراب به ایران وتاکید وبرجسته سازی اندیشه های ناب زرتشت است.مفتاح: کلید وگشایندهمعنی بیت: ازآئین وفرهنگِ کهن ایرانی ومیکده ی ایرانیانِ قدیم چراروی برتابم؟ آنجا شراب های نابِ مهرورزی،صلح دوستی وانسانیّت می دهند که کلید وگشاینده ی مشکلات بشریّت است.ازآستان پیرمغان سرچراکشم؟دولت دراین سرا وگشایش دراین دراستعروسِ جهان گر چه درحدّ حُسن استز حد می‌برد شیوه ی بی‌وفاییمعنی بیت:زیبائیها وجاذبه های دنیااگرچه به مانندِ عروسی زیبا،دلربا ودلستاننده است لیکن متاسّفانه بی وفایی وناپایداریش بیشتر اززیبایی وجاذبه های آن است!دلبستن به چنین عروسی،نشانه ی فریب خوردگیست!جمیله ایست عروس جهان ولی هشدارکه این مخدّره درعقدِ کس نمی آید!دلِ خسته ی من گرش همّتی هستنخواهد ز سنگین دلان مومیاییمومیایی: نام دارویی سیاه مانندِ قیر که دردیارفارس برای شکستگی بکارمی رفت.دل عاشق پیشه ی من اگرچه ازبی وفایی ها ونامهربانی های خوبرویانِ سنگین دل،شکسته وخسته شده است، لیکن اگرهمّت واراده داشته باشد باوجودی که مَرهم دردش درنزدآنهاست،برای گرفتنِ مومیایی،منّتِ ازآنان نخواهدکشید بی نیازی ومناعتِ طبعِ حافظ یکی دیگرازخصلتها وفضایل اخلاقی اوست که زبانزدِ خاص وعام بوده و سببِ محبوبیّت وماندگاریش شده است.شکسته واربه درگاهت آمدم که طبیببه مومیایی لطف تواَم نشانی دادمی صوفی افکن کجا می‌فروشند؟که در تابم از دست زهد ریاییصوفی افکن:ازپا درافکننده ی صوفیدرتابم: درشکنجه ودرعذابمازاین بیت می توان دونوع معنابرداشت نمود. اوّل اینکه "صوفی" خودِ حافظ است که به دنبال یافتن حقیقت به جرگه ی صوفیان پیوسته وبامشاهده ی ریا و تظاهر دراعمال صوفیان دلزده شده و قصد جدایی دارد. اوومی خواهدبانوشیدن می، رنگ ریا ودروغ راازخودبشوید وازجرگه ی صوفیان خارج گردد.دربرداشت دوم: ازریاکاری ودروغ های صوفیان خسته وآزرده خاطرشده ام باده ای گیرا وقوی می خواهم به صوفی بنوشانم تا مست شود وراستی پیشه گیرد ودست ازنمایش وریاکاری بردارد. حافظ اطمینان خاطر دارد که اگر صوفی مست شودبه حُکم ِمستی وراستی دست ازدروغ وریاکاری برمی دارد به همین سبب می خواهد اورابا مِی درمانی مدوا کند!صوفی اَرباده به اندازه خورد نوشش باد وَرنه اندیشه ی این کارفراموشش بادرفیقان چنان عهد صحبت شکستندکه گویی نبودست خود آشناییمعنی بیت: رفیقانی که ادّعای وفاداری ودوستی می کردند چنان عهدشکنی کرده وپیمان ازیادبُرده اند که گویی اصلاً ازابتدا دوستی ورفاقتی نبوده است وما بایکدیگرآشنایی نداشتیم.!اگررفیق شفیقی درست پیمان باشرفیق خانه وگرمابه وگلستان باشمراگرتوبگذاری ای نفس طامعبسی پادشایی کنم در گداییطامع: طمع کنندهخطاب به نفس ِ خودمی فرماید: ای نفس ِ طمع کار که مرابه دنیادوستی وسوسه می کنی وتشویق می کنی تابرای بدست آوردنِ جاه ومقام وموقعیّتِ دنیوی، به درگاهِ دونان وفرومایگان بروم، اگرتوخاموش باشی ومراترغیب نکنی، من بامناعتِ طبع درهمین فقر وناداری، باپیشه گرفتن ِ پرهیزگاری وبی نیازی، بسی سلطانی می کنم تنها آدم بی نیازاست که ازهردوجهان آزادمی شود وزیربارتعلّق نمی رود.