گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

حافظ:روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است

❈۱❈
روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است
دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟
❈۲❈
یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است
تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد خلق را وردِ زبان مدحت و تحسینِ من است
❈۳❈
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است
واعظِ شَحنه شناس این عظمت گو مفروش زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است
❈۴❈
یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟ که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است
حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۵۲

تصاویر

کامنت ها

کسرا
2015-07-05T22:46:20
مبهوت بیت دومم...
حسین
2015-11-24T20:43:30
درود کامنت اخر درباره روح ایرانی شعر حافظ کاملا صحیح است و درود بر نگارنده زلال حکمت خسروانی ایران باستانانگار روح حضرت زرتشت در حافظ حلول کرده باشددر مورد سودای بتانسودا علاوه بر همه معانی که دارد به معنی خیالبافی نیز هست باید ببینیم خیال خام بتان چیست؟بنظر خدا شدن میباشدبتان ادعای خدایی دارند اشاره ایست به همان هدف نهایی عرفان ایرانی یعنی انا الحق انسان کامل با غم و سختی بسیار همراه است چنانچه همه عرفا از این حزن فرح بخش با اشتیاق نالیده اند و چنان چه بر سر حلاج امد حضرت سهروردی میفرماید حسن و عشق و حزن سه برادر بودند که عشق و حزن همراه یکدیگر همه جا در طلب حسن بودنددر بیت دوم نیز اشاره فرموده که فریب ظاهر بیت اول را نخورید
مهدی سعدیخانی
2014-12-23T22:31:57
من واقعا متحیرم از اینکه حضرت حافظ جه زیبا خدا را نشان داده و او را وصف میکند. خدایش بیامرزد.
روفیا
2015-06-03T14:53:28
سلام مینا حیرانی گرامیسودای بتان نوعی نقص نیست بلکه نوعی طلب است . میگویند ارزش هر انسانی بقدر داغیست که بر دل اوست . داغ ثروت داغ شهرت یا داغ وصال :داغ بلندان طلب ای هوشمندتا شوی از داغ بلندان بلندمثلی مازندرانی ها دارند که میگوید هنگامیکه خر را به صحرای پر از کنگر میبرند خر چنگل که نوعی خار است را طلب میکند و ان را به حساب بی تمییزی اش میگذارند . و این مقامش را تنزل میدهد تا حد آن خار :تا در طلب گوهر کانی کانیتا در هوس لقمه نانی نانیاین نکته نغز اگر بدانی دانیهر چیز که در جستن آنی آنی
سهیل قاسمی
2016-09-12T16:55:17
بیت ششم:به آن واعظ ِ شحنه شناس بگو که برای من این قدر تکبر و (عظمت فروشی) نکند!سلطان وقتی به شهری می رفته، افتخاری برای صاحب آن خانه ای بوده که سلطان شب در منزل او اقامت می کرده. به مطایبه می گوید چون سلطان در دل ِ من جا دارد، منزلگه سلطان دل ِ مسکین ِ من است. و به واعظ می گوید تو حالا یک شحنه می شناسی انقدر (تفرعن) می کنی! جای من باشی که با سلطان رفیقم چه می کنی!
امیرحسین
2016-08-04T07:54:55
در بیت آخر شاید بتوان پرویز را حمل بر ایران و خسرو شیرین را تطبیق بر حضرت خاتم و اسلام کردو الله اعلم
جاوید مدرس اول رافض
2015-12-26T19:11:49
دیدن .................... را دیدۀ جان‌بین بایدوین کجا مرتبۀ چشم جهان‌بین من استلعل تو : 32 نسخه (801، 807، 813، 814- 813، 818، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 843 و 19 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) خانلری، نیساری، عیوضیروی تو : 5 نسخه (827 و 4 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی، سایه، خرمشاهیمندرج در تمام 37 نسخه‌ای که غزل 53 را دارند. نسخۀ 803 فاقد غزل است و به احتمال در بخش قافیۀ "ت" افتادگی دارد. ******************************************************************************
فرهاد
2016-04-14T07:48:18
"یار من باش که زیب فلک ..." مخاطب حافظ معشوف الاهی نیست ... حافظ نمیتواند از خداوند بخواهد که یار او باشد!همچنین در "یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست" میبینید که "کعبه معقصود" خداوند نیست. چون حافظ از خداوند میخواهد (یا رب) به او بگوید که "معشوقه اش یا همان "کعبه مقصودش" را چه کسی نگاه میکند
بابک چندم
2016-04-26T17:23:59
آقا فرهاد گرامی،نه تنها ربّ و کعبه مقصود یکی نیستند، که بر خلاف گفته شما کعبه مقصود معشوقه حافظ نیز نیست.کعبه مقصود و تماشاگه هر دو اشاره به مکان دارند، حال آنکه نه تنها خدا که اشخاص را نیز به مکان تشبیه نمی کنند...ممکن است که شاعری درجه دو و سه محبوب خود را به برج ایفل و یا زیبایی شهر رُم و یا شیراز، و حتی مدینه فاظله تشبیه کند...ولی از استاد سخنی چون جنابش چنین عملی بسیار بسیار بعید می آید...باری،جناب حافظ پاسخ شما را نه خیلی دور، که در همین غزل داده:واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروشزان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
بابک چندم
2016-04-26T19:44:12
در زمان رهایی لطفاً فاظله به فاضله تبدیل شود
فرهاد
2016-04-25T00:34:55
یار کسی‌ عسک در حد و قوارهٔ همیار (با یاور اشتباه نگیرید). اگر حافظ از خداوند بخواهد یار او باشد، در این صورت حافظ خداوند را در اندازهٔ شخصی‌ چون خودش پایین آورده است که قابل قبول نیست.بیت بعدی که اشاره کردم بهتر موضوع را می‌رساند "یا ربّ این کعبه مقصود تماشاگه کیست؟" تماشاگه مقصود و ربّ نمیتوانند یکی‌ باشند.بیت آخر هم موضوع کلی‌ این غزل را مشخص می‌کند که مربوط به مدح یک سلطان است (نه معشوق الهی) که حافظ او را در حد پرویز بالا برده است.
فرهاد
2016-04-25T00:36:40
عسک -> است
امین کیخا
2012-10-05T15:40:38
فقر از خانه های روندگان است چنانچه نبی اکرم میفرماید فقر فخر من است.در این باره در رساله قشیریه و نیز انسان کامل نخشبی سخن ها رانده شده است
مینا حیرانی
2012-11-07T01:30:55
از نظر من توضیح بیت اول نمی تواند توضیح کاملی باشد. نمی توان انسانی را یافت که به نقص خود واقف است و تنها به دلیل علم بر این نقص به شادی روزگار سپری می کند.بیش تر به نظر می آید که شادی انسان به این دلیل است که هر لحظه وجود خدا را در نشانه ها و آیات موجود در جهان پیرامون خود می بیند و بیشتر خدا را درک می کند و این تفکر مدام و شناخت تدریجی خداوند که با کنکاش بسیار همراه است و کاریست سخت اما به هر حال موجب شادی انسان جویای معرفت می گردد برای همین در بیت دوم بطور مستقیم به این موضوع اشاره می کند و شناخت خدا را علاوه بر حواس ظاهری نیازمند نیروی معنوی نیز می داند.
ناشناس
2008-06-13T06:55:27
بنام خدادر بیت اول ظاهرااعتراف گونه ایست که دین من همان فکروسودای بتان بوده وهست وغمی ازاین کار دارم که در واقع نشاط منست ودر بیت دوم به پروردگار عرضه میداردکه چشم جهان بین من در آن مرتبه نیست که ترا ببیندوبعد میگوید یار من باش عشق تو سخن رابه من تعلیم داد و تحسین مردم را برانگیخت و..آیا احوال ما در مرتبه خداشناسی از چه قرار استما هم سودای بتان داریم یادر دل بت میسازیم وبه پرستش آنها میپردازیم اما خلاف حافظ غالبا غمی از این کار نداریم اگر حافظ وار بتوانیم اعتراف کنیمممکن است راهی به سوی معرفت بر ما گشوده شود حافظ دولت فقر ونیاز را خواستار شده وهرکس چون او احساس فقر ونیاز داشته باشد به تکاپو می افتد وبدیهی است کسی که خودرا عالم وبی نیاز احساس کند متوقف میشود ولذا این حالت آفت دینداری وخدا شناسی میتواند باشد جای دیگرمیگوید:سر زحسرت بدر میکده ها برکردمکه شناسای تو در صومعه یک پیر نبود!این بیت حکایت دوری ونیازرا به خوبی بازگومیکند
مهران کیانی فر
2013-12-25T00:03:10
منظور از "بت" در بیت اول اشاره ای لطیف به دیدن وجه الله در عالم جسمانی و روحانی است.در نظر عارف همه مخلوقات صورت خدا هستند (همان وجه الله)لیکن صورت و مظهر تام الله که در لباس اوصاف تجلی میکند انسان کامل در هر زمانی است که افتخار سالک بندگی حضرت آن صورت است.و غم این کار باعث نشاط روح میگردد.خدا را صورتی نیست و بیان این مقام سالک در قالب سخن شنوندگان آن را به شبهه می افکند به همین دلیل به ایشان تهمت مشرک یا کافر و بت پرست میزدند که البته هنوز هم میزنند.فلذا حافظ با بیانی ملامتی گونه به جای بکار بردن کلمه وجه الله همان کلمه بت را بکار میبرد.
امیر
2014-10-17T23:17:48
ارتباط زیبای خسرو پرویز و خسرو ِ شیرین در بیت آخر قابل توجه است.