اگرت سلطنت فقرببخشندای دلکمترین ملک توازماه بودتاماهیبیاموزمت کیمیای سعادتزهمصحبت بد جدایی جدایی"کیمیای سعادت" کتابی ازامام محمّد غزالیست که درآن طَیِّ شرحی مفصّل ،پای بندبودن به احکام شریعت به عنوان جوهرسعادت وراهِ رستگاری معرّفی شده است. کسی چه می داند شایدحافظ با معرّفیِ رفیق ودوری گُزیدن ازهم صحبتِ بد،طعنه ای به اونیززده باشد!معنی بیت: برایت یک رازبزرگ ویک اُکسیر برای رستگاری وسعادت معرّفی می کنم،اگرمی خواهی رستگار ونیکبخت باشی، نسبت به"رفیق" حساسّ باش. رفیق اگرخوب ونیکخواه باشد تورابه رستگاری واگربدکردار وبدخواه باشد تورابه بدبختی رهنمون خواهدکرد. پس رفیق خوب راخوب نگاهدار وازهم صحبت شدن بابدنیّتانِ بدکردار پرهیزکن.مقام امن ومی بی غش ورفیق شفیقاگرتورامدام میسّرشودزهی توفیقمکن حافظ ازجوردوران شکایتچه دانی تو ای بنده کار خدایی؟ای حافظ اگراوضاع زندگانی دردوره ای وفق مُرادنیست ازبدی وستم دوران شکایت مکن وخودرا باحوادثِ پیرامونی، وفق بده، توبنده ای بیش نیستی وچه می دانی که درپسِ پرده چه می گذرد وخداوند برای توچه سرنوشتی درنظرگرفته است؟ شاید اگرچشمهایت رابشویی ،نگاهت راتغییردهی وجوردیگربنگری خیروصلاح تودر همین اوضاع باشد!چوقسمتِ اَزلی بی حضور ماکردندگراندکی نه به وفق ِ رضاست خُرده مگیر
رضا فرزام فر
2018-03-11T10:35:33
باسلام و احترام : در پاسخ شخصی بنام علی اقا از عبارت کفر ابلیس بهره گرفته اید . بنظر میرسه که این اصطلاح در باره مفاهیم و تعابیر و رخداد های بد و زشت و کارهای ناصواب بکاربرده میشه ونه برای برای تعبیر و تفسیری برای یک مصرع شعر حافظ . . با سپاس از توجهتان
بابک بامداد مهر
2021-07-04T09:08:41.8202168
مردم دیده ی روشنایی علاوه بر مردمک چشمهای روشن بین ایهامی دارد به این معنی که سلام بر مردمانی که دیده آنها بصیر وروشن وآگاه است وبوی خوش آشنایی هم ازایشان که اهل بصیرت ونورند استشمام میشود
سفید
2022-09-27T02:48:36.8613729
  درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی...   آه از این همه لطافت...  
سفید
2022-09-27T02:49:39.5252673
  تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم...  
ارشک دادور
2022-12-05T10:17:41.5484393
بدان مردم دیده بر روشنایی
در سکوت
2023-01-16T02:11:19.4474469
این غزل را "در سکوت" بشنوید: پیوند به وبگاه بیرونی
Hadi Golestani
2023-10-01T23:43:45.2400118
آقا رضا دست مریزاد بیاموزمت کیمیای سعادت زهم صحبت بد جدایی جدایی یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا(فرقان آیه 28) وای بر من، ای کاش که فلان (کس) را دوست نمی‌گرفتم.