امین کیخا
2013-05-10T13:33:04
پرویز یعنی پیروز ریخت فارسی میانه ان ابهرویز بوده است
دکتر صحافیان
2020-02-16T09:27:04
روزگاری است که سودای بتان دین من استغم این کار نشاط دل غمگین من استدیرزمانی است که عشق زیبارویان باور شورانگیز من شده است.غم عشق آنان باعث شادی و وسعت جان غمگین است.دیدن روی تو را دیده جان‌بین بایدوین کجامرتبه چشم جهان‌بین من استبا این چشم که جهان تاریک را می بینم نمی توانم چهره درخشان تو را مشاهده کنم.3-با من همسو شو که زیبایی کیهان و آراستگی همه زمانها، از پیوند چهره زیبای تو و اشکهای پیوسته من است، که همچون ستاره پروین (مثل خوشه انگور) است.4-این سودا و عشق مرا سخنور کرده و تحسین دیگران در واقع ستایش توست.5-پادشاهی فقر(نخواستن و بی نیازی)به من هدیه بده که این فقر سبب پادشاهی من شده است(تضاد)6-به واعظ بگو که مقام تو در حد شحنه (پاسبان شهر) شناسی است، اما در دل بی نیازم سلطان فرود می آید.7-خدایا چه کسی اکنون مشاهده گر این کعبه جانهاست(معشوق یا سلطان و ...) که از شوق دیدارش خارهای بیابان چون گل و نسرین است.8-حافظ دیگر از شکوه خسروپرویز مگو که لب آن پادشاه بزرگ جرعه کش(چاکر) آن یار یگانه من است.دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی اینستاگرام:drsahafian
آن
2019-12-09T07:17:50
حافظ چه محتاطانه و دو پهلو بی این که نامهای زمینی را به کاغذ بیاورد، چونان رندی خراباتی (تو بخوان خوشگذرانی تودار!) اعترافاتش را نزد پاسدارِ معانی (واعظِ شحنه شناس) بی پرده کرده و جار می زند که من چونم! حالیا که انبوهِ آیندگانِ وی هنوز بر این اعتقادند که او چون نیست!عزیزانم! وی خوب زندگی کرد از این رو که خوب نوشید و خوب بر سبزه نشست و لب به سخن گشود و طنازی کرد ... ولیکن خام نبود! نه! خام نبود!
امین بهمنی
2019-12-09T08:35:14
روزگاریست که سودای بتان دین من استغم این کار نشاط دل غمگین من استواینکه سودا و سرگرمی و دلسپردگی مابه زیبارویان، نشان ازسرسپردگی به زیباروییست که درخاطراتی دور و حافظه ی نخستین ما و شاید هم درصندوقچه ای و کابینی پنهان شده در نهان وجود ماست، و ازسویی شاید بهترین و برترین ره آورد ودستاوردآدمی.....
بهمن
2019-05-04T18:07:09
تازگیها خواندن غزلهای حافظ را در تاریخ ما شروع کرده ام . درود میفرستم بر همه دوستان، بی ادعا و با معرفت، تاریخ مای.با خورده سوادی که دارم مطالب دوستان را میخوانم و مجموع مطالب راهنمای بسیار خوبی ست برای نزدیک شدن به معنا و مقصود شاعر . و از این بابت از همه دوستان سپاسگزارم بویژه از آقای رضا که با حوصله و سلیقه خاص ابتدا متن هر بیت را نوشته و در ادامه با بیان معانی برخی لغات و واژه ها معنی بیت مربوطه را مرقوم میفرمایند. امیدوارم تا آخرین غزل همراهانی مثل اینجانب را همراهی کنند و ما هم استفاده کنیم. باز هم درود
احد
2019-09-18T10:42:22
سلام رضای عزیز من نوشته های دوستان را می خوانم و استفاده می برم.به نوشته های شما که می رسم.بیشر توقف و تامل می کنم و بهره بشتر می برم .خسته نباشید. در مورذ ضرورت دیدن معشوق با ذیذه جان باید بگم که ذیذن زیباییها ونشانه ها با ذیه سر برای پی بردن به معشوق باز هم ذیده جان لازم ذارذ. چرا که همه می بینیم ولی همه پی نمی بریم. شاذ زی
احد
2019-09-18T10:54:39
با عذر خواهی از دوستان به خاطر اشتباهات نوشتاری حروف
علی
2019-07-02T04:17:46
به استاد گرانمایه «رضا» توصیه مینماید تفاسیر خوب خود را بطور جداگانه و بصورت کتاب منتشر کنندبی‌شک برای علاقمندان شعر حافظ هدیه گرانقدری خواهد بود
رضا
2018-01-08T00:15:46
روزگاریست که سودای بُتان دینِ من استغم ِ این کار نشاط ِ دل غمگین ِ من استسودا: معامله کردن،شیدایی و شیفتگیِ شدید به کسی یاچیزی تاسرحدِّ جنونبُتان: بت‌ها، زیبا رویان وخوش چهره هادین: مذهب، راه وروش، کیش و آیین.معنی بیت: زمان زیادیست که من پیشه ی عاشقی پیش گرفته وخیال عشق زیبارویان را درسرمی پروانم. عشقبازی با خوش چهره ها دین ومذهب من است. من آنقدردراینکاراشتیاق دارم که غم واندوه ِ عشقبازی سببِ نشاط وشادمانی من می گردد.چندبنازپرورم مِهربُتان سنگدلیادپدرنمی کننداین پسران ناخلفدیدن روی تو را دیده ی جان بین بایدوین کجامرتبه ی چشم جهان بین من استاین غزل کلاً درموردِ عشق زمینیست وبرداشت عرفانی،زیبائیها ولطافت وظرافت سخن راازبین می برد. بعضی ها بارسیدن به این بیت دچاراشتباه شده وچنین تصوّرکرده اند که منظور حافظ دراین بیت دیدن خداوند است! درحالی که چنین نیست وبرای دیدن خداوند،نیازی به چشم جان بین وچشم دل وچشم بصیرت نیست،با همین چشم جهان بین نیزمی توان بامشاهده ی زیبائیها،به منبع مطلق زیبائیها رهنمون شدوخالق زیبائیهارادید. خداوند ازهمه چیزآشکارتر ودر دسترس تراست،درهمین نزدیکیست، لای این شب بوها، پای آن کاج بلند ،رویِ آگاهی آب، روی قانونِ گیاه و... کسی که بخواهد اوراببیندکافیست خودرا وپیرامون خودرا ببیند. واگرکسی نخواهداوراببیند باچشم مسلّح وبصیرت وجان بین نیزنمی تواند اورا ببیند.شایدعارفان دیگر برای دیدن خدا نیاز به چشم جان وبصیرت داشته باشند امّاحافظ باهمه ی عارفان تفاوت دارد وبامعیارهای آنان نمی شودحافظ راشناخت. اودرهمه چیزخدارامی بیند،بااینکه شراب می خورد، امّا مثل یک دوست دربرابرخدا می نشیند وبااودرد دل می کند. برای حافظ ،این معشوق زمینیست که ستاره ی سُهیل شده وازعاشق خود دوری می گزیند. دربیتهای پایانی کاملاً روشن است که صحبت ازیک سلطان است احتمالاً (شاه شجاع)حافظ دراینجا به خطاب به معشوق زمینی که به هردلیل ازحافظ دوری می جسته می فرماید: دورازدسترسی، سرت خیلی شلوغ است وملاقاتِ تو میسّر نمی شود، بااین چشم عادی که نمی توانیم توراببینیم ،البته که توجانان مایی و تورا باید باچشم جان بین مشاهده کرد. (تعارف عاشقانه وغلّودرتعارف است،مقام معشوق خودرا بالابرده تابگوید توستاره ی سُهیل هستی ونمی توان تورابه سهولت ملاقات کرد.)معنی بیت: برای ملاقات باتومادچار مشکل هستیم ونمی توانیم تورابه راحتی ببینیم توجانان مایی باچشم جهان بین چگونه می توان تورادید! برای مشاهده ی توچشم جان بین لازم است که بتواندجان راببیند.آن زمان کارزوی دیدن ِ جانم باشددرنظرعکس رخ خوب تو تصویرکنمیار من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهراز مَه رویِ توواشکِ چو پروین من استزیب: زیور،آرایشاشک چو پروین: کنایه ازقطره‌های پشت سرهم و خوشه ای اشک.معنی بیت: مرا ازخود مَران ویار ویاورمن باش که من وتو درکنارهم روزگار راقشنگ ترکرده وجلوه ی زیبایی به آن می بخشیم.ماهِ رخسارتو واشکهای همچون خوشه ی پروین من درکنارهم، چرخ فلک راهم زینت می بخشد.یاراگرننشست بامانیست جای اعتراضپادشاهی کامران بودازگدایی عارداشتتا مرا عشق تو تعلیم ِسخن گفتن کردخلق راوردِزبان مدحت وتحسین من استمعنی بیت: اززمانی که به عشق توگرفتارشده ام به یُمن وبرکت عشق تو طبع شعری اَم شکوفاشده وتوانستم غزلهای ناب ونغزبسرایم. اگرامروز مردم ازشعرهای من به گرمی استقبال می کنند به سببِ این است که سخنانم تحتِ تاثیرعشق توشکل می گیرند. عشق توبه من تعلیم سخن گفتن کرد ومن تبدیل به یک سخنورشدم. سخنوری که مردم ازاوبه تحسین وتمجید یادنی کنند.آنکه درطرزغزل نکته به حافظ آموختیار شیرین سخن نادره گفتار من استدولتِ فقر خدایا به من ارزانی دارکاین کرامت سببِ حشمت وتمکین من استدولت فقر: فقرونیازمندی به دولت تشبیه شده است. فقرذاتاً مایه فساد وبدبختیست لیکن وقتی نگرش حافظانه باشد دولت محسوب می شود. درنظرگاه حافظ آدمی از فقروقناعت است که به مناعت طبع می رسد نه ازجاه وجلال وثروت. چراکه وقتی انسان درعین فقر وناداری توانسته باشدآبروی فقروقناعت نگاهداشته وخودرادرنزدِ ارباب بی مروّتِ دنیا خواروذلیل نسازد ،همانندِ حافظ به مقامی می رسد که درمقابل سلطان باغرور وسربلندی ازخداوندبه جای درخواستِ جاه ومقام وثروت، دولتِ فقر طلب کند. روشن است وقتی که سلطان می بیند دیگران چگونه باتملّق وچاپلوسی، درخواست جاه ومقام وثروت دارند، امّایکی درمیان آنها،برعکس رفتار دیگران، آبروی فقروقناعت نگه داشته وازفقربه عنوان دولت یادمی کند چه حسابی برایش بازمی کند؟ اومی داند که کسی که به فقر وقناعت اینچنین نگرشی دارد هرگز درقبال وسوسه های جاه ومقام وثروت کوچکترین لغزشی نخواهد داشت وتعریف وتمجیدِ اوبرای تملّق وچاپلوسی نیست.ضمن آنکه معنای فقر درفرهنگِ حافظانه علاوه بررهایی ازبندِ تعلّقات دنیوی، عطش ونیازمندی به نازمعشوق است وکمتر به گرسنگی شکمی مرتبط می شود. احساس نیاز به عشق، آدمی رادرحس وحال باطراوتِ عاشقی نگاهداشته وموجبِ سربلندی ،عزّت نفس ومتانت می گردد. ارزانی‌دار: ببخشکرامت: لطف وبخشش حشمت :بزرگی و شوکت و احترام، جاه و جلال، تمکین: مطیع بودن و فرمانبریمعنی بیت: خدایا به من دولت فقرعطافرما وعطش و نیازمندی من به عشق را بیافزای که فقرونیازمندی، مرابه سوی کمال رهنمون می شود ومرابیشتربه عشق محتاج می کند. اگراین لطف وعنایت را درحق من رواداری مناعت طبع، شوکت وجاه وجلال بیشتری بدست می آورم واگرنیازمن به عشق فزونی یابد فرمانبردارمطلق معشوق خویش خواهم شد.حافظ غبار وفقرقناعت زرُخ مشویکاین خاک بهترازعمل کیمیاگریواعظِ شَحنه شناس این عظمت گو مفروشزان که منزلگه سلطان دل مسکین من است شحنه‌شناس: کسی که با پاسبان وداروغه ی شهر دوستی ورفاقت دارد.معنی بیت: ای واعظی که به دوستی با داروغه می بالی وگمان می بری که دردستگاه دولتی صاحب نفوذ هستی، زیادمغرور مباش که منزلگاهِ سلطان(شاه شجاع) درقلب من است. اگرتوبه داروغه می نازی ماهم به سلطان می نازیم.به صدرمصطبه ام می نشاند اکنون دوستگدای شهرنگه کن که میرمجلس شدیا رب این کعبه ی مقصود تماشاگه کیستکه مُغیلان طریقش گل ونسرین من استکعبه مقصود: منظورازمقصود همان محبوب(شاه شجاع) است که درحقیقت قبله ی حاجات مردم می باشد وبه کعبه تشبیه شده است.مُغیلان: درختچه ی خاردار که دربیابان ها می روید،خارشترمعنی بیت: خدایا این محبوب من (شاه شجاع) که قبله ی حاجات مردم است وخارهای بیابانش برای من به لطافتِ گل نسرین است درحال حاضر چه کسی بدانجا مشرّف شده وازفیض دیدارش کامیاب می باشد؟دل کزطوافِ کعبه ی کویت طواف یافتازشوق آن حریم ندارد سرحجازحافظ از حِشمتِ پرویز دگر قصّه مخوانکه لبش جُرعه کش خسروشیرین من استجُرعه کش: پیاله‌نوش، آن که پیاله می را یکباره سر می‌کشد، دراینجا منظور این است که خسروپرویزبا آن همه شوکت وعظمت، همانندِ فدایی وغلام شاه که ابتدا برای اطمینان خاطرازسالم بودن شراب، جُرعه ای می نوشد،درمقام غلام جرعه کش است.خسروشیرین: کنایه ازشاه شجاع است باتوجّه به اینکه اونیزشاعربوده، خسروشیرین به معنای شاه شیرین سخن بکاررفته است. ضمن آنکه پرویز وخسرو وشیرین، داستان شیرین وفرهاد رانیزدرذهن مخاطبین غزل تداعی می کند.معنی بیت:ای حافظ دیگر از شوکت وعظمتِ پادشاه خسروپرویز سخن به میان نیاور وچیزی مگو که اوغلام جرعه نوش و فدایی ِ شاه شیرین سخن من است.یارب اندر دل آن خسرو شیرین اندازکه به رحمت گذری برسرفرهاد کند.
نیکومنش
2018-01-09T09:21:03
درود بیکران بر دوستان جان یار من باش ،که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من استاگر می خواهی پی به زیبایی های هستی ببری واز زرق و برق روزگار بهره ای داشته باشی بیا دوست و همدم من باش چرا که فروغ هستی از زیبایی خداوند و زرق و برق روزگار از خوشه های اشک من می باشد کهبه دلیل عشق ورزی من با آن ماه رو در مقام تلالو به مقام ستاره های پروین رسیده است پیروز و سربلند باشید
نیکومنش
2018-01-09T09:44:12
درود بیکران بر دوستان جان حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوانکه لبش جرعه کش خسرو شیرین من استبرای رسیدن به مفهوم و معنی باید ساختار ظاهری شکسته شود پس معنی بیت :ای عاشق من (حافظ) از آنجا که لب تو جرعه کش شیرینیاز لبان معشوق طناز شیرین دهنی چون من شده است دیگر از حشمت و جاه پرویز شاه ایرانی(که روزگاری زبان زد همه بود ) قصه ای نه از زبان تو و نه زبان هیچ کس دیگر گفته نخواهد شدپیروز و سربلند باشید
فروغ-الف
2018-11-06T21:56:12
سلام بیت مطلع در مورد ابراز و اعتراف به دین حافظ در سودای بتان ، همان مکتب رندی حافظ است از اینکه دچار عشق زمینی گشته شرمی ندارد بلکه آنرا فریاد میکند و و موجب فخر وی است ، در مقابل افرادی که سرشار از ریا و سالوس و ادعای ترک عشق و احساسات و نیازهای جسمانی و... دارند ، این نوع رندی حافظ شیوه مبارزه برگزیده و منتخب حافظ در مبارزه با سالوسیان است ، به طوری که معشوق زمینی و بتان را در حد مجردات ارتقاء داده و دیدن آنها را دیده جانبین لازم می آید ، در روزگاری که عشق زمینی گناهی نابخشودنی است ، حافظ فریاد میزند اصلا دین من همین است ...
مسعود
2018-06-22T08:59:14
نیکومنش چِش نخوری
مسعود
2018-06-22T09:00:18
معانی ابیات فقط آقا رضامستدام باشه
کیمیا
2021-09-13T03:52:35.8325488
سپاسگزارم بابت مطالب مفیدی که نوشتید واقعا کمکم کرد❤️😅
Narges Shahrabi
2022-02-08T18:47:34.0772953
بسیار ممنون از شما 
سیدمحمدجواد موسوی اعظم
2022-03-06T13:51:42.7174391
از شما به خاطر این مطالب مفید و کاربردی بر روی غزلیات حافظ سپاسگزارم. هر غزلی که می‌خوانم حتی اگر در نظرم ساده باشد باز متن شما را می‌خوانم و بعضی از آنها را در دیوان حافظ یادداشت می‌کنم. متشکرم لطفاً ادامه دهید.
در سکوت
2022-03-17T23:45:59.023343
این غزل را "در سکوت" بشنوید
محمدصادق رضائی
2022-07-15T01:49:34.9116913
سلام، برداشتی از بتان به نظرم رسید، گفتم به اشتراک بذارم!  من احتمال میدم منظور حضرت حافظ رضوان الله علیه از بتان، اهل بیت علیهم السلام باشد.
برگ بی برگی
2022-08-05T06:19:30.9911592
روزگاری  ست که سودای بتان دین من است  غم این کار نشاط دل غمگین من است  توجه به مصرع دوم میتواند راهگشای ما باشد تا در یابیم مراد از بتان در مصرع اول چیست و این چگونه بت و صنمی ست که اندیشه اش دین حافظ یا پوینده راه عاشقی شده است ، بزرگان و عرفا دین را به معنی دیدار روی حضرت معشوق بیان کرده اند ، مولانا  می‌فرماید" ای دیدن تو دین من ، وی  روی تو ایمان من "  ، پس‌ آرزوی دیدار و طلبی که در انسان عاشقی چون حافظ بوجود می آید موجب غم عشقی میشود  که غمی ست ارزشمند ،  آن غم نه تنها با غم چیزهای این جهانی تفاوتی بنیادین دارد ، بلکه وجود آن ، موجب زدوده شدن غم هایی میگردد که زندگی مادی و جسمانی ما را تحت تاثیر قرار  داده  و آرامش خیال را از ما گرفته است ، غم هایی مانند از دست دادن عزیزی و یا غم از دست دادن مال و ثروتی  ، غم بدست نیاوردن شغل و یا مقامی ، غم ناکامی در رسیدن به معشوقی زمینی ، غم عدم تایید دیگران بر دانش و یا موفقیت های ما و غمهای فراوان دیگر که گریبان هر انسانی را در دوره های مختلف زندگی می گیرند ، حافظ میفرماید آن غم ارزشمند  فراق و آرزومندی دیدار روی بتان ، چنین غمهای دنیوی را از دل زدوده و جای آن را نشاط و انبساط درونی پر می کند ، بنظر میرسد تامل روی همین مطلب یعنی پذیرش غم عشق میتواند بسیاری از غم و دردها و افسردگی های انسان را تسکین داده و حتی موجب شادی و نشاط درونی گردد ، پس حافظ که قدر چنان غمی ،‌ یعنی غم فراق از بتی چون اصل خود را می داند روزگار مدیدی ست که سودای دیدار چنین بت درونی را در سر می پروراند و این کار همان دین حقیقی ست . دیدن روی تو را دیده جان بین باید  وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است ؟ غمهای جهان مادی که در بیت قبل به آن پرداخته شد ناشی از چشم جهان بین انسان است ، یعنی دیدن و نگرشی جسمی و مادی به جهان که منشأ  غم و درد های  انسان بصورت فردی و بشریت بصورت جمعی شده است، اینگونه دیدن ، مرتبه ای پست و دون شان انسان است که شایستگی دیدار روی خدا یا زندگی را ندارد ، بزرگانی چون حافظ برای تغییر نگرش جسمی خود و انسان به جهان بپا خاستند تا مرتبه و شأن دیدگاه انسان را بالا برده و نگرش بر حسب نگاه  از منظر چشم جان یا خداوند را به انسان بیاموزند ، پس از این تغییر دید ، از جسم به جان یا عالم معناست  که انسان میتواند ‌شایستگی دیدار روی حضرتش را بدست آورده و به نشاط و انبساط خاطر درونی و پایدار دست یابد .مولانا  نیز  در رابطه با چشم جهان بین ما  و چشم جان بین دوست می‌فرماید:  دید ما را چون بسی علت در اوست / رو فنا کن دید خود در دید دوست  دید ما را دید او نعم العوض /  یابی اندر دید او کل غرض چشم جهان بین شایستگی دیدار روی یار را ندارد ، یعنی در مقام و مرتبه ای نیست که به این شرافت نایل شود ، پس‌چشم و نگرشی که جان بین باشد برای این کار نیاز است اما اصولا چگونگی این دیدار قابل تامل و بررسی ست زیرا خداوند در پاسخ به ارنی موسی فرمود  لن ترانی ، یعنی نمی توانی مرا ببینی ولیکن به این کوه بنگر ، و پس از آنکه موسی به کوه ذهن خود توجه نمود و آن را متلاشی کرد هوش جسمانی خود را از دست داده و منیتش بر زمین  افتاده،   پست شد ، و آنگاه بود که دل مسکینش منزلگه سلطان شد ، یعنی دلش به عشق زنده شد و اصطلاحن به دیدار خدا نایل گشت . نتیجه اینکه فقط دیده جان بین است که جهان را از ورای ذهنیت  می بیند و با رهایی از این زندان ذهن است که موفق به دیدار آن ماه روی می گردد .  یار من ، باش که زیب فلک و زینت دهر  از مه روی تو و اشک چو پروین من است  یار انسان همان اصل ماه روی درونی انسان است که حافظ آرزو میکند با او بماند ، مادامی که انسان به اصل خدایی خود زنده باشد زینت دهر و کائنات  است و مایه مباهات روزگار ، حافظ در غزل دیگری می فرماید: ساکنان حرم عتر و عفاف ملکوت / با من راه نشین باده مستانه زدند  یا این بیت  : آب چشمم که بر او منت خاک در توست / زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست  ،  همه این ابیات نشان دهنده زیب فلک و زینت دهر بودن انسانهایی مانند حافظ و مولانا  ست که اصل ماه روی خود را با خود حفظ نموده اند و حافظ می‌فرماید این کار بوسیله خوشه های اشک همچون پروین انسان عاشق میسر می گردد ، اشک های انسان عاشق نمادی ست از ایجاد طلب پیوسته و احساس غم فراق از اصل خود که پیش از این گفت  منجر به انبساط وگستردگی درون شده و در نتیجه یار و اصل ماه روی انسان عاشق را برای وی حفظ خواهد نمود و اگر از وی جدا و دور مانده باشد به او باز می گرداند . تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد  خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است  می‌فرماید پس از آن حس غم فراق و ایجاد طلب در انسان عاشقی چون حافظ است که او میتواند زبان حق گشته و بر مبنای چشم جان ، تعلیم سخن ببیند و لسان الغیب شود ، و بدلیل اینکه خلق خدا ، همگی از جنس خدا و ادامه او هستند ، پس این سخنان غیبی برآمده از جان و عالم معنا را بخوبی فهم میکنند و بر جانشان می نشیند ، و در نتیجه ورد زبانشان مدح و تحسین سراینده این ابیات است . بیت بیانگر درک مفاهیم عرفانی ست توسط همه انسانها زیرا که همگی از چشم جان برخوردار هستند و اگر چند روزی چشم جسم بین غالب گردد و چشم جان به محاق رود ، اصل انسان یا آن یار ماه روی در ضمیر و ذات انسان وجود دارد ، همین تحسین کردن حافظ برای سروده هایش اثبات کننده این امر می باشد . دولت فقر خدایا به من ارزانی دار  کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است  از پیش نیازهای ابتدایی عاشقی ، احساس و ابراز فقر است که دولت و سرمایه اولیه کار معنوی هر پوینده راهی ست ، یعنی فقر و ابراز نیاز کامل به حضرت معشوق و استغنای کامل از غیر او ، این دولتی ست که در اختیار خداوند بوده و با لطف و عنایت خود به هر عاشق طالب که مصلحت بداند ارزانی میکند ، این کرامت حق تعالی ، یعنی بخشش فقر به انسان عاشق ،‌سبب بهرمندی  او از دارایی و ثروت معنوی خواهد شد که همین حشمت نیز موجب تمکین و تسلیم او در برابر خداوند می‌گردد . عاشقی که از فقر مطلق معنوی برخودار شود در برابر قضا و کن فکان الهی تسلیم محض بوده و هر آنچه مقدر شود را با روی باز پذیرفته و تمکین می کند ، بدون قضاوت و پرسش یا شکایت  و یا هرگونه واکنش حسی به اتفاقات پیش آمده . واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش  زان که منزلگه سلطان ،  دل مسکین من است  واعظ خداوند را به عنوان شحنه ای می شناسد که مترصد دیدن خطا از انسان است تا با شدیدترین وجه ممکن او را مجازات کند ، او پیوسته از عظمت و بزرگی چنین خدایی سخن می راند ، حافظ میفرماید اینگونه عظمت فروشی خطا و ناشی از چشم جهان بین واعظ است ، خدای حقیقی آن سلطانی ست که در دل و مرکز هر انسان دارای فقر معنوی ذکر شده قرار دارد . یا رب این کعبه مقصود تماشا گه کیست ؟ که مغیلان طریقش گل و نسرین من است  کعبه مقصود همان فضای منبسط درونی هر انسان عاشقی ست که به مرتبه والای فقر رسیده باشد ، پس این فضای گشاده درونی که در ادیان شرح صدر نام دارد  کل هستی و کائنات  را به صف میکند تا به تماشای این کعبه یا  مرکز عدم بنشینند و این همان لحظه ای ست که گنج پنهان خداوند در زمین و فرم  ، آشکار می گردد و مقصود از حضور انسان در این جهان نیز همین است . مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت  / به تماشای تو آشوب قیامت برخاست   در مصرع دوم می‌فرماید چنین راه معنوی بر پویندگانش راحت و آسان می گردد زیرا کل کائنات کمک می کنند تا خارهای مغیلان بر سر راه انسان عاشق دارای طلب و فقر  تبدیل به گل و نسترن شوند . حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان  که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است  حافظ میفرماید رسیدن به مُقام و فنا  ، که خلوتیان به  تماشای آشکار شدن گنج پنهان خداوند در روی زمین می نشینند ، همان حشمت و جاه و جلال حقیقی ست ، بگونه ای که حشمت پرویز و شاهان در برابر این حشمت چیزی جز قصه و افسانه نیست ، لب پادشاهانی همچون خسرو پرویز جرعه کش پادشاه اصلی جهان است که همه شیرینی و برکت از او به جهان و بر حافظ  جاری می گردد ، جرعه کشی پرویز یعنی اگر آن شاهان نیز حشمت و شوکت و اعتباری دارند بواسطه جرعه ای ست که روز الست از آن خسرو شیرین دهن چشیده اند . بیت حکایت از این دارد که اگر انسانی به خدا زنده شده و موجب آشکار شدن گنج پنهان خداوند بر روی زمین فرم گردد ، قطع به یقین اوضاع بیرونی او نیز بر مدار موفقیت قرار خواهد گرفت و میتواند به حشمتی همچون حشمت و جاه  پرویز دست یابد .  
رضا تبار
2023-02-09T00:11:25.58243
حافظ در ابیات زیر احوالاتی که او را در یر گرفته اینگونه بیان می کند: معنی ابیات ۱- چندی است که عشق به چیزهایی که مظهر حقیقت کل و آینه نمایش حق هستند ، دین من شده است، - گرفتار شدن به این محبت برای دل غمگین من نشاط آور و شیرین است.    ۲- ای محبوب، برای دیدن تو که ماوراء این مظاهر معمولی هستی ، دیدی می خواهد که جان بین باشد، - آن دید حقیقت بین کجا و دید جهان و مادی بین من کجا؟ ( آن دید مورد نیاز غیر از دید چشم من است که تنها می تواند جهان و مادیات را ببیند)   ۳- ( ای محبوب) اگر به من نظر کنی ، از همنشینی چهره ماه تو و اشکهای چون خوشه پروین من،آسمان و زمین به زیبایی آراسته می شود.   ۴- از آن زمان که عشق تو در من شعله ور شد و طبع مرا لطیف کرد و من به سخنوری گویا شدم، - ستایش و تحسین من زبانزد مردم شده است.   ۵- خداوندا به من فقر( فقر در معنا یعنی نیازمندی ولی در عرفان به معنی بی نیازی از چیز ها و نیازمندی به خدا است) عنایت فرما! - که این بخشندگی سبب بزرگی و فرمانبری من است. ( فقر مورد نظر حافظ گدایی کردن و یا استفاده نکردن از مواهب زندگانی در حدود معمول نیست .( پیامبر به کار تجارت می پرداخت ولی در زندگی ساده زیست بود و می فرمود: الفقر الفخر ./ فقر باعث فخر و سربلندی من است . چرا که هدف از خلق این همه مواهب طبیعی در جهان ،استفاده در جهت رشد انسان است نه محو شدن انسان در آنها!) ۶- به واعظی که آشنایی با شحنه( داروغه/ مقام امنیتی) دارد ، بگویید: این همه به من ( صاحبدل) فخر نفروش!( این همه فخر فروشی را کنار بگذار) - زیرا دل بینوای من جایگاه سلطان حقیقی( پادشاه جهان یعنی خداوند)است. ( حافظ به واعظانی که در اظهار شریعت در سطح مانده اند و به پشتوانه نیروهای قهری و امنیتی می خواهند مردم را وادار به انجام فرایض دینی کنند می گوید: این راه تبلیغ نیست! باید دل و جان انسان محل فرمان الهی باشد و از آن طریق است که انسان دل در گرو فرایض می دهد)   ۷- خداوندا این کعبه مقصودی که همه می خواهند به آن برسند و برای من *خار مغیلان آن مثل گل و نسرین است ، به چه کسی نظر دارد؟ ( کعبه مقصود بدون ریاضت و سختی و مخالفت با هوای نفس امکان پذیر نیست) * خار مغیلان = نوعی درختچه خاردار بلند که در اطراف بیابانهای مکه می روید و در قدیم پاهای کاروانیان کعبه را هنگام عبور مجروح میکرده است.   ۸- حافظ دیگر از عظمت و جلال خسرو پرویز سخن مگو و داستانش را تعریف نکن!، - زیرا لب آن خسرو پرویز در مقابل خسرو و شیرین من ( که در راه عشق حرکت می کند ،نه در جهت قهر)زیره خوار( گدا و جرعه نوش) است. ( داستان عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب شاهنشاه ساسانی خسرو پرویز و شیرین شاهزاده ارمنی است. بساری از بزرگان شعر وادب پیرامون این عشق سروده هایی داشته اند از جمله فردوسی ، نظامی و ...